همانطور که در عنوان مقاله مشخص است، پاسخ سوال آیا الفهای دنیای تالکین گوش دراز هستند یا گوش نوک تیز دارند، یک «نه» بزرگ است و میتوانید همینجا خواندن مقاله را متوقف کنید. به هرحال الفهای تالکین گوش دراز نیستند و گوش الفها هیچ تفاوتی با گوش آدمها ندارد. اما ما این بحثهای بیپایان در خصوص دراز و نوک تیز بودند گوش الفهای تالکین تحمل میکنیم… خب، دیگر نمیدانم چرا چنین میکنیم. استدلال موافق گوش دراز بودن به صورت خلاصه چنین است: «ما داستانهایی که به وضوح نوشتهشده را نادیده میگیریم و به متون مخدوش، رها شده یا منسوخ شدهای استناد خواهیم کرد که حتی مستقیم نمیگویند الفهای تالکین گوش دراز و نوک تیز دارند.»
حقایقی که در مورد گوش الفهای تالکین وجود دارد:
- جی. آر. آر. تالکین در هیچ زمان از زندگی خود هیچ چیزی را منتشر نکرد که اشاره به گوشِ درازِ الفها داشته باشد.
- استدلالهای موافق الفهای گوش دراز تالکین متونی بسیار بسیار جزیی را بدون در نظر گرفتن کل و محتوای متن به عنوان مدرک به کار میبرند (توضیحی که تالکین در نامهاش به نقاشی که تا به حال کتاب هابیت را نخوانده بود نوشته شده بود که اندکی «الفی» گوش بیلبو را برای نقاشی توصیف میکند).
- داستان تالکین تفاوت میان الفها و انسانها را با صدایشان و چشمانشان نشان میدهد.
- یادداشتهای شخصی تالکین به شدت صحت این ایده را تنزل میدهد.
- نگارهها و تخیلات طرفداران از الفهای گوش دراز بسیار بسیار پیشتر از انتشار یادداشتهای زبانشناسی تالکین بود.
- هیچ «نمونه» برای گوش دراز بودن الفها در نوشتههای تالکین وجود ندارد.
- استناد به قانون یوزی («او مشخصا نگفته بود که آنها گوش دراز ندارند، پس به این سبب باید گوش دراز داشته باشند») باعث نمیشود که الفها گوش دراز داشته باشند. (در انتهای مقاله «قانون یوزی» به صورت کامل توضیح داده شده است)
- به سبب اینکه الفهای ریزه میزه جنگلی در گذشته و مدتها پیش از تالکین با گوشهای دراز به تصویر کشیده شدهاند هیچ ارتباطی به داستان تالکین ندارد.
- تصویرسازی جکسون و دیگران هیچ ارتباطی با تالکین ندارد.
با وجود این حقیقت که از زمان انتشار هابیت در ۱۹۳۶ تا مرگش در ۱۹۷۳ جی. آر. آر. تالکین هرگز به هیچ کسی چیزی نگفت یا در هیچ کدام از کتابهایی که منتشر کرده بود یا قصد انتشار آنها را داشت نگفته بود که الفها گوش دراز هستند، برخی هنوز اصرار دارند که چنین است.
به عبارتی سادهتر: هیچکدام از داستانها و مطالب مرتبط تالکین با آنان که تا به امروز منتشر شده است، الفهای او را دارای گوش دراز معرفی نمیکند.
هیچ اشارهای در هیچکدام از داستانهای منتشر شده تالکین به گوش دراز الفها نشده است. در حقیقت آن شخصی که میخواهد به ظاهر دلایل قانع کننده برای گوش دراز بودن الفهای تالکین بههم ببافد، میبایست همه داستانهای منتشر شده تالکین را نادیده بگیرد.
هنگامی که طرفداران این سوال را میپرسند که آیا الفهای تالکین گوش دراز هستند، برخی معمولا به دو متن بحث آفرین ارجاع میدهند که هرگز به هیچکدام از داستانهای جی. آر. آر. تالکین وارد نشده بود. متن اول برگرفته از نامه شماره ۲۷ است که تالکین آن را در مارس یا آوریل ۱۹۳۸ در پاسخ به انتشارات هیوتون میفلین نوشته بود، که از او درخواست نقاشیهایی برای چاپ در نسخه آمریکایی کتاب هابیت را کرده بودند.
اگر نیاز به نقاشیهایی از هابیتها در حالات مختلف دارید، جسارتا میبایست آن را در دستان کسی بگذارم که میتواند نقاشی کند. نگارههای خودم راهنماهایی نامطمئن هستند، برای مثال نگاره آقای بگینز در فصل ۶ و ۱۲. نگارهی بد طراحی شده برای فصل ۱۹ راهنمای بهتری نسبت به دیگر طراحیهای موجود است.
تصور من یک پیکر انسانی است، نه یک نوع خرگوش (مترجم: به شباهت کلمه Hobbit و Rabbit به معنی خرگوش توجه کنید) «پریوار» که برخی منتقدان بریتانیایی آن را تصور میکنند: چاق در ناحیه شکم، کوتاه در بخش پا. یک صورت گرد و خوشحال؛ گوشهایی اندکی نوکتیز و «الفی»؛ موی کوتاه و فر (قهوهای). پاها از قوزک به پایین، پوشیده از موی پرپشت قهوهای. البسه: شلوار مخملی سبز؛ جلیقه قرمز یا زرد؛ کت قوهای یا سبز؛ دکمههای طلایی (یا برنجی)؛ یک باشلق و شنل سبز تیره (متعلق به یک دورف).
اندازه واقعی – تنها وقتی قابل اهمیت است که اشیایی دیگر در تصویر باشند – حدودا میتوانید سه پا (حدود ۹۱ سانتیمتر) یا سه پا و شش اینچ (حدود ۱۰۷ سانتیمتر) در نظر بگیرید. هابیت در نگاره گنج طلا، فصل ۱۲، مشخصا (جدای از اینکه در محلهای اشتباهی چاق است) بیش از حد بزرگ است. اما (تا جایی که فرزندان من میتوانند متوجه شوند) او در یک نگاره یا «بعد» دیگر است – نامرئی در برابر اژدها.
هیچ شکی وجود ندارد که تالکین هابیتهایش را با گوش نوک تیز تصور کرده بود. بهترین بازنمایی خود تالکین از بیلبو در نگاره آشیانه عقابها (مترجم: نگاره ۹ را در کتاب نگارههای جی. آر. آر. تالکین ببینید) قابل مشاهده است که در بیلبو در حال بیدار شدن است. کاملا مشخص است که بیلبو گوش کشیده دارد. البته با توجه به نقد بسیار تالکین بر نقاشیها و مهارت خود میتوان این بحث را پیش کشید که ممکن است ناخواسته آن را به صورت اغراق آمیز، و شاید عامدانه برای تاکید، گوش بیلبو را چنین کشیده است.
از آنجایی که هیچ بحثی در خصوص شکل گوشهای هابیتی وجود ندارد، طرفداران به سرعت به بحث در خصوص اینکه آیا گوشهای هابیتی مرجع خوبی برای مقایسه با شکل گوشهای الفها است مشغول میشوند (براساس نامهای که در بالا آورده شد). دو اشکال در استفاده از نامه بالا برای بحث گوش دراز بودن الفها وجود دارد. اول اینکه هیچ زندگینامهنویس یا محققی در هیج جایی ثبت نکرده است که کسی در انتشارات هیوتون میفلین تصویر یا داستانی که شمایل گوش دراز بودن الفها را نشان داده باشد، با آن مواجه شده باشد. دوم اینکه صفت «الفی» از پیش زمانه شکسپیر بسیار مورد استفاده عموم مردم بوده است. بخش ریشه شناسی سایت دانشگاه میشیگان (در کنار منابع دیگر) این کلمه را مربوط به قرن ۱۳ میلادی (صده ۱۲۰۰) میداند، بسیار پیشتر از شکسپیر. از این رو نه میتوانیم نشان دهیم کسی از کارمندان انتشارات هیوتون میفلین اطلاعاتی از الفهای تالکین داشته (مگر چیزی که در متن کتاب هابیت آمده است) نه اینکه خود تالکین از صفت «الفی» برای اشاره به داستانهای خود استفاده کرده است. آیا منطقی است تالکین از صفتی استفاده کند که برای خواننده آن نامه ناشناخته است؟ هدف آن نامه یک چیز دیگر بوده و نباید به ناروا آن را به چیزی که هیچ ارتباطی با بحث ما ندارد نسبت داد.
حالا نیازی نیست تا تنها بحث را به هابیت محدود کنیم. یک نقاشی مشهور دیگر از تالکین وجود دارد: «بهلگ گویندور را در تائور-نو-فوئین پیدا میکند» (نگاره ۳۷ در کتاب نگارههای جی. آر. آر. تالکین) که در آن الف سینداری/نولدوری به نام بهلگ (در مورد چرایی نولدوری جلوتر توضیح داده خواهد شد) گویندور اهل نارگوتروند را در جنگل پیدا میکند. در حقیقت الف دوم (که در تصویر اینجا نیست) فلیندینگ است و بهلگ یک «نولدو». کریستوفر تالکین احتمال میدهد این نقاشی در سال ۱۹۲۷ یا ۱۹۲۸ کشیده شده باشد (رک. کتاب قصههای گم شده بخش دوم، «تورامبار و فوئالوکه»). تشخیص و بررسی دو شخصیت در تصویر بسیار دشوار است چرا جزئیات زیادی از صورتهای آنان مشخص نیست، و بسیار کمتر از آن از گوشهایشان. صورت فلیندینگ/گویندور پنهان است و همانطور که در اینجا مشخص است، بهلگ ریش دارد! پس این نقاشی کمکی به ما در پاسخ به سوال آیا الفهای دنیای تالکین گوش دراز هستند، نمیکند. لازم به ذکر است در نوشتههای پیشین، بهلگ نه یک الف سیندار، بلکه یک الف گنوم (نام قدیمی و منسوخ تالکین برای قوم نولدور) بوده است.
البته آوردن تصویر دلیلی دیگر نیز دارد که به مبنای اصلی این سوال مرتبط است: مگر نه اینکه اکثر طرفداران تالکین این باور را دارند که الفهای او بدون ریش هستند، و حتی تقریبا تمامی طرفداران پروپاقرص و مطلعتر تالکین به درستی، به خاطر نبود هیچ اشاره و مدرک به ریش داشتن بهلگ در آثار چاپ شده، اطمینان دارند که بهلگ ریش ندارد؟ ما نمیتوانیم به اندازه کافی از گوشهای بهلگ در تصویر متوجه شویم که دراز هستند یا خیر. پس چرا با وجود نداشتن هیچ مدرکی از گوش دراز بودن الفها باید به آنها این خصوصیت ظاهری را نسبت دهیم؟ در صورتی که علاقه داشته باشید بدون توجه به مدارک دیگر، به اشتباه بهلگ را دارای ریش در نظر بگیرید، میتوانید بدون توجه به مدارک دیگر، گوش دراز بودن الفها را توجیه کنید. (در حقیقت کل بحث مربوط به ریش دار بودن الفها توسط مجله وینیار تنگوار {Vinyar Tengwar} در یک حلقه باطل افتاده که خود مقالهای جداگانه و مفصل میطلبد.) با این وجود هنوز عدهای بر این باورند که الفهای تالکین دارای گوش دراز هستند؛ چرا؟
یک متن مخدوش وجود دارد (در میان زبانشناسان تالکین معمولا مشهور بهWords, Phrases and Passages است) که توسط انجمن زبانشناسی الفی {Elvish Linguistic Society} منتشر شده و معمولا به عنوان یک مدرک به آن ارجاع داده میشود:
کوئنیا لاسه {lasse}؛ جمع لاسی {lassi} (سینداری لایس {lais}). تنها به یک شکل خاص از برگها اتلاق میشود، به خصوص برگهای درختان، و مثلا نباید برای برگهای سنبل (لینکوئه {linquë} در کوئنیا) به کار رود. از این رو ممکن است که مرتبط با لاس {LAS} «شنیدن» و س-لاس {S-LAS} ریشه کلمات الفی برای «گوش» باشد؛ کوئنیا هلاس {hlas}، مزدوج هلارو {hlaru}. مزدوج سینداری لهاو {lhaw}، مفرد لهویگ {lhewig}.
مشخص است که هیچ اشارهای به گوش دراز بودن الفها وجود ندارد؟ سوای اینکه این جملات از خود تالکین نیست و انجمن زبانشناسی الفی آن را براساس مدارک موجود نوشته است که استفاده برخی از این متن به عنوان مدرک بیمعنی است؛ در صورتی که آنها مدرک یا اشارهای به گوش دراز الفی داشتند، منطقا میبایست به صورت مستقیم به آن اشاره کنند و برداشت شخصی برخی از متنی که به وضوح هیچ اشارهای به نکته مد نظر آنها نکرده هیچگونه ارزشی نداشته و جای هیچ بحثی باقی نمیگذارد.
آخرین به اصطلاح مدرکی که برخی آن را به عنوان استدلال موافق برای گوش دراز بودن الفهای تالکین در نظر میگیرند، یک مدخل در «ریشهشناسیها»، یک فرهنگ لغت که تالکین سالها پیش از نوشتن فرمانروای حلقهها برای کلمات الفی نگاشته بود که کریستوفر آن را در راه گم شده و دیگر نوشتهها (جلد پنجم تاریخ سرزمین میانه) منتشر کرده است.
لاس (۱) {Las}
لاسه {lasse} «برگ»: کوئنیا لاسه {lasse}، ناندوری لهاس {lhass}؛ کوئنیا لاسهلانتا {lasselanta} «برگ ریزان، پاییز»، ناندوری لهاسبهلین {lhasbelin} (لاسهکوِلهنه {lassekwelene})، قس. کوئنیا نارکوئلیون [KWEL]. لهاسگالن {Lhasgalen} «سبزبرگ» (نام گنومی لائورهلین). (برخی فکر میکنند که این مربوط به مدخل بعدی است و لاسه «گوش». گوشهای کوئندیایی نوکتیزتر و برگشکلتر از دیگر [آدمها؟].)
لاس (۲)
«شنیدن». ناندوری لهاو {lhaw} «گوشها» (مربوط به یک نفر)، مزدوج قدیمی لاسو {lasu} – از آنجایی که مفرد لهویگ {lhewig} است. کوئنیا لار {lar}، لاستا- {lasta-} «شنیدن»؛ لاستا «شنیدن دادن، شنوایی» – لاستالایکا {Lastalaika} «تیزگوشها» (مترجم: در اینجا sharp منظور شکل نیست و به شنوایی برتر اشاره دارد، به مراجعه به منابع دیگر متوجه میشویم که lhaeg که بخش sharp را در این کلمه تشکیل میدهد به معنی keen و برای keen-sight یا sharp-sighted به معنی تیزبین نیز استفاده شده است و در فارسی به دلیل نداشتن معادل مشابه به ناچار از تیز استفاده شده است)، یک نام، قس. ناندوری لهاتلگ {Lhathleg}. ناندوری لهاترون {lhathron} «شنونده، مستمع، استراق سمع کننده» (لا(نـ)سرو-ندو {la(n)sro-ndo})؛ لهاترو {lhathro} یا لهاتراندو {lhathrando} «گوش دادن، فال گوش ایستادن»
خب، به نظر قانع کننده میرسد، نه؟ عبارت «نوکتیزتر و برگشکلتر از دیگر […]» مشخصا اشاره به نوعی گوش دراز بودن دارد. اما نکته مهم اینجاست که کریستوفر مطمئن نیست برای واژه آخر چه چیزی نوشته بود و اگر مانند نگارنده و مترجم این مقاله با دستنوشتههای تالکین آشنا بوده و با آنها کار کرده باشید، هنگامی که کل یک کلمه به صورت [آدمها؟] {?human} آمده، یعنی کل کلمه ناخواناست و جایگزینی «آدمها» توسط کریستوفر تنها یک حدس است، از دستنوشتهای به شدت مخدوش که آن کلمه کاملا ناخوانا را مجبور شده حدس بزند. حدس اینکه چه کلمهای میتوانسته در آنجا قرار گیرد آسان و امکان پذیر نیست، مگر آنکه توانایی زنده کردن جی. آر. آر. تالکین یا سفر در زمان را داشته باشید و از خود او بپرسید یا دستنوشته را در وضعیت بهتری ببینید تا بتوان با اطمینان گفت که چه چیزی صحیح و چه چیزی ناصحیح است، اما خب نیازی نیست دست به کارهای عجیب برای کشف ماجرا و زمان بیشتری روی چرایی یا درستی یا نادرستی حدس کریستوفر صرف کنیم. واضح است که گوش آدمها میتواند بسیار نوک تیز و دراز باشد. مشخص است همانند بقیه مردم کره زمین، تالکین نیز چنین چیزی را دیده و به آن آگاه بود.
اما هنوز یک مشکل دیگر وجود دارد: هیچکدام از داستانهای تالکین به گوش الفها اشاره نکرده است. پس اگر به دنبال مدرکی هستید که به گوش دراز بودن الفهای تالکین اشاره کند، هیچ نخواهید یافت. در حقیقت، در هر بخش از کتاب که شخصیتها یا روایت به یک خصوصیت ظاهری «الفی» در داستانهای تالکین میپردازد، اشارات یا به چهره الفها است یا چشمهای آنان. برای مثال در فرزندان هورین (نارن آی خین هورین) چنین چیزی وجود دارد:
سادور بدینسان با تورین که رفتهرفته بزرگ میشد، حرف میزد؛ و تورین کمکم پرسشهایی داشت که پاسخ آنها برای سادور دشوار بود و میپنداشت که دیگر خویشاوندان نزدیک باید اینها را به او آموخته باشند. یک روز تورین به او گفت: «آیا لالایت واقعاً همانطور که پدرم میگفت شبیه کودکان الف بود؟ و منظورش چه بود وقتی گفت که دیر نمیپاید؟»
سادور گفت: «یحتمل چنین است؛ چون فرزندان آدمها و الفها در آغاز زندگانی بسیار شبیه هماند، اما آدمیزادگان زود بزرگ میشوند، و جوانیشان زود سپری میشود؛ چنین است تقدیر ما.»
هنوز اطمینان ندارید که الفهای تالکین گوش دراز دارند یا ندارند؟ در مقاله «قوانین و رسومات میان الدار»، که در حلقۀ مورگوت (جلد دهم تاریخ سرزمین میانه) منتشر شده، تالکین چنین نوشته است:
الدار در جسم کندتر از آدمیان رشد میکرند، اما در اندیشه بسیار سریعتر بودند. آنان پیش از آنکه یکساله شوند میآموختند که چگونه صحبت کنند؛ و همزمان راه رفتن و رقصیدن را نیز آموخته بودند، چرا که ارادهشان به سرعت بر جسمشان چیره میشد. با این حال تفاوتی اندک در اوایل جوانی میان دو خویشاوند، الفها و انسانها، وجود داشت؛ و آدمیانی که کودکان الف را به هنگام بازی مشاهده میکردند ممکن بود آنان را با کودکان آدمها، از مردمی زیبا و شاد، اشتباه بگیرند. چرا که در روزگاران ابتدایی کودکان الف هنوز از دنیای پیرامونشان دلشاد بودند، و آتش روحشان هنوز آنان را نبلعیده بود، و بار خاطرات هنوز بر آنان سبک بود.
همان ناظران احتمالا هنگامی که مهارت سخن گفتن و ظرافت کردار این کودکان با اندام و قواره بسیار کوچک را میدیدند، متعجب میشدند. چرا که در انتهای سال سوم کودکان فانی شروع به پشت سر گذاشتن الفها میکرده و با شتاب جسمشان به تکامل میرسید، هنگامی که الفها هنوز در اولین بهار کودکیشان باقی مانده بودند. فرزندان انسانها ممکن بود به قامت کامل خود برسند، اما الدار با همان سن در بدنی مشابه کودکان فانی کمتر از هفت ساله باشند. الدار تا پنجاه سالگی قد و قامتی که بعدا به آن به زندگی میپرداختند را کسب نمیکردند، و برای برخی چند صد سال میبایست بگذرد تا به طور کامل رشد کنند.
حال اگر تا اینجا آمدهاید، احتمالا به شک افتادهاید، یا شاید با هر کدام از نظرات متقاعد شدهاید، یا منتظر نقطه دیگری در این بحث و مقابلهبهمثل بیپایان هستید. الزامی نیست که بپذیرید که الفهای تالکین گوش دراز نداشتهاند. اما بهتر است به تور، تورین، آراگورن و بسیاری از شخصیتهای دیگر اشاره کنیم، که در داستانها با شمایلی نظیر فرمانروایان الف توصیف شدهاند، و امیر ایمراهیل، آدمیانی که میشناسیم که گوش دراز نبودهاند، آدمیانی به شکل خود ما، اما مردم هنوز به آن مدخل در «ریشهشناسیها» اشاره میکنند، اثری که تالکین کمتر و کمتر پس از انتشار هابیت به سراغ آن رفته بود، مربوط به زمانی که هنوز رشته افسانه تالکین به شکل امروزی در نیامده بود و تضادهای بسیاری که در همان بخش زبان شناختی با آثار بعدی دارد و محققان مختلف آنها را منسوخ شده به حساب میآورند، و حتی اشاره مستقیمی به مسئله مورد بحث ما نمیکند.
صادقانه بگوییم، اگر هنوز این سوال را میپرسید یا بحث میکنید که الفهای تالکین گوش دراز هستند، احتمالا نکته اصلی کل این ماجرا را متوجه نشدهاید. جی. آر. آر. تالکین به این نتیجه رسیده بود که الفهای او هرگز گوشِ دراز و نوک تیز نداشتهاند.
اگر به خاطر بحث فرض کنیم که تالکین هرگز نتوانسته بود تصمیم بگیرد که که الفهایش چگونه باشند، هیچ راهی وجود ندارد که کسی بتواند حقایقی مبتنی بر یک «معیار» بیان کند و «قانون یوزی» را میتوان در همه جا به کار برد که کاری بسیار خندهدار است. پس از بار دیگر کسی را دیدید که سوال گوش دراز بودن الفها را مطرح میکند، تنها عالمانه! لبخند بزنید. شما در حال تماشای آغاز یک سفر هستید. ممکن است به اینجا و منطق در تفکر ختم شود؛ یا شاید در جای دیگر و در تخیلات نامرتبط به رشته افسانه تالکین.
در انتها ممکن است خوانندگان مطلعتر بپرسند که پس صفحه پرسش و پاسخ انجمن تالکین چه میشود؟ صفحه پرسش و پاسخ انجمن تالکین براساس یک استدلال غلط که در بالا آن را به طور کامل رد کردهایم به این نتیجه رسیده که فقط بدین معنی است که انجمن تالکین اشتباه کرده است. لازم به ذکر است انجمن تالکین {Tolkien Society} با بنیاد تالکین {Tolkien Estate} متفاوت است و یک منبع رسمی به حساب نمیآید، انجمن تالکین هیچ تفاوتی با آردا یا د وان رینگ از لحاظ رسمی بودن ندارد و یک محل فعالیت طرفداری توسط طرفداران است.
«قانون یوزی» چیست؟
قانون یوزی عبارتی است که مایکل مارتینز برای یک نوع مغالطه در داستانهای تالکین با کار میبرد که مترجم آن را جالب میداند. این قانون اینگونه است که میگوید همه اورکها در فرمانروای حلقهها میبایست مسلسل دستی یوزی داشته باشند، چرا که تالکین هرگز نگفته بود که آنها مسلسل دستی حمل نمیکردند. این یک مغلطه استدلال از سکوت است و همانطور که از نامش پیداست ارتباط مستقیمی با سکوت دارد. این مغلطه زمانی انجام میگیرد که فردی سکوت فرد یا افراد دیگر را شواهدی کافی برای نتیجه گرفتن گزاره یا گزارههایی قطعی قرار دهد، در حالی که لزوماً ارتباط منطقی بین آن سکوت و نتایج ادعا شده وجود ندارد. نمونه: اگر پرهام نقاش چیرهدستی بود احتمالاً به ما میگفت، چون چنین چیزی به ما نگفته پس قطعاً نقاش چیرهدستی نیست. این دقیقا همان حرفی است که طرفداران گوش دراز داشتن الفهای تالکین پیش میگیرند و برای کسانی که با علم منطق آشنایی دارند، تحمل آن ممکن است دردناک و خارج از تحمل باشد. داشتن یوزی توسط اورکها همانقدر خندهدار است که نسبت دادن چیزهای خارج و نامرتبط (حتی منابع الهام نامرتبط هستند، مگر آنکه خود تالکین به صراحت چیزی را گفته باشد) به داستانهای تالکین، به آن. تالکین که حتی رنگ موهای الفها را توصیف کرده و قوانین مشخصی برای آن بیان کرده است، در صورتی که الفهایش گوش دراز بودند، به آنها در طول داستان اشاره کرده بود. با سلایق شخصی کسی نمیتوان یک داستان را به دلخواه تغییر داد، هرچقدر هم که یک داستان خیالی باشد، این خیال متعلق به جی. آر. آر. تالکین است، نه نگارنده، نه مترجم، نه هیچ شخص دیگری. در صورتی که علاقه دارید گوش الفهایتان دراز باشد، میتوانید به دنبال یک اثر فانتزی دیگر رفته یا خودتان اقدام به نوشتن یک اثر جداگانه کنید.
مترجم پیشنهاد میدهد مدخل مغالطه را در ویکیپدیای فارسی بخوانید و در بحثهای پیش روی خود در طول زندگی به آن توجه کنید. همچنین پیشنهاد میشود با چنین افرادی تا حد امکان زیاد بحث نکنید، چرا که تنها خود را خسته خواهید یافت و حتی خود ایلوواتار نمیتواند در مغالطه پیروز شود.
منبع.
من که خداروشکر به خاطر رشته تحصیلیم که انسانی هست با صطلاح مغالطه اشنا هستم
چون مغالطه هم مربوطه به درس ۱ منطق دهم هست هم مربوط به درس ۴ و ۵ فلسفه یازدهم هست.
جای بحثی باقی نگذاشتید ممنون