«اینک من نزاع خود را با استاد نیرنگ ها آغاز می کنم، که تا به انتهای عمر من به طول خواهد انجامید.»
سخنان آملاخ
سیلماریلیون فصل ۱۷ – حدیث آمدن آدمیان به غرب
پس از سالهایی که آنها از کوهستان های مه آلود عبور کرده و به بلریاند رسیدند، انسان هایی که اداین نام میگرفتند عمدتا در کمپ هایی در استولاد در جنوب نان الموت سکنی گزیدند. آنها در آنجا به دو گروه تقسیم شدند : دستهی اول «دوستان الف ها» نام داشتند که معتقد بودند انسان ها باید با الدار علیه مورگوت متحد شوند و دستهی دوم مخالفانی بودند که میخواستند جنگ را به الف ها واگذار کنند.
در میان رهبرانی که در این جدایی حضور داشتند، آلماخ پسر ایملاخ یکی از فرزندان ماراخ نیز حضور داشت. هنگامی که شورایی برای بحث بر سر این موضوع تشکیل شد، کسی که به نظر میرسید آملاخ باشد به شدت بر علیه این عقیده که آنها بایستی با الدار متحد شوند سخنرانی کرد. پس از شورا مشخص گردید که آملاخ حتی در شورا حضور نداشته و سخنران کسی نبوده جز فرستادهی مورگوت که خودش را به شکل او در آورده بود. خشم آملاخ به خاطر این حیله باعث گردید که به گروه دوستان الف ها بپیوندد. او به شمال و به هیمرینگ رفت تا به خدمت ارباب الف یعنی مایدروس درآید.