اژدهایی که تنها کوه را تسخیر کرد. اسماگ[۱] بزرگترین اژدهای سالهای آخر دوران سوم بود. او زیرک و باهوش بود و قادر بود به زبان مشترک در سرزمین میانه صحبت کند. او با نگاه کردن به مردم می توانست آنها را وادار کند تا خواسته هایش را انجام دهند.
اسماگ اژدهایی آتشین دم بود. او دارای چنگال ها و دندان های تیز، یک دم طولانی و بال هایی عظیم که در هنگام استراحتش چند لا می شد، بود. رنگ بدن اسماگ سرخ طلایی بود و بدن او از فلس های بسیار سختی پوشیده شده بود. زیر شکم او مایل به زرد بود و با جواهرات روکش شده بود. اسماگ نمی دانست که یک تکه بدون فلس در گودافتادگی زیر سینه ی چپش وجود دارد.
درباره ی خاستگاه اسماگ هیچ اطلاعی نیست. در سال ۲۷۷۰ از دوران سوم از سمت شمال به تنها کوه حمله کرد، جایی که دورف ها پادشاهی کامیاب خویش را بنا نهاده بودند. او جنگل ها و همچنین شهر دیل را به آتش کشید و دورف ها و انسان هایی که به مقابله با او برخاسته بودند را به قتل رساند.
سپس اسماگ از دروازه ی ورودی به تنها کوه وارد شد و دورف ها را از سالن ها و تونل های تنها کوه بیرون راند. ترور، شاه زیر کوه، توانست به همراه پسرش تراین از طریق درب مخفی بگریزد. آنها با آن کسانی که از مردمشان باقی مانده بودند فرار کردند. گیریون، ارباب شهر دیل، کشته شد اما پیش تر، زن و فرزندش را به شهر دریاچه فرستاد تا در امان باشند.
نزدیک بن کوه، در سیاه چاله ای، اسماگ گنج های تنها کوه را گرد آورد و با آن توده ای عظیم ساخت که به عنوان تخت خواب از آن استفاده می کرد.
تا زمانی که شهر دیل توسط مردمانش ترک گفته شود، اسماگ هر از گاهی برای شکار از کوهستان خارج می شد. بخصوص به شکار دوشیزگان می پرداخت. شهر دریاچه که روی دریاچه ی بزرگ بنا شده بود، نزدیکترین مکانی به تنها کوه بود که کسی جرات زندگی در آن را داشت.
وقتی گندالف خاکستری متوجه این موضوع شد که سائورون بازگشته است، او نگران شد و احتمال استفاده ی سائورون از اسماگ برای انتقام ویرانگرش از شمال و حمله همزمان سائرون به ریوندل و لوتلورین را می داد. گندالف در بهار سال ۲۹۴۱ بطور اتفاقی با تورین سپربلوط پسر تراین ملاقات کرد. تورین تصاحب دوباره تنها کوه را می خواست و آن دو با هم طی نقشه ای به همراهی سیزده دورف و یک عیار شروع به حرکت به سمت تنها کوه نمودند. گندالف، برای نقش عیار هابیتی به نام بیلبو بگینز را انتخاب کرد.
در پاییز سال ۲۹۴۱، بیلبو به درون لانه ی اسماگ خزید و دو جام دودسته ای بزرگ را دزدید. اسماگ بیدار شد و فورا متوجه گم شدن آن دو جام شد. اسماگ به دنبال دزد جام ها ، با غضب به سمت دروازه جلویی پرواز کرد ، اما تمام چیزی که پیدا کرد اسبچه ها بودند. او فکر کرد که انسان ها از طریق رود روان از دریاچه ی بزرگ به سمت تنها کوه آمده اند. اسماگ سر و صداهایی که از تونلی که به آشیانه اش ختم می شد را به یاد آورد و متوجه شد که دزد از آنجا آمده است، اما قادر نبود مکان در مخفی را در کنار کوهستان بیابد.
روز بعد، بیلبو به آشیانه ی اسماگ بازگشت درحالیکه اژدها منتظر او بود. اما بیلبو حلقه ی جادویی اش را به انگشت داشت و اسماگ نه حتی می توانست او را ببیند و نه اینکه او را با ورد محسور سازد. بیلبو با معما با اسماگ سخن گفت، که اژدها از این کار او خوشش آمد و زمانی که بیلبو خودش را بشکه سوار نامید، او به این نتیجه رسید که آن دزد توسط مردان شهر دریاچه فرستاده شده است. اژدها تلاش کرد تا بیلبو را قانع کند که کسی که او را استخدام کرده در تلاش است که به او حقه بزند. بیلبو به او اینگونه پاسخ داد که انتقام بسیار مهم تر است از گنج، که این پاسخ نیز اسماگ را بر این اندیشه که مسبب این دزدی ها نوادگان مردان شهر دیل هستند، استوار کرد. اسماگ به اغراق اینگونه گفت که هیچ کس توانایی شکست او را ندارد.
“هرجا دلم بخواهد دست به کشتار می زنم و کسی را تاب مقاومت نیست. آن قدیم ها جنگجویانی را از پا انداخته ام که لنگه شان امروز توی دنیا پیدا نمی شود. تازه آن وقت ها جوان و آسیب پذیر بودم. حالا پیر هستم و قوی، قوی، قوی. دزد سایه ها”
ترجمه آقای علیزاده از کتاب هابیت یا آنجا و بازگشت دوباره، چاپ دوم، ص ۳۲۵
اسماگ زیرشکمش که با جواهرات روکش شده بود را به بیلبو نشان میدهد و آنجاست که بیلبو شکاف درون زره اش را می بیند. بیلبو فرار می کند، و اسماگ نفس آتشینش را به دنبال او در راستای تونل به راه می اندازد اما آن هابیت فقط بصورت سطحی می سوزد.
اسماگ به سمت شهر دریاچه پرواز کرد و آنجا فرود آمد . بارد (از نوادگان گیریون اهل دیل) آمدن اژدها را می بیند و مردان شهر دریاچه برای حمله آماده می شوند. اسماگ همانطور که به شهر نزدیک می شد، می غرید و دریاچه با زبانه های آتش، رنگ سرخ به خود گرفته بود. اژدها محتاط بود چون شهر در آب های عمیق برپاشده بود و مردم به راحتی می توانستند آتش او را فرونشانند. وقتی مردان شهر دریاچه شروع به شلیک تیر به اژدها کردند و درون شیپورهاشان دمیدند، اسماگ غضبناک شد. اژدها شهر را به آتش کشید و با دمش سقف خانه ی بزرگ را ویران کرد. مردم شروع به تخلیه ی شهر کردند و همه چیز ناامیدانه به نظر می رسید.
سپس یک توکا که صحبت های بیلبو را در مورد نقطه ضعف اژدها شنیده بود به سمت بارد آمد و به او گفت که کجا را نشانه رود. بارد تیر را رها کرد و تیر سیاه به نشانه ی خود در شکاف زیر گودی سینه ی چپ اسماگ اصابت کرد. اسماگ فریادی دلخراش کشید و از آسمان افتاد و بر روی شهر دریاچه فرود آمد و کاملا آن را نابود کرد. بعدها شهر در محلی کمی به سمت شمال از مکان قبلی شهر دریاچه ساخته شد، و استخوان های اسماگ برای سال های زیادی در آبهای کم عمق دریاچه قابل دیدن بود. کسی جرات وارد شدن به آب یعنی آنجایی که لاشه ی او افتاده بود، را نداشت. حتی برای بدست آوردن جواهرات بی نظیری از زره او نیز کسی جرات این کار را نداشت.
[۱] نام اسماگ از فعل آلمانی smugen به معنای چپاندن درون یک سوراخ مشتق شده است. Trâgu نام اژدها در دیل به ریشه ی کلمه ی trah مربوط می شود که به معنای نقب زدن در زبان روهان و شایر است.
همچنین اسماگ طلایی و اسماگ مخوف خوانده می شد. بیلبو او را اسماگ عظیم، اسماگ بزرگترین و مهیب ترین آفت ها، اسماگ توانا، ارباب اسماگ نفوذناپذیر، و عالیجناب با شکوه خوانده بود. به زبان دیل اسماگ Traguخوانده می شد.