آخرین مقالات فرهنگنامه
خانه - آخرین خبرها - اقتباس‌های ادبی خوب و لذت بازخوانی داستان‌های آشنا

اقتباس‌های ادبی خوب و لذت بازخوانی داستان‌های آشنا

چند روز پیش مشغول دیدن مجدد یک انیمیشن به اسم Angel’s Egg بودم. این انیمیشن را وقتی کودک بودم بارها دیده بودم اما خیلی متوجه داستانش نبودم. انیمیشن ژاپنی است(یعنی انیمه است) و بسیاری معتقدند که بازی رینگد سیتی از روی نماهای گرافیکی این انیمیشن ساخته شده است. به خصوص که محوریت هر دو یک گوی سفید است که نزدیک به ترک خوردن است و سرنوشت دنیا را در خود دارد.

در خلال تماشای غلبه‌های رنگی سرخ و صورتی، صفحه‌ی نمایش روی شهری ثابت ماند. ناگهان به ذهنم رسید که چطور در کودکی و در خلال تماشای هزار باره‌ی این تصاویر، در حالتی از تخیل سیال و ناب، برای شهر و برای هر کادر تصویر، در خارج از آن هم جهانی متصور شده‌ام. یعنی دیدن تصاویر به چهارچوبشان ختم نمی‌شدند. همیشه در پس هر قابی، یک عالم اتفاق بود که توی ذهن من و خارج از کادر رخ می‌داد. برای همین توی شهر هزاران آدم بودند که هر کدام داستانی داشتند و شهر خود همسایگانی داشت که تویش آدم‌هایی زندگی می‌کردند. جغرافیای جهان ناقص نبود. برای هر نشانه و گرای تصویری بی‌معنا، ذهن کودک روایتی می‌ساخت.

این اتفاقی بود که تقریباً برای هر فیلم و انیمیشن و داستانی که می‌دیدم و می‌خواندم رخ می‌داد. همیشه هر روایت خودش متضمن روایت‌های بسیاری بود. مثل این بود که هر روایتی خودش در حباب جهانی مجزا قرار داشت و گاهی این حباب‌ها با هم برخورد می‌کردند و شخصیت‌هایش به هم نشت می‌دادند. اینطوری می‌شد که مثلاً شاهزاده‌خانم این قصه می‌توانست عاشق قهرمان آن یکی قصه بشود یا شخصیت شرور این داستان به جنگ شخصیت‌های جهانی دیگر برود. بدون این که لزوماً از وقت روایت اصلی زده شود. موقعی که روایت اصلی دارد پیش چشم ما ورق می‌خورد، تنها بخشی از همه‌ی روندها را داریم می‌بینیم. بخش اصلی داستان در پس‌زمینه و در ذهن ما رخ می‌دهد.

برای همین هم هزاران بار دیدن یک انیمیشن یا هزار بار خواندن یک کتاب چندان هم اتفاق عجیبی نیست اگر تصور کنیم هر بار قرار است که به همه‌ی اتفاقاتی فکر کنیم که خارج از کادر رخ داده‌اند و می‌دهند. روایت‌ها همیشه این استعداد را دارند که از زوایای تازه مورد بررسی قرار بگیرند. شخصیت‌ها مستعد این هستند که نیت‌هایشان مجدداً تحلیل شوند. حتا خیلی وقت‌ها نیازی نیست روایت یا شخصیت‌ها عوض شوند. می‌شود داستان را در محیطی دیگر بازتعریف کرد. می‌شود داستان‌های عاشقانه‌ی امیلی برونته را در مریخ تعریف کرد یا در جهان سایبرنتیک امروزی یا در عصر برنز. و بعد شاهد آن بود که روایت چطور باید خودش را تغییر دهد ولی در ضمن نقاط لذتش را همچنان داشته باشد. مثلاً این که رابین هود اگر در جهان مدرن باشد باید دقیقاً در چه مسلک و لباسی باشد؟ مثلاً به شکل یک هکر که از کورپوریشن‌های چند ملیتی دزدی می‌کند و کردیت‌های دزدی را توسط یک سرور واقع در آب‌های آزاد از سیستم‌های مراقبتی خارج می‌کند و بعد از رمز‌شکنی به حساب آدم‌های بدبخت می‌ریزد؟

نویسنده‌هایی که اقتباس‌های خوب انجام می‌دهند مثل نیل گیمن و تری پرچت، چند نکته‌ی مهم در مورد اقتباس به ما می‌گویند. این که البته فکر بسط دادن یک داستان در اقتباس به ذهن مخاطب رسیده است و برای همین هم هست که همه‌ی ما از خواندن یک اقتباس لذت می‌بریم. چون اعتبار بخشیدن به تخیل افسارگسیخته است. پس در اقتباس خیلی مهم است که بگذاریم روایت بسط داده شود و به جاهایی سر بزند که پیش از این سر نزده. یعنی اگر قرار باشد داستانی را اقتباس کنیم ولی در ضمن مجدداً در همان چهارچوب و وفادارانه بیانش کنیم، نیاز به روایت‌گری و تخیل را از خودمان  و مخاطب گرفته‌ایم.

جدای از این، داستان اقتباسی همیشه از این موضوع سود می‌برد که روایت اصلی و چیزهای آشنا را به دید تازه بنگریم. مثلاً اگر سهراب در داستان رستم و سهراب به جای پسر، دختر باشد چه؟ داستان چه فرق‌هایی می‌کند؟ چطور می‌شود رابطه‌ی بین دو شخصیت مهم شاهنامه مثل رستم و افراسیاب یا رستم و کیکاووس را در چهارچوب شخصیت‌پردازی مدرن بازتعریف کرد؟ یعنی به جای این که یک سری شخصیت حماسی و سنخی و دوبعدی داشته باشیم، اگر بهشان عمق و خواسته و پیشینه و ادراک و بیماری بدهیم چه خواهد شد؟ آن‌وقت شخصیت‌ها روابطشان را چطور سامان خواهند داد؟ از همه مهم‌تر شاهد چه دیالوگ‌هایی بینشان خواهیم بود؟

از این رو اقتباس‌های خسته‌کننده که مجدداً همان روایت را با اندکی تغییر برایمان تعریف کنند ما را به هدف اصلی بازتعریف یک روایت نمی‌رساند. چرا که یک روایت هر قدر هم تکراری، اگر راوی‌اش شجاعت داشته باشد که از دیدگاه خودش بیانش کند، این ظرفیت را دارد که برای مخاطب جذاب باشد. چون همچنان پلات داستان‌ها می‌تواند تکراری باشد منتها مثل همیشه ما جذب روایت‌گری راوی خواهیم شد. جذب پیچ و خمی که راوی به روایت می‌دهد. جذب هنر گیمن در بازتعریف اسطوره‌های اسکاندیناوی و جذب هنر سوزانا کلارک در ارائه‌ی روایتی دیگر از جنگ‌های ناپلئونی.

اگر هر روایتی ظرفیت بازتعریف را دارد، روایت‌های وحشت و ادبیات وحشت ظرفیتی چند برابر برای بازتعریف شدن دارد. داستان‌های وحشت را می‌شود از زوایای بسیاری مجدداً تعریف کرد. خیلی از اقتباس‌های مدرن به سراغ تعریف کردن مجدد داستان از دیدگاه هیولا رفته‌اند. به نظرم خواندن داستان‌هایی که در کودکی ما را به وحشت می‌انداختند و حالا قرار است از دید همان هیولایی بیان شوند که ما را می‌ترسانده، موقعیت منحصر به فردیست.

دو کتاب زوال و ظهور فرانکنشتاین اقتباس‌های مدرنی از داستان‌های ادگار آلن پو(زوال خاندان آشر) و مری شلی(هیولای فرانکنشتاین) هستند. در هر کدام از این دو روایت شما با پیرنگ جدیدی حکایتی قدیمی را خواهید خواند. اقتباس‌هایی که ما را فراتر از چارچوب بسته‌ی روایت اصلی می‌برند و به ما فرصت می‌دهند جهانی پشت و زیر روایت را کشف کنیم. ظهور فرانکنشتاین نوشته‌ی کنت آپل، در مورد شانزده‌سالگی ویکتور فرانکنشتاین جوان است که چطور عاشق می‌شود. روایتی که دریچه‌ای ویژه باز می‌کند به شخصیتی که در نهایت در رمان مری شلی خواهیم دید.

زوال نوشته‌ی بتنی گریفین هم به کودکی مادلین آشر سر می‌زند و این که چطور با خانه‌ی آشر در ارتباط است و در ضمن نگاهی ویژه به چیستی نفرین خاندان(و خانه‌ی) آشرها دارد.

هر دوی این کتاب‌ها ترجمه شده‌اند. از دستشان ندهید. برای خریدنشان می‌توانید به: «غرفه نشر پیدایش در بخش کودک و نوجوان، راهروی یمینی شریف غرفه ۷۹» سر بزنید.

درباره اله سار

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

x

شاید بپسندید

فرهنگ لغت الفی به فارسی

کتابی که پیش رو دارید، فرهنگ لغتی از زبان الفی به فارسی معاصر است که ...