آخرین مقالات فرهنگنامه
خانه - کتابخانه - مقالات تخصصی - ده شخصیتی که می توانستند بهترین پدرهای سرزمین میانه باشند

ده شخصیتی که می توانستند بهترین پدرهای سرزمین میانه باشند

-نوشته: منصوره صادقی

یکی از مواردی که در دنیای تالکین اهمیت زیادی دارد، وراثت است؛ خط خون و شرایط خانوادگی، تاثیرات زیادی در رشد و سرنوشت شخصیت ها دارند. ما در دنیای تالکینی افراد عادی را در مسیر نام آوری نمی بینیم و اغلب افراد تاثیر گذار، از سلسله ی شاهان، شاهزادگان و بزرگ زادگان سرزمین میانه اند.

در جریان وراثت، معمولا پدر و مادر نقشی پایاپای دارند گرچه (متاسفانه) به نقش مادران کمتر از پدران پرداخته شده است. مادران نقش بی تاثیری در شکل گیری شخصیت فرزندا دارند، اما ما بیشتر با کردار و سرنوشت پدران و تاثیر آن ها بر فرزندانشان در کشمکش هستیم. افرادی مثل هورین که به خاطر ایستادگی در برابر خصم سیاه سرزمین میانه، نفرین را برای خانواده ی خود به ارمغان آورد یا فئانور که فرزندانش را به سوگندی سوق داد که باعث سیاه بختی تک تک‌شان شد.

از سوی دیگر پدرانی مثل آراتورن، جان خود را فدای بقای فرزند کردند یا اشخاصی مانند آماندیل که با خطر کردن بر سر سرنوشت خود، نه تنها جان خانواده ی خود بلکه جان دیگران را هم نجات دادند. یا فینگولفین دلیر که به خاطر اشتیاق فرزندان خود، روی منطق پا گذاشت و در راه های پر خطر همراهی شان کرد.

در این بین، افراد زیادی هم بودند که هیچ فرزندی نصیبشان نشد؛ مرگ زودهنگام، پا گذاشتن در راه وظیفه یا تفاوت ها و خصایص نژادی و هر دلیل دیگری از عوامل ادامه نیافتن نسل آنان بود. اما گاها این افراد ثابت کرده اند که می توانستند پدرانی باشند که نه تنها به خوبی بقیه ی شخصیت ها وظایف پدری شان را انجام می دهند، بلکه خصوصیت های مشاهده شده در آنان ثابت می کند که می توانستند از پدران نمونه ی سرزمین میانه نیز باشند.  در این  مقاله به بررسی ده شخصیت می پردازیم که فرزندی نداشتند اما احتمالا می توانستند “بهترین پدرهای سرزمین-میانه” شوند.

۱۰-براندیر:

براندیر شخصیتی نیست که چندان در چشم و برجسته باشد. او پسر برتیل و هاندیر؛ و در مقام ریاست خاندان هالت است. براندیر برای مردم هالت پدرانه فرمانروایی می کرد؛ اگرچه مردم هالت در این زمان ضعیف شده بودند و توانایی هایشان به پای گذشته نمی رسید، براندیر با تکیه بر احتیاط –دوری از خطر کردن بیجا و دفع خطر در زمان مناسب- کمک کرده بود تا مردمش زندگی در آرامش داشته باشند.

 اگرچه از همان ابتدا به هویت تورین هم پی برده بود، اما به خواست خودش آن را مخفی نگه داشته بود. چرا که مردم او را قبول داشتند و مشخصا حرف براندیر را باور نمی کردند. او در برابر نیه نور در مقام یک حامی باتجربه و تکیه گاهی محکم ظاهر می شود. اگرچه او عاشق نیه نور است، دختر را به عشق خود مجبور نمی کند؛ در عوض به محبت اش جهت منطقی می دهد و او را از تورین که خطری برای زندگی اش محسوب می شود، برحذر می دارد.

علاوه بر این پشتیبانی و محبت های منطقی، وجهه ی پدرانه ی براندیر وقتی ظاهر می شود که نیه نور را بعد از ازدواجش هم تنها نمی گذارد و باز هم به حمایت از او می پردازد. نمی توان فراموش کرد که کسی جز براندیر نبود که تا آخرین لحظه –هر چند لنگان لنگان- دنبال نیه نور رفت و سعی کرد او را از تصمیم نهایی اش هم نهی کند.

به نظر می رسد که براندیر اگر صاحب فرزندی می شد، برایش محکم ترین تکیه گاه تا آخر عمرش می شد و حتی اگر تنها می ماند باز هم بر او دل می سوزاند و می توانست محبتی همیشگی را به او عرضه کند.

۹-بالین:

دورف ها  به دلایل زیادی، چندان در این لیست جایی ندارند که یکی از مهم ترین دلایل نپرداخت نویسنده به زندگی شخصی و رفتار خانوادگی دورف ها دارد. اما بالین را می توان به راحتی در این لیست گذاشت.

وقتی ما از پدران حرف می زنیم، خصوصیاتی مثل مهربانی، پشتیبانی، طبع مدیریت و رهبری و… پررنگ جلوه می کنند که می توان گفت بالین همه ی آن ها را داراست. بالین به راحتی می تواند مهربان ترین دورف تورین و شرکا نام بگیرد. حتی در حین دیدن سه گانه ی هابیت هم یک نگاه به لبخند مهربانش کافی است تا شما را به یاد پدربزرگ های قصه گو و با محبت دنیای واقعی بیاندازد.

او اگرچه مطیع تورین است، اما در بسیاری از اتفاقات او را پدرانه به جلو هدایت می کند و از پند و اندرز دادن اش در حد لزوم، ابایی ندارد. بالین بخشی از مردمش را هم به سمت موریا هدایت می کند و به جرات می توان گفت که قلمروی باشکوهی برایشان دست و پا می کند.

بی شک بیلبو شرایط سختی بین دورف ها داشت، اگر حمایت و دلسوزی بالین شامل اش نمی شد. بالین حتی سال ها بعد هم به بیلبو سر می زند؛ از اوضاع و احوال اش باخبر می شود و مطمئن می شود باز هم در پی ماجراجویی هست یا نه!

۸-فینرود فلاگوند:

من سوگندی خواهم خورد و باید آزاد باشم تا به عهد خویش وفا کنم و پای در تاریکی بگذارم. و نیز چیزی از قلمروی من باقی نخواهد ماند که پسری وارث آن شود.

سخت است گفتن این که کدام قسمت این جمله، طرفداران فینرود فلاگوند را غمگین تر کرده است.  اما نکته ی مهم جمله این است که فینرود وارثی نخواهد داشت. فینرود کسی بود که در نبود پدرش، سایر خواهر و برادرانش را تحت حمایت خود گرفت. به آن ها جایی برای زندگی و حکومت داد و البته علاوه بر خانواده ی خود، عموزاده ها و نسل های بعدشان را هم پناه داد؛ حتی با وجود خطاهایشان تا جایی که توانست، تنهایشان نگذاشت.

فینرود در برابر آتانی -خاندان بئور- چنان رفتار حمایت گرانه و مهربانی دارد که بزرگ آنان، یعنی بئور ریش سفید، عمر خود را وقف خدمت به فلاگوند می کند. چرا که او با همان نرمشی که توانست دورف ها را کنار الف ها به خدمت بگمارد، انسان ها را نیز با خود خو داد و هرگز هم رهایشان نکرد. گوشه ای از رفتار او را می توان با آندرث دید که فینرود با او عاقلانه و در عین حال با دلسوزی برخورد می کند.

اگر فینرود پدر می شد، احتمالا به فرزندش می آموخت که هیچ چیز در دنیا به اندازه ی وفای به عهد مهم نیست؛ آنقدر مهم که باید به خاطر آن تاج، سرزمین، مردم و خانواده را هم رها کرد. بی شک کارهایی که فینرود برای برن انجام داد را حتی باراهیر نتوانست انجام دهد. فینرود نه تنها عمق عشق برن را باور کرد و پا به پایش اشک ریخت؛ بلکه برایش به پا خواست، سفر کرد، جنگید و مُرد.

متاسفانه یا خوشبختانه فینرود با تمام این صفات خوب، در اواخر عمرش ممکن بود تبدیل به پدری تنها شود؛ چنان که مردم اش او را به فریب های پسران فئانور فروخته و وانهادند.

۷-گیردان:

گیردان شاید تنها موردی باشد که اگر در این لیست گذاشته نشود هم نتوان آن را فراموش کرد. او در ذهن همه ی طرفداران به عنوان یک پدرخوانده ی متعهد حک شده است؛ گیل گالاد، ائارندیل، الروند و الروس از شناخته شده ترین کسانی اند که زیر پرچم او بوده اند و به خوبی تربیت و پرورش یافته اند. تمام این افراد به واسطه ی وراثتشان به شاهان یا لردها و فرماندهان تبدیل شده اند که نشان می دهد گیردان در برابر فرزند خوانده هایش متعهدانه و مسئولیت پذیر رفتار کرده است.

۶-بیلبو بگینز:

شاید به سختی بتوان یک هابیت عاشق ماجراجویی و باغبانی که با اژدهایان هم کلام می شود و دوست الف هاست را در این لیست جای داد؛ اما بیلبو در ارباب حلقه ها دلایل قابل قبولی ارائه می دهد تا محبت های پدرانه اش را نه تنها نسبت به فرودو، بلکه نسبت به همه ی هابیت های جوان اطرافش اثبات کند. در حقیقت بیلبو آنقدر دست و دل باز و دلسوز است که تعریف های زیاد هم در موردش اغراق حساب نمی شود.

بیلبو بگینز، فرودو را که عموزاده ی دورش است به فرزندخواندگی می پذیرد؛ او را در بگ اند بزرگ می کند و پیوندی ناگسستنی بین‌شان شکل می دهد. فرودو طبق این عنوان، بخش بزرگی از ثروت بیلبو، از جمله حلقه ی محبوبش را به ارث می برد. گرچه این فقط بخش مادی ماجراست. بیلبو اعتباری دوچندان به فرودو بخشیده است و نمی گذارد جای خالی دستی نوازش گر را احساس کند. او را با روحیه ی ماجراجویی که در شایر کمتر یافت می شود، تربیت می کند و تمام داستان ها، ترانه ها و زبان هایی که می داند را به او و دیگر بچه های همسن و سالش می آموزد. حتی مری، پیپین و سم از بیلبو طوری یاد می کنند که می توان از بزرگ ترین عضو خانواده هنگام صرف شامی هابیتی و نشستنش در کنار شومینه و ترانه خواندن برای بچه ها یاد کرد.

گذشته از آن، نتیجه ی دلواپسی های بیلبو، برای فرودو زره ی میتریل، کتاب سرخ سرحد غربی، دوستی با گندالف و توصیه هاش در باب گالوم را به جا می گذارد که بعدها چراغ راه فرودو در سخت ترین سفرش می شوند.

فرودو گفت: «بیلبو، آن طور که باید و شاید نمی توانم از تو تشکر بکنم، برای این و برای همه ی محبت هایت در گذشته.‏»

هابیت پیر گفت:… قابلی ندارد: هابیت ها باید هوای همدیگر را داشته باشند، مخصوصا بگینزها. چیزی که در مقابل از تو می خواهم این است که تا آنجا که می توانی مواظب خودت باش، و هر خبری که می توانی با خود بیاور، و همین طور ترانه ها و داستان های قدیمی. من سعی خودم را می کنم تا قبل از برگشتن تو کتابم را تمام کنم. دلم می خواهد اگر زنده ماندم کتاب دوم ام را بنویسم.»

۵-بورومیر:

شاید بورومیر در نگاه اول بیشتر به مردی خشن و یکدنده شباهت داشته باشد که جز شاخ و شمشیرش به چیز دیگری علاقه ندارد. بورومیر با این که در کتاب ارباب حلقه ها چهل ساله است، خانواده ای تشکیل نداده و پدر فرزندی هم نیست که این ذن را تشدید می کند که او بیشتر از هر چیز به وظایف و مسئولیت هایش اهمیت می داده است. اما چرا نتوان بورومیر را یک پدر خوب در نظر گرفت؟

بورومیر را پسر گوندور می خوانند؛ به این دلیل که وظایف اش را در برابر شهر و محافظت از آن به نحو احسن انجام می داد. او به این دلیل که پدرش از او انتظارات مهمی داشت، همیشه تمام تلاشش را می کرد تا از پس وظایفش بربیاد. اگر او می تواند پسری چنین محبوب باشد، چرا نتواند نقش پدری مسئولیت پذیر را هم به خوبی ایفا کند؟ پدری که می تواند برای شما تا آخرین لحظه بجنگد… و بمیرد!

۴-مائدروس:

بی شک مائدروس را می توان در بین خاکستری ترین شخصیت های پروفسور تالکین جای داد؛ این خاکستری بودن، در نظر مخاطب گاه به سیاهی یا سفیدی هم کشیده می شود. اما در این بین هیچ کس نمی تواند منکر برخی خصوصیت های برجسته ی مائدروس شد.

او در نبود پدرش، رهبری خاندان فئانور را به عهده گرفت؛ آن هم در شرایطی که بعید بود از زیر دستان مورگوت زنده برگردد. اما برگشت و تاج پادشاهی و جایگاه برین اش را فدای صلح بین دو جبهه ی نولدور کرد. او برادرانش را تا حد ممکن از دیگران دور کرد و سعی در کنترل‌شان داشت. با توجه به تاریخ اولیه ی آردا می دانیم که حتی شاه قدرتمند آردا هم در کنترل برادر یاغی خود شکست خورد؛ وای به حال مائدروس که می بایست شش برادر سرکش از نسل آتش را کنترل می کرد!

اما سرنوشت به گونه ای پیش رفت که تک تک برادرانش، خاندان و دوستانش را از دست داد و خیانت و شکست های متعدد چنان درمانده اش کرد که دوباره راهی شد تا سوگندش را محقق کند و جواهرات خاندانش را پس بگیرد. در این راه ما گوشه ای از سیرت نیک مادروس را دوباره می بینیم؛ گرچه او برای دشمنان سخت گیر است اما نمی خواهد به کودکانشان صدمه بزند. گرچه فرزندان دیور را پیدا نمی کند، اما برای الروند و الروس پدرخوانده می شود و آن ها را تحت حمایت خود می گیرد.

نمی توان دقیقا گفت که جزئیات رفتار مادروس با پسران الوینگ چطور بوده است؛ اما می دانیم که آن ها به بهترین جایگاه ها در سرزمین میانه رسیدند.

۳-سادور:

جمله ای وجود داشت که می گفت «عشق بی چشم داشت یعنی عشق مادرانه؛ و ترکیب عشق و منطق یعنی عشق پدرانه». سادور از نظر من یکی از منطقی تری افراد داستان فرزندان هورین است. شاید پدرخوانده ی تورین، الوه باشد اما کسی که در نبود هورین، برای تورین واقعا پدری کرد، سادور بود که عشق و منطقی همزمان داشت. جمله های سادور ممکن است در بین دیالوگ های پرتکرار و حماسی دیگر به چشم نیایند؛ اما همین جملات اند که به شخصیت سازی تورین کمک می کنند. تورینی که احساسات یک کودک را دارد و انتظار ندارد با او مثل بزرگان رفتار شود –طوری که مادرش می خواهد باشد- اما سادور به او می آموزد که در شرایط سخت، مجبور است زودتر بزرگ شود و به امیدهای بی جا دل نبندد؛ نترسد و از ترسش به بیراهه فرار نکند؛ و در نهایت آزادی خود را به بهای احساسات از دست ندهد.

۲-اولمو:

فرزند اولموی والا بودن، در ظاهر از خفه شدن در آب ها هم سخت تر به نظر می رسد؛ چرا که جدیت اولمو اصلا شوخی بردار نیست!

او مثل تولکاس نیست که بتواند به هر چیزی بخندد یا مثل مانوه که همه چیز را با مهربانی رد کند. او اولمو است که احتمالا به هیچ چیز جز وظایف اش و پیشروی طرح ایلوواتار فکر نمی کند.

اما اگر اولمو پدر شما باشد و هنوز فرصتی برای جبران اشتباهات تان داشته باشید، او چندان سخت گیری نمی کند. برای اثبات این حرف باید به اوسه اشاره کنیم. اوسه مایایی بود که به اولمو خدمت می کرد اما مدتی به وسوسه ی مورگوت به جبهه ی تاریکی پیوست. اوئی نن، همسرش، او را نز اولمو برگرداند تا توبه کند و اولمو پذیرفت. او حتی اوسه و اوئی نن را برای خشم ها و عصیانی های بی جایشان هم مجازات نمی کرد و دریا را به آن ها سپرده بود.

گذشته از آن اولمو را می توان بزرگ ترین حامی الدار دانست. اولمو نه تنها تعداد زیادی از آن ها را در والینور و اطراف اش سر  سامان داد؛ بلکه آن ها را در سرزمین میانه هم تنها نمی گذاشت. او باعث ساخت گوندولین و نارگوتروند شد و تلاش زیادی کرد تا در مورد سقوط آن ها هم هشدار بدهد. گرچه کاملا موفق نشد، اما تعداد زیادی از مردم هوشیار نجات پیدا کردند. اولمو یا بهتر است بگوییم خادمان اولمو به نومه نوریان هم الطاف زیادی داشتند و آن ها را نیز حمایت کردند. اگر این حمایت ها نبود ممکن بود زیر سایه ی سیاه مورگوت و سائورون به راحتی فاسد شوند. جایگاه دوم این لیست به همین دلیل است؛ اولمو از انقراض نژادها جلوگیری کرد!

۱-گندالف:

در فیلم انتقام جویان، دیالوگ جالبی بین لوکی، خدای شرارت و تونی استارک یا همان مرد آهنی رد و بدل می شود. و در ادامه کارها آن طور می شود که باید بشود. اگر بخواهیم آن دیالوگ را در قالب سرزمین میانه بازسازی کنیم و سائورون را جای لوکی در نظر بگیریم، داستان این طور می شود که سائورون در حالی که به ساده لوحی ساکنان سرزمین میانه می خندد، بیان می کند “من یک ارتش دارم!” اما جبهه ی نیکی پاسخ می دهد “ما یک گندالف داریم…!” و کارها آن طور می شود که باید بشود.

به راستی اگر گندالف را از سرزمین میانه حذف کنیم، از دوران سوم به بعد چه می ماند؟ چرا گندالف این چنین دلسوز سرزمین میانه است که حتی با مرگ و تمام شدن نیرویش هم از آن دست نمی کشد و ادامه می دهد؟ سرزمین میانه که همان سرزمین میانه است؛ همانی که آلاتار و پالاندو در گوشه ای از آن گم شدند یا خودشان را گم کردند! همان که راداگاست را با جنگل هایش کاملا استتار کرد و همانی که سارومان تیشه به ریشه ی طبیعت اش زد و هزار رنگ شد. چطور شد که فقط این یک نفر از اول تا آخر ایستاد و برای فرزندان خودش که نه، فرزندان خداوندگارش، جنگید؟!

شاید باید با ساده ترین دلیل، جواب این سوال ها را بدهیم؛ چون او گندالف است! کسی که کمتر به نفع خودش کار می کند و برای همه ی موجودات نگران است. اگر گندالف از دوران سوم حذف شود، مسلما سرنوشتی جز سقوط برای سرزمین میانه قابل تصور نیست. به خاطر دلسوزی و استقامت بی دریغ‌اش بهتر از او کسی نیست که در صدر این لیست قرار بگیرد. پدر مهربان سرزمین میانه که هیچ وقت رسما پدر نشد!

درباره منصوره صادقی

در واقعیت...؟ مهندسی که عاشق نوشتن و ادبیات و موسیقی است. در مجازی....؟ کاربر فعال سابق و خسته‌ی فعلی که آردا را منزلگاه قدیمی و همیشگی می‌داند. در دنیاهای موازی...؟ شکارچی سرگردانی که اژدهایان بی‌خانمان را به سرپرستی می‌گیرد.

۱۲ دیدگاه

  1. لذت بردم! مقاله جذاب و خوبی بود. بهت افتخار میکنم دوست خوبم 🙂

  2. مقاله ی خوبی شده نیه نور. دستت درد نکنه.
    اگه من بودم احتمالا به لگ رو می ذاشتم جای فینرود. به لگ همه جوره هوای تورین رو داشت. ولی فینرود به اصطلاح خیلی مردم داره. می خواد همه ازش راضی باشن.شخصیتای این مدلی معمولا از خانواده ی خودشون غافل میشن. همونطوری که فین رود به خاطر برن از شهر خودش غافل شد.
    راستی فین گولفین به خاطر پسراش راه افتاد یا فقط می خواست داداشش رو جمع کنه؟ یادم رفته|:

    • ممنون ورونوه 🙂
      آره. بلگ هم الان به نظرم گزینه ی خوبی میاد. احتمالا چون سادور تو ذهنم کنار تورین پررنگ بود در نظرش نگرفتم. در مورد فینرود هم درست میگی ولی چون برن خانواده ای براش نمونده بود میشه گفت فینرود با این فداکاری کاری کرد که اونا شاید ممکن بود انجام بدن. البته نمیشه صد در صد گفت. شاید باراهیر هم برن رو فدای بقیه می کرد.
      فین گولفین طبق برداشت من هم سودای برادرش ر داشت هم ته دل خودش شاید راضی بود. ولی یه قسمتی هم هست که میگه فینگون و بقیه ی یچه ها دلشون به رفتن بود. از اونجایی که فین گولفین چیزی حد وسط دوبرادر دیگه ش هست، نظر من اینه که این موضوع هم ترغیبش کرده.

  3. از اون قسمت درباره مایدروس خیلی خوشم اومد! شخصیتی هستش که همیشه اونطور که باید درک نمیشه.درسته مرتکب بدترین کار ها شده ولی هم شرایط باعث اونا شدن هم اینکه کارهای خوب زیاد دیگه ای هم انجام داد.

    • کاملا موافقم و حرفی که زدید رو همیشه به بقیه میگم. مائدروس کارهای زیادی برای مردمش انجام داد که متاسفانه در شرایط بهتر می تونست نتایج پررنگ تری داشته باشه.

  4. مقاله پر بار و مفیدی بود نیه نور .
    با بیشتر گزینه ها موافق بودم مخصوصاً سادور . که واقعاً جای خالی هورین را برای تورینِ گوشه گیر پر کرده بود و رفتارش همواره با او خردمندانه بود .
    اما فکر می‌کنم مائدروس لایق این لیست نیست و در چنین موضوعاتی باید تمام جوانب را سنجید باید نقاط تعالی و انحطاط کارکتر را بررسی کرد و آن موقع باید سبک و سنگین کرد و سپس کلاه قاضی را بر سر بنشانی و بگویی : آیا لایق چنین عنوانی هست؟ که از نظر من ابداً نیست . مائدروس کاراکتری خاکستری است که بیشتر به سیاهی سوق دارد آنقدر که خاکستری دانستنش اشتباه باشد !
    مائدروس از روی «حماقت» خودش هم اسیر شد هم زندگی بقیه را به مرگ بدل کرد . چگونه؟ فریب مورگوت را خورد و قصد گفتگو با او را داشت بدین ترتیب وارد کمین‌گاهش شد و بعد می‌بینیم به تانگورودریم آویخته می‌شود.

    «اما برگشت و تاج پادشاهی و جایگاه برین اش را فدای صلح بین دو جبهه ی نولدور کرد.»

    به نظر من که جمله نادرستی است . پادشاهی مائدروس بی ارزش و پوچ بود و فقط نمی‌توان این جنبه را در نظر گرفت جنبه های دیگر قضیه را اگر ببینیم می‌فهمیم انقدر کار برجسته ای نکرده :
    ۱-خیل بسیار عظیم نولدور همراه فین‌گولفین بودند و او را برتر می‌دانستند . ( یعنی اگر از دعوی خود دست نمی‌کشید حکم مرگ یا بی ارزش شپن خودش را صراحتاً امضا کرده بود )
    ۲-مهترین و بزرگ ترین میان خاندان فینوه فین‌گولفین بود ( حق ) .
    ۳-سر قضیه عبور از هلکاراکسه فئانور و خیلش به فین‌گولفین بی وفایی کردند چه یارانی که به خاطر خودخواهی فئانور در این راه کشته نشدند (!) حس گناه نیز با مائدروس همراه بوده است .
    و تشبیه مانوه و ملکور با مائدروس و برادرانش کار نادرستی هست .بعد هم مائدروس چه کنترلی کرد؟ غیر این بود که همراه با برادران دست به شنیع ترین عمل ها زد؟ کار هایی که در حد اورک هاست! سقوط دوریات ، توطئه در ناگروتروند، حمله به مصب های سیریون، نقشه احمقانه که به نیرنائت آرنویداد ختم شد، به بیراهه کشاندن ماگلور، بچه کشی . حماقت پشت حماقت .
    در توصیف مائدروس به هنگام کشته شدن الورد و الورین کلمه توبه یا نادمی آمده یعنی اینکه اقدام به گناه کرده باشی و سپس توبه کنی و اظهار پشیمانی کنی . پس در آن قضیه هم گناهکار بوده است . به خاطر پشیمانی اش بگوییم پدر نیکی است؟ این چگونه سنجشی است خب! در بزرگی و منش مائدروس همین بس که خود یاران و خیل ش بر ضد او شوریدند! و منبعی برای پدر خواندگی الروس و الروند توسط مائدروس ندیدیم اگر شما منبع متاخری دارید متن کتاب را دهید . شخصی که پدرخوانده شان شد ماگلور بود !

    «زیرا ماگلور بر الروس و الروند رحمت آورد و آن دو را گرامی داشت، و اگر چه دور از انتظار است، محبتی میان ایشان پدید آمد؛ اما دل ماگلور بیمار و از بار سوگند هولناک خسته و فرسوده بود .»

    ~حدیث سفر ائارندیل و جنگ خشم

    در کل کار های نیک مائدروس در کار های اهرمنی اش گم می‌شوند . شخصی که به نسبت مائدروس سزاوار تر بود از نظر من ماگلور خنیاگر بود . که لطیفی و مهربانی مادرش را به ارث برده بود ما ماگلور را قربانی می‌بینیم قربانیِ برادران و پدر ( پدری که می‌دانست چیرگی بر مورگوت میسر نیست اما پسرانش را روانه مرگ کرد !! ) کسی که همواره پشیمان است و سوگند را پوچ می‌شمارد ( مثلاً مرثیه ای موسوم به نولدولانته که برای نولدور سرود ) . حیف آخر اسیر مائدروس شد و خجستگی را پیشه گرفت !

    • قبل از شروع بگم: جان من نگید مائدروس، مایدروس صحیحشه :دی

      مایدروس و سیاهی؟ پس کارانتیر سفیده اینطوری؟ :دی
      اگه تلاش برای مذاکره و منطقی بودن حماقته، در نتیجه کار مانوه هم حماقت بوده در آزاد کردن ملکور که خود تالکین میگه اینطوری نیست.
      به هرحال یادمون نره سخنان ملکور چقدر بهتر و منطقی‌تر از سخنان والار به نظر میومدن توی والینور ?
      نظر تالکین در مورد دادن شاهی و تاثیرش توی صلح و سرنوشت مشخصه، نظر من و شما ذره‌ای اهمیت نداره واقعیتش :دی مواردی رو هم که میگید هیچ جا و منطقی توی دنیای تالکین نداره واقعاً، منطق دنیای ما رو وارد دنیای تالکین نکنید همینطوری وقتی ماجرا چیز دیگه‌ای هست.‌مورد ۱ همون چیزیه که گفتم. مورد ۲ شاه برین به حق مایدروس هست و خلاف اون گفتن فین فیکشنه، مورد ۳ هم از بیخ فن‌فیکشن و بی‌اساسه

      در مورد الورد و الورین کجا گفته کشته شدن؟ یکبار دیگه کتاب رو بخونید بد نیست. به هرحال اون عمل رها کردن توی جنگل مشخصاً نوشته شده توسط خادمان کله‌گورم انجام شده و هیچ ربطی به مایدروس نداره و برداشت شما کاملاً نادرست هست

      در مورد ارتباط مایدروس و الروند و الروس میشه از اونجا نتیجه گرفت که با هم ساکن یکجا بودن و منطقی نیست مرتبط نبوده باشند ?

      • اینهمه در ثنای مایدروس سرودن واقعاً تو کتم نمیره ، یک چیز مثل گالادریل شده والا. حداقلش گالادریل کار منفی‌ای نداشت ولی این…آتش بیار معرکه‌ بود :دی
        منظورم از حماقت اینه که بدانی ته کاری با تمام تلاشت عبث است ولی آن را برقرار سازی . چیرگی بر مورگوت امری محال برای نولدور بود ، آنچنان که دیدند و شنیدند . بعد مایدروس انتظار شکست از مورگوت داشت؟ این هیچی . انتظار داشت تسلیمش شود؟

      • کسی از مایدروس تعریفی نمی‌کنه، این شما هستید که دارید به شدت عجیب و غیرواقعی میکوبیدش و این برای ما عجیبه و مخالفش هستیم ?
        و لطفاً بحث‌ها رو قاطی نکنید، چیرگی غیرممکن بر مورگوت و اینها چه ربطی به بحث ما داره؟ :))

  5. چرا گیردان ریش داره؟!! مگه الف ها ریش درمیارن؟؟!!

    • بله الف ها در سومین دوره زندگیشون (که معمولا مشخص نیست چه سنی) ریش در میارن. بعضی ها مثل ماهتان و گیردان خیلی زود ریش درآوردند.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

x

شاید بپسندید

مجسمه هلم پتک‌مشت در فیلم ارباب حلقه‌ها

از انیمه جنگ روهیریم و داستان آن در آثار تالکین بیشتر بدانیم

«یک شب  مردان صدای نفیر شاخ را شنیدند، اما هلم بازنگشت. صبح هنگام، پرتو خورشید ...