-مترجم: ایمان صاحبی
وقتی گالادریل در سیلماریلیون به عنوان زیباترین دختران خاندان فینوه معرفی میشود، اشارهی ویژهای به موهای او وجود دارد: «گیسوانش بهسان طلا میدرخشید و تو گویی پرتو لائورهلین تاربهتار در میانشان دویده بود.» شباهتی که بین موهای گالادریل و سیلماریل در ضبط نور دو درخت وجود دارد، بسیار قابل توجه است. حال با توجه به نکتهای که در بخش دیگری از داستان در این رابطه وجود دارد، شاید این اتفاق آن قدرها هم تصادفی نباشد.
در سیلماریلیون، دلیل فئانور برای ساختن سیلماریلها ترس او از نابودی دو درخت و از دست رفتن روشنایی آنهاست. منتهی تالکین در قسمتی از متن کتاب قصههای ناتمام، داستان پیش-زمینهی دیگری را به حکایت فئانور اضافه میکند، این که او سه بار از گالادریل طرهای از گیسوان زیبایش را میخواهد، اما درخواست او هر سه بار رد میشود. این اتفاق در نهایت منجر به ساختن سیلماریلها میگردد.
این داستان پیش-زمینه، و البته تاثیر آن در به وجود آمدن سیلماریلها، اهمیت درخواست متاخر گیملی از گالادریل برای دریافت تار موی او را چند برابر میکند. ملاحظهی میزان شگفتی الفهای لورین، در کنار آزردگی آنان از جسارت گیملی برای مطرح کردن درخواستی که آخرین بار عواقب هولناکی به دنبال داشت هم جالب توجه است. در عین حال، گالادریل میگوید که کسی تا به حال درخواستی مشابه درخواست گیملی از او نکرده است، با این حساب به نظر میرسد که در خواست فئانور در داستان پیش-زمینهی او با گالادریل به کلی با درخواست گیملی متفاوت بوده است.
این درخواست به عبارتی میتواند با جریان ساخته شدن دورفها به دست آئوله مقایسه شود، والایی که حامی نولدور بود و یکی از شاگردان زبدهاش خود فئانور میباشد. زمانی که ایلوواتار از آئوله میپرسد که آیا او به دنبال موجوداتی است که بر آنها سلطه داشته باشد و فرمانبردارش باشند، آئوله نادمانه پاسخ میدهد: «مراد من اینگونه خداوندگاری نبود، ساختن چیزها را تو خود از هنگام صنع در دلم نهادی، و کودک خردسال در بازی به هنگام تقلید کردار پدر، این کار را نه از روی استهزا، بلکه از آن روی میکند که پسر پدر خویش است.» گیملی با شنیدن پژواک سخنان آئوله، پدر خود، در پاسخ به گالادریل که مصرانه میخواهد به او هدیهای بدهد چنین میگوید: «بانو گالادریل، چیزی نمیخواهم.» سپس تعظیمی بلندبالا کرده و با لکنت ادامه میدهد: «هیچ، مگر شاید – اگر اجازه دهید، نه ممکن نیست، ولی اگر اجازه دهید یک تار موی شما، که به سان تقدم ستارهها بر جواهرات معدن، باارزشتر از طلای زمین است. من درخواست چنین هدیهای را ندارم. اما خودتان فرمودید که آرزویم را به زبان بیاورم.» با اشراف بر سختی به زبان آوردن این خواسته در مقابل حاضران، درخواست گیملی از فروتنی و جسارت خاصی مانند آنچه آئوله انجام داد برخوردار است. در ادامه گالادریل میگوید: «چرا که تا به حال هیچ کس چنین درخواست جسورانه و در عین حال مودبانهای از من نکرده است. و چطور میتوانم آن را رد کنم، مگر خودم تو را به حرف زدن فرمان ندادم؟» پاسخ او هم مشابه آن چیزی است که در مرحمت و درک ایلوواتار نسبت به آئوله دیده میشود.
و گالادریل هم چنین میکند، چرا که خود او هم از بخششی همجنس مرحمت ایلوواتار نسبت به آئوله بهرهمند شده است. تالکین در نامهای ما را به تماشای آنچه میان گالادریل و گیملی رقم میخورد در مقایسه با رخداد بین گالادریل و فرودو دعوت میکند، این که تا قبل از رسیدن فرودو به لوتلورین، گالادریل معتقد بود که تبعید او از والینور نه موقتی، بلکه دائمی و تا زمانی است که زمین پابرجا باشد. او تنها زمانی میفهمد ممانعت از بازگشت به غرب به شکل معجزهآسایی برداشته شده که برای فرودو شفاعت میکند (که آن فضلی که به عقیدهاش برای همیشه بر او منع شده، یعنی بازگشت به غرب، شامل حال فرودو شود)، گرفتن حلقه را پس میزند و نقش خود را در نبرد علیه سائورون ایفا مینماید. بنابراین گالادریل هم مثل یاوانا میتواند بگوید که ارو نه تنها «بخشاینده» بلکه «بخشنده» است. او در برخورد با فرودو به همان میزان وصول رحمت میکند که در برخورد با گیملی آن را عطا مینماید. گالادریل با همان سخاوت که میستاند، باز پس میدهد.
وقتی او از گیملی میپرسد که با چنین هدیهای میخواهد چه کار کند، گیملی میگوید: «آن را مانند گنجینهای نگاه میدارم، به یاد گفتههای شما هنگام نخستین دیدارمان. اگر روزی به آهنگرخانههای دیارمان بازگردم، آن را درون ظرف بلورین زوالناپذیری خواهم گذاشت تا یکی از میراثهای خانوادهی ما باشد، نشانهای از التزام به حسن نیت میان کوهستان و بیشه تا روز بازپسین.» آخرین باری که از واژهی «زوالناپذیر» یا Imperishable در رشتهافسانهی تالکین استفاده شده، البته به استثنای «نغمهی لوتین»، که گفته میشود هنوز «بیتغییر» در والینور خوانده میشود، در داستان فئانور و برای حفظ نور دو درخت بوده است. گیملی با به کار بردن این واژه به صراحت، اما ناخواسته، درخواست خود را به درخواست فئانور (و حتی فراتر از آن، به تلاش خود ملکور برای دستیابی به شعلهی زوالناپذیر) پیوند میزند. به عبارتی، هدف گیملی ساختن سیلماریلی جدید است.
اما هدف گیملی در مقایسه با فئانور (و ملکور)، به هیچ وجه ساختن سیلماریلی «از برای خود» نبود، بلکه میخواست یک نماد و سمبل عمومی برای اتحاد جدید میان دروفها و الفها بسازد. در بیان گیملی، آنچنان که میگوید به پاس «حسن نیت میان کوهستان و بیشه»، در انتها همان طور که ارو به آئوله گفته بود «بین فرزندان من و تو، فرزندخواندگان من و فرزندان برگزیدهام» رستگاری انجیلگونهای را خواهیم دید که به نقش فرجامخواهانهی دورفها در باب کمال نهایی همه چیز اشاره دارد، آنگاه که ایلوواتار آنها را تقدیس میکند و در پایان جایی در میان فرزندان به آنها میدهد. سپس نقش آنها خدمت به آئوله و کمک به او در بازسازی آردا، پس از نبرد بازپسین خواهد بود.
مجدداً باید اشاره کرد که پاسخ گالادریل به مقصود گیملی، یک نوع آگاهی ایلوواتار-مانند و پیشبینی این چیزهاست، و او با هدیهاش – نه یک تار مو، بلکه سه – پیغامی را به گیملی ابلاغ میکند: «اگر امید به یاس بدل نشود، آنگاه گیملی پسر گلوین، آرزو میکنم که دستانت پر از طلا باشد، اما طلا هرگز بر تو چیره نگردد.» در پیشگویی آیندهی گیملی توسط گالادریل ما بازگشت به ریشهها را میبینیم، سخاوتی که نولدور پیش از ساختن سیلماریلها به دست فئانور داشتند، یعنی زمانی که آنها برای اولین بار ابزارهایی برای برش دادن گوهرها، و تغییر دادن شکلشان ساختند، و روزگاری که جواهرات را احتکار نمیکردند، بلکه سخاوتمندانه آنها را میبخشیدند، و با کوشش خود والینور را غنی ساختند. گیملی هم درخواست فئانور را از گالادریل طلب میکند، ولی او فئانوری دیگر نیست، بلکه فئانوری جدید است، فئانوری که باید میبود یا احتمالاً زمانی بوده است.
در برداشت دیگری از سخنان گالادریل میتوان گفت که گیملی نه تنها یک (یا شاید سه) سیلماریل جدید خواهد ساخت، بلکه او خودش سیلماریل خواهد بود. هارمونی نمادگرایی ظاهر و باطن سیلماریلها، اولین باری که در داستان سیلماریلیون معرفی شد خام بود. از مادهی سازندهی سیلماریلها این طور گفته میشود: «آن بلور از برای سیلماریلها به گونهی کالبدی بود از برای فرزندان ایلوواتار: خانهی آتش در درونش، که در اندرون، و باز در همه جای آن، و جان آن است.» سیلماریلها به طور کلی به عنوان باشندگان زندهای توصیف شدهاند که «در روشنایی شادمان میشدند و آن ]نور[ را میگرفتند و با رنگهایی شگفتتر از آنچه پیشتر بود، باز پس میدادند». پدیدهای که تالکین در بخشی از شعر «افسانهسازی» خود آن را به اعمالی منشور-وار از انسانِ خالق کهتر اطلاق میکند: « انسان، خالق کهتر، پرتو منکسری است که در او پرتو سپید یگانه به رنگهای بسیار تجزیه میگردد و به صورتهای زندهی بیشمار که از ذهنی به ذهن دیگر میروند ترکیب میشود.» از این رو، وقتی گالادریل به گیملی میگوید «آرزو میکنم که دستانت پر از طلا باشد» بی آنکه طلا بر تو «چیره» شود، به معنای این است که او به سیلماریل تبدیل شود، چرا که درخواست او داشتن نوری بود که نیکی و زیبایی خلقت را در خود داشت، و او نمیخواست آن را احتکار کند، بلکه با آراستن و غنی ساختنش میخواست آن را منکسر کند و سپس به دیگران بدهد. گیملی هم مثل فئانور «روح آتش» خواهد بود، این بار روحی که با آتش امیال شخصی از پای در نخواهد آمد، بل، کسی که آتش آفرینندهی خود را در خدمت دیگران به کار میبندد، و منتهی به چیزی میشود که تالکین در مقالهی «در باب داستان پریان» از آن به عنوان اغنای مضاعف خلقت نام میبرد.
بسیار عالی
خیلی عالی بود
نگاه جالب و جدیدی داشت. چیزی که خود من قبلا متوجهش نشده بودم
عالی
ممنون بابت ترجمه. مقاله ی خیلی خوبیه.
فقط یکی از بخش ها هست که البته با منطق داستان جور در می یاد ولی به طور کلی جای بحث داره:
“گیملی هم درخواست فئانور را از گالادریل طلب میکند، ولی او فئانوری دیگر نیست، بلکه فئانوری جدید است، فئانوری که باید میبود یا احتمالاً زمانی بوده است.”
نظر گالادریل قطعا و نظر تالکین به احتمال زیاد همین بوده. اما”فئانوری که باید می بود.” زیاده رویه به نظرم. فئانور اگه تواضع و سخاوت گیملی رو به خرج می داد نمی تونست به جاه طلبی و بلندپروازی ای که منجر به خلق سیلماریل ها شد میدان بده.
ما گیملی رو به عنوان دورف صنعتگر نمی شناسیم چندان. دو الگوی شخصیتی که از خودش نشون میده، به اقتضای شرایط،گاهی مبارز و بیشتر سفیر هست. روحیه ی یه پِیک صلح! با یه صنعتگر(اونم نسخه ی زیادی هنرمندش) متفاوته. اولی با موجودات زنده راحت تر ارتباط برقرار می کنه و دومی با اشیا و ایده ها. بر همین اساس درخواست گیملی، زاده ی نیازه. نیاز برای برقراری مجدد دوستی بین دو نژاد. در حالی که در ساخت سیلماریل ها اصلا نیازی مطرح نبود.(حتی اگر فئانور می خواست از موها استفاده کنه بازم به چیزی که می ساخت نیازی نبود.). اونا با این هدف ساخته شدن که به ارزش های دنیا اضافه کنن. و شکستنشون برای نیازی که بعدا ایجاد شده با هدف اولیه شون مغایره.
مسئله ی مقیاس و بزرگی کار هم مطرحه.نگه داشتن تارهای مو در یک شیشه ی ناشکستنی با محبوس ساختن جاودانه ی نور متفاوته. دومی به کلی ماهیت اون نور رو از “توقف ناپذیر” به “ساکن” تغییر داده. اولی فقط یه جسم رو توی یک جسم دیگه گذاشته.(بیشتر به نظر می یاد که موهای گالادریل سیلماریل طبیعی هستن.) و نهایتا سرعت زوالش رو کند کرده یا به صفر رسونده.
خلاصه:)) منظورم اینه که خلاقیت فئانور رو نمیشه به طور کامل از خودخواهی و احساس مالکیتش جدا دونست. و از این نظر به ملکور شبیه میشه.رابطه ی فئانور و ملکور هم خیلی رابطه ی جالبیه.دو تا موجودی که از هم بیزارن، ولی به خاطر شباهت طرز فکرشون تحت تأثیر همدیگه قرار می گیرن.
بسیار عالی نکات خوبی بود سپاس از ایمان