نشریه امپایر چند سال پیش به مناسبت پانزدهمین سالگرد اکران فیلم سینمایی «ارباب حلقهها: یاران حلقه» به سراغ بازیگران رفت و از آنها خواست که هر کدام ۹ سوال از یک بازیگر دیگر بپرسد. ما حالا در بیستمین سالگرد اکران فیلمها و روزهای نزدیک به سال نو شمسی این مصاحبه را بهطور کامل در آردا ترجمه کردهایم و از شما دعوت میکنیم تا با مطالعهی آن با دیدگاههای جذاب بازیگران در باب موضوعات گوناگون آشنا شوید.
الایجا وود (فرودو)
۱. چه چیزی درباره ارباب حلقهها شما را بیش از همه شگفتزده کرد؟
اینکه چنین پروژهای با این پروداکشن بزرگ تا این اندازه صمیمی بود. نمیتوانم آن را با هیچ چیزی مقایسه کنم، اما این جنبه از کار ما با گذر زمان خاصتر شد. همهی ما به کار روی پروژهای مشغول شدیم که پیشتر هرگز در این مقیاس انجام نشده بود. ما به سرزمین زیبای نیوزلند رفتیم و انگار روی بزرگترین فیلم مستقل دنیا کار میکردیم. حس فوقالعادهای بود که عضو آن خانواده شده بودیم و با کارمان داشتیم مسیری را شکل میدادیم.
۲. آیا این کار درهای جدیدی را به روی شما باز کرد؟
حضور در این پروژه قطعا فرصتهای جدیدی را برای من به عنوان یک بازیگر به وجود آورد. از آن مهمتر، زندگی در خارج برای اولین بار و حسی که از آن رشد شخصی به دست آوردم باعث شد مسیر ادامه زندگیام تغییر کند.
۳. آیا با انجام این کار آسیبی به شما وارد شد؟
فکر نمیکنم. یادم میآید که میخواستم به موفقیت فیلمها تکیه نکنم و متوقف نشوم، ولی حس نکردم که چیزی جلودارم شده است. فقط میدانستم که باید به کار ادامه دهم و خودم را به چالش بکشم.
۴. آیا علایق جدیدی پیدا کردهاید؟
برای سرگرمی بهعنوان دیجی فعالیت میکنم و این فعالیت برایم بسیار لذتبخش بوده و مایهی تجلی احساسات گوناگونی را فراهم کرده است. همیشه میخواستم یک میخانه و شاید یک رستوران افتتاح کنم، چون عاشق اینم که محیطی خلاق بسازم و به یک آشپز مجرب فضا دهم تا دست به خلق غذاهای مختلف بزند. و نیز از زمان نوجوانی میخواستم فروشگاه موسیقی باز کنم. بدون شرکت در زمینهی رویاپردازی چیزی کم ندارم.
۵. چه خودرویی دارید؟
من یک مرسدس دیزل واگن ۱۹۸۴ دارم. این خودرو مدتها اتومبیل محبوب من بود و نهایتا آن را پارسال در شرایطی بسیار خوب پیدا کردم.
۶. شنیدهام که یک سریال تلویزیونی جدید در راه دارید. درباره چیست؟
سریال نامش Dirk Gently’s Holistic Detective Agency است و از روی مجموعه کتب داگلاس آدامز اقتباس شده. خلاصه کردن داستانش سخت است، اما بهطور کلی داستان کارآگاهی بامزه و دیوانه است که روی پروندهای کار میکند که جزئیات آن در طول سریال مشخص میشود. «درک جنتلی» کارآگاهی است که نه بر سرنخ و گردآوری اطلاعات منطقی بلکه بر شهود و تصادف اتکا میکند. واقعا تا به حال هیچ چیزی شبیه این داستان ندیدهام و هیجانزدهام تا مردم هم آن را ببینند.
۷. آیا با کسی در رابطه عاطفی هستید؟
بله.
۸. در پاسخ به کسانی که درباره بازیگر شدن سوال میکنند چه میگویید؟
میگویم درستکاری بالاترین درجه اهمیت را دارد و فرد باید عاشق آن هنر باشد و هیچ دلیل دیگری به جز عشق و علاقه برای زمان گذاشتن در این حرفه نداشته باشد. البته سختکوشی و استقامت هم لازم است، و در نهایت، حفظ زندگی خارج از کار باعث میشود فرد به رشد و تجربیات بهتری دست یابد و بازیگر بهتری شود. با دوستانتان کار کنید، با افراد همفکر خود بیافرینید. منتظر نباشید که فرصتها نزد شما بیایند. خودتان آنها را بسازید.
۹. فکر میکنید ۱۵ سال دیگر کجا باشید؟
همچنان به بازیگری ادامه میدهم و امیدوار وارد حرفه کارگردانی شوم. و تصور میکنم که هنوز هم درباره این فیلمها صحبت کنم: عشقم به نیوزلند، حس نزدیکی به تیم تولید، خلاقیت بخشهای مختلف پروژه، مسیرهای جدیدی که آنها به وجود آوردند و کلی چیزهای دیگر. این فیلمها و فرآیند ساخت آنها واقعا تجارب، خاطرات و زندگیهای زیادی را در بر میگیرند که هیچوقت از حرف زدن دربارهشان خسته نمیشوم.
ایان مککلن (گندالف)
۱. از زمانی که برای اولین بار به نیوزلند رسیدیم حدود ۲۰ سال میگذرد. چه خاطراتی از آن ماههای نخست دارید؟
من آدم خوشبینی هستم که جنبههای منفی را فراموش میکند و فقط جنبههای مثبت را به یاد میآورد. بنابراین آشنایی با فرهنگ و مناظر نیوزلند لذتبخشترین قسمت ماجرا بود و به خاطر دارم که چگونه پیتر جکسون و فرن والش جوی خانوادگی را میان تیم تولید، که بسیاری از آنها مثل ما از خانه و دوستانشان جدا شده بودند، به وجود آوردند.
۲. مناطق محبوبتان در نیوزلند، که در اوقات فراغت از آنجا دیدن کردید، کجا بود؟
تنگهی میلفورد، بدون شک، هرچند حشرات زیادی آنجا بودند. ساحل کوروماندل در جزیرهی شمالی، جایی که میتوانید در آب گرم ساحل شنا کنید و به آبهای سبز و درخشان اقیانوس منجمد جنوبی خیره شوید.
۳. چقدر طول کشید تا خودتان را با بازبینیهای مکرر فیلمنامه وفق دهید؟
خستهکننده بود، مگر نه؟ بهویژه برای این بازیگر تئاتر که در تمام دوران حرفهایاش به متن احترام میگذاشت و قبل از آغاز کار آن را به خودش تفهیم میکرد. با این حال، رویکرد تیم تولید باعث شد ما همواره آماده تغییر باشیم و من همیشه نسخهای از کتاب ارباب حلقهها را در ردایم مخفی میکردم تا به آن رجوع کنم.
۴. از نظر شما چه چیزی در پروژه بیش از همه منحصر به فرد بود؟
شدیدا هیجان داشتیم که میلیونها طرفدار تالکین میخواستند این فیلمها ساخته شوند و این حسی عادی نبود. وقتی پس از انتشار فیلم اول برای تکمیل فیلمبرداری برگشتیم، دیگر مثل قبل نگران نبودیم که کارمان از سوی مخاطبان پذیرفته خواهد شد یا نه.
۵. زمانی که برای اولین بار از زمان انتقال بگ اند به خانهی پیتر وارد آنجا شدم، نامهای از طرف گندالف را پیدا کردم که برای فرودو نوشته شده و روی طاقچهی بالای شومینه بود. میدانید که او پاسخ فرودو را دریافت کرد یا نه؟
یادم نمیآید آخرین باری که با گندالف حرف زدم به آن اشاره کرده باشد. شاید یادش رفته است، حتی جادوگرها هم کامل نیستند.
۶. در پایان همه چیز، بازگشت به خانه و مواجه شدن با این موضوع که تطبیق دوباره با زندگی چقدر سخت است را هرگز از یاد نمیبرم. از نظر شما چطور بود؟
برای من کمی متفاوت بود. من به دور از خانه کارهای درازمدت زیادی انجام داده بودم. ولی دست بر قضا دوباره برای سه فیلم هابیت به آن دنیا برگشتم و چقدر خوب بود که شما هم آنجا بودید، حداقل برای مدت کوتاهی.
۷. معمولا گفته نمیشود که تمام دیالوگها برای کل سهگانه طی فرآیند ADR دوباره ضبط شدند. اگرچه این فرآیند هراسانگیز بود ولی به خاطر دارم که فرآیند بسیار خلاقانه و ماهرانهای بود. از تجربه خودتان بگویید؟
«جاگذاری خودکار دیالوگها» (ADR) سرگرمکننده است – چالشی فنی که گاهی اوقات میتواند به بهبود کیفیت خوانشهای اولیه منجر شود. متوجه شده بودید که همه در سرزمین میانه کلاه گیس داشتند و اکثرمان از نوعی پروتز استفاده میکردیم؟ برای شما پا و گوش، برای من بینی.
۸. از شخصیت گندالف چه چیزی را برای خودتان نگه داشتید؟
قدردانی ابدی از بابت اینکه عضو یکی از بهترین ماجراجوییهای تمام تاریخ بودم. من گلامدرینگ را در جالباسی و کلاه نوک تیزم را در زیرزمین خانه نگه میدارم که اغلب توسط جوانانی که به دیدنم میآیند پوشیده میشود. چوبدستی گندالف در پشت میخانهای در کناره رود تیمز به نام گریپس در شرق لندن قرار دارد. به پیتر نگویید، ولی کلیدهای بگ اند هم در خانهام آویزان است.
۹. تجربه شما در هابیت چه فرقی با ارباب حلقهها داشت؟ اوه، راستی از بابت موسیقی بلندی که هابیتها معمولا در اتاقک گریم پخش میکردند عذرخواهی میکنم. (و دلم برایتان تنگ شده و دوستتان دارم.)
دوستان قدیمی زیادی پشت دوربین حضور داشتند، اما دلم برای تیم قدیمی بازیگران تنگ میشد. البته که کار با مارتین فریمن و دورفها لذتبخش بود. خوشحال بودم که از دست چوبدستی گندالف سفید خلاص شدم. همیشه چوبدستی گندالف خاکستری را بیشتر دوست داشتم.
یادتان میآید یک بار که نوبت من بود تا آهنگی را پخش کنم، در عوض خواستم که همه سکوت کنند؟ حالا حس نوستالژی به من دست داده؛ آن صبحها را در اتاقک گریم به خاطر میآورم، شش روز هفته، فصل به فصل.
شان آستین (سموایز)
۱. از آنجایی که در خانواده شما بازیگران دیگری وجود داشتند، آیا هرگز تصور شغل دیگری را میکردید؟
تا ۱۴ سالگی روی سه هدف مصمم شده بود و اغلب آنها را برای همه تکرار میکردم. میخواستم فیلمساز مشهور بینالمللی، مدیرعامل یک شرکت سرگرمی چند میلیارد دلاری یا رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا شوم. ولی در نهایت به بازیگری رسیدم. زندگی همین است.
۲. بدون اینکه وبسایتتان را نگاه کنید بگویید تا حالا چند جایزه بردهاید؟
نه به اندازهای که مادرم فکر میکرد باید ببرم. شاید ده تا؟ بیش از همه به جایزه جمعی SAG افتخار میکنیم که با هم برای بازگشت شاه آن را دریافت کردیم. این جایزه از دو جهت متناقص برای من حائز اهمیت بود: اول، مادرم رئیس انجمن بازیگران فیلم (SAG) بود. دوم، سهگانهی میلیارد دلاری ما پروژهای با همکاری اتحادیه یا انجمن بازیگران فیلم نبود. واقعا تندیس این جایزه را دوست دارم. وزن نسبتا زیادی دارد. معمولا به بقیه میگویم وزن آن به اندازه عزت نفس من است. اتفاق بعدی، اگرچه در حد یک نامزدی بیشتر نبود، ولی به انتخاب آکادمی اسکار برای فیلم کوتاه من، Kangaroo Court، برمیگردد. پدرم سه بار در همین رشته نامزد اسکار شده بود.
۳. بنیادی که به یادبود مادرتان تاسیس شد چطور پیش میرود؟
به آهستگی. خیلی ممنون که پرسیدید. ما تاکنون ۴۶ هزار دلار سرمایه جذب کردهایم که یک پنجم رقم هدف است. این اتفاق تداعیگر جنبهی سخاوتمندانه و زیبای عشق است. در حال حاضر، سعی داریم یک پیادهروی ۵ کیلومتری در موطن ۳۰ ساله مادرم در کوردالن ایداهو داشته باشیم. فکر میکنم یادبود زنده جذابی برای او، و در طول زمان، موتور محرکی برای جذب سرمایه خواهد بود. ما با بانک آمریکا صحبت کردیم تا شرایط اسپانسری آنها را بدانیم. چند موسسه سلامت روانی بزرگ برای کمک به پروژه سلامت روانی «پتی دوک» ابراز علاقه کردند تا ما را در راه رسیدن به هدفی مشخص همراهی کنند. لطفا همراهمان بمانید!
۴. آیا هرگز فهمیدید که اسم سموایز از کجا آمده است؟
من هم درست مثل خود سم بهعنوان یک آدم ساده و نیمه خردمند هرگز نیازی به فهمیدن این موضوع نداشتم.
۵. از وقتی ارباب حلقهها را تمام کردید شمشیری که به شما داده شد را کجا نگه میدارید؟
فکر میکنم داخل گاراژ است، یا شاید داخل گنجه، یا در انبار کنار شمار زیادی از فن آرتهایی که در طول این سالها دریافت کردم. فکر کنم پیتر و بقیه بهصورت رسمی از شما «خداحافظی» کردهاند، ولی من در زمان پایان کارم خیلی گریه کردم. یادم میآید که لباسم، شامل کوله پشتی سم (قابلمهها، ماهیتابهها، سوسیسها، طناب الفی، نان لمباس، جعبه نمک) و ششمیر او، را به من اهدا کردند. ولی تکاندهندهترین یادگاری آن پروژه لباسی بود که [دخترم] الی در هنگام ایفای نقش الانور در آخرین لحظات بازگشت شاه پوشید.
۶. آیا روزی در ماراتن نیوزلند شرکت میکنید؟
احتمالش وجود دارد. میدانید که من اکتبر پارسال ترایاتلون آیرونمن را در کونای هاوایی به پایان رساندم؟ آیرونمن دعوتم کرد تا در یکی از ترایاتلونهای نیوزلند در سایهی کوه هلاکت (روپهو) در مرکز جزیرهی شمالی شرکت کنم. حالا جدا به بررسی شرایط شرکت در این رویداد در ماه مارس ۲۰۱۸ فکر میکنم.
۷. دوست دارید راهنمای بقایای هابیتون باشید؟
نه. ولی بدم نمیآید که یک هتل هابیتی آنجا بسازم.
۸. آیا هیچ تتوی دیگری روی بدنتان زدهاید؟
هنوز نه. اما دوست دارم یک روز لوگوی رنگی خیریهام Run3rd# را تتو کنم. اسمش را این گذاشتم چون اول برای خودم میدوم، دوم برای همسرم و سوم برای هر کسی که مسابقه را به او تقدیم میکنم.
۹. ابراز محبت من را به خانوادهتان میرسانید؟
نمیتوانم چیزی را به آنها بدهم که هرگز از دستش نخواهند داد. تاثیری که روی الی گذاشتید خارقالعاده و فراتر از آن چیزی بود که میتوانید تصورش را بکنید. او حالا در هاروارد تئاتر میخواند و راجع به یکی از کلاسهای شکسپیر شما گزارشی نوشته بود. قبول است، محبت شما را به آنها منتقل میکنم. ولی میخواهم شما هم ابراز محبت متقابل ما را بپذیرید :-))
فقط یک سوال ازتان دارم. کِی دوباره میتوانم با شما کار کنم؟
دامینیک مانهن (مری)
۱. چرا مدتهاست که همدیگر را ندیدهایم؟
چون جفتمان افراد پرمشغله و موفقی هستیم که خانواده داریم و خانههایمان بیش از یک ساعت از هم فاصله دارد. ولی شما همیشه در قلب من جا دارید، برادرِ هابیتی.
۲. شنیدهام آسیب دیدهاید. حالتان خوب است؟
همم، این هفته؟ من همیشه آسیب میبینم. میخواهم جسدم زخم و زیلی باشد. پایم در بالی شکست و خیلی خوب ترمیم نشد. جراحی لازم بود تا مطمئن شوم که استخوانهای پا و انگشتانم در آینده درست کار میکنند.
۳. آیا روزی مربی منچستر یونایتد میشوید؟
این که آرزویی دست نیافتنی است. آیا شما روزی مربی [تیم بیسبال] داجرز میشوید؟ سختترین کار فوتبالی در دنیاست. خوشبختانه در طول سالها توانستم با برخی از بازیکنان و کادر فنی تیم آشنا شوم. منچستر یونایتد یکی از چیزهایی است که با آن احساس خوشحالی میکنم. تاکنون خیلیها، از جمله خود شما، را طرفدار یونایتد کردهام!
۴. شرایط بدنتان چطور است؟ از تتوها بگویید.
فکر میکنم ۱۲ تا دارم. شمارشش دشوار است چون بعضیها را میتوان یکی حساب کرد ولی بقیه فکر میکنند دو تا هستند. فقط زمانی که کاملا مطمئن باشم تتو میکنم. آخرین تتویم میگوید: «چیزی که بیش از همه اهمیت دارد این است که چقدر خوب از درون آتش بگذریم.»
۵. اگر روزگاری دنبالهای برای فیلم Goonies ساخته شود، در آن بازی میکنید؟
البته! یکی از محبوبترین فیلمهای دوران کودکیام بود، در کنار Labyrinth و The Dark Crystal. میخواهم به محل گنجینه بروم.
۶. شما [در برنامه تلویزیونی Wild Things With Dominic Monaghan] زمان زیادی را با موجودات مرگبار گذراندید…به نظرتان مردم هم میتوانند گاهی اوقات زهرآلود باشند؟
منظورتان این است که نیش سمی داشته باشند؟ قطعا از نقطه نظر انرژی میتوانند. همه ما شبیه اسفنجِ حس و حال سایرین هستیم و میخواهیم با آنها همذاتپنداری کنیم. اما من به دنبال آدمهای غرغرو یا کسانی که دنبال مقصر هستند نمیروم. فقط کسانی که حس و حال خوبی دارند.
۷. دوست داشتید جای کدام یک از اعضای گروه بیتلز باشید و چرا؟
هرچند لنون محبوب و خدای من است، ولی فکر میکنم که زندگی سختی داشت و قرار گرفتن به جای او زجرآور است. جورج به نظر از همه باحالتر بود.
۸. احساس خوشحالی میکنید؟
با این سوالات؟ ۷۱ درصد. در زندگی؟ البته! پایم ناراحت است اما زندگیام نمره +A میگیرد. اگر درصدی بگویم در حال حاضر ۸۶ درصد خوشحالم. یکی از دلایل این خوشحالی وجود برادرزادهام است.
۹. چه اتفاقی برای آن خودروی مشکی افتاد؟
خوانندگان باید بدانند که شان پس از نقل مکانم به لس آنجلس بیامو 318i خودش را به من فروخت. بله، آن را به من فروخت. از طرف یک هابیت میلیونر به یک هابیت دیگر، بدون اینکه کمترین اهمیتی برای اسم من قائل باشد! پس از خرید آن خودرو مجبور بودم بدنم را در بلوار هالیوود بفروشم. خوشبختانه بدن من مثل یک ژیمناست اکراینی ورزیده است و ظرف چند روز پولش را درآوردم.
بعد از این که یکبار نزدیک بود من را در مسیر خانه به خیابان اصلی بکشد، ردش کردم. آن روز از کار افتاده بود و من را به خانهام میخ کرد، در نتیجه مجبور شدم آن را با جرثقیل منتقل کنم. خیلی نزدیک بود بمیرم. شاید نزدیکترین حالتی بود که خود را در آستانه مرگ دیدم. پس بله، شان آستین تقریبا من را کشت. بعد از این که پولم را گرفت. دوستت دارم، شان!
بیلی بوید (پیپین)
۱. بزرگترین درسی که از پدر شدن گرفتید چه بود؟
مشاهده جهان با دیدگاهی تازه. این اتفاق به شما یاد میدهد که اگر واقعا بخواهید با دید تازهای به همه چیز نگاه کنید، دنیا چقدر هیجانانگیز خواهد بود.
۲. یک نابغه واقعی را برای ما مثال بزنید.
پرینس. با کارنامهای پر از آهنگهای شگفتانگیز، ژانرهای متفاوت، نوازندگی فوقالعاده، ترانهسراییهای زیبا و اجراهای متحیرکننده. احتمالا هیچکس دیگری به اندازه او در دوره رشد روی من اثر نگذاشته است. چقدر حیف که او را این قدر زود از دست دادیم. خیلی خوب میشد اگر میتوانستیم ببینیم که چه آهنگها و ایدههایی را در ادامه مسیر برایمان خلق میکند.
۳. آرزو داشتی چه آهنگی را خودت مینوشتی؟
به راحتی میتوانم یکی از آهنگهای پرینس را انتخاب کنم! ولی برای تنوع یکی از آهنگهای جورج هریسون را انتخاب میکنم. میتوانید تصور کنید که به عنوان ترانهسرا در یک گروه موسیقی کنار لنون و مککارتنی باشید؟ آهنگ نوشتن در آن شرایط حتما خیلی سخت بوده، اما خیلی خوششانسیم که او این کار را انجام داد. آهنگهای Here Comes The Sun یا My Sweet Lord یا Within You Without You همگی خیلی خوباند! ولی من Something را انتحاب میکنم. عجب آهنگ زیبایی!
۴. جذابترین جنبهی دوستی ما برای شما چیست؟
خیلی چیزها، دامِ عزیزم! عاشق اینم که چقدر در کنار یکدیگر احساس آرامش میکنیم. و این که وقتی با هم هستیم ممکن است از هر جایی سردرآوریم. ممکن است درباره موسیقی حرف بزنیم و در آخر مستندی درباره The Stone Roses را ببینیم. سپس وقتی در یکی از صحنهها مشغول خوردن غذای هندی میشوند، به رستوران هندی برویم و درباره ایدهی ساختن یک فیلم مثلا به نام The Hollies in the Himalayas حرف بزنیم. ماجراجوییهای مشترکمان را دوست دارم، حتی اگر این ماجراجوییها فقط به نشستن روی مبل یا نوشیدن یک بطری شراب محدود شوند.
۵. اگر میتوانستید یک آرزوی جادویی داشته باشید، برای دنیایمان چه آرزویی میکردید؟
صلح، صلح، صلح. هرچقدر بگوییم کم است. هر اتفاقی دیگری که در دنیا میافتد – از جمله نوآوریهای جذاب و جهشهای بزرگ در حوزههای مختلف – همیشه به حاشیه میرود اگر همچنان مشغول نفرتورزی و کشتن یکدیگر به خاطر نژاد، مذهب یا جغرافیا باشیم. تا زمانی که «ما» و «آنها» داشته باشیم، همیشه تنش و خشونت خواهیم داشت، برای همین باید با هم متحد شویم تا تغییرات واقعی را به وجود بیاوریم.
۶. چه چیزی بیش از همه برای شما الهامبخش است؟
اندازه جهان. میدانم که اگر فقط بنشینم و به آن فکر کنم، حالم خوب میشود و میتوانم از آن الهام بگیرم.
۷. خودتان را شبیه کدام شخصیت تاریخی میدانید؟
این سوال خیلی سختی است چون جواب آن همیشه خودپسندانه به نظر میرسد. میتوانم خودم را با استن لورل مقایسه کنم؟ فکر نمیکنم آنقدر بامزه باشم؟ گاندی؟ آنقدر خوب نیستم! ولی اگر فیالبداهه بگویم، باید از جورج هریسون اسم بیاورم. وقتی دربارهاش میخوانم یا حرف زدنش را میبینم میتوانم افکارش را مثل خودم ببینم. او عاشق خلق کردن بود ولی با تبلیغ و بازارگرمی چندان راحت نبود.
۸. به بیلی بوید ۱۸ ساله چه میگویید و از بیلی بوید ۱۰۰ ساله چه میپرسید؟
به ۱۸ ساله: خوش بگذران، سفر برو و بیشتر مطالعه کن. اگر در کاری بدی نگران نباش. اوه، و یک زبان یاد بگیر.
به ۱۰۰ ساله: اگر دوباره زندگی کنی، بیشتر عمرت را صرف چه خواهی کرد؟
۹. در یک جزیره گیر افتادهاید. فقط میتوانید یک مفهوم را به طور کامل و واقعی فرا بگیرید. چه چیزی را انتخاب میکنید؟
مدیتیشن.
ویگو مورتنسن (آراگورن)
۱. آیا شخصیتی در آثار شکسپیر هست که بخواهید در نقش آن ظاهر شوید؟
در هر مقطعی از زندگی که باشم بین شایلاک یا تیمون یکی را انتخاب میکنم. از بین شخصیتهای زن نظرم روی مارگارت آنجویی است.
۲. اگر میتوانستید به یک زبان دیگر حرف بزنید، آن زبان چه میبود؟
عربی. کمی بلدم، اما دوست دارم روانتر حرف بزنم چون کمکم میکند تا بهتر آن را بفهمم، و در کشورهایی که عربی زبان اصلی آنهاست منظورم را برسانم. بهعلاوه، کمکم میکند تا فرصت بهتری برای انجام کار عملی داشته باشم و به پناهجویان خاورمیانه کمک کنم.
۳. اگر میتوانستید برای یک تیم ورزشی در دنیا بازی کنید، آن تیم چه میبود؟
بهعنوان هافبک تهاجمی در تیم فوتبال اتلتیکو سن لورنزو دی آلماگروی منطقهی بوئدو در آرژانتین.
۴. اگر میتوانستید یک روز را دوباره زندگی کنید، کدام روز را انتخاب میکردید؟
ترجیح میدهم هیچ روزی را دوباره زندگی نکنم. همه چیز به همان صورتی که باید انجام شده، میشود و خواهد شد.
۵. اگر میتوانستید مالک یک اثر هنری باشید، چه چیزی را انتخاب میکردید؟
A Poplar-Lined Road At Sunset, France اثر مینروا چپمن.
۶. آیا صحنهای از آثار تالکین هست که دوست داشتید در فیلمها میبود؟
دوست داشتم ببینم پیتر جکسون با شخصیت قان-بوری-قان، رئیس درو اداین، [از] مردان وحشی جنگل دروادان، چه میکرد. دیدن او در حالی که پادشاه تئودن و ارتش روهیریم را از جنگل عبور میداد تا به نبرد برای نجات میناس تیریت بپیوندند، بسیار هیجانانگیز میشد. در انتهای بازگشت پادشاهِ تالکین، جنگل دروادان توسط آراگورنی که تازه تاجگذاری کرده به قان و مردمش اهدا میشود و آنها باید تصمیم بگیرند که از این به بعد کسی میتواند وارد آنجا شود یا نه. گمان میکنم این اطلاعات اضافه میتوانست داستانی را که تا همانجا از نظر درونمایه پیچیده و بسیار طولانی شده بود بیش از حد دراز و تحملش را برای مخاطبان سخت کند. البته طرفداران سرسخت تالکین احتمالا از این شخصیت لذت میبردند، چون او زادهای منحصر به فردی از نسل انسانهای باستانی بود.
۷. اگر همین حالا میتوانستید چیزی بخورید، چه چیزی میخوردید؟
سیبزمینی آگریایی که با آتش چوب سدر کباب شده و کنار سس آیولی سرو میشود.
۸. اگر میتوانستید دوباره من را ببوسید، این کار را انجام میدادید؟
مشتاقانه منتظرم و این دقایق پایانناپذیر را میشمرم تا این اتفاق دوباره بیفتد.
۹. اگر میتوانستید با یک بند اجرا کنید، کدام بند را انتخاب میکردید؟
دوست دارم با گیتاریست Buckethead تور بروم و در زمستان روی موجهای بلند موجسواری کنم، در ساحل شنی بدوم، نوای گنجشکها و صدای باران روی بامهای حلبی را بشنوم و به صدای جانی هارتمن گوش کنم که آهنگ They Say It’s Wonderful از آلبوم LP John Coltrane And Johnny Hartman به سال ۱۹۶۳ را میخواند. پیانو بزنم و شاید آهنگ بخوانم یا حتی دکلمه کنم. با هم به سینماهای قدیمی برویم و برای الهام گرفتن فیلم صامت ببینیم. فیلمهایی مثل The Passion Of Joan Of Arc از Dreyer، یا Sunrise از Mrunau، یا The Crowd از Vidor، یا H2O از Steiner یا The Adventures of Prince Akhmed از Reiniger. یا شاید صرفا با خود شما، یک گیتار، یک پیانو و صدای زیبایتان به جاده بزنیم، و Buckethead هم با ما بیاید. چرا که نه؟
شان بین (بورومیر)
۱. صحنهای از ارباب حلقهها هست که بخواهید دوباره بازیش کنید؟
بدم نمیآید که برگردم و کل فیلمها را دوباره بازی کنم. البته بیشتر منظورم فیلم اول است :)
۲. بیش از همه از ایفای نقش به جای چه شخصیتی در تئاتر لذت بردهاید؟
مکبت. تاریکی قصهای که در تمام طول نمایش جریان دارد همیشه من را شگفتزده میکند. مکبت ذاتا پلید و چنان تشنه قدرت است که عملا دیوانه میشود. اولین بار آن را با بازی ایان مککلن و جودی دنچ در وات-اپان-دیرن در نزدیکی روترهام دیدم و کاملا مجذوبش شدم. فکر میکنم همیشه دوست داشتم این نقش را بازی کنم و بالاخره آن را در وست اِند لندن اجرا کردم. من از داستانهای شرورانه خوشم میآید!
۳. آیا سهگانه هابیت پیتر جکسون را دیدهاید؟
بله، دیدم و خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. دیدن شخصیتهایی مثل بیلبو و گندالف در سالهای گذشته بسیار جذاب بود. چشماندازها و شکل و شمایل سرزمینهای کهن جنگلی خاطرات حضور در صحنههای ارباب حلقهها را به یادم آورد. شما را به خاطر آوردم که با لباس کامل [آراگورن] در میانه شب مثل یک مجنون از روخانه ماهیگیری میکردید.
۴. آخرین باری که نیوزلند بودید کِی بود؟
متاسفانه از زمانی که فیلمبرداری را تمام کردیم دیگر فرصت بازگشت نداشتم. تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که دخترم اوایل امسال با یک کیوی [=اهل نیوزلند] ازدواج کرد. او آنجا خانوادهای بزرگ دارد و حالا میتوانم خوشحال باشم که وقتی به نیوزلند بروم جایی برای ماندن خواهم داشت.
۵. از میان کتابهایی که امسال خواندید کدامیک را بیشتر دوست دارید؟
کتاب محبوبم، طبق معمول، همان کتابی است که در حال حاضر میخوانم. این کتاب نامش Berlin Noir نوشته فیلیپ کِر است. همچنین، از خواندن کتابهای جان پیلگر و جورج اورول لذت میبرم.
۶. از زمانی که داشتیم آخرین نبرد و صحنه مرگ بورومیر را برای یاران حلقه فیلمبرداری میکردیم، به خاطر دارم که درباره جنگلهای راش زیبایی که نزدیک گِلنورچی در جزیره جنوبی نیوزلند وجود داشت حرف زدیم. ما علاقه مشترکی به باغبانی و بهویژه کاشت و نگهداری از درختان داریم. من تقریبا یک ماه است که مشغول آمادهسازی چند درخت جدید هستم و از تماشای رشدشان در گلدانهای گلی در طول زمستان گذشته لذت بردهام – بلوط باسک، درخت توس نقرهای، بلوط قرمز شمالی آمریکا و افرای قندی. اکنون آمادهی کاشت در زمین هستند. کاشتن درخت در زمین نزدیک خانه، باغ و زمینهای دوستانم را دوست دارم. شما اخیرا چه چیزهایی کاشتهاید؟
چند درخت توس نقرهای و بید. قصد دارم هر پاییز چند نهال آقطی سیاه، ممرز، زغالاخته و زالزالک بکارم، بنابراین به موقعش باغ کوچکی از برگهای رنگارنگ را به وجود میآورم. باغ من ترکیبی از درختان همیشهسبز و توپیاری است و بخشهایی دارد که به راحتی میتوانید در آن گم شوید.
۷. بدترین آسیبی که تا به حال دیدهاید چه بوده است؟
در کودکی داخل یک در شیشهای افتادم و تقریبا پایم را از دست دادم. پایم آویزان مانده بود و حدود یک سال طول کشید تا خوب شود. ولی حالا خوبم، ممنون.
۸. آیا معتقدید که ما انسانها ارادهی آزاد داریم؟
بله، معتقدم اگر بدون تاثیرپذیری از پروپاگاندا و تعصب به خودمان اجازهی رشد و نمو بدهیم، ارادهی آزاد داریم. ارادهی آزاد تنها زمانی شکوفا میشود که نه در کنترل و تحت سرکوب بلکه در احاطهی هنر، ادبیات و موسیقی باشیم.
۹. از آخرین باری که همدیگر را دیدیم زمان زیادی میگذرد – فکر میکنم آخرین بار چند سال پیش در جوایز امپایر بود – و دلم برای بودن در کنارتان تنگ شده است. از جانب خودم خاطرم نیست این بار چه کسی باید دور بعدی را حساب کند. شما یادتان میآید؟
فکر میکنم نوبت شماست. در واقع، منم یادم نمیآید. به خاطر میآورم که یک بطری ویسکی را با شما سهیم شدم و شما در هنگام برنده شدن جایزهای که استحقاقش را داشتید آن را با خودتان به روی صحنه بردید. شب خوبی بود.
اورلاندو بلوم (لگولاس)
۱. آیا شما هم همواره مجبورید معنای تتوی ارباب حلقههایی خود را توضیح دهید؟
همیشه و هر زمان.
۲. از میان وسایلی که از سر صحنهی فیلمها کِش رفتید، آیا هنوز چیزی را نگه داشتهاید؟
اِم…من چیزی «کِش» نرفتم! آن زمان برای این کارها خیلی جوان و معصوم بود. البته دروغ گفتم، شاید به نحوی توانسته باشم یکی از آن سنجاقهای برگ الفی را برای خودم بردارم.
۳. این روزها کجا را خانه مینامید؟
بین آمریکا و انگلیس. مدت زیادی در یکی از آنها بودم و حالا به دنبال دیگریام. در دو ماه گذشته شانگهای را خانهام میدانم چون اینجا مشغول فیلمبرداریام.
۴. سریالی که اخیرا به شما لذت گناهآلود داده کدام است؟
اخیرا Stranger Things را مدنظر قرار دادهام که من را یاد سریال Americana میاندازد، سریالی که در دوران نوجوانی آن را میدیدم و دوستش داشتم. میخواهم تا پایان فصل صبر کنم و بعد کل آن را یکجا ببینم.
۵. فکر میکنید چه چیزی بیش از همه برای روح انسان مضر است؟
سوال مهمی است. میخواهید من را وادار به تفکر و تعمق کنید؟ خب، آلبرت اینیشتین، یکی از بزرگترین ساحران زمان ما، گفته بود «حماقت، هراس و طمع». مثال اینها خیلی زیاد است، خصوصا اگر به اخبار گوش کنید. کارزار انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا یکی از کلاسیکترین نمونههای آن است. پادزهر این خصایص شجاعت، خرد و شفقت است – که خیلی اتفاقی از ویژگیهای هابیتها به شمار میرود. مابقی ما الفها و انسانها باید سختتر تلاش کنیم تا به آنها دست یابیم.
۶. آخرین باری که از مصاحبت شما بهرهمند شدم در یک بعد از ظهر گرم تابستانی در میخانهای در شمال لندن بود. واضحترین خاطرهای که از خودمان به خاطر دارید چیست؟
آه…بگذارید کمی نوستالژیک شویم. یادتان میآید که یک بار بین دو رانش زمین گیر افتادیم؟ داشتیم از بالای جزیرهی جنوبی به پایین آن رانندگی میکردیم. همهمان میدانیم که شما چقدر از پرواز نفرت دارید و اینگونه میخواستید از آن اجتناب کنید. درست از زمانی که حرکت کردیم باران شروع به باریدن کرد و تا ۱۲ ساعت بعد بند نیامد. باید اطراف تکههای درختان پیچ و تاب میخوردیم و یادم میآید به این فکر میکردم که «ای کاش این خودرو ۴×۴ بود.» سپس به زمینلغزشی رسیدیم که کل جاده را مسدود کرده بود. مجبور شدیم برگردیم و در مسیر بازگشت وقتی داشتیم بنزین میزدیم بهمان گفتند که زمینلغزش بزرگتری در طرف مقابل رخ داده است. فردای آن روز باید در صحنه حاضر میشدیم، بنابراین با هلیکوپتر از میان بارانی سیلآسا و طوفانی خروشان آنجا را ترک کردیم. این اتفاق به بدترین کابوس شما تبدیل شد! هرگز دستانتان را فراموش نمیکنم که در هنگام بلند شدن هلیکوپتر محکم به زانوی من چسبیده بود.
۷. پدر شدن چه حسی داشت؟
هیچ لحظهی منفردی به اندازه زمانی که پسرم را در آغوش گرفتم، آن هم پس از آنکه مادرش پس از ۲۷ ساعت از زایمان سالم بیرون آمد، بر زندگیام تاثیر نگذاشته است. این اتفاق باید به هر مردی بیاموزد که برای تمامی مادران دنیا احترام قائل باشد.
۸. شخصا بهعنوان کسی که خودش محبوب دلهاست، برایم سوال است که چگونه میتوان نشانههای پیری را متوقف کرد؟ (برای یکی از دوستانم میپرسم.)
شما به عنوان کسی که محبوب دلهاست، حتما میدانید که تنها یک پاسخ برای دوستتان وجود دارد: عشق. زمانی که قلبتان میتپد جوانتر میمانید. برای همین است که مردم قلبشان برای آنکه محبوب دلهاست میتپد.
۹. به جز بازیگری به چه چیز دیگری علاقه دارید؟
تسلط بر هنر زندگی کردن، که هیچ وقت آن را یاد نمیگیرم. بنابراین حضور دائمی در منحنی یادگیری همیشه من را مشغول نگه میدارد!
جان ریس-دیویس (گیملی)
۱. آخرین عکسی که با موبایلتان گرفتید چه بود؟
خودت را مسخره کن، ای شیطانِ دلقکِ گوش دراز! خوانندگان عزیز، او میداند من هنوز از موبایلی استفاده میکنم که آن را در سال ۱۹۹۹ در نیوزلند داشتم، یک نوکیا 6310i که دوربین ندارد! در واقع من ۱۲ تا از این موبایلها دارم که در هر لحظه فقط ۶ تایشان کار میکند. این گوشیهای سه بانده تقریبا غیرقابل شکستناند و در هر جایی از جهان کار میکنند. ایرادشان کجاست؟ عمر باتری. حالا باید هر ۹ روز یک بار شارژشان کنم.
۲. چه نصیحتی برای هنرجویان رشته بازیگری دارید؟
این را بیاموزید که کاملترین نکته در یک زندگی هنری موفق است: «قانون نمایش برای ما که برای جلب رضایت زندگی میکنیم این است که راضی باشیم تا زنده بمانیم.» در هر روز زندگی کاریتان به این گفته فکر کنید و آن را به کار ببندید.
۳. شادترین لحظه زندگیتان چه زمانی بود؟
به جز زمانی که فرزندانم را در آغوش گرفتم، و در میان ملحفهها سرخوش بودم، و هواپیمایی را با موفقیت به زمین نشاندم؟ خب، حتما زمانی بوده که با شما سپری کردم، جوانک عزیزم!
۴. از این که تتوی یاران حلقهها را نزدید پشیمان نیستید؟ هنوز فرصت دارید!
تاکنون تتو روی بازوی نظامیان را دیدهام، آنها را درک میکنم و بهشان احترام میگذارم. تتوی افراد بیمنظری را دیدهام که در اقدامی (اشتباه) پوستین نچسب خود را تزئین میکنند. هرگز ندیدهام که تتو به زیبایی کسی اضافه کرده باشد. از نگاه من، تتو نشانهای از هویت گلهای است و من حیوان گله نیستم. منظورم این نیست که اعضای یاران حلقه حیوانات گلهاند! فقط فکر میکنم جوانان پیش از این که به اندازه کافی بزرگ شوند و آگاهیشان بیشتر شود از روی شعف، خوشحالی خود را به شکلی گلهوار جشن میگیرد. اگر میخواهید نشان دهید که درد برایتان معنایی ندارد، کلیه خود را اهدا کنید و یک زندگی را نجات دهید!
۵. چه کسی الهامبخش شماست؟
شخصیتهای تاریخی مطالعات دوران کودکیام شامل لئونیداس، ریچارد گرِنویل و درِیک است. و پدرم، ریس، پلیسی بیاسلحه که یک بار دیدم اوباش دیوانه و مسلحی را آرام کرد که سعی داشتند راننده مستی را بکشند که به یک بچه زده و او را کشته بود. پدرم ولزی و طرفدار منع استعمال مشروبات الکلی بود که از رانندگان مست تنفر داشت، ولی از قانون تبعیت کرد. حدود ۳۰۰ نفر چاقو به دست دور او بودند و احتمالا میدانست که چقدر به مرگ نزدیک شده، اما آرام و خونسرد بود و توانست اوضاع را مدیریت کند. آن اتفاق هدیه بزرگی به من بود! ضمنا دیدم که اخلاق و شجاعت فیزیکی به چه معناست!
[هنری دیوید] تورو گفته بود: «اکثر مردان در نومیدیِ خاموش زندگی میکنند.» اکثر زنان هم همین طور. با فولادکاران ولز، معدنچیان وست ویرجینیا، کشاورزان وایکاتو، شهروندان یک شهر نفتی مثل بارتلزویل، همانجایی که الان مشغول فیلمبرداری Starbright هستم، حرف بزنید و میبینید که نگرانیها و تردیدهای مشابهی دارند. کسانی که میتوانند این طوری زندگی کنند و همچنان مهربان و نجیب باشند و مسیر خود را حفظ کنند، همان کسانی هستند که الهامبخش مناند. قهرمانان معمولی پرشمارند.
۶. وقتی دچار اهمالکاری میشوید، چه کار میکنید؟
من و اهمالکاری؟ هرگز! آنچه در نظر دیگران اهمالکاری من باشد بدون شک تفکر عمیق و ارزیابی دقیق و جامع مزایا و معایب هر مسئله و جنبههای بیشمار پیچیدگیهایی است که میتواند از هرگونه گفته صریحی نشأت بگیرد. نامهای از اداره مالیات به اندازه یک دور بازی شطرنج با [ویکتور] کورچنوی چالشبرانگیز است. این اسمش اهمالکاری نیست، تفکر اِنتی است. بگذار در چنین تأملاتی چوبریش الگویت باشد!
۷. دوست دارید چه مهارتی بیاموزید؟
گزیدهگویی.
۸. میتوانید یکی از خاطرات کودکی خود را از تانزانیا برایمان تعریف کنید؟
یک بار در سال ۱۹۵۵ کشتی بردگان – یک جهاز – را در بندر دارالسلام دیدم. عربستان صعودی ده سال بعد بردهداری را ممنوع کرد. از هر مذهبی که بردهداری را توجیه بکند بیزارم. این اتفاق شنیعی است که هنوزم رواج دارد.
۹. اگر میتوانستید حیوان باشید، کدام موجود را انتخاب میکردید؟
در دوران کودکیام در آفریقا توتم من فیل بود. حالا خودم را به شکل یک گوریل پیر پشت نقرهای میبینم که آماده کمین است، در حالی که سایر اعضای گروه مشغول استراحتاند. و جاهای خیلی زیادی برای کمین وجود دارد. بیشتر از مقداری که در جوانیام وجود داشت.
خوشحالم که میبینم بالاخره یاد گرفتهاید قایق را واژگون نکنید. ولی وقتی به تصاویر نگاه میکنم خشنودم که این روزها همراه شما نیستم. در مسیر بمانید، دوست الف من. برای شما و خانوادهتان، و تمام ۹ یار حلقه و جمعیت بزرگتر طرفداران و خوانندگان عشق میفرستم.
پینوشت: سلامم را به مادرتان برسانید.
با سلام
بسیار ممنون از زحمات شما
چقدر تالکین دنیای تالکین اقتباس های سینمایی جکسون دلنشینند.
بابت این ترجمه که باز یاد دنیای تالکین و اولین باری که فیلمها و کتابها رو خواندم زنده کرد ممنونم