مرگ؛ هبهای که ایلوواتار به فرزندان کهتر خود داده است تا به وسیلۀ آن بتوانند از حصار دنیا رهایی یابند و به ماورای آن سفر کنند. پس از مرگ، انسانهای فانی در سالنهای ماندوس جمع میشوند و سپس از این دنیا به جایی میروند که برای همه، حتی برای والار ناشناخته است. در حالی که تمام موجودات، حتی خود والار در حصار این دنیا و سرنوشت آن محدود بودند، این هدیهی ارزشمند، انسانها را از این سرنوشت رهایی میبخشید و به آنها اجازه میداد همانگونه که دوست دارند زندگی کنند.
آن دسته از انسانها که بالاترین درک و فهم را داشتند، با مرگ همانگونه رفتار میکردند که به عنوان یک هدیه، باید با آن رفتار میشد، و هنگامی که زمانشان فرا میرسید، باآغوش باز آن را میپذیرفتند. ما نمونهای از آن را مشاهده میکنیم. برای مثال ، در نخستین پادشاهان نومهنور و همچنین در آراگورن که در انتهای دوران زندگی خود این هدیه را پذیرفت. اگرچه برای بیشتر انسانها مرگ توسط مورگوت لکهدار شده بود و آنها به جای در آغوش کشیدن، آن را با ترس میپذیرفتند. این ترس در آخرین روزهای حکومت نومهنور به اوج خود رسید. زمانی که عمر طولانی هم برای نومهنوریها کافی نبود. انسانهای نومهنوری تمام تلاش خود را انجام میدادند تا از مرگ فرار کنند. در پایان نیز این ترس منجر به نابودی نومهنور شد. هنگامی که آر-فارازون به یک نبرد دریایی با سرزمین نامیرایان پرداخت، زیرا تصور میکرد که آنها رمز زندگی جاودان را در اختیار دارند.