پیش گفتار
بدون شک داستان گویی سابقهای اندازه عمر زبان بشری بر روی کره خاکی دارد. هزاران سال پیش نیاکان ما، هنگامی که پس یک روز سخت، در غار گرم و راحت خود دور آتش مینشستند و از شکار آن روز سخن میگفتند یا خاطرات قدیمی و یا داستانهای دیرین و اسطورهای خود را برای اعضای خانواده و قبیله تعریف میکردند، داستانگویی به وجود آمده بود. این مقوله چنان در طی قرون متمادی با فرهنگ و زبان و هویت جامعه بشری پیوند خورد که به نظر میرسد بخشی از «ذات انسانی» ما باشد. هم اکنون هم داستانها همچنان بهعنوان مهمترین حلقه پیوند ما با گذشتگان خود به حیات خود ادامه میدهند. هر ساله بسیاری از پرفروشترین کتابها را رمانها تشکیل میدهند و افسانههای باستانی پس از گذشت این مدت مدید همچنان محبوب و مشهور هستند. حتی محتوای اطلاعاتی که طی قرون نوین پا به عرصهی وجود گذاشته هم در بسیاری موارد داستان گویی را به خدمت در آورده و از آن بهره بردهاند. مگر سینما چیست جز راهی جدید برای «روایت»؟
بررسی این مقولات به ما نشان خواهد داد که علایق نسل بشر تغییر زیادی نکرده است و تنها شیوه «نمایش» آنها پیشرفتهتر شده است. در این میان داستانهای اسطورهای جایگاه ویژهای دارند؛ زیرا اساطیر افسانههایی هستند فراتر از واقعیت. اسطورهها ریشه در آرمانها و آرزوهای هر قوم و ملتی دارند و نماد «کمال انسانی» در آن قوم هستند. از این موضوع که بگذریم «ساختار» کلی داستانها هم همچنان استوار و محکم باقی مانده است. دو هزار سال پیش ارسطو گفت: «هر چیز آغاز، میانه و پایانی دارد.» این اصل هنوز هم در روایت داستانها خود را اثبات میکند. گرچه متفکران و منتقدان ساختارهای روایی متفاوتی را برای داستان بر شمردهاند اما «ساختار سه پردهای» هنوز هم بهعنوان اصلیترین الگوی روایی پابرجاست. در سال ۱۹۵۶ جوزف کمبل، اسطوره شناس آمریکایی نظریهای برای شرح چگونگی سفر «خارجی» و سفر «درونی» قهرمان یک داستان ارائه کرد و در کتاب «نقابهای خدا» از قدرت روانشناختی عظیم «کهن الگوی قهرمان» پرده بداشت. این مقاله کوشیده است با اندکی تلخیص نظریه اسطوره شناسی جوزف کمبل را در «سه پرده» نمایان سازد. پیداست که منشأ این عبارت «سه پردهای» به نمایشنامههای حماسی یا عاشقانه اوروپید و سوفوکل و دیگر نویسندگان و شاعران یونان باستان باز میگردد که در آنها پس از اجرای هر مرحله از تئاتر پرده پایین میآمد و صحنه جدید و «مرحله جدیدی» شروع میشد؛ اما در میانه قرن بیستم، جهان یکی «راوی» بزرگ دیگر از نسل راویان حماسه سرای باستانی معرفی کرد. این رویداد هنگامی رخ داد که پروفسور جان رونالد روئل تالکین، مشغول تصحیح اوراق امتحانی دانشجویان خود بود که ناگهان بی اختیار جملهای به ذهنش رسید و آن را روی کاغذ خالی نوشت.
و «داستان» شروع شد…
با سپاس، ایمان ذاکری (LORD LOSS)
- پرده اول: جدایی
نخستین پرده، جدایی قهرمان از «دنیای روزمره» است. قهرمان باید برای یک سفر آماده شود. این سفر میتواند جنبه «بیرونی» داشته باشد؛ اما صورت «درونی» آن از اهمیت بیشتری برخوردار است. فارغ از این که سفر قهرمان به کجا میانجامد و چه سرنوشتی پیدا میکند، او با بخشهای مختلف «نفس» خود دیدار میکند و به یک «خودکاوی» عمیق میرسد. قهرمان در سفرش در جستجوی کمال روانشناختی است.
تورین سپر بلوط بهعنوان نمونه بارز یک قهرمان اسطوره، قبل از شروع ماجرا، در دنیای روزمره خود در کوهستان آبی زندگی آرامی بهعنوان پادشاه مردم دورین داشت. او سرسختانه توانسته بود رویای نابود شده پدرانش را زنده نگاه دارد. او یک پادشاه، یک جنگجو و یک فرمانده بود؛ اما این برایش کافی نبود. تورین میخواست که «قهرمان» مردم خودش باشد.
قهرمان برای دنبال کردن هدف نهایی خویش نیاز به یک الگو دارد. یک استاد یک پدر معنوی و یک بت! این همان چیزی است که کمبل آن را «کهن الگوی پدر» مینامد. این کهن الگو نخستین «استاد» قهرمان در مسیر دست یافتن به آرمانهاست. قهرمان میتواند یک «استاد ثانی» هم داشته باشد تا منبع الهام، آموزش و رهبری او باشد؛ اما هیچ کس به اندازه «کهن الگوی پدر» در ارادهی او تأثیر نمیگذارد. در واقع قهرمان میخواهد به جایی برسد که خود به یک کهن الگو تبدیل شود. او پدر معنوی خود را بهعنوان یک الگو برای «تحقق شخصیت آرمانی» خود برمی گزیند. این چنین است که تورین میخواهد همچون در راه پس گرفتن قلمرو، افتخار و مقام قدم بگذارد. تراین در این راه ناکام ماند؛ اما چیزی که برای قهرمان اهمیت بیشتری دارد انتخاب «مسیر» است. قهرمان میخواهد مسیرش را بیابد. میخواهد به جایگاه «پدر معنوی» خود نزدیک شود؛ و استاد ثانی کسی است که او را یاری میکند. همچنان که گندالف تورین را یاری کرد. گندالف برای تورین یک استاد ثانی است. کسی که آتش بازپسگیری «پادشاهی زیر کوه» را در دل تورین شعلهورتر ساخت. تورین باید برود.
۱- دعوت به ماجرا:
قهرمان ذاتاً ماجرا جو است اما برای این که ذات خود را بروز دهد باید به ماجرا دعوت شود. این دعوت قهرمان را از سکون و سکوت جدا میکند و او را به دنیای قهرمانی وارد میسازد. همانطور که گندالف با ملاقات تورین در «مهمانخانه اسبچه راهوار» او را برای شروع ماجراجویی خود تحریک کرد. منادی قهرمان معمولاً درباره دشمنی هولناک یا مصیبتی قریب الوقوع هشدار میدهد و میگوید که در این مورد باید کاری انجام داد. او به شرافت و مردانگی قهرمان متوسل میشود تا او را وارد ماجرا کند. گندالف هم خطر اسماگ را به تورین گوشزد میکند، درباره گسترش تاریکی هشدار میدهد و غرور از دست رفته خاندان دورین را به یاد قهرمان میاورد.
۲-امتناع از پذیرش:
قهرمان با آن که ذاتاً خصلت قهرمانی دارد اما با همان بی میلی فطری ترجیح میدهد که در شروع سفر خود تأخیر بیاندازد. این ریشه در بی میلی ما در مواجه با چالشهای بزرگ دارد. همیشه آسان تر است که در خانه بنشینیم و هیچ کاری نکنیم، به دنبال ماجرا و خطر نرویم و بگذاریم دیگران دعوت را اجابت کنند؛ اما کدام دیگران؟ تورین میبینید جز او کسی برای احیای پادشاهی زیرکوه نیست. ثرور کشته شده، تراین در سایه گم شده و دیگر افراد خاندان نیز کاریزمای لازم برای رهبری گروه را ندارند. تورین باید پا در مسیری بگذارد که امکان دارد بازگشتی برای آن نباشد. در حالی که اگر در کوهستان آبی بماند میتواند سالهای طولانی به حکومت خود در میان مردمش ادامه دهد. او در اینجا از آشوبهایی که شرق و به ویژه سیاه بیشه را به خود مشغول کرده به دور است و پشتوانه مردمش را نیز در اختیار دارد. از سوی دیگر احتمال موفقیت عملیات آزادسازی اره بور نیز اندک است. با این وجود منطق تورین در نهایت مقهور غرور و جاه طلبی او میشود. تورین انتخاب خود را کرده است.
۳-کمک فرا طبیعی:
قهرمان قبل از ورد به ماجرا معمولاً باید توسط سلاحهای خاص و قدرتمندی مجهز شود. قهرمانان کلاسیک معمولاً پسران خدایان بودند که سلاحهای مرگبار و فرا طبیعی کاملاً برازنده آنان بود. در آثار تالکین هم تورامبار کلاهخود وحشت را بر سر میگذارد، بهلگ کوتالیون، گورتانگ را بر میگزیند و اله سار، نارسیل شکسته را بازسازی میکند. در داستان هابیت این سلاح بیشتر به شکل یک کلید در میآید. حلقه اتصال تورین و پادشاهی پدرانش. همچنین نقشه رمزنگاری شده و مهم تر از همه تجربهی استاد ثانی یعنی گندالف او را یاری خواهد داد.
۴-شکم نهنگ:
بعد از ورود به دنیای ماجرا، قهرمان اکنون در مرحلهای قرار دارد که میتواند به یک نوزایی و تحول در شخصیت قهرمان منجر شود. قهرمان وقتی وارد این مرحله میشود یک شخصیت دارد و وقتی از آن خارج میشود شخصیت متفاوتی یافته است. تورین نیز این مرحله را طی میکند. در طی سفر تحولاتی در وجود او نمایان میشود. اگر در گذشته باز پس گیری اره بور تنها یک هدف بوده است، در انتها تبدیل به یک آرمان میشود. اگر تورین فقط یک ماجراجو بود، بعد از پایان کار تبدیل به یک نماد میشود. تورین به این باور رسیده است که زنده مانده است تا بار دیگر درخشش آرکن استون را ببیند.
- پرده دوم: تشرف
این پرده جایی است که قهرمان با نقش اصلی خود در داستان مواجه میشود. مورد آزمایش قرار میگیرد. «خود» جدیدی را میسازد. میمیرد، زنده میشود. به جایگاه پدران خود نزدیک میشود. در ردهی اساطیر جا میگیرد و به معنای واقعی کلمه تبدیل به قهرمان میشود. همچون نیاکان باستانی ما که در سن تکلیف برای ورود به دنیای بزرگسالان آزمونهایی را پشت سر میگذاشتند، قهرمان نیز همین روند را طی میکند تا شایستگی، شجاعت و هوش خود را به اثبات برساند. این پرده معمولاً بلند مدت ترین پرده است؛ زیرا قهرمان باید مراحل مختلفی را پشت سر بگذارد و هم از نظر بیرونی و هم از نظر درونی بر دشمنانش پیروز شود؛ اما این پایان کار نیست. در اینجا قهرمان وارد دنیای قهرمانی شده است ولی هنوز گره گشایی نهایی را شکل نگرفته است. چیزی که در پرده سوم باید منتظر آن بود.
۵-جاده آزمونها:
قهرمان در مسیر رسیدن به هدف آزمونهای دشواری را پشت سر میگذارد و از موانع محکمی عبور میکند. هدف از این موانع نه کشتن قهرمان است و نه آسیب رساندن به او. بلکه قهرمان باید در حین گذراندن آنها آبدیده شود. در داستان هابیت تورین و گروهش از دست ترول ها نجات میابند از سد غولهای سنگی کوهستان عبور میکنند، گابلین ها را ناکام میگذارند و از چنگ اورکها میگریزند. نکتهای که در این میان جلب نظر میکند همراهی عنصر شانس و یاری سرنوشت با آنهاست. زیرا همین سرنوشت است که داستان را این چنین مقرر کرده است. تورین با پشت سر گذاشتن این آزمونها به هویت تازه خود نزدیک میشود. دیگر در همه جا از درههای کوهستان آبی تا اعماق جنگلهای سیاه بیشه همه میدانند که وارث تراین بازگشته تا تخت و تاجش را باز پس بگیرد.
۶-آشتی با پدر:
قهرمان پس از پیروزی در نبردهای بسیار بیرونی و درونی به جایگاه «پدر معنوی» خود رسیده است. دوستانش او را همچون پدرش دوست میدارند و دشمنانش به همان اندازه از او میترسند. در این حین قهرمان بار دیگر به وصال معنوی با پدر و «استاد اول» خود میرسد. همانطور که در ابتدای داستان در درون خود با او پیمان بسته بود، باز هم با او تجدید عهد میکند. تورین هم با به یاد آوردن مصائب و سختیهای مردمش و تلاشهای پدر و پدربزرگش برای احیای اره بور، مصمم تر میشود تا انتقامش را از اسماگ بگیرد. تورین تشنه انتقام است.
۷-خدا گونگی:
این مرحله در واقع لحظه بحرانی آزمایش بزرگ است. قهرمان در مواجه با دشمن به معنای واقعی یا تمثیلی میمیرد. اما مرگ او نه به معنای پایان کار بلکه شروع زندگی دیگری است. مرگ در واقع حلقه اتصال او به دنیای خدایان است. قهرمان با مرگ خود کاری کرده است که دیگر قابل کشتن نیست. زیرا قبلاً مرده است. او همانند پدرانش تقدیس میشود. قهرمان برای اتمام مأموریت خود بازگردانده میشود و زندگی جدیدش را آغاز میکند. تورین نیز در مواجه با اورکها به شدت زخمی میشود و تا آستانه مرگ پیش میرود. اما در آخر توسط بیلبو بگینز جوان که در ابتدا اصلاً به او ایمان نداشت نجات داده میشود. تورین درمیابد که بیلبو «قهرمان ثانی» این داستان است.
۸- نهایت سخاوت:
قهرمان پاداش میگیرد. او میداند که هر سرنوشتی هم که پیدا کند باز هم در آوازها خواهد ماند. نسلهای بعدی او را فراموش نخواهند کرد. در آینده از بزرگی و شجاعت او ستایشها خواهد شد. قهرمان برای همیشه زندگی خواهد کرد. تورین هم مورد تقدیر قرار میگیرد. حتی اگر به هدفش نرسد، کارهای بزرگی انجام داده است. با تاریکی به جدال برخواسته، پس از سالها آتش اسماگ را به مبارزه خوانده است و مهم تر از همه امید را در دلها زنده کرده است. دورفها از این پس در هر جای سرزمین میانه با آوازهای سرد و خشک خود نام او را زمزمه خواهند کرد. هنگامی که بر پولاد سخت پتک میکوبند دلاوریهایش را به یاد خواهند آورد و افتخار خواهند کرد که قهرمانی همچون تورین سپر بلوط پسر تراین پسر ثرور از نژاد آنها است.
- پرده سوم: بازگشت
پرده سوم جایی است که همه چیز باید به جایگاه واقعی خود برگردد. تعادل جدیدی برقرار خواهد شد. سرنوشت از «مقصد نهایی» قهرمان پرده بر میدارد. تقابل بزرگ در بیرون و درون قهرمان صورت میگیرد و او را به سمت زادگاه معنوی و جایگاه حقیقی خود میبرد. قهرمان از بندها خلاصی میابد و دشمنانش را با مرگ خود شکست میدهد! آنها قهرمان را نکشتهاند. بلکه او را جاودانه ساختهاند. قهرمان در مسیر تبدیل شدن به یک کهن الگو قرار دارد. قهرمان تبدیل به یک نماد میشود. در داستان هابیت هم تورین پس از یک دوره سرگردانی در جنگلهای تاریک سیاه بیشه و گم کردن مسیر، بار دیگر بهعنوان قهرمان گروه نجات بخش اره بور رهبری گروه را به دست میگیرد. او در نهایت باید به جایگاهی برسد که پدرانش به آن رسیدند. او در افسانهها زنده خواهد بود.
۹-پرواز جادویی:
قهرمان و گروه او با سرعت فوقالعادهای به سوی هدف حرکت میکنند. این مرحله معمولاً با مایههای اسطورهای همراه است. قهرمان که تا مرز دنیای مردگان پی ش رفته است توانسته شجاعت و شهامت خود را بازیابی کند. در داستان هابیت گروه نه تنها به صورت نمادین بلکه به صورت عینی هم پرواز میکنند. عقابها که گویی نشانی از نیروی خدایان آن سوی دریا و در رأس آنها مانوی پادشاه آردا هستند، همچون نگهبانانی بازمانده از دوران باستان به کمک گروه میآیند و آنها را به مسیر خود بازمی گردانند. واسطه این کمک رسانی یکی از همان بازماندگان دیرین، یعنی گندالف خاکستری است.
۱۰-دست نجات بخش:
قهرمان متحدان خود را مییابد. هر چند ممکن است آنها اهداف متفاوتی از کمک کردن به قهرمان داشته باشند. این اتفاق را میتوانیم در انگیزه تراندویل در کمک به گروه تورین در سیاه بیشه برابر عنکبوتهای غول آسا ببینیم. در واقع تراندویل مشتاق به دست آوردن بخشی از ثروت بی پایان زیرکوه است و میخواهد شانسش را با دورفها امتحان کند. اما تورین بهتر از هر کسی پیمان شکنی تراندویل در هنگام مصیبت و حمله اسماگ را به یاد دارد و دست رد به سینه او می زند. گروه با کمک بیلبو فرار میکند و پس گذشتن از مسیر پر پیچ و خم رودخانه متحد جدیدی مییابد. بارد و مردم او برای بازگشت به دوران بی نظیر قبل از حمله اسماگ، تورین را یاری میکنند. همه چیز آماده بازگشت ثورین، پادشاه حقیقی زیر کوه است.
۱۱-عبور از آستانه بازگشت:
قهرمان به طور کامل بازگشته است. او در آستانه تقابل نهایی با دشمن قرار میگیرد. سرنوشت نهایی هر لحظه نزدیک تر میشود. تورین هم به اره بور رسیده است و به دامنههای سنگی قلمرو پر شکوه پدرانش مینگرد.
۱۲-سرور دو عالم:
قهرمان در آستانه به پایان بردن سفر خود قرار دارد. هم اکنون در درجه ای برابر با «استاد اول» خود برخوردار است. قهرمان در حال تمام کردن مأموریت خود است اما این تنها حاصل سفر او نیست. او در واقع یک قهرمان جوان تر را نیز تربیت کرده است. پیش گویی ها به وقوع میپیوندد و سرنوشت پرده از ایستگاه آخر بر میدارد. در داستان هابیت هم تورین پس از نابود شدن اسماگ همراه با متحدین خود در برابر دشمنانش میایستد از این گذشته تورین بیلبو را نیز یافته است.
۱۳-زندگی آزاد:
قهرمان به هدف خود رسیده و قوس شخصیتی خود را کامل کرده است. اکنون زمان وداع قهرمان با الگوهای جهان و پیوستن او به اساطیر است. قهرمان در مسیر خود به استاد و سپس به افسانه تبدیل شده است. پایان کار قهرمان معمولاً با مرگ او همراه است. زیرا هیچ منبع الهامی فراتر از شهادت نیست. مسیح بهعنوان مشهورترین نماد مرگ حماسی شناخته میشود. در واقع قهرمان با مرگ خود تبدیل به یک مسیح برای مردم خود میشود و الگویی برای همه افراد در همه اعصار خواهد بود. تورین نیز به همین شیوه و با تراژیک ترین حالت ممکن کشته میشود و میراث خود را به آیندگان میسپارد. تورین سپر بلوط به افسانهها میپیوندد.
منابع:
۱-هابیت-نویسنده:جی.آر.آر.تالکین-مترجم: رضا علی زاده
۲-مدل جوزف کمبل برای سفر اسطورهای قهرمان-نویسنده:ویلیام ایندیک-مترجم:محمد گذر آبادی-فصلنامه سینمایی فارابی. شماره ۶۸
۳-داستان-نویسنده:رابرت مکی-مترجم:محمد گذر آبادی
واقا زیبا بود خیلی ممنون
عالی بود:)
خدا قوت به همه دوستان. مقاله زیبایی بود.
فقط دوستا سوال از پیشکسوت های سایت در مورد فیلم داشتم:
۱- دلیل علاقه بیش از حد تراندوئیل به جواهرات سفید رنگ دورف ها چی بود که به خاطرش یه جنگ به راه انداخت؟
<<<>>>
۲- بعد از مرگ ثورین سرنوشت طلا های اره بور چی شد؟
<<<>.>>
با تشکر
ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻋﺎﻟﻲ….ﻣﺘﺸﻜﺮﻡ.
ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻃﻼ ﻫﺎﻱ اﺭﻩ ﺑﻮﺭ ﺳﺮﺟﺎﺵ ﻣﻮﻧﺪ و ﻫﻤﻪ اﺵ شد ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺩاﻳﻦ ﻛﻪ ﺣﺎﻻ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺯﻳﺮ ﻛﻮﻩ ﺷﺪه ﺑﻮﺩ و اﺧﺘﻴﺎﺭ ﺩاﺭ ﺑﻮﺩ. ولی ﻛﻤﻲ اﺵ(ﺩﻭ ﺗﺎﺻﻨﺪﻭﻕ) ﺷﺪﻣﺎﻝ ﺑﻴﻠﺒﻮ .ﺑﻪ ﺗﺮاﻧﺪﻭﻳﻞ(ﺗﻮ ﻛﺘﺎﺏ) ﺟﻮاﻫﺮ ﮔﺮﻳﻮﻥ ﺭﻭ ﺩاﺩﻥ.
به بیلبو هیچی نرسید چون سهمش همون ارکن استون بود که فکر کنم پسش داد. اون دو تا صندوقچه طلا رو از تو غار ترولها برداشت که البته دورفها چال کرده بودن و قرار بود موقع برگشت بردارن اگه توجه کرده باشین تو ابتدای فیلم میگه طلاها چیزی نیست فقط یه صندوقچه ست که هنوز بوی ترول میده
ارکنستون گوهری بود که اگر هرکس بدست می اورد به معنی حکومت بر کل دورف ها بود برای همین هم اوکنشفید گرفتار جنون شد و بیلبو اون رو به باراد داد . سهم بیلبو زره میتریل بود که از کل شایر قیمتی تر و باارزش تر بود ولی تو قرارداد یک سیزدهم از اربور بسته شده بود ولی کی می خواست اونهمه طلا رو جابجا کنه؟؟؟
یه نکته ای اینجا وجود داره و اون هم اینه که در کتاب گوهر آرکن چنین قابلیتی نداره و به هیچ عنوان نشانه ای برای حکومت کردن نیست
با سلام
ترجمهی صحیح کلمهی archetype دیرینگونه میباشد که به علت ضعف مترجمان ایرانی که قائل به ترجمهای هستند که برای بار اول انجام شده، دیگر نمیاندیشند که کهنالگو ترجمهای غلط است. لطفا شما نیز در نشر ترجمهی صحیح این اصطلاح شریک باشید.
arche : آرخه: به تعبیر فلسفی مادهالمواد: منشا همه چیز: ریشه همه چیز
type : گونه: این کلمه معنی الگو نمیدهد. برای الگو از pattern -template -schema و کلماتی از این دست استفاده میشود و بطور کلی از تایپ به معنای الگو بسیار کم استفاده شده و جای استفاده آن زمانی است که برای بیان نوع یا گونه بکار میرود. زیرا همانطور که خود دیدهاید اگر ”الگو“ بود باید بطور کامل و بی هیچ نقصی داستان همانند الگوی پیشین روایت میشد و ما تنها کارمان تطبیق شخصیتها و اتفاقات و چیزهای دیگر با نمونهی قدیمی آن بود و ادبیات اینگونه می شد که بگوییم “این، آن است و آن این است“. حال آنکه داستان مورد بحث از “گونه“ای پیروی میکند و ممکن است ۱۰۰ درصد همانند نمونهی پیشین خود نباشد.
لطفا به مترجمان بطور ۱۰۰ درصد وابسته نباشد و به نوبهی خود از درستترین کلمات استفاده کنید تا جایی که این ترجمان رواج پیدا کند.
تیتر هابیت و ساختار اسطورهای یا همچین چیزی خیلی بهتر هست.
موفق باشید
دوست گرامی
از نظرات شما ممنونم.کلمه کهن الگو یک ترجمه نحت الفظی نیست بلکه بیشتر قرابت معنایی آن با واژهarchetype در نظر گرفته شده.در ضمن بسیاری از واژگان و اصطلاحات لاتین به دلیل نداشتن معادل مناسب در زبان فارسی به دچار اندکی تغییر معنی در ترجمه شده است که با جا افتادن این ترجمه ها دیگر نمی توان به مترجمین خرده گرفت چون مقصود اصلی نویسنده با خواندن مطلب برای مخاطب مفهوم می شود.
متاسفانه شما در پیام بنده دقت نکردید. من نگفتم کهن الگو تحت اللفظی است. با شما موافقم در این زمینه که بسیاری از واژگان معادل فارسی دقیق ندارند. حال در چنین شرایطی بهترین ترجمه، ترجمهی تحت اللفظی است که برای کلمه مورد نظر میشود دیرین گونه.
اصراری ندارم اما به نظرم چیزی که غلط است، غلط است و مهمترین وظیفهی هنرجویان و دانشجویانی که در این زمینه فعالیت میکنند این است که از تکرار آن بپرهیزند.
ضمن اینکه مواردی مشاهده شده که بدلیل بکارگیری مداوم از کهن الگو، معنای دیگری برای مخاطب فهم شده و موجب در هم ریختگی و اشتباهات مکرر ذهنی او شده است.
آرزوی سلامتی و موفقیت برایتان دارم
بله به نظرم منطقیه.
متن خوبی بود اما یه ایرادی که دیده میشه اینه که درکتاب هابیت قهرمان داستان بیلبو بگینزه نه تورین سپر بلوط ودرنسخه سینمایی هم تقریبا تمام موارد هم در بیلبو هست وهم در تورین.اما شما فقط به تورین اشاره کردید وبیلبو رو کنار گذاشتید
متن کامل وجامع بود .ممنون .