رفتن به مطلب
bard

یک ماجرا جویی غیر منتظره در دنیای تالکین - ورود و هماهنگی

Recommended Posts

K I N G

به نظرم گشنی ها پیداش کنن قشنگ تر میشه ولی اینو مطمعن نیستم :|

روز دوم پیدا کنیم بهتره.روز اول رو نمیشه بازسازی کرد.اصلا شاید روز دوم هم نشه یه وقت:وی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
bard

من راضی نیستم کسی نقشش گرفته بشه . ولی یه نظری دارم.

اینکه : یه سرباز در ادامه به شما اضافه میشه واسمشم تورونگیل پدرش از سرداران ارتش روهان بود

ومادرش هم دختر یکی از فرمانده هان گاندور بود.

داستان از آنجایی شروع میشه که یک ماموریت به تورونگیل محول میشه و او هم

برای گشت زنی به حوالی این منطقه ای که در حال حاضر شما ساکن هستید با گروهش

رهسپار میشه و در راه با بدشانسی به گروهی اورک که تعدادشون از خودشون بیشتره برمیخورن

و نبرد خیلی سختی بین اونها رخ میده وتمام گروهش کشته میشن (این رو هم بگم که گروه اورکها

هم نابود میشن ولی تعدادی از اونها پا به فرار میذارن) خودش هم با یک تیر سمی اورکی زخمی میشه

و در نهایت راه رو گم میکنه و بر حسب اتفاق به گروه شما میخوره ویا یکی از یاران شما اونا کنار

رودخانه پیدا میکنه و برای درمان نزد گروه خودشون میبره (که آلداریون را هم بیهوش شده پیدا میکنه).

نظرتون چیه

تنها گزینه مورد نظر همین هستش

داستان پیوستن شما به گروه داخل قلعه میتونه قبل از این اتفاقات و با همین روند اتفاق افتاده باشه ولی برای وارد شدن به نقش افرینی تنها گزینه موجود این هستش که با یکی از سربازان فعلی جایگزین بشید

گرچه اگر میخواید که از همین جای به داستان اضافه بشید هم باید یک سری تنظیمات انجام بدیم ولی باید یکی از نقش های فعلی از سرباز ها که غیر فعال هستن پاک بشه چون هیچ کس نقشی ننوشته و فقط وقت تلف میشه برای منتظر موندن

ویرایش شده در توسط bard

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Anna

...

یا هم باید فردا با حس کنجکاوی این کارو بکنه که به دو دلیل نمیشه! چون تیر خورده فکنکنم یک روز رو تو اون سرما بشه زنده موند. همینطور آنا به دنبالش رفت و چیزی ندید که اینم جور درنمیاد!

...

به نظرم میشه یکی که در بالای قلعه نگهبانی میده (تورنگیل) ببینه و بیارش داخله قلعه؛ میشه، نه؟ :| اینطوری به خاطر سرما هم نمی میره. :|

تنها گزینه مورد نظر همین هستش

داستان پیوستن شما به گروه داخل قلعه میتونه قبل از این اتفاقات و با همین روند اتفاق افتاده باشه ولی برای وارد شدن به نقش افرینی تنها گزینه موجود این هستش که با یکی از سربازان فعلی جایگزین بشید

گرچه اگر میخواید که از همین جای به داستان اضافه بشید هم باید یک سری تنظیمات انجام بدیم ولی باید یکی از نقش های فعلی از سرباز ها که غیر فعال هستن پاک بشه چون هیچ کس نقشی ننوشته و فقط وقت تلف میشه برای منتظر موندن

چرا بارد یکی از سربازها دایریس نقششو نوشته :|

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ادموند پونسی

آقا شرمنده من یه هفته و خرده ای پیش نتم تموم شد تا تمدید کنیم و اینا شرکته هم بازی در آورد

یه رولی چیزی می زنم به زودی

با تچکر

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
bard

به نظرم میشه یکی که در بالای قلعه نگهبانی میده (تورنگیل) ببینه و بیارش داخله قلعه؛ میشه، نه؟ :| اینطوری به خاطر سرما هم نمی میره. :|

چرا بارد یکی از سربازها دایریس نقششو نوشته :)

به نظرم میشه یکی که در بالای قلعه نگهبانی میده (تورنگیل) ببینه و بیارش داخله قلعه؛ میشه، نه؟ :D اینطوری به خاطر سرما هم نمی میره. :|

چرا بارد یکی از سربازها دایریس نقششو نوشته :D

در باب ورود مهمان جدید زیاد شدن نقش ها و خروج کنترل از دست ملت رو هم در نظر بگیرید همینطوری هم باید هفته به هفته منتظر دوستان باشیم تا همه شرکنن

همونطور که خودشون گفتن بهترین راه ورود در میان نقش ها هستش ولی موضوع نباید تغییر بکنه

همین که یکی از افراد ( انا ) ایشون رو بیرون پیدا میکنن

در مورد همون داستان رو بنویسید ولی مطمئنا داستان ویرایش زیادی میکنه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
اینکانوس

با ربط دادن این قضیه به صداهایی که آنا شنیده و متوجه حرکتی شده(!) مخالفم!

باید متن تغییر کنه که کاملا مخالفم :| یا هم باید فردا با حس کنجکاوی این کارو بکنه که به دو دلیل نمیشه! چون تیر خورده فکنکنم یک روز رو تو اون سرما بشه زنده موند. همینطور آنا به دنبالش رفت و چیزی ندید که اینم جور درنمیاد!

همینطور ... ایشون وسط جنگل چیکار میکنه!؟

به نظرم گشنی ها پیداش کنن قشنگ تر میشه ولی اینو مطمعن نیستم :|

در جواب نولوفینوه باید بگم که متن هیچ تغییری نمیکنه .

دوما شما مثل اینکه دقیق داستان ANNA را نخوندید .اون که به دنبال صدا نرفت فقط همونجا ایستادو کمان رو به سمت همانجایی که صدا و حرکتی را شنیده ودیده بود نشانه گرفت و بعد از مدتی شک کردن تصمیم گرفت به سمت قلعه برگرده.

سوما من اونم توضیح دادم که وسط جنگل چیکار میکردم یهویی که نیومدم ازغیب .

و در آخر هم گشتی ها مگه زخمی نشده بودند چطور میشه بیان دنبال من بگردن در صورتی که آنا هنوز نفهمیده اون صداها و حرکتها از چی بوده که بهشون بگه.

ویرایش شده در توسط اینکانوس

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
نولوفینوه

بارد ینی میگی آنا اونجا پیدا کنه؟؟؟

روز اول؟!!؟

ینی ویرایش کنیم!؟

:|

خوب اگه میخواین بیاد جای یکی دیگه،خوب چه کاریه این آرتیست بازیا (!!) مثل بقیه سربازا بیاد نقششو بنویسه!!اگرم نه که فردا یکی پیداش کنه!

ویرایش شده در توسط نولوفینوه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
نولوفینوه

در جواب نولوفینوه باید بگم که متن هیچ تغییری نمیکنه .

دوما شما مثل اینکه دقیق داستان ANNA را نخوندید .اون که به دنبال صدا نرفت فقط همونجا ایستادو کمان رو به سمت همانجایی که صدا و حرکتی را شنیده ودیده بود نشانه گرفت و بعد از مدتی شک کردن تصمیم گرفت به سمت قلعه برگرده.

سوما من اونم توضیح دادم که وسط جنگل چیکار میکردم یهویی که نیومدم ازغیب .

و در آخر هم گشتی ها مگه زخمی نشده بودند چطور میشه بیان دنبال من بگردن در صورتی که آنا هنوز نفهمیده اون صداها و حرکتها از چی بوده که بهشون بگه.

فرض میکنیم چشم های یک کماندار یه سرباز زخمیو نتونسته تو برف سفید تشخیص بده (فرضی محال!)

فقط نمیفهمم دقیقا چه دلیلی داره این کارا؟

خوب بیا مثل همه مثل بقیه سربازا بنویس دیگه

سه نفر هنوز نیومدن. همونطور که گفتم میتونیوبیای جای دیگه

خواهشا سریع تر تمومش کنین بره :|

ویرایش شده در توسط نولوفینوه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
اینکانوس

فرض میکنیم چشم های یک کماندار یه سرباز زخمیو نتونسته تو برف سفید تشخیص بده (فرضی محال!)

فقط نمیفهمم دقیقا چه دلیلی داره این کارا؟

خوب بیا مثل همه مثل بقیه سربازا بنویس دیگه

سه نفر هنوز نیومدن. همونطور که گفتم میتونیوبیای جای دیگه

خواهشا سریع تر تمومش کنین بره :|

خب این که معلومه تو جنگل بوده و هوا دیگه تاریک شده(همانطور که خودش گفت) بود معلومه که گرگ هم که باشه نمیتونه ببینه بعدشم وقتی که صدا رو شنیده من دیگه بیهوش شده و روی زمین افتاده ام.

الان هم به بارد گفتم میتونم الان بیام و بنویسم فقط منتظر اجازه هستم همین.

ویرایش شده در توسط اینکانوس

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
نولوفینوه

نمیدونم دیگه چطور حرفمو بگم

بار آخرمه تکرار میکنم

میتونین به جای یکی از اون سه سرباز غیر فعال بیاین و نقشتونو جلو ببرین

هیچ دلیلی برای این کارا وجود نداره. شما هم میتونین مثل بقیه کارو پیش ببرین. "مثل بقیه" !

این نظر منه بقیشو خودتون میدونین با بارد خان :|

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Anna

آه بچه ها اینقدر سخت نگیرین، نولوفینوه من داستان رو تا جایی که کمان رو به طرف جنگل نشانه گرفتم که به خاطر تو بود نگه می دارم. اما ادامه داستان، چون از ابتدا متوجه تورنگیل نشدم پس بهتره وقتی می خوام برگردم که به قلعه برم تورنگیل ببینم: اول اینکه بخاطر ترس از صدا هشیارانه تر به اطراف نگاه می کنم و دوم اینکه بهتره تورنگیل و در بالای رودخانه نزدیک کوه باشه که خیلی با جایی که من ایستادم فاصله نداره.

اینطوری فقط قسمت آخر داستان (لحظه بازگشت به قعله) کمی تغییر می کنه. تازه توهم موقع بازگشت می تونی کمکم کنی.

من فردا داستان و ویرایش می کنم. هیجانش بیشتره :|

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
bard
نمیدونم دیگه چطور حرفمو بگم بار آخرمه تکرار میکنم میتونین به جای یکی از اون سه سرباز غیر فعال بیاین و نقشتونو جلو ببرین هیچ دلیلی برای این کارا وجود نداره. شما هم میتونین مثل بقیه کارو پیش ببرین. "مثل بقیه" ! این نظر منه بقیشو خودتون میدونین با بارد خان :|

بارد ینی میگی آنا اونجا پیدا کنه؟؟؟ روز اول؟!!؟ ینی ویرایش کنیم!؟ :| خوب اگه میخواین بیاد جای یکی دیگه،خوب چه کاریه این آرتیست بازیا (!!) مثل بقیه سربازا بیاد نقششو بنویسه!!اگرم نه که فردا یکی پیداش کنه!

بنده که از اول فرمودیم که با این موارد مخالف میباشم و سریعترین راه و بهترین راه این هستش که به عنوان یکی از سرباز ها اضافه بشن و جایگزین یکی از اونا بشن با همین داستانی که میگن

ولی داستان ایشون سال های قبل اتفاق افتاده

رای اخر :

اینکانوس به عنوان جایگزین یکی از سرباز ها که نقشش رو هنوز ننوشته اضافه میشه

فعلا نقش کسی پاک نمیشه اگر تا فردا شب نقششون رو ننوشتن نقش های غیر فعال پاک میشه

علل حساب تعداد سرباز ها رو میکنیم 5 نفر

هیچ ویرایشی لطفا انجام نشه

شما میتونی هر اتفاقی برات افتاده به عنوان خاطره بازگو کنی

من الله توفیق

دوست عزیزمون اینکانوس انرژی زیادی داره ولی باید کمی تلطیف بشن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Anna

ما گوش به فرمان شماییم نایب فرمانده :|

پس همانطور که گفتم بنویسم یعنی این رو اضافه نکنم که یکی از سربازها برای شکار آمده بود و به کمک ما اومد.

بنظرم بهتره سرباز دیگه ای نباشه آخه معلوم نیست سربازای دیگه بیان و نقش خودشونو بنویسن، اینطوری باید باهات هماهنگ کنن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
bard

پس همانطور که گفتم بنویسم یعنی این رو اضافه نکنم که یکی از سربازها برای شکار آمده بود و به کمک ما اومد.

امدن و اضافه شدن شما به گروه باید جزو مطالب گذشته و خاطرات شما باشه

نباید در روند داستان هیچ تاثیری بگذاره

خلاقیت هاتون رو یکجا خرج نکنید روز های اینده هنوز باقی هستش و

ویرایش شده در توسط bard

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
bard

خب جریان زخمی شدن رو چیکارکنم خودم بنویسم که کی به کمکم اومد.

حالا حتما اراده کردید که زخمی بشید

میگم این جریان مربوط به گذشته هستش شاید اصلا کسی که به شما کمک کرده اصلا از این قلعه رفته باشه

ویرایش شده در توسط bard

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ادموند پونسی

میخواین من بیام؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Anna

میخواین من بیام؟

آره، بنظر من پیشنها خوبیه. اینطوری نقشتم می نویسی. فقط با هم هماهنگ بشید که داستان یکی باشه و خوب در بیاد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ادموند پونسی

خب تا جایی که می دونم قراره به کمک فرمانده (حالا جانشین فرمانده :دی) یکی از برج ها رو تعمیر کنیم

ولی قضیه ای که هس اینه که من شکار نمی تونم برم، چون سربازم و شکار بیشتر به کار کماندار می خوره... ینی معقول تره که یهکمان دار با کمانش خرگوش بزنه تا یه سرباز با شمشیرش :دی

مثلاً اینکه برم ببینم چه خبره و اینا چون گشتی هامون هم برگشتن و زخمی هستن، هوم؟

پ.ن:و خب تا جایی که می بینم، اصراری برای زخمی شدن نیس، چون همینجوری هم دو تا از گشتی هامون زخمی شدن و شما سالم باشی بیشتر به نفعمونه تفکرم

پ.ن2:آقا مخالفت نکنین دیگه بزارین این یه روزی که چن روز گذشت تموم شه بالاخره یه فردایی چیزی بیاد. منم حداکثر دیگه تا فردا شب می زنم رول رو

ویرایش شده در توسط الوه
تصحیح شکل نگارش

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Anna

خب تا جایی که می دونم قراره به کمک فرمانده (حالا جانشین فرمانده :دی) یکی از برج ها رو تعمیر کنیم

ولی قضیه ای که هس اینه که من شکار نمی تونم برم، چون سربازم و شکار بیشتر به کار کماندار می خوره... ینی معقول تره که یهکمان دار با کمانش خرگوش بزنه تا یه سرباز با شمشیرش :دی

مثلاً اینکه برم ببینم چه خبره و اینا چون گشتی هامون هم برگشتن و زخمی هستن، هوم؟

پ.ن:و خب تا جایی که می بینم، اصراری برای زخمی شدن نیس، چون همینجوری هم دو تا از گشتی هامون زخمی شدن و شما سالم باشی بیشتر به نفعمونه تفکرم

پ.ن2:عاقا مخالفت نکنین دیگه بزارین این یه روزی که چن روز گذشت تموم شه بالاخره یه فردایی چیزی بیاد. منم حداکثر دیگه تا فردا شب می زنم رول رو

:-? یکم پیچیده شد فکر نکنم ریانو اجازه شکار بده چون بیرون خطرناکه و نباید اتفاقی برای سربازامون بیافته، تعدادمون کمه.

دوتاپیشنهاد:

بارد بهتره خودم پیداش کنم راحتره فقط یه تغییر کوچیک. چی بگم؟ چی میگی؟ @-) قاطی کردم

اینکانوس بهتره اگه دوست داری زخمی بشی خودت اتفاقی به قلعه برسی (مثلا اسبت کشون کشون تورو بیاره) ;)

فکر کنم بارد دیگه قاطی کنه ~x( :D

ویرایش شده در توسط Anna

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
K I N G

شما برای شکار میاید یا نه . که من بتونم بنویسم

من آماده نوشتنم .

یک پیشنهاد:

آقا چه اصراریه که دیگران شما رو به قلعه بیارند؟

شما با وجود اینکه زخمی هستید میتونید مثلا برای کمک خواستن از ما خودتون رو به قلعه برسونید‌.این طوری فکر کنم بهتر میشه برای اضافه شدن.

پ.ن:آنا انگار باهم تلپاتی داریم:وی متنت رو بعد از ارسال دیدم.

ویرایش شده در توسط K I N G

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Fladrif Skinbark

بچه ها اگه پستی رو ویرایش میکنید اینجا خبر بدید که بریم بخونیم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
bard

دوستان چه اصراری بر به هم ریختن داستان های اصلی بر اساس سلیقه خودتون دارید

موارد کاملا روشن شد ،

اینکاروس : شما زخمی شدید و به قلعه رسیدید در زمان های گذشته الان شما سرحال هستید و در قلعه هستید

فعلا به جای لیتراندیل و در کنار ادموند باشید

ادموند و لیتراندیل : شما به من کمک کنید برای تعمیر کردن برجک های دیده بانی بخش شرقی یا جلوی قلعه

شما اینکاروس : جای لیتراندیل رو میگیرید

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
mahan

منم موافقم که جایگزین کنیم.ببخشید یه خورده دیر دیدم.

من چی پس؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
اینکانوس

دوستان چه اصراری بر به هم ریختن داستان های اصلی بر اساس سلیقه خودتون دارید

موارد کاملا روشن شد ،

اینکاروس : شما زخمی شدید و به قلعه رسیدید در زمان های گذشته الان شما سرحال هستید و در قلعه هستید

فعلا به جای لیتراندیل و در کنار ادموند باشید

ادموند و لیتراندیل : شما به من کمک کنید برای تعمیر کردن برجک های دیده بانی بخش شرقی یا جلوی قلعه

شما اینکاروس : جای لیتراندیل رو میگیرید

من الان داستان رو نوشتم و اخرشم اینه که جلوی در بیهوش روی زمین افتادم . اگه اشکالی داره بگید تصحیح کنم .

گمونم اینجور که معلومه باید آخرش رو دوباره تغییر بدم.

ویرایش شده در توسط اینکانوس

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
mahan

منم با کینگ موافقم خودت بیایی بهتر.تازه اون جا خودمم بت رسیدگی میکنم.حالا دیگه بارد میدونه.بعد این اسماگ هم نیست من چه کنم دست تنها؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
مهمان
این موضوع از هم اکنون بسته می گردد.

×
×
  • جدید...