برای گالم، ماه و خورشید، سفید سیما و زرد سیما بودند و با کینهای یکسان از هر دو نفرت داشت. ادعا میکرد که هر دو چشمانش را میآزارند که احتمالاً به دلیل قرنها مخفیانه زیستن در مغارههای سیاه زیر کوهستان مهآلود بود. او از هر چه ممکن بود زیر نور اندک مهتاب دیده شود نیز میترسید و هر زمان که میتوانست منتظر میماند تا ماه غروب کند و بعد پی امورات سری خود برود.