رفتن به مطلب

Recommended Posts

Mou

خب تا حدی حرفم رو پس می گیریم چون مثلا به این دید به امثال سرسی نگاه نکرده بودم ولی در کل منظورم این بود که تقریبا یه جنگ بین شر نسبتا مطلق(انیستر) و خیر مطلق(استارک ها چیز بدی واقعا از خودشون نشون ندادن تاحالا) برقراره (البته در حال حاضر چون صد در صد جنگ بزرگتری در راهه که جبهه گیری ها رو عوض می کنه)

عنکبوت پیچده ترین شخصیت کتابه و اصلا قابل پیش بینی نیست ودر عین حال اعتقاد دارم جز 3 شخصیت قدرتمند کتابه و تقریبا به راحتی میتونه نتیجه جنگ رو عوض کنه و از مهلکه هایی که براش پیش میاد در بره واسم جالبه با اینکه در زمانی که همه فکر میکردن رنلی با سپاهش به راحتی بتونه همه رو شکست بده بهش محلق نشد

لردبیلیش هم انسان زرنگیه ولی سرانجام از بین میره(احتمالش هست که توسط عنکبوت از بازی کنار بره

البته احتمالا تمام حدس های من غلطه چون جرج نویسندست و هر لحظه یک غافلگیریه جدید رو میکنه

امیدوارم کتاب به سمت زیاد جادویی شدن پیش نره و در همین سطوح بازی های سیاسی (یه ذره بالا پائین)باقی بمونه چون در غیر این صورت بیشتر قابل پیش بینی میشه

ویرایش شده در توسط Mou

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

بذار حدس بزنم از سه فرد قدرتمندی که مد نظر داری یکیش لرد تایوین هستش ( راست گفتم ؟) ، اما نفر سوم کیه ؟! سرسی ؟ بیلیش ؟ راب ؟

این مجموعه آخرت شخصیت پردازیه ! البته نمیشه به یقین رو عنکبوت حساب باز کرد ، بیشتر این باوری که ما ازش داریم به خاطر صحبت های خودشه ، نه اعمالی که ازش دیده میشه ، واسه همین بهتره یه کورسویی بذاریم واسه زمانی که ممکنه بفهمیم بیشتر گفته هاش ادعا بوده ! اما برخلاف عنکبوت ، بیلیش در عمل وارد شد و روند جنگ رو تغییر داد ، هرچند تیریون هم خیلی تو این کار موثر بود . اما من نقطه ضعف لیتل فینگر رو تو هوسش به املاک و هدایا میدونم ، راستش به نظرم وعده هارن هال بیشتر شبیه وعده سر خرمنه ( نه این که لنیستر ها دروغ بگن ها ، کلا هارن هال اینجوری ) و به نظرم خیلی رو لنیستر ها حساب باز کرده ! کلا من بدجوری گیر این دوتا شخصیت ام ، واقعا زیرک و آب زیر کاه اند و هر دوتاشون از هیچ جا به اینجا رسیدن . بیشتر از سایر شخصیت ها علاقه مندم تا عاقبت رقابت این دو جانور رو ببینم ؛ مرغ مقلد و عنکبوت !

از طرفی به نظرم سرسی اگه مادر نبود میتونست یه اعجوبه باشه تو سیاست ، کاری که با جان ارن ، ند ، رابرت و تیریون ( در جنگ بارانداز و بعد اون) کرد ، بینظیر بود ! کشتن یه پادشاه و ناک اوت کردن سه دست ، کار کمی نیست . اونم برای ملکه ای که اصلا محبوبیتی بین پادشاه سابق و مردمش نداره .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Mou

به نظرم نفر سوم تیریونه وبا حرکتی که سرسی انجام داد و اندکی رقت قلبی که داره(وجز استثنائات لنیسترها محسوب میشه) به نظر میرسه که ممکنه حتیی جبهه اش رو عوض کنه

یه نفر دیگه هم به عنوان نفر 4 ام دنریسه نه به خاطره این که خودش انسان زیرکیه به خاطر ابزاریه که در اختیار داره (اژدها ها)

کلا لیتل فینگر رو هماورد زیاد قوی ای برای عنکبوت نمیدونم و اون حرکتش در بستن پیمان با های گاردن هم زیاد کار شاقی نبود وقابل پیش بینی بود که های گاردن لنیستر ها رو انتخاب میکنه و من هم با نظرت موافقم ونقطه ضعفش رو همون حرص زیاد و عشقش به تالی ها میدونم

سرسی هم موجود خیلی آب زیرکاهیه ولی اون هم نقطه ضعف خودش روعلی الخصوص به تیریون نشون داد (همون محبت مادرانه وعلاقه به جیمی)

به نظرت عملکرد ند در مقابله با این خاندان لنیستر(علی الخصوص سرسی )چطور بود؟ اشتباه کرد وچوبش رو خورد وکشته شد؟بهتر نبود به رنلی می پیوست و استنیس رو به عنوان جانشین بر حق نادیده میگرفت؟کلا بهتر نبود چشماش رو روی بعضی از خباثت های خودش می بست و خبیث های بزرگتر(لنیستر ها) رو نابود میکرد

ویرایش شده در توسط Mou

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

من در مورد قدرت بلفعل صحبت میکنم ، تیریون هیچ سربازی نداره و دیدیم که به راحتی منزوی شد ، دنی هم که فعلا یه قدرت شکوفا نشده است . بعد نبرد بارنداز به نظرم استنیس هم از لیست قدرت های برتر کنار رفت . فعلا من شخص اول مملکت رو مشترکا به سرسی و تایوین میدم .

نمیدونم چرا همش ته دلم امیدوارم که این لایسای دیوانه سر عقل بیاد و نیروی کوهستان ماه رو برای حمایت از راب بفرسته .

بعید میدونم تیریون بخواد بر علیه لنیستر ها کاری بکنه ، میدونه که همین خرده چیزهای که از فامیلش بهش میرسه ، از هیچ خاندانی بهش نمیرسه ، هیچ کس بجز خود لنیستر ها حتی بهش یه یه لقمه غذا هم نمیدن ، چه برسه به این که اون رو جذب خودشون کنن . به نظرم تایوین به عنوان کسی که استعداد تیریون رو میشناسه اون رو از این وضعیت دربیاره و کار مهمی رو دوباره بهش واگذار کنه .

در مورد ند : به نظرم اون مرد این بازی ها نبود ، شرافت یه چیزه ، حماقت یه چیز دیگه ، نمونش هم زمانی بود که به بیلیش اعتماد کرد و خواست به ملکه یه دستی بزنه که نتیجه اش رو هم دید . ند از خونه اش دور بود و داشت از کسی حمایت میکرد که صد ها مایل اونطرف تر بود . خب من به این میگم حماقتی که رنگ شرافت گرفته .

به رنلی ملحق بشه ؟! ند به خاطر همین شرافتش نمیتونست پادشاهی جافری رو ببینه ، خب اگه قرار بود شرافتش رو زیر پا بذاره و رنلی رو پادشاه اعلام کنه ، خب چه کاریه ! همون جافری رو به عنوان پادشاه قبول میکرد خب . به نظرم بهترین کاری که میتونست بکنه این بود که جلوی زبونش رو بگیره و به سرسی در مورد دونستن رابطه اش چیزی نگه ، اونوقت میتونست بعد مرگ رابرت به سلامت برگرده شمال و وقتی دستش به قدرتش رسید ، طرف کسی که صلاح میدونه رو بگیره .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tom Bombadil

باخبر شدم که بعد از غیبت طولانی مدت سحر خانوم یکی از دوستداران این مجموعه خودش تصمیم به ترجمه ی جلد سوم این مجموعه کرده!

این هم آدرس وبلاگش که ترجمه ها رو روش میذاره:

http://winterfell.mihanblog.com/

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
CelebAlph

حالا خوبه ترجمه اش یا نه؟ اون طور که خودت گفتی قراره سحر کتاب و کامل قرار بده و من هم ترجیح می دم کتاب و کامل بگیرم و بخونم. ببینیم کی تو این مسابقه اول می شه مال اونو می خونیم :ymapplause:

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tom Bombadil

حالا خوبه ترجمه اش یا نه؟ اون طور که خودت گفتی قراره سحر کتاب و کامل قرار بده و من هم ترجیح می دم کتاب و کامل بگیرم و بخونم. ببینیم کی تو این مسابقه اول می شه مال اونو می خونیم :ymapplause:

اون خبری که دادم{سحر میخواد یهو کتابو بده بیرون}از یکی از کسانی بود که با سحر ارتباط داشته.ولی تا خود سحر نگه هیچ خبری موثق نیست.این سحرم نمیاد یه خبر بده که اینجوری تو کف نمونیم!

خوب یا بد بودن این ترجمه رو نمیدونم.ولی خودش تو وبلاگش گفته اولین تجربه ی ترجمشه که داره انجام میده.ولی باید منتظر فصل جدیدش باشیم.چون فک کنم آرون بخونه این ترجمه رو.خوب یا بد بودنش رو آرون بهمون میتونه بگه

هر چند منم مثل خودت ترجیح میدم دست نوشته ی سحر رو بخونم.هر چی باشه حدود 1500 صفحه دسپخت سحرو خوردیم!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
agarwaen

نقاشی های جان هو ( البته بیشترشون طرحه) :

http://www.dana-mad.ru/gal/display.php?img=4632

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tom Bombadil

لینک فصل جدید از کتاب سوم نغمه ی یخ و آتش به قلم مترجم جدید!

http://www.rodfile.com/g61k6o0wbsri/A_STORM_OF_SOWRDS_-CHAPTER_3.pdf.html

http://www.mediafire.com/?t1sgph3zuhla1zl

در ضمن دوستانی که این فصلو خوندن لطف کنن و نظرشون رو در مورد مترجم جدید و نوع نوشته ش بگن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

خب ، من مثل یه آدم تشنه ، بدون فوت وقت فصل رو خوندم :دی ، برای قضاوت کردن باید متن ترجمه رو با متن اصلی مقایسه کنیم ، از اونجایی که من این فصل رو تا نصفه ها به زبان اصلی خونده بودم ، میتونم بگم که ترجمه یه ترجمه تقریبا لفظیه و نیاز به نگارش درجمله بندی داره ، و همونطور که از قبل مترجم هشدار داده ، نباید اون رو با ترجمه سحر مقایسه کرد ، برای کسی که به نثر سحر عادت کرده ، ممکنه هماهنگی با این ترجمه یکم سخت باشه. با این حال، از خوندن این فصل لذت بردم ، و با کمال میل مابقی فصل ها رو در صورتی که این کار ادامه داشته باشه میخونم . و دعا گوی مترجم خواهم بود .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tom Bombadil

خب من امروز جلد دوم این مجموعه با ارزش و دوست داشتنی رو خوندم.خیلی زیبا بود...اتفاقات اصلا اونطوری نبودن که من فکر میکردم...من جلد دوم رو خیلی بهتر از جلد اولش میدونم.اگه بخوام از 10 نمره به کتابا نمره بدم: جلد اول بین 7 و 8 و به جلد دوم بین 9 و 10

پیشنهاد میکنم دوستانی که کتابو نخوندن از اینجا به بعدو نخونن!

چه احساس بدی داشتم وقتی به اونجای کتاب رسیدم که تیان برن و ریکان رو کشت و سرشون رو بالای قصر گذاشته بود.همش تو دلم آرزو میکردم که خدا کنه مارتین یه راه حلی واسه این قضیه پیدا کنه.برن نباید بمیره.{من برن رو خیلی دوست دارم.البته برام محبوبترین نیستا}.دقیقا وقتی باورم شد که برن مرده داستان رو شد...یعنی اون لحظه عالی بود.تو تمام اون چند فصل تو کما بودم! :ymapplause:

فعلا یه مقدار از بحثای قبلتون رو خوندم.بقیشو میذارم فردا میخونم:دی

در مورد رنلی:

منم فکر میکنم رنلی خیلی پادشاه خوب و دوست داشتنی ای میشد.ولی خیلی ناجوانمردانه کشته شد.بنظرم استنیس حقش بود که اونجوری پیروزی از دستش در اومد.اون بانوی سرخ بسیار منفوره!هنوزم بابت اون استاد{استاد دربار استنیس...اسمش یادم نی}متاسفم.بنده خدا همه تلاششو کرد که پادشاهشو از دست اون عفریته نجات بده ولی زورش نرسید!

در مورد تیان:

بنظرم شرایط تیان رو به اینجا رسوند.تیان میتونست تو شرایط متفاوت نقش یه دوست و یار خوب رو بازی کنه.خودت فرض کن اگه جای تیان بودی چیکار میکردی؟اون برگشته بود تا با نیروی پدرش به کمک راب بره.اومده بود که خودشو به باباش ثابت کنه.اومده بود خودی نشون بده.ولی اونجا با چیزای جدیدی رو به رو شد.اگه میذاشت و برمیگشت دیگه هیچ جایی بین خاندانش نمیداشت{تازه اگه جون سالم در میبرد}.از طرفی اگه به پشتیبانی راب در میومد چی؟فک کردی باباشو عموهاش اجازه میدادن زنده بمونه؟قبول دارم تیان خورده شیشه داشت.قبول دارم تیان هم جزو خاکستری ها بود.ولی همه تقصیرا رو گردنش نمیندازم.البته اون کارش با اون دختر بدبخت توی کشتی خیلی آزارم داد.خیلی ظالمانه رفتار کرد.

راستی یه سوال:

من خوب نفهمیدم چه بلایی سر تیان اومد.تیان ریک رو فرستاد تا براش مزدور بخره...به جاش کی اومد و نیروی سر رودریک رو قلع و قمع کرد؟

مو یه جا این سوالو پرسیده بود:

چرا در هارن هال یک لحظه هنرپیشه های خونخوار طرف لنیستر ها بودن و یک لحظه بعد هم طرف استارک ها؟

من فکر میکنم این هنرپیشه های خونخوار ماهیتی مثل بران داشتن.یعنی سکه و پول میتونست نظرشون رو به هر طرفی تغییر بده.

ویرایش شده در توسط Tom Bombadil

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

از این که بلاخره تو هم وارد این بحث شیرین شدی خوشحالم و دستت رو به گرمی می فشارم :ymapplause:

در مورد رنلی :

منم کاملا با تو موافقم ، رنلی واقعا پادشاه نازی می شد ، هم مهربان بود هم با اخلاق . به نظرم این بانوی سرخ جای تامل داره ! جادوش یه جورایی برای من حکم معجزه رو داره ، شاید واقعا فرستاده خدای خورشید باشه و با توجه به این که سیر جادو تو کتاب در حال افزایشه ، بعید نیست بعد ها قدرت های دیگه ازش ببینیم . ( البته بانوی داخل فیلم چنین چیزی رو نشون نمیده ، مخصوصا زمانی که استنیس داشت خفه اش می کرد ) . در کل من زیاد ازش بدم نمیاد ، بیشتر از استنیس بدم میاد .

آره ، پور اون استاد دربار که منم اسمش رو یادم نیست :دی

در مورد تیان :

تیان یکی از بی شرافت ترین موجوداتیه که میشناسم ، صد رحمت به جیمی و سرسی ! تیان 10 سال نون و نمک استارک ها رو خورد ، مثل پسر ادارد بزرگ شد ( من بودم زندانیش میکردم ) ، تو شورای جنگی راب بود ، اونوقت درست کاری کرد که حتی پدر و خواهرش اون کار رو انجام ندادن و به وینترفل که ده سال خونه اش بود حمله کرد . برعکس فیلم ، تو داستان بدون هیچ تردیدی با نقشه پدرش همراهی کرد . کار درست این بود که یه نامه به راب بفرسته و خودش رو به پدرش وفادار نشون بده . اینجوری بود که میتونست خودی به راب نشون بده ! وگرنه امیدی به قدرت جزایر آهن نیست . کار بد تیان با اون دختره شروع شد ! و وقتی بچه های آسیابان رو سوزوند به منتها درجه خباثت رسید !

ج سوالت : خب به نظرت چرا تیان دروازه وینترفل رو به راحتی باز کرد ؟! چون کسی که فرستاده بود با نیروهایی کمکی برگشته بود ، البته این نیرو ها به سرکردگی اون حروم ....ده ، با استارک ها به خاطر اون بیوه هه مشکل داشتن و خب ، تلافیش رو با کشتن سر رودریک و سوزاندن وینترفل درآوردن . به نظر من تیان هنوز نمرده .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Mou

به تام:

در مورد هنرپیسشه های خونخوار :اینقدر این تغییر ماهیت سریع رخ داد که من اول فکر کردم که کلا اشتباه متوجه شدم و اسمها رو اشتباه خوندم و فکر کنم این لحظه حفره ی بزرگی در داستان رخ داده چون اصن وضع جوری

نبود که به هنر پیشه های خونخوار پیشنهادی از سوی شمالی ها بشه

در مورد تیان:شقی ترین افراد هم با بچه ها اون کار رو انجام نمیدن در حالیکه تیان با اون بچه ها چند سال سر سفره غذا خورده بود واقعا اون حرکتی که با اون دختره انجام داد در برابر این کاراش چیزی نیست

ریک همون فرزند نا مشروع روس بوبلتون بود که با نیروهای خودش به سر رودریک حمله کرد

به آرون:کدوم فصل های کتاب سه رو خوندی؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tom Bombadil

به مو:در مورد حفره کاملا باهات موافقم.شب خوابیدن صبح پاشدن یهو همه چی عوض شد.

جان اسنو:

محبوبترین شخصیت منه.خیلی دوست داشتنیه.روند اتفاقات برای جان تو کتاب دوم رو بیشتر از کتاب اول دوست داشتم.ولی کلا تو کتاب دوم جان و دنی یه مقداری دور افتاده شده بودن و کمتر فصل داشتن.ولی اون آخر داستان که مجبور شد کورین هفهند رو بکشه خیلی دلم به حالش سوخت.انگار همه دست به دست هم دادن که نتونه یه جا با ثبات باشه.دلم برای کورین هفهند هم سوخت.اونطرف تو جنوب یه سری آدم مثل تیان و باباشو و لنیسترا و واریس و بیلیش و... هستند.ولی این بدبختا جونشونو این شکلی کف دستشون میگیرن و با چه صداقتی به جنگ دشمن میرن.

استارک ها:

پور استارک ها...دوست داشتنی ترین خاندان {با شرافت رو هم بهش اضافه کنین}.تنها اتفاق دوست داشتنی که براشون افتاد همون دایرولفایی بود که پیدا کردن و به لطف جان اسنو زنده موندن.

منم اولا از سنسا بخاطر حماقتش متنفر بودم.ولی الان فکر میکنم درس خوبی گرفته.کلا تو کتاب 1 سنسا مجموعه ای بود از حماقت.نقش مهمی رو هم در سقوط ند بازی کرد.ولی تو کتاب دوم دیگه اون سنسای قدیمی نیست.هر چند که هنوز نوع خاصی از سادگی {که بوی حماقت توش پیچیده} در وجودش هست.

کتلین رو بخاطر نوع نگاهش به جان اسنو سرزنش نمیکنم.ولی نگاهش آزار دهنده بود {اصلا چه معنی میده موجودی اونقدر دوست داشتنی رو به اون چشم نگاه کرد؟}.ولی انصافا خیلی زجر کشیده.بلایی که سر برن اومد.بلایی که سر ند اومد.حالا هم که به خیالش برن و ریکان مردن.خبری از آریا نداره.سنسا هم که گروگانه.انصافا همه اینا رو بذاریم کنار هم میبینیم که از همه بیشتر زجر کشیده.حالا اصلا حساب نکردم که میدونه باباش رفتنیه.

راب:ای کاش تصمیم به حمله نمیگرفت.الان چی براش مونده؟استنیس وا داد.رنلی کشته شد.کی براش مونده؟از پشت خونه شو از دست داد.ایده ی پادشاهی شمال خیلی ایده ی خوبی میتونست باشه اگر میتونست حمایت یه جناح رو با خودش داشته باشه.الان چی براش مونده؟هارن هال و جیمی لنیستر!خیلی راحت میتونه از چنگش دربیاد

بنجن استارک:یه حسی بهم میگه بنجن زنده ست.برادر ند استارک حتما باید نقشی مهم تر از بردن جان به نایتس واچ داشته باشه.یه حسی بهم میگه نقش مهمی رو بازی میکنه!

راستی یه چی در مورد رنلی:تو فیلم سیزن 1 یادتونه.....اون طرف سر لوراس بود؟...این حرکتشون دستپخت کارگردان بوده یا کتاب ما اون تیکه شو حذف کرده؟بعید میدونم سحر چیزی رو حذف کنه

در مورد یخ و آتش:مطمانا آتش دنیه و اژدهاهاش.یخ هم باید آدرها باشن.فکر میکنم روند داستان طوری شکل بگیره که جنوب در مقابل شمال (آدر ها) قرار بگیره و اینجاست که دنی نقش خودشو باید ایفا کنه

راستی اون تیکه ای که دنی رفت به کاخ جادوگرهای لب آبی....چقدر این تیکه ش شبیه یه قسمتی از کتاب نارنیا بود.اونجا هم لوسی یه جا وارد خونه ی یه جادوگر میشه و تو اونجا باید از یه راهرو میگذشت و بعد وارد یه اتاق میشد.و اونجا باید یه کتابو ورق میزد.توی هر صفحه یه سری چیزایی میدید.مثل همین اتفاقایی که دنریس تو اتاقا میدید..کسی نارنیا نخونده بگیره کجا رو میگم؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

تام تو هم مثل من اعتقاد داری که دخل استارک ها و به خصوص پادشاه شمال اومده ؟! :ymapplause:

به نظرم با وجود اتحاد های گاردن ، کسترلی راک ، بارانداز پادشاه و صلح دورنی ها با این ها ، دیگه دمار از روزگار استارک ها درخواهد اومد . خصوصا وقتی که جزایر آهن بهشون حمله کرده ، پایتختشون اشغال شده ، و یکی از پرچمدارانش علیه اش خیانت کرده ( می شه اون حروم ..اده رو هم پرچم دار محسوب کرد ؟) ، حالا با این اوصاف ، ارتش وحشی ها از شمال به دیوار و مرزهای استارک ها هجوم میارن و بعد از اونها نوبت به آدر ها خواهد رسید ! جدی جدی نابودن این استارک ها !

قضیه لوراس و رنلی تو کتاب نبوده ، اما خب خیلی هم نمیشه به فیلم ایراد گرفت ، تو کتاب جایی دیده نمیشه که رنلی با کسی رابطه داشته باشه و تا جایی که یادم میاد خیلی هم به رابطش با مارجری بعد عرویشون اشاره نمیشه ، همچنین مارتین جوری از علاقه لوراس و خشمش نسبت به مرگ رنلی حرف میزنه که آدم مشکوک میشه ، به نظرم نشون دادن چینین رابطه ای تو فیلم ، زیرکی عوامل فیلم رو نشون میده ( که از آب گل آلود ماهی میگیرن :دی ) .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tom Bombadil

دقیقا...استارکا الان تو بدترین وضعیت ممکن قرار دارن.گذشت زمان به ضرر استارکا تموم شد.اگه با اون پیروزی های خوبشون با تالی ها و ریورران به تایوین لنیستر حمله میکردن خیلی شانس بهتری داشتند.صبرشون فقط وینترفل رو از چنگشون درآورد.تایوین لنیستر رو قدرتمند کرد و خطر رو از بیخ گوش جافری و سرسی دور کرد!

اون پیشنهاد صلح واقعا احمقانه بود.که چی؟معلوم بود قبولش نمیکنن...فقط زمانو از دستشون گرفت.

اما گمانی که کلب وارد کرد:به نظرم ایده ی جالبیه.ولی فک نمیکنم عملی باشه.نظرم کاملا به مو نزدیکه.بالاخره بارداری لیانا چند ماهی طول میکشید و تا جایی که من میدونم فاصله زمانی این اتفاقات به تولد یه بچه نمیرسد. هر چند از نظر زمانی خیلی با قاطعیت نمیشه نظر داد.مارتین این مورد رو خیلی مخفی نگه داشته.چیزی که به طور قطع میشه گفت اینه که جان از خون اژدها نیست.چون آتش دستشو سوزوند. {حمله ی آدر ها به مقر نایتش واچ و مورمونت رو یادتون بیارید}

اما حرف مو....جان چطوری میتونه فرزند برندون استارک باشه؟مگه برندون قرار نبود با کتلین ازدواج کنه؟اونها که اصلا با هم نبودن...یا اینکه منظورت حروم...اده ی برندون استارک بوده؟بعید میدونم

از طرفی ندی که ما میشناسیم بعیده ازش بخواد با کس دیگه ای به جز همسر خودش بخوابه.کلا بدجوری قضیه ی مادر جان مشکوکه.

در مورد اون وسایلی که جان پیدا کرد:منم فکر میکنم اونها یه جورایی مربوط به بنجن میشن!

چقد بحث کردین...بازم نشد همشو بخونم

ویرایش شده در توسط Tom Bombadil

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
CelebAlph
چیزی که به طور قطع میشه گفت اینه که جان از خون اژدها نیست.چون آتش دستشو سوزوند. {حمله ی آدر ها به مقر نایتش واچ و مورمونت رو یادتون بیارید}

اره اما این دلیل نمی شه اتش ویسریس رو هم می سوزوند در حالی که اون یه تارگرین اصیل بود این قضیه نسوختن برای همه تارگرین ها پیش نمیاد تازه یادتون باشه مادر بزرگ رابرت برتیون هم یک تاگرین بوده اما پدر رابرت یا خودش هیچ نشانی از اژدها ها (موی نقره ای یا نسوختن) نداشتن به اون پستم راجع به تارگرین ها و درخت خانوادگی شون مراجعه کنید.

ویرایش شده در توسط CelebAlph

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Mou

فراموش نکنید که راب استارک در حال نفوذ در سرزمین لنیسترهاست و اگر وضعیتش بد بود سریع به شمال عقب نشینی میکرد دوما باید در نظر بگیریم که ریورران هم متحد راب استارکه و به نظرم هنوز تا پایان کار استارک ها خیلی مونده و باید هجوم احتمالی دنریس روبه بارانداز در نظر بگیرید

به نظرم جان با کشتن هفهند(با تمام بیمیلیش) که در نظر برادران سیاه خیانته کلا مسیرش به نوعی پیش میره که حتی ممکنه فرمانده وحشی ها بشه ودشمن استارک ها هم بشه چون در داستان به شدت به ربط داشتن وحشی ها واستارک ها اشاره شده

در مورد هویت اصلی جان :به نظرم اگر در کتاب خاندان های هفت پادشاهی که ند و جان ارن طبق اون فهمیدن جافری فرزند نامشروع سرسیه بشه اطلاعاتی به دست آورد

به تام:حقیقتش حضور دهن ندارم ولی فکر کنم این طوری بود که ریگار لیانا رو هتک حرمت میکنه برندون برادر ند از ریورران با عجله برمیگرده به بارانداز پادشاه واونجا شاکی به قصر میره وتقاضای دوئل میکنه که شاه دیوانه بهش میگه ما اژدهائیم وسلاخمون آتیشه پس باید با آتیش بجنگی واون رو روی آتیش میذاره تا کم کم یسوزه وبمیره پدر ند هم اعتراض میکنه که پادشاه دیوانه گردنش رو به طناب میبند و اونو مجبور میکنه که نگاه کنه که پطور پسرش می سوزه واون هم از شدت فشار برای نجات پسرش خودش باعث خفه شدنش میشه

در اینجا ند که در ریوران بود با کتیلین ازدواج میکنه و به تارگرین ها اعلام جنگ میکنه و در رودخانه ترای دنت با کمک رابرت که ریگار رو میکشه اونها رو تار ومار میکنه(در اینجا اگر یادت باشه اشاره ای میکنه به جنگ ند و یارانش با سه تا از گارد شاهنشاهی پای یک برج که بالاش لیانا بود و احتمالا لیانا لحظاتی بعد از این قضیه میمیره والبته فقط یک نفر به همراه ند ازاین نبرد جون سالم میبره که پادشاه مردابه)

وبعد هم دقیقا مشخص نمیکنه که اول ند میره بارانداز شاه یا اول میره استورمزاند و بعد میره طبق شایعه ها با اون شاهزاده میخوابه(البته با توجه به اینکه استورمزاند یک سال در محاصره بود احتمالا ترتیبش همینیه که من نوشتم)

خب لنیستر ها منتظر بودن که ببین نتیجه جنگ چی میشه که به برنده ملحق شن وبعد از پیروزی رابرت وند در ترای دنت و پیشرویشون به سمت بارانداز در حالیکه وانمود میکردن طرف تارگرین ها هستن وارد بارانداز میشن ولی ناگهانی به تارگرین ها حمله میکنن و جیمی هم پادشاه دیوانه رو میکشه

فکر کنم با توجه به این که جنگ یک سال طول کشید منطقی به نظر میرسه که جان فرزند لیانا یاشه

دوتا سوال واسم پیش اومده:یکی اینکه به نظرتون سم تارلی چه نقشی در داستان داره

دوما نظرتون درباره اون پستی که محبوب ترین شخصیت ها رو بررسی کرده بودن چیه چون به نظر یه چیزای جالبی میشه ازش استنتاج کرد

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
CelebAlph
فراموش نکنید که راب استارک در حال نفوذ در سرزمین لنیسترهاست و اگر وضعیتش بد بود سریع به شمال عقب نشینی میکرد دوما باید در نظر بگیریم که ریورران هم متحد راب استارکه و به نظرم هنوز تا پایان کار استارک ها خیلی مونده و باید هجوم احتمالی دنریس روبه بارانداز در نظر بگیرید

یه جورایی هم اره هم نه. راب جوون و بی تجربه است و ممکنه اشتباهات زیادی ازش سربزنه و تالی ها هم همینجوری در جنگ تا حالا تمام و کمال درگیر بودن بزرگتر نمی شن. دنریس و موافقم اما بیشتر فکر کنم اونجا هم چون سپاهی نداره و اژهاهاش هنوز بچه ان بازم به سیاست بازی ها گرفتار بشه و البته دشمنانش بیشتر از این حرفان.

و البته جان قراره که به وحشی ها نفوذ کنه و البته که به نفع استارک ها عمل می کنه اون و برن با هم در رویا ارتباط برقرار کردن احتمالا این قضیه بیشتر هم می شه.

حقیقتش حضور دهن ندارم ولی فکر کنم این طوری بود که ریگار لیانا رو هتک حرمت میکنه برندون برادر ند از ریورران با عجله برمیگرده به بارانداز پادشاه واونجا شاکی به قصر میره وتقاضای دوئل میکنه که شاه دیوانه بهش میگه ما اژدهائیم وسلاخمون آتیشه پس باید با آتیش بجنگی واون رو روی آتیش میذاره تا کم کم یسوزه وبمیره پدر ند هم اعتراض میکنه که پادشاه دیوانه گردنش رو به طناب میبند و اونو مجبور میکنه که نگاه کنه که پطور پسرش می سوزه واون هم از شدت فشار برای نجات پسرش خودش باعث خفه شدنش میشه

جابجا گفتی من دقیقا داستان رو تو پست های قبلی نوشتم. :ymapplause:

و البته بچه های مرداب که با برن و ریکان اند هم خیلی مهم جلوه می کنن ببینیم چی می شه در واقع برعکس کتاب یک که تو اوج امیدواری تموم شد اما کتاب 2 در اوج ناامیدی ما رو رها کرد

ویرایش شده در توسط CelebAlph

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Mou

میخواستم آخرش بگم که ممکنه جابه جا داستان رو تعریف کردم که یادم رفت :ymapplause:

کلا در این موضوع دونستن ترتیب اتفاق ها میتونه خیلی مهم باشه تام شما که کتاب رو همین اواخر خوندی کمک کن

تا وقتی که عموی کتیلین در کنار راب باشه میتونیم به عاقبت استارک ها امیدوار باشیم به نظرم همینکه برن وریکان نمردن خیلی خوب بود و کتاب 2 رو میشه تا حدی امیدوارانه در نظر گرفت

به نظرم لنیستر ها هم به اون بدی نیستن مثلا در جریان همین حمله به بارانداز اگر حمله نمی کردن جیمی کشته می شد چون پادشاه دیوانه رو کشت و کار خوبی کرد وفکرکنم در آخر تیریون صد در صد کار مثبتی انجام میده وممکنه که حتی جیمی هم کار باارزشی بده(حدس میزنم جونش رو فدا کنه)

ویرایش شده در توسط Mou

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
agarwaen

اتفاقا من هم داشتم درباره ی خوب یا بد بودن لنیستر ها فکر می کردم .و به این نتیجه رسیدم که تمام کارهاشون یه توجیه منطقی داره و صرفا بر اساس پلید بودن ذاتی نیست.و اون توجیه منطقی چیزی نیست جز لو نرفتن روابط جیمی و سرسی ، که در صورت لو رفتن ( البته در زمان حیات رابرت) کوچکترین اتفاقی که می افتاد کشته شدن سرسی بود.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

اتفاقا برخلاف شما من عقیده دارم که وضعیت استارک ها بحرانی هستش ، راب نمیتونه عقب نشینی کنه ! اگه عقب بشینه نیروهای متحد جنوب سرزمین رودخانه رو که تنها متحد شمالی هاست ، نابود می کنند . تنها امیدی که الان می شه داشت اینه که ایری ها به نفع راب وارد جنگ بشن ( یه چیزی شبیه به کمک تورگون در نبرد اشک های بیشمار ) اما لایسا دیوانه شده و این کار ازش بعیده . من واقعا نمیدونم چطور میتونید به پادشاهی شمال امید داشته باشید . راب در بهترین حالت 20000 جنگجو داشت ، در صورتی که فقط قوای های گاردن نزدیک به 80 تا 100هزار سرباز تازه نفس به نیروهای لنیستر اضافه کرد . مشکل راب فقط اتحاد جنوب نیست ! چطور میتونید خیانت شمالی ها ، خطر ارتش هزاران نفری وحشی ها و حمله جزایر آهن رو نادیده بگیرید ؟! به نظرم تو کتاب بعدی فاتحه پادشاهی شمالی خونده می شه اما استارک ها به شکل دیگه ای مثل فرمانروایی بر وحشی ها یا یه همچین چیزی باز هم نقش مهمی ایفا خواهند کرد ، اما فلحال چیزی که یقین دارم اتفاق می افته ، شکستن کمر رابه :ymapplause:

من به هیچ وجه به دایی راب امیدی ندارم ، پیره و تا حالا پیروزی های چندانی به دست نیاورده ، به نظر من زیاد نباید روش حساب باز کرد .

دنریس و اژدهاهاش خیلی ضعیفتر از اونی هستن که بتونن حالا حالا ها خطری واسه کسی باشن .

به نظرم نباید زیاد به بچه های مرداب امیدوار باشیم ، آخه تو فیلم چیزی ازشون نشون داده نشد ، و عوامل فیلم تا کتاب 5 رو خوندن و از اگه شخصیت مهمی باشن ، نادیده نمیگرفتنشون .

به مو در مورد سوال هاش : به نظرم سم تارلی خودش خیلی مهم نیست ، بلکه مثل تیان یا سنسا ، تنها روایت گر و زاویه دید وقایع مهم باشه / چیزی که من برداشت کردم اینه که استنیس و شوالیه پیاز هنوز خیلی زمان دارن تا اوت بشن :دی و شکم در مورد این که جیمی و لنیستر ها رو به سفید شدن میرن ، قوی تر شد . میبینم که شما هم کم کم دارید به لنیستر ها علاقه نشون میدید ، بگید ببینم کدومتون مثل من از سرسی خوشش اومده :ymparty: ?

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tom Bombadil

چه اطلاعات خوبی دادید.. مو و کلب ممنون

خب حالا که توضیحات کلب رو خوندم میبینم که همچینم بعید نیست جان پسر لیانا بوده باشه.خصوصا اونجاهایی که ند هی یادش میومد:بهم قول بده!

حتما یه چیز مهمی بوده...منطقیه که فک کنیم قول مراقبت از جان مثل بچه ی خودش رو گرفته

اما در مورد تارگرین ها منم خیلی دید خوبی نسبت بهشون ندارم.بنظرم با وجود اژدهاها قدرت خیلی زیادی داشتن و قدرت زیاد باعث میشه مردم اون دوره بیشتر مطیع باشن.همین مطیع بودنشون هم باعث شده که خیلی از اون دوره بد نگن.هنوزم یاد اون بلایی که پادشاه دیوانه با برادر و پدر ند کرد میفتم یه جوری میشم.ویسریس هم نشون داد که اگه به تاجش میرسید خیلی موجود نفرت انگیزی میشد.ولی نمیتونم دنریس رو بد بدونم.حداقل تا اینجا که رفتار بدی ازش ندیدم.همیشه حامی مظلوما بوده.به اعتقاداتش ایمان زیادی داره و همین باعث میشه خیلی شجاع باشه

اما در مورد راب...من وضعیت راب رو به خوبی شما نمیبینم.همونطور که آرون گفت نیروهای راب چیزی حدود 20000 نفر بودن که توقف و از دست دادن زمان باعث شد که خیلی از پرچمداراش به سرزمینهای خودشون برگردن و واسه همین تعدادشون خیلی کمتر شده.ولی فکر میکنم اگه راب یه تعدادی از نیروشو به عقب بفرسته تا روس بولتون و گریجوی ها رو نابود کنه و خونش رو پس بگیره حداقل خونش رو داره.

بحث لنیسترها:

خب تایوین رو یه فرمانده خوب و قدرتمند و البته هوشمند میدونم.انصافا لنیسترها یاد گرفتن خیلی خوب از مغزشون استفاده کنن.اوت تیریون دوست داشتنی به تنهایی اندازه نصف مملکت زیرک و زرنگه...ای کاش یه همچین موجودی تو متحدان شمال بود.از سرسی و جیمی و جافری بسیار متنفرم.جیمی و سرسی فقط به خاطر همون حرکتشون هر کاری هم که بکنن دیگه برام ارزشی ندارن.جافری هم که هیچی.یه پسر بچه ی کودن متعصب احمق نادون.هنوز نمیفهمم چه کرمی بود که ند رو کشت!

سوالای مو:حالا که جان از نگهبانان دیوار دیوار جدا شده...یه جورایی تنها حامی جان میتونه باشه!ولی فک نمیکنم خیلی مهم باشه

در عوض فکر میکنم چشم سوم برن و همینطور رابطه ی جان و گوست میتونه دستمایه ی اتفاقات خیلی جالبی در ادامه ی داستان باشه.

در کل فکر میکنم هر چی بیشتر در طول داستان حرکت کنیم وقوع اتفاقای شگفت انگیز و جادویی باعث جذاب تر شدن داستان میشه.

ویرایش شده در توسط Tom Bombadil

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tom Bombadil

خب من تا همه کامنتای قبلی رو بخونم کلی طول کشید:

در مورد وصلت های تارگرین ها:به نظرم کاملا منطقی بود.یکی از ویژگی های برتر تارگرین ها اثر نداشتن آتش بر اونها بود.و همین قدرت باعث میشد فرماندهی کنن.اگر این قانون خونی شکسته میشد دیگه اونها از نسل اژدها نبودن و در نتیجه قدرتشون زیر سوال میرفت.منطقی بودن این کار از زشتیش نمیکاهه.ولی منطقیه.اما حرکت سرسی و جیمی...هیچ به اون کار شباهت نداره.یه عمل شنیع محسوب میشه.یه خیانت.

تارگرین ها فرمانروایان واقعی بودن.یعنی بلد بودن چطوری حکومت کنن.برعکس رابرت.

رابرت باید در سطح یه شوالیه باقی میموند.یه فرمانده نظامی.به اصول اخلاقی پایبند نبود.حتی نشون داد میتونه سنگدل هم باشه.حاضر بود دستش به خون بچه ها آلوده بشه.اونقدر احمق بود که خطرهای بزرگتر جلوی چشمش رو نمیدید در عوض خواب های شبش با فکر به دختر تارگرینی مشوش میشد.هیچی از پادشاهی نمیدونست.خزانه مملکت رو نابود کرده بود.وضعیت نیروها تو نایتس واچ رو با اون دوران مقایسه کنید.واقعا چرا ند رو تخت ننشست؟هم عدالت داشت.هم شرافت داشت.هم قدرت داشت.هم محبوبیت داشت.هم اینکه از همه محق تر بود.خواهر برادر و پدرش رو از دست داده بود.

یه بحث دیگه شده بود و اون عکس العمل ند بود.منم فکر میکنم ند حماقت کرد.به بهانه ی شرافت حماقت کرد.میتونست به ملکه نگه...واقعا چطور سرسی رو قابل ترحم دید.چرا بهش فرصت داد تا علیه خودش نقشه بریزه.میتونست صبر کنه تا رابرت برگرده.دقیقا بدترین کاری که میتونست رو انجام داد.فقط یه بار رو شرافتش پا گذاشت(به دروغ اعتراف به خیانت کرد)و اون رو هم جافری نفرت انگیز بی نتیجه کرد.

خب حالا دوس دارم یه جورایی یه نظر سنجی داشته باشیم:

محبوب ترین شخصیت:5 نفر به ترتیب

منفورترین شخصیت:5 نفر به ترتیب

قدرتمند ترین شخصیت ها:3 نفر به ترتیب

دردناک ترین اتفاق داستان:

بهترین اتفاق داستان:

یه چیز دیگه هم بگید:اگه قرار باشه یه اتفاق به دلخواهتون رخ بده اون چیه؟

در ضمن مترجم جدید کتاب در خواست کمک کرده.میخواد یه سری از جملاتی که خودش نمیتونه ترجمه کنه رو سایت بذاره تا بقیه بتونن کمکش کنن.فعلا اینو گذاشته...ببینید کسی میتونه اینو ترجمه کنه:

There was this to be said for weddings over battles

ویرایش شده در توسط Tom Bombadil

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

در مورد این که تام گفت :

اما در مورد تارگرین ها منم خیلی دید خوبی نسبت بهشون ندارم.بنظرم با وجود اژدهاها قدرت خیلی زیادی داشتن و قدرت زیاد باعث میشه مردم اون دوره بیشتر مطیع باشن.همین مطیع بودنشون هم باعث شده که خیلی از اون دوره بد نگن.هنوزم یاد اون بلایی که پادشاه دیوانه با برادر و پدر ند کرد میفتم یه جوری میشم.ویسریس هم نشون داد که اگه به تاجش میرسید خیلی موجود نفرت انگیزی میشد.ولی نمیتونم دنریس رو بد بدونم.حداقل تا اینجا که رفتار بدی ازش ندیدم.همیشه حامی مظلوما بوده.به اعتقاداتش ایمان زیادی داره و همین باعث میشه خیلی شجاع باشه

مگه این مثال رو نشنیدی که میگن دروازه رو میشه بست اما دهن مردم رو نه ! این مثال در مورد حاکمان به شدت حقیقت داره ، حاکم اگه ظالم باشه مردم در همون زمان پشت سرش حرف میزنن و ازش بد میگن ، چه برسه به سالها بعد که هیچ قدرتی برای بستن دهن مردم ندارند ، من تو این زمینه با کلب موافقم که تارگرین ها حاکمان شایسته ای بودن . حتی پادشاه دیوانه با مردم کاری نداشت و بهشون ظلم نمیکرد ، تنها ظلمی که کرد سوزوندن دست و پسرش بود :دی که خب در عوض اون لقب رو بهش دادن .

گویا این دیوانگی در خاندان تارگرین ها ارثی بوده ( مثل ویسریس و پدرش پادشاه دیوانه ) که اونجوری که تو فیلم میگفت یکی از دلایلش حروم ..دگی ناشی از ازدواج خواهرها و برادر هاست ( نمونه دیگه جافری هستش ) . تارگین هایی مثل اگان و خواهرانش ، دنریس و یا ریگار ، خیل عاقل تر و سنجیده تر از شخصیت های فعلی وستروس عمل کردند :ymapplause:

خب تایوین رو یه فرمانده خوب و قدرتمند و البته هوشمند میدونم.انصافا لنیسترها یاد گرفتن خیلی خوب از مغزشون استفاده کنن.اوت تیریون دوست داشتنی به تنهایی اندازه نصف مملکت زیرک و زرنگه...ای کاش یه همچین موجودی تو متحدان شمال بود

حتی تیریون دانا هم بدون قدرت و ثروت پدرش هیچه (دیدی که چطور تو انتهای کتاب دو ، زمین گیر شد )! به نظر من تایوین فعلا شخص اول مملکته .

اما در مورد راب...من وضعیت راب رو به خوبی شما نمیبینم.همونطور که آرون گفت نیروهای راب چیزی حدود 20000 نفر بودن که توقف و از دست دادن زمان باعث شد که خیلی از پرچمداراش به سرزمینهای خودشون برگردن و واسه همین تعدادشون خیلی کمتر شده.ولی فکر میکنم اگه راب یه تعدادی از نیروشو به عقب بفرسته تا روس بولتون و گریجوی ها رو نابود کنه و خونش رو پس بگیره حداقل خونش رو داره.

حالا که بحث به اینجا کشید ، دو تا سوال

1 -به نظرتون بهترین کاری که راب الان میتونه انجام بده چیه ؟! یعنی اگه شما جای راب بودید ، چه کار می کردید ؟

2 - به نظرتون راب در کتاب سوم چه کار میکنه ؟ و در صورت جنگ ، با کی و در کجا می جنگه ؟

ویرایش : من الان پستت رو دیدم تام ، این پست جواب پست قبلیته :دی

ویرایش شده در توسط arven

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...