رفتن به مطلب
ارش

درجستجوی سرزمین دلتورا

Recommended Posts

blackhole

هیچ کدوم از دوستانی که رمان دلتورا رو خونده بودن پستی درباره ی این سرزمین این جا نذاشتن خوب من خودم رمان رو نخوندم و این مطالب رو از ویکیپدیا گرفتم گفتم برای کسایی که علاقه دارن درباره ی این سرزمین بدونن این پست رو بزارم. امیدوارم مفید باشه ;)

در جستجوی دلتورا داستانی فانتزی و متشکل از سه مجموعه، نوشتهٔ امیلی رودا نویسنده ی استرالیایی است. داستان درباره ی سه همسفر است که سرزمین تخیلی دلتورا را به دنبال تکمیل کمربند دلتورا و شکست خادمان ارباب سایه های اهریمنی زیر پا می گذارند.

در جستجوی دلتورا

در مجموعه ی اوّل، لیف، پسر آهنگری علیل در شهر دل -پایتخت دلتورا- در روز تولد ۱۶ سالگی اش توسط والدینش برای پیدا کردن هفت گوهر گمشده کمربند دلتورا به سفری طولانی دور تا دور دلتورا فرستاده می شود. یکی از نگهبانان سابق قصر دل به نام باردا نیز همراه او در این ماجرا است. در جنگل های سکوت آن ها با جاسمین آشنا می شوند: دختری وحشی با موهای سیاه و بلند و چشمانی به رنگ سبز زمردین. او می تواند با درخت ها ارتباط برقرار کند و دو حیوان نیز همیشه همراه او هستند: کلاغ سیاهی به نام کری و موجود خاکستری، کوچک و پشمالویی به نام فیلی. این سه همسفر باید هفت گوهر گمشده کمربند دلتورا را پیدا کرده و به کمربند بازگردانند. هر یک از این گوهر ها که شامل یاقوت زرد، یاقوت سرخ، اوپال، سنگ لاجورد، زمرد،لعل بنفش و الماس هستند نیروی ویژه ی مخصوص به خود را دارند و در محل های مخوف و هولناکی به نام های:«جنگل های سکوت»«دریاچه ی اشک»«شهر موش ها»«شن های روان»«کوهستان وحشت»«هزار توی هیولا»و«دره ی گمشدگان» مخفی شده‌اند و همچنین هیولا ها و موجودات خطرناک ارباب سایه ها نیز از آن ها مراقبت می کنند .همسفران در طول سفر مخاطره آمیزشان باید بر وحشت هایشان غلبه کنند و با عوامل مرگباری که پیش رویشان ظاهر می شود مبارزه کنند. زمانی که کمربند دلتورا کامل شود، وارث حقیقی آدین(اولین شاه دلتورا)باید آن را به کمر ببندد و فقط آن زمان است که ارباب سایه های ظالم و ستمگر به آنطرف مرزهای دلتورا می رود و دلتورا آزاد می شود. لیف سعی می کند وارث آدین را پیدا کند ولی رئیس گروه مقاومت علیه ارباب سایه ها ( دووم ) به آنها می گوید که فقط به یک جادو امید بسته اند و امیدشان واهی است.دووم حس می کند که در بین آن ها جاسوسی وجود دارد .لیف فکر می کند که پسری به اسم داین وارث آدین است ولی بعداً می فهمد که جاسوس خود داین بوده و لیف خودش وارث است!!!

سرزمین سایه های دلتورا

لیف، باردا و جاسمین برای آزاد کردن برده هایی که ارباب سایه ها در طول حکومتش در استادیوم سایه ها زندانی کرده سفری را از زیر سرزمین دلتورا آغاز می کنند و با قبایل ناشناخته ای روبرو می شوند. این سه قبیله به نام های پلوم ، آرون و کراس(کرون)مردمان سابق سرزمین سایه ها، کشور زیبایی به نام پیرا بوده‌اند که نهرهای زلال از آن عبور می کرده و سرشار از باغ ها و گلستان های شگفت انگیز بوده است. در زمان های دور این سرزمین توسط نیروی جادوئی فلوت پیران از نفوذ ارباب سایه ها خفاظت می شده. سه همسفر از مردم هر یک از این قبایل می خواهند تا فلوت پیران را که بر اثر جنگ قبایل پیرایی به سه قیمت تقسیم شده را برای مدت کوتاهی به آن ها قرض بدهند تا در سرزمین سایه ها زمان کافی را برای فرار برده های دلتورایی به وجود آورد . آن ها در آخرین مقصدشان به سرزمین سایه ها نفوذ کرده و با کمک املیس پسر فلوت زن قبیله ی کرون ها موفق می شوند برده ها را فراری داده و به شهر دل بازگردند.

اژدهایان دلتورا

در اژدهایان دلتورا، سه دوست یکبار دیگر باید دلتورا را نجات دهند، آن هم از دست چهار خواهر که در زمان های دور به وسیله ی خادمان ارباب سایه ها در دلتورا جاگذاری شده‌اند. این چهار خواهر آواز های سرشار از ناامیدیشان را سالیان سال بر سرزمین دلتورا می خواندند که باعث پژمرده شدن غلات و محصولات زراعی و در نهایت قحطی می شده است. به کمک نقشه ای پاره شده و ناقص که توسط دران اژدهادوست بزرگترین کاشف دلتورا کشیده شده است، لیف، باردا و جاسمین باید این چهار خواهر را پیدا و نابود کنند و این کار تنها با کمک موجودات کهن دلتورا یعنی اژدهایان صورت می گیرد.جالب این است که اژدهایان هم مانند گوهر های کمر بند دلتورا هفت قبیله هستند و هرکدام برای خودشان منطقه ای دارند.وقتی هر خواهر و محافظش از بین بروند، تکه بعدی نقشه پیدا می شود. و همسفران در آخر متوجه می شوند که خواهر ها در شمالی ترین، جنوبی ترین، شرقی ترین و غربی ترین نقطه دلتورا پنهان شده‌اند و این موضوع را جوزف-کتابدار قصر که تاریخچه های دلتورا را نجات داده بود-قبل از مرگش سعی می کند به لیف بگوید ولی نمی‌تواند.زمانی چهار خواهر از بین رفته‌اند لیف به این موضوع مضنون می شود و سرانجام نهانی ترین بخش ماجرا معلوم می شود: این که در هر صورت، چه خواهر ها از بین بروند چه نروند، دلتورا متعلق به ارباب سایه ها خواهد شد. اما دشمن اژدهایان دلتورا را در نظر نگرفته بود. آنورا(اژدهای زمرد) وریتاس(اژدهای لعل بنفش) هوپیان(اژدهای اپال) جویو(اژدهای یاقوت سرخ) فیدلیس(اژدهای یاقوت زرد) فورچونا(اژدهای سنگ لاجورد)و فورتا(جوجه اژدهای الماس)همین اژدهایان بودند که دلتورا را برای همیشه از شر ارباب سایه ها نجات دادند.

اگه کسی اطلاعات بیش تری درباره ی این سرزمین داره بزاره. :))

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ادموند پونسی

خب مشخصه که انگار بدقولی کردم و نتونستم مطلبم رو (که مشخصا تا حد کمی از ویکی می تونست کامل تره باشه) رو اماده کنم. البته یادم هم نبود، اما در کل امتحانات هم شروع شدن و بازم شرمنده

خب مطلب بالایی کلاً اسپویله، منم یه اسپویلی بکنم :دی

توی جلد اول، تا جایی پیش می ریم که جارد به اندون می گه که باید بریم بیرون. جارد و زنش اوایل پاییز بچه دار می شن، اندون و شارن هم اواخر تابستون. در هر حال، قضایای بعد از فرار رو بعداً می فهمیم. جارد، اندون و شارن حامله از قصر فرار می کنن، اما (اگه درست یادم باشه) باردا رو می بینن و جارد با زدن یه مشت به باردا اونو بیهوش می کنه.

تا اواخر جلد هشتم، لیف فکر می کرد جاسمین وارث حقیقیه و ادامه ی داستان رو اینطور در نظر می گرفت: اندون و شارن به جنگل های تاریکی فرار کردن، جاسمین به دنیا اومد، مادر جاسمین مرد و پدرش هم معلوم نی چی شده، اما تا حدی حدس هایی می زد.

اما داستان حقیقی این بود. جارد و آنا(همسرش)، یه دکان اهنگری توی شهر داشتن. جارد که حاضره برای اندون و همینطور دلتورا از خودش بگذره، با آنا از دکان می رن به جنگل های تاریکی. اندون و شارن هم به دکان منتقل می شن و با عنوان "جارد و آنا" اونجا مستقر می شن. لیف، که فکر می کرد پدرش جارد باشه، فرزند اندون و وارث حقیقی آدین بوده و جاسمین فرزند جارد، که بعد از فرار از سرزمین سایه ها با عنوان "دووم" رهبر گروه مقاومت علیه ارباب سایه ها می شه

چیزی رو که جا ننداختم؟ ابهامی، چیزی؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Fladrif Skinbark

عه عه عه عه یادش به خیر چه قدر حال میکردم با این کتاب

خیلی بچه بودم وقتی اینو میخوندم.

یادمه از هری پاتر متنفر بودم تصور بدی داشتم. یه بار توی کتابخونه ی مدرسه جلد دومشو پیدا کردم گفتم بذار ببینم این مزخرف چیه همه تعریف میکنن. نشستم تا تهش خوندمو پس شد آنچه شد :) منم شده بودم کشته مرده ش. ولی دیگه دسترسی به کتابش نداشتم.

واسه همین برای اینکه خلاء نداشتن بقیه ی جلدارو پر کنم جلد دوم دلتورا (دریاچه ی اشک از مجموعه ی در جستجوی دلتورا) رو پیدا کردم از همون کتابخونه ی مذکور و شروع کردم خوندن. و بازم در ورطه افتادمو جلدای دیگه شم چون ارزون تر از هری پاتر بود خریدمو هر جلدو بالغ بر 3، 4 بار خوندم همون موقه. و بعد مجموعه های دیگه شو، یکی سرزمین سایه های دلتورا و اون یکی اژدهایان دلتورا.

واقعا برام نوستالژیکه.

آره ضعیفه خیلی. اصلا خنده داره بخواین دلتورارو با ارباب حلقه ها مقایسه کنین. مثل اینه که بخواین کارتون لولک و بولکو با شهر اشباحِ هایائو میازاکی مقایسه کنین مثلا. برای من خاطره ی دلتورا و روزایی که میخوندمشو داستانای رنگارنگش که مثل فیلم الان داره از ذهنم رد میشه انقدر شیرینو نوستالژیکه که اصلا ضعفاش برام مهم نیست. همونطور که به ضعفای لولک و بولک فکر نمیکنم :| این کتاب کار خودشو کرد و وظیفه شو انجام داد. اونم ساختن یه سری از روزای بچگیم بود.

همه چیز این کتاب برام هیجان انگیز بود. معماهای مسخره ش خب برای اون سن واقعا جالب بود برام. و نمیدونم اشکال از شیرینیه خاطره شه که تو ذهنم مونده یا واقعا اینطوریه که بعضی از خرده داستانا و قصه هاش به نظرم خیلی بکرن و نقطه ی مقابل اون قسمتاییشن که از روی لوتر کپی شده (از نظر بداعت و تازگی).

همیشه توی ذهنمه که یه روز برای خاطره بازی بخونمش دوباره. خب من هنوزم کارتونای بچگیمو میبینم. حتی لولک و بولک رو هم میبینم :D

این نامه ی سی. اس. لوییس نویسنده ی مجموعه ی نارنیا به دختر خوانده ش لوسی بارفیلد که کتاب شیر جادوگر و کمد لباس رو به اون تقدیم کرده رو اینجا مینویسم که متنبه شید:

" لوسی عزیزم!

من این داستان را برای تو نوشتم، اما وقتی آن را شروع کردم، تصور نمی کردم که دختر ها سریع تر از کتاب ها رشد می کنند. در نتیجه، حالا تو بزرگتر از آنی که قصه های پریان را بخوانی و وقتی که این کتاب چاپ و منتشر شود، از این هم بزرگتر خواهی بود. اما روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دوباره خواندن قصه های پریان را شروع کنی. آن وقت می توانی آن را از طبقه ی بالای یک قفسه ی گرد و خاک گرفته برداری و به من بگویی که درباره ی آن چه فکری می کنی. شاید آن موقع آنقدر گوشم سنگین باشد که نشنوم و پیرتر از آن باشم که یک کلمه از حرف هایت را بفهمم، اما همچنان دوستدارت خواهم بود.

پدر خوانده ی مهربانت

سی. اس. لوییس "

بچه ها دلتورارو نقد نکنین. اگه میخواید نقدش کنین پس "حسنی نگو یه دسته گل" رو هم نقد کنین :|

خلاصه که این پست خیلی منو برد به قبلنا دم باعث و بانیش گرم :دی

لیف ( خدا میدونه چقدر به اسمش خندیدم )

منم کلی خوندم کتابو با همین اسم مسخره ی لیف. بعدا که برگشته بودم دوباره بخونم فهمیدم تلفظش لیف نیست. لیِف (لی + اِف) تلفظ درستشه. ولی دیگه درست نشد تو ذهنم :D)

گر خواستین راجع به دلتورا صحبت کنین من رو هم در جریان قرار بدین خوشحال می شم :|

جریان :|

ویرایش شده در توسط شهریار

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Elentári

یادش به خیر چه قدر حال میکردم با این کتاب. خیلی بچه بودم وقتی اینو میخوندم...

چقدر خوشحال شدم از خوندن این پست! با اینکه کتاب های تالکین الان تمام تخیلات من رو تسخیر کردن اما دلتورا همیشه یه خاطره شیرینه برای من باقی میمونه.

هدف از این پست معرفی سریال در جستجوی دلتورا بود. یه انیمه ی نسبتا قدیمی و (بنظر من) متوسط ولی جالب برای کسایی که به این مجموعه علاقه دارن. چندسال پیش از یه کانال ایتالیایی دنبالش میکردم و خیلی لذت بردم. این لینک تیتراژ سریال در آپارات:

http://www.aparat.co...%88%D8%B1%D8%A7

ویرایش شده در توسط Elentári

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Fladrif Skinbark

هدف از این پست معرفی سریال در جستجوی دلتورا بود. یه انیمه ی نسبتا قدیمی و ...

عه اصلا فکر نمیکردم چیزی ازش ساخته باشن!! الان که دیدم این تیتراژو تازه یادم اومد جاسمین دوتا موجود با خودش داشت اون کلاغه که کری بود اون یکی چی بود اسمش؟ اون موجود پشمالوئه چی بود؟

یادش به خیر همه ش دارم یادم میاد.

یادمه اون موجود پشمالوئه توی شهر بیموژ کلی دردسر درست کرد. لونه ی جاسمینم یادمه. من کتاب سومو خیلی دوست داشتم. هعی پیر شدم چه قدر :|

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
king.nezgul

یک جلد در جست و جوی دلتورا رو خوندم خیلی خوشم نیومد @-) :-? ~x( ;)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ایوانا

بی انصافیه که اینجوری به یه اثر ادبی بتوپیم درسته که دلتورا به اندازه ی آردا جذابیت نداره ولی به عنوان یه دنیای فانتزی سرزمین خارق العاده ایه دلتورا از نظر نمادشناسی یه کتاب واقعا قویه از این گذشته این کتاب یه نقد بزرگ به سیاست های تاریخیه درسته که برای نوجوان و کودک نوشته شده و به اندازه ی آردا در جذب همه ی گروه های سنی موفق نیست ولی یه اثر ویژه است که نباید سرسری از کنارش رد شد دلتورا ترکیب هزار دنیاست و به نظر من یکی از بهترین مجموعه کتاب هایی هستش که تا حالا خوندم من این کتاب رو سال 91 یعنی سه سال پیش خوندم و خیلی لذت بردم . توصیه می کنم شما هم کامل بخونیدش چون به واقعیت های این دنیا خیلی نزدیکه و بیانگر یه افسانه ی قدیمی درباره ی هفت گوهره که برای باز کردن 4 دروازه ی جهان فرامادی و شکستن مرز نهایی دنیاها باید دورهم جمع بشن ...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
شاهزاده ساحران

واقعا موافقم.هرچند کتابش جایزه برد اما این دلیل نمیشه.دقت کردین جدیدا نویسنده های خانم بیشتر شدن مخصوصا توی زمینه های فانتزی و تخیلی؟منکه میگم به خاطر چشم و همچشمی با رولینگ اینطوری شدن.اصلا بعد از هری پاتر یه انقلابی راه افتاد بین نویسنده ها ی خانم!

کتاب دلئورا از لحاظ طراحی شخصیت و پیش بردن داستان فوغ العاده ضعیفه.جالب اینجاس که همشون از لحاظ عقلی و احساسی یکسانن!همشون انگار از یه فرد واحد تقلید شدن.درحالی داستان باید شخصیت های متفاوت داشته باشه و این تفاوت به چشم بیاد.تنها چیزی که تو داستانش جالب بود،معماها و رمزهایی بود که بینشون رد و بدل میشد.حدس میزنم امیلی رودا به خاطر همین به خودش زحمت داده این همه نوشته!البته من به هیچ عنوان قصد توهین به امیلی رودا رو ندارم.کتاب های دیگشم فک کنم اینطوریه.البته من قصر در رفتم از خریدش،از تو کتابخونه مدرسمون خوندم!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
lord of the moon

این کتاب خوبه ولی برای افراد زیر 12 سال (بی شوخی!)

متنش خیلی کسالت باره یا کسالت بار ترجمه شده ولی هیجان زیادی نداره و موضوعاتی رو که میشد توی 100 صفحه نوشت چندین جلد به نمایش گذاشته شده است

تازه کتابش همچین جایزه های معتبری هم نبرده

من فقط سرزمین سایه های دلتورا رو خوندم ولی بازم زیاد خوشم نیومد

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
زاپا

با درود

منم با دوستانی که گفتن دلتورا با آردا قابل مقایسه نیست موافقم بیشتر از این جنبه که مخاطبشون فرق داره، گروه سنی دلتورا پایین تره و داستانش کمتر پیچیدگی داره ، هر داستانی برا مخاطب خاص خودش نوشته میشه ، کسی که اول کتاب های تالکین رو خونده خیلی احتمالش کمه که از دلتورا خوشش بیاد اما حالت عکسش خیلی احتمالش بیشتره، یعنی ممکنه کسی با خوندن کتاب های ساده تر ( و بچه گانه تری ) مثل دلتورا و سه گانه میراث به دنیای فاتزی جذب بشه و بعدش از کتاب های عمیق تری مثل کتاب های تالکین لذت ببره. یه چیز دیگه هم در مورد دلتورا یادم اومد این بود که خیلی کم ذهن رو درگیر میکنه و بعد از یه بار خوندن آدم کتاب رو میبوسه میذاره کنار و مثل لوتر نیست که بعد از خوندن کتاب تازه خواننده رو در مورد شخصیت ها و کتابش کنجکاو کنه. البته اینم بگم که معماهایی که توی کتاب طرح شده خیلی جالبن و خیلی از فصل هاش حال و هوایی مثل فصل معما در تاریکی هابیت دارن. من اون موقع که کتاب رو میخوندم خیلی وقت ها معماهای اون رو از دوستام میپرسیدم و یه جور سرگرمی شده بود برام.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
R-FAARAZON

در جستجوی دلتورا کتابی واقعا متناقضه و میشه ازچند جهت اونو بررسی کرد:

اول از همه اون درونمایه و نقطه اغازین دلتوراست که بد نیست.معرفی شخصیت ها و ....شاید اگه دلتورا ،نویسنده اش در حد رولینگ بود میتونستیم انتظار کاری در حد هری پاتر رو داشته باشیم ولی اینطور نشده

شاید مهم ترین دلیلش رعایت نکردن فن بیان داستان و روایت از طرف رودا بوده،هری پاتر روایتی جذاب داره ولی دلتورا روایت داستانش آدمو یاد سفرهای سندباد و هزار و یکشب میندازه،نه شخصیت جالبی و یا خاکستری ای یا شخصیت منفی پرداخته شده ای ،نه توصیفی،نه فراز و رودی و....دلتورا بیشتر حکایته تا داستان با اون شکل مدرنش

چند تا قهرماناند که از اول تا اخر داستان به یک سبک معماهارو حل میکنن درست مثل داستان های سندباد بحری ...

نمیشه گفت حتی داستان اگه برای مخاطب نوجوان مثلا تا 15 سال نوشته شده بگیم موفق بوده،حماسه دارن شان هم همین مخاطبو داره ولی این کجا و آن کجا؟

تو یه داستان ایده ها مهم اند ولی پیاده کردنشون مهم تره،میشد از ایده های رودا استفاده بهتری کرد از روبرو شدن با اون شوالیه در اون فضای جنگلی،بزهای شیطانی و...

ویرایش شده در توسط R-FAARAZON

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
lord of the moon

در جستجوی دلتورا کتابی واقعا متناقضه و میشه ازچند جهت اونو بررسی کرد:

اول از همه اون درونمایه و نقطه اغازین دلتوراست که بد نیست.معرفی شخصیت ها و ....شاید اگه دلتورا ،نویسنده اش در حد رولینگ بود میتونستیم انتظار کاری در حد هری پاتر رو داشته باشیم ولی اینطور نشده

شاید مهم ترین دلیلش رعایت نکردن فن بیان داستان و روایت از طرف رودا بوده،هری پاتر روایتی جذاب داره ولی دلتورا روایت داستانش آدمو یاد سفرهای سندباد و هزار و یکشب میندازه،نه شخصیت جالبی و یا خاکستری ای یا شخصیت منفی پرداخته شده ای ،نه توصیفی،نه فراز و رودی و....دلتورا بیشتر حکایته تا داستان با اون شکل مدرنش

چند تا قهرماناند که از اول تا اخر داستان به یک سبک معماهارو حل میکنن درست مثل داستان های سندباد بحری ...

نمیشه گفت حتی داستان اگه برای مخاطب نوجوان مثلا تا 15 سال نوشته شده بگیم موفق بوده،حماسه دارن شان هم همین مخاطبو داره ولی این کجا و آن کجا؟

تو یه داستان ایده ها مهم اند ولی پیاده کردنشون مهم تره،میشد از ایده های رودا استفاده بهتری کرد از روبرو شدن با اون شوالیه در اون فضای جنگلی،بزهای شیطانی و...

کاملاً موافقم

به نظرم از نظر ریشه شناسی دلیلش اینه که نویسنده ی این اثر بیشتر یک داستان پردازه تا یک نویسنده و به همین دلیل کارش هم در سطح خودش خوبه و مقایسه ی اون با نویسنده های ذاتی مثل رولینگ اصلاً محلی از اعراب ندارد چون بر اساس تحقیقات اندکی داشتم او حتی یک درصد شور و شوق رولینگ رو هم نداشته

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Yavanna Kementári

دلتورا دومین کتاب طولانی فانتزی بود که تو زمان راهنمایی خوندم و فکر کنم تو کتاب خونه پیداش کردم... واقعا کتاب قوی ای نیست..اما برای من خاطره ی خوبیه.

یه مدت پیش سه گانه دوم شو دست گرفتم که بخونم...خودم خنده ام گرفت که چه چیزی رو می خوندم اما با این حال یه حس خوبی بهم دست داد...

به نظر من اگه قراره نقدی براش صورت بگیره باید با اون دیدی نقد شه که بار اول این کتاب و خوندین..و من ازش خاطره خوبی دارم..با همه ضعفایی که بعدا خودم توش پیدا کردم..برای شروع خوبه..

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ورونوه

دلتورا رو 4 سال پیش خوندم و همون موقع بیش از دوبرابر سنی رو داشتم که این کتاب قراره براش مناسب باشه:دی

درسته که کتاب ضعف هایی مثل شخصیت پردازی، روایت یکنواخت و پایان قابل پیش بینی رو داره(پایان کلی، وگرنه وقایع فرعی غیرقابل پیش بینی زیاد داره)، اما تنوع و میزان عناصر تخیلی و بعضی از ایده هاش برام جالب بود.

اولیش که توی پست های 75 و 80 این تاپیک هم بهش اشاره شده،

نحوه ی برخوردش با نیروی شر بود که معقول تر از هری پاتره مثلاً! شر نه تنها نابودی ناپذیره، حتی شکست سختی هم نمی خوره، فقط از مرزهای دلتورا عقب نشینی می کنه، تمام توانشون رو به کار می گیرن که نفوذ و نشانه هاش رو از کشور خودشون پاک کنن و نه بیشتر. یا توی سرزمین سایه ها(که از مجموعه ی اول و سوم ضعیف تره به نظرم) فقط می تونن جونشون و اسیراشون را بر دارن و فرار کنن. حتی فکر نجات سرزمین باستانی ای که در تصرف ارباب سایه هاست رو هم نمی شه کرد و اون رو از دست رفته می دونن.

ایده ی دومی که پسندیدم(نمی دونم تقلید از جای دیگه هست یا نه، به هر حال از تالکین نیست.) اُل ها بودن. به اندازه ی کافی ترسناک و جالب بودن و به اندازه ی کافی هم ازشون استفاده کرده بود. این نکته که هرچی ظاهرشون انسانی تر بود،عملکرد مغزشون هم شبیه تر به انسان می شد رو دوست داشتم.

یه سری نکات فرعی تر هم بود که هرچیش یادم باشه می نویسم:

توی بیموژ، علت اصلی رنج و وحشت مردم از بین رفته بود، اما کسایی که شهر رو کنترل می کردن ، مردم رو در تشخیص اصل(طاعون) و چیزی که صرفاً مرتبط با اون یا نشونه ای از اونه(موش یا هر حیوون مشابه) به اشتباه انداخته بودن و با تکیه بر این اشتباه، اونا رو استثمار می کردن. این مطلب ساده ایه، که البته توی زندگی وافعی هم خیلی ساده فراموش میشه یا ندیده گرفته می شه: تفاوت اصل و نشانه.

محافظ های خواهرها هم خوب انتخاب شده بودن. موجوداتِ تنها مونده و رانده شده از اجتماع. آماده برای موردِ سوء استفاده قرار گرفتن. چه به وعده، چه به اجبار.

اونچه که بر سرِ اژدهای الماس اومده بود: حتی عمل کردن به خردمندانه ترین توصیه ها در تنگنا، ممکنه عواقب اندوهباری داشته باشه. و معمولاٌ اجرای یک تصمیم با کیفیتی پایین تر از اونچه در نظر گرفته شده صورت می گیره.(خیلی بدیهیه، ولی دقیقاً همون عاملیه که رعایت نکردنش توی آخرین کتاب هری پاتر توی ذوق می زد.)

جدال و اختلاف نظرهای" شرافت" و" بخت و اقبال" هم در نوع خودش جالب توجه بود و اینکه بیشترین سختی ها رو "حقیقت" متحمل شد.

در مورد نوع جادو: جادوی اصلی که مربوط به کمربند و اژدهایانه دارای چارچوب هست. اما جادوهای کوچیکی داره که زیاد پرداخته نشدن و شیوه ی عملشون نامشخصه. فکر نمی کنم این به خودی خود ایراد به حساب بیاد تا وقتی که با هم تداخل و تعارض پیدا نکرده باشن.

پ.ن1: دو جا با هری پاتر مقایسه ش کردم. منظورم اصلاً این نیست که اثر بهتریه. می خوام بگم نویسنده انقدرها هم که به نظر می یاد بی توجه به یک سری اصول نبوده.

پ.ن 2: اینکه من با اون سن و سال به خوندن این داستان ترغیب شدم به علت دیدن تاپیکِ رول پلیینگی بود که شروع کننده ش تلفیق خوبی از ترس و هیجان ارائه می داد و توضیح داده بود که از ایده های دلتورا استفاده کرده. پشیمون نیستم از چند شبی که برای مطالعه ش گذاشتم. سرگرم کننده بود. البته پول نداده بودم که بگم ضرر کردم و اینا. ولی الان حاضرم ماهی یکی دو تا جلدشو برای یه بچه ی فامیل نزدیک، مثلاً برادرزاده م بگیرم.(به خاطر اینکه توی پُستای قبل بحث در مورد ضرر خریدنش بود اینو گفتم.):دی

تأکیدی که بر اتحاد و نقش همه ی باشندگان! یه سرزمین داره اونو نسبت به آثاری که قهرمان بازی رو اصل قرار می دن مناسب تر می کنه واسه مخاطب کم سن و سال.

پ.ن3: همه سعیم رو کردم پست طولانی نزنم. بازم نشد. ایشالا پستای آینده...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Elendil the light

منم دلتورا رو دو سال پیش خوندم. اون موقع این قدر ازش خوشم اومد که حتی تو اتوبوس و شبم اونو میخوندم. حتی اگه به قیمت کور شدنم بود! معما هایی که نویسنده توش بوجود اورده بود ساده بودن فقط باید بهشون توجه میکردی . من میدونم شباهت های زیادی با لوتر داره. ولی تفاوت هایی هم داره  مثلا ببینین اونی که گفت کمربند دلتورا مثل حلقه ست. اصلا این طور نیست. تو لوتر اونا دنبال نابودی حلقه بودن. از حلقه نمیشد به هیچ عنوان در کارهای خوب استفاده کرد. ولی تو دلتورا همه بدنبال از نو ساختن کمربند بودن. این کمربند بود که سرزمین دلتورا رو با کامل شدن نجات داد. اما حلقه با نابود شدن دنیا رو نجات داد. باردا هم با گندالف قابل مقایسه نبود. گندالف یک جادوگر پیر و با تجربه بود و با تصمیم هاش سرزمین میانه رو نجات داد. ولی باردا یه سرباز جوان بود که بقیه عمرشو به محافظت از لیف پرداخت و گاهی اوقات هم من فکر کنم تو دست و پا بود! 

اینکه نمیشه این کتاب رو با لوتر مقایسه کرد کاملا درسته. ولی نویسنده که اسم اصلیش جنیفر روئه شاید تقلید کرده باشه ولی این کتاب برای نوجوونایی که تازه به این دوره وارد شدن و کودکان که دارن به نوجوانی وارد میشن . همون14-9 ساله ها. من که هنوزم جزو هوادارای جنیفر روئم به خاطر همین اصلا این حرفتون که یه دزده رو نمیپسندم .  :-B

درباره کتاب: کتاب درباره  یه سرزمین به اسم دلتوراست( نه دو نوجوون و یه بزرگسال) که مدت ها پیش توسط یه اقایی که تو اسمشون کلمه های داین رو داشتن به یکپارچگی رسیده و توسط یه کمربند به اسم دلتورا که روش هفت تا گوهره که دارای خواص جادویی هستش محافظت میشه. ولی این کمربند فقط به وارثان اون اقاهه که تو اسمش داین داره وفاداره و زمانیکه اونا کمربند رو ببندن قدرت جادوییش کامل میشه. و فرمانروای سایه ها که دشمن این سرزمینه از این موضوع اگاهه. پس افرادی رو با عنوان وزیر به داخل قصر فرمانروا میفرسته. یکی از این فرمانروا ها که خیلی چاقه و کمربند اذیتش میکنهبه پیشنهاد وزیرش یا مشاورش کمربند رو در میاره و اونو فقط زمان های خاصی به کمرش میبنده. در طول زمان فرمانروا های مختلفی میان و میرن و این مناسبت ها که توشون کمربند رو میبندن کم کم کمترو کمتر میشن. تا جاییکه فقط روز تاجگذاری کمربند رو میبندن. این طوری قدرت کمربند کمتر وکمتر میشه. پادشاه ها به خوشگذرانی میپردازن و کمربند رو در بالاتین نقطه قصر تحت محافظت شدید قرار میدن. اما در این مدت وزیرا قدرت زیادی بدست میارن. اونا با استفاده از جادو دیواری خیالی رو دوروبر قصر قرار میدن که پادشاه هروقت از اونجا به بیرون نیگا کنه یه دنیای اروم با مردمی خوشحال و شاد ببینه و به شیوه حکومتداریش شک نکنه. وزیرا هم که این وضعیت رو به رئیس اصلیشون گزارش میدن از سمت اون دستور میگیرن که پادشاه هارو بکشن و اونا هم هر چند سال که از حکومت پادشاهی میگذره اونو میکشن. این برنامه درطول زمان و اروم اروم انجام میگیره. تا قدرت کمربند رو به زوال بره. حالا داستان درباره پسر اخرین شاه دلتوراست که وقتی پادشاه میشه دوستش که از بچگی با هم بزرگ شدن به راز قدرت کمربند پی میبره. ولی وقتی میاد به پادشاه بگه وزیرش اونو به خیانت متهم میکنه. اونم از ترس جونش فرار میکنه. یه نامه مخفیانه به پادشاه مینویسه و در جای مخصوصی پنهان میکنه. بعدش فرار میکنه و وضعیت واقعی بیرون از قصر رو میبینه. اما نمیتونه داخل قصر بشه. بعدش میره با دختر کسیکه بهش پناه میده ازدواج میکنه. هفت سال از اون وضع میگذره. یه روز اون صبح میبینه که پادشاه همون طوریکه خودش گفته بود ازش درخواست کمک میکنه. میره قصر و میبینه که کمربند  نابود شده و اون پرنده ها که اسمشون اق باباست گوهر های روی کمربند رو با خودشون بردن و هفت جای وحشتناک سرزمینشون رهاشون کردن. وزیره هم میاد که ملکه رو که حامله بوده بکشه که خودشو میکشن. بعد پادشاه و ملکه از قصر فرار میکنن. زن دوست پادشاه هم حامله بوده. یه سیزده چهارده سالی میگذره و داستان کامل کردن کمربند توسط لیف و باردا که پسر دایه پادشاهم بوده شروع میشه. تو کتاب اول و جنگل های سکوت با جاسمین هم اشنا میشن که اونم باهاشون میاد.

بقیه شم که اونایی که خوندن میدونن. اونایی هم که نخوندن چرا بگم؟ :D  O:-)

ویرایش شده در توسط Elendil the light

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
lord of gondolin

به نظر من به تجربه ی نویسنده ربط داره . مثلا شما هابیت رو با سیلماریلیون مقایسه کن ، مسلما متوجه بهتر شدن اون قلم میشید .

درباره دلتورا هم شما این کتاب رو با کتاب روون مقایسه کن . کتاب های روون خــــــــیـــــــلی از دلتورا بهتره .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Melian

در مورد این تاپیک من باید اضافه کنم که یه سری از ایده های تالکین هم مال خودش نیستن 

مثلا والینور مشابهش تو افسانه های نورس هست...دو درخت هم باز یه چیزی شبیه ییگ دراسیل تو افسانه های نورسه...یا مثلا دوره های 3000 ساله ی تاریخش عینا کپی برداری از 4 دوره ی 3000 ساله ی اساطیر ایرانه =|  (من که مشابهشو جایی ندیدم)

زبان کوئنیا به شدت شبیه فنلاندیه =|

جای دیگه ای هم گفتم که آفرینش جهان با موسیقی بازم ایده ی خودش نیست و توسط یه سری قبایل بدوی و همچنین کپلر بیان شده...و خب تالکین به دلیل این که اول یه دانشمند بوده قطعا با این چیزا آشنایی داشته...

دیگه از تالکین خدا نسازید و به همه نویسنده ها بگید مقلد! هری پاتر و دلتورا برای بچگی هامون کافی بود...اصلشونم همینه برای بچه هان...

ضمنا دلیل این که همه تالکین رو کلا نوآور میدونن به نظرم اینه که از عناصر و داستان هایی استفاده کرده که تقریبا فراموش شده بودن...یعنی به عبارتی به نظر من اومد و افسانه های پراکنده رو جمع کرد و با تلفیق با ایده های خودش بهشون شکل داد. در حالی که تمام ایده هاش نوآوری نیست و بعضیاش صرفا حاصل تقلیده.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Aran Dur

ای جناب که این تاپیک رو ساختی. شما مثل اینکه اومدی بدگویی کنی فقط. لحنت واقعا زشت بود.

اولا که تشبیهاتت به معنای واقعی کلمه الکی بود. خب معلومه هر پایتخت و هر شهر بزرگی مرکز پادشاهان بوده. مثلا پادشاهان همیشه یه شهر رو برای پایختختشون انتخاب می کردند. اینکه دیگه به میناس تریث ربط نداره.

درضمن، کمربند رو شما با کدوم دین حساب کردی که شد حلقه؟ اولا وارث دلتورا می تونه از کمربند استفاده کنه نه هر کسی ( بر عکس حلقه ). کمربند شیطان رو دور می کنه در حالی که حلقه خودش شیطانیه.

کمربند دلتورا از کنار هم گذاشتن اسم سنگ های قدرتمند روش بدست اومده و حلقه روش شعر داره و کوچکتره. { خداوکیلی کمربند رو به انگشتر تشبیه می کردی بهت تخفیف می دادم }

خب توی تمام داستان ها یه موجود تاریک و پلید وجود داره. اینکه تقلید محسوب نمیشه.

تنها تقلیدی که من توی دلتورا دیدم و فکر می کنم، ( تکرار می کنم )، فکر می کنم تقلید از تالکین بوده. سربازان خاکستری بود که توی کارخونه می ساختنشون. همونطور که سارومان ارک می ساخت.

 

دلتورا در نوع خودش بی نظیر بود. شما نباید انتظار داشته باشی هر کسی که وارد سبک ( دنیای آزاد ) میشه و از خودش دنیا می سازه برای خودش یه پا تالکین باشه.

اگه همه ی دنیاسازان مثل تالکین بودن که دیگه تالکین معنا پیدا نمی کرد :|

دلتورا به جزئیات نمی پرداخت و به معماها و یه دنیای کودکانه-نوجوانانه برای مخاطبانش می پرداخت. به نظر من در جستجوی دلتورا و کتاب های بعدیش از نظر ساختن تاریخچه برای این دنیا بی نظیر بودن. تاریخچه هایی خلاصه ولی پربار.

دلتورا یه افسانه بود. اونو کوچیک نشمارید

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...