اولین الفها در کوئیوینن بیدار شدند، آب بیداری در شرق دور سرزمین میانه، دورههای طولانی قبل از طلوع خورشید و ماه. برخلاف انسانها، الفها در معرض بیماری یا مرگ نبودند و در زمان (وقایع) ارباب حلقهها حداقل دو الف در آمان وجود داشت که در کوئیوینن در اولین روزها بیدار شدند: اینگوه ارباب الفهای وانیار و اولوه برادر شاه الو تینگول.
ریشه و تاریخچه ابتدایی الفها:
در سرزمین شرق دور در کوئیوینن، در سواحل دریای داخلی هلکار و در زیر کوههای اوروکارنی، الفها در زیر نور ستارههای سالیان دو درخت از خواب بیدار شدند. والار در ابتدا چیزی از آنها نمیدانستند اما خیلی زود توسط جاسوسان ملکور، کسی که موجواتش را برای تماشا و حمله به آنان فرستاد، کشف شدند.
مشخص نیست چه مدت آنها در این وضعیت خطرناک و محافظت نشده قرار داشتند اما افسانههای مربوط به آن زمان، از یک وجود صیاد و سوار سیاه سخن میگویند. مشخص شده است که بسیاری از الفهای باستانی توسط ملکور دستگیر و در اوتومنو زندانی شدند – بهطور کلی تصور میشد که این موجودات بیچاره خاستگاه نژاد اورک بودند.
اورومۀ والا وقتی در سرزمین میانه مشغول شکار بود، صدای آواز آنان را بشنید و بدینسان والار الفها را پیدا کردند. اورومۀ والا بر آنان نام الدار، مردمان ستارگان نهاد اما نام خود الفها برای نژاد خودشان کوئندی بود: آنانی که با صدا سخن میگویند. بهخاطر ترس از ملکور تعداد زیادی از الفها به آن والا مشکوک بودند اما او (بعد از بازگشت مختصر به والینور برای گفتن به دیگر والار در مورد پیدا کردن الفها) برای مدتی با آنها باقی ماند و از آنان محافظت کرد.
نگرانیهایی در مورد امنیت الفها در سرزمین میانه وجود داشت که در آن زمان تحت کنترل ملکور بود پس والار والینور را ترک کردند و با فرمانروای تاریکی به نبرد برخاستند. این نبرد، نبرد قدرتها نام گرفت که در آن ملکور به عنوان اسیر به والینور بازگردانده شد.
سفر بزرگ:
پس از شکست ملکور، والار در مورد سرنوشت الفها بحث کردند که آیا باید در سرزمین میانه باقی بمانند یا به والینور تحت محافظت والار آورده شوند. تصمیم برآن شد که آنها به سرزمین والار بروند و اورومه به کوئیوینن برای احضار آنها برگشت.
هنگامی که او بازگشت، او متوجه شد که الفها از والار میترسند و بیتمایل به سفر بودند. سه سفیر: اینگوه، فینوه و الوه برای سفر به آمان به همراه اورومه انتخاب شدند و به الفها برای انتخاب سرنوشتشان کمک کردند. این سه با شگفتی از نور دو درخت و دیگر چیزهایی که در آنجا دیدند به مردمشان مشورت دادند که فراخوان را پیروی کنند.
پیروان اینگوه و بیشتر مردمان فینوه و الوه موافق بودند سفری بزرگ به سمت غرب را با گذشتن از سرزمینهای گسترده آغاز کنند. این مردمان بعداً به عنوان سه قوم وانیار، نولدور و تلهری شناخته شدند. همه الفها این فراخوان را اطاعت نکردند. آنهایی که این فراخوان را نپذیرفتند به عنوان آواری: ناآرزومندان شناخته شدند.
اورومه مردمان سه قوم را به سمت خارج از شرق سرزمین میانه هدایت کرد. وانیار کم تعدادترین و در عین حال مشتاقترین بودند، و آنان نخستین کس بودند که به آمان درآمدند، و در پی آنان نیز مردمان فینوه.
تلهریها که توسط الوه و برادرش اولوه هدایت میشدند بزرگترین گروه بودند و بسیاری از آنان دو دل و مورد تردید بودند. مردمانی که از این قوم از سفر دست کشیدند کم تعداد نبودند. قابل توجهترین کسانی که از سفر برگشتند ناندور بودند که به پایین درههای آندوین توسط لنوه هدایت شدند.
در آخر، وانیار و نولدور به سواحل دریای بزرگ در منطقهای بین خلیج بالار و شاخابه درنگیست (منطقهای که بعداً در بیشتر قسمتها به نام فالاس شناخته میشد) رسیدند. اولمو جزیرهای بزرگ در ساحل آورد و بر روی آن دو گروه از الفها را به آمان برد.
تلهری آخرین بودند و خیلی دیر به بلریاند رسیدند تا سوار بر جزیره اولمو شوند. آنها برای مدتی در سرچشمههای گلیون در بلریاند شرقی ساکن شدند اما بعداً در سواحل پخش شدند. در این زمان دو رویداد مهم تاریخی رخ داد، الوه برای مدتی در نان الموت گم شد و آنها با اوسه یکی از مایار دریا مواجه شدند.
بعضی از تلهری آرزو داشتند که در بلریاند باقی بمانند، بعضیها به جستجوی اربابشان پرداختند و بعضی دیگر خواسته قلبشان را با اوسه گره زدند. وقتی که زمان آمدن اولمو به بلریاند برای بردن تلهری به والینور فرا رسید بسیاری از تلهری تصمیم به باقی ماندن گرفتند. این مردم در سالهای بعد به عنوان سیندار، الفهای خاکستری شناخته شدند و مردمی که در سواحل تحت حکومت گیردان بودند با نام فالاتریم شناخته شدند.
اسارت ملکور، سه دوره سعادت در آمان:
سه دوره از شکوه و عظمت و سعادت برای الفها در غرب و شرق دریای بزرگ جریان داشت. در والینور وانیار و نولدور و تلهری که سفرشان را کامل کرده بودند درکنار والار ساکن شدند و از آنها بسیار چیزها یاد گرفتند. آنها در شهر گوهرنشان تیریون در شکاف روشنایی و در لنگرگاه قوی آلکوئالونده و در زیر برج آوالونه در جزیزه تنهای تول ارهسئا ساکن شدند. در حالی که دو درخت هنوز نور را به قلمروی والار میداد، سه دوره گذشت، و الفهای والینور خردمندترین و نجیب ترین از میان جملگی فرزندان ایلوواتار گشتند.
درهمینحال، در بلریاند، سیندار زیر نور ستارگان ساکن شدند. در حالی که بیشتر سرزمین میانه هنوز در خواب بودند و در انتظار برآمدن خورشید و ماه، ملیان مایا زندگی را به جنگلها و دشتهای بلریاند که تحت حکومت تینگول بود آورد و اورومه هنوز هم در این زمان در سراسر سرزمینهای تاریک میتاخت.
طبیعت الفها:
الفها و انسانها هر دو فرزندان ایلوواتار بودند و خیلی اشتراکات داشتند اما تفاوتهای زیادی نیز بین دو نژاد وجود داشت. از این موارد مهمترین آنان این بود که الفها حداقل تا زمانی که دنیا به طول میانجامید نامیرا بودند، آنها از پیری و مریضی رنج نمیکشیدند۳ و اگر کشته میشدند یا با غم و اندوه پژمرده میشدند آنها در تالار ماندوس در والینور تناسخ مییافتند.
اگرچه، بر خلاف آدمیان، الفها باید در جهان تا پایان آن باقی میماندند، آنها به سرزمین میانه محدود و وابسته نبودند. آنها اگر اراده میکردند میتوانستند مسیر مستقیم را در پیش گیرند و به سرزمین غربی درآیند، مسیری که برای فانیان منع بود.
الفها همچنین دید و ادراکی واضحتر از انسانها دارند. آنها به طور طبیعی آگاه از بسیاری از چیزهایی هستند که از فرزندان جوانتر ایلوواتار پنهان هست، اما این هبه بدون محدودیت نیست.
مذهب:
الفها هرگز «مذهب» را به این معنا که آدمیان مفهومش را درک کرده بودند نداشتند. در واقع، الفهای بلندمرتبه به والینور سفر کرده بودند و با والار (یا خدایان) برای سالهای زیادی قبل از اینکه آدمیان به دنیا آیند، زندگی کرده بودند.
از همه والار، بیشتر به واردا النتاری همسر مانوه و بانوی ستارگان احترام میگذاشتند. در سرزمین میانه او را البرت، ملکه ستارگان صدا میزدند (مینامیدند) و در سراسر اقیانوس وسیع بلهگایر برای او آواز میخواندند. احترام زیادی هم برای اولمو به خصوص در زمانی که او در دوران اول به الفها بر علیه مورگوت کمک کرد، قائل بودند.
یادداشتها:
۱) این زمانی است که واژه الدار معنای خاصی به دست میآورد. تا قبل از سفر بزرگ، این واژه برای همه الفها به کار می رفت. بعد از راهی گشتن سه قوم، این واژه تنها برای کسانی که متعلق به این سه قوم بودند استفاده میشد.
۲) الفهایی که از سفر بزرگ بازگشتند (منصرف شدند) و سرزمینهای خودشان را تاسیس کردند. نوادگان آنها به طور مثال، الفهای جنگلی سیاهبیشه و گالادریم از لورین بودند.
۳) یا بهطور دقیقتر، آنها از پیر شدن، آنطور که آدمیان رنج میبرند، رنج نمیکشیدند. در واقع آنها همانطور که تالکین در نامههایش این موضوع را روشن میسازد، مشکل پیری را داشتند. تالکین میگوید: «عمر الفها تا اندازهای طولانی بوده است که توسط انسانها «نامیرا» نامیده شوند. اما اینطور نبوده است که آنان در برابر پیری و فرسودگی مصون باشند.» (نامههای جی.آر.آر تالکین، شماره ۲۴۵، مورخ ۱۹۶۳)