آخرین مقالات فرهنگنامه
خانه - کتابخانه - داستانهای آردا - آراگورن، از استل تا اله سار

آراگورن، از استل تا اله سار

شاه اله سار

پسر آراتورن، وارث ایزیلدور، استرایدر (نام او در بری)، لنگ‌دراز (بیل فرنی وی را چنین می‌خواند)، بادپا (نامی که ائومر بر وی نهاد)، اله‌سار (گوهر الفی)، انوین‌یاتار (احیا‌کننده)، تورونگیل (عقابِ ستاره)، استل (امید)، تل‌کونتار (استرایدر در زبان کوئنیایی و نیز نام خاندان وی)، دونادان (مرد غربی).

آراگورن، پسر گیلرائن و آراتورن دوم، وارث ایزیلدور، پسر الندیل، از تبار شاهان نومه‌نور، یکم مارس دوره‌ی سوم، سال ۲۹۳۱ به دنیا آمد و در سال ۱۲۰ دوره‌ی چهارم از دنیا رفت.
در دوره‌ی نخست سرزمین میانه، اتحاد الدار و اداین رخ داد. برن که انسانی میرا بود و لوتینِ نیم الف، نیم مایا پسری به نام دیور به دنیا آوردند. دیور دختری به نام الوینگ داشت. تیور، که از بدو تولد سالار اداین بود با ایدریل، دختر الفی تورگون در گوندولین وصلت کرد.
پسر آن‌ها، ائارندیل با الوینگ ازدواج کرد و ماحصل این وصلت، دو پسر به نام‌های الروند و الروس بود. در پایان دوره‌ی نخست، الروند و الروس به همراه والدین خود باید تصمیم می‌گرفتند که به کدامین خویشاوند تعلق داشته باشند. ائارندیل و الوینگ خواستند که در شمار الدار درآیند ولی به دلیل سفرشان به والینور اجازه نداشتند به سرزمین میانه بازگردند. الروند زندگی الدار را برگزید و الروس خواست که فانی باشد.
به ازای کمکی که اداین در نبرد علیه ملکور کردند جزیره‌ی نومه‌نور به ایشان واگذار شد و الروس به مقام شاهی رسید. بیست نسل از شاهان آدمیان آمدند و رفتند و سقوط نومه‌نور رخ داد. پس از آن، نسل الروس در قلمروهای دیگر، توسط الندیل و پسرانش، ایزیلدور و آناریون ادامه یافت. خانواده‌ی الندیل، اربابان آندیونیه، از نسل سیمارین، دختر چهارمین شاه، یعنی تار الندیل بودند.
پیش از تولد آراگورن دوم، تبار ایزیلدور از شاهان آرنور تا شاهان آرتداین تا به فرماندهان دونه‌داین شمال ادامه داشت و همو بود که با اتحاد دوباره‌ی قلمروهای نومه‌نور، یعنی گوندور و آرنور شکوه و اقتدار شاهان گذشته را زنده کرد و همو بود که با وصلت با دختر الروند، آرون، شاخه‌ی مقطع پردهیل را پیوند زد.
آراگورن دوم، پسر آراتورن دوم، پسر آرادور از یک سو و از سویی دیگر گیلرائن، دختر دیرهائل بود. شاه آینده در روز اول ماه مارس، دوره‌ی سوم، سال ۲۹۳۱ به دنیا آمد. اُرک‌ها وقتی آراگورن دو ساله بود پدرش، آراتورن را به قتل رساندند و گیلرائن در جستجوی پناه به ایملادریس رفت. نامی که برای پسرک دوساله‌، پیش‌گویی شده اله‌سار –گوهر الفی- است. آراگورن نامی است که هنگام تولد به وی دادند و الروند، بر آراگورن نام استل نهاد تا وجود وارث ایزیلدور را از سائورون پنهان دارد. استل به معنی امید است ولی آراگورن نیز ریشه در زبان الفی دارد و شجاعت شاهانه معنی می‌دهد.
بعدها، آراگورن نام حقیقی خویش را دریافت ولی این نام چندان کاربرد نداشت. در ریوندل اغلب او را دونه‌دان می‌خواندند که مرد غربی، نومه‌نوری معنی می‌دهد.

شخصیت آراگورن، برخلاف بسیاری از رمان‌هایی که امروز می‌خوانیم از شخصیت‌هایی نیست که با روند داستان شکل بگیرد و رشد کند. آراگورن بیشتر به همان گوهری می‌ماند که غبار گرفته باشد و گذر ماجراهای سه‌گانه ارباب حلقه‌ها حکم زدودن آلودگی را دارد تا پرداخت جواهر وجود وی. آن آراگورنی که تحت اسم استرایدر اولین با فرودو ملاقات می‌کند همان اندازه نجیب و قدرتمند و عادل است که شاه آراگورن با لقب اله‌سار، بر تخت نشست. به تدریج و با رقم خوردن ماجراها، هابیت‌ها و به عبارت بهتر، خواننده عمق شخصیت آراگورن را درک می‌کند و بالطبع شریک تردیدها و تغییرات وی نیست.
وقتی که سائورون به موردور بازگشت و در سال ۲۹۵۱ آشکارا وجود خویش را اعلام نمود،  در همین که آراگورن بیست ساله، پس از انجام اعمال کبیر همراه پسران الروند به ریوندل بازگشت. در نتیجه الروند نام و تبار او را برایش فاش کرد و حلقه‌ی باراهیر و تکه‌های نارسیل را به وی داد.

اولین ملاقاتآراگورن وقتی در بیشه‌های ریوندل قدم می‌زد دختر الروند، آرون را برای اولین بار دید و او را با لوتین اشتباه گرفت. از همان روز به او دل باخت وی آرون که ۲۷۱۰ سال داشت توجه چندانی به جوانک بیست ساله نکرد. الروند، آراگورن را هشدار داد که تا وقتی سال‌های بسیار بر وی نگذشته و سرنوشت خود را محقق نکرده باشد زنی اختیار نخواهد کرد و چه بسا در این راه جان ببازد. الروند او را شایسته‌ی آرون ندانست و چه بسا در دل خوش نمی‌داشت که یگانه دخترش، همراه وی سرزمین میانه را ترک نکند و در شمار فانیان درآید.
آراگورن به بیابان بازگشت تا هر کجا که نیروهای اهریمنی جلوه کنند با ایشان مبارزه کند. او به سلحشوری خود ادامه می‌دهد و هر نامی که دیگران بر وی می‌نهند می‌پذیرد. سال ۲۹۵۶ بود که گندالف را دید و از وی بسیار آموخت. با جامه‌ی مبدل، هم در خدمت شاه تنگل، شاه روهان بود و هم به اکتلیون، کارگزار گوندور کمک رساند. در روهان و گوندور او را تورونگیل می‌خوانند و فرمانده‌ی کبیری است. «بدین ترتیب سرانجام به پرطاقت‌ترین آدم دوران خود بدل گشت که در هنرها و معرفت خبره، و بلکه سرآمد دیگران بود؛ چه، او از خردی الفی بهره داشت و فروغی در چشمانش بود که هر گاه بر می‌افروخت اندک کسانی تاب تحمل آن را داشتند. به سبب تقدیری که بر سر او سایه انداخته بود، سیمایی عبوس و افسرده داشت، اما امید همیشه در اعماق قلب او مسکن کرده بود، امیدی که شادی و نشاط از آن همچون چشمه‌ای که از صخره بجوشد، گاه و بی‌گاه به بیرون فوران می‌کرد».(۱)
آن زمان، آراگون هنوز قصد نداشت ادعای شاهی کند پس به عنوان فرمانده‌ای در ارتش گوندور، به اکتلیون خدمت کرد. او را تورونگیل می‌خواندند که به معنی عقابِ ستاره بود. چون سرعت داشت و چشمانی مشتاق و نیز ستاره‌ی سیمینی بر ردای خویش زینت کرده بود.
با این حال، تورونگیل هرگز ادعای شاهی نداشت و در کمال وفاداری به اکتلیون خدمت کرد. همو بود که اکتلیون را به اتحاد با گندالف خواند و او را از اعتماد به سارومان برحذر داشت. در این گونه موارد با دنه‌تور، پسر اکتلیون اختلاف نظر داشت. گرچه تورونگیل هرگز خود را چیزی بیش از خدمت‌گذار اکتلیون نخواند دنه‌تور اعتماد پدر به وی را خوش نمی‌داشت. تورونگیل، کارگذار را به شتاب خواند تا تهدید اومبار را آرام کند. در نهایت، اکتلیون را قانع کرد تا ارتشی کوچک در اختیارش بگذارد و شبانه، در خفا بسیاری از کشتی‌های اومبار را به آتش کشید. او شخصاً، فرمانده‌ی لنگرگاه را از اسکله‌ها کنار گذاشت.

تورونگیل و اکتلیوناز طرف دیگر، می‌دانیم تکاورانی که همراه آراگورن از جاده‌ی مردگان گذشتند نیز لباسی مشابه تورونگیل داشتند. «…سواران این اسب‌ها هیچ نشان یا علامتی با خود نداشتند، جز آن که شنل تک‌تک افراد با گل سینه‌ای از نقره به شکل ستاره‌ای تابان شانه‌ی چپ سنجاق شده بود.»(۲)  شاید لباس متحد تکاوران این شکل بوده است و شاید مبارزان پادشاهی شمالی چنین لباسی داشتند و شاید هم نشان خاندان نومه‌نور بود. صحیح بودن هر یک گزینه‌های فوق بدان معناست که احتمالاً چشمان تیزبین دنه‌تور متوجه تبار تورونگیل شده بودند و چه بسا به همین دلیل دنه‌تور جوان روی خوش به فرمانده‌ی مورد اعتماد پدرش نشان نمی‌داد.
با این حال، تورونگیل پس از این پیروزی از بازگشت به گوندور سرباز زد و برای اکتلیون پیامی بدین مضمون فرستاد: «ارباب، وظایف دیگری بر من است که اگر تقدیرم بازگشت به گوندور باشد، پیش از چنین امری باید خطرات بسیار و زمان فزونی بر من بگذرد.»
در سال‌های آوارگی‌اش از موریا گذشت و به رون و هاراد، در جنوب سرزمین میانه نیز قدم گذاشت. جایی که «ستارگان عجیبند.»
سال ۲۹۸۰، وقتی گالم، در کیریت‌آنگول، شلوب را دید، سالی بود که تئودن بر تخت نشست و در همان سال بود که آراگورن از بیابان به لورین بازگشت. «…آراگورن از لحاظ جسم و عقل به کمال رسیده بود، و گالادریل به او فرمود که جامه‌های فرسوده‌ی سفر از تن به درآورد و جامه‌ای به رنگ سفید و نقره‌ای و شنل خاکستری الفی به او پوشاند و گوهری درخشان به پیشانی‌اش بست. آنگاه آراگورن چیزی فراتر از آدمیزادگان به نظر رسید، و بیشتر شبیه فرمانروایان الفِ جزیره‌های غرب بود. و بدین ترتیب آرون پس از آن جدایی طولانی، او را نخستین بار بدین شکل و شمایل دید؛ و همچنان که آراگورن از زیر درختان کاراس گالادو که پوشیده از گل‌های زرین بود به سوی او گام برمی‌داشت، دختر تصمیم خود را گرفت و تقدیر او مشخص شد.»(۳)   این بار آرون نیز به وی دل داد و در کرین‌آمروت با یکدیگر عهد ازدواج بستند. پس چنین بود که در میانه‌ی تابستان، آراگورن، حلقه‌ی باراهیر را به آرون داد و با یکدیگر پیمان و سوگند نامزدی یاد کردند. حلقه‌ی باراهیر، نماد درخوری از وصلت این بود زیرا یک بار دیگر، داستان عشق برن –پسر باراهیر- و لوتین، را تکرار می‌کرد.
«آرون گفت: «سایه‌ها تاریک‌اند، و با این حال دل من مالامال از شادی است؛ چه، استل تو در میان بزرگانی جای داری که تهورشان آن را نابود خواهد ساخت.»
«اما آراگورن پاسخ داد: «افسوس! من از پیشگویی آن عاجزم، و اتفاقاتی که رخ خواهد داد از دید من پنهان است. با این حال به امید تو امید خواهم بست. من سایه‌ها را به کلی از خود می‌رانم. اما بانو، شفق نیز از آن من نیست؛ زیرا من فانی‌ام، و اگر با من وفادار بمانی، ای ستاره‌ی شامگاه، آنگاه تو نیز باید از شفق چشم بپوشی.»
«آنگاه دختر به سان درختی سپید بی‌حرکت ایستاد و چشم به غرب دوخت و سرانجام گفت: «با تو وفادار می‌مانم دونادان و روی از شفق می‌گردانم. اما سرزمین مردم من آنجاست، و خانه‌ی تمام خویشانم از دیرباز.» دختر، پدر خویش را از ته دل دوست می‌داشت.»(۴)
الروند به آراگورن گفت که دخترش با کسی پایین‌تر از شاه گوندور و آرنور ازدواج نخواهد کرد و گرچه آراگورن را دوست می‌داشت هم‌زمان از انتخاب دخترش ناشاد بود. «دریغا پسرم! ترسم که در پایان، تقدیر آدمیان بر آرون گران جلوه کند.»
آراگورن می‌دانست که برای به دست آوردن محبوب خویش، او نیز مانند برن مجبور است به کاری دست بزند که ظاهراً غیرممکن جلوه می‌کند. خطری که وی با آن مواجه بود کم‌تر از به دست آوردن سیلماریل جلوه می‌کرد ولی شکست سائورون، غلبه بر کارگزار بدبین گوندور و در عین حال به دست آوردن دل مردم سهل نیز نبود. با این حال، «آراگورن بر سر خطر و کوشیدن باز شد.»(۵)
آخرین باری که استل به شمال بازگشت مادرش گفت که این آخرین دیدار آن‌هاست. «دلواپسی مرا همچون یکی از مردمان کهتر پیر و سالخورده کرده است؛ و اکنون که گاه آن فرا می‌رسد توان مواجه شدن با تاریکی زمانه را ندارم که بر سرزمین میانه سایه می‌افکند؛ طولی نخواهد کشید که رخت برخواهم بست.»(۶)  و اندکی بعد، پیش از دیدن بهار سال بعد درگذشت.
پیش از بیست و نهم سپتامبر ۳۰۱۸، زمانی که اولین بار، آراگورن، در بری، فرودو و دوستانش را ملاقات کند در تعقیب گالم نیز شرکت کرد. گندالف در این باره چنین می‌گوید: «…بعد از رفتن بیل‌بو وقتی خواستم دوباره پی رد را بگیرم دیگر خیلی کهنه شده بود. و اگر کمک یکی از دوستانم نبود، کمک آراگورن، دور‌ه‌گرد و شکارچی بزرگ جهان در این دوران، جست و جوی من بی‌ثمر می‌ماند. ما با هم تمام طول قسمت‌های پایین سرزمین وحشی را به دنبال گولوم گشتیم. بدون آن که امیدی به نتیجه‌ی این کار داشته باشیم و چیزی عایدمان شود. ولی سرانجام وقتی دست از جست‌و‌جو کشیدم و به قسمت‌های دیگر رو آوردم، گولوم پیدایش شد. دوست من که از مهلکه‌های بزرگ جان سالم به در برده بود، برگشت و موجود فلک‌زده را با خودش آورد.»(۷)
مطابق آن‌چه آراگورن گفته، گالم را در اول فوریه گرفته است و با طی مسیری به طول بیش از ۹۰۰ مایل، در پنجاه روز، گالم را به جنگل می‌رساند و به الف‌ها می‌سپارد.(۸)  این زمان آراگورن هشتاد و شش سال داشت و مبارزه‌اش با دشمن، نزدیک به هفتاد سال می‌رسید.
در زمان جنگل حلقه، کم‌تر کسی در سرزمین میانه حقیقت را در مورد تکاوران شمال می‌دانست و حتی شمار کم‌تری از آخرین بازمانده‌ی نومه‌نوری‌های آرنور که از تبار مستقیم ایزیلدور بود خبر داشتند. بیشتر ساکنان سرزمین میانه گمان می‌کردند که تبار شاهان مدت‌ها پیش از این درگذشته‌اند.
«تام نجوا کرد: «اندک کسانی آنان را به یاد دارند زیرا هنوز پسران شاهان فراموش‌شده، در تنهایی می‌گردند و مردم ناآگاه را از آن‌چه اهریمنی است محافظت می‌کنند.»»
«هابیت‌ها از حرف‌های او سر درنیاوردند، اما همچنان که او سخن می‌گفت، رویای پهنه‌ی وسیعی را دیدند که گویی متعلق به سالیان سال پیش بود. پهنه‌ای همچون یک دشت سایه‌ گرفته‌ی پهناور که بر روی آن هیئت‌هایی انسانی، بلند و عبوس با شمشیرهای درخشان شلنگ‌انداز می‌رفتند، و از پس همه یکی آمد که ستاره‌ای بر جبینش داشت.»(۹)  بی‌تردید، این شاه بلند بالا و ستاره بر جبین تصویری از شاه اله‌سار آینده است که تام با کمک نیروی عجیب خود به سر هابیت‌ها می‌اندازد.
گرچه باوری که مردم به از میان رفتن نسل نومه‌نور داشتند توسط خود ایشان بیشتر گسترش می‌یافت تا سائورون از وجود وارث الندیل بی‌خبر بماند، آراگورن می‌دانست برای آن که در مقام شاه گوندور مورد پذیرش قرار بگیرد مجبور است وجود خود را آشکار کند. سال‌های متمادی، آراگورن خرقه‌ای به گرد خود بسته و وجودش را از دشمن نهان می‌داشت گرچه با اسامی گوناگون با عناصر وی می‌جنگید. وقتی در بری، با فرودو آشکارا از نامش می‌گوید گویی دوره‌ی جدیدی شکل می‌گیرد. دوره‌ای که در آن، آراگورن پله به پله خود را به سائورون می‌نمایاند.
پیش از آن، آن قدر به بری سر می‌زند که به عنوان مشتری گاه و بیگاه «اسبچه‌ی راهوار» شهرت داشته باشد. آن‌جا او را به نام استرایدر می‌شناختند و اعتماد چندانی به وی نداشتند. بری، محیطی روستایی دارد و اعمال قهرمانانه‌ کم‌تر محلی از اعراب خواهد داشت. پس او را به دیده‌ی تردید می‌نگرند. جالب‌تر آن که، او برای حفظ شایر با گندالف همکاری می‌کند ولی در آن‌جا اصلاً او را نمی‌شناسند. گویی هر جا عملی که آراگورن در پی محقق شدن آن است خطیرتر باشد بیشتر هاله‌ای از پنهان‌کاری به گرد خود می‌تند.
اولین تصویری که از آراگورن در کتاب می‌بینیم «مردی عجیب با چهره‌ای آفتاب‌زده، نزدیک دیوار، در سایه‌ها نشسته» است. می‌دانیم که «آبجوخوری بلندی جلویش بود و چپق دسته‌بلندی می‌کشید که به شکل عجیبی حکاکی شده بود. پاهایش را مقابل خود دراز کرده و چکمه‌های پاشنه‌دار چرمی‌اش را به نمایش گذارده بود. چکمه‌هایی از چرم منعطف داشت که کاملاً اندازه‌اش بود ولی چکمه‌ها فرسوده شده و لایه‌ای گل بر آن‌ها نشسته بود. باشلق سفری سبز تیره‌ی ضخیمی و پر لک و پیسی داشت و آن را دور خود پیچیده بود. با وجود گرمای اتاق، کلاه باشلق را بر سر داشت و کلاه صورتش را در سایه می‌پوشاند ولی برق چشمانش در حالی که هابیت‌ها را تماشا می‌کرد پیدا بود.»
شاه آینده نیز از گرایش به پنهان بودن مبرا نیست. پس از نبرد دشت‌های پله‌نور، وقتی وارد شهر می‌شود باز هم به عنوان فرمانده است نه به عنوان شاه و بیشتر برای درمان‌گری می‌آید و چون گوهر سبزی را که گالادریل به وی داده همراه دارد مردمش نامی را که پیش‌گویی شده بود به وی‌ می‌دهند: اله‌سار. بدین ترتیب، شاه اله‌سار، بیش از آن که به سبب تبار خود شایسته‌ی مقام شاهی باشد به واسطه‌ی انتخاب مردم خویش است که بر تخت تکیه می‌زند.
وقتی سام ادعا می‌کند استرایدر ممکن است جاسوس باشد و استرایدر حقیقی را به قتل رسانده باشد پاسخ می‌دهد: «…اگر من استرایدر واقعی را کشته بودم، می‌توانستم شما را هم بکشم. و این کار را قبل از اینکه این همه با هم صحبت کنیم انجام می‌دادم. اگر دنبال حلقه بودم، می‌توانستم آن را به دست بیاورم- همین حالا!»(۱۰)  و این‌جاست که گویی با قد کشیدن آراگورن، لحظه‌ای حجاب استرایدر کنار می‌رود و «در چشمانش نوری پر شور و آمرانه»(۱۱)  می‌درخشد. دستش بر قبضه‌ی شمشیری که تا هابیت‌ها تا آن لحظه متوجه‌اش نشده بودند می‌گذارد. گویی شمشیر، نمادی از قدرت نهفته در وجود وی باشد. از گوهر ذاتی و توانایی درونی وی برای رسیدن به مقام قدرت و به شاهی. ولی این‌ها تمام توانایی‌های آراگورن نیست و –شاید به حکم بودن از نژادی برتر از انسان‌های فرومایه- چندان که بعدها می‌بینیم طبیبی حاذق نیز هست و شاید بر مبنای همین توانایی ذاتی است که نوعی حس الهام و شهود در وجودش به چشم می‌خورد. احتمالاً بر مبنای همین حس است که هنگام ورود همراه گروه حلقه، به گندالف هشدار می‌دهد و او را می‌گوید که محتاط‌تر از همیشه باشد.
از جمله مهارت‌های آراگورن که در خلال داستان آشکار می‌شود توانایی رهبری و هدایت گروه در تناسب با ظرفیت اعضاست. هابیت‌ها را که به قول گندالف «دوست‌داشتنی و احمق و بی‌دفاع» هستند نمی‌توان با گفتن از بزرگی دشمن به جنگ ترغیب کرد بنابراین، آراگورن داستان لوتین را برای آن‌ها تعریف می‌کند و چنین روایتی به نوعی بازگویی داستان زندگی خود اوست.
حتی در اوج هراس هابیت‌ها هنگام زخمی شدن فرودو باز هم می‌کوشد روحیه‌ی گروه را حفظ کند و وقتی مری و پی‌پین از ترول‌ها در روز روشن می‌گویند آن‌ها را احمق خطاب نمی‌کند.
تنها وقتی گلورفیندل را ملاقات می‌کنند و آراگورن با زبان الف‌ها با وی گفتگو می‌کند هابیت‌ها متوجه بخش دیگری از عظمت آراگورن می‌شوند.
وقتی فرودو در ریوندل بیدار شده است گندالف اشاره می‌کند که فی‌الحال، به لطف آراگورن از مهلکه جسته‌اند ولی باز هم فرودو که متوجه حقیقت وجود تکاور همراه خود نشده است نکته‌ای را که گندالف بیان می‌کند در نمی‌یابد و می‌گوید که به پندار او، آراگورن فقط «تکاور» است و بس. گندالف فریاد زد: «تکاور است و بس! فرودوی عزیزم، تکاوران همینند: آخرین بازماندگان مردم بزرگ شمال، مردم غرب.»
وجه دیگری هم در شخصیت «تکاور» هست که پس از ضیافت بهبود فرودو خودنمایی می‌کند. بیل‌بو در شعری که می‌گوید دچار مشکل شده و از وی کمک می‌گیرد. این‌جاست که آراگورن دانا به تاریخ نیز نشان می‌دهد. «آراگورن اصرار داشت سنگ سبز را هم بگذارم. به نظرش مهم می‌آمد. نمی‌دانم چرا. وگرنه معلوم است که به نظرش تمام این‌ها از سرم هم زیاد است. و گفت اگر جرأت دارم در خانه‌ی الروند از مورد ائارندیل شعر بگویم به خودم مربوط است.»
اولین بار در شورای الروند، در ریوندل است که آراگورن خود را به عنوان پسر آراتورن، یعنی وارث ایزیلدور و شاه بر حق آدمیان معرفی می‌کند. فرودو، اندکی پس از بهبودی و شنیدن اخبار از جانب بیل‌بو و نیز در اثنای همین شوراست که درمی‌یابد آراگورن در واقع کیست ولی پی‌پین تا وقتی که گندالف وی را از سخن‌گفتن پیرامون آراگورن نزد دنه‌تور بازنداشته به عمق ماجرا پی نمی‌برد. اسامی متفاوتی که تالکین در روند ماجرا بر آراگورن می‌نهد نیز گویای همین آشکار شدن تدریجی شخصیت آراگورن هستند.
پس از آن که آراگورن در سکوت به فخرفروشی و مباهات بورومیر در باب گوندور گوش می‌دهد هدف از فعالیت‌های تکاوران شمال را فاش می‌کند: «ما، تکاوران بیابان، مردمان تنهایی هستیم، شکارچی هستیم…ولی شکارچیان خادمان دشمن؛ زیرا نه تنها در مورد، که در هر سرزمینی هستند…از صلح و آزادی گفتی؟ اگر به واسطه‌ی ما نبود شمال چندان از این‌ها نمی‌دانست. ترس نابودشان می‌ساخت. ولی هنگامی که موجودات تاریک از تپه‌های بی‌سکنه می‌آیند یا از بیشه‌های تاریک بیرون می‌خزند از ما می‌گریزند…و با این حال کم‌تر از شما تشکری نصیب ما می‌شود. مسافران به ما رو ترش می‌کنند و مردمان روستایی نام‌های اهانت‌آمیز به ما می‌دهند. نزد مردی که تنها یک روز با پیشروی دشمن فاصله دارد، با دشمنی که قلبش به دیدن او می‌ایستد یا اگر تحت مراقب بی‌وفقه نباشد شهر کوچکش ویرانه خواهد شد من «استرایدر» هستم. با این حال جز این نخواهیم کرد. اگر مردم ساده‌دل، آزاد و آسوده‌خاطرند، باید که ساده‌دل بمانند و ما باید در خفا بمانیم تا آن‌ها ساده‌دل بمانند.»
آراگورن، وظیفه‌ای را که سرنوشت پیش پای او نهاده می‌شناسد و به اختیار خود آن را می‌پذیرد. او می‌داند که دنیا دوباره در حال تغییر است و روزگار تازه‌ای در پیش خواهد بود. تغییر همیشه خوشایند نیست و ابتدای آن، همیشه با تلخی و سختی همراه بوده است ولی چون بلای جان ایزیلدور پیدا شده آراگورن می‌داند که زمان وی فرا رسیده پس می‌خواهد که شمشیر اجدادی را در دست بگیرد و به میناس‌تی‌ریت برود. پس تکه‌های نارسیل را از نو می‌سازنند و نام تازه‌ای به آن می‌دهند: آندوریل: شعله‌ی غرب.
پس از سقوط گندالف در معادن موریا، آراگورن رهبری گروه را در سفر به سوی موردور به عهده می‌گیرد. گروه به لورین می‌روند و گالادریل، هنگام وداع، هدیه‌ای گران‌بها به وی می‌سپارد که در واقع از جانب آرون است. «آنگاه، جواهر بزرگ سبز رنگ شفافی را که در گل سینه‌ای از نقره به شکل عقابی با بال‌های گسترده گذاشته بودند، از دامنش جدا کرد و بالا نگه داشت. و به محض آن که آن را بالا گرفت، همچون درخشش آفتاب از میان برگ‌های بهاری برقی از جواهر بیرون جست.»(۱۲)  و چنین است که آراگورن با اشاره‌ی گالادریل نامی را که پیشتر مقرر شده بود بر خود می‌نهد: اله‌سار، یعنی گوهر الفی. و گویی با دریافت این هدیه، بخشی از گوهر وجود خود آراگورن نیز از پرده بیرون می‌افتد زیرا «…کسانی را که او را می‌دیدند، غرق تحیر شدند؛ زیرا کسی پیش از این قامت بلند او و طرز ایستادن شاه‌وارش را ندیده بود، و به نظرشان رسید که رنج سالیان دراز از دوشش برداشته شده است.»(۱۳)
همین حال و هوا، هنگامی که گروه از آرگونات می‌گذرد نیز یک بار دیگر خودنمایی می‌کند. «صدایی عجیب از پشت سرش گفت: «نترس!» فرودو برگشت و استرایدر را دید، اما این استرایدر نبود؛ زیرا آن تکاور فرسوده از باد و باران دیگر آن‌جا نبود. در ته قایق، آراگورن پسر آراتورن، مغرور و شق و رق نشسته بود و قایق را با حرکات ماهرانه‌ی پارو هدایت می‌کرد؛ باشلق‌اش را کنار زده بود و باد در موهای تیره‌اش می‌پیچید و برقی در چشمانش دیده می‌شد؛ پادشاهی از تبعید به سرزمین خویش باز می‌گشت.»(۱۴)

آراگورن و بورومیرپس از آن که گروه یاران حلقه از هم پاشید، آراگورن در تعقیب اُرک‌هایی که مری و پی‌پین را گرفته بودند همراه لگولاس و گیملی به راه افتاد و در ۳۰ فوریه‌ی ۳۰۱۹ با ائومر ملاقات کرد. در اثنای این ملاقات است که خوی شاهانه‌ی آراگورن بیشتر اوج می‌گیرد و آن استرایدری که در بری دیده بودیم کم‌رنگ می‌گردد. درست وسط جمع مسلح روهیریم‌ها، آراگورن پاسخ تردید ائومر را با نبرد جنگ‌طلبی می‌دهد: «الندیل! من آراگورن، پسر آراتورن هستم. مرا اله‌سار، گوهر الفی، دونادان می‌خوانند. منم وارث ایزیلدور، پسر الندیل گوندوری. اینست شمشیری که شکسته بود و از نو آب‌داده شده! مرا یاری می‌کنید یا مانعم می‌شوید؟ سریع برگزینید!»
این‌جاست که لگولاس و گیملی به اندازه‌ی ائومر و شاید حتی بیش از او شگفت‌زده می‌شوند زیرا تکاور خسته‌ای که تا کنون همراه ایشان بود قد می‌کشد در حالی که ائومر آب می‌رود. «در چهره‌ی زنده‌اش تصویر گذرای قدرت و اقتدارِ پادشاهان سنگی را دیدند. لحظه‌ای در چشم لگولاس چنین نمود که شعله‌ای سفید بر جبین آراگورن همچون تاجی درخشان سوسو می‌زند.»(۱۵)
ائومر به گروه اسب می‌دهد و آراگون، رد هابیت‌ها را تا فنگورن تعقیب می‌کند و آن‌جاست که یکم ماه مارس، گندالف سفید را ملاقات می‌کنند. این‌جاست که شاه نومه‌نوری، در تقابل با گندالف، با ماهیتی فراتر از انسان‌ها خودنمایی می‌کند. «هیئت خاکستری مرد، آراگورن پسر آراتورن، با دستی که روی قبضه‌ی شمشیرش قرار داشت، بلند بود و سفت و سخت همچون سنگ؛ به پادشاهی می‌مانست که از درون مه دریا پا بر ساحل مردمان پست‌تر گذاشته باشد. در مقابل‌اش اندام پیر، خم شده بود، سفید، درخشان، تو گویی که آتشی در درون او افروخته باشند، خمیده و سنگین از گذشت سالیان، اما صاحب نیرویی در ورای توان پادشاهان.»(۱۶)
در جریان نبرد شاخ‌آواز، آراگورن از دروازه‌ی عظیم بیرون می‌نگرد و گویی با این کار، دشمن را پس می‌زند. چنان شکوهی در آراگورن نمایان می‌شود که گرچه تنها و دست خالی، مقابل ارتشی عظیم از دشمن، بر ویرانه‌های دروازه ایستاده مردان وحشی که تا چند لحظه‌ی پیش به پیروزی خود تردید نداشتند مکث می‌کنند و از فراز شانه‌های خویش، به دره می‌نگرند و برخی نیز با شک به آسمان نگاه می‌کنند.
پس از نبرد و ویرانی آیزن‌گارد، گندالف که برای حفاظت از پلان‌تیر ارتانک آن را برداشته بود، سنگ را به صاحب اصلی خود می‌دهد. چنین است که آراگورن برای به چالش طلبیدن سائورون و شتاب دادن به کار ارتش وی در سنگ نگاه می‌کند. تا آن زمان، حتی گیملی هم به درستی هویت اصلی نکرده بود. وقتی آراگورن می‌گوید که او به سنگ ارتانک نگریسته گیملی می‌هراسد مبادا آراگورن نقشه‌های آن‌ها را برای دشمن برملا ساخته باشد.
«آراگورن سخت‌گیرانه گفت: «تو فراموش کرده‌ای با چه کسی سخن می‌گویی،» و چشمانش درخشید. من آیا آشکارا عنوانم را در برابر سپاه ادوراس اعلام نکردم؟ تو می‌ترسی که من به او چه بگویم؟» اخم چهره‌اش را ترک کند، و با صدایی ملایم‌تر گفت: «نه، گیملی،» و همچون کسی می‌نمود که شب‌های متوالی با درد و بی‌خوابی دست به گریبان بوده باشد. «نه دوستان من، من صاحب قانونی سنگ هستم، و من، هم حق استفاده از آن را داشتم و هم قدرت آن را، یا قضاوت من چنین بود. در مورد حق استفاده از سنگ که تردیدی نیست. و قدرت من کافی بود- البته کمابیش.»
«نفس عمیقی کشید. «زورآزمایی تلخی بود، و خستگی آن به کندی برطرف خواهد شد. کلمه‌ای با او سخن نگفتم و سرانجام سنگ را تحت اراده‌ی خود درآوردم. تحمل همین مورد را نیز دشوار خواهد یافت. و او مرا نگریست، بله، ارباب گیملی، مرا دید، اما در هیئتی بسیار متفاوت از آنچه شما این‌جا می‌بینید. اگر این موضوع کمکی به او بکند، آنگاه من زیان رسانده‌ام. اما تصور نمی‌کنم چنین باشد. خیال می‌کنم اگر بفهمد که من زیسته‌ام و گام بر زمین گذاشته‌ام، روحیه‌اش را خواهد باخت؛ چه تا کنون از این موضوع بی‌خبر بوده است. چشمان اورتانک چیزی را که درون زره تئودن بود، ندیدند؛ اما سائورن، ایزیلدور و شمشیر الندیل را فراموش نکرده است. اکنون درست مصادف و همزمان با نقشه‌های عشیم‌اش وارث ایزیلدور و شمشیر آشکار شده‌اند. هنوز چندان قدرت‌مند نیست که از هیچ چیز نهراسند؛ نه، تردید مدام او را می‌خورد.»(۱۷)
پس قدرت اراده‌ی آراگورن چنان است که می‌تواند سنگ را از اختیار سائورون بیرون بکشد، ظهور وارث ایزیلدور را آشکار کند و خبر از ساخته شدن دوباره‌ی شمشیر الندیل بدهد.
آراگورن با رسیدن دونه‌داین و پسران الروند، و دیدن نیاز شدید گوندور در پلان‌تیر، جاده‌ی مردگان را در پیش می‌گیرد. «کمکی برای ارسال ندارم پس خود باید بروم.» در کنار سنگ ارخ، مردگانِ دون‌هارو را فرا می‌خواند تا به عهدی که با ایزیلدور بسته بودند وفا کنند و با کمک آن‌هاست که پلارگیر سقوط می‌کند و قوای آن به دست آراگورن می‌افتد. لگولاس بعدها برای مری و پی‌پین ماجرای مذکور را چنین تعریف کرد: «لگولاس گفت: «واقعاً عجیب. در آن ساعت به آراگورن نگاه کردم و فکر کردم که اگر او حلقه را برای خودش برمی‌داشت به نیروی اراده‌اش به چه فرمانروای بزرگ و وحشتناکی تبدیل می‌شد. ترس موردور از او بی‌جا نیست. اما روح او نجیب‌تر از آن است که سائورن بتواند بفهمد. مگر او از فرزندان لوتین نیست؟ این سلاله هرگز زوال نمی‌یابد…»(۱۸)
چنین است که در نبرد دشت‌های پله‌نور از راه می‌رسد. پرچم شاهان گوندور را که آرون برای او ساخته، می‌افرازد و جریان نبرد را دگرگون می‌کند. «…بنگر! بر فراز آن کشتی که پیشاپیش می‌آمد، پرچمی ظاهر شد، و همچنان که کشتی به سوی بندر پیچید، باد آن را به اهتزاز درآورد. روی پرچم، درخت سفیدی به گل نشسته بود، و این علامت گوندور بود؛ اما هفت ستاره گردبرگرد درخت و تاجی رفیع بر فراز آن دیده می‌شد که نماد الندیل بود، نمادی که هیچ فرمانروایی در طول سالیان بی‌شمار آن را به کار نگرفته بود. و ستاره‌ها در آفتاب شعله می‌کشیدند، چه، آرون دختر الروند آنها را از جواهر ساخته بود؛ و تاج در روشنایی صبح می‌درخشید، چرا که جنس آن از میتریل و طلا بود.

بیرق اندیل بر فراز کشتی های سیاه«بدین ترتیب، آراگورن پسر آراتورن، اله‌سار، وارث ایزیلدور، سوار بر باد دریا از جاده‌های مردگان به پادشاهی گوندور رسید؛ شادمانی روهیریم‌ها سیل خنده و برق شمشیر بود، و شادی و حیرت شهر، نوای شیپور و طنین ناقوس. اما سپاهیان موردور دچار سردرگمی شدند و در نظر آنها پر شدن کشتی‌ها از دشمن معجزه‌ای عظیم به نظر می‌رسید؛ وقتی فهمیدند که جهت موج‌های تقدیر عوض شده و بر ضد آنهاست و هلاک‌شان نزدیک است، وحشتی تلخ برایشان مستولی گشت.»(۱۹)
پس از نبرد، مردم گوندور، به واسطه‌ی توانایی شفابخشی آراگورن او را شاه می‌خوانند ولی خود آراگورن هنوز مقامش را نمی‌پذیرد. او ارتش غرب را برای مبارزه با موردور هدایت می‌کند. تلاشی که در پی پیروزی ظاهری نیست بلکه در اصل برای زمان خریدن برای فرودو روانه می‌شود. «چنان که شروع کرده‌ام، ادامه خواهم داد. ما درست در مرز قرار داریم، جایی که امید و نومیدی برابراند. تزلزل مساوی است با سقوط. بادا که هیچ یک از ما توصیه‌های گندالف را که کوشش‌های طولانی او بر ضد سائورون سرانجام در حال محک خوردن است، رها مکنیم. اگر به خاطر او نبود همه چیز مدت‌ها پیش از دست می‌رفت. با این حال من ادعای فرماندهی مردان را ندارم. بگذار دیگران چنان که مطابق میل آنهاست انتخاب کننند.»(۲۰)
بدین ترتیب، آراگورن بی آن که ادعای شاهی کند، همراهی گوندور، روهان و دول‌آمروت را به دست آورده و ارتشی مرکب از تمام این قوا مقابل دروازه‌های سیاه می‌تازد تا حامل حلقه مأموریت خود را به انتها برساند و حلقه را، سائورون را، باراد-دور را برای همیشه نابود کند.
با موفقیت فرودو، روز نخست ماه مه، آراگورن مقابل دروازه‌ی میناس تی‌ریت به شیوه‌ی اجداد خود تاج بر سر می‌نهد. «…وقتی آراگورن از جا برخاست تمام کسانی که نگاهش می‌کردند، در سکوت خیره ماندند، چه، انگار برای نخستین بار بود که او را می‌دیدند. بلند قامت، همچون پادشاهان قدیم دریا بر فراز کسانی که نزدیک او بودند، ایستاده بود. سالخورده و فرتوت می‌نمود، و با این حال در عنفوان جوانی بود؛ و حکمت بر جبین‌اش نشسته و قدرت و شفا در دستانش گرد آمده بود، و نوری از او می‌تافت…»(۲۱)

روز تاج گذاری شاه اله سارآراگورن تاج شاهی گوندور و آرنور را بر سر نهاد و با آرون ازدواج کرد. در سفر بازگشت همراه یاران حلقه، اندکی به سمت خانه‌ی ایشان رفت و در نهایت هنگام غروب از آن‌ها جدا شد.
شاه اله‌سار قانونی وضع کرد که هیچ انسانی به شایر پا نگذارد و خود او نیز قانون را نقض نکرد.
او تا سن ۲۱۰ سالگی حکومت کرد و سپس به اختیار خویش، تاج را به پسرش، آلداریون سپرد و هدیه‌ی ایلوواتار به آدمیان را پذیرا شد. آرون که به خاطر آراگورن در شمار فانیان درآمده بود یک سال بعد، در سن ۲۹۰۱ از زندگی دست شست.
آراگورن، خاندان تله‌کونتار را بنا نهاد و پسرش، الداریون راه وی را ادامه داد. دخترانی نیز داشت که نامشان ذکر نشده است.
«…آنگاه زیبایی عظیمی در او آشکار گشت، و بدین سان همه‌ی کسانی که بعد به آنجا آمدند، مبهوت به او خیره ماندند؛ چه، می‌دیدند که ظرافت دوران نوجوانی، تهور دوران بزرگ‌سالی، و حکمت و شکوه دوران کهن‌سالی در او به هم آمیخته. و او زمانی دراز آنجا آرمید، تصویری از شکوه پادشاهان آدمیان، غرق در جلال و عظمتی پرفروغ پیش از فروپاشی دنیا.»(۲۲)

پانویس‌ها:
هر جا که نوشته‌ای نقل قول شده ولی مرجع فارسی آن ذکر نشده ترجمه از نویسنده است.
1-  بازگشت شاه، ضمیمه‌ی الف، صفحه‌ی ۲۲۶، انتشارات روزنه، ترجمه‌ی رضا علیزاده، چاپ ۱۳۸۳
2-   همان، صفحه‌ی ۷۷.
3-   همان، صفحه‌ی ۶۶۳.
4-   همان.
5-   همان، صفحه‌ی ۶۶۴.
6-   همان، صفحه‌ی ۶۶۵.
7-   یاران حلقه، صفحه‌ی ۱۳۵، انتشارات روزنه، ترجمه‌ی رضا علیزاده، چاپ ۱۳۸۱
8-   داستا‌ن‌های ناتمام، در جستجوی حلقه، صفحه‌ی ۱۸۰ و ۱۸۱ (نسخه‌ی چاپی این کتاب در دسترس نبود و در عوض از همان نسخه‌ی دیجیتالی استفاده کرده‌ام که در سایت موجود است.)
9-   یاران حلقه، صفحه‌ی ۳۰۳ و ۳۰۴.
10-   همان، صفحه‌ی ۳۵۱.
11-   همان.
12-   همان، صفحه‌ی ۷۳۵.
13-   همان.
14-   همان، صفحه‌ی ۷۷۱.
15-   دو برج، صفحه‌ی ۵۴، انتشارات روزنه، ترجمه‌ی رضا علیزاده، چاپ۱۳۸۳
16-   همان، صفحه‌ی ۱۹۴
17-   بازگشت شاه، صفحه‌ی ۸۱ و ۸۲.
18-   همان، صفحه‌ی ۲۸۰ و ۲۸۱.
19-   همان، صفحه‌ی ۲۲۲ و ۲۲۳.
20-   همان، صفحه‌ی ۲۸۹.
21-   همان، صفحه‌ی ۴۶۹.
22-   همان، صفحه‌ی ۶۶۸.
________________________________________

درباره تضاد

۶ دیدگاه

  1. با تشکر فراوان از زحت شما برای گرد آوری چنین مطالب زیبایی

  2. انصافا مفید و زیبا بود.

  3. فوق العاده بود. مرسی از نویسنده و گردآورنده عزیز

  4. عالی بود به معنای واقعی کلمه زیبا بود دستتون درد نکنه!

  5. عجب سرنوشت جالبی برای اراگورن رقم خورده بوده ممنون از مطلب زیباتون

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

x

شاید بپسندید

مصاحبه رضا علیزاده با «ادبیات داستانی» در سال ۸۴

در دی ماه ۱۳۸۴ رضا علیزاده(مترجم آثار تالکین در ایران) مصاحبه ای در رابطه با ...