جای خوش شانسی است که ما جی. آر. آر. تالکین را به خاطر یک همهگیری جهانی آنفلوانزا از دست ندادیم. در دوره شیوع این بلا در سال ۱۹۱۸ (آنفلوانزای اسپانیایی)، تالکین ۲۶ سال داشت، با وجود اینکه یک بیماری مزمن که تالکین را در بستر انداخته بود و در خانه نگه می داشت، او از کانون اصلی بیماری یعنی بیمارستانهای ارتش که ویروس در اوج قدرت بود دور بود. او یتیمی بود که با یتیم دیگری ازدواج کرده بود، پدر کودکی که در سال ۱۹۱۷ متولد شده بود، سالی که تالکین بعدها در سال ۱۹۴۱ دربارهاش اینگونه مینویسد:
«در سال قحطی ۱۹۱۷ […] وقتی که پایان جنگ همانند امروز دور از انتظار بود.»
تالکین به آنفلوانزا مبتلا نشد. او زنده ماند تا پیش از اتمام نگارش کتاب ارباب حلقهها، رکود بزرگ و دومین جنگ جهانی ویرانگر را به چشم ببیند. حماسهای از شمشیر و جادو که در آن نبردهای جانفرسا به کوچکترین تصمیمات وابسته اند، هزاران ورق این داستان برای نیم قرن در اذهان خوانندگان کتاب جا خوش کرده بود. پیش از آنکه سه گانه اقتباسی پر زحمت و بسیار موفق فیلیپا بوینس، پیتر جکسون و فرن والش آن را برای دوستداران سینما به ارمغان بیاورد.
با نگاهی موشکافانه به بن مایه های این اثر میفهمیم، کتاب ارباب حلقهها یک راهنما برای امیدوار ماندن در زمان ناامیدی است. فراتر از آن، این اثر بیانگر یک اصل است: امید نه تنها ما را در زمان سختی به جلو میبرد، بلکه ما را از آن خارج می کند. این مایه عبرت است که تالکین، شخصی بدبین در میان انبوهی از بدبین ها، زندگی اش را پیش گرفت.
نسل گمشده
(نسلی که در طول جنگ جهانی اول به بلوغ رسیدند)
رنج های یک کودک یتیم دیکنزی[۱] را در نظر بگیرید، سپس یک جنگجهانی بیهوده، یک همهگیری، و یک رکود اقتصادی را در صدر این لیست قرار دهید، اکنون شما یک بیوگرافی تقریبی از اوایل زندگی تالکین را دارید. هنگامی که تالکین ۳ سال داشت، پدرش وقتی که خانواده ضرورتا در تعطیلاتی هزاران مایل دورتر بودند از دنیا رفت، و آنها را با دست خالی در انگلیس تنها گذاشت. خانواده مادری او نیز مادرش را به خاطر گرویدن به مذهب کاتولیک طرد کرده بودند، و علیرغم سلامتی شکنندهاش او را با سرپرستی دو فرزندش تنها گذاشتند. تالکین به علت مرگ مادرش در اثر عدم تشخیص دیابت، آن هم وقتی ۱۲ سال داشت، این پس زدن از سوی خانواده مادری را سرزنش و نکوهش کرد. او مادرش را اینگونه توصیف می کند:
«یک زن فداکار […] که برای اطمینان از امیدوار نگه داشتن ما خود را با سخت کار کردن و مشقت و رنج، در آغوش مرگ نهاد.»
علاوه بر هر چیزی که یک مادر مهربان می تواند به فرزندش بدهد، مِیبِل تالکین (مادر تالکین) اولین معلم پسرش بود، و او را پیش از ۷ سالگی با مطالعه گیاهان و زبانها آشنا کرد. هامفری کارپنتر، در کتاب زندگینامه تالکین، تاکید میکند که فوت مادر تالکین به عنوان نقطه تحول در شخصیت تالکین است.
«مرگ او تالکین را به یک انسان بدبین تبدیل کرد؛ یا بهتر بگوییم, او را مستعد تغییرات احساسی ناگهانی کرد. زمانی که او مادرش را از دست داده بود، امنیتی وجود نداشت، و خوشبینی ذاتی او با عدم اطمینان شدید توام شده بود.»
این عدم اطمینان از اعتقاد کاتولیکی او در مورد هبوط انسان جدایی ناپذیر بود – این باور که تاریخ، داستان افول است نه پیشرفت. کارپنتر چنین می نویسد: «وقتی او در چنین حالتی بود درکی عمیق از فقدانی قریب الوقوع داشت. هیچ چیز در امان نبود. هیچ چیز تا ابد دوام نمی آورد. هیچ نبردی برای همیشه پیروز نخواهد بود.»
تالکین با راهنمایی ولی بدون داشتن پدر و مادر، و وابسته به بورسیهها و سرپرستی مهربانانه ولی سختگیرانه کشیش مورد علاقه مادرش، که زمانی او را به مدت سه سال از صحبت با همسر آیندهاش منع کرد، مدرسه را از سر گذراند. او در جنگ جهانی اول خدمت کرد، جنگی که در آن، در نبرد سُم (شهری در شمال فرانسه) طی یک هفته، نیمی از صمیمی ترین دوستانش مُردند. او از پاندمی ۱۹۱۸ که افراد جوان و سالم و خوش بنیه را به کام مرگ میکشید، جان سالم به در برد. او در طول رکود بزرگ چهار فرزند بزرگ کرد، و شاهد خدمت کردن بعضی از آنها در جنگ جهانی دوم بود.
تالکین عضوی از نسل گمشده بود، گروهی از بزرگان ادبیات که مشخصه کارش نومیدی است، هم سرخوردگی از جامعه به عنوان یک مجموعه، هم از خوشبینی به عنوان یک اصل. و با توجه به فجایع سیاسی، اقتصادی، و طبیعی که حد و مرز زندگی آنها را تعیین می کرد این جای تعجب ندارد.
بنابراین بسیار جالب است که کتاب تالکین یکی از خیالانگیز ترین متون دوران اوست. تالکین بیشتر سالهای رکود بزرگ را صرف نوشتن هابیت کرد، که اولین بار در سال ۱۹۳۷ منتشر شد. هنگامی که ارباب حلقهها را، که در میانه دهه ۱۹۵۰ میلادی منتشر شد، تمام کرد، این اثر، حماسهای بود از امید در برابر ویرانیهای بیامان.
نوری از تاریکی بیرون خواهد آمد
سه گانه سینمایی ارباب حلقهها کاری در خور ستایش با آوردن کشمکش میان قهرمانان و شریران در آثار تالکین به مرکز توجه، انجام داد. اما بدون روایت آگاهانه کتابها برای پی بردن به آنچه در ذهن شخصیتها میگذرد، و همراه با از قلم انداختن عناصر اصلی طرح داستان – تمام انتخاب های طبیعی برای مدیوم فیلم – بیننده فیلم چیزهایی را از دست میدهد که ممکن نیست به چشم خواننده کتاب نیاید.
در ابتدای بازگشت شاه یک چیز پر واضح است: جهان تا پایان به اندازه یک تار مو فاصله دارد. در اتفاقی که به روزِ بیسپیده در کتاب معروف است، سائورون ابرهایی تیره و تار را از موردور بیرون میفرستد، که آسمان گوندور و روهان را با ضخامت زیادشان میپوشانند؛ به طوری که به مدت یک هفته آسمان به تاریکی شب است. مرگ شخصیتهایی همچون تئودن، ائومر، ائووین، دنه تور، و فارامیر بسیار حتمی است به طوری که آنها احساس میکنند انتخاب نحوه آن به سادگی به خودشان بستگی دارد. و البته همینطور سم و فرودو و گولوم هم هستند که اولین قدمهایشان را به سوی خطرات مردافکن موردور برمیدارند.
تنها دلیلی که کل سرزمین میانه هنوز زیر سایه «تاریکی دوم» قرار نگرفته، همانگونه که گندالف آن را چنین مینامد، این است که بیشتر شخصیتهای تالکین تصمیم میگیرند به گونه ای رفتار کنند که انگار – برخلاف تمام شواهد موجود – اعمال آنها بیهوده نیست. گندالف و آراگورن با فاش کردن هویت آراگورن به عنوان نواده ایسیلدور و این لاف زنی که آنها حلقه را در اختیار دارند، قمار بزرگی بر سر این احتمال که فرودو هنوز زنده است و راهش را به سوی کوه هلاکت باز میکند انجام میدهند. آنها خشم سائورون را به سوی میناس تیریت جلب میکنند و بعدا نیز برای حفظ این فریب ارتشی را به سوی موردور روانه میکنند.
آنها به هیچ وجه اطمینانی به موفقیت خود ندارند؛ بلکه احساس میکنند انتخاب سادهای را انجام میدهند: نسل انسانها یا جسورانه در مقابل دروازه سیاه شکست میخورد، یا زبونانه در پشت دیوارهای میناس تیریت. مهم زمان و شأن آنان و اعمالشان است.
و انتخاب هایشان – تصمیم تئودن برای کمک به گوندور، نقشه گندالف برای جلب توجه چشم سائورون به خارج از موردور، لاف لشگرکشی به سوی دروازه سیاه – تبدیل میشوند به تنها راه ممکن برای پیروزی. حتی انتخابهای فرودو، که از همدلی امیدوارانه برای یک موجود کاملا غیر قابل اعتماد نشأت گرفتند، در نابودی حلقه موثر واقع شدند، زمانی که خود فرودو از انداختن حلقه به دورن آتش ناکام ماند و گولوم آن را از چنگ او در میآورد و سقوط میکند.
فیلمها به خوبی این موضوع را به زبان سینما بازگو میکنند، حتی اگر آنها چراغ هارا برای دو سوم بازگشت شاه روشن نکنند (و واقعا چه کسی می تواند آنها را سرزنش کند؟). اما معروفترین حذف آنها از متن اصلی کتاب – نه، از تام بامبادیل حرف نمیزنم – نیمه دیگر پایان این حماسه را جا میاندازد. برگزیدن امید در رویارویی با ناامیدی پیروزی به ارمغان میآورد، اما نه یک پیروزی ساده و تمیز.
در پایان بازگشت شاه تالکین، فرودو بابت پویش حلقه فرسوده است. او سوگند میخورد که دیگر هیچگاه سلاحی به دست نگیرد، اما به او گوشزد شد که این کار را برای مراسمی پیروزمندانه که به افتخار دستاوردش – دستاوردی که او در نهایت در آن شکست خورد و اتفاقی به سرانجام رسید؛ انجام دهد. او میکوشد تا بدون خونریزی شایر را از چنگال سارومان آزاد کند، اما او در این مورد هم ناکام میماند، و زنده میماند تا خانه سعادتمندش را که به خاطر جنگ حلقه ویران شده ببیند. و این یکی از تجربههای بشری است که اهمیتی بسیار در رشد انسانها دارد.
با تمرکز کمتر نسبت به فرودو، نابودی حلقه این چنین نیز معنی می دهد که آخرین پناهگاههای بزرگ سرزمین میانه باید محو شوند، همراه با گالادریل، گندالف و الروند که قدرتشان کاستی گرفته. آنها از نگهبانی طولانی خود دست میکشند تا از دریای غرب بگذرند، و فرودو هم با آنها میرود، زیرا از نظر جسمانی نمیتواند از ثمرات پیروزیاش لذت ببرد.
تالکین معتقد بود تاریخ نوع بشر داستان هبوط از بهشت است، و رشته افسانه سرزمین میانه بازتابی از آن است. پلیدی پلیدی بیشتری میزاید، نیکی نیز به اندازه کافی نیکی میزاید تا جلوی آن را بگیرد، و هر دو از نظر قدرت فرسودهتر می شوند. جهان از راههایی بیبازگشت برای شرایط بدتری تغییر میکند.
آنجا و بازگشت دوباره
هم کتاب و هم فیلم ارباب حلقهها تقریبا با یک صحنه خندهدار ساده به پایان میرسند. سم پس از خداحافظی با تعداد زیادی از شخصیتهای اصلی حماسه، به بگاِند باز میگردد. از جمله یک جادوگر احیا شده، یک شهبانوی الفِ جادوپیشه، و ارباب محبوبش فرودو، که کل جهان را نجات داد.
سم به طرف بایواتر پیچید، و بدین ترتیب وقتی روز دیگری داشت دوباره به پایان میرسید، به تپه برگشته بود. و پیش رفت، و اینک روشنایی زرد و آتش داخل خانه! و شام آماده بود و انتظارش را میکشیدند. و رز او را به داخل خانه کشید و روی صندلیاش نشاند و الانور کوچک را روی دامانش گذاشت.
سم نفس عمیقی کشید و گفت: «خب، من برگشتم.»
و آنگاه کتاب به پایان میرسد. سخت است نخستین بار که آن را میخوانید خنده آرامی از سر نارضایتی نکنید، مخصوصا اگر شما نوجوانی باشید که تمام لذت آنها از داستان جادوگران و ملکههای جادوپیشه و قهرمانان ناجی جهان بود.
جشن گرفتن روزمره تالکین نشان از کسی نبود که نمی دانست چگونه داستانی را به پایان برساند (او دوست نداشت داستانهایش را پایان دهد، که البته این ناشی از کمالگرایی او بود). و منظور از «خب من برگشتم» یک پوستر سرزنده و انگیزشی که فریاد میزند «نعمتهایت را بشمار» یا «قدر چیزهای کوچک را بدان» نبود. این پایانی بود نوشته شده به دست مردی که زندگی اش را به یک نقطه ثبات که با مشقت به دست آمده، رسانده بود، مردی که مسرت و شادی را تا حدی در لحظات روزمره چشیده بود، زیرا هیچوقت نمیتوانست مطمئن باشد که این لحظات دوام میآورند.
کارپنتر در کتاب زندگینامه تالکین اینگونه نوشت: «او هیچوقت میانه رو نبود. عشق، شور و شوق ذهنی، بیزاری، خشم، عدم اعتماد به نفس، احساس گناه، خنده، هرکدام از اینها هر وقت که احساسش میکرد منحصرا و به طور کامل در ذهن او بود، و هیچ حس دیگری اجازه نداشت که آن را تغییر دهد. بدین ترتیب او مردی با تضادهای شدید بود. هنگامی که در شرایطی بدی قرار داشت اینگونه احساس میکرد هیچ امیدی نه برای خودش و نه برای جهان باقی نمانده […] اما پنج دقیقه بعد وقتی که در معاشرت با یکی از دوستانش بود، آن ابر افسردگی را کنار میزد و فراموش میکرد و در کمال شوخطبعی به سر میبرد.»
مهم ترین چیزی که فیلم های ارباب حلقهها از کتاب ها گرفتند جزئیات خاص موضوع اصلی فیلم نبود، بلکه این اعتقاد محکم بود که امید می تواند با ناامیدی همزیستی داشته باشد، تا زمانی که هرگز تسلیم آن نشویم. بوینس، جکسون و والش مضامین احساسی موضوع خود را به طور کاملا جدی و صادقانه در نظر گرفتند و سه گانه را با شوخ طبعیای که هیچوقت ایرادی برای خودش ایجاد نمیکند آمیختند، مهم نیست که چقدر اپراگونه باشد.
هالیوود درسهای زیادی از سه گانه ارباب حلقهها گرفت، قالب بندی مجدد یک فیلم با بودجه کلان از آن زمان تا کنون. اقتباسهای فانتزی به خوبی میتوانستند مقادیر هنگفتی از پول و درآمد را ایجاد کنند. مخاطبان پای یک فیلم اکشن که بیش از سه ساعت است مینشستند. و سال به سال برای دیدن قسمت بعدی یک داستان باز میگشتند.
اما فیلمهای بلاکباستر از صداقت فیلمهای ارباب حلقهها به همان روش استقبال نکرد – به روشی که آنها احساسات عمیق و خالص را تا اندازه یک حماسه بزرگسالان ارتقا دادند. هنوز که هنوز است تعداد کمی از فیلم های این مدلی هستند که وارد فرهنگ عامه میشوند، چه به عنوان فیلم مورد علاقه کالت[۲] (حاشیه اقیانوس آرام) یا موفقیتهای غیر منتظره (مکس دیوانه: جاده خشم)، اما این ها برخلاف قوانین خود ارجاعی، ناچیز شمارانه خود و حتی بعضی وقتها داستانها و قهرمانهای کاملا بدبین مارول استودیوز/دیسی فیلمز/سونی پیکچرز/اچبیاو هستند.
به نوعی، این بلاکباستر رمانتیک شبیه پایان خود اثر هنری بزرگ تالکین است: نقصان یافته و به غرب رفته. اما این همان دلیل خوب بودن فیلم برای گذراندن لحظات ماست. اکنون وقت آن نیست که داستانی چشمک بزند و بگوید: «تمام این درام کمی احمقانه و غیر واقعی است، نه؟» – البته که نه، آن هم در ۱۸-۱۲ ماه از افسرده کنندهترین ماههای واقعی که در خاطرات زندگی هست.
ما به داستانی نیاز داریم درباره زمانهایی که دشوار بودند و ذرهای از آسانتر شدن اوضاع خبری نبود، و مسیر قهرمانانه این بود که برخلاف تمام شواهد باور داشته باشیم که چنین میشود. داستانی درباره این حقیقت که هیچ چیز سادهای در مورد شادی روزمره وجود ندارد، و اینکه چنین شادیای پاینده میماند حتی وقتی هر چیز دیگری افول میکند. اینکه در پی روزهای بیسپیده طلوع خورشید خواهد بود تنها اگر ما ادامه بدهیم، ادامه بدهیم و ادامه بدهیم.
پاورقی:
[۱] هرچیزی که یادآور نوشتن چارلز دیکنز باشد، مخصوصا صحنه های واضح او از فقر در انگلیس ویکتوریایی. ژورنالیستهای امروزی بعضا با استفاده از دیکنزی به توصیف صحنههای غم انگیز مشقت، خانوادههای بیخانمان، کودکان گرسنه، محلهای زندگی کثیف، یا شرایط کاری نا امن میپردازند. [۲] اصطلاح «موردعلاقه کالت» معمولاً به فیلمی گفته میشود که اکران اولیه مطلوبی دریافت نکرده است اما با گذشت زمان، طرفداران فداکار و وفاداری به خود جلب می کند. اشاره به یک پدیده واقعی دارد. طرفداران پر و پاقرصی که یک محصول خاص دارد، صرفنظر از قیمت و در دسترس بودن آن.منبع.
دستت درد نکنه و خسته نباشی :)
اونجایی که توصیف اخلاق تالکین رو میکنه و میگه اصلا میانهرو نبود بسیار به دلم چسبید و حس کردم تالکین هم دقیقا مثل خود ما دائما با احساسات مختلف درگیر بوده و
سلام اگر دقت کنید در تقریبا تمام داستانهای تالکین یک پند اخلاقی هم نهفته است مثال: هابیت و ارباب حلقه ها: فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه که یعنی نوجوان کوچک و ریز نقش هم میتونن کارهای بزرگ بکنند.آکالابت«سقوط نومینو ها»: نکوهش زیاده خواهی داستان فیانور و سیلماریل ها: نکوهش بی اعتمادی و غرور بیش از حد و طمع.