رفتن به مطلب
3DMahdi

نظرسنجی: دوست داشتید جای کدام والا باشید؟

Recommended Posts

3DMahdi
ما همچنان منتظر تمام شدن كلاس هاي مهدي هستيم...:دي!!!

این اساتید محترم هر روز صبح یه قلتک بر میدارن مشغول آسفالت کردن ما میشن. امروز که شنبه باشه من از 8 صبح تا 7:30 عصر 5 تا کلاس پشت سر هم دارم و فقط بین کلاسها میام تو سایت تا ببینم شما چی فرمودید! چهارشنبه هم همینه فقط 8 تا 10 کلاس ندارم. اصولا پنج شنبه جمعه هم منو تو نت پیدا نمیکنی چون مشغول انجام تکالیف و پروژه ها هستم(چون روزهای دیگه 7:30 که تعطیل بشی و تا برسی خونه شده 9 و دیگه حس تکلیف نوشتن نیست) الانم از وقت نهار زدم اومدم اینجا، این شد که افتاد برای امروز.

واسه چي بذارن الفا بيان نومه نور؟ منم اگه بودم پاي هر الفي رو قطع مي كردم! وقتي به يه نژادي تا سر حد مرگ{!} حسادت ميكني خب مسلمه كه نميذاري بيان تو كشورت!...

این چه حرفیه! تو سیل اومده که خود والار و الفها به این موهبت حسودیشون میشد. حالا اونا باید بیان و خودشونو بکشن؟ یا اینکه الفها والار رو به تیریون راه ندن بگن شما از ما قویترین و ما بهتون حسودی میکنیم. منم دوست دارم یه حساب بانکی تپل داشته باشم این دلیل میشه که اونو بهم بدن؟ زوری که نیست هر نژادی یه خصوصیتهایی رو داره، الفها عمر طولانی داشتن زخماشون زود خوب میشد اما قدرتشون کمتر از انسانها بود و تا آخر دنیا مجبورن تو آردا بمونن اما انسانها میتونن جهان رو ترک کنن و به فراسوی آن برن.

اداين به والار در جنگي كه هيچ ربطي بهشون نداشت كمك كردن===> نومه نور رو پاداش گرفتن

الدار نه تنها كمك نكردن به ريش والارم خنديدن===> كل آمان رو پاداش گرفتن!

چرا ربطی بهشون نداشت؟ ملکور دشمن همه بود یا باید باهاش میجنگیدی یا برده اش میشدی، یه عده از آدما برده اش شدن ولی اداین قبول نکردن و دشمنش شدن. اگه الفها هم قبول میکردن که برده بشن ملکور با اونا هم جنگی نداشت.

بقيه هيچ وقت والاري رو تو زندگيشون نديدن كه بخوان از اونا پيروي كنن... تنها قدرت مطلقي كه ميديدن ملكور بود... پس سرشون درد نميكرد كه الكي بر عليهش قيام كنن در حالي كه هيچ اميدي ندارن ...

اداین هم والار رو ندیده بودن اما قدرت تشخیص خوب و بد رو داشتن، سرشون درد نمیکرد اما وجدانشون بهشون اجازه نمیداد با ملکور هم پیمان بشن.

نومه نوري ها توجهي از جانب والار نديدن==> شورش كردن

الدار توجهي نبود كه از جانب والار نبينن==> شورش كردن!

من نميگم كار كدوم درست بوده... من فقط دارم مقايسه ميكنم...

این مقایسه نیست غرض ورزیه! :دی

نومه نوری ها یه جزیره خوشگل گرفتن، شاه همه انسانها شدن، عمر چند برابر گرفتن، کلی از الدار هدیه گرفتن، گل و گیاه و پرنده از والینور گرفتن، درخت سفید و پلان تیر رو گرفتن که باهاش میتونستن والینور رو ببینن، علم و حکمت رو از الدار یاد گرفتن اونوقت تو میگی توجهی ندیدن

الدار یه عمر هر چی گفتن غلط کردیم کسی بهشون گوش نکرد هرچی کشتی فرستادن به والینور غرق شد. به والار امیدی نداشتن اما بنده ملکور هم نشدن، در حالی که برخی از انسانها شدن(انگیزه کدومشون بیشتر بود؟ الفها که مورد غضب والار قرار گرفتن یا انسانها؟).

حالا اينا جزو فرزندان ايليوواتار نبودن؟ نبايد پيدا ميشدن؟ نبايد آموزش ميديدن؟ بايد همينجوري ويلون و سرگردون رها ميشدن؟!

خودشون میتونستن خودشونو آموزش بدن احتیاجی به کلاس خصوصی نداشتن. مگه مردم روهان جزء اینا نبودن اونا که نسلشون نومه نوری نبود. آیا تو دانش و جنگاوری و مرام چیزی کم داشتن؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ت.ت
این برادر تورامبار تا حالا میگفت چرا انسانها رو بر نداشتن ببرن تو والینور حالا میگه چرا عمر چند برابر دادن بهشون؟!

خب حالا اين دو تا چه منافاتي با هم دارن؟... گفتم چرا نبردن والينور از جهت اينكه والينور براشون به عقده تبديل شد... نه اينكه اگه برن والينور جاودان ميشدن {چون ميدونيم كه نمي شدن}... بعد الوه بحث عمر رو پيش كشيد... كه من گفتم كار ابلهانه اي بوده چون دلبستگيشون به دنيا بيشتر شد... حالا مشكلش چيه؟

بعد میگی بیان این 500 سال رو هی تمدید کنن! مگه ارو رو احمق فرض کردی؟ مانوه که سر خود عمر اداین رو زیاد نکرده، تو مکاشفاتش ارو بهش گفته 500 سال بسشونه. این حرفت در مورد تمدید کردن از اون حرفها بود. تو داری روی جاودانگی کلاه شرعی میذاری.

اول از همه ايني كه ميگي ارو به مانوه فرمان داده كه عمر اداينو زياد كن رو من جايي نديدم كه البته دليلي بر نبودنش نيست ولي اگه با مدرك بگي بهتر ميتونم ازت قبول كنم...

ولي چيزي كه من از آينولينداله برداشت كردم و بر اون اساس داشتم با الوه بحث ميكردم اين بود كه در سرود سوم كه همون آفرينش فرزندان ايلوواتار باشه هيچ يك از آينور دخالتي نداشتن و به طور مطلق توسط ارو پرداخته شد... پس خلقت و تقدير انسان ها كه مربوط به اين بخش ترانه س مختص ارو ـه...

حالا ارو براي همه ي انسان ها {چون مبدا آفرينش نه ادايني معلوم بود و نه انسان خادم ملكوري} يه عمر مشخصي در نظر گرفته كه قبل از رفتن اداين به نومه نور عمر طبيعي همه ي انسان ها تقريبن يكسان بود ... تا اينجاش خلقت ارو بود و مشكلي هم نبود...

حالا والار اومدن و توش دخالت كردن و عمر اداين زياد شده... ديگه اون خلقت اصلي نيست بلكه تغيير كرده... آيا نمي تونستن بيشترش كنن؟ سقف كه نداشته... يا نبايد دخالت ميكردن يا حالا كه كردن به دلخواه اوناس كه چقدر كم و زياد كنن!

كه البته من با اصل زياد كردن طول عمر مشكل دارم...

نکته دیگه هم اینه که هیچ والایی تو نبرد آخر نبود. این که میگه خیل والار منظورش سپاه والاره (سپاهی که والار فرستادن) نه اینکه خود والار توش بودن. آخه تولکاس میره از ائونوه دستور بگیره؟!! اونم که میگی خودشونو به کالبد زیبا در آوردن والار نبودن مایار بودن.

خب با صحبتا و نقل قول از ويكي پديا حرفي واسه گفتن نميمونه ... من بيشتر رو خيل والار تاكيد داشتم كه الان ميبينم حق با شماست...

حالا باز از اين قسمت يه سوء استفاده اي در پايان پست خواهم كرد!

ولي در كل چي شد كه رسيديم به اينجا؟

من گفتم والار حق كشتن فرزندان ارو رو ندارن و مهدي به نبرد آخر اشاره كرد كه از جانب والار دستور گرفتن كه با سپاه ملكور {كه شامل انسان هاي خادم اونم ميشد} بجنگن...

حالا كه به اين نتيجه رسيديم كه والاري در نبرد نبوده اين فرضيه پررنگ تر ميشه... يني حق از بين بردن فرزندان ارو رو نداشتن...

قبول دارم هر حادثه طبیعی که رخ میده به خاطر والار نیست اما برعکسش کاملا صادقه. اولمو خیلی راحت میتونست کشتی های اونا رو غرق کنه.

اولن: ناوگان آر-فارازون خيلي بيش تر از اين حرفا بود كه با يه طوفان و به قول تو خيلي راحت از بين برن... نا سلامتي كل آبهاي آردا رو مثه كف دستشون ميشناختن...

دومن: شما والارو زياد از حد شكست ناپذير فرض كردين! اصلن بعيد نبود {به نظر من كاملن هم ممكن بود} كه سپاه آر-فارازون بتونن والار و كل آمان رو شكست بدن...

ملكور كه ارشد والار بود توسط يه الف چلاق شد! باز توسط يه الف ديگه خر شد! باز توسط سپاه غرب اسير و زنجير پيچ شد! {اين همون سوء استفاده هه بود:دي!}

حالا ناوگان به اون عظيمي {با توپ پر و عقده ي چندين ساله از والار و الف ها} رسيده به آمان... يني نميتونن از پس والاري كه هر كدوم از ملكور ضعيف تر بودن بر بيان؟! پر بيراه نيست كه ميتونستن...

وگرنه دست به دامن ارو نميشدن كه!! اگه زورشون ميرسيد خب بسم الله! چرا خودشون دست به كار نشدن؟! اون برهاني كه گفتي "وقتي مانوه ديد اينا آدم نميشن گفت به ارو كارو تموم كنه" هم به نظرم محكمه پسند نيست... خب آدم نميشن؟ شما آدمشون كن! اصلن بزن همه شون بكش، اگه ميتوني! چرا ارو رو ميكشي وسط؟ ناسلامتي فرمانروايي گفتن!

حالا باز خوبه تو اين چند پست آخر داريم به يه نتايجي ميرسيم...

مهدي جان اگه ميخواي بحثو ادامه بدي خواهشن اون اظهارات اوليه تم كه نا تمام موند رو دوباره تكرار كن... كه اينجا زيادي پخش و پلا شده...

ارادتمند...

ت.ت

ويرايش:

خب مهدي زودتر از پس من ارسال كرد جوابشو... حالا يه جوري سعي ميكنم سر ته مطلبو جوش بدم بهم...

ت.ت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
الوه
حالا یه تور چند روزه تو والینور براشون میذاشتن مگه چی میشد

اگه میرفتن به علت نوع سرزمین از بین میرفتند

پس نمیشد

مانوه صلاحشونو می خواست

ديگه من نمي دونم چجوري ثابت كنم! وقتي متن اصلي رو هم قبول نداري... چي بگم ديگه؟ حالا اون جمله اي كه گذاشتمو قبول نداري {كه بازم در عجبم}... ديگه مبارزه ي والار به خود ملكورو كه نمي شه انكار كرد... مايار كه نميتونستن برن ملكورو با صورت بزنن زمين و زنجير پيچش كنن!

ائون وه نبود؟ بابا اينهمه براي ماگلور و مايدروس نطق كرد... بعدشم 24 ساعت كه سيلماريلارو دسش نگه نميداشت كه ... شب موقع استراحت سپاه براش نگه بان تعيين ميكردن... اون موقع اون دو تا تونستن سيلماريلارو بدزدن...

نقل از سيل:

"... و ائون وه آن ها {منظور سيلماريل ها} را برگرفت و محفوظ داشت."

آره می تونن

همون طوری که اونگولیانت گیرش انداخت

یا همین طوری که خودت می کشیش ( این که بدتره یک فانی اونو می کشه :دی )

در ضمن اینم ادامه ی کتاب متن

چون میگم نگهبانا مردن

اگه دست ائون وه بود که الان زنده نبود

« و براشون نگهبانانی گماشت »

خب حالا ميگيم به تاخير انداختن ... يكي كه ميتونه عمر آدمو از 80 سال به 500 سال برسونه آيا نميتونه اين تاخير رو بيشتر و بيشتر كنه؟... ببين يا حق هيچ تغييري تو هبه ي ارو ندارن يا اگه دارن خب دستشون تو تغيير بازه ... هي500 سال 500 سال به قول تو به تاخير مينداختن هيچ بني بشري هم شكايت نداشت!:دي!

اول:

همون طوری که توی کتاب اومده

اونا از هبه هاشون به درستی برای درهم آمیزی استفاده نکردن و یک دلیل دیگه فطرت سرزمین میانه توی کاستن و فرسوندن بود که عمرو کم می کرد

منم ميگم فقط براي آدما نبود ... تو كتابم گفته {همون بخش آفتاب و مهتابو ابنا} كه والار نولدور در تبعيد رو كاملا به حال خود رها نكرده بودن ... حالا نولدور به جهنم... الفاي تو آمان روشنايي نمي خواستن؟... بعدشم بز تو كتاب اومده كه يكي از دلايل گذاشتن خورشيد اين بود كه ملكور از روشنايي بيزار بود... در ضمن مانوه فقط ميدونست كه بيدار شدن انسانها نزديكه ولي اينكه كجا و دقيقن كي بيدار ميشن رو هيچ كدوم نمي دونستن ... و بيداري آدما و طلوع آفتاب تصادفي بوده...

متاسفانه تسادفی نبوده:

این متن کتاب « و نیز مانوه میدانست که ساعت آمدن آدمیان نزدیک است ... افزون بر این هنوز بر مانوه آشکار نبود که پیدایش آدمی در کجا خواهد بود، درضما، جنوب یا شرق. از این رو والار روشنایی را پدید آوردند. »

سیلماریلیون صفحه ی 155 ترجمه ی رضا علیزاده

برای همینه که میگم خورشید برای انسان ها بود

پست به این گندگی تاحالا ندیده بودم! برادران به چشم ما رحم کنید!

الوه عزیز از اینکه منو در جنگ با برادران تورامبار یاری میکنی ممنونم(چون من عمرا همچین پستهای طولانی ای رو نمیتونم جواب بدم) :D

:D

خواهش می کنم :دی

در کل می جنگیم :wink:

ملكور كه ارشد والار بود توسط يه الف چلاق شد! باز توسط يه الف ديگه خر شد! باز توسط سپاه غرب اسير و زنجير پيچ شد! {اين همون سوء استفاده هه بود:دي!}

حالا ناوگان به اون عظيمي {با توپ پر و عقده ي چندين ساله از والار و الف ها} رسيده به آمان... يني نميتونن از پس والاري كه هر كدوم از ملكور ضعيف تر بودن بر بيان؟! پر بيراه نيست كه ميتونستن...

اگه هنوز ملکور بود و نیروشو روی کار دیگه ای هدر نداده بود هیشکی نمیتونست شکستش بده

علت زخمی شدنشم همینه

در ضمن این مورد در مورد تولکاس که هیچ سلاحی برا او کارگر نیست یادت نره

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ت.ت

خب ادامه ي دعوا:

من نمیدونم چرا اصلا بحث به اینجا رسید؟ ما در مورد منشا شر صحبت نمیکردیم ما داشتیم میگفتیم که دلیل اینکه والار به نولدور گفتن نرید، وجود ملکور بود یا سوگند و نفرین.

بحث اين نبود اصلن... من ميگفتم به خاطر ملكور بود و شما ميگفتي به خاطر نافرماني از ماندوس... بعد يهو تغيير موضع دادي كه بهخاطر سوگند بود و منم سوگند رو ريشه يابي كردم{اوه شت!} ... و گفتم كه اصل سوگند هم باز برميگرده به ذات اقدس جناب ملكور!!!

معلومه که اگه ملکور نبود هیچ کدوم این اتفاقات رخ نمیداد. اما وقتی قضیه سوگند و خویشاوند کشی و نفرین پیش اومد اگه حتی ملکور هم نبود باز نولدور بدبخت میشدن. ماندوس هم همینو گفت، گفت اگه برید به خاطر سوگندی که خوردید و نفرینی که به خاطر خویشاوند کشی گریبان گیرتون شده بدبخت میشید. اگه بمونید از زیرش در میرید که فینارفین موند و چیزیشم نشد.

توی نفرین ماندوس اسمی از ملکور میبینی؟

مگه بايد حتمن تك تك نام ببره؟! داره نفرين ميكنه فال كه نمي گيره!... كه مثلن بگه يه بدخواه داري ... اووو يه مار كف دستت ميبينم! {:دي!}

گفت اگه بريد باباتون مياد جلو چشتون حالا چي باعث اين ميشه رو بايد خودشون ميفهميدن... نه اينكه بياد از سير تا پياز ماجرا رو براشون تعريف كنه... در ضمن ماندوس اين حرفارو زد... با لحن حرف زدنشم كه همه آشناييم يجوري حرف ميزنه كه اول هيچ كس نميفهمه وقتي اتفاق افتاد تازه آدم يادش مياد كه آره قبلن ماندوس يه همچين پيشگويي كرده بودا...

چرا اصرار داری که باید سرنوشت این دو نژاد یکی میشد؟ اینا از زمین تا آسمون با هم فرق دارن. الفها تا آخر دنیا توی آردا میمونن اما انسانها اونو ترک میکنن و به یه جای دیگه میرن. شاید اونجا از آمان خیلی خیلی بهتر باشه، شاید والار دلشون به حال الفها سوخته و گفتن حالا که اینا مجبورن تو آردا بمونن بذار حداقل یه جای خوب بمونن. چرا به قضیه اینجوری نگاه نمیکنی؟

ا.. خب مهدي جان ايني كه داري ميگي بايد برعكس باشه كه!: بگن اين آدماي بنده خدا عمرشون كه به اين دنيا نيست... پس بذار اين چند سال زندگي كه تو آردا دارن با خوبي و خوشي بگذرونن... نه اينكه حالا كه دارن ميرن {معلوم نيست كجا} بذار يه كاري كنيم از دماغشون در بياد!!!

در ضمن از كجا معلوم كه كجا ميرن؟ هيچ كس غير از ارو نميدونه مقصد آدما كجاس... والار چجوري ميتونن پيشداوري كنن كه جايي كه ميرن بهتره؟!

به قول معروف" اين نقد بگير و دست از آن نسيه بدار... كآواز دهل شنيدن از دور خوش است!"

تازه چرا حرفی از دورفها نمیزنی؟ والار که به اونا دیگه اصلا هیچ کاری ندارن؟ هر کاری بکنن نه پاداشی میبینن نه مجازات میشن. چرا؟ چون تقدیرشون با الفها و آدمها فرق میکنه.

اينقدر بحثمون تو در تو شد كه دورفا توش گمن!

نقل از سيل:

" ... و آنان را در تالارهاي جداگانه در ماندوس گرد مي آورند؛ و نيز او كه به پدران كهن ايشان گفته است كه ايلوواتار متبركشان خواهد كرد و سرانجام جايي در ميان فرزندان به ايشن عنايت خواهد فرمود..."

كلن تقدير اين كاردستي هاي آئوله {!} پيچيده تر از اين حرفاس... بهتره واگذارشون كنيم به خود ارو!

این چه حرفیه! تو سیل اومده که خود والار و الفها به این موهبت حسودیشون میشد. حالا اونا باید بیان و خودشونو بکشن؟ یا اینکه الفها والار رو به تیریون راه ندن بگن شما از ما قویترین و ما بهتون حسودی میکنیم. منم دوست دارم یه حساب بانکی تپل داشته باشم این دلیل میشه که اونو بهم بدن؟ زوری که نیست هر نژادی یه خصوصیتهایی رو داره، الفها عمر طولانی داشتن زخماشون زود خوب میشد اما قدرتشون کمتر از انسانها بود و تا آخر دنیا مجبورن تو آردا بمونن اما انسانها میتونن جهان رو ترک کنن و به فراسوی آن برن.

مهدي جان برار، شما جمله ي اول حرف منو ميذاري بقيه شو نميبيني... اينايي كه گفتمو داشتم به يه نتيجه اي ميرسوندم.. كه تو ادامه ي همين قسمت گفته بودم... كه همون تبعيض نژادي بود {اصلن درد من همينه بابا!:دي!}

در ضمن من اگه مدير خوبي بودم... اون حساب بانكي رو برات فراهم ميكردم:پي!

با حرفاي بالاييت موافقم فقط يه مطلبي هست...

اما قدرتشون کمتر از انسانها بود و تا آخر دنیا مجبورن تو آردا بمونن اما انسانها میتونن جهان رو ترک کنن و به فراسوی آن برن.

اين قسمتي كه برات گردن كلفتش كردم{!} به نظرت دقيقن همون مشكل والار و انسان ها نيست؟! اگه راحت ميتونستن ترك كنن كه اين همه مكافات نداشتيم ما!

اولين بار كدوم يك از انسان ها حرف جاودانگي رو زدن؟ اداين ديگه؟ آدماي ديگه به همون عمر 80-90 سالشون قانع بودن و راحت جان به جان آفرين تسليم ميكردن!... درسته؟ ولي حالا فرق نومه نوريا با اونا چي بود؟ اين بود كه چندين برابر اونا عمر ميكردن! خب به نظرت دليل اصلي اين ميل جاودانگي همين دستكاري والار نبود؟!

چرا ربطی بهشون نداشت؟ ملکور دشمن همه بود یا باید باهاش میجنگیدی یا برده اش میشدی، یه عده از آدما برده اش شدن ولی اداین قبول نکردن و دشمنش شدن. اگه الفها هم قبول میکردن که برده بشن ملکور با اونا هم جنگی نداشت.

ببين من دارم از انسانهايي حرف ميزنم كه تازه بيدار شده بودن و نياز به مراقبت داشتن...

وقتي والار از اومدن الفا خبر دار شدن ريختن رو سر ملكور و كت بسته بردنش آمان چون الفا تازه بيدار شده بودن و نميخواستن بهشون آسيب برسه

ولي براي آدما همچين كاريو كردن؟ آدما خودشون از سياهي كه دنبالشون بود فرار كردن و وارد بلرياند شدن و اونجا با نبردي كه در اصل نبرد خاندان فئانور با ملكور بود روبرو شدن... از اين لحاظ ميگم ربطي به اونا نداشت... اونا جنگ رو شروع نكردن كه الفا شروع كردن... لااقل بايد والار يه بار ديگه محض خاطر انسان ها با ملكور وارد نبرد ميشدن... نميدونم اين عدالتي كه تو سيستم من برنامه ريزي شده با اين عدالتي كه شما از والار مثال ميزني سازگار نيست... يا اشكال از برنامه ريزي منه يا اشكال از والار!

اداین هم والار رو ندیده بودن اما قدرت تشخیص خوب و بد رو داشتن، سرشون درد نمیکرد اما وجدانشون بهشون اجازه نمیداد با ملکور هم پیمان بشن.

دمشون گرم! ما هم سر اين مطلب بحثي نداريم... ولي ملكورم وقتي ميخواست يه سري رو خر كنه ... نميرفت اسلحه بذاره رو شقيقه ي طرف و بگه بيا به من خدمت كن! اونم با كلي وعده و وعيد و رفتار مسالمت آميز وارد كار ميشد...

حالا انساني كه تازه پا گذاشته تو آردا وقتي يكي مياد و بهش وعده ميده و به نظرشم چيزايي كه ميگه پسنديده مياد اگه بره طرفش تكليفش چيه؟! كي ميخواد ازش ايراد بگيره؟ تنها همين گزينه جلوي روش بوده... هيچ والاري نيومده بگه كه اين راه درسته اين راه غلط... اداينم شانسي كه آوردن اين بود كه فلاگوند پيداشون كرد وگرنه معلوم نبود عاقبتشون كجا ختم شه...

این مقایسه نیست غرض ورزیه! :دی

دقيقن! ولي بازم شما غرض منو نگرفتي...

نومه نوری ها یه جزیره خوشگل گرفتن، شاه همه انسانها شدن، عمر چند برابر گرفتن، کلی از الدار هدیه گرفتن، گل و گیاه و پرنده از والینور گرفتن، درخت سفید و پلان تیر رو گرفتن که باهاش میتونستن والینور رو ببینن، علم و حکمت رو از الدار یاد گرفتن اونوقت تو میگی توجهی ندیدن

الدار یه عمر هر چی گفتن غلط کردیم کسی بهشون گوش نکرد هرچی کشتی فرستادن به والینور غرق شد. به والار امیدی نداشتن اما بنده ملکور هم نشدن، در حالی که برخی از انسانها شدن(انگیزه کدومشون بیشتر بود؟ الفها که مورد غضب والار قرار گرفتن یا انسانها؟).

جزيره ي خوشگلو الدار براشون ساختن... هديه ها و گل و گياه و پرنده و درخت سفيد و پلانتير همه از والينور بود .. وقتي تو ميبيني يه جايي هست كه همه ي اينارو از اونجا برات ميارن ... يا به قولي منبع همه ي اين چيزاس... دلت ميخواد تو جزيره ت بموني تا اينا برات برسه يا بري و تو دل اين چيزا زندگي كني؟! اگه گزينه ي اولو انتخاب كني من واقعن به اين نتيجه ميرسم كه تو يه الفي: :D

بعد حالا همه ي اين بحثا به كنار...يه نكته ايو در گوشي بگم: من آدمم شما هم آدمي... تالكينم گفته آدماي داستاناش با ما آدما فرقي نداشتن ... يني آدما آرماني يا خيلي خاصي نبودن كسايي بودن مثل من و شما... حالا شايد شما يه انسان خيلي ايده آل و منطق گرا باشي... ولي من خودمو مثال ميزنم... آدميزادم و حسود!

اگه ببينم به كسي بيشتر از من توجه ميشه اين غده ي حسادتم شروع به ترشح هورمون بخل و حسد ميكنه و به يه گرفتاري برام تبديل ميشه ... و براي رفع اين عقده اگه قدرتشو داشتم شايد دست به هر كاري ميزدم ...

حالا اداين هم مثل من {نه شما} ديدن داره در حقشون اجحاف ميشه ... اصلن اجحافم نميشه ... داره به الفا خيلي بيشتر از اونا لطف ميشه... اصلن خيليم نه يه اپسيلون به اونا بيشتر لطف ميشه ... باز اين قوه ي آدميت{!} ميزنه بالا و ميخواد حقشو بگيره! اين بده؟ اين تو ذاتشونه ... كاريش نميشه كرد...

من تو اون پستاي اولم اشاره كردم... اگه مانوه رفتن به والينور رو مجاز ميكرد ولي فقط اون نوك قله رو ممنوع ميگرد باز گير ميدادن كه ما نوك قله رو ميخوايم ببينيم! آدميزاده و بي نهايت طلب ... به محدود قانع نميشه ... حالا والار فرتي اومدن واسشون حد تعيين كردن... خب معلومه زير بار نميرن ديگه!

پ.ن: دوستان اگر در پستهاي بالايي اختلالات نگارشي مشاهده نموديد بگذاريد به حساب اينكه بنده يكي دو ماه ديگر با نفرين كنكور مواجه خواهم شد و ذهن بنده در گلوگاه چندين انتگرال چندگانه و گراف اويلري و نيمه اويلري گرفتار آمده و قادر به تجزيه ي مسائل آردايي با بلقورات اضافي نمي باشد!

ارادتمند...

ت.ت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ت.ت

اگه میرفتن به علت نوع سرزمین از بین میرفتند

پس نمیشد

مانوه صلاحشونو می خواست

مخالفم به دلايل عديده! پايين تر ميگم...

اول:

همون طوری که توی کتاب اومده

اونا از هبه هاشون به درستی برای درهم آمیزی استفاده نکردن و یک دلیل دیگه فطرت سرزمین میانه توی کاستن و فرسوندن بود که عمرو کم می کرد

قسمت اول حرفتو نفهميدم... اما قسمت دوم:

به نقل از سيل:

"... زيرا سرزمين مانوه نيست كه مردمان را بي مرگ مي سازد، بل بي مرگاني كه در آن خطه مسكن گزيده اند، آنجا را متبرك ساخته اند..."

متاسفانه تسادفی نبوده:

این متن کتاب « و نیز مانوه میدانست که ساعت آمدن آدمیان نزدیک است ... افزون بر این هنوز بر مانوه آشکار نبود که پیدایش آدمی در کجا خواهد بود، درضما، جنوب یا شرق. از این رو والار روشنایی را پدید آوردند. »

سیلماریلیون صفحه ی 155 ترجمه ی رضا علیزاده

برای همینه که میگم خورشید برای انسان ها بود

" زيرا آواري را مانده بر كناره ي آبهاي بيداري بياد مي آوردند و نولدور را يكسره در تبعيد به حال خود وانگذاشته بودند..."

همان سيلماريليون همان صفحه ترجمه ي همان رضا عليزاده:دي!

منم از اين جهت ميگم فقط براي انسان ها نبود... {تصادف درست هست:دي!}

اگه هنوز ملکور بود و نیروشو روی کار دیگه ای هدر نداده بود هیشکی نمیتونست شکستش بده

علت زخمی شدنشم همینه

در ضمن این مورد در مورد تولکاس که هیچ سلاحی برا او کارگر نیست یادت نره

مگه قدرت ملكور مخزن آبه كه كم بشه؟ در ضمن زمان فينگولفين چند سال بيشتر از فرار ملكور نگذشته بود پس هنوز قدرتمند بود...

تولكاس رو هم ميرفتن يه جوك براش تعريف ميكردن بنده خدا تا روزبازپشين ميخنديد!:دي! اگه مشكلتون تولكاسه اون با من!

ت.ت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi
خب حالا اين دو تا چه منافاتي با هم دارن؟... گفتم چرا نبردن والينور از جهت اينكه والينور براشون به عقده تبديل شد... نه اينكه اگه برن والينور جاودان ميشدن {چون ميدونيم كه نمي شدن}... بعد الوه بحث عمر رو پيش كشيد... كه من گفتم كار ابلهانه اي بوده چون دلبستگيشون به دنيا بيشتر شد... حالا مشكلش چيه؟

جزيره ي خوشگلو الدار براشون ساختن... هديه ها و گل و گياه و پرنده و درخت سفيد و پلانتير همه از والينور بود .. وقتي تو ميبيني يه جايي هست كه همه ي اينارو از اونجا برات ميارن ... يا به قولي منبع همه ي اين چيزاس... دلت ميخواد تو جزيره ت بموني تا اينا برات برسه يا بري و تو دل اين چيزا زندگي كني؟! اگه گزينه ي اولو انتخاب كني من واقعن به اين نتيجه ميرسم كه تو يه الفي

مشکلش اينه که اگه ميرفتن والينور بعد ميديدن ائارنديل تو آسمون داره قايق سواري ميکنه ميگفتن ما هم ميخوايم بعد ميديدن الفها ناميران ميگفتن ما هم ميخوايم بعد به ارو ميگفتن مثل اينکه عرشت از اينجا هم قشنگتره پس ما رو ببر اونجا! خودت ميگي که آدم بي نهايت طلبه پس به اونم راضي نميشد، حالا به نظرت براي کسي که نميشه کنترلش کرد نبايد مرز تعيين کرد؟

اصلا يه سوال، خواهشن خوب فکر کن بعد جواب بده، اگه تو جاي مانوه بودي چيکار ميکردي؟ يه عده آدم سيري ناپذير که به هيچي قانع نيستن، هرچي بهشون ميدي بيشتر ميخوان، وقتي ميدوني اگه بياريشون پيش خودت زود از بين ميرن و به شکوفايي نميرسن اما اونا بازم ميخوان بيان، تو خيرشون رو ميخواي اما اونا نميفهمن، وقتي ميخواي کمکشون کني ازت قبول نميکنن، وقتي چيزايي که ميخوان بهشون نميدي بهت حمله ميکنن تو با اينا چيکار ميکردي؟ محدوده تعيين نميکردي؟

(هيچ بچه اي دوست نداره سال اول بره مدرسه اما همه پدر مادرا بچه هاشونو ميفرستن مدرسه، تو باشي ميگي باشه بابايي هر چي تو بگي؟)

اين توهين آخرت رو هم ناديده ميگيرم!

حالا ارو براي همه ي انسان ها {چون مبدا آفرينش نه ادايني معلوم بود و نه انسان خادم ملكوري} يه عمر مشخصي در نظر گرفته كه قبل از رفتن اداين به نومه نور عمر طبيعي همه ي انسان ها تقريبن يكسان بود ... تا اينجاش خلقت ارو بود و مشكلي هم نبود...

حالا والار اومدن و توش دخالت كردن و عمر اداين زياد شده... ديگه اون خلقت اصلي نيست بلكه تغيير كرده... آيا نمي تونستن بيشترش كنن؟ سقف كه نداشته... يا نبايد دخالت ميكردن يا حالا كه كردن به دلخواه اوناس كه چقدر كم و زياد كنن!

كه البته من با اصل زياد كردن طول عمر مشكل دارم...

همه اينا آفرينش ارو بوده و هيچ کس دخل و تصرف توش نکرده، هيچ کدوم از والار درباره فرزندان ايلوواتار چيزي نميدونستن، والار وقتي الفها رو ديدن شگفت زده شدن و ديدن که درون آنها رازهايي هست که اونا ازش خبر ندارن، والار چطور ميتونن در چيزي که هيچي ازش سر در نميارن تصرف کنن؟ مثل اينه که من برم و گيربکس تريلي رو باز کنم خب معلومه که نميتونم جمعش کنم چون نميدونم چي توشه. به نظر من اضافه کردن عمر اداين هم کار ارو بود حالا مانوه اين وسط واسطه شده نميدونم اما کار خود مانوه به تنهايي نبوده چون قدرتش رو نداشته.

حالا كه به اين نتيجه رسيديم كه والاري در نبرد نبوده اين فرضيه پررنگ تر ميشه... يني حق از بين بردن فرزندان ارو رو نداشتن...

عمرا نميشه از اين همچين نتيجه اي گرفت، چون از نظر من فرقي بين کشتن و دستور کشتن صادر کردن وجود نداره. اينم يه جور کلاه شرعيه!

اولن: ناوگان آر-فارازون خيلي بيش تر از اين حرفا بود كه با يه طوفان و به قول تو خيلي راحت از بين برن... نا سلامتي كل آبهاي آردا رو مثه كف دستشون ميشناختن...

دومن: شما والارو زياد از حد شكست ناپذير فرض كردين! اصلن بعيد نبود {به نظر من كاملن هم ممكن بود} كه سپاه آر-فارازون بتونن والار و كل آمان رو شكست بدن...

ملكور كه ارشد والار بود توسط يه الف چلاق شد! باز توسط يه الف ديگه خر شد! باز توسط سپاه غرب اسير و زنجير پيچ شد! {اين همون سوء استفاده هه بود:دي!}

حالا ناوگان به اون عظيمي {با توپ پر و عقده ي چندين ساله از والار و الف ها} رسيده به آمان... يني نميتونن از پس والاري كه هر كدوم از ملكور ضعيف تر بودن بر بيان؟! پر بيراه نيست كه ميتونستن...

وگرنه دست به دامن ارو نميشدن كه!! اگه زورشون ميرسيد خب بسم الله! چرا خودشون دست به كار نشدن؟! اون برهاني كه گفتي "وقتي مانوه ديد اينا آدم نميشن گفت به ارو كارو تموم كنه" هم به نظرم محكمه پسند نيست... خب آدم نميشن؟ شما آدمشون كن! اصلن بزن همه شون بكش، اگه ميتوني! چرا ارو رو ميكشي وسط؟ ناسلامتي فرمانروايي گفتن!

اولا: غرق کردن کشتي چه ربطي به تعداد کشتيها داره؟ يه کشتي رو چپه کردن با 100 کشتي رو چپه کردن چه فرقي داره؟ نميخواست که بخوردشون با باهاشون بجنگه! طوفان مياد و همه رو غرق ميکنه.

دوما: ملکور ضعيف شده بود چون در اثر کارهاي پليدش و تباه کردن اورکها قدرتش تنزل کرده بود. بعدش هم لوتين جلوي من هم بياد و از اين حرکات موزون انجام بده من هم خر که سهله گورخر ميشم! بعدش هم تو ميگي ملکور انقدر ضعيف بود که سپاه غرب اونو اسير کرد بعد ميگي والار از ملکور ضعيفترن پس راحت ميشه شکستشون داد. حالا من ميگم سپاه غرب از ملکور قويتر بودن و والار از اونا هم قويتر! (سوء استفادت به جا نبود برادر!) ملکور براي اينکه اراده اش رو توي کل آردا جاري بکنه کلي از قدرتش رو از دست داده بود. به خاطر همين بود که هرجا قدم مبارکت رو ميذاشتي با خاک يکسان ميشد!

مانوه نايب ارو بود وقتي ارو مياد تو کار(يا ميارنش تو کار) ديگه اون چيکاره است؟

بحث اين نبود اصلن... من ميگفتم به خاطر ملكور بود و شما ميگفتي به خاطر نافرماني از ماندوس... بعد يهو تغيير موضع دادي كه بهخاطر سوگند بود و منم سوگند رو ريشه يابي كردم{اوه شت!} ... و گفتم كه اصل سوگند هم باز برميگرده به ذات اقدس جناب ملكور!!!

من تغيير موضع ندادم! شما ميگفتي به خاطر ملکور بود من ميگفتم نه! من ميگم دلايل ديگه اي داشت يکيش نافرماني از مانوه بود و ديگري سوگند. حالا من سوگند رو ريشه يابي ميکنم!! اگه فئانور عين بچه آدم سيلماريلها رو تسليم ميکرد نه ملکور اونارو ميدزديد نه فئانور سوگند ميخورد نه نولدور بدبخت ميشدن.

مگه بايد حتمن تك تك نام ببره؟! داره نفرين ميكنه فال كه نمي گيره!... كه مثلن بگه يه بدخواه داري ... اووو يه مار كف دستت ميبينم! {:دي!}

گفت اگه بريد باباتون مياد جلو چشتون حالا چي باعث اين ميشه رو بايد خودشون ميفهميدن... نه اينكه بياد از سير تا پياز ماجرا رو براشون تعريف كنه... در ضمن ماندوس اين حرفارو زد... با لحن حرف زدنشم كه همه آشناييم يجوري حرف ميزنه كه اول هيچ كس نميفهمه وقتي اتفاق افتاد تازه آدم يادش مياد كه آره قبلن ماندوس يه همچين پيشگويي كرده بودا...

نه همه رو نگفته ولي اينايي رو که گفته چرا قبول نداري؟ مگه نميگه سوگندتان شما رو به سوي بدبختي و نا اميدي ميبره، خويشاوند کشي گريبان گيرتون ميشه؟ خب داره ميگه بدبخت ميشين، همين کافي نيست؟ مگه فرقي داره چه جوري بدبخت ميشن؟ مهم اينه که قراره پدرشون در بياد که گفت.

در ضمن از كجا معلوم كه كجا ميرن؟ هيچ كس غير از ارو نميدونه مقصد آدما كجاس... والار چجوري ميتونن پيشداوري كنن كه جايي كه ميرن بهتره؟!

به جز ارو، مانوه و ماندوس هم يه چيزايي در موردش ميدونن. حالا اينکه به ما نگفتن دليل نميشه که نميدونن. (همين چند روز پيش موقع ترجمه فرهنگنامه ديدم که اينو نوشته پس خيالت از منبعش راحت باشه)

مهدي جان برار، شما جمله ي اول حرف منو ميذاري بقيه شو نميبيني... اينايي كه گفتمو داشتم به يه نتيجه اي ميرسوندم.. كه تو ادامه ي همين قسمت گفته بودم... كه همون تبعيض نژادي بود {اصلن درد من همينه بابا!:دي!}

در ضمن من اگه مدير خوبي بودم... اون حساب بانكي رو برات فراهم ميكردم:پي!

داداش من خودم دشمن شماره يک الفهام! اما دليل نميشه که اينا بايد سرنوشتشون يکي باشه. دست شما درد نکنه که حساب بانکي رو رديف کردي! حالا اگه کل ملت همينو بخوان چي مال اونا رو هم رديف ميکني؟ اگه بگم هر چي پول داري بده به من ميدي؟

اين قسمتي كه برات گردن كلفتش كردم{!} به نظرت دقيقن همون مشكل والار و انسان ها نيست؟! اگه راحت ميتونستن ترك كنن كه اين همه مكافات نداشتيم ما!

اولين بار كدوم يك از انسان ها حرف جاودانگي رو زدن؟ اداين ديگه؟ آدماي ديگه به همون عمر 80-90 سالشون قانع بودن و راحت جان به جان آفرين تسليم ميكردن!... درسته؟ ولي حالا فرق نومه نوريا با اونا چي بود؟ اين بود كه چندين برابر اونا عمر ميكردن! خب به نظرت دليل اصلي اين ميل جاودانگي همين دستكاري والار نبود؟!

جواب اينو بالا دادم به اون سوالم جواب بده.

ببين من دارم از انسانهايي حرف ميزنم كه تازه بيدار شده بودن و نياز به مراقبت داشتن...

وقتي والار از اومدن الفا خبر دار شدن ريختن رو سر ملكور و كت بسته بردنش آمان چون الفا تازه بيدار شده بودن و نميخواستن بهشون آسيب برسه

ولي براي آدما همچين كاريو كردن؟ آدما خودشون از سياهي كه دنبالشون بود فرار كردن و وارد بلرياند شدن و اونجا با نبردي كه در اصل نبرد خاندان فئانور با ملكور بود روبرو شدن... از اين لحاظ ميگم ربطي به اونا نداشت... اونا جنگ رو شروع نكردن كه الفا شروع كردن... لااقل بايد والار يه بار ديگه محض خاطر انسان ها با ملكور وارد نبرد ميشدن... نميدونم اين عدالتي كه تو سيستم من برنامه ريزي شده با اين عدالتي كه شما از والار مثال ميزني سازگار نيست... يا اشكال از برنامه ريزي منه يا اشكال از والار!

جنگ بين خير و شر بود. حالا اگه الفها خير نبودن اما شر هم نبودن. وظيفه هر کسي اينه که تو همچين مواقعي موضعش رو مشخص کنه. همونطور که گفتي سيل نمادينه و قرار نيست همه افراد به خاطر منافع خودشون رفتار کنن، اونجا منافع جمع مهمه. شايد در ظاهر اون جنگ ربطي بهشون نداشت اما مورگوت(همانطور که از اسمش پيداستت) دشمن مردم آرداست(چه الف و چه انسان).

والار از ترس اينکه سرزمين ميانه نابود نشه نجنگيدن چون ميدونستن که اون سرزمين طاقت همچين جنگي رو نداره(همونطور که تو نبرد خشم ويران شد). تازه گيريم که والار ميومدن و موقع چشم باز کردن انسانها بالا سرشون بودن بعدش چي؟ وقتي قرار نيست ببرنشون والينور بيان بگن چي؟

بعد حالا همه ي اين بحثا به كنار...يه نكته ايو در گوشي بگم: من آدمم شما هم آدمي... تالكينم گفته آدماي داستاناش با ما آدما فرقي نداشتن ... يني آدما آرماني يا خيلي خاصي نبودن كسايي بودن مثل من و شما... حالا شايد شما يه انسان خيلي ايده آل و منطق گرا باشي... ولي من خودمو مثال ميزنم... آدميزادم و حسود!

خود تالکين هم گفته که انسانها رو به ناچار وارد اين قصه کردم چون مخاطبم انسانها بودن ولي در اصل داستان الفهاست. شايد براي همين باشه که انسانها به والينور نرفتن چون اگه رفته بودن يا عمر جاودان داشتن با پس چرا ما الان اينجا هستيم چرا جاودان نيستيم؟ توجه داشته باش که تالکين از اول دنياي ما رو با آردا يکي در نظر گرفته بود. شايد جاش اينجا نباشه اما اگه تاريخ سرزمين ميانه رو يه نگاه بندازي کارهاي اوليه تالکين رو ميبيني. اونجا قرار بود که يه دريانورد انگليسي به اسم اريول (Eriol)بره و شانسي راه مسستقيم رو پيدا کنه و بره اره سئا اونجا بهش لقب Ælfwinë رو ميدن که نميدونم چه جوري تلفظ ميشه. قرار بود سيلماريليون از زبان اون نقل بشه اما تالکين بعدا بي خيال شد. اگه اينو در نظر بگيري اينکه انسانها نرفتن به والينور برات قابل هضم تره.

منم همچين آدم منطق گرا و ايده آلي نيستم، حاضر بودم به هر نحو ممکن بارسلون ببازه چون ازش بدم مياد حالا هرکي ميخواد بگه که خوب بازي ميکنه، من ازش خوشم نمياد!

مگه قدرت ملكور مخزن آبه كه كم بشه؟ در ضمن زمان فينگولفين چند سال بيشتر از فرار ملكور نگذشته بود پس هنوز قدرتمند بود...

بله از قدرتش کم ميشه، چون ميخواست روي همه چي تسلط داشته باشه. قدرتش مثل آب توي يک سطل بود، سطل تا لبه پر بود اما اين سطلو ريخت تو يه استخر چون ميخواست اراده اش رو همه چي باشه اما نميدونست که اين کار به ضررشه. (اين رولينگ هم همين ايده رو کش رفته، ولدمورت براي اينکه جاودان بشه روحش رو تکه تکه کرد چون فکر ميکرد حالا چندتا روح داره در حالي که همه اونا رو هم از يه روح هم کمتر شده بود)

تو عمرم همچين پستهاي طولاني اي نداده بودم!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ت.ت

خب رفقا بهتره با ذكر يك صلوات بر فئانور و آل فئانور دعوا رو تمام كنيم... چرا كه بنده بايد صحنه ي مبارزه رو ترك گويم و به صفحه ي كتاب بپردازم... پس بيش از اين نه سر خودمو درد ميارم نه شمارو، اون جاهايي كه حق با شماست رو قبول ميكنم و اونجاهايي رو هم كه فكر ميكنم حق با من است را ول كرده تا شرش كنده شود... به قولي گور پدرش!

مشکلش اينه که اگه ميرفتن والينور بعد ميديدن ائارنديل تو آسمون داره قايق سواري ميکنه ميگفتن ما هم ميخوايم بعد ميديدن الفها ناميران ميگفتن ما هم ميخوايم بعد به ارو ميگفتن مثل اينکه عرشت از اينجا هم قشنگتره پس ما رو ببر اونجا! خودت ميگي که آدم بي نهايت طلبه پس به اونم راضي نميشد، حالا به نظرت براي کسي که نميشه کنترلش کرد نبايد مرز تعيين کرد؟

اصلا يه سوال، خواهشن خوب فکر کن بعد جواب بده، اگه تو جاي مانوه بودي چيکار ميکردي؟ يه عده آدم سيري ناپذير که به هيچي قانع نيستن، هرچي بهشون ميدي بيشتر ميخوان، وقتي ميدوني اگه بياريشون پيش خودت زود از بين ميرن و به شکوفايي نميرسن اما اونا بازم ميخوان بيان، تو خيرشون رو ميخواي اما اونا نميفهمن، وقتي ميخواي کمکشون کني ازت قبول نميکنن، وقتي چيزايي که ميخوان بهشون نميدي بهت حمله ميکنن تو با اينا چيکار ميکردي؟ محدوده تعيين نميکردي؟

(هيچ بچه اي دوست نداره سال اول بره مدرسه اما همه پدر مادرا بچه هاشونو ميفرستن مدرسه، تو باشي ميگي باشه بابايي هر چي تو بگي؟)

آره منم فكر ميكنم آخرش به شش دونگ تالارهاي بيزمان ارو راضي ميشدن... ولي خب چه ميشود كرد... آفرينش خود ارو هستند...

خب... البته خيلي خوب روي سوالت فكر نكردم... چون كلن مدتيه نميتونم رو يه مسئله تمركز كنم... ولي در حد فكر كردن معمولي {كه با تفكر به باقالي ها توام بود!} جوابت رو ميدم:

من مانوه نيستم و براي فرمانروايي توسط ارو انتخاب نشدم... پس نميتونم بگم چيكار ميكردم ...ولي شايد كمترين كاري كه ميكردم برقراري عدالت بود...

در كل شايد مانوه بهترين كار رو كرد و اگه ما بجاش بوديم اوضاع بدتر از اينا بود ... ولي من بازم به بي عدالتي در حق انسان ها معتقدم ... و همزمان با بيجنبگيه بيش از حد انسان ها هم معتقدم...

حرف هاي بالايي اكثرن حرف حساب است و از قديم گفتن حرف حساب جواب نداره! ... و من تقريبن همه ش رو قبول كردم...

فقط من باب نكته اي كه اشاره كردي {مبلغيش رو هم بذاريد به حساب شوخي} بايد بگم اگر والار جاي اون پدر بودن وقتي بچه بهش ميگه بابا من نمي خوام برم مدرسه ... احتمالن اول ميبينن الفه يا آدميزاد ... اگه الف بود در جوابش ميگن: "باشه فرزندم اگر صلاح ميداني كه به مدرسه نروي... نرو... لكن بدان مدرسه چيز خوبيست"

ولي اگر كودك آدميزاد بود در جوابش ميگويند:" تو بد غلطي ميكني كه نميخواي بري مدرسه!! مامــــــــــانش! بيا بچه تو تحويل بگير" {و در پايان مادر آمده و بچه را فلك ميكند}

{چه داستان غم انگيزي!}

اين توهين آخرت رو هم ناديده ميگيرم!

توهين؟! توهيني نميبينم تو حرفام! الفه رو نكنه ميگي؟ بيخيال ... اصلن خودم الف!

همه اينا آفرينش ارو بوده و هيچ کس دخل و تصرف توش نکرده، هيچ کدوم از والار درباره فرزندان ايلوواتار چيزي نميدونستن، والار وقتي الفها رو ديدن شگفت زده شدن و ديدن که درون آنها رازهايي هست که اونا ازش خبر ندارن، والار چطور ميتونن در چيزي که هيچي ازش سر در نميارن تصرف کنن؟ مثل اينه که من برم و گيربکس تريلي رو باز کنم خب معلومه که نميتونم جمعش کنم چون نميدونم چي توشه. به نظر من اضافه کردن عمر اداين هم کار ارو بود حالا مانوه اين وسط واسطه شده نميدونم اما کار خود مانوه به تنهايي نبوده چون قدرتش رو نداشته.

قبول...

عمرا نميشه از اين همچين نتيجه اي گرفت، چون از نظر من فرقي بين کشتن و دستور کشتن صادر کردن وجود نداره. اينم يه جور کلاه شرعيه!

مخالفم ... ولي با اين حال عرضي نيست...

اولا: غرق کردن کشتي چه ربطي به تعداد کشتيها داره؟ يه کشتي رو چپه کردن با 100 کشتي رو چپه کردن چه فرقي داره؟ نميخواست که بخوردشون با باهاشون بجنگه! طوفان مياد و همه رو غرق ميکنه.

دوما: ملکور ضعيف شده بود چون در اثر کارهاي پليدش و تباه کردن اورکها قدرتش تنزل کرده بود. بعدش هم لوتين جلوي من هم بياد و از اين حرکات موزون انجام بده من هم خر که سهله گورخر ميشم! بعدش هم تو ميگي ملکور انقدر ضعيف بود که سپاه غرب اونو اسير کرد بعد ميگي والار از ملکور ضعيفترن پس راحت ميشه شکستشون داد. حالا من ميگم سپاه غرب از ملکور قويتر بودن و والار از اونا هم قويتر! (سوء استفادت به جا نبود برادر!) ملکور براي اينکه اراده اش رو توي کل آردا جاري بکنه کلي از قدرتش رو از دست داده بود. به خاطر همين بود که هرجا قدم مبارکت رو ميذاشتي با خاک يکسان ميشد!

جواب اولن: منظورم خيلي بيشتر از اين حرفا تعدادشون نبود ... منظورم اين بود كه دمشون بيشتر از اين حرفا گرم بود ... يني دريانورديشون حرف نداشت ... يني شايد توفانو ميتونستن مهار كنن...

جواب دومن: ملكور از والاره... نه مثل من و شماي آدميزاد ... بله شايد همه ي آدما خر ميشدن با استريپ دنس لوتين{!} ولي ملكور حسابش جداس ...

اينجوري بود كه بجاي اين همه نبرد يه سري ميله نصب ميكردن جلوي تانگوريم و يه سري هم ميومدن و... بعله خلاصه...

بعدشم من نگفتم ملكور اينقدر ضعيف بود كه سپاه غرب اومدن اسيرش كردن{حرف تو دهنمون نذار برادر!}... من گفتم ملكور كه ارشد

والار بود و در عين حال توسط سپاه غرب اسير شد!! منظورم اين بود كه زيادم رو والار حساب باز نكنيد... شكست ناپذير نيستن...

مانوه نايب ارو بود وقتي ارو مياد تو کار(يا ميارنش تو کار) ديگه اون چيکاره است؟

ارو خودش نيومد تو كار ... مانوه رفت ننه من غريبم بازب در آورد بعد ارو پريد وسط!

اينم بيخيال...

من تغيير موضع ندادم! شما ميگفتي به خاطر ملکور بود من ميگفتم نه! من ميگم دلايل ديگه اي داشت يکيش نافرماني از مانوه بود و ديگري سوگند. حالا من سوگند رو ريشه يابي ميکنم!! اگه فئانور عين بچه آدم سيلماريلها رو تسليم ميکرد نه ملکور اونارو ميدزديد نه فئانور سوگند ميخورد نه نولدور بدبخت ميشدن.

خب ميتوني چيزايي كه گفته شد رو بخوني ... من فكر كردم كه اندكي تغيير موضع دادي ... ولي گويا به حمدالله تو هم مثل جمهوري اسلامي عزيز از مواضع قانوني خود كوچترين عقب نشيني نكرده اي و اينها همه گي خدعه هاي آمريكاي ملعون است!

منم باز اين ريشه يابيتو ريشه يابي ميكنم{!}:

اگه ملكور نبود اصلن نيازي به تسليم كردن سيلماريل ها نبود...

نه همه رو نگفته ولي اينايي رو که گفته چرا قبول نداري؟ مگه نميگه سوگندتان شما رو به سوي بدبختي و نا اميدي ميبره، خويشاوند کشي گريبان گيرتون ميشه؟ خب داره ميگه بدبخت ميشين، همين کافي نيست؟ مگه فرقي داره چه جوري بدبخت ميشن؟ مهم اينه که قراره پدرشون در بياد که گفت.

من نگفتم قبول ندارم ... گفته سوگندتون بدبختتون ميكنه ... منم قبول دارم ... منم ميگفتم بيشتر به خاطر ملكور بوده نه اينكه حرف تورو قبول ندارم... ولي ميگفتم عامل اصلي ملكور بوده ... چون همين سوگندم از بركات وجودش نشات گرفته بود...

بازم اينو بيخيال...

به جز ارو، مانوه و ماندوس هم يه چيزايي در موردش ميدونن. حالا اينکه به ما نگفتن دليل نميشه که نميدونن. (همين چند روز پيش موقع ترجمه فرهنگنامه ديدم که اينو نوشته پس خيالت از منبعش راحت باشه)

خب حالا اين يني جايي كه آدما ميرن بهتر از آمانه؟...

دست شما درد نکنه که حساب بانکي رو رديف کردي!

چاكريم..

حالا اگه کل ملت همينو بخوان چي مال اونا رو هم رديف ميکني؟

آره...

اگه بگم هر چي پول داري بده به من ميدي؟

نه ديگه ببين از اخلاق خوش من داريد سوء استفاده ميكنيدا! اصلن اون حساب بانكيتم پس ميگيرم!:ديي!!

جنگ بين خير و شر بود. حالا اگه الفها خير نبودن اما شر هم نبودن. وظيفه هر کسي اينه که تو همچين مواقعي موضعش رو مشخص کنه. همونطور که گفتي سيل نمادينه و قرار نيست همه افراد به خاطر منافع خودشون رفتار کنن، اونجا منافع جمع مهمه. شايد در ظاهر اون جنگ ربطي بهشون نداشت اما مورگوت(همانطور که از اسمش پيداستت) دشمن مردم آرداست(چه الف و چه انسان).

والار از ترس اينکه سرزمين ميانه نابود نشه نجنگيدن چون ميدونستن که اون سرزمين طاقت همچين جنگي رو نداره(همونطور که تو نبرد خشم ويران شد). تازه گيريم که والار ميومدن و موقع چشم باز کردن انسانها بالا سرشون بودن بعدش چي؟ وقتي قرار نيست ببرنشون والينور بيان بگن چي؟

نگفتم ببرنشون ... گفتم محض رضاي آدما بيان دوباره با ملكور بجنگن و باز دستگيرش كنن تا آدم هم مثل الفها يه چند دوران با صلح زندگي كنن...

حالام كه اين كارو نكردن و ما هم هرچي بزنيم تو سر و كله ي هم والاري بر نميگرده و ملكوري دستگير نميشه و انساني هم خوشبخت نميشه!

ميذاريم به حساب اينكه تقدير ارو همين بوده... انسانيت=فلاكت ... اينو بهتر درك ميكنم ، چون الان دارم تجربه ش ميكنم!

خود تالکين هم گفته که انسانها رو به ناچار وارد اين قصه کردم چون مخاطبم انسانها بودن ولي در اصل داستان الفهاست. شايد براي همين باشه که انسانها به والينور نرفتن چون اگه رفته بودن يا عمر جاودان داشتن با پس چرا ما الان اينجا هستيم چرا جاودان نيستيم؟ توجه داشته باش که تالکين از اول دنياي ما رو با آردا يکي در نظر گرفته بود. شايد جاش اينجا نباشه اما اگه تاريخ سرزمين ميانه رو يه نگاه بندازي کارهاي اوليه تالکين رو ميبيني. اونجا قرار بود که يه دريانورد انگليسي به اسم اريول (Eriol)بره و شانسي راه مسستقيم رو پيدا کنه و بره اره سئا اونجا بهش لقب Ælfwinë رو ميدن که نميدونم چه جوري تلفظ ميشه. قرار بود سيلماريليون از زبان اون نقل بشه اما تالکين بعدا بي خيال شد. اگه اينو در نظر بگيري اينکه انسانها نرفتن به والينور برات قابل هضم تره.

خب من اين چيزايي كه ميگيو نخونده بودم .. ممنون از اطلاعاتت ...

منم همچين آدم منطق گرا و ايده آلي نيستم، حاضر بودم به هر نحو ممکن بارسلون ببازه چون ازش بدم مياد حالا هرکي ميخواد بگه که خوب بازي ميکنه

چه آدم بخيلي هستيا:دي! بيا آخرشم حذف شد ... خوب شد ماندوس نشدي!

من ازش خوشم نمياد!

خوشبختم! منم از ريخت فرگوسن خوشم نمياد!:دي!

بله از قدرتش کم ميشه، چون ميخواست روي همه چي تسلط داشته باشه. قدرتش مثل آب توي يک سطل بود، سطل تا لبه پر بود اما اين سطلو ريخت تو يه استخر چون ميخواست اراده اش رو همه چي باشه اما نميدونست که اين کار به ضررشه. (اين رولينگ هم همين ايده رو کش رفته، ولدمورت براي اينکه جاودان بشه روحش رو تکه تکه کرد چون فکر ميکرد حالا چندتا روح داره در حالي که همه اونا رو هم از يه روح هم کمتر شده بود)

خب با اينكه چيز غير طبيعي اي هست .... ولي چون چند جاي ديگه م اين مطلبو ديدم قبول...

از اينكه در جوار شما دوستان گلم بحث كردم خوشوقتم! ... و اينكه بحث خيلي خوشگلي شد ... و دست همه گي درد نكنه ... و اينكه بحثي بود كه علي رغم اينكه اسمشو گذاشته بوديم دعوا ولي خيلي با رفاقت و صميميت پيش رفت و من به شخصه خيلي حال نمودم و اين يه دليل بيشتر نداره و اونم اينه كه كار همه مون درسته...

و اينكه من الان دارم يه جوري حرف ميزنم انگار ميخوام برم بميرم! شما جدي نگيريد...

و اينكه بشماريد ببينيد چقدر گفتم "و اينكه"!

ارادتمند...

ت.ت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
torambar

دعوا تموم شد؟ خب خدا رو شکر :D

حالا نه خودم خیلی تو دعوا بودم!(خودمونیما!خیلی جاها به خاطر همین پست های چند متری از زیر جواب دادن در میرفتم :D )

فقط چند تا چیز:

جزيره ي خوشگلو الدار براشون ساختن... هديه ها و گل و گياه و پرنده و درخت سفيد و پلانتير همه از والينور بود .. وقتي تو ميبيني يه جايي هست كه همه ي اينارو از اونجا برات ميارن ... يا به قولي منبع همه ي اين چيزاس... دلت ميخواد تو جزيره ت بموني تا اينا برات برسه يا بري و تو دل اين چيزا زندگي كني؟!

میشه اینطور گفت والار بیشتر از این از دستشون بر نمی اومد ولی اگه چند روز می بردنشون تو والینور میبردن مگه چی میشد؟هم میفهمیدن که آمان هم یه زمین خاکیه هم بدبختا عقده به دل نمی موندن!

اارو براي همه ي انسان ها {چون مبدا آفرينش نه ادايني معلوم بود و نه انسان خادم ملكوري} يه عمر مشخصي در نظر گرفته كه قبل از رفتن اداين به نومه نور عمر طبيعي همه ي انسان ها تقريبن يكسان بود ... تا اينجاش خلقت ارو بود و مشكلي هم نبود...

حالا والار اومدن و توش دخالت كردن و عمر اداين زياد شده... ديگه اون خلقت اصلي نيست بلكه تغيير كرده... آيا نمي تونستن بيشترش كنن؟ سقف كه نداشته... يا نبايد دخالت ميكردن يا حالا كه كردن به دلخواه اوناس كه چقدر كم و زياد كنن!

شاید اینطوری بوده که اول که معلوم نبوده هر کدوم از انسان ها به چه راهی میرن عمر همه شون یکسان بوده بعد با توجه با راهی که انتخاب کردن عمرشون کم و زیاد شده چونکه اداین با انساه های دیگه باید یه فرقی داشته باشن؟؟؟

وگرنه دست به دامن ارو نميشدن كه!! اگه زورشون ميرسيد خب بسم الله! چرا خودشون دست به كار نشدن؟! اون برهاني كه گفتي "وقتي مانوه ديد اينا آدم نميشن گفت به ارو كارو تموم كنه" هم به نظرم محكمه پسند نيست... خب آدم نميشن؟ شما آدمشون كن! اصلن بزن همه شون بكش، اگه ميتوني! چرا ارو رو ميكشي وسط؟ ناسلامتي فرمانروايي گفتن!

این بیشتر میتونه جنبه نمادین داشته باشه یعنی نومه نوری ها اینقدر قوی بودن(با هدیه های والار) که مانوه از ارو کمک خواست! شاید بحث این نباشه که میتونستن انسان ها رو نابود کنن یا نه

در ضمن فکر نمی کنم که والار حق داشته باشن که دست رو فرزندان ارو بلند کنن مگه اینکه خود اونا باعث نابودی بقیه بشن مثلا انسان هایی که دارن بقیه انسان ها رو میکشن باید مجازات بشن

در کل من با بی عدالتی در حق انسان ها موافقم چونکه خودشون بودن که راهشون رو پیدا کردن نمیگم که حتما باید اورومه میومد سراغشون میتونستن همون طوری که تو دوران سوم ایستاری ها رو فرستادن چندتا مایار بفرستن یه چیزایی بهشون یاد بدن!

ملکور براي اينکه اراده اش رو توي کل آردا جاري بکنه کلي از قدرتش رو از دست داده بود.

دقیقا همینطوره ملکور ذره ذره از قدرتش کم میشد

خود تالکين هم گفته که انسانها رو به ناچار وارد اين قصه کردم چون مخاطبم انسانها بودن ولي در اصل داستان الفهاست. شايد براي همين باشه که انسانها به والينور نرفتن چون اگه رفته بودن يا عمر جاودان داشتن با پس چرا ما الان اينجا هستيم چرا جاودان نيستيم؟ توجه داشته باش که تالکين از اول دنياي ما رو با آردا يکي در نظر گرفته بود. شايد جاش اينجا نباشه اما اگه تاريخ سرزمين ميانه رو يه نگاه بندازي کارهاي اوليه تالکين رو ميبيني. اونجا قرار بود که يه دريانورد انگليسي به اسم اريول (Eriol)بره و شانسي راه مسستقيم رو پيدا کنه و بره اره سئا اونجا بهش لقب Ælfwinë رو ميدن که نميدونم چه جوري تلفظ ميشه. قرار بود سيلماريليون از زبان اون نقل بشه اما تالکين بعدا بي خيال شد.

جالبه...

دست شما درد نکنه که حساب بانکي رو رديف کردي!

لطفا یکی هم برای من جور کنید

منم همچين آدم منطق گرا و ايده آلي نيستم، حاضر بودم به هر نحو ممکن بارسلون ببازه چون ازش بدم مياد حالا هرکي ميخواد بگه که خوب بازي ميکنه من ازش خوشم نمياد!

دقیقا موافقم

خوشبختم! منم از ريخت فرگوسن خوشم نمياد!:دي!

اتفاقا با این هم موافقم!

میگم پست خودمم زیادی طولانی شد.نه؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

حالا که دعوا تموم شد و نوبت ماچ و بوسه شد، من هم بحثمو تموم کنم.

من مانوه نيستم و براي فرمانروايي توسط ارو انتخاب نشدم... پس نميتونم بگم چيكار ميكردم ...ولي شايد كمترين كاري كه ميكردم برقراري عدالت بود...

در كل شايد مانوه بهترين كار رو كرد و اگه ما بجاش بوديم اوضاع بدتر از اينا بود ... ولي من بازم به بي عدالتي در حق انسان ها معتقدم ... و همزمان با بيجنبگيه بيش از حد انسان ها هم معتقدم...

خب من آخر سر نفهمیدم که منظورت از عدالت چیه؟ یعنی باید چجوری میشد که عدالت بر قرار میشد؟

اما به خاطر اینکه مشغله مهمتری داری و نمیخوام بعد از کنکورت فحش و نفرین نثار من کنی فعلا بی خیال این مبحث میشم و به بعد از کنکور موکول میکنم. (الان برو درستو بخون که بعد از کنکور خیلی باهات کار دارم)

منم باز اين ريشه يابيتو ريشه يابي ميكنم{!}:

اگه ملكور نبود اصلن نيازي به تسليم كردن سيلماريل ها نبود...

من نگفتم قبول ندارم ... گفته سوگندتون بدبختتون ميكنه ... منم قبول دارم ... منم ميگفتم بيشتر به خاطر ملكور بوده نه اينكه حرف تورو قبول ندارم... ولي ميگفتم عامل اصلي ملكور بوده ... چون همين سوگندم از بركات وجودش نشات گرفته بود...

اینام قبول

خب حالا اين يني جايي كه آدما ميرن بهتر از آمانه؟...

من نمیدونم بهتره یا بدتره، اما از این رفتار مانوه و اینکه ارو میخواد فرزندانش در آسایش باشن یه جورایی میشه اینجوری نتیجه گرفت. البته بازم میگم من دلیلی ندارم که اونجا بهتره این فقط یه حدسه ممکنه اشتباه باشه.

نه ديگه ببين از اخلاق خوش من داريد سوء استفاده ميكنيدا! اصلن اون حساب بانكيتم پس ميگيرم!:ديي!!

آهان من دنبال همین "نه دیگه" بودم. این همون حد و مرزه که باید تعیین بشه! (به این میگن سوء استفاده از جملات دیگران!)

ميذاريم به حساب اينكه تقدير ارو همين بوده... انسانيت=فلاكت ... اينو بهتر درك ميكنم ، چون الان دارم تجربه ش ميكنم!

کنکور که تموم بشه تفکرت عوض میشه :D

خب ميتوني چيزايي كه گفته شد رو بخوني ... من فكر كردم كه اندكي تغيير موضع دادي ... ولي گويا به حمدالله تو هم مثل جمهوري اسلامي عزيز از مواضع قانوني خود كوچترين عقب نشيني نكرده اي و اينها همه گي خدعه هاي آمريكاي ملعون است!

من هم اگه دلایل محکمی باشه از مواضعم عقب نشینی میکنم. من قبول دارم که به الفها خیلی خیلی رو داده شده(یه کم بیشتر از خیلی خیلی) در این به هیچ وجه شک نکن. اما میگم دلیلی وجود نداره چون به اونا ارفاق شده به آدمها هم بشه، هر نژادی یه تقدیری داره و یه راهی براش مشخص شده و اگه قرار بود باهاشون یه شکل رفتار بشه و سرنوشتشون یکی باشه خب چه مرضی بود که دوتا نژاد درست کنه؟ همه رو الف خلق میکرد. پس حتما باید بینشون یه فرقی باشه.

از اينكه در جوار شما دوستان گلم بحث كردم خوشوقتم! ... و اينكه بحث خيلي خوشگلي شد ... و دست همه گي درد نكنه ... و اينكه بحثي بود كه علي رغم اينكه اسمشو گذاشته بوديم دعوا ولي خيلي با رفاقت و صميميت پيش رفت و من به شخصه خيلي حال نمودم و اين يه دليل بيشتر نداره و اونم اينه كه كار همه مون درسته...

و اينكه من الان دارم يه جوري حرف ميزنم انگار ميخوام برم بميرم! شما جدي نگيريد...

قربانت گل بودن از خودته! تا باشه از این دعواها باشه! :D منم به شخصی کلی با این بحث حال کردم (خودتونم میتونید ببینید عمرا من تو هیچ مبحثی همچین پستهای گردن کلفتی نزده بودم)

امیدوارم بعد از کنکور با انرژی چندین برابر بیای دعوا!!

خب حالا بریم سراغ اون یکی تورامبار!

این برادر حرفاش جوریه که نه میشه به کل تایید کرد و نه به کل تکذیب! نظرش یه جورایی بین من و تورین تورامباره.

اما چون دیگه دعوا تموم شده حرفهای شما هم قبول!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
torambar
ارسال شده در (ویرایش شده)
اما چون دیگه دعوا تموم شده حرفهای شما هم قبول!

ولی خداییش دعوای باحالی بود از این تاپیک ها بازم بزنید تا دعوا کنیم! /smile.png

ویرایش شده در توسط torambar

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
الوه
قسمت اول حرفتو نفهميدم... اما قسمت دوم:

به نقل از سيل:

"... زيرا سرزمين مانوه نيست كه مردمان را بي مرگ مي سازد، بل بي مرگاني كه در آن خطه مسكن گزيده اند، آنجا را متبرك ساخته اند..."

منظور قسمت اول:

منظورم اینه که یه جای کتاب گفته اونا از هبه های ارو به درستی استفاده نکردن

همین

دومی هم درسته

اما حرف من کامله می کنه

" زيرا آواري را مانده بر كناره ي آبهاي بيداري بياد مي آوردند و نولدور را يكسره در تبعيد به حال خود وانگذاشته بودند..."

ابن در مقابل حرف فئانور به این که والار سرزمین میانه رو رها کردن و... ( البته اینو ملکور تو کلش انداخت )

مگه قدرت ملكور مخزن آبه كه كم بشه؟ در ضمن زمان فينگولفين چند سال بيشتر از فرار ملكور نگذشته بود پس هنوز قدرتمند بود...

طبق گفته ی تالکین

« او هر چه تسلط خود را بر موجوداتش می گذاشت بیشتر بنده ی خاک می شد »

دوما: ملکور ضعيف شده بود چون در اثر کارهاي پليدش و تباه کردن اورکها قدرتش تنزل کرده بود. بعدش هم لوتين جلوي من هم بياد و از اين حرکات موزون انجام بده من هم خر که سهله گورخر ميشم! بعدش هم تو ميگي ملکور انقدر ضعيف بود که سپاه غرب اونو اسير کرد بعد ميگي والار از ملکور ضعيفترن پس راحت ميشه شکستشون داد. حالا من ميگم سپاه غرب از ملکور قويتر بودن و والار از اونا هم قويتر! (سوء استفادت به جا نبود برادر!) ملکور براي اينکه اراده اش رو توي کل آردا جاري بکنه کلي از قدرتش رو از دست داده بود. به خاطر همين بود که هرجا قدم مبارکت رو ميذاشتي با خاک يکسان ميشد!

مانوه نايب ارو بود وقتي ارو مياد تو کار(يا ميارنش تو کار) ديگه اون چيکاره است؟

از کمکت ممنونم مهدی جون :D

به جز ارو، مانوه و ماندوس هم يه چيزايي در موردش ميدونن. حالا اينکه به ما نگفتن دليل نميشه که نميدونن. (همين چند روز پيش موقع ترجمه فرهنگنامه ديدم که اينو نوشته پس خيالت از منبعش راحت باشه)

مانوه رو نمیدونستم اما توی سیل هم اومده که ماندوس می دونست

خوب شد یک شاهد هم اضافه شد :دی

جواب اولن: منظورم خيلي بيشتر از اين حرفا تعدادشون نبود ... منظورم اين بود كه دمشون بيشتر از اين حرفا گرم بود ... يني دريانورديشون حرف نداشت ... يني شايد توفانو ميتونستن مهار كنن...

جواب دومن: ملكور از والاره... نه مثل من و شماي آدميزاد ... بله شايد همه ي آدما خر ميشدن با استريپ دنس لوتين{!} ولي ملكور حسابش جداس ...

اينجوري بود كه بجاي اين همه نبرد يه سري ميله نصب ميكردن جلوي تانگوريم و يه سري هم ميومدن و... بعله خلاصه...

بعدشم من نگفتم ملكور اينقدر ضعيف بود كه سپاه غرب اومدن اسيرش كردن{حرف تو دهنمون نذار برادر!}... من گفتم ملكور كه ارشد

جواب جواب اولا : هر کاری کننن کشتی هاشون از مال الف ها بهتر نمیشه :دی

اونا که غرق شدن

مال انسان ها که سهله

نگفتم ببرنشون ... گفتم محض رضاي آدما بيان دوباره با ملكور بجنگن و باز دستگيرش كنن تا آدم هم مثل الفها يه چند دوران با صلح زندگي كنن...

مهدی اینو یک بار جواب داد

میترسیدن سرزمین میانه نابود بشه

برای همین شخصا باهاش نجنگیدن

همون جنگ خیلی والار کل بلریاند رو به نابودی کشوند

اگه خود والار بودن که ...

و اينكه بشماريد ببينيد چقدر گفتم "و اينكه"!

nاینکه :D

در هر حال

بحث خیلی خوبی بود

مردم از نوشتن :دی

منم میرم تا بعد از امتحانا :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Aslan

به قول گفتنی بنده تازه سیل رو شروع به خوندن کردم و دندازه ای نیستم که جنگ و بحث راه بندازم اما تا این جا صفحه ی 150 از سه تا والار خوشم اومده

1- اولمو به دلیل اینکه از انسان ها بیشتر خوشش میاد و در زمانی که همه والار از بعضی از نژادها روی بر می گردوندند اولمو اولین کسی بود که به اون ها کمک می کرد

2- دومین والار تولکاس بود به نظر من تولکاس تنها والاری بود که فقط دنبال جنگ بود و کاری به کسی نداشت فقط اگه جنگی بود تولکاس هم تو اون بود :-?)

3-ماندوس به نظر من مرموز ترین والار من از این ویژگیش خوشم اومده

اما در کل به نظر من از زمانی که الف های وانیار به امان پیش والار اومدن کار والار با انسان ها و حتی الف های دیگه مخصوصا نولدور ها تموم چون وانیار بیشتر پیشه والار بودن و به همین خاطر والار بیش تر به وانیار توجه می کردن و اگر هم با دیگر الف ها حرف می زدن فقط به این خاطر بود که اون ها رو در رابطه باخطرات مورگوت و بعدا سائرون بیدار کنن همین و بس اما تو جا به نظر من تنها اولمو بود که به فکر دیگر الفه ها و انسان ها بود

در اخر سر من نه با الف ها حال می کنم نه با بعضی والار چون الف ها خیلی مغرور و والار هم این مغروریت رو دوس دارن فقط و فقط نژاد والای انسان ها :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

با اولی به شدت موافقم.البته اولمو رو هم نمیشه در سرزمین میانه والا حساب کرد.کلا بقیه رو به جایی نمیگرفت.یه بار مثلا تو شورای والینور شرکت کرده بود که قضیه خیلی مهم بوده دیگه :-? (گیر مدیدا،منظورم این نبوده که فقط یه بار اومده بوده:دی)

خود تالکین هم برای نشون دادن اهمیت قضیه به دو نکته اشاره میکنه:یکی اینکه اولمو اومده بوده،دوم اینکه تولکاس نمیخندیده:دی

دومی هم کلا والای باحالیه.اونم خیلی والا نیست.واسه خودش خوشه.

با سومی هم مشکلات عدیده دارم که صحنه های نبردم با مهدی هنوز در سایت مونده

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Aslan

دمت گرم پس با اولمو موافقی به نظر من اولمو به چهرهی قدرت من و ترسناک داره که نشون از ابهتشه :-?

در رابطه با تولکاس همون که گفتی :D

در مورد ماندوس نمی خوام دوباره دعوا بندازم اما من ماندوس رو برای اینکه مرموز دوسش دارم یه مشکل دیگه هست ماندوس هم زیاد تابع مانو رای نمی داد چون فکر کنم سر خود نولدور رو نفرین کرد البته به نظر من باید خوده فئانور رو و خانوادش رو نفرین می کرد نه کل نولدور چون به نظر من فینگولفین فقط به خاطر احترام به برادر بزرگ و نیفتادن تفرقه بین نولدو ها همراه برادرش فئانور شد که اون هم بعد از این که فئانور قالش گذاشت و کشتی ها رو اتیش زد اگه غرور نداشت می تونستدوباره به امان برگرده :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

باز میگن نفرین! من همچنان درباره اطلاق واژه نفرین به پیشگویی ماندوس مشکل دارم. البته اینجا جاش نیست تو مبحث "ماندوس شناسی" به اندازه کافی درباره اش صحبت کردیم (گرچه به نتیجه نرسیدیم) اما اگه در اون مورد صحبتی داری میتونی تو تاپیک خودش بحث کنی:

viewtopic.php?f=9&t=754

به تولکاس:

والار از نظر تو چند تان؟ اولمو و تولکاس رو که حساب نمیکنی پس حتما نسا و وانا و وایره هم اصلا به حساب نمیان!

منم از رفتار اولمو خوشم میاد. الفها رو رها نمیکنه و به انسانها هم بها میده.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Aslan
باز میگن نفرین! من همچنان درباره اطلاق واژه نفرین به پیشگویی ماندوس مشکل دارم. البته اینجا جاش نیست تو مبحث "ماندوس شناسی" به اندازه کافی درباره اش صحبت کردیم (گرچه به نتیجه نرسیدیم) اما اگه در اون مورد صحبتی داری میتونی تو تاپیک خودش بحث کنی:

viewtopic.php?f=9&t=754

به تولکاس:

والار از نظر تو چند تان؟ اولمو و تولکاس رو که حساب نمیکنی پس حتما نسا و وانا و وایره هم اصلا به حساب نمیان!

منم از رفتار اولمو خوشم میاد. الفها رو رها نمیکنه و به انسانها هم بها میده.

1- یه سری حتما به مبحثی که گفتی می زنم

2-حرفت با تولکاس بود مشکل خودتونه :-? البته نسا و وایره رو باید به حساب اورد اما فکر کنم چون نششون تو کتاب از همه کمتر تولکاس یه ذره به اونا بی تفاوت

3- قربون ادم چیز فهم منم حرفم اینه تنها والاری که به نظر من هم به اف ها کمک می کنه و هم انسان ها همین المو در واقع به اون ها بها می ده به نظر من که بقیه والار کمتر به نژداهای دیگه اعتنا می کردن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
narich

یک نمونه تبعیض نژادی بگم من ;:D

وقتی الف ها داشتن از ملکور شکست می خوردن ( همینطور انسان ها) ارندیل می ره والینور و درخواست کمک می کنه و کل والینور می ریزن سرزمین میانه و ملکور رو شکست میدن ولی توی دوران سوم تنها کمک والار به انسان های سرزمین میانه فرستادن ایستاری بود :-?

نولدور با اینکه والینور روترک کردند و خویشاوندکشی کردند باز به بخشیده می شن و هر وقت بخوان می تونن برن والینور :D

ولی انسان ها با وجود کمک به الف ها در دوران اول فقط یه جزیره جایزه می گیرن :D بعدش جزیره کلا نابود می شه(اینش دلیل داره) اما باز مومنان بودن که باید مورد توجه قرار می گرفتن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

برای سرنگون کردن ملکور یه لشگر نیاز بود و برای سرنگونی سائرون همون 5تا ایستاری کافی بودن. قدرت سائرون در برابر قدرت ملکور دز اوج عظمتش هیچه.

ائارندیل رفت و گندکاری نولدور رو ماس مالی کرد، بهای خویشاوند کشی رو هم تمام و کمال دادن و حسابشون تصویه شد. بعد این قضایا مجور بازگشت به والینور رو گرفتن.

اون جزیره هم کم چیزی نبود و عمر چند برابر رو هم نباید بذاری کنار. در کل من تبعیضی نمیبینم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
narich
برای سرنگون کردن ملکور یه لشگر نیاز بود و برای سرنگونی سائرون همون 5تا ایستاری کافی بودن. قدرت سائرون در برابر قدرت ملکور دز اوج عظمتش هیچه.

ائارندیل رفت و گندکاری نولدور رو ماس مالی کرد، بهای خویشاوند کشی رو هم تمام و کمال دادن و حسابشون تصویه شد. بعد این قضایا مجور بازگشت به والینور رو گرفتن.

اون جزیره هم کم چیزی نبود و عمر چند برابر رو هم نباید بذاری کنار. در کل من تبعیضی نمیبینم.

ای بابا ما نفهمیدیم بالاخره

مگه نو نگفتی والار به الف ها زیادی رو دادن؟ :-?\

مشخص کن طرف کی هستی :D\

5 تا ایستاری چیکار می تونستن بکنن؟ پیروزی در جنگ حلقه شانسی بود. اگه حلقه دست بیلبو نمی افتاد چی؟

اصلا توی کتاب هستش که الف ها بیشتر از انسان ها محبوب ارو بودن. همه اینا از ارو نشات می گیره

راستی لشکر درسته :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

کجای کتاب هست که ارو الفها رو بیشتر دوست داشت؟

من از الفها و غرور بیجاشون خوشم نمیاد اما میگم دلیلی نداره رفتار والار با این 2 نژاد یکسان باشه. عدالت رو در یکسان رفتار کردن نمیبینم. به الفها رو دادن و الفها پررو شدن چوبش رو هم خوردن. به انسانها یکم رو دادن (نومه نور) بعضی هاشون پررو شدن چوبش رو هم خوردن. حالا به الفها بیشتر رو دادن درست، اما بیشتر هم بلا سرشون اومد. در نهایت همه چی مساوی میشه.

لابد ماندوس میدونسته که حلقه میافته دست بیلبو و 5تا ایستاری کافیه! وگرنه بیشتر میفرستادن.

یه عمر ما غلط املایی میگرفتیم حالا شما بگیر :-?

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ت.ت

آخ جون دعوا!!:پي

فرستادن لشگري كه با توپ پر اومده بودن پدر صاب بچه رو در بيارن، با فرستادن پنج تا پيرمرد پيزوري كه همون اول دو تاشون معلوم نيس چه بلايي سرشون مياد و يكيشونم مشغول كفتر بازيش ميشه و اون يكيم كه ماشالا كلن بيخيال همه چي ميشه بر عكس ميره همدست دشمن ميشه و آخر سر يكي از بين اينا ميتونه يه كارايي بكنه {تازه اونم به لطف يه بك آپ از جانب دوستان بالايي} خيلي با هم التفات دارن مهدي جان... تبعيض كه شاخ و دم نداره...

اون جزيره هه ميتونست هديه ي قابل قبولي باشه در صورتي كه حد و مرزي بعد از اون تعيين نميشد، ميدونم كه به صلاح انسان ها بود اون مرز، اما الف ها هم تو دوران اول يه همچين حريمي رو شكستن، پدرشونم رد اومد بعدش به مرور زمان، ولي اين بدبختارو خود ايليوواتار اومد قورت داد!!:دي

با اون عمر چندين برابرم از بيخ و بن مشكل دارم، بدلايلي كه قبلن گفتم... اشتباه محض بود...

ارادتمند...

ت.ت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
narich
کجای کتاب هست که ارو الفها رو بیشتر دوست داشت؟

لابد ماندوس میدونسته که حلقه میافته دست بیلبو و 5تا ایستاری کافیه! وگرنه بیشتر میفرستاد :-?

(( به راستی سروکار آینور بیشتر با الف ها بوده است،زیرا ایلوواتار ایشان(الف ها) را بیشتر در ذات اما نه در زور و بالا به مانند آینور آفریده است و از آن سو به آدمیان هبه های عجیب بخشیده است............ کوئندی باید که زیباترین همه موجودات زمینی باشد، و آنان را بیشتر از همه فرزندان من جلوه جمال و ادراک زیبایی و ذوق پدید آوردن زیبایی خواهد بود و آنان رستگارترین مردمان در این جهان خواهند بود))

این متن یعنی تبعیض نژادی از طرف ارو

حالا دوست داشتن رو از متن بالا می شه نتیجه گرفت :D

در مورد ماندوس و بیلبو هم فعلا باید ماندوس شناسی رو بخونم بعد حرف میزنم :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

به نریچ:

این متن میگه به الفها شکل و ظاهر زیبا داده و به انسانها هبه های دیگه. الفها مظهر جمال ارو هستن و انسانها مظهر یه چیز دیگه. یازم میگم دلیل نداره هرچی به الفها داده به انسانها هم بده. اگه قرار بود بهشون یه موهبت یکسان بده و یکسان باهاشون برخورد کنه چه مرضی داشت 2تا نژاد خلق کنه؟ همه رو الف میکرد.

بله دوست داشتن رو میشه نتیجه گرفت اما بیشتر دوست داشتن رو نه!

به تورین تورامبار:

آخرش چی شد؟ همین یه پیرمرد پیزوری از اون دنیا برگشت خورده تونست کاری بکنه که انسانها سائرون رو شکست بدن. نتیجه هر دو یکسان بود با این تفاوت که جنگ خشم از بس سهمگین بود نصف سرزمین میانه رفت زیر آب اگه قرار بود بازم لشکر بکشن که نصفه باقی موندش هم میرفت زیر آب! اینجا والار با سیاست و زرنگی عمل کردن و بدون اینکه دشمن به نقشه شون پی ببره کارو انجام دادن.

دوما: برای سرنگونی ملکور باید صدها بالروگ و صدها اژدها و هزاران هزار اورک و ایسترلینگ و ترول و ... به همراه خود ملکور رو نابود میکردن اما برای سرنگونی سائرون فقط باید حلقه رو نابود میکردن. برای نابود کردن حلقه ای که همه رو اغوا میکنه که نمیشه یه لشکر فرستاد باید در خفا و با افراد کم و قابل اعتماد این کار رو بکنن.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
narich

وقتی میگه رستگارترین یعنی تبعیض دیگه :-? :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Aslan

نمي شه گفت تبعيض نژادي چون والار تنها به كساني توجه داشتند كه با والار هم عقيده باشن و اون هم فقط الف هاي وانيار بودن

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...