جستجو در انجمن
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'داستان ها'.
پیدا شد 23 نتیجه
-
امروز که داشتم کتاب های استاد رو مرور میکردم دیدم نقشی که انسان ها در سرزمین میانه ایفا کردن گسترده تر از هر نژادی بوده.در واقع میتونیم بگیم انسان ها پر تاثیر ترین نژاد در آردا برای تغییر سرنوشت خیلی چیز ها بودن.برای پی بردن به نقش چند جانبه ی انسان ها سه مورد مثال میزم: (نومه نور و دونه داین بماند که در مورد این دو شاخه ی شاخص اطلاعات کافی داریم) 1-انسان ها در دوره های مختلف با نژاد ها و گروه های مختلفی هم پیمان شدن.ایسترلینگ ها در شرق دور با سائورون همکاری کردن و به او ملحق شدن.هارادریم های زیادی به نفع سائورون در نبرد دشت های پله نور شرکت داشتن.دزدان دریایی اومبار هم همینطور.و ماجرای حمله ی ارابه سوارن به مرز های گوندور که باز هم توسط انسان ها انجام شد.انسان های دیل با امپراطوری دورف ها در تنهاکوه پیمان دوستی بستن و براند هم نمونه ی یکی از اونا بود.یا در زمانی که پادشاه جادوپیشه ی آنگمار حملات جدی خودش رو به قلمروی آرنور آغاز کرده بود،باز هم گروهی از انسان های تپه نشین رودائور به آنگمار پیوستن.انسان های وحشی دونلند هم که با سارومان هم دست شدن و برای روهان مشکلات جدی به وجود آوردن.یا حتی انسان های کوهستان که با ایزیلدور عهد بستن و...همونطور که می ببینید فکر نمیکنم هیچ نژادی انقدر چند جانبه بوده باشه. 2-نُه خادم سائورون رو فراموش نکنیم که زمانی انسان بودن و بعد از فریب خوردن تبدیل به نزگول شدن.به ویژه پادشاه نزگول که به عنوان سرکرده ی سائورون دست به کار های زیادی زد که میتونیم به نابودی قلمروی آرنور،فرماندهی سپاه سائورون در نبرد پله نور،زخمی کردن فرودو با تیغه ی مورگول،کشتن تئودن و موارد دیگه اشاره کرد. 3-مورد سوم به کارکرد شخصیت های انسان مربوط میشه.از خوب گرفته تا بد.حتی الف ها هم بسیاری از رویداد های تاریخ خودشون رو مدیون انسان ها هستن. به نظر شما چه عواملی موجب این نقش گسترده و چند جانبی شده؟
-
همون جور که تا حالا دقت کردین خون و اصل و نسب تو داستان های تالکین هم مثل شاهنامه فردوسی نقش مهمی دارند.اکثر قهرمانای داستان هم از طرف پدر و هم از طرف مادر نجبب زاده اند اما اگر دقت کنیم الداریون فرزند آراگورن و آرون عصاره تمام شخصیت های مهمه، در واقع وارث خون فینوه از طریق فین گولفین و تورگون و ایدریل کله بریندال و ائارندیل والروند و الروس هست همچنین از طریق فینارفین و گالادریل و کله بریان. الداریون وارث خون تینگول از طریق لوتین و دیور و الوینگ و الروند و الروس هست حتی وارث خون اولوه برادر الوه(تینگول) از طریق ائارون(همسر فینارفین) هست و از طرفی وارث خون الف های وانیار از طریق ایندیس همسر دوم فینوه . یعنی در واقع خون سه فرمانروا الدار در رگهای الداریون جریان داره.بسیاری از پادشاهان انسان ها نیز از اجداد وی هستند از خاندان بئور کهنسال بره گور و باراهیر و برن ودیور و.... و از طریق فرزند دیگر بره گور بره گولاس و بله گوند و ریان و تور و ائارندیل و.... در خاندان ماراخ هادور و گالدور و هور و تور و.... و در هالادین ها هالمیر و هارت(همسر گالدور) و هور و تور و.... اجداد وی هستند یعنی الداریون وارث سه خاندان اداین نیز هست.تا یادم نرفته حتی خون ملیان مایا (همسر تینگول) هم تو رگهای الداریون هست. دلیلی که این تاپیک رو درست کردم اینه که نظر شما رو درباره انگیزه این کار بی نظیر استاد بدونم.
- 13 پاسخ
-
20
-
- الداریون
- دوران چهارم
-
(و 2 بیشتر)
برچسب زده شده با :
-
با سلام و درود بی پایان خدمت تمام آرداییون عزیز من جمله الف ها و انسان های آزاد و صد البته دورف ها و باقی ماجرا راستش چند روزه یه سوال ذهن من رو مخدوش کرده :دی و اون هم " اگر های سرزمین میانه هست " برای مثال : اگر فئانور سیلماریل ها ر نیم ساخت چی می شد ؟؟ اگر فین گولین بعد از واقعه ی لوسگارد بر می گشت و اظهار ندامت می کرد چی می شد ؟ و در کل از این قسم اگر ها که مسلما اگه طفاق می افتاد تاریخ سزرمین میانه تغییر می کرد خب حالا هدف من اینه که یه اگر بگیم و در موردش بحث کنیم :? توجه کنیم که اگر باید خیلی مهم و حیاتی باشه حالا برای شروع من یه اگر می گم : اگر در نبرد اشک های بیشمار اتحاد مایدروس پیروز می شد به نظرتون تاریخ اردا چه جوری می شد ؟؟ به نظر من یه خویشاوند کشی دیگه اتفاق می افتاد :? با تشکر از شما اصلان
- 115 پاسخ
-
14
-
- آردا
- سرزمین میانه
-
(و 1 بیشتر)
برچسب زده شده با :
-
با سلام خدمت دوستان گرامی راستش همیشه نحوه توصیف تالکین از الف ها برام کمی عجیب بوده الف های توصیف شده در دنیای تالکین نه تنها ترسناک و مهیب نیستند بلکه زیبارو و خوش چهره اند شاید اون چیزی که بیشتر روش تاکید شده اون گوش دراز و نوک تیز الف هاست و کمی خصوصیات رفتاری که مشابه الف هاست عرف اینه که نژاد اجنه رو پست تر از ابنا بشر فرض کنیم ولی در دنیای تالکین عملا هرچقدر که انسان ها خیره سر و سطحی نگرند الف ها عاقل و عمیق و متین ان میدونیم که جن ها از آتش خلق شدن ولی آرامش الف ها آدمو به این فکر میندازه که نکنه خمیر مایه وجودی اونا از یخه :ymapplause: البته اگه پریزاد یا پری رو معادلی برای واژه الف بدونیم شاید بنوعی این تناقض حل بشه راستی یه سوال دیگه الف ها چرا ریش و سبیل ندارن؟ :)
-
با سلام داشتم تو نت میگشتم که چشمم به این مقاله خورد گفتم توی سایت بزارمش . چون جایی پیدا نکردم مجبور شدم یه موضوع جدید درست کنم. اگه مدیران تایپیک مناسبی دارن به اونجا منتقلش کنن . اگه کسی هر مقاله ای یا منبعی در مورد عنوان تایپیک داره بزاره . ممنون من در ابتدا کلمه اورک رو می زارم. اُرکوس یا اورکوس، یکی از خدایان دنیای زیرین یا عالم مردگان، و مجازات کننده سوگند شکنان دراساطیر رومی و ایتالیایی بود. او بیشتر از آنکه معادل هادس یونانی باشد، معادل و همسان با پلوتون رومی بود و بعدها با دیس پاتر نیز همسان شناخته شد. وی در نقاشیهای مقبره یا معبد معروفی در اتروسک به صورت یک غول ریشوی پُرمو، مجسم شدهاست. معبد مربوط به ارکوس احتمالا در تپه پالاتین واقع در رم قرار داشتهاست. این احتمال نیز وجود دارد که وی را بتوان حرف نویسی شده یا ترجمانی از شبح یونانی که هورکوس دانست که تجسم انسانی و شخصیتمند سوگند و قسم و یکی از پسران اریس بود. اورکوس در اساطیر روم باستان خدای مرگ بود که مردگان را به دنیای زیرین میبرد. ریشه و منشاء ممکن است بتوان ریشههای ارکوس را در دین اتروسکی بوضوح پیدا کرد. ارکوس نامی بود که توسط نویسندگان رومی برای معرفی یک خدای گالیک از خدایان دنیای زیرین به کار برده میشد. مکانی که اصطلاحاً آرامگاه ارکوس نامیده میشود، یک اسم بی مسمی است، چراکه این مکان در واقع یک جایگاه یا سایت اتروسکی واقع در تراکوئینیا میباشد که بر اثر اشتباه کاشفان اولیهٔ خود، که [تصویر] غول ریشو و پُرموی یافت شده در آنجا را، به خطا ارکوس تصور کردند، بدین نام (آرامگاه اورکوس) خوانده شد، حال آنکه آن تصویر در واقع شکلی از سایکلوپ بود. رومیان گاهی ارکوس را با خدایان دیگر همچون پلوتون، هادیس، و دیس پاتر، خدای سرزمین مرگ مشابه در نظر گرفتهاند. به نظر میرسد که نام «ارکوس» به جنبهٔ شوم و مجازات کنندهٔ این ایزد اشاره دارد و او را به صورت خدایی ترسیم میکند که ستمکاران را در زندگی پس از مرگ به عذاب و عقوبت و مجازات دچار میسازد. همانند نام هادس (که به معنای عالم مردگان آمدهاست) و یا همچون نورس هل (که آن نیز برای همین موضوع کاربرد دارد)، «ارکوس» نیز میتواند سرزمین مرگ معنا بدهد. اورکوس عمدتا در مناطق روستایی موردپرستش قرار میگرفت و فاقد هرگونه آیین رسمی پرستش در شهرها بود. این دورافتادگی یا دور ماندن او از شهرها، به وی اجازه داد تا برای مدتها در حومه شهرها به حیات و بقای خویش ادامه بدهد و به مراتب بیش از خدایان دیگری که پرستش آنان متوقف شده بود، باقی بماند. اورکوس به بقای خویش بعنوان یک چهرهٔ فولکلوریک در طی قرون وسطی ادامه داد و جنبه پرستش خود را نیز، با حضورش در جشنوارههای موسوم به مرد وحشی که در نواحی روستایی اروپا وطی دوران مدرن برگزار میشود، حفظ نمود. در واقع، بسیاری از آنچه که امروزه در مورد جشنهای مرتبط با ارکوس شناخته شدهاست، از تغییر ماهیت پدیدآمده در منابع قرون وسطی حاصل شدهاست. استفادههای بعدی از او و بازماندههایش از آنجا که نام ارکوس همواره با مرگ و دنیای مردگان پیوند داشتهاست، از این نام پیوسته برای نامگزاری اشباح و دیگر هیولاهای عالم مردگان(دنیای زیرین) استفاده شدهاست، از جمله به ویژه در ایتالیا که در آن نام اورکو به نوعی هیولا اشاره دارد که در قصههای جن و پری موجود است و از جسم انسان بعنوان خوراکی تغذیه مینماید. کلمه فرانسوی ogre به معنای غول (که نخستین بار در افسانههای جن و پری که توسط چارلز پرالت نوشته شدهاند، بدان برمی خوریم) احتمالا از شکلهای مختلف همین کلمه میباشد، که به صورت orgo یا ogro نیز آمدهاست. در هر صورت، باید توجه داشت که کلمه فرانسوی ogre و همینطور کلمه ایتالیایی orco (هر دو به معنای غول)، به طور دقیق بر اساس نام همان مخلوق (اورکوس) ترتیب یافتهاند. نمونه اولیه از اورکو هیولایی است که در داستان لودوویکو آریستو اثر اورلاندو فوریوسو، به چشم میخورد، هیولایی حیوان صفت و درنده خوی، و کور، با دندانهایی به شکل عاج فیل در صورتش، که با الهام از سایکلوپ در اودیسه پدید آمدهاست. این اورکو را نباید با اورکا که یک هیولای غول پیکر دریایی[به شکل نهنگ] است و آن نیز در آریوستو پدیدار میگردد، اشتباه گرفت. همین اورکو، الهام بخش ج.آر.آر. تالکین در خلق شخصیت اورکس در سه گانه مشهور ارباب حلقهها بود. در متن منتشر شده مرتبط با جنگ جواهرات، تالکین در همین ارتباط اظهار داشتهاست: باید توجه کرد که کلمه مورد استفاده در ترجمه کوئنیا اورکو، و سیندارین اورچ، همان اورک است. اما این موضوع به علت مشابهت کلمه انگلیسی باستانی اورک، به معنای روح بد یا دیو، به کلمات الویش میباشد. البته این احتمال هم هست که هیچ پیوند و ارتباطی میان آنها وجود نداشته باشد. هرچند که در حال حاضر به طور کلی تصور میشود که این کلمات انگلیسی از نام لاتینی ارکوس مشتق شده باشد. به همین ترتیب، تالکین در نامهای منتشر نشده که خطاب به جین ولف ارسال کردهاست، همین نظر را چنین تکرار کردهاست: اورک که در اثر من آمدهاست، از کلمهای انگلوساکسون به معنای دیو گرفته شدهاست، هرچند که به طور معمول تصور میشود که این نام از کلمه جهنمی ارکوس لاتین مشتق شده باشد. گرچه این موضوع فکر مرا بیش از حد درگیر کردهاست، اما من در مورد آن تردید دارم. از این قبیل کاربردها، میتوان تعداد بی شماری از بازیهای فانتزی و آثار داستانی مشابه دیگر را مثال زد که در تمامی آنها، از مفهوم اورک وام گرفته شدهاست. ارکوس به عنوان یکی از شخصیتهای داستان کریستوفر مور موسوم به یک شغل کثیف نیز، پدیدار شدهاست.
-
سلام دوستان آردایی من! شکی توی این نیست که استاد-تالکین بزرگ- یه نویسنده ی کامله. و آثار ایشون همه جانبه و از هر نظر غنی هست.اینایی که میگم رو واقعا بهش ایمان دارم , نه اینکه از رو تعارف باشه. حالا بگذریم. میخوام بگم که وقتی یکی از آثار رو میخونی مثلا "هابیت" , احساس میکنی یه چیزی کمه. جا افتاده. یا مثلا توی سه گانه ارباب حلقه ها میبینی به همه ی موضوعات پرداخته شده -اونم خیلی دقیق- اما انگار یه چیزی کم اهمیت جلوه داده شده. و اون عشق هست. دلیل این کمبود, قطعا غفلت نبوده. که بگیم استاد چون زیاد درگیر کشمکش ها و جنگ ها و دیگر خصوصیات از جمله : امید , برپایی صلح , شجاعت , تلاش , ماجراجویی و ... بوده فراموش کرده کهعشق رو هم به طور بارز و برجسته نشون بده. پس چرا عشق کم اهمیت انگاشته شده؟
-
به نظر شما دنیای تالکین و مووداتش چه قدر واقعین و با علم جور در میان؟میشه مانند آنها رو به وجود آورد یا وجود داشتند. ترول ها که نمونه ی واقعیشون انسان های نئادرتاند که انسان ها ی غول پیکری بودند و یک مورد مشکوک پیداشده که اسکلتی تقریبا شبیه هابیت داشته.(همش از مجله ی دانستنیها)پاسخ دهید.
-
پذیرش ،ترجمه و نشر آثار تالکین در سایر کشورها و زبانها هدف این تاپیک آشنایی کاربران با تاریخچه فعالیتهای تالکینی از جمله ترجمه کتاب،نقدهای ادبی و اجتماعی ،تاسیس انجمن های طرفداران،ایجاد سایت ،نشر مجله و... در سایر کشورها میباشد. لطفا مطالبی که در این رابطه خواهید گذاشت حتما با ذکر منبع باشه. از گذاشتن مطالبی درباره تاریخچه ترجمه آثار تالکین در ایران ،همچنین سایتهای فارسی و... در این تاپیک خودداری کنید چون تاپیکهای مستقلی در این باره وجود داره. امروزه خارج از کشورهای انگلیسی زبان ترجمه های زیادی از آثار تالکین،خصوصا ارباب حلقه ها یافت میشود و در اکثر کشورهای جهان انجمنها و سایتهای فراوانی درباره آثار تالکین وجود دارد که قصد داریم در این تاپیک مطالبی درباره آنها بگذاریم و بحثهایی پیرامون آن داشته باشیم.این انجمنها از همان ابتدا با نقد ادبی آثار و مطالعات علمی آغاز شدند و از اواسط دهه 1980 سرعت بیشتری گرفتند. دانشنامه تالکین ورودیهای جداگانه ای برای پذیرش و استقبال تالکین در حوزه های مختلف نفوذ زبانهای اروپائی مانند: ژرمن(سوئدی، دانمارکی، نروژی، آلمانی، هلندی) اسلاو (روسی و لهستانی) لاتین(فرانسوی،ایتالیایی،اسپانیایی) یونانی،فنلاندی،ترکی و مجاری اختصاص داده است. به اضافه پذیرش در ژاپن. که هر کدام یک ورودی مجزا است که به پذیرش تالکین در فرهنگهای اینترنتی گوناگون اختصاص داده شده است. آلمان ترجمه آلمانی هابیت به نظر میرسد در سال 1957 توسط والتر شِرفWalter Scherf انجام شده باشد.همینطور ارباب حلقه ها در 1972 توسط مارگارت کاروکسMargaret Carroux و اِبا-مارگارتا وَن فریمن Ebba-Margareta von Freymann ترجمه شده است. Deutsche Tolkien Gesellschaft ) DTG ) یک انجمن آلمانی اختصاص داده شده به مطالعه زندگی و آثار تالکین میباشد.این انجمن در سال 1997 در شهر کلن تاسیس شده است.DTG دارای بیش از 500 عضو (سال 2005) است و در بخشهای مختلفی از شبکه های محلی اینترنت سازماندهی میشود. DTG نیروی محرک اصلی پذیرش تالکین در کشورهای آلمانی زبان (بخش سوئیس در سال 1986 و بخش اتریش در سال 2002 تاسیس شده است) میباشد.همچنین DTG سازماندهی سمینار های بزرگ در مورد مطالعات تالکین در کلن 2004، یِنا jena 2005 و ماینز 2006 را بر عهده داشته است. نمونه ای از فعالیتهای DTG: پوستر همایش هانوفر 2012 آدرس سایت اینرنتی و منبع : http://www.tolkiengesellschaft.de/ یونان هابیت و ارباب حلقه ها در یونان در طول دهه 1970 توسط kedros (احتمالا نام انتشارات باشه) هر یک بوسیله مترجمان مختلف منتشر شده است.همینطور در اواسط دهه 1990 سیلماریلیون و قصه های ناتمام منتشر شدند. در سال 2001 مدت کوتاهی قبل از انتشار فیلم، نخستین جامعه یونانی (طرفداران) در محیط وب در سایتهای تبلیغاتی تشکیل شده بود. که در سال 2002 یک گروه رسمی طرفداران با نام Prancing Pony تاسیس شد،این گروه در دو شهر آتن و تسالونیکی تقسیم شده است.در طول پخش و بعد از پخش فیلم آثار ادبی زیادی از جمله شرح حال،مطالعات طرفداران و غیره (به زبان اصلی و ترجمه) منتشر شده است. منبع:http://tolkiengateway.net/wiki/Ellinik%C3%B3s_S%C3%BDllogos_Philon_T%C3%B3lkin وب سایت : http://tolkien.gr/ ممنون از اینکه ترجمه آماتور منو تحمل کردین،قول میدم تا یک هفته مطالب مربوط به فرهنگها و کشورهای دیگه از جمله سوئد، دانمارک ،نروژ ،فنلاند ،ترکیه، روسیه ،ژاپن و پاکستان و ...رو هر چه سریعتر بذارم.
-
با سلام و درود فراوان خدمت تمام دوستداران تالکین راستش می خواستم یه نقدی در مورد داستان های تالکین داشته باشیم ! در واقع خواستم با ایجاد این تاپیک نقد هایی رو از هر لحاظ از نقد لغویی و معنایی گرفته تا نقد های اخلاقی رو در این سیر داستانی مورد بحث قرار بدیم !! خلاصه این که هر چیزی رو به نظرتون می رسه که می شه تو این تاپیک اون رو مورد نقد قرار داد می تونید ذکر کنید !! خواهشا باز می گم خواهشا این نقد ر چهر چوب قوانین سایت باشه !! یعنی بحث زیاد به دینی بازی کشیده نشه ! بحث به سمت فر.اما.سون.ری کشیده نشه !! اکیدا دارم می گم ( قبلا بحث شده و هم این که امکان داره تاپیک قفل یا حذف بشه ) خوب فکر کنم زیاد صحبت کردم !! پس بسم ا... شروع کنید ! به امید یه تاپیک پربار
-
ببینین اگه در دنیای تالکین دقیق بشیم چیزایی رو میبینیم که به دنیای واقعی خیلی نزدیکن و این به زیبایی آثار ایشون افزوده.میخوام که تو این تاپیک همچین مواردی رو نام ببریم و در موردشون بحث کنیم.مثلا: هابیتها چون افرادی به دور از خشونت و جنگ بودن,اگه کلاه خود سرشون بذارن و شمشیر دستشون بگیرن چقد قیافشون مضحک میشه. دورفها چون افرادی قوی بنیه بودن و در دوران تاریکی آفریده شدن تا با ملکور بجنگن,اگه زره یا حداقل یکی دو تا ابزار دفاعی و جنگی همراهشون نباشه چقد قیافشون مضحک میشه. یا در مورد خط رونی: دقت کردین که این خط چقد شکسته و زمخت و میخیه؟علتش اینه که چون دورفها از این خط روی سنگها استفاده میکردن و نوعی حک کاری بود,بنابراین این نوع خط از ظرافت کمتری برخورداره و میخی هستش.کاملا مطابق با واقعیت. یا جایی 3dMahdi جان اشاره کرده بودن که چون دورفها قدشون کوتاه بوده بنابراین تبر دستشون میگرفتن و کمتر از شمشیر استفاده میکردن که این نوعی ظرافت و واقع بینی به آثار استاد افزوده. اگه مواردی از همین قبیل در ذهنتونه اینجا نقل کنین.
-
سلام دوستان.توی تایپیک مکان های کشف نشده آردایکی ازدوستان یه تصویرازجهان گذاشته بودکه باکمی دقت متوجه می شدیدکه موردوردرست روی ایران عراق ومکه می افتاد.بنظرشماالان ماارگ هستیم؟اگه مکه وکوه شوم یه جاهست پس امام زمان ع باید همون سایرون باشه.بنظربدنمیاد؟ایاتالکین منظوربدی داشته؟
-
راستش تا یک ماه قبل که فکر میکنم برای 20 امین بار بود ارباب حلقه ها رو میدیدم تازه به ابعاد اخرالزمانی فیلم پی بردم به چند نکته توجه کنید مسئله نقد کردن ارباب حلقه ها نیست مسئله فقط روشن شدن قسمت های تاریک فیلم و یا رمانه اراگورن در زبان ترکی به ارگون تبدیل میشه اَر = صاحب گون = زمان گندالف راستش معنی اسمش رو نمیدونم ولی میدونم خدمت کار مایار بوده( از طریق بیوگرافیش) که خب زندگیش به دو قسمت بوده که بعد از مبارزه با غول اتشی در معادن موریا تبدیل به گندالف سفید میشه و عمر طولانی هم داشته که فکر میکنم به حضرت خضر یا عیسی شبیهه ضمن اینکه یکی از پنج ایستار بود که میشه گفت پنچ پیغمبر اصلی و یا کشته شدن دی گل یا ده اگل به دست اسمیگل یا سیمه اگل که کشته شدن هابیل به دسته قابیله و نشانه اصلی یک چشم و یا سائرون فقط نکته ای که برام قابل فهم نیست نبودن خدا و یا قدرت خدایی در فیلم هستش که فقط فکر کنم یک جا گندالف میگه خدا یارت یا حافظت باشه مطالب دیگری بود که طبق عادت موقع نوشتن از یادم میرن
-
راستش نمی دونم قبلا این جور تاپیکی بوده یا نه ؟؟ اگه بوده که زحمت حذف این تاپیک رو مهدی جون بکش اگه هم نبوده خوب الان می نویسیمش راستش چند روزه یه تحقیقی دارم می کنم در رابطه با دنیای تالکین و اسطوره های جهان در این بین می خواستم نظر شما رو بدونم که... البته البته اول این رو باید می گفتم که همون جور که می دونید تالکین داستانش رو بر اساس افسانه ها واسطوره ها نگارش کرده در کل هر چی تو فاز فانتزی باشه یه جوری به افسانه ها و اساطیر مرتبط می شه و ... حالا نظر شما در این رابطه چیه یا همون استلالتون چیه ؟ تالکین بیشتر از کدوم قسمت از جهان اسطوره هاش رو انتخاب کرده ؟ یه کمک کوچولو ؟ ( یعنی در واقع نظرتون رو در رابطه با اساطیر زیر بگید که چقدر در دنیای تالکین نقش دارن ) 1- اساطیر ایران 2- اساطیر نورس ( اسکاندیناوی ) 3- اساطیر انگلیسی و ایرلندی 4- اساطیر اروپایی 5- دیگر اساطیر جهان خلاصه تو این تاپیک می خوام در مورد اینکه محتوای داستان تالکین و ربط اون با اساطیر و حتی نماد شناسی تالکین مثل حلقه و ...... بحث کنیم
-
داستان ها تالکین جز کدوم دسته از داستان ها هستند؟! تمثیلی مثل مثنوی مولانا که تمام شخصیت هاش مظهر یک دسته از آدم هاند یا داستانی که فقط به دنیای تالکین یعنی آردا ختم میشه؟ سوالم واضح بود؟ تذکر:دوستان از جمع بندی کردن بپرهیزیم! و بیاید داستان به داستان یا کتاب به کتاب این مسئله رو بررسی کنیم 1-سیل 2-هابیت 3-لوتر 4-داستان های دلخواه(برن و لوتین ، فرزندان هورین و .....) من به دلیل کمی وقت نظرم رو به پست بعدیم موکول میکنم،سریع بر میگردم
-
با سلام خدمت همه دوستان ,هدفم از ایجاد این مبحث جدید اینه که هر چی اطلاعات درباره سائورون وجود داره در این مبحث به کمک دوستان گرد هم بیاریم.به نظرمن سائورون یکی از عجیبترین ومرموزترین شخصیت های دنیای تالکین هستش,هم ازمتن رمان ارباب حلقه ها وهم از سه گانه سینمایی ارباب حلقه ها میشه فهمید که سائورون شخصیت عجیبی داره و همینطور فرمانروای انزوا طلبیه ,چرا هم توفیلم وهم تو رمان اصلا لحظه ای وجود نداره که سائورون با خادمانش دیدار بکنه ومستقیما با اونها ارتباط داشته باشه.به نظر میرسه که سائورون شخصیت ملموسی نیست بلکه تمام قدرت اون در القای اراده شیطانی واهریمنی که در ذات خودش داره. از تمام استادان ودوستان عزیز می خوام که یه مقاله ی جامع وکامل در مورد سائورون جمع اوری کنند تا بتوانیم از نظرات شان بهره مند بشیم. با تشکر الندیل پادشاه انسان ها.
-
اهم...اهم... و در اين ساعت مبحث تورينوگرافي را بر ديوار آردا مي كوبيم، باشد كه زوايا و خفاياي شخصيت تورين تورامبار را كند و كاو نماييم و پا در كفش تالكين نموده و بر كرده هاي كاركترش به داوري بنشينيم... و ببينيم اصلن به چه حقي زده است اژدهاي مردم را لت و پار نموده؟! براي خالي نبودن عريضه متني را از ويكي پديا برگرداندم{اوه شت!} كه مي چسبانيم بر پيشاني اين تاپيك كه هر كس حالش را داشت بخواند و هر كه را حالش نبود به ريش ما بخندد... و در ضمن ضعف در ترجمه را بگذاريد به حساب بوي قرمه سبزي كله يمان و اختشاشات ذهني پس از كنكورمان!: شاخصه هاي شخصيتي گويند تورين يكي از زيباترين مرداني بود كه پا بر عرصه ي گيتي نهاده بود: "سيه موي و سپيد پوست،... و سيماي او زيبا تر از ديگر آدميان فاني در روزگار پيشين." در اينجا گفته مي شود كه وي بيشتر به مادرش مورون از خاندان بئور شبيه بود تا پدر زرين مويش هورين از تبار هادور. مطابق گفته ي گويندور، تورين بسيار بلند قامت بود، " به بلند قامتي مردان تپه هاي مه زده ي هيت لوم،" كه تصور مي شود وي به پدر بزرگش گالدور بلند قامت شبيه باشد، در حالي كه هورين و مردمان بئور قامتي كوتاهتر از مردان هادور داشتند. تالكين چندان قاطعانه به توصيف چشمان تورين نپرداخت. بر مبناي برخي از متون " وي زيباي مادرش و چشمان پدرش را داشت"، چشماني كه آبي رنگ بود، در حالي كه در جايي ديگر آمده كه تورين چشمان خاكستري مادر را به ارث برده است. همچنين گفته شده است كه چشمانش روشن بود، و اينكه "به راستي كم كساني با چشمان تورين هنگامي كه عزم جزم كرده يا خشمگين بود توانايي ستيز داشتند." بنابراين محتمل است كه وي چشمان "روشن الفي... مصاف ناپذير" مادرش را به ارث برده باشد. تورين هنگامي كه كودكي پنج ساله بود، اينگونه توصيف مي شود: "همچون مادرش سيه موي بود، و انتظار مي رفت كه خلق و خوي اش نيز شبيه او باشد؛ چرا كه شاد و شوخ نبود، و اگرچه سخن گفتن را زود فراگرفته بود و هميشه بزرگتر از سن و سال خويش مي نمود، كم سخن بود. تورين بي عدالتي و ريشخند را دير از ياد مي برد؛ اما آتش پدر در اندرون او نيز مشتعل بود، و مي توانست غير منتظره و تندخو باشد. اما دلش زود به رحم مي آمد ، و آسيب و آلام موجودات زنده، اي بسا كه باعث اشك ريختن او مي شد؛" مرجعي ساده براي اين ويژگي آخر تورين در سخنان فيندويلاس مي توان يافت: " او هنوز به هوش نيامده است، اما باز شفقت مي تواند در قلبش رخنه كند و او هرگز از محبت روي گردان نخواهد بود شايد شفقت تنها راه رخنه در دل وي باشد." گويند كه طبع خاموش وي نيز ناشي از نفرين مورگوت بود؛ مثلن هنگام اقامت موقتي تورين در دوريات"... نيز گويي بخت با او نا مهربان بود، چندان كه هر چه تدبير مي كرد به خطا مي رفت و هر چه مي خواست به دست نمي آورد؛ دوستي نيز به آساني نصيبش نمي شد، زيرا آدم دل شادي نبود و به ندرت خنده بر لبش مي نشست و اندوه بر جواني اش سايه افكنده بود." نقل است كه تورين شديدن متاثر از مرگ عزيزانش بود؛ مثلن پس از غلبه بر بيماري اش و مرگ لالايت شخصيت تورين متحجّر تر گشت و وي حتي ساكت تر از گذشته شد. تالكين همچنين بيان مي كند كه از آن پس تورين " در چهره ي هر زني صورت لالايت را مي جست،" اينكه او فيندويلاس را دوست نمي داشت به اين دليل بود كه " ذهن و قلبش در جايي ديگر، كنار رودخانه ها در بهاران دوردست بود،" و اينكه تورين عاشق نيه نور مي شود به آن دليل است كه وي لالايت را به خاطرش مي آورد. اندوه كشتن بهلگ " بر سيماي تورين نقش بست و هرگز محو نگشت." در نوشته هاي پيشين تالكين آمده كه پس از اين زمان " موهايش سياه و آشفته بود و رگه هاي خاكستري داشت، و صورتش رنگ پريده بود و نشانه هايي از اندوهي ژرف در آن بود." تالكين خصيله ي ديگري از تورين بيان مي كند كه وي را از ديگران متمايز مي ساخت: " زبان و گفتارش به شيوه ي قلمرو كهن دوريات"، كه اشاره دارد بر اينكه وي بيشتر واژگان كهن و اصيل گويش سيندارين را به كار مي برد. تورين پسر عموي تور، پدر ائارنديل رستگار بود. توازن بسياري بين وقايع زندگي اين دو است { هر دو پدرانشان را در نيرنايت آرنويدياد از دست مي دهند، بوسيله ي الف ها تربيت مي شودند، زماني را همچون ياغيان مي گذرانند، هردو فرماندهان جنگ در استحكامات الفي مي شوند و پس از سقوط آن جان سالم بدر مي برند} ، لكن سرانجام ِزندگي تور كاملن متفاوت است. موي سياه تورين، شباهت وي را به الف هاي نولدور بيشتر مي سازد همانطور كه وي را از پسرعموي زرين مويش بي شباهت تر مي كند. اين دو عملن ملاقاتي با هم نداشتند، ولي تور يك بار گذرا پسر عمويش را در اتيل لورين ديد. تورين يكي از معدود شخصيت هاي آثار تالكين است كه خود را مي كشد، اين چنين اند برخي ديگر - آيرين، نيهنور و هورين- كه مربوط به داستان او هستند. اسامي و القاب فرض است كه نام تورين متعلق به گويش بومي مردم هادور است، و اشتقاقي است نا معلوم. تورامبار مشتقي ـست از كوئنيا، گويشي الفي ساخته ي تالكين، به معناي "ارباب سرنوشت" {در كوئنيا: تور به معناي ربوبيت و اربابي و آمبار يا امبار به معناي تقدير و سرنوشت}. مابقي القاب و اسامي كه به تورين داده شد يا خودش برگزيد همه متعلق به گويش سيندارين بود، گويشي ديگر ساخته و پرداخته ي تالكين. صورت سينداري تورامبار، كه ندرتا تالكين از آن استفاده كرده است، تورامارت بود {در سيندارين: آمارت يا امارت به معناي "تقدير" است، و اينچنين است اومارت به معناي "شوربخت"}. پس از ترك دوريات تورين مي كوشد كه نفرين خود و به تبع آن نام راستين خود را پنهان كند. هنگامي كه براي نخستين بار در ميان ياغيان ظاهر شد، خود را نيتان خواند، "ستم ديده"، چه مي پنداشت كه وي را از دوريات ترد كرده اند. بعد ها نام گورتول را برگزيد، "ژنده خود" {در سيندارين: گور به معناي خوف و ترس و تول به معناي "كلاه خود"}، چرا كه كلاه خود اژدها نشان را بر سر نهاد. هنگامي كه تورين به ناگوتروند مي رود هويت خود را با اين لقب پنهان مي كند: آگارواين فرزند اومارت، به معناي "خون آلود، فرزند شوربخت"، ولي خيلي زود وي به آدانهدل شهرت مي يابد، به معناي "الف-آدمي"، چه وي رفتار و ظاهرش بسيار به الف ها مي مانست. به علاوه فيندويلاس او را ثورين خواند، "راز"، و پس از از نو آب دادن گورتانگ، شمشير سياه و به خاطر دلاوري هايي كه تورين بوسيله ي آن انجام داد، به مورمگيل به معناي "سيهتيغ" شهرت يافت {در سيندارين: مور به معناي "سياه" و مَگِل يا مِگيل به معناي "شمشير"}. هنگامي كه نخستين بار مردم برهتيل را ملاقات كرد خود را مرد دد خوي بيشه ها معرفي كرد، ولي خيلي زود هنگامي كه تصميم اقامت در آنجا را گرفت نام تورامبار را بر گزيد. همچنين وي ملقب است به داگنير گلائرونگا، " بلاي جان گلائرونگ" {در سيندارين: داگنير به معناي "قاتل"}. جهت گيري والگوهاي فكري شباهت شخصيت تورين با قهرمانان افسانه هاي قرون وسطا را از نامه اي كه تالكين به ميلتون والدمن، ناشري از هارپركالينز، در باب سرنوشت كار هايش نوشت مي توان دريافت: و اينك فرزندان هورين، حكايت حزن انگيز تورين تورامبار و خواهرش نيه نور - كه تورين قهرمان داستان است: شخصيتي كه ممكن است گفته شود {توسط كساني كه از اين دسته چيزها خوششان مي آيد، هر چند كه چندان مفيد نيستند} كه وي برگرفته از شخصيتهايي چون زيگفرويد ولسانگ، اوديپوس، و كولّروو ي فنلاندي است. تورين بيشتر اقتباسي است از كولّروو، كاركتري ازمنظومه ملي فنلاند كه به كالهوالا مشهور است، كه او نيز تقريبن "نفرين شده" بود، خواهرش را فريفت و ويراني براي خاندانش به بار آورد و خود را كشت. زيگموند، پدر زيگفريود در حماسه ي ولسانگا، نيز شبيه به تورين است كه با خواهرش رابطه بر قرار مي كند. در اپراي ريچارد واگنر به نام داي والكوره زيگموند و زيگلايند در تشابه با تورين و نيه نور هستند. {يكي از تشابهات جالب توجه تورين با زيگموند اين است كه در اولين پرده ي داي والكوره، زيگموند خود را وه والت معرفي مي كند، دقيقن مانند تورين كه خود را با نام آگارواين يا "خون آلود" به الف هاي ناگوتروند مي شناساند.} در ثاني تورين تشابهاتي نيز با خود زيگفرويد دارد، چه هر دو بابت كشتن اژدهايي سرشار از قدرت و جادو شهرتي عظيم يافتند. تورين مشتركاتي نيز با شخصيت الريك از ملنيبونه ي ميشائل موركاك دارد، كه او نيز برگرفته از كولروو است. هر دو ضد قهرماناني هستند كه شمشير سياهي داراي درك و احساس را بكار مي برند{هر دو جفتي داشتند- كه جزئيات آن در نسخه هاي قديمي تر حكايت تورين نوشته به سال 1910 نيامده بود}، كه دوستان يا عزيزانشان را سهون با آنها كشتند يا بوسيله ي آنها كشته شدند. اولين داستان هاي الريك قبل از سيلماريليون منتشر شده، پس جزئيات شمشير {هاي} سياه ممكن است مستقلن توسط دو نويسنده متصور گرديده باشند. تشابهي ديگر نيز با حكايت سِر بالين از جمله افسانه هاي آرتوريان موجود است. با اينكه بالين مي دانست شمشيري نفرين شده را با خود مي برد، با اين حال تلاشش را براي جلب رضاي آرتور شاه ادامه داد، و ندانسته هر كجا كه مي رفت بد بختي و بيچارگي با خود مي آورد. عاقبت تقدير كارساز شد و وي ناخواسته برادرش را كشت، كه زخمي مهلك بر او وارد آورده بود. نسخه هاي ديگر داستان نام هاي رد شده اين ايده كه تورين با تغيير نام خود بر آن بود كه از تقديرش بگريزد هم اكنون نيز در نسخه ي اصلي حاكم است، هرچند بطور كمرنگ تر. نام تورامبار در پيش نويس هاي اوليه وارد مي شود، هرچند كه اين نام را تورين پس از نخستين رويارويي با گلائرونگ برمي گزيند پس از آنكه نفرين شدنش بر وي آشكار مي شود. سيه تيغ نيز همانجا شكل مي گيرد، تحت عنوان نامي فرعي؛ همچنين بيان مي شود كه تورين هنگامي كه به دور-لومين باز مي گردد خود را "تورامبار فرزند بيشه ي خسته" مي نامد، با صورت كوئنيايي روسيتائوريون و با گویش نوميش بو-درائوتوداوروس. تالكين در باره ي برگردان دقيق نام هاي الفي مردد بود: در نسخه هاي متعددي تورومارث به صورت تورومارت، تورمارث يا تورامارث و مورمگيل در گنوميش يا سندارين به صورت مورمَگيل يا مورمائيل و در كوئنيا به صورت مورماكيل ظاهر مي شوند. صورت اصلي آگارواين يا "خون آلود" به شكل اياوايت و ثورين يا "راز" اصلن به صورت ثورينگود "دشمن پنهان" بوده است. در نوشته هاي پيشين تالكين غالبن تورامبار را "فاتح سرنوشت" ترجمه مي كند. سرانجام پس از مرگ تالكين از همان ابتدا در افق نگاهش راسخ بود تا تورين پس از مرگش برخلاف بقيه ي آدميان فاني كه پس از اقامت كوتاهي در تالار هاي ماندوس آردا را براي هميشه ترك مي كنند، سرنوشتي استثنايي داشته باشد، در هر حال صراحت اين قسمت از رشته افسانه ها چندين بار تغيير كرده است. در نمايه هاي كلي باقيمانده، جايي كه پيش نويس با شتاب تمام مي شود و فاقد بسياري از عناصر است، ضميمه اي با اين مضمون پديدار مي شود " تطهير تورامبار و واينوني {نام اصلي نيهنور} كه درخشان بدور جهان مي گردند و با لشگريان تولكاس به مصاف ملكور مي روند." در نسخه ي خطي تمام شده ي افسانه ي تورامبار و فوآلوكه به تفصيل آمده است كه ابتدا به تورين و نيهنور به خاطر كرده هايشان اجازه ي ورود به ماندوس داده نشد؛ ولي به خاطر تقاضاي والدينشان، آنها اجازه يافتند كه به "گرمابه ي آتش" وارد شوند، جايي كه خورشيد نورش را آنجا از نو پر مي كرد، " و بدين سان جمله غم و اندوه از ايشان شسته شد". نقلي جزئي ديگري مطرح مي كند كه در "ويراني بزرگ" تورين بوسيله ي شمشير مشهورش با اژدهاي مورگوت مي جنگد. در نوشته هاي جديد تر تالكين اشاره اي از سرنوشت نيه نور نمي شود، ولي سرنوشت تورين حتي پررنگ تر از قبل مطرح مي شود. فرضيه اي براي مدتي طولاني حاكم بود مبني بر اينكه تورين در نبرد واپسين قبل از پايان جهان مي جنگد، آن هنگام كه مورگوت باز مي گردد و آخرين حمله را ضد والار و فرزندان ايلوواتار صورت مي دهد. در نسخه اي قديمي تر اين "روح تورين" است كه باز مي گردد و مبارزه مي كند، هنگامي كه نسخه ي تجديد نظر شده ي كوئنتا نولدورينوا در سال 1937 تكميل شد، نبرد اين گونه توصيف مي شود: " در آن روز تولكاس با مورگوت مصاف مي كند، و دست راستش فيونوه {نام پيشين ائونوه} خواهد بود، و دست چپش تورين تورامبار، فرزند هورين، بازگشته از تالارهاي ماندوس؛ و شمشير سياه تورين مرگ مورگوت و فرجام نهايي را رقم خواهد زد؛ و اينگونه انتقام فرزندان هورين و تمامي آدميان ستانده خواهد شد." در نوشتاري مشابه گفته مي شود كه به تورين "جايگاهي در ميان فرزندان والار اعطا مي شود"؛ گرچه هر دو عقيده يعني فرزندان والار و جايگزيني تورين در ميان ايشان بعد ها حذف گرديد. ايده ي ماندن تورين در ماندوس براي زماني نا معين نيز گويي منحل شد؛ در عوض تالكين ترجيح داد كه تورين "در پايان جهان از تقدير آدميان بازگردد"؛ هر چند علت دقيق اين گونه بيان نا مشخص است. به علاوه كه وي برن كاملوست را به عنوان يك بازگشته از مرگ توصيف مي كند. همچنين آمده است كه آن هنگام كه واردا صورت فلكي منل ماكار را قرار مي دهد، مقرر مي كند كه آن "نشان تورين تورامبار" و "پيشگويي از نبرد واپسين" باشد. اما در متني جديد تر تالكين ايده اي كاملن متفاوت ارائه مي دهد: تورين به راستي مدتي طولاني را در ماندوس مي ماند، ولي تنها حدود 50 سال، و نه براي تمام طول عمر جهان. بر مبناي پيشگويي آندرت، در خلال جنگ خشم در پايان دوران نخست تورين " از مرگ باز مي گردد، و قبل از ترك مدارات جهان با اژدهاي بزرگ مورگوت، آنكالاكون سياه، مبارزه مي كند، و ضربت مرگش را مي زند." بدينسان ايده ي اصلي نبرد تورين با اژدهايان دوباره نمودار گشت، ولي اين مطلب مستلزم تجديد نظر قطعي تالكين بود او كه ائارنديل را به عنوان كشنده ي آنكالاگون به جاي تورين برگزيد. به خاطر اين مطالب و ناهمخواني هاي مشابه، كريستوفر تالكين تصميم گرفت كه هيچ گونه اطلاعاتي راجع به نبرد واپسين يا سرنوشت نهايي تورين در نسخه ي منتشر شده ي سيلماريليون وارد نسازد. دور برگردون از:http://en.wikipedia....%BArin_Turambar خيلي خب... شروع كنيد به كوبيدن تورامبار با ضربات سهمگين نظرات و انتقاداتتان! ارادتمند... ت.ت
- 76 پاسخ
-
35
-
- سیلماریلیون
- تورین
-
(و 1 بیشتر)
برچسب زده شده با :
-
به نام خدا با سلام خدمت همه دوستداران دنیای تالکین خواهش میکنم یک فهرست جامع وکامل از کتا ب های تالکین تهیه کرده ودر اختیار ما دوستداران استاد تالکین قرار دهید. ارادتمند شما الندیل پادشاه انسان ها.
-
در این تاپیک در مورد مسائلی بحث می شود که غالبا در آثاری مثل سیلماریلیون توسط کریستوفر سانسور گشته اند و یا خود تالکین حذف نموده یا تغییرشان داده , ولی در داستانهای سیلماریلیون و سایر آثار ویرایش نشده -تاریخ های سرزمین میانه و غیره- می توان دید. بارها تو تاپیک های دیگه بچه ها می خواستن همچین تاپیکی بزنم و در موردش بحث کنیم , اما کار سختیه چون باید در لفافه حرف زد و همچنین برخی ممکنه سواستفاده کنن یا به قصد مسخرگی تاپیک را منحرف نمایند. بیشتر از همه مساله الف ها این جا نامفهومه. چون در مورد انسانها می دونیم احساساتشون رو اما الف ها رو نمی دونیم. به نظر میاد که الف ها به ازدواج خیلی علاقه دارن چون تالکین گفته که : وصلت عشق برای ایشان بی بر و برگرد خوشی و مسرت فراوانی در بردارد ... اما یه بدی هم داره که اونم اینه که بعد از اینکه صاحب بچه شدند علاقه شونو به این ارتباطها از دست می دن اما به اون ارتباطی که داشتن هم با خاطره خوب یاد می کنند : «با داشتن ارتباطات قوی عاشقانه , میل ایشان به زودی کاهش می یابد , و ذهنشان به چیزهای دیگری معطوف می گردد... آنان احتیاجات ذهنی و جسمی دیگری -همچون دیدن زیبایی ها و خلق آنها- دارند و سرشت شان وادارشان می کند تا به برطرف کردن آنها بپردازند.» این فعلا یه سری مطالبه که به سختی نوشتم ! :grin: بعدا در مورد مسائل دیگر و چیزهایی همچون عشق های ممنوع- تورین و بلگ - فینگون و مایتروس- و غیره بحث می کنیم !
-
در داستنهای تالکين در کل به ستايش خوبی و دوستی و فداکاری برای دوستان و....پرداخته شده مثلا تالکين جنگ انتقام جويانه دورفها رو تا ييد نميکنه ولی جنگ گوندر رو مانند يک صحنه حماسی توصيف ميکنه.
- 51 پاسخ
-
5
-
- ارزش های اخلاقی
- انسان ها
- (و 7 بیشتر)
-
با سلام خدمت تمام دوستان عزیز در ابتدا باید عنوان کنم که قصد من از این مطلب به هیچ عنوان(تاکید می کنم به هیچ عنوان) توهین به شخص تالکین ویا هیچ یک از هواداران وی در این سایت نمی باشد و اگر فردی احیانا این مطالب را توهینی بر خودش گرفت من پیشاپیش از وی معذرت می خواهم. و در ضمن امیدوارم مرا همانند مورگوت از آردا بیرون نکنید.!؟ -------------------------------------------------------------------------------------------- سیاست تالکین در ارائه چهره پلید و شیطانی از سرزمین های شرقی و در عوض نشان دادن غرب به عنوان مکان آرامش و سعادت را آیا نمی توان با تکیه بر نوع تفکر حاکم بر جامعه اروپایی در سالهای 1890 به بعد بر مبنای اینکه فقط بعضی از کشور های غرب دریای مدیترانه(آنهم فقط بعضی ها ) توانایی خوشبخت کردن جوامع و ملت های فاسد و ابتدایی شرقی(بر خلاف واقعیت تاریخی) دارند،توجیه کرد. تالکین مسلما انسانی بزرگ و دانشمندی بزرگتر بوده ولی آیا نمی توانسته تحت فشار دستگاه حکومتی آندوره جهت زشت نشان دادن چهره شرق قرار گرفته باشد(به هر حال کتاب های تالکین به خاطر معروفیتش مسلما مورد قبول واقع میشده و بر روی طرفدارانش این گریز از شرق و گرایش به غرب نمایان می گردد) همان گونه که انکزیسیون گالیله را بین مرگ در آتش و تکذیب حقایق در انتخاب آزاد گذاشت ،آیا ممکن نبود دولتمردان آن موقع انگلیس به تالکین این شرایط را پیشنهاد کرده باشند : یا از شرق یک چهرهء منفور نشان بده و یا از خیر چاپ کتاب هایت بگذر و از آکسفورد بیرون یبرو حداقل در مورد گالیله که اینگونه بود ، او دروغ را برگزید و زندگی و تمام هستی خود را نجات داد(شاید و فقط و فقط شاید تاریخ بتواند تکرار شود) در نهایت دوباره از تمام دوستان بزرگوار پوزش می طلبم. با تشکر از شما
- 35 پاسخ
-
1
-
- تالکین
- تاثیرگذاری
-
(و 2 بیشتر)
برچسب زده شده با :
-
آیا می توان ملکور رو برگردوند به آردا؟ اگه می شه چه کسانی می تونن این کارو بکنن؟با چه دانشی؟ اگه جواب منفیه چرا این کار رو در ادامه ی ارباب حلقه ها نکنیم؟
-
خوب اینجا مقاله هایی را که از سایت تاک براوت گرفتیم این جا به صورت ترجمه قرار می دیم که من خودم این مقاله ها را ترجمه کردند و بقیه های برادران مترجم هم اگر خواستند می تونند این کار را بکنند... --------------------------------------------------------------------------------------------------- Legolas Greanleaf ----------------------- اطلاعات ضروري : نوع : الف ها تاريخ تولد : ناشناخته تاريخ ترک سرزمين ميانه : 120 دوران چهارم محل زندگي : سياه بيشه - ايتيلن والدين : پدر ؛ تراندويل- مادر ؛ نامعلوم خواهر و برادر : نامعلوم همسر : نامعلوم فرزند : نامعلوم اسلحه : تيرکمان و يک چاقوي بلند سفيد اسب : آرود هديه گالادريل : تيرکمان گالادهيريمی و تيرداني از تيرها چهره : جزئيات زندگي نامه : لگولاس سبز برگ، پسرپادشاه الف هاي سياه بيشه، به عنوان نماينده الف ها در ياران حلقه انتخاب شد.تحمل و پايداري، بينايي دقیق و مهارت او در جنگيدن کمک بزرگي در ماموريت آنها بود ولي وفاداري و صداقت و دوستي و رفاقت او حتي چيز بزرگتري براي همراهانش بود.لگولاس مشتاق هابيت ها بود واوبه آراگون علاقه داشت و او را همراهي مي کرد، ولي عجيب ترين عهد وپيماني که وي بست دوستي با گيملي دورف بود. چيزهاي کمي درباره اوايل زندگي لگولاس مشخص است، تاريخ تولد او نامعلوم است,بهرحال او برخي اشارات نامعلوم به سنش کرده است : لگولاس گفت : اينجا قديمي است (فنگورن )، خيلي قديمي. آنقدر قدیمی که دوباره کم و بیش احساس جوانی می کنم، احساسی که از وقتی با شما بچه ها سفر می کنم به من دست نداده بود . دو برج - سوار سفيد - ص 94 لگولاس گفت : پانصد بار برگ هاي قرمز در خانه من در سياه بيشه بر روي زمين افتاده است ولي حتي يک مقدار هم از گذري شدن زمان به نظر ما نرسيده است. دو برج - پادشاه تالار طلايي- ص 111 او گفت : اينها عجيب ترين درخت هايي هستند که من تا به حال ديده ام و من درختان بلوط فراواني از دوران اکورن تا دوران ويراني ديده ام. دو برج - جاده آيزنگارد - ص 152 بر اساس اين تفاسير به نظر مي رسد که لگولاس در دوران جنگ حلقه حداقل چند صد سال داشته است، و حتي چند هزار سال هم ممکن است، ولي يک سن دقيق نمي تواند معلوم باشد. سني که به شخصيت لگولاس در فيلم ارباب حلقه ها به کارگرداني پيتر جکسون مي دهند 2931 سال است; بهرحال، اين حالت نيز اساس و مرجع درستي ندارد. اين بايد مورد توجه قرار بگيرد که در کتاب داستان هاي گمشده جلد دوم، يک الف به نام لگولاس سبز برگ در سقوط گندولين در دوران اول حاضر بوده است. ولي اين الف يکي از نولدور بود و به تول ارسييا رفت جايي که او همان جا باقي ماند وبدين ترتيب ما مطمئنيم که او همان لگولاس ياران حلقه نيست. لگولاس یکی از الف های جنگلی از نژاد سینداری بود. پدرش تراندویل یکی از سیندارها بود که، زمانی حدود سال 1000 در دوران دوم از لیندون آمده بود. الف های سیاه بیشه مسلما از الف های جنگلی بوده اند، و لگولاس هم خودش را یکی از الف های نژاد جنگلی معرفی کرد. اینکه چه کسی مادر لگولاس است نامعلوم است، و بعضی ها فکر می کنند که او ممکن است از الف های جنگلی باشد، ولی هیچ مدرک ماخذی در این باره وجود ندارد. پدر لگولاس، تراندویل تورین سپر بلوط و همراهانش را زمانی که آنها از سیاه بیشه عبور می کردند تا خود را به تنها کوه برسانند را در سال 2941 زندانی کرد. تراندویل همچنین بیل بو را هم ملاقات کرد، که به او لقب دوست الف ها را داد و او در نبرد پنج سپاه جنگید. این هم معلوم نیست که آیا لگولاس هم درگیر این اتفاقات شده است یا خیر. در 21 مارچ 3017 ، آراگورن گالم را به سیاه بیشه برد تا آنجا اسیر باشد و درباره تعقیب بیلبو و حلقه یگانه بازجویی شود. گالم روز و شب محافظت می شد، الف ها نسبت به او ترحم داشتند و به او اجازه می دادند که از یک درخت که تنها بود، بالا برود. یک شب در جون 3018 ، او از پایین آمدن از درخت امتناع کرد. الف های جنگلی مورد حمله اورک ها قرار گرفتند و گالم در آن درهم و برهمی فرار کرد. لگولاس به ریوندل فرستاده شد تا خبر فرار گالم را اطلاع بدهد. در 25 اکتبر، او در شورای الروند حضور داشت، جایی که تصمیم گرفته شد که حلقه یگانه به موردور فرستاده و نابود شود. فرودو بگینز برای این کار داوطلب شد، و لگولاس به عنوان نماینده الف ها در یاران حلقه انتخاب شد تا حامل حلقه را همراهی کند. یاران حلقه در 25 دسامبر 3018 ریوندل را ترک کردند. یاران حلقه هنگام گذشتن از دروازه شاخ قرمز در کوه های مه آلود به وسیله کولاک متوقف شدند. لگولاس قادر بود که روی برف راه برود و پیش روی کولاک را تشخیص دهد. او به همراهانش خبر داد که بیشتر از آن نمی توانند به حفره کندن در مسیرشان ادامه بدهند. گاندلف به گروه یک راه پیچ اندر پیچ زیر کوه ها از میان معادن موریا را پیشنهاد کرد. لگولاس مخالف این نقشه بود، هر چند که الف های هولین قبلا در یک دوره ای با دورف های خزد-دوم داد و ستد داشتند، ولی شیطان در آنجا بیدار شد و موریا حالا یک شهرت شیطانی و شوم داشت. ولی یاران حلقه زمانی که توسط گرگها مورد حمله قرار گرفتند مجبور شدند تصمیم بگیرند. لگولاس بسیاری از آنها را با تیرهایش کشت، و یاران سریع راهشان را به طرف دروازه غربی موریا ادامه دادند. دروازه غربی زمانی محل بازرگانی بین الف ها و دورف ها بوده است. لگولاس و گیملی هر دو انکار می کردند که مردمشان مسئول شکاف ایجاد شده بین دو نژاد بوده اند. گاندالف اصرار کرد که الف و دورف همچنان دوست باقی بمانند چون او به کمکشان احتیاج دارد. سفر از میان موریا چندین روز طول کشید. در 15 ژانویه در تالار مازاربول، آنها آرامگاه بالین را پیدا کردند، کسی که یک گروه را سی سال پیش به موریا هدایت کرده بود ولی آنها به سرنوشت شومی دچار شده بودند . بعد از آن یاران مورد حمله اورک ها قرار گرفتند. لگولاس به گلوی دو تا از آنها تیر زد، و همه همراهان سیزده نفر را کشتند. اورک ها عقب نشینی کردند و یاران فرار کردند. لگولاس مجبور شد تا گیملی را بکشاند تا او را از مقبره پادشاهش بالین دور کند. بر روی پل خزد – دوم ، لگولاس یک موجود از سایه و آتش دید که نزدیک می شود و فهمید که آن یک بالروگ است. گاندلف به دیگران گفت که فرار کنند و او با بالروگ جنگید تا زمانی که هر دو به درون مغاک سقوط کردند. یاران راهشان را به طرف جنگل های لوتلورین ادامه دادند. لگولاس فهمید که فرودو و سام عقب ماندند، و آنها توقف کردند تا زخمهای هابیت ها را درمان کنند. به هر حال آنها به مرزهای طلا بیشه رسیدند. لگولاس هرگز در لوتلورین نبوده است، ولی او شنیده بود که الف هایی که هنوز آنجا زندگی می کنند بوسیله یک نیروی مخفی محافظت می شوند. در نیمرودل، لگولاس یک آواز الفی خواند که نهر نامیده می شد. سپس او شروع کرد به بالا رفتن از یکی از درختان مالورن تا به دنبال جان پناهی برای همراهانش باشد، ولی یک صدای صحبت کردن به زبان الفی از بالای شاخه ها او را متوقف کرد. الف ها نگهبانان مرزهای لوتلورین بودند، و آنها صدای آواز خواندن لگولاس را شنیده بودند و او را به عنوان یکی از همنوعان شمالی شان شناخته بودند. آنها از او تقاضا کردند که همراه فرودو به بالای سکوی چوبی یا فلت بیایند. فرمانده خودش را هالادیر معرفی کرد و لگولاس به او گفت که همراهانش چه کسانی بودند. هالادیر وقتی که شنید یکی از آنها دورف هستند راضی نبود. بعد از سوال کردن از لگولاس او قبول کرد که گیملی می تواند بماند، ولی به شرطی که لگولاس مراقب او باشد. روز بعد گیملی امتناع کرد که تنها فرد گروه باشد که زمانی که از میان درختان عبور می کنند چشمانش بسته باشد. دورف گفت که او قبول خواهد کرد اگر لگولاس هم چشمانش بسته باشد، و الف پاسخ داد امان از دست این دورف ها و کله شقی آنها ! . سرانجام آراگورن آنها را قانع کرد که توافق بکنند و تمام یاران با چشمان بسته رفتند، با وجود این لگولاس خوشحال نبود. لگولاس گفت: افسوس که چه روزگار پر حماقتی است ! اینجا همه دشمنان یک دشمن هستیم، آن وقت من باید با چشمان بسته راه بروم، در حالی که آفتاب سرزمین جنگلی ، زیر برگ هایی از طلا دل آدم را از شادی پر می کند. یاران حلقه – لوتلورین – ص 362 روز 17 ژانویه در کاراس گالادهون، یارن قبل از ارباب و بانوی طلا بیشه به آنجا برده شدند. یاران برای یک ماه در لوتلورین باقی ماندند. الف های لوتلورین برای گاندلف سوگواری کردند، ولی لگولاس آنها را برای دیگران ترجمه نکرد چون او هنوز از ازدست دادن جادوگر اندوهگین بود. لگولاس بیشتر وقتش را در میان الف ها می گذراند، او همچنین گیملی را همراه خودش می برد و آن دو شروع کردند به محکم کردن پیوند دوستی بین خودشان که همراهانشان را بسیار متعجب کرد. در 16 فوریه یاران لوتلورین را ترک کردند. لگولاس یک کمان گالادهیریمی و یک تیر دان پر از تیر از بانو گالادریل دریافت کرد. آنها به طرف آندوین پایین رفتند، و لگولاس یک قایق را با گیملی شریک شد. دورف به خاطر جدا شدن از گالادریل اشک ریخت و متحیر شد که چرا به دنبال این ماموریت آمده است. لگولاس دوستش را دلداری دارد. افسوس بر همه ما! بر همه آنها که در این روزگاران پسین پا به عرصه گیتی می گذارند. زیرا اسم این روزگار چنین است: یافتن و از کف دادن، به مانند کسانی که ساحل را از قایق شناورشان در رودخانه می بینند. ولی من تو را نیک بخت می شمارم گیملی پسر گلوین: زیرا از کف دادن تو ، به اراده خود تو است و فرصت انتخابی دیگر را داشتی. ولی تو همراهانت را رها نکردی و کمترین پاداشت خاطره لوتلورین است که همیشه شفاف و بی خدشه در قلبت خواهد ماند و رنگ نخواهد باخت و طراوتش را از دست نخواهد داد. یاران حلفه – وداع با لورین – ص 395 در شب 23 فوریه، اورک ها به یاران حلقه از طرف ساحل شرقی تیر انداختند. سپس یک سایه بزرگ از بالای سر آنها عبور کرد، ستاره ها ناپدید شدند، و ترس به درون قلب های یاران نفوذ کرد. لگولاس به طرف سایه تیر اندازی کرد و سپس یک صدای جیغ از آسمان به پایین افتاد. الف نمی دانست که چه چیزی را زده است، ولی فرودو احساس کرد که آن چیزی که از بالای سر آنها پرواز کرده است یکی از نزگول ها بوده است. آن طور که بعدا معلوم شد، لگولاس یکی از اژدها هایی را که توسط نزگول ها به عنوان مرکب استفاده می شده است را زده است، با وجود این سوار آن زنده ماند. در 26 فوریه در آمون هن، وقتش بود که راه بعدی شان را را انتخاب کنند. فرودو تنهایی رفت که تصمیم بگیرد چه کار کند. لگولاس حدس زد که آنها با همراهی با او به او کمک خواهند کرد، گفت که او به رفتن به میناس تریت رای می دهد، ولی در نهایت او به هر کجا که فرودو انتخاب کند خواهد رفت. بدرود گفتن اکنون نشانه بی وفایی است. ولی بعدا برومیر به آنها گفت که او و فرودو مشاجره کردند و بعد فرودو ناپدید شد. اعضای یاران حلقه به مسیرهای مختلف رفتند تا به دنبال او بگردند. لگولاس و گیملی در میان درختان با اورک ها روبه رو شدند و بسیاری از آنها را کشتند، ولی بعدا آنها صدای شیپور بزرگ برومیر را شنیدند. آنها بسیار دیر به کمک او آمدند، چون او در حال دفاع از مری و پی پین کشته شده بود. آراگورن حکم کرد که فرودو و سام به طرف موردور رفته اند و مری و پی پین به طرف آیزنگارد برده شدند. او تصمیم گرفت که آنها باید اورک هایی را که دو هابیت جوان را اسیر کرده اند تعقیب کنند. لگولاس گفت که آنها نباید جسد برومیر را برای لاشخورها رها کنند، بنابراین آنها جسد او را در یک قایق به طرف پایین آندوین فرستادند. آنها با گامهای سریع و چابک به دنبال آنها رفتند و 45 فرسنگ را در زمین های روهان در کمتر از چهار روز طی کردند. لگولاس احتیاجی به خوابیدن ندارد، و او به استراحت و توقف میلی نداشت. او به همراهانش اصرار می کرد که به سوی جلو بروند. می گفت: فکر آنکه آن بچه های شاد را مثل بره به زور می برند، دلم را آتش می زند. چشمان تیز لگولاس قادر بودند که دنباله دشمنانشان را از یک مسافت بسیار زیاد از میان زمین ها ببیند. در صبح چهارمین روز، او یک گروه از مردان سواره را از پنج فرسنگی دید که نزدیک می شوند. آنها سواران روهان بودند که توسط ائومر فرماندهی می شد، ارتشبد سوم چابک سوار، که خواستار دانستن ماموریت آنها شد. زمانی که گیملی و ائومر نزدیک بود که سر توهین به گالادریل بینشان دعوا شود، لگولاس سریعا به دفاع از دوستش پرداخت، ولی آراگورن مداخله کرد. آراگورن خود را به عنوان وارث ایزیلدور معرفی کرد، و به نظر لگولاس رسید که یک شعله سفید بر روی پیشانی آراگورن مانند یک تاج می درخشید. ائومر به داستان آنها گوش داد وبه آنها اسب هایی داد که حرکت آنها را در مسیرشان تسریع ببخشد. لگولاس بدون زین و افسار سوار بر آرود شد، و گیملی هم با ناراحتی در پشت او نشست. ائومر گفت که سوارانش همه اورک ها را کشته اند، و سپس سه شکارچی به کپه سوخته شده لاشه ها در نزدیک مرز فنگهورن رسیدند، آنها هیچ نشانی از هابیت ها پیدا نکردند. آن شب آنها یک پیرمرد عجیب نزدیک محل اقامتشان دیدند، و بعد اسب هایشان فرار کردند. لگولاس گفت که اسب ها نترسیده بودند ولی گویا که یک دوست قدیمی را ملاقات کرده بودند. صبح روز بعد، رد هابیت ها آنها را به درون جنگل فنگهورن هدایت کرد. لگولاس افسانه هایی در میان مردمانش شنیده بود که اونودریم ها یا انت ها از زمان قدیم آنجا زندگی می کرده اند. جنگل احساس قدیمی بودن به او می داد و پر از خاطره. او فهمید که درختان شیطانی نبودند با وجود این تکه هایی از تاریک هم وجود داشت، ولی یک حس هشیاری و عصبانیت وجود داشت، که جنگل به آن تن داده بود. لگولاس در یک نظر کوتاه متوجه پیرمردی شد که در شنلی خاکستری در میان درختان قدم می زند. آنها اول فکر کردند که او سارامون است، ولی بعد پیرمرد شنلش را درآورد و لگولاس او را به عنوان گاندلف تشخیص داد. جادوگر از جنگش با بالروگ و بازگشتش به عنوان گاندلف سفید را به آنها گفت. او پیغام هایی از جانب گالادریل آورده بود، که به لگولاس گفته بود: لگولاس سبز برگ، ای که در زیر درختان دیر زمانی به شادی زیسته ای. مراقب دریا باش! اگر فریاد مرغان نوروزی را در ساحل بشنوی دیگر دلت را در جنگل آرامشی نخواهد بود. دو برج – سوار سفید – ص 106 لگولاس زمانی که گاندالف به آنها گفت که مری و یی پین با یک انت به نام چوب ریش در امان هستند و انت ها می خواهند بر علیه سارامون قیام کنند شگفت زده شد، سارامون کسی بود که درختان زیادی را در جنگل نابود کرده بود. گاندلف شتاب داشت. وقتی که شدوفکس به ندای گاندلف پاسخ داد، اسب های دیگر آرود و هاسافل هم با او آمدند چون شدوفکس سردسته آنها بود و این او بود که لگولاس صدایش را شنیده بود که آنها را به ملاقات در شب دعوت کرده بود. در ادوراس، گاندالف شاه تئودن را متقاعد کرد که برای جنگ با سارامون بتازد. لگولاس در زره با سواران روهان به صف در آمد و با آنها تازید. در نبرد هلمز دیپ در شب 3- 4 مارچ، ارتش ده هزار نفری سارامون اقدام به یک یورش به روهیریم ها کردند. لگولاس با کمانش و چاقوی بلندش حسابی سرش شلوغ بود. در پایان او چهل و یک اورک را کشته بود، ولی گیملی با یک عدد از او جلوتر بود. سرانجام گاندلف با ارکنبراند و هزار سوار رسید. نگاه کنید، لگولاس شگفت زده شده بود که جنگلی در یک شب در دره ظاهر شده است. اورک ها به درون جنگل فرار کردند و دیگر هرگز دیده نشدند. بعدا زمانی که لگولاس از میان درختان به طرف جاده آیزنگارد می تاخت، او یک خشم بزرگی را از جانب درختان احساس می کرد – که بعدها او فهمید که آنها هورن های فنگورن هستند – و زمانی که برگشت و عقب را نگاه کرد او چشمانی را در میان شاخه ها دید. او تقریبا بازگشت ولی بوسیله گیملی و گاندلف متوقف شد. هنوز هم لگولاس امیدوار است که روزی به فنگهورن برود، و گیملی هم قبول کرد که با او برود به شرطی که لگولاس هم به دیدن غارهای درخشان که در پشت هلمز دیپ قرار دارد برود. در 5 مارس سه صیاد با مری و پی پین در آیزنگارد یکی شدند، و همچنین لگولاس با چوب ریش ملاقات کرد. مذاکراتی با سارامون صورت گرفت و گاندلف عصای آن خیانت کار را شکست و او را از فرقه جادوگران بیرون کرد. روز بعد، آراگورن تصمیم گرفت که راه جاده مردگان را به طرف ساحل جنوبی در پیش بگیرد، به خاطر این که او به پلانتیر اورتاک نگاه کرده بود و او کشتی های دزدان دریایی را که میناس تیریت را تهدید می کردند دیده بود. لگولاس تصیم گرفت که او را همراهی کند، گفت که او از مرگ نمی ترسد. آرود از رفتن به درون در تاریک امتنا می ورزید، ولی لگولاس اسب را تسکین داد و او را به داخل هدایت کرد. گیملی هم خیلی ترسیده بود ولی او دوستش را دنبال کرد. بر روی تپه سنگ ارخ، آراگورن مردگان را صدا زد تا سوگندشان را تکمیل کنند، و آنها به طرف پلارگیر پیش رفتند جایی که سپاه مردگان کشتی های دزدان دریایی را به تصرف در آوردند. آنجا لگولاس صدای مرغان دریایی را شنید، به هر حال او هنوز دریا را ندیده بود. او یک احساس اشتیاق و هوس به دریا پیدا کرد همان طور که گالادریل آن را پیش گویی کرده بود. برای یک لحظه او جنگ را فراموش کرد، ولی او سریعا به تعهدی که داده بود بازگشت و به پیش رفت. لگولاس و گیملی همراه با آراگورن به طرف بالای آندوین قایق راندند و در روز 15 مارس در هنگام جنگ دشت های پله نور به میناس تریت رسیدند. بعد از پیروزی در نبرد، الف و دورف به درون شهر رفتند تا اینکه به دنبال مری و پی پین بگردند. لگولاس به این نکته اشاره کرد که باغ های بیشتری نیاز است و این در گروی آن است که آراگورن تاج گذاری بکند و در آن صورت مردمش درخت ها و پرنده های بسیاری به این جا خواهند آورد. زمانی که لگولاس شاهزاده ایمراهیل از دول آمروس را ملاقات کرد، به او تعظیم کرد چون در ایمراهیل خون مردم نیمرودل از لوتلورین از زمان های بسیار قدیم تشخیص داده بود. فرماندهان غرب تصمیم گرفتند که به طرف دروازه سیاه پیش روی کنند و در یک تلاش دشمن را به خودشان مجذوب کنند تا به اندازه کافی حواس سائورون پرت بشود تا حامل حمله ماموریتش را تکمیل کند. لگولاس، هم به عنوان نماینده الف های سیاه بیشه و هم به خاطر علاقه زیاد به آراگورن تصمیم گرفت که با آنها برود. سپاه غرب در روز 25 مارس به دروازه سیاه رسیدند و آنها با نیروهای سائورون در نبرد مورانون جنگیدند تا اینکه حلقه نابود شد و سلطنت سائورون خاتمه یافت. یاران حلقه در جشن وپایکوپی بر روی زمین های کورمالن دوباره به هم ملحق شدند و لگولاس در جنگل های ایتیلن با خوشحالی سرگردان شد. او تصمیم گرفت اگر تراندویل به او اجازه بدهد در آنجا با تعدادی از مردمش ساکن بشود بدهد. آراگورن در روز 1 می به عنوان پادشاه تاج گذاری کرد و یاران حلفه تا روز ازدواج او با آروئن در روز وسط سال در میناس تریت باقی ماندند. یاران در روز 19 جولای میناس تریت را ترک کردند. زمانی که آنها به هلمز دیپ رسیدند، لگولاس همان طور که قول داده بود همراه با گیملی به غارهای درخشان رفت و الف از آنچه دیده بود هیچ سخنی نمی توانست بگوید. در آیزنگارد گیملی و لگولاس با همراهانشان وداع کردند و به دیدن فنگورن رفتند. لگولاس الف هایی را از قلمروی درختان به ایتیلن آورد، و سرزمینی که زمانی در اثر غفلت کردن به درون سایه موردور افتاده بود دوباره در اثر مراقبت آنها به کمال زیبایی رسید. ولی آیا لگولاس هرگز صدای دریا را که از رودخانه بزرگ بالا می آمد را شنید ؟ زمانی که آراگورن در سال 120 دوران چهارم فوت کرد، لگولاس تصمیم گرفت که به دنبال دلش و آن چه در قلبش است برود. او یک قایق خاکستری ساخت و به طرف پایین آندوین قایق راند. گفته می شود که دوست بزرگ او گیملی، او را همراهی کرده است، و آن دو آخرین اعضای یاران حلقه سرزمین میانه را ترک کردند و از روی دریا به طرف غرب پیش راندند...