لوتو، تنها پسر اوتو و لوبلیا سکویل-بگینز بود. هابیت محبوبی نبود و بیشتر او را با نام تمسخرآمیز «آبلهرو» میشناختند. پس از مرگ پدرش در سال ۳۰۱۲ دورهی سوم، کشتزار علف چپق، در فاردینگ جنوبی را به ارث برد و شروع به تجارت با مناطق جنوب شایر کرد. بعدها معلوم شد که با آیزنگارد ارتباط برقرار کرده و علف چپق خود سارومان ساحر را تأمین میکند. تجارت و ثروت او رشد کرد. آبلهرو شروع به خرید زمین و ملک، از مهمانخانه گرفته تا آسیاب و مزرعه و کشتزار در تمام شایر نمود. در نهایت آن قدر محصولات شایر را به جنوب فرستاد که مردم به مشقت دچار شدند. سپس اشرار لوتو از سرزمینهای جنوبی برای سرکوب شکایت هابیتهای شایر از راه رسیدند و آبلهرو به خود عنوان داروغهی بزرگ را داد. دست آخر، خود سارومان به شایر آمد. گرچه هابیتها هیچ تصوری از سرگذشت و ذات وی نداشتند و تنها او را با نامی که خدمتکارانش از آن استفاده میکردند «شارکی» میشناختند. حدود همین زمان بود که لوتوی آبلهرو از دید پنهان شد و میگفتند که شارکی، او را در مقر خودش، در بگاند زندانی کرده است. واقعیت، هولناکتر بود: خدمتکار سارومان، مارزبان داروغهی خودخوانده را در خواب با خنجر کشت. بدین ترتیب، هابیتی که کوشید کنترل شایر را به دست بگیرد به سرنوشتی مخوف و نابهنگام دچار گشت.