رفتن به مطلب

Recommended Posts

3DMahdi

اصلان جان بهتره که هر مطلبی رو در قسمت مربوط به خودش بزنی. توی صفحه اول زیر هر انجمنی توضیحی درباره انجمن داده شده. اگه یه روز وقت بذاری و توی انجمن ها بگردی متوجه میشی که برای نوشتن مطالبت باید چه انجمنی رو انتخاب کنی. برای معرفی تاپیک مخصوصی در انجمن تازه واردین" داریم. برای داستانت هم بهتره یه تاپیک مستقل توی همین انجمن ایجاد کنی.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
وابلامور

آقا من ليست پادشاهان امپراتوري شمالي رو نوشتم كه مربوط به داستان خودمه اگه ميخواين اونو بخونين و نظر بدين بريد توي قسمت زيگ ها

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Aslan

وابلامور عزيز سلام خوشحال مي شم با يك داستان نويس در مكاتبه باشم راستش چند فصل داستان رو نوشتم و در حال ويرايش اون از نظر مطابقت با داستان هاي تالكينم مطمئن باش تا چند روزه ديگه حتما رو سايت در رابطه با نارنيا من كتاب رو تا اخر داستان كاسپين خوندم فكر كنم جلد چهارمش باشه راستي خوشحال مي شم ليست امپراطورانتون رو ببينم كجا مي تونم ببينمشون

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
وابلامور

در همين قسمت تو بخش زيگ ها در ضمن من تا همشو نخوندم ولي كل كتابو دارم

راستي اصلان عزيز نظر يادت نره

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
narich

کتاب ادبیات سال سوم. درس بوی جوی مولیان. یه عکس داره که بنده اونرو به ویچ-کینگ تبدیل کردم ;:-?

با خودکار کشیدم و خواستم شماهم ببینید :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ت.ت

جالب بود ناريخ{؟} جان، ذهن خلّاق و متلكّني داري! خوشمان آمد! {متلكّن: آغشته به تالكين!}

البته اين حاجي سوار قاطره اينجا:دي! رفيق، اگه ادامه بدي كل ادبيات سومت ميشه يه كميك استريپ از لوتر: )

منم يه كاري بود كه چند روز بعد كنكور زدم، ولي نمي دونم چرا نذاشتمش اينجا {چون دقيقن يادمه واسه اين كشيدمش كه بذارم شماها ببينيد!!}

خب الان ميذارمش...

----

حاج تورين سپر بلوط هستش اين پاييني... البته زياد وقت نشد روش كار كنم، چون همونطور كه گفتم بعد كنكور بود و من برنامه هاي زيادي براي سوء استفاده از اوقات فراغت داشتم!!

پ.ن: ايني هم كه دستشه، همون سپر بلوطشه، گفتم توضيح بدم، چون خودمم كسي بم نميگفت نمي فهميدم!:دي

باشد كه مقبول واقع گردد...

ارادتمند...

ت.ت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
narich
جالب بود ناريخ{؟} جان، ذهن خلّاق و متلكّني داري! خوشمان آمد! {متلكّن: آغشته به تالكين!}

البته اين حاجي سوار قاطره اينجا:دي! رفيق، اگه ادامه بدي كل ادبيات سومت ميشه يه كميك استريپ از لوتر: )

منم يه كاري بود كه چند روز بعد كنكور زدم، ولي نمي دونم چرا نذاشتمش اينجا {چون دقيقن يادمه واسه اين كشيدمش كه بذارم شماها ببينيد!!}

خب الان ميذارمش...

----

حاج تورين سپر بلوط هستش اين پاييني... البته زياد وقت نشد روش كار كنم، چون همونطور كه گفتم بعد كنكور بود و من برنامه هاي زيادي براي سوء استفاده از اوقات فراغت داشتم!!

پ.ن: ايني هم كه دستشه، همون سپر بلوطشه، گفتم توضيح بدم، چون خودمم كسي بم نميگفت نمي فهميدم!:دي

باشد كه مقبول واقع گردد...

ارادتمند...

ت.ت

تلفظ اسمم نریچ

کارت خیلی درسته :-? :D

بنده هم یه مدتیه کلاس کاریکاتور می رم و تا صد سال دیگه به شما نمی رسم :D

یه ویچ-کینگ هم واسه ما بکش :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

باریکلا به شما دوستان هنرمند. برای اینکه کم نیارم میگم که منم یه کار در مورد تالکین در دست دارم اما هنوز نیمه کاره است و نمیتونم نشون بدم(اصلا اصرار نکنید!).

ویچ کینگ خیلی خوب با اون الاغ match شده.

معلومه که تازه چوب بلوط رو کنده تورین جان، جون هنوز برگ سبز روشه :-?

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ت.ت

بدون شرح...

ت.ت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
narich
بدون شرح...

ت.ت

خیلی قشنگه :-?

اصلا تو بیا نقاشی های آردا رو دوباره بکش و یه نمایشگاه هم بزن :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
torambar

این آخریه فوق العاده بود ! برادر ت.ت جان ، یه گالری بزنی کارم خوب میگیره ها !!!!

اون ویچ کینگ هم بامزه شده بود ... قشنگ در اومده !

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

Oh My GOD!

خیلی قشنگ شده، بابا زدی رو دست آلن لی! جدا کارت حرف نداره.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Aslan
کتاب ادبیات سال سوم. درس بوی جوی مولیان. یه عکس داره که بنده اونرو به ویچ-کینگ تبدیل کردم ;:-?

با خودکار کشیدم و خواستم شماهم ببینید :D

ناريچ جون ماشاا.. پيكاسويي بودي ما نمي دونستيم ها ;) ~x(

حالا سبك نقاشي هات تو چبه ناتوراليسم يا رئاليسم نه كنه "موردوريسم " :D :D :-w :-

راستي طي برسي هاي انجام شده مي بينم يه چيزي رو بقل عكس فكر كنم انگليسي نوشتي :D :D

راستش رو بگو چي نوشت ;) :D :- :D :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
narich

ناريچ جون ماشاا.. پيكاسويي بودي ما نمي دونستيم ها :D ;)

حالا سبك نقاشي هات تو چبه ناتوراليسم يا رئاليسم نه كنه "موردوريسم " :-w ~x( :- :D

راستي طي برسي هاي انجام شده مي بينم يه چيزي رو بقل عكس فكر كنم انگليسي نوشتي :D :D

راستش رو بگو چي نوشت :D :D :- :D :D

نریچیسیم ;) :D

نوشتم this is my hour

ترجمه علیزاده: ساعت من فرا رسیده

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

عالیییییییی بود ! :-? :D :D

احسنت !

فقط چرا انقدر تاریک بود ؟

فکر کنم مشکل از مانیتورم باشه !

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
narich

فقط چرا انقدر تاریک بود ؟

فکر کنم مشکل از مانیتورم باشه !

نه. کلا تاریکه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
narich

اثری عجیب و غریب :D

یه نگاه به قیافه ایسیلدور بندازین :-?

اگه گفتین مثله چیه؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ت.ت

آقا چوخ مرسي... والا فضاي تاريكش واسه اين بود كه ميخواسم يه جورايي نفرين مورگوتو القا كنه و ازين چرت و پرتا... در كل چيزي كه ميخواستم نشد...

اگه گفتین مثله چیه؟

اورانگوتان؟!:دي

اين يكيو سر چه كلاسي زدي رفيق؟:دي

با احترام...

ت.ت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

نریچ خیلی بامزه شده ! :-?

ولی خدایی ویچ کینگت یه چیز دیگه بود .

سائرون چقدر شبیه اجدادش شده !

ته ریش ایزیلدور منو کشته ! :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
narich

اورانگوتان؟!:دي

اين يكيو سر چه كلاسي زدي رفيق؟:دي

با احترام...

ت.ت

:D) :-?) آفرین. البته به جوجه تازه از تخم در اومده هم شبیهه :-

سرکلاس .... یادم نیست :D

راستی تورین جان چرا تو بحث های دیگه شرکت نمی کنی؟ :D

نریچ خیلی بامزه شده ! :D

ولی خدایی ویچ کینگت یه چیز دیگه بود .

سائرون چقدر شبیه اجدادش شده !

ته ریش ایزیلدور منو کشته ! :D

;)

جالب اینکه یادم رفت باید شمشیر شکسته باشه :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
الوه
کتاب ادبیات سال سوم. درس بوی جوی مولیان. یه عکس داره که بنده اونرو به ویچ-کینگ تبدیل کردم ;:D

با خودکار کشیدم و خواستم شماهم ببینید :D

پس گندزدن توی گتاب درسی مسریه :D

من معمولا کتابمو کاری ندارم

اما دوستام

بلایی به سر کتاب آوردن که نگو

این آتاتورک رو کردن یکی از آثار پیکاسو ;)

عکسشو میگیرم میزارم

اما برادر ت.ت.

یکم متن ادبی از خودمان بپرانیم...

کلمات در وصف آثار هنری گرانقدر شما نمیگنجد

لطفا برین یه دیگشنری واسش اختراع کنین

:-?

عالی بود برادر

من هنوز اون کاریکاتور تالکینو مییبینم

از خنده می ترکم

از بس شبیه خودش بود :D

این من در حال ترکیدن---> :D :D :-w ~x( :D :-

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Aslan

:-? :- ;) :D :D

نریچ واقعا عالی بود دمت گرم خیلی جالب بود

در واقعا همون سبک و قافیه شاهنامه رو داره من گفتن الان یه شعر تو سبک نیمایی می گی

بابا دمت گرم خیلی زیبا بود :D :D

ما منتظر بعدی ها هم هستیم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

جالب بود اما باید روی وزن و قافیه اش کار کنی.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Aslan

اقا من هم یه داستانی گفتم البته داستان من بیشتر شخصیت شما دوستان رو شرح می ده :-?

خواهشا به کسی بر نخوره این داده ها رو همین جوری بدون قرض و و از روی حس ششم و البته از روی نوشته هاتون گفتم :D

به بزرگی خودتون ببخشید :D

داستان از اون زمانی شروع می شه که جنگ حلقه تموم شده و البته بعد تر از اون گاندولین دوباره به شکوه گذشتش بر گشته .

بیرون شهر در بیشه های سرد و نم ناک که انگار بارون تازه قطع شده بود هوا تاریک خیلی تاریک تر از اونی که فکر می کنی دو مرد با فاصله ی کمی نار هم در حال راه رفتنن هستن و انگار منتظر کسی هستن که بله یه چیزی از تو بیشه ها میاد بیرون اولش ادم باورش نمی شه اره درسته یه شیر بزرگ بزرگ تر از یک شیر معمولی در چشم هاش می شه حدس زد که سنش زیاد اما تراوت یک شیر تازه رو داره.

پیرمرد اول- آه اصلان خوبی خیلی وقت ندیدمت چه طوری

اصلان - آه دامبلدور تو چه طوری دستت چه طوری خوبه من هم از دیدنت خوشحالم

پیرمرد دوم - بسه خشو بش رو بزارید برای بعد الان کار های مهمی داریم

اصلان - اه بعد از یه عمری هم دیگه رو دیدم باز دار غر می زنه این گاندالف هم ادم عجیبیه ها

دامبلدور و اصلان با هم می خندند

بله اون شب بین اون سه نفر چی گذشت بعد ها می فهمید......

داستان این شخصیت ما از این جا شروع می شه شب سرد و تاریک پسرک خوابش نمی یاد دوباره می ره سر کتاب فانتزی و دوباره اون رو شروع می کنه به خوندن اما همین که دو سطر می خون می ره تو فکر الف - انسان ها - پان ها - اژدها - شمشیر ...... کاشکی می شد یه روز در اون جا زندگی کنم با همین خیالات خوابش می بره

صبح با یه صدای بلند بیدار می شه ماشین همسایه بقلی شون بود دو باره خراب شده بود با خودش می گه چرا این مردم همشون سر گرم یه کاری هم هستندهیچ کدوم به کتاب اهمیتی نمی دن هوا هم چنا بارونی بود حتی گرفته تر از دیشت بارونی بارونی شاید بعضی ها بگید عجب های مزخرفی اما شخصیت داستان ما از این هوا خوشش میاد خیلی زیاد

از اتاقش میاد بیرون و راه رو رو می ره پایین راه رو تاریک بود خون خلوت بود برادرش خواب بود پدرش هم سر کار مادرش همم تو آشپز خونه:

مادر - سلام

پسر - سلام مامی چه هوای با حالیه نه

مادر - تو هم با این هوای بارونیت چی تو این هوا دیدی مثل یه غم کده شده

پسر- ول کن مامان این هوا جون می ده تو هاگوارتز باشی یا تو والینور یا تو نارنیا یا ...

پسرک دوباره رفت تو خیالات......

مادر- پاشو صبحنتو بخور امروز مهمون داریم خالت این ها دارن میان خونمون برو اتاقت رو تمیز کن پاشو پاشو....

پسرک با بد خلقی بلند : ولم کن مامان من زیاد از این پسره شون خوشم میاد که اون ها هم دارن میان خونمون دیروز خونشون بودید ولم کن بابا

پسرک همین ها رو می گفت و به طرف اتاقش می رفت مادرش داشت بلند بلند تذکرات رو به پسرش می گفت

با این که 18 سالش بود و از برادرش بزرگ تر اما خیلی تخیلی واقعا تخیلی بود کتابی نمون ده بود که نخونده باشه همه ی اساطیر رو حفظ بود و هر چی مربوط به افسانه و فرهنگ نلت ها بود رو خوب می دونست در عین حال در مدرسه هم در درس هایی تخصصی خوب بود اما در درسی مثل ادبیات با اینکه شخصی بود که ادبیات جهان رو می دونست ولی ادبیاتش خوب نبود

الان هم تعطیلات چند ماه اش شروع شده و بی کار بی کار بود در این فکر بود که به اتاقش رسد

به به به چه اتاقی رو درش نوشته بدون اجازه وارد نشید و گر نه با تسلم مرگ دچار می شوید در رو که باز می گردی رو به روت به دیوار بود که یه نقاشی بزرگ ماهرانه کشیده شده بود به صورت سه بعدی که یک منطقه ی کوهستانی رو نشون می داد انگار از توی یه غار داری به کوهستان نگاه می کنیکوه های تا نیمه زیر مه رفته و یه هوای ابری گرفته که ادم رو می برد به دنیای تخیلات ادم واقعا خیال می کرد داره از غار بیرون رو نگه می کنه همین که وارد می شدی درست طرف راست یه میز بود که همیشه پر از کتاب و نوشته و .... ادم اصلا ن می دونست کدوم اشغال کدوم نه که بغل اون میز یه کتاب خونه بود که به سبک کتاب خونه ها ی قرون وسطی بود بغل کتاب خونه هم با فاصله کم یه پیانوی دیواری بود که بغلش یه سه پایه برای نت بود و بالای پیانو هم یه ویلون که هنز پودر کلی فون روش مونده بود از موقعی که این ویلون رو خریده بود کلی فون روش رو پاک نکرده بود به قول خودش می خواست مثل یه موسیقی دان بشه دست چپت یه تخت بود که روش حکاکی شده بود- گریفن نماد پادشاهان بزرگ- اتاق تمیزی بود اما سمت راست اتاق که مربوط می شد به میز و کتاب واقعا در هم بر هم بود پسرک انگار از این حالت خوشش می ومد و فقط خودش می تونست که اگر چیزی می خواد پیدا کنه

خلاصه اصلا حس خوبی نداشت پسر خالش داره میاد پسرکی که هم سن شخصیت داستان خودمونه تو یه مدرسه درس می خونن حتی تو یه کلاس هستن این پسر خاله یه برتری نسبت به شخصیت داستان ما داره اونم تو درس هاش با این که شخصیت داستان ما بچه ی زرنگیه اما چون زیاد به افسانه ها و کتاب ها چسبیده که یه ذره از پسر خاله کم تر امل معلم ها مخصوصا معلم تاریخ از شخصیت داستان ما خوشش میاد

پسرک تو میز خودش فرو رفته بود بارون شدید تر شده با خودش فکر می کرد کاش یه شومینه تو اتاقش داشت این جوری اتاقش واقعا تخیلی تر می شد که یهو چشمش به یه نامه می خوره؟؟؟!!!!؟؟؟؟؟

نامه رو ور می داره بارون شدید تر می شه انگار نامه با بارون ربط داره به مضمون نامه نگاه می کنه مضمون نامه رو نمی تونه بخونه به یه زبون باستانی نوشته

سرش رو میاره بالا ککه فکر کنه ببینه چی نوشته که یهو یه لحظه می بینه که گریفنی که کنار می زشه داره راه می ره یه لحظه از جاش می پره درسته انگار خیالاتی شده بود گریفن کوچولو کنار دستش بود مجسمه ی عالی بود کوچیک و پر ابهت فورا نامه رو می بینه درسته به خط رونی و لاتین والبته باستانی نوشته بود سراغ کتاباش می ره این کتاب رو نمی شد رو میز گذاشت کتابی در پنج جلد که هر جلد برابر چتدین جلد کتاب بزرگ بود در قطعه ی وزیری این کتاب رو دوسال پیش وقتی معلم تاریخ اون سالش مرد برای پسرک پست کرده بود کاتب قدیمی بود خیلی قدیمی

پسرک می مرد برای کار های باستانی دراز کشید وسط اتاق و شروع کرد به کار ترجمه ی کتاب..............

اهم اهم دوقسمت دیگه از داستان مونده

داستان کوچیک ولی خوب اگه بشه می تونیم بزرگش کنیم :-

خوهشا نظراتتون رو بگید خوشحال می شم نظر بدید :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...