الوه 8,414 ارسال شده در مارس 20, 2015 پس چرا بیدار نشدند؟؟! جان داشتن با بیدار شدن فرق داره مگه؟؟! @};- از شما بعیده این مورد رو ها :-h جلوتر میبینیم که دورف ها از بلند شدن پتک آئوله به خودشون میلرزن، اون قضیه خواب رفتن آبای دورف فرق داره و بعدا اتفاق میوفته و ارو در صفحه 57 میگه: «امّا من برنمیتابم که اینان پیش از نخستزادگان طرح من پای بر عرصه بگذارند، ... اکنون ایشان در تاریکی زیر سنگ خواهند آرمید و تا به گاهِ چشم گشودنِ نخست زادگان بر روی زمین، از نهانگاه بدر نخواهند شد...» 6 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Armando 1,660 ارسال شده در آوریل 27, 2015 با سلام خدمت دوستان گرامی با خوندن سیلماریلیون چند سوال ذهنم رو مشغول کرد یکیشون اینه که چرا تالکین شاه نولدور فین گولفین رو که به خواست قلبی خودش به سرزمین میانه نیامده بود رو به شکلی عجیب و تحت تصمیمی غیر عقلانی به زندگیش پایان میده؟(در حالی که الف ها به نسبت دیگر مخلوقات بینش بهتر و درست تری دارند) البته قبول دارم که شجاع بوده اما این بیشتر به حماقت شبیهه تا شجاعت. یک آینور والا یا یک نامیرا رو نمیشه کشت خب. از دوستان با تجربه تر میخوام که به اینجانب پاسخ مستند بدن و نظر شخصی نمیخوام. البته تا جایی که این تاپیک رو خوندم و جستجو کردم سوال مشابهی ندیدم. اما گشتن توی 800 پاسخ وقت گیر و سخته واقعا. پاسخ کوتاه یا لینک کافیه. سپاس 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
LObeLia 4,013 ارسال شده در آوریل 28, 2015 با سلام خدمت دوستان گرامی با خوندن سیلماریلیون چند سوال ذهنم رو مشغول کرد یکیشون اینه که چرا تالکین شاه نولدور فین گولفین رو که به خواست قلبی خودش به سرزمین میانه نیامده بود رو به شکلی عجیب و تحت تصمیمی غیر عقلانی به زندگیش پایان میده؟(در حالی که الف ها به نسبت دیگر مخلوقات بینش بهتر و درست تری دارند) البته قبول دارم که شجاع بوده اما این بیشتر به حماقت شبیهه تا شجاعت. یک آینور والا یا یک نامیرا رو نمیشه کشت خب. از دوستان با تجربه تر میخوام که به اینجانب پاسخ مستند بدن و نظر شخصی نمیخوام. البته تا جایی که این تاپیک رو خوندم و جستجو کردم سوال مشابهی ندیدم. اما گشتن توی 800 پاسخ وقت گیر و سخته واقعا. پاسخ کوتاه یا لینک کافیه. سپاس فکر میکنم خودتون جواب خودتون رو دادید. چیزی که من برداشت کردم این بود که دقیقا همونجوری که گفتید فینگولفین واقف بوده که هیچجوری نمیشه یک آینو رو کشت! پس چرا به مبارزه کشوندش؟؟ بخاطر اینکه اون عطش انتقام درونش رو برطرف کنه و در مقابل جور و جفای بی رحمانه ی مورگوث، ساکت ننشسته باشه، این کارو کرد! و نه به هدف کشتن! یقینا از شکست خودش در این جدال، مطمئن بوده ولی خواست که تا آخرین توانی که داره توی مبارزه با دشمن بزرگ، ضربه هاش رو بزنه. و دیدیم که زد! خسارتهایی که به ملکور وارد کرد تا ابد بر جسمش موندند. و فینگولفین همین براش کافی بود... 6 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Armando 1,660 ارسال شده در مه 2, 2015 (ویرایش شده) ممنون از لوبلیای گرامی. اما دلیل مستند عرض کردم. چیزی از تالکین - کریستوفر - منتقدان بزرگ جهانی - مفسران تالکینی با زبان اصلی شون. متن انگلیسی رو میخوام و لینک منبع. عرض کردم نطرات متنوعه اما منابعی که عرض کردم ممکنه پاسخ صحیح تری باشن. ملاک من اونان فعلا دوستان همچنان منتظر یه جواب مستند هستم. بدرود ویرایش شده در مه 2, 2015 توسط الوه حذف بخش نامرتبط 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Bain 1,646 ارسال شده در مه 8, 2015 چرا تالکین شاه نولدور فین گولفین رو که به خواست قلبی خودش به سرزمین میانه نیامده بود رو به شکلی عجیب و تحت تصمیمی غیر عقلانی به زندگیش پایان میده؟(در حالی که الف ها به نسبت دیگر مخلوقات بینش بهتر و درست تری دارند) البته قبول دارم که شجاع بوده اما این بیشتر به حماقت شبیهه تا شجاعت. یک آینور والا یا یک نامیرا رو نمیشه کشت خب. در شرح این واقعه در دو کتاب مختلف (و دو روایت و همچنین دو راوی متفاوت)، دو واژه تکرار شدند که اتفاقی نیست و به نظرم توضیحدهندهی علت اصلی تصمیم فینگولفین هستند: "نا امیدی" و "جنون خشم" سیلماریلیون: Then Fingolfin beheld (as it seemed to him) the utter ruin of the Noldor, and the defeat beyond redress of all their houses; and filled with wrath and despair he mounted upon Rochallor his great horse and rode forth alone, and none might restrain him. He passed over Dor-nu-Fauglith like a wind amid the dust, and all that beheld his onset fled in amaze, thinking that Oromë himself was come: for a great madness of rage was upon him, so that his eyes shone like the eyes of the Valar. آنگاه فینگولفین که به گمان خود شاهد نابودی تمام و کمال نولدور و شکست جبران ناپذیر تمامی خاندانهای ایشان بود، مالامال از خشم و نومیدی بر توسن بزرگش روخالور نشست و یکه و تنها پیش تاخت، و هیچکس را توان بازایستاندن او نبود.در میان غبار دور-نو-فائگلیت به سان باد گذشت، و هر کس یورش او را دید به گمان آنکه خود اورومه میآید، سراسیمه پا به گریز نهاد:زیرا جنون خشم چنان بر او مستولی شده بود که چشمانش همانند چشمان والار میدرخشید مقدمه فرزندان هورین: It was in the year after the Bragollach that Fingolfin, in a fury of despair, rode to Angband and challenged Morgoth. یک سال پس از داگور براگولاخ بود که فینگولفین از روی جنون و نومیدی1 به سوی آنگباند تاخت و مورگوث را به مصاف تن به تن طلبید. در مورد واژهی اول در متن سیل هم تاکید شده که فینگولفین گمان میکرد(هرچند به اشتباه) که کار نولدور تموم شده و هیچ راه نجاتی باقی نمونده. و دوم هم اینکه خشمش از این حوادث به درجهای رسیده که با جنون توصیف میشه و طبیعیه که در این شرایط انتظار تصمیم منطقی ازش نمیره. در نهایت با در نظر گرفتن این نکته که به گمان فینگولفین نتیجهی ماندن و رفتن، هردو، مرگ خواهد بود،نمیشه به تصمیمش خرده گرفت. پ.ن.1: با اینکه شاید عبارت انگلیسی عینا معادل ترجمهاش نباشه، اما fury هم به خشمی اطلاق میشه که منطق درش جایی نداشته باشه. 8 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Armando 1,660 ارسال شده در مه 8, 2015 (ویرایش شده) متنی مشابه این رو توی سایت انجمن تالکین یا سایتی دیگه بود دقیقا یادم نیست، دیده بودم. ممنون. متوجه شدم که چندید دقیقه پیش اومدین تاپیک میدونستم جوابی دارین. ممنون . اما دلیل حذف سریع فین گولفین بدین صورت از طرف تالکین واسم گنگه هنوز. ویرایش شده در مه 8, 2015 توسط Armando 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Bain 1,646 ارسال شده در مه 8, 2015 اما دلیل حذف سریع فین گولفین بدین صورت از طرف تالکین واسم گنگه هنوز. بالاخره اختیار شخصیتا دست نویسنده است دیگه :دی اما شاید روند نگارش این داستان علتش باشه.اینکه داستان نبرد فینگولفین و مورگوث منفرد و بدون پیش زمینه کامل در منظومه اولیه برن و لوتین اومده بود و شاید بعدها که تالکین خواسته این رشته افسانه رو کامل کنه تغییرش نداده.از طرفی باید فین گولفین(منظور کاراکتر این داستان خاصه) هم از الفهای بلندمرتبه می بود تا داستان بیشتر شکل حماسه به خودش بگیره و بعدها نقل بشه. 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Armando 1,660 ارسال شده در مه 8, 2015 نظر جالبی بود پسر بارد اژدها گش. اما در کل با شاید و اما و اگر ها همیشه مشکل دارم. یه جوابی در حد جواب اولت داشتی ممنون میشم. ممنون که زحمت کشیدی تی بلامیسر 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
مرحوم آقا 5 ارسال شده در مه 9, 2015 در فصل نهم از کتاب سیلماریلیون، آنجایی که یاوانا در خواست سلیماریلیون را می کند، فیانور با افسوس پاسخی می دهد و در انتهای آن می گوید: اگر من آن ها را بشکنم، قلب خود را شکسته ام و خواهم مرد، اوّلین الفی که در آمان می میرد. همانجا ماندوس می گوید: نه اوّلین سؤال من این است که منظور ماندوس از این حرف چه بود؟ در فصل نهم از کتاب سیلماریلیون، آنجایی که یاوانا در خواست سلیماریلیون را می کند، فیانور با افسوس پاسخی می دهد و در انتهای آن می گوید: اگر من آن ها را بشکنم، قلب خود را شکسته ام و خواهم مرد، اوّلین الفی که در آمان می میرد. همانجا ماندوس می گوید: نه اوّلین سؤال من این است که منظور ماندوس از این حرف چه بود؟ 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Bain 1,646 ارسال شده در مه 9, 2015 (ویرایش شده) در فصل نهم از کتاب سیلماریلیون، آنجایی که یاوانا در خواست سلیماریلیون را می کند، فیانور با افسوس پاسخی می دهد و در انتهای آن می گوید: اگر من آن ها را بشکنم، قلب خود را شکسته ام و خواهم مرد، اوّلین الفی که در آمان می میرد. همانجا ماندوس می گوید: نه اوّلین سؤال من این است که منظور ماندوس از این حرف چه بود؟ یه صفحه جلوتر توضیح میده که اولین خون ریخته شده در آمان خون فینوه بوده، اما در اون جمع هنوز کسی ازین موضوع اطلاع نداشت. ویرایش شده در مه 9, 2015 توسط Bain 5 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
نولوفینوه 1,690 ارسال شده در مه 9, 2015 در فصل نهم از کتاب سیلماریلیون، آنجایی که یاوانا در خواست سلیماریلیون را می کند، فیانور با افسوس پاسخی می دهد و در انتهای آن می گوید: اگر من آن ها را بشکنم، قلب خود را شکسته ام و خواهم مرد، اوّلین الفی که در آمان می میرد. همانجا ماندوس می گوید: نه اوّلین سؤال من این است که منظور ماندوس از این حرف چه بود؟ در فصل نهم از کتاب سیلماریلیون، آنجایی که یاوانا در خواست سلیماریلیون را می کند، فیانور با افسوس پاسخی می دهد و در انتهای آن می گوید: اگر من آن ها را بشکنم، قلب خود را شکسته ام و خواهم مرد، اوّلین الفی که در آمان می میرد. همانجا ماندوس می گوید: نه اوّلین سؤال من این است که منظور ماندوس از این حرف چه بود؟ تا اونجا که من فهمیدم منظورش فینوه، پدر فیانور بود. در صفحات بعد میبینیم که به دست مورگوث کشته میشه... 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Nienor Niniel 3,259 ارسال شده در مه 15, 2015 مگه گفته نمیشه فقط ایلوواتار میتونه چیزیو خلق کنه؟ پس آئوله چطور هفت کوتوله ی پدرو ساخت؟ 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
LORD.H 763 ارسال شده در مه 15, 2015 مگه گفته نمیشه فقط ایلوواتار میتونه چیزیو خلق کنه؟ پس آئوله چطور هفت کوتوله ی پدرو ساخت؟ https://arda.ir/?attachment_id=10701 طبق اطلاعات محدود من 6 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Einar Dunadan 882 ارسال شده در مه 15, 2015 (ویرایش شده) مگه گفته نمیشه فقط ایلوواتار میتونه چیزیو خلق کنه؟ پس آئوله چطور هفت کوتوله ی پدرو ساخت؟ تو فصل 2 حدیث آئوله و یاوانا نوشته آورده اند که ائوله . دورف هارا در اوان دوران تاریکی سرزمین میانه پدید اورد.زیرا ائوله چنان مشتاق امدن فرزندان و داشتن اموزندگانی بود که بتواند به ایشان معرفت و صنعت خویش بیاموزد که نمی خواست به انتظار تحقق طرح حای ارو بماند.(دورف ها رو پنهانی ساخت) بعد که ارو فهمید و ناراحت شد به ائوله گفت :از چه دست در کاری بردی که خودت میدانستی در فراسوی قدرت اختیار توست؟بعد میگه افریده های دست وذهن تو تنها از ان هستی زندگی میگیرد که موهبتی است از من به تو در کل والار میتونستن موجوداتی خلق کنن ولی نمیتونستن صاحب اراده باشن وگرنه ملکور میزد دنیارو سرویس میکرد :) (به راهنمایی Bain نیجه گیری تصحیح شد ) ویرایش شده در مه 15, 2015 توسط King LeBron James 6 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Nienor Niniel 3,259 ارسال شده در مه 15, 2015 (ویرایش شده) تو فصل 2 حدیث آئوله و یاوانا نوشته آورده اند که ائوله . دورف هارا در اوان دوران تاریکی سرزمین میانه پدید اورد.زیرا ائوله چنان مشتاق امدن فرزندان و داشتن اموزندگانی بود که بتواند به ایشان معرفت و صنعت خویش بیاموزد که نمی خواست به انتظار تحقق طرح حای ارو بماند.(دورف ها رو پنهانی ساخت) بعد که ارو فهمید و ناراحت شد به ائوله گفت :از چه دست در کاری بردی که خودت میدانستی در فراسوی قدرت اختیار توست؟بعد میگه افریده های دست وذهن تو تنها از ان هستی زندگی میگیرد که موهبتی است از من به تو در کل والار میتونستن موجوداتی خلق کنن ولی نمیتونستن صاحب اراده باشن وگرنه ملکور میزد دنیارو سرویس میکرد :) (به راهنمایی Bain نیجه گیری تصحیح شد ) مرسی ;) فقط من الان یکم گیج شدم.یعنی موجوداتشون اراده نداشتن؟ ولی قسمت بعدش تو کتاب که LORD.H هم لینکشو گذاشت میگه وقتی آئوله خواست نابودشون کنه دورفا ترسیدن و ازش خواستن اینکارو نکنه.بعدش ایلوواتار میگه این موجودات حالا زنده ن.این به اون ربط نداره؟ بعد با عرض پوزش من سیلو کامل نخوندم.ولی تا جایی که میدونم ملکور اورکا رو با شکنجه ی الفا به وجود آورد.خب مگه ملکور از آئوله قویتر نبود؟نمیتونست چیزی در حد دورفا بسازه؟ پ.ن:از جناب Bain هم ممنون :D ویرایش شده در مه 15, 2015 توسط mansoore 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Einar Dunadan 882 ارسال شده در مه 15, 2015 (ویرایش شده) مرسی ;) فقط من الان یکم گیج شدم.یعنی موجوداتشون اراده نداشتن؟ ولی قسمت بعدش تو کتاب که LORD.H هم لینکشو گذاشت میگه وقتی آئوله خواست نابودشون کنه دورفا ترسیدن و ازش خواستن اینکارو نکنه.بعدش ایلوواتار میگه این موجودات حالا زنده ن.این به اون ربط نداره؟ بعد با عرض پوزش من سیلو کامل نخوندم.ولی تا جایی که میدونم ملکور اورکا رو با شکنجه ی الفا به وجود آورد.خب مگه ملکور از آئوله قویتر نبود؟نمیتونست چیزی در حد دورفا بسازه؟ پ.ن:از جناب Bain هم ممنون :D در پاسخ باز به کتاب و چند صفحه بعد مراجعه میکنیم وقتی ائوله خواست دورفارو بزنه بکوبه ارو گفت:هدیه تورا همان گاه که ساختی پذیرفتم.نمیبینی این موجودات اکنون برای خود جان دارند و با صدای خود سخن میگویند؟اگر چنین نبود از ضربه تو و نیز از هیچ فرمان اراده ات بر خود نمیلرزیدند یعنی دورف ها بی جان بودند و وقتی زنده شدن که ارو بهشون جون و اراده داده بود پس نتیجه میگیریم موجودات خلق شده توسط والار نمیتونستن جون و اراده داشته باشن پس ملکور الفهارو شکنجه کرد و تغییراتی در الفها به وجود اوورد شدن اورک گوگوری مگوری :) ویرایش شده در مه 15, 2015 توسط King LeBron James 13 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Hamed Sooffee 108 ارسال شده در مه 18, 2015 قضیه آتش زدن کشتی ها توسط فئانور چی بوده؟ 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
اله ماکیل 2,460 ارسال شده در مه 19, 2015 داستان از این قراره که فئانور برای فرار از آمان کشتی های تلری رو غصب میکنه و وقتی به سواحل سرزمین میانه میرسه، به جای اینکه کشتی ها رو برای بقیه نولدور که در آمان مونده بودن پس بفرسته، از روی خیره سری اونها رو به آتیش میکشه. کتاب سیلماریلیون رو بخونید حتما. خیلی کتاب جالبیه! :) 6 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Hamed Sooffee 108 ارسال شده در مه 19, 2015 داستان از این قراره که فئانور برای فرار از آمان کشتی های تلری رو غصب میکنه و وقتی به سواحل سرزمین میانه میرسه، به جای اینکه کشتی ها رو برای بقیه نولدور که در آمان مونده بودن پس بفرسته، از روی خیره سری اونها رو به آتیش میکشه. کتاب سیلماریلیون رو بخونید حتما. خیلی کتاب جالبیه! :) شاید به خاطر این آتیش زده که اونایی که باهاش اومدن برنگردن 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
اله ماکیل 2,460 ارسال شده در مه 19, 2015 شاید به خاطر این آتیش زده که اونایی که باهاش اومدن برنگردن خیر به این خاطر نبوده. به صراحت گفته شده که اهمیتی به اونهایی که در آمان باقی مونده بودن نداد. به همین خاطر کشتی ها رو سوزوند. اتفاقا اینم یکی از نکات جالب این کتاب هست. :) 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
نولوفینوه 1,690 ارسال شده در مه 19, 2015 شاید به خاطر این آتیش زده که اونایی که باهاش اومدن برنگردن دقیقا جریان اینه که کشتی های موجود ظرفیت حمل اون همه نفر رو نداشت! نا چار باید دسته ای سوار میشدن و از آب رد میشدن و دسته ای صبر میکردن تا دوباره کشتیا برگرده اونارو ببره اما شب فئانور پسرانش رو جمع میکنه و با مردم تحت فرمان خودش از آب عبور میکنه اما وقتی به ساحل میرسن، به جای این که اجازه بده چند نفر کشتیارو برگردونن تا خیل فین گولفین هم از آب بگذرند، همه کشتی هارو دستور میده بسوزونن که آتش خیلی عظیمی میشه ... و همیشه با کشتی سوزی لوسگار (فککنم!) ازش نام برده میشه که یکی از ننگ های فئانوره ;) و فین گولفین و مردمش مجبور میشن از یخ آسیاب های شمال عبور کنه پیاده ... و همین جا همسرش میمیره :) 6 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Hamed Sooffee 108 ارسال شده در مه 20, 2015 دورف های نوگرود پس از کشتن شاه تینگول چگونه قلمرو او را غارت کردند؟ 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
نولوفینوه 1,690 ارسال شده در مه 20, 2015 (ویرایش شده) دورف های نوگرود پس از کشتن شاه تینگول چگونه قلمرو او را غارت کردند؟ ببخشید میشه کمی سوالتونو واضح تر بپرسید!؟ ینی چی چگونه غارت کردن!؟ ویرایش : البته اونا عملا قصد غارت قلمرو تینگول، ینی بلریاند، رو نداشتند بلکه هدفشون کشتن الوه و برداشتن سیلماریل و جواهرات بود و در پی این اتفاقات جنگ در گرفت. و البته دوریات ویران شد ... ویرایش شده در مه 20, 2015 توسط نولوفینوه 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Hamed Sooffee 108 ارسال شده در مه 20, 2015 (ویرایش شده) ببخشید میشه کمی سوالتونو واضح تر بپرسید!؟ ینی چی چگونه غارت کردن!؟ ویرایش : البته اونا عملا قصد غارت قلمرو تینگول، ینی بلریاند، رو نداشتند بلکه هدفشون کشتن الوه و برداشتن سیلماریل و جواهرات بود و در پی این اتفاقات جنگ در گرفت. و البته دوریات ویران شد ... تو فرهنگ نامه سایت نوشته بود: پس از آن که تینگول به دست دورفها در منهگروت کشته شد و سپاه نوگرود تالارهایش را غارت کردند. جای تعجب داره برام دورف ها اول اومدن تینگول رو کشتن بعدش به قلمروش حمله کردن و همه و همه چیزو نابود کردن؟ قلمرو تینگول دوریات بود یا بلریاند؟ ویرایش شده در مه 20, 2015 توسط Hamed Sooffee 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
نولوفینوه 1,690 ارسال شده در مه 20, 2015 تو فرهنگ نامه سایت نوشته بود: پس از آن که تینگول به دست دورفها در منهگروت کشته شد و سپاه نوگرود تالارهایش را غارت کردند. جای تعجب داره برام دورف ها اول اومدن تینگول رو کشتن بعدش به قلمروش حمله کردن و همه و همه چیزو نابود کردن؟ توصیه میکنم کتاب سیلماریلیون رو گیر آورده، بخونید :) والا راستش یه ساله نخوندمش و یکم جزیات فراموشم شده ممکنه اشتباه بگم دوستان تصحیح کنند خواهشا ! خوب تینگول صنعتگران دورف رو فراخوانده بود تا براش کار کنن و با یکی از سیلماریل ها که به چنگ آورده بود یه جواهری (گردنبند) بسازن .. اما بعد از انجام کار اون طمع دورف ها گل کرد ;) و ازش خواستن که گوهر رو بهشون تسلیم کنه، اما او، بدون توجه به خطری که تهدیدش میکرد، متکبرانه اونارو تحقیر کرد و اونا هم گردنبند رو ازش گرفتن و همونجا کشتنش! جنگ و ویرانی منه گروت (؟) بعد از این اتفاق رخ داد ... اینجوری بود که الوه قبل مردمش به قتل رسید :D (تکرار میکنم، حتما کتاب سیلماریلیون رو بخونید.. وگرنه جواب سوالا سوال جدیدی براتون ایجاد میکنه !) 4 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست