از نخستین زمان آفرینش دنیا، ملکور با دیگر والار سر جنگ داشت. به هر چه دست میزد از شکل میافتاد و ضایع میشد. وقتی که الفها برای اولین بار بیدار شدند ملکور، موجودات خود را برای آزار آنها فرستاد. والار برای محافظت از ایشان نیروی عظیمی علیه ملکور روانه ساختند و وی را به بند کشیدند. او سه دوره در تالارهای ماندوس اسیر بود ولی پس از رهایی انتقام علیه الفها را طرح ریخت. همان الفهایی که بیشترشان به والینور سفر کرده بودند.
چون نقشههای ملکور به بار نشست دو درخت ویران شد و والینور در تاریکی فرو رفت. فینوه، پدر فیانور را کشت و از والینور گریخت و همراه سیلماریلها به سرزمین میانه رفت. فیانور که خشم وجودش را انباشته بود نولدور را گرد آورد در پی انتقام سفر آغاز کرد. سوگند خورد که سه گوهر را بازپس گیرد. آن زمان، به ملکور نام تازهای داد: مورگوت: دشمن تاریک و در تمام قصههای بعدی بلهریاند، وی را با همین نام میشناختند.