همهی ما انسانها تجارب مشترکی در طول زندگی داریم که پرداختن به آنان برای درک بهتر خودمان امری بسیار مهم است. شکست خوردن بخش مهمی از تجربه بشری است و جی. آر. آر. تالکین در کنار دیگر موارد، در سه گانه ارباب حلقهها به آن پرداخته است.
موجودات خیالی – تجربهی حقیقی
برگرفته از کنفرانس TEDxUMD ارائه شده توسط پروفسور ورلین فلیگر
بگذارید با یک داستان شروع کنیم، داستان یک فرد کوچک که باید کاری بزرگ را انجام میداد، کاری بسیار سخت و خطرناک، کاری که نمیخواست انجامش بدهد اما هیچ کس دیگری نیز راضی به انجامش نبود. چنین بود که پس از سکوتی ناخوشایند در جمع هنگامی که همه منتظر هستند تا شخص دیگری بحث را آغاز کند، ولی هیچکسی سر صحبت را باز نکرد، پس او گفت:
«باشد، من میروم.»
و چنین نیز شد و او رفت، اما هنگامی که به آنجا رسید پی برد که آن کار از او بسیار بزرگتر است، تاب انجامش را ندارد و از انجامش واماند. حقیقت اینکه شخص دیگری به آنجا آمد و کار را به سرانجام رساند، هرچند تقریباً از روی تصادف، باعث نشد تا او احساس بهتری نسبت به خودش داشته باشد. او صحیح و سالم به خانه خود بازگشت، داناتر اما غمگینتر.
این به طور خلاصه طرحِ داستان «ارباب حلقهها» نوشتهی «جی. آر. آر. تالکین» است. سوء تفاهم نشود، چیزهای بسیار دیگری نیز در این داستان وجود دارد که همه ضلالت و ملالت نیست. چه بسیار است خندهها، خوراک خوب و شوخیها، پر از الفها و دورفها و جادوگران و درختان سخنگو، که به نوعی در آنجا میتوانید به رهایی دست یابید.
این داستان فرودو بگینز است و سفر هزاران کیلومتری وی با پای پیاده برای نابودی حلقه قدرت، و ناکامی او در انجام کار؛ اما در کنار همه درختان سخنگو و همه مخاطرات و گشت و گذارها و همهی نبردها، اگر فرودو را حذف کنیم دیگر داستانی وجود نخواهد داشت.
من غالباً از خود میپرسم که چرا ارباب حلقهها اثری دوگانه بر مردم دارد، برخی عاشقش هستند، آن را به تخت خواب خود میبرند، هنگام سفر با اتوبوس به خواندن آن مشغولند، در حال مسواک زدن آن را میخوانند؛ اما برخی از آن متنفرند، نمیتوانند تحملش کنند، فرار از واقعیت میدانند، به آن چرندیات کودکانه میگویند و آن را مسائل بچهگانه ای که هیچکس جدی نخواهد گرفت مینامند. به نظر من این به قدرت کلمات باز میگردد و اینجا قدرت یک کلمه است «هابیت». کلمهای که باعث سوء تفاهم اکثر کسانی میشود که کتابها را نخواندهاند و به نظرشان هابیت نامی بانمک است با آوایی مشابه Rabbit که رَبیت خوانده میشود و به معنی خرگوش است. هابیتها اسامی مضحکی دارند، نظیر بگینز، بافین، گراب، چاب و توک؛ و اگر ندانید که چه کاری انجام میدهند، دشوار است که آنها را جدی بگیرید. هابیتها مردمی کوچکاند با قدی حدود ۳ پا (۹۰ سانتیمتر) و به همین خاطر بسیاری از مردم را به یاد لپرکانها و پیکسیها میاندازد. انگلیسیها کلمهای بسیار مناسب برای این موجودات خیالی دارند: twee که در فارسی احتمالاً میتوان آن را کوچول موچول ترجمه کرد؛ و به نظر من بسیاری از افراد به اشتباه ارباب حلقهها را کوچول موچول و بانمک و تخیلی و فرار از واقعیت میدانند، در صورتی که حقیقت چیز دیگری است، ارباب حلقهها کتابی بسیار سنگین است که باید جدی گرفته شود، به همان صورتی که هکل بری فین، ناطور دشت و بریکینگ بد جدی گرفته میشوند. این آثار درباره مردمی است که در موقعیتی بسیار بزرگتر از خود گرفتار شدهاند؛ گرفتار شده در شرایطی که توانایی رویارویی با آن را ندارند و نمیدانند که در آن موقعیت چه کار کنند.
به نظر من این چیزی است که ارباب حلقهها را به چنین اثر مهمی تبدیل کرده است. و چیزی که باعث زده شدن افراد میشود، قواره هابیتها است و این یکی از دلایل اهمیت کتاب است. اگر ماجراجویی فرودو طرحِ داستان[۱] باشد، قواره هابیتها بنمایه[۲] است؛ چرا که بنمایه در باب مردمان کوچک در دنیایی بزرگ است؛ مردمان کوچکی که هر روز بیدار شده و با کاری روبرو هستند که یحتمل برای آنان بسیار بزرگتر از حد توانشان است. در اوایل کتاب تالکین این موضوع را به خوبی از زبان الروند، در شورا هنگامی که برای سرنوشت حلقه تصمیم میگیرند، اینگونه بیان میکند:
«باری اغلب مدار وقایع جهان بر این پاشنه میگردد: دستان کوچک، هنگامی که چشمان بزرگ متوجه جای دیگراند، وقایع بزرگ را رقم میزنند و باید بزنند.»[۳]
مسلماً در باب هابیتها چشمان بزرگ متوجه جای دیگری بود، چرا که بیشتر مردم، حتی در کتاب، اعتنایی به آنان ندارند، گویی در آنجا حضور ندارند. آنان کم اهمیتاند؛ نادیده گرفته میشوند؛ کم ارزش هستند. و این مقصود تالکین است. این چیزی است که میخواست در مورد آن بنویسد و با استفاده از سبک داستانِ پریان به واقع گرایی بپردازد.
تالکین شخصاً احترام بسیاری برای مردمان کوچک قائل بود و نقل قولی از او چنین است:
«من همیشه به دلیل اراده راسخ افرادی بس کوچک در برابر احتمالات ناممکن که باعث شده است ما در اینجا در حال بقا باشیم تحت تأثیر قرار گرفتهام.»[۴]
حال ما اینجا هستیم و در حال بقا، و نیازی نیست که من به شما بگویم در حالی که ما اینجا نشستهایم، در سرتاسر دنیا افرادی بس کوچک زیادی با ارادهای راسخ در حال رویارویی با احتمالات ناممکن اند.
اینک فرودو، قهرمان تالکین، نمیخواهد با احتمالات ناممکن روبرو شود، او نمیخواهد که یک قهرمان باشد و صراحتاً میگوید:
«من برای ماجراجوییهای پرمخاطره ساخته نشدهام.»
«احساس میکنم خیلی کوچکم.»[۵]
حقیقت این است که او بسیار کوچک است و مقصود نیز چنین است: او برای این کار بسیار کوچک است؛ که به شکست خوردن میانجامد و این بخشی از تجربه بشری است.
شکست خوردن بخشی اساسی از انسان بودن ما است. همه ما گاهی و به نحوی در چیزی یا جایی شکست میخوریم و اگر نیاموزیم که چگونه با آن برخورد کنیم، آن را تحمل کنیم (منظور این نیست که به آن عادت کنیم، چرا که عادت کردن به شکست خود بسی ناروا است) یا آن را بشناسیم، به نوعی فرصت انسان بودن را از دست دادهایم.
کاری که فرودو برای انجام آن راهی میشود، داستان سرنوشت او را به عنوان یک انسان شکل میدهد، همانند آب بر روی سنگ، او را به آن چیزی که هست تبدیل میکند. اما به عنوان یک شخصیت او زیاد دلچسب نیست. اگر از هر یک از عاشقان ارباب حلقهها بپرسید که شخصیت مورد علاقه شما کیست، حاضرم شرط ببندم که میگویند سم یا استرایدر یا چوبریش یا حتی گولوم! چیزی که به شما اطمینان میدهم هرگز بیان نمیکنند، فرودو است. من ارباب حلقهها را برای بیش از ۴۰ سال تدریس کردهام و تا به امروز هیچ دانشجویی به پیش من نیامده تا بگوید من به راستی فرودو را دوست دارم. چرا که دوست داشتن او سخت است، او شخصیتی مشکلدار است، او در حدود ۹۰% کتاب تحت فشار عصبی و اضطراب است و برای همه ما مبرهن است که همدم بودن با فرد مضطرب کار سادهای نیست، حتی اگر آن فرد خود شما باشید و حال فرودو نیز چنین است و به همین دلیل است که او کانون کتاب است.
او شخصیت مورد علاقه کسی نیست، او به جالب توجهی فرد مقابلش، گولوم، نیست، گولومی که شخصیت مورد علاقه افراد بسیاری است و به نظر من یکی از به یاد ماندنیترین شریران ادبیات مدرن و فراموش نشدنی ترین شخصیتها است.
این ما را به قدرت کلمه باز میگرداند چرا که تالکین از میان کلمات خود گولوم است که شخصیت او را میسازد. گولوم ۶۰۰ سال سن دارد اما مهارت زبانی وی به یک فرد ۲ ساله پسرفت کرده است. او کودکانه صحبت میکند، در مورد هابیتها و موشهای کوچک حرف میزند، او زمان افعال را به اشتباه به کار میبرد و در مورد خودش به صورت جمع یا سوم شخص صحبت میکند؛ و هرچند به نوعی گژراهانه، او بانمک مینماید. اما این بانمکی مهم است چرا که بخشی از پلیدی او همین بانمکی او است که ترکیبی خطرناک را تشکیل میدهد. اگر فرودو در کتاب است که نشان بدهد افراد کوچک میتوانند قهرمان باشند، گولوم در کتاب است که نشان بدهد خباثت میتواند قابل درک یا حتی قابل ترحم باشد، چرا که گولوم قابل ترحم است و او و فرودو دو روی یک سکه را میسازند. هر کدام از آنان، چیزی است که فرد مقابل میتوانست باشد یا میشود که باشد و این وضعیتی دو طرفه است. اگر هنوز شانسی برای گولوم وجود داشته باشد که قهرمان باشد، احتمال زیادی نیز برای فرودو وجود دارد که در قهرمان بودن ناکام بماند.
اگر ما پلید بودن گولوم را مردود بشماریم و در باب اون بگوییم که به هیچ وجه ما به سان او نخواهیم شد، پس فرودو را نیز درک نکردهایم، چرا که در طول کتاب فرودو بیشتر و بیشتر در مسیر سقوط به شخصیتی به مانند گولوم است. فرودو شخصیتی ساکت است و در مقابل، گولوم شخصیتی جالب است، اما گولوم همچنین به نوعی دو شخصیتی است، من نمیگویم که او نصف گولوم و نصف فرودو است چرا که او به مرتبه فرودو نمیرسد، اما مطمئنا او نیمی گولوم و نیمی سمهآگول است.
«سمهآگولِ بدبختِ بیچاره خیلی وقت پیش آنجا را ترک کرده. عزیزش را از او گرفتند، و او [گولوم] الان گم شده.»[۶]
گولوم نمیداند که چه کسی است، او نمیداند که گولوم است یا سمهآگول. او میداند که سمهآگول گم شده است و به نوعی میداند که چه اتفاقی بر سرش آمده است؛ و این نمایانگر چیزی است که فرودو باید با مشاهده گولوم متوجه سرنوشتی شود که برای او نیز رخ خواهد داد.
هنگامی که فرودو به آخر ماجراجویی خود میرسد و در نابود کردن حلقه ناکام میماند، پی میبرد که شکست خورده است و تمام زندگی و سفر وی به این لحظه شکست آنان ختم شده است. و این بخشی از تجربه بشریت است که همه ما باید به آن توجه کنیم، درک کنیم و احترام بگذاریم. اما به فرودو و گولوم برای چیز دیگری نیز باید نگاهی داشته باشیم که به نظر تالکین بسیار مهم است و آن ابهام اخلاقی[۷] است. آیا فرودو قهرمان است؟ او کسی است که حلقه یگانه را نابود نمیکند. آیا گولوم شریر است؟ او کسی است که حلقه را نابود میکند! هرچند براساس تصادف، او کسی است که ماموریت را به سرانجام میرساند. تالکین میخواست مطمئن شود خوانندگان کتابش از شکل ظاهری کلمه هابیت میگذرند و بدانند که این دنیایی از ابهام اخلاقی است، دنیایی با پیچیدگی بسیار، دنیایی که همیشه تشخیص قهرمانان از شریران آسان نیست، چرا که گاهی آنها شبیه به هم هستند، گاهی همانند همدیگر رفتار میکنند. هنگامی داستان به پایان میرسد، نه هنگامی که رمان تمام میشود چرا که رمان در قالب یک پس درآمد طولانی ادامه دارد، به فرودو هیچ چیزی نمیرسد، حتی پاداشی برای دلگرمی نیز دریافت نمیکند. او حلقه را از دست میدهد و باقی عمرش را در حسرت نبودش میگذراند و میگوید:
«برای همیشه از دست رفته است، و الان همه جا تاریک و خالی است.»[۸]
این تصویری بسیار ناخوشایند از زندگی است که میتواند در انتظار باشد، چیزی که انتظار فرودو را میکشد. اما گولوم دقیقاً به چیزی که میخواهد میرسد، او جایزه را به دست میآورد و حلقهی طلایی را صاحب میشود، چیزی که او همیشه آن را میخواسته؛ آن را بالا میگیرد و به آن نگاه میکند و میگوید: «عزیزم، عزیزم، عزیزم! گنج من، عزیز من!» و به همراه حلقه درون آتش فرو میافتد.
به نظرم شما سرنوشت کدام یک بهتر است؟ به نظر من تالکین میخواسته که شما چنین سوالی را از خود بپرسید، او از شما میخواسته تا همذاتپنداری کنید نه فقط با فرودو، بلکه با گولوم نیز. با فرودو در شکست، فقدان و خودآگاهیِ تلخ؛ با گولوم در سرخوشی، در شعف، در پیروزمندیاش در به دست آوردن حلقه و سقوطش و به فنا رفتنش.
این مقاله را با یک جمله از کتاب ارباب حلقهها: بازگشت شاه، به پایان میرسانم، جملهای که با هر بار خواندنش اشک در چشمانم حلقه میزند:
«سعی کردم که شایر را نجات بدهم، و حالا نجات پیدا کرده، ولی نه برای من. وقتی خطر چیزی را تهدید میکند، اغلب باید همینطور باشد: یک نفر باید از آن چیز چشمپوشی کند. از دستش بدهد، تا این که برای دیگران باقی بماند.»[۹]
این داستانِ ارباب حلقهها است. جهان تالکین، سرزمین میانهی تالکین، دنیایی ساده نیست. دنیایی است پیچیده، مبهم از لحاظ اخلاقی، بدون جوابهای ساده. بسیار شبیه به دنیای ما، دنیایی که ما در آن گرفتاریم. همهی چیزی که در اختیار داریم. و به نظر من این چیزی است که تالکین قصد داشت به ما بیاموزد.
پانوشتها:
[۱] Plot
[۲] Theme
[۳] ارباب حلقهها، یاران حلقه، ترجمه رضا علیزاده
[۴] مصاحبه BBC با تالکین در سال ۱۹۶۴
[۵] ارباب حلقهها، یاران حلقه، ترجمه رضا علیزاده
[۶] ارباب حلقهها، دو برج، ترجمه رضا علیزاده
[۷] Moral Ambiguity
[۸] ارباب حلقهها، بازگشت شاه، ترجمه رضا علیزاده
[۹] همان