بانو گالادريل 19 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 منم خسته شدم گالادریل جان. منم خسته شدم. ولی نمیخوام از انصاف خارج بشم. ببین! سنگ سنگ است. یا میخورد توی سر یک کسی، یا میزند یک گردو را میشکند. تمام شد رفت. آدم ها هستند که درستشان بکنی، نه پیشرفت را. که اینطور! من فکر کردم شما خواستی نظرت را به بحث بگذاری. چون من دوست دارم نظر افراد دیگر را با منطق و حقیقت ، و احساس خودم محک بزنم.(صورت محترمانه تر عبارتی که گفتی: بپیچونی!) ولی اگر مقصودت این بوده، خب باشد! ما لال میشویم و. اعتراضی هم نداریم. (زیستن ، و گفتن اینکه من اینچنینم...!) ببخشيدققنوس آبي عزيز .بنده به هيچ عنوان قصد جسارت نداشتم.هر كسي مختاره ديگران را با احساسات و منطق خودش محك بزنه.:wink: البته فكر ميكنم بهتره كه در اين راه منطق و احساسات بقيه را جريحه دار نكنه. با تشكر 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ققنوس آبی 253 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 ببخشيدققنوس آبي عزيز .بنده به هيچ عنوان قصد جسارت نداشتم.هر كسي مختاره ديگران را با احساسات و منطق خودش محك بزنه.:wink: البته فكر ميكنم بهتره كه در اين راه منطق و احساسات بقيه را جريحه دار نكنه. با تشكر بهتر است که جریحه دار نشود! اصلا نه تنها بهتر است, بلکه کسی حق ندارد احساسات کسی را جریحه دارد کند. ولی من جریحه دار کردن احساس را اینطور تعریف میکنم: با احساس خودت بخواهی چوب لای چرخ احساس دیگری بگذاری. اما اگر من چنین غلطی کردم خب حرف شما درست و من حق نداشتم اینکار را بکنم. ولی اگر قضیه اینست که احساسی که در نتیجه ی یک چیز غیر منطقی و بد(نه غیر منطقی و خوب مثل عشق و ایثار) بوجود آمده, بنده به هر قیمتی و با افتخار جریحه دارش میکنم. ولی اینکه لغت جریحه دار کردن منطق دیگران را از کدام زبان در آورده اید, من نمیدانم. چرا که منطق تحت شعاع قرار میگیرد و در ضمن متعلق به کسی نیست. منطق منطق است و بین من و شما فرق ندارد. وگرنه اسمش میشد سلیقه. به سلامت. 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
سارون کبیر 60 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 با سلام 1- برادر ققنوس! یکی از مخالفان سرسخت ایدئولوژی شما در مورد پیشرفت برادر افا رابر هستند! 2- دنیایی که منبهش علاقه دارم دنیاییه که بر اسا من باشه ... و باشه چون من هستم ... دنیای خودم ... متعلق به خودم ... 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
بانو گالادريل 19 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 بهتر است که جریحه دار نشود! اصلا نه تنها بهتر است, بلکه کسی حق ندارد احساسات کسی را جریحه دارد کند. ولی من جریحه دار کردن احساس را اینطور تعریف میکنم: با احساس خودت بخواهی چوب لای چرخ احساس دیگری بگذاری. اما اگر من چنین غلطی کردم خب حرف شما درست و من حق نداشتم اینکار را بکنم. ولی اگر قضیه اینست که احساسی که در نتیجه ی یک چیز غیر منطقی و بد(نه غیر منطقی و خوب مثل عشق و ایثار) بوجود آمده, بنده به هر قیمتی و با افتخار جریحه دارش میکنم. ولی اینکه لغت جریحه دار کردن منطق دیگران را از کدام زبان در آورده اید, من نمیدانم. چرا که منطق تحت شعاع قرار میگیرد و در ضمن متعلق به کسی نیست. منطق منطق است و بین من و شما فرق ندارد. وگرنه اسمش میشد سلیقه. به سلامت. ققنوس عزيز بنده هم معتقدم احساسات جريحه دار ميشوند نه منطق.و اين هم يك مورد كاملا شخصيه كه احساسات هر كس چه جوري جريحه دار ميشه.اين كه شما منطق رو چه جوري بيان كنيد خيلي مهمه. متاسفانه شما از همون اول منظور من رو درست متوجه نشديد.آره.مطمئنا منطق هميشه يكيه و درست ميگه . و در باب بحثمون، من خودم هم ميدونم كه مشكل از ما آدمها ست.اما گاهي اوقات شرايط موجب ميشوند انسانها بدتر يا بهتر بشوند.با اين امر مخالفيد؟ خوب ممكنه اين شرايط روي بعضي ها اثر مثبت داشته باشه،روي بعضي ها اثر منفي. و به نظر من تعداد كساني كه پيشرفت روي اونها اثر منفي داره بيشتره.(البته اين نظر منه) من كه نگفتم پيشرفت عامل همه ي بدبختي هاست!اصلا ما خودمون پيشرفت رو به وجود مياريم و خودمون هستيم كه تعيين ميكنيم چه اثري روي ما داشته باشه. 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ققنوس آبی 253 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 ققنوس عزيز بنده هم معتقدم احساسات جريحه دار ميشوند نه منطق.و اين هم يك مورد كاملا شخصيه كه احساسات هر كس چه جوري جريحه دار ميشه.اين كه شما منطق رو چه جوري بيان كنيد خيلي مهمه. متاسفانه شما از همون اول منظور من رو درست متوجه نشديد.آره.مطمئنا منطق هميشه يكيه و درست ميگه . و در باب بحثمون، من خودم هم ميدونم كه مشكل از ما آدمها ست.اما گاهي اوقات شرايط موجب ميشوند انسانها بدتر يا بهتر بشوند.با اين امر مخالفيد؟ خوب ممكنه اين شرايط روي بعضي ها اثر مثبت داشته باشه،روي بعضي ها اثر منفي. و به نظر من تعداد كساني كه پيشرفت روي اونها اثر منفي داره بيشتره.(البته اين نظر منه) من كه نگفتم پيشرفت عامل همه ي بدبختي هاست!اصلا ما خودمون پيشرفت رو به وجود مياريم و خودمون هستيم كه تعيين ميكنيم چه اثري روي ما داشته باشه. با این حساب به حرف بنده میرسیم که آدم هایند که این بدی و خوبی را به وجود می آورند. اگر چه ممکن است یک سلاح در دست خطرناک باشد، اما خوب، گاهی خیلی عالی هم هست. در ضمن منطق و عقل بیان کردنش، اگر درست باشد،جزو آسانترین کارهای دنیاست. 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
بانو گالادريل 19 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 با این حساب به حرف بنده میرسیم که آدم هایند که این بدی و خوبی را به وجود می آورند. اگر چه ممکن است یک سلاح در دست خطرناک باشد، اما خوب، گاهی خیلی عالی هم هست. در ضمن منطق و عقل بیان کردنش، اگر درست باشد،جزو آسانترین کارهای دنیاست. خوب ميدونيد،بعضي آدمها غير مستقيم مفهومشون رو بيان ميكنند. و من هم جزو همون آدمها هستم:cool: 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
amir18 369 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 منم با شما ققنوس عزیز موافقم و این آدمها هستند که خوبی و بدی رو بوجود میارند؟ یه سوال دارمازت ققنوس جان؟ یه سلاح چه طور تو دست خطرناکه؟ برای خود اون کسی که اونو تو دستش گرفته یا برای کسی که مقابل اون سلاح قرار گرفته ؟ آیا انسانها این سلاحو برای قدرت بیشتر خودشون می سازن یا برای رفاه خودشون ؟؟؟؟؟؟؟ 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ققنوس آبی 253 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 خوب ميدونيد،بعضي آدمها غير مستقيم مفهومشون رو بيان ميكنند. و من هم جزو همون آدمها هستم:cool: شما و تمام آردایی ها تاج سر بنده هم هستید. ولی خب، احتیاجی نیست که غیر مستقیم بیان شود. (فرض کنید بقیه مثل من خنگ هستند... یک استفداه ای باید از فرمایشات شما و دیگران ببرند یا نه؟) منم با شما ققنوس عزیز موافقم و این آدمها هستند که خوبی و بدی رو بوجود میارند؟ یه سوال دارمازت ققنوس جان؟ یه سلاح چه طور تو دست خطرناکه؟ برای خود اون کسی که اونو تو دستش گرفته یا برای کسی که مقابل اون سلاح قرار گرفته ؟ آیا انسانها این سلاحو برای قدرت بیشتر خودشون می سازن یا برای رفاه خودشون ؟؟؟؟؟؟؟ سلاح برای خود انسان ، همون خطری رو نداره که برای شخص مقابل داره. چیز بدی که سلاح بوجود می آره، خودبزرگ بینی باطل، و رفتن به راههایی که بطور طبیعی نباید از اونها گذشت. مثلا همین تکنولوژی، باعث میشه انسان ها نخان همدیگرو زود به زود ببینن. در حالی که باید به این صورت استفاده بشه که اگه نشد همدیگه رو ببینن، بتونن از این طریق آسونتر عمل کنن. در ضمن فلسفه ی به وجود آمدن سلاح، برابری بود. این که کسی که از قدرتهای طبیعی زیاد بهره مند نیست، با سلاح خودشو به توانای آدم دارای این قدرتها نزدیک کنه. یعنی به جای برنده شدن استعداد، کوشش و مهارت برنده بشه. پس سلاح به خودی خود بد نیست. هر چند که من از دیدن بیشتر سلاح ها حالم به هم میخورد.(مثل خاطره ای از زخم بر چهره ی بشر) 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
amir18 369 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 ققنوس جان این قسمت از حرفتو باهات موافق نیستم ( پس سلاح به خودی خود بد نیست ) . اگه سلاح بد نبود که این طوری آدمارو به کام مرگ نمی کشید اگه کمی فلسفه بدونی می تونی استنباط کنی که هرچیزی یه ذاتی داره ، پس ذات سلاح هم کشتن ( ازبین بردن) ..... است . به نظر من دلیل اصلیه اینها خود انسانه و این قسمت از حرفاتو باهات موافقم ولی در مورد اون قسمت باهات موافق نیستم . با تشکر 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
بانو گالادريل 19 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 پس بذاريد منظورم رو واضح تر و شفافتر بيان كنم: اي كاش ما آدمها، همگي به هدف والايي كه خداوند از آفرينش ما داشته پي ميبرديم. تالكين اين مورد رو در دنياي آردا خيلي صريح بيان كرده.چيزي كه ما بايد به دنبالش باشيم فقط پيشرفت و تكنولوزي و فكر به آينده نيست؛ هدف بايد چيزي باشه كه درد معنوي ما رو كه همون روحمون هست دوا كنه. براي اينكه منظورم رو روشن تر بيان كنم به نكته اي از گفته هاي آقاي مراد فرهاد پور(مترجم كتاب درخت و برگ) كه در مقدمه ي كتاب ،در وصف آردا و تالكين پرداخته ،اشاره ميكنم: در تقابل با ادبيات علمي-تخيلي،كساني چون تالكين غالبا مضاميني سنتي را به كار ميگيرند كه محتواي تاريخي و اجتماعي آثار آنان را زير پوشش ستايش از تكنولوزي پنهان نميسازد.اين آثار به نحوي صريح،حاوي انتقادهايي ريشه اي از زندگي مدرن اند و اكثرا ارزشهايي خاص را تبليغ ميكنند.... حرف آخرم اينه، اون چيزي كه به ما كمك ميكنه بهتر زندگي كنيم،علم ساختن روبات و بمب اتمي و اين جور چيزها نيست.چه بهتر كه هر چه زودتر به خودمون بياييم و سعي كنيم حقيقت اصلي رو به هر طريقي كه شده پيدا كنيم. والسلام! 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ققنوس آبی 253 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 ققنوس جان این قسمت از حرفتو باهات موافق نیستم ( پس سلاح به خودی خود بد نیست ) . اگه سلاح بد نبود که این طوری آدمارو به کام مرگ نمی کشید اگه کمی فلسفه بدونی می تونی استنباط کنی که هرچیزی یه ذاتی داره ، پس ذات سلاح هم کشتن ( ازبین بردن) ..... است . به نظر من دلیل اصلیه اینها خود انسانه و این قسمت از حرفاتو باهات موافقم ولی در مورد اون قسمت باهات موافق نیستم . با تشکر ببین عزیز من! اصلا مسئله ی ثقیلی نیست. ما که تا یادمان می آید این را توی سرمان کوبیده اند! یک کارد را در نظر بگیر، یک آدم میتواند هم مثل خود من بنشیند و با آن سبزی خرد کند(!) یا بزند توی شکم یک رهگذری که از یک کوچه میگذشته تا پولش را بدزدد. یک کابرد دیگر هم دارد: اگر کسی خواست به تو یورش آورد ، از خودت دفاع کنی. میبینی؟ چطور میتواند یک وسیله هم بی اثر باشد(در سبزی خرد من!) و هم بد و هم خوب؟ حرف شما در مورد ذات سلاح درست نیست. سلاح برای برابری است. اگر چه میتوان برای برتری هم از آن سود جست، ولی این قسمتش پلید میشود. دنیا ی ما دنیایی است واقعی ؛ که بدی همیشه تویش هست. پس نیاز به دغاع هم همیشه تویش هست. نمیخواهی به من بگویی که با مشت میخواهی بکوبی توی صورت یک تانک؟! پس بذاريد منظورم رو واضح تر و شفافتر بيان كنم: اي كاش ما آدمها، همگي به هدف والايي كه خداوند از آفرينش ما داشته پي ميبرديم. تالكين اين مورد رو در دنياي آردا خيلي صريح بيان كرده.چيزي كه ما بايد به دنبالش باشيم فقط پيشرفت و تكنولوزي و فكر به آينده نيست؛ هدف بايد چيزي باشه كه درد معنوي ما رو كه همون روحمون هست دوا كنه. براي اينكه منظورم رو روشن تر بيان كنم به نكته اي از گفته هاي آقاي مراد فرهاد پور(مترجم كتاب درخت و برگ) كه در مقدمه ي كتاب ،در وصف آردا و تالكين پرداخته ،اشاره ميكنم: در تقابل با ادبيات علمي-تخيلي،كساني چون تالكين غالبا مضاميني سنتي را به كار ميگيرند كه محتواي تاريخي و اجتماعي آثار آنان را زير پوشش ستايش از تكنولوزي پنهان نميسازد.اين آثار به نحوي صريح،حاوي انتقادهايي ريشه اي از زندگي مدرن اند و اكثرا ارزشهايي خاص را تبليغ ميكنند.... حرف آخرم اينه، اون چيزي كه به ما كمك ميكنه بهتر زندگي كنيم،علم ساختن روبات و بمب اتمي و اين جور چيزها نيست.چه بهتر كه هر چه زودتر به خودمون بياييم و سعي كنيم حقيقت اصلي رو به هر طريقي كه شده پيدا كنيم. والسلام! تصدق آن "گاف" گالادریلت بروم! خب عزیز من من هم چیزی جز این گفتم؟ لازم است وقتی دقیقا حرف مرا میگویی، آنقدر بپیچانیش و آنقدر احساست را تویش دخالت بدهی که هم ما سرمان توی دیگ گیر کند و هم خودت نگویی" هر کسی نظر خودش را دارد"؟! من هم میگویم ربطی به این و آن ندارد. اینها کثل کشک و دوغ وماستند. اگر ما که گاوشان باشم شیر ندهیم، دیگر تکنولوژی این حرفها بهانه ست. مردن بودن و شدن همیشه نسبت به گذشته هست، ولی دلیل نمیشود که حضرت آدم بهترین بوده چون اول ترین بوده! همهخ چیز توی آدم شروع میشود، و تویش تمام میشود.(آرمان ها را میگویم.) بعدش دیگر خودمان هستیم که به این امیال پلید شیر بدهیم یا نه! () البته مثال از گاو، خود بنده بود. شما میتوانید برای خودتان از مثال های دیگر استفاده کنید!) تمام شد رفت! و بقول خودت، والسلام!" 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
سوکلماه 3 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 اجازه می دین من پا برهنه بیام وسط بحث تون؟ راستش یکی موضوعی که همیشه در رابطه با معنویت و آن به اصطلاح "هدف از هستی" -که در مکاتب مختلف با الفاظ و تواریخ متفاوتی ترسیم می شود- وجود دارد این است که ناخواسته با نوعی مقاوت در برابر حرکت تاریخی جامعه انسانی همراه است. مسئله حداقل برای من مثل این است که بخواهیم در برابر ترجمه اوستا مقاومت کنیم با وجود آنکه هزاران سال است کسی زبان اوستایی نمی دانند. دنیا تغییر کرده و چون شعرا و متون گذشته با دنیای فکری قدیم نوشته اند و کفته اند ما هنوز نتوانسته ایم راهی به دنیای جدید پیدا کنیم. ولی این بخاطر وجود نوعی (یا درصدی!) از شرارت در دنیای مدرن نیست بلکه ناشی از عدم توانایی ما در ترجمه است. حداقل من به علت حوزه مطالعات و رشته تحصیلی ام می بینم که هیچ وقت زبانی که به دفاع از این "هدف از هستی" می پردازد نمی تواند جدای از علم و تکنولوژی سرپا به ایستد. در واقع مشکل هم همین است. این زبان آنچنان با علم مثلا بابلی یا ماقبل بابلی(در حوزه جغرافیایی که ما زندگی می کنیم) و صورتهای ذهنی شمنیستی و امثال اینها عجین شده که وقتی ما در برابر جادوی دینای مدرن قرار می گیریم احساس غربت می کنیم. ولی انچه که باید پیراسته یا به زبان دقیق تر ترجمه و گزارش شود این صورت های کهن است. اگر فریادتان بلند نشود باید بگویم که تالکین از جهتی جزیی از این جریان به نظر من شکست خورده است. جریانی که آگاهانه یا ناآگاهانه نمی تواند یگانگی بین این وضعیتهای مختلف ایجاد کند و این اصلا مایه تقدیر نیست. نمی خواهم از دوست عزیزم گالادریل یا کسی انتقاد کنم فقط چون دچار عقده خود بزرگ بینی شده ام روی صحبتم ان بزرگانی است که این ایده ها را امروز بیان واز آن دفاع می کنند. من اگر وقتم اجازه بدهد و البته شما دل و دماغ داشته باشید شاید نظر خودم را در مورد اینکه در سیلماریلیون تالکین هیچ نوآوری نکرده (به اینجا مربوط نیست ولی مثلا فردوسی در آن پانزده بیت اول و پس از ان بخوبی این کار را انجام داده). راستش من سه پاراگراف از سیلماریلیون را که خواندم دقیقا فهمیدم چه اتفاقی قرار است بیفتد همه چیز عین روز روشن بود فقط جزییات بسیار کوچکی در صفحات متعدد بعدی وجود داشت و همه ان کاملا همانی بود که انتظار می داشتی. انتظاری نه برآمده از ارباب حلقه ها یا توصیف کلیشه ای "او کاتولیک تعصبی بود" (خصوصا که من فکر می کنم باید بین متعصب و متمسک تفاوت قائل شد) خیر اصلا، بلکه انتظاری که مجموعه کلماتِ همان معدود بندهای اول ایجاد می کرد. زیرا کلمات تاریخ دارند و این تاریخ به انها معنا می بخشد و این معنا همیشه تابع قوانینی است. بنظر من زندگی همین است که می بینیم هیچ وقت جدا از اینها نبوده و هیچ وقت نخواهد بود هر حقیقتی وجود دارد باید در همین جا تبلور پیدا کند و بتواند با همین ها در دنیای واقعی و نه یک موقعیت فرضی تحقیق یابد. این درست است که ما در دنیای جدید از طبیعت دور شده ایم. طبیعتی که مادر ماست ولی سوگند به اینشوشیناک "... آن ایزد پر رمز و رازی که در سرزمین های اسرارآمیز مقام دارد و هیچ کس نمی داند که چگونه خدایی می کند..." ما باید مترجمین خوبی باشیم ولی برای همین دنیای واقعی، چون هر حقیقتی که در دنیا هست راهش از اینجا می گذرد. ضمنا کلی حال کردم که یک خواننده مراد فرهادپور رو اینجا می بینم! (هر چند با پست مدرنیسم کامل و نیمه هر دو مشکل دارم! :) 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
بانو گالادريل 19 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 خوب فكر كنم اين كاملا يك بحث جداست! 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ققنوس آبی 253 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 اجازه می دین من پا برهنه بیام وسط بحث تون؟ راستش یکی موضوعی که همیشه در رابطه با معنویت و آن به اصطلاح "هدف از هستی" -که در مکاتب مختلف با الفاظ و تواریخ متفاوتی ترسیم می شود- وجود دارد این است که ناخواسته با نوعی مقاوت در برابر حرکت تاریخی جامعه انسانی همراه است. مسئله حداقل برای من مثل این است که بخواهیم در برابر ترجمه اوستا مقاومت کنیم با وجود آنکه هزاران سال است کسی زبان اوستایی نمی دانند. دنیا تغییر کرده و چون شعرا و متون گذشته با دنیای فکری قدیم نوشته اند و کفته اند ما هنوز نتوانسته ایم راهی به دنیای جدید پیدا کنیم. ولی این بخاطر وجود نوعی (یا درصدی!) از شرارت در دنیای مدرن نیست بلکه ناشی از عدم توانایی ما در ترجمه است. حداقل من به علت حوزه مطالعات و رشته تحصیلی ام می بینم که هیچ وقت زبانی که به دفاع از این "هدف از هستی" می پردازد نمی تواند جدای از علم و تکنولوژی سرپا به ایستد. در واقع مشکل هم همین است. این زبان آنچنان با علم مثلا بابلی یا ماقبل بابلی(در حوزه جغرافیایی که ما زندگی می کنیم) و صورتهای ذهنی شمنیستی و امثال اینها عجین شده که وقتی ما در برابر جادوی دینای مدرن قرار می گیریم احساس غربت می کنیم. ولی انچه که باید پیراسته یا به زبان دقیق تر ترجمه و گزارش شود این صورت های کهن است. اگر فریادتان بلند نشود باید بگویم که تالکین از جهتی جزیی از این جریان به نظر من شکست خورده است. جریانی که آگاهانه یا ناآگاهانه نمی تواند یگانگی بین این وضعیتهای مختلف ایجاد کند و این اصلا مایه تقدیر نیست. نمی خواهم از دوست عزیزم گالادریل یا کسی انتقاد کنم فقط چون دچار عقده خود بزرگ بینی شده ام روی صحبتم ان بزرگانی است که این ایده ها را امروز بیان واز آن دفاع می کنند. من اگر وقتم اجازه بدهد و البته شما دل و دماغ داشته باشید شاید نظر خودم را در مورد اینکه در سیلماریلیون تالکین هیچ نوآوری نکرده (به اینجا مربوط نیست ولی مثلا فردوسی در آن پانزده بیت اول و پس از ان بخوبی این کار را انجام داده). راستش من سه پاراگراف از سیلماریلیون را که خواندم دقیقا فهمیدم چه اتفاقی قرار است بیفتد همه چیز عین روز روشن بود فقط جزییات بسیار کوچکی در صفحات متعدد بعدی وجود داشت و همه ان کاملا همانی بود که انتظار می داشتی. انتظاری نه برآمده از ارباب حلقه ها یا توصیف کلیشه ای "او کاتولیک تعصبی بود" (خصوصا که من فکر می کنم باید بین متعصب و متمسک تفاوت قائل شد) خیر اصلا، بلکه انتظاری که مجموعه کلماتِ همان معدود بندهای اول ایجاد می کرد. زیرا کلمات تاریخ دارند و این تاریخ به انها معنا می بخشد و این معنا همیشه تابع قوانینی است. بنظر من زندگی همین است که می بینیم هیچ وقت جدا از اینها نبوده و هیچ وقت نخواهد بود هر حقیقتی وجود دارد باید در همین جا تبلور پیدا کند و بتواند با همین ها در دنیای واقعی و نه یک موقعیت فرضی تحقیق یابد. این درست است که ما در دنیای جدید از طبیعت دور شده ایم. طبیعتی که مادر ماست ولی سوگند به اینشوشیناک "... آن ایزد پر رمز و رازی که در سرزمین های اسرارآمیز مقام دارد و هیچ کس نمی داند که چگونه خدایی می کند..." ما باید مترجمین خوبی باشیم ولی برای همین دنیای واقعی، چون هر حقیقتی که در دنیا هست راهش از اینجا می گذرد. ضمنا کلی حال کردم که یک خواننده مراد فرهادپور رو اینجا می بینم! (هر چند با پست مدرنیسم کامل و نیمه هر دو مشکل دارم! :) اول بگذارید از سوکلماه عزیز یک تقدیر به عمل بیاورم. ما یاد گرفته ایم که توی ذهنمان اسطوره سازی بکنیم. خوب! این که بد نیست! ولی این که از هر چیزی که از زیباییش انگشت به منقار حیرت گرفتیم،(و گرفتند) حتی جران انتقاد نداشته باشیم بحث دیگریست. یک چیزی را باید همیشه بدانیم: انتقاد و حتی تمسخر همیشه به کار آدم می آید، و لی تعریف و تمجید و پاچه خواری و کاسه لیسی و اینها را باید حتی اگر از ته دل باشند، فقط در این حد استفاده کرد که آتششان بزنی تا گرم بشوی.(دلگرم!) بدی ما اینست که فکر میکنیم منتقد باید یک چیزی بلد باشد...نخیر . به نظر من منتقد میتواند در بارهی چیزی کاملا هم بی اطلاع باشد. بساط انتقاد به تشتی (یا طشت،در نو.شتار قدیم!) است که تویش از لجن و کثافت و (عذر میخواهم... تازه که نهار نخورده اید؟) این چیزها پر است. اما خب... چیزهای خوبی هم پیدا میشود. باید دست بکنید تویش و باچهره ی در هم کشیده آن چیزهای خوب را در بیاورید. اصلا منتقد باید با دیده ی خصم نگاه کند. اصلا همه ی ما باید به هر اثری با دیده ی خصم نگاه بکنیم. (البته هنگام نقد آن، و نه همیشه) . باور کنیدخود من وقتی از فلان کارم تعریف میشود ، آن هم موقعی که منتظر یک مشت هستم از طرف خواننده، عقم مینشیند. پس بیایید اگر یکی از فلان کس و فلان آقا انتقاد کرد، یا حتی اگر فحش داد و مسخره کرد نرنجیم. توی فخاشی هم میشود یک چیزی پیدا کرد. من این دید واقع بینانه ی سوکلماه را ارج مینهم. حتی اگر درست نباشد. سوکلماه عزیز، اینکه کسی کار نویی انجام داده باشد یا نه، در هنر مطرح نیست. حتی در ادبیات مطرح نیست. آقای شکسپیر ، بیشتر نوشته هایش ، باز نویسی متون ضعیف و پست بوده. اصلا چه لزومی دارد که نویسنده و شاعر همیشه چیز نو رو کند؟ پس این نمیتواند یک ایراد بر کار نه تالکین، و نه دیگری باشد. در مورد باقی حرفهایت باید بیشتر فکر کرد. ولی به هر حال خوشحالم که آخر سر یک منتقد حسابی توی سایت پیدا شد. 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Melkor Morgoth 197 ارسال شده در اکتبر 1, 2009 دنیای هر کسی آرزوی اونه... آرزوی شما چیه؟ آرزوتونو بادی خودتون ابداء کنین.. نه از کس دیگه تقلید کنین 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Vána 3,153 ارسال شده در ژانویه 3, 2014 قهرمان دنیای خودمان خودمان هستیم وبس یادم باشد مثل قهرمانان رفتار کنم 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
سیه تیغ 763 ارسال شده در ژانویه 4, 2014 حقیقتا من سه تا دنیا ساختم که بینشون شیفت میکنم ! به نظر من این موضوع به تخیل هرکس ربط داره . یکی مثل من قوه تخیلش شدیدا فعاله . دور و بر من پر از کارکتر های فانتزیه که به زبان های خودشون حرف میزنن . 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Vána 3,153 ارسال شده در ژانویه 6, 2014 حقیقتا من سه تا دنیا ساختم که بینشون شیفت میکنم ! به نظر من این موضوع به تخیل هرکس ربط داره . یکی مثل من قوه تخیلش شدیدا فعاله . دور و بر من پر از کارکتر های فانتزیه که به زبان های خودشون حرف میزنن . این تاپیک قشنگ بود امیدوارم بقیه اعضام بیشتر توش فعالیت کنن نمیخوای از دنیات چیزی بگی ؟ 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
BANOO 47 ارسال شده در ژانویه 7, 2014 بنظرم دنیای آردا و لرد لاس خیلی خوب بود اگه قرار بود یه دنیا بسازم شبیه یکی از اینا میساختم البته یه دنیایی هم بود که توی دیموناتا پاتوق برانابوس بود اونم بدک نبود 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
لارتن کرپسلی 210 ارسال شده در ژانویه 14, 2014 من یک دنیا ساختم که در اونجا همه افراد گونه ای از ادم ها هستند که همیشه غمگین بوده و با هیچ کس رفت و امد ندارند و به تنهایی زندگی کرده ولی در ان قومی هم وجود دارد که مانند ادم های معمولی ازدواج کرده و بچه دار میشوند ولی باز بیشتر ان بچه ها به تنها زندگی کردن روی می اورند و فردی که این عقاید تنها زندگی کردن را بین مردم رواج داده کسی نیست جز خودم 6 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Vána 3,153 ارسال شده در فوریه 12, 2014 خب یه دنیای جادوییم که مخصوص خودمه ودوست ندارم اینجا ازش حرفی بزنم:دی تو دنیای جادویی دیگه م حیوانات و درختان حرف میزنن همیشه روشنی بر تاریکی پیروز میشه خودم قهرمان داستانش هستم موجودات اکثرا خاکسترین ونودونه درصدشونم دراخر به سفیدی وروشنی برمیگردن یه مرکب پرنده دارم باهاش دوستم وحرفهاشو میفهمم مرکبم یه کبوتر،کبوتر ابلق درختهای دنیام فیلسوفان دنیام هستن وملکه اب راهنمایی برای تمام افراد درشرایط سخته اسمون دنیام نیلی یه جاده هاش خاکی وجون میدن برای پیاده روی من داخل یه دهکده زندگی میکنم یه کلبه وسط این دهکده وجود داره خونه ی من اون کلبه هس یه رودخانه کنارشه که وقتی به راهنمایی نیاز دارم به سراغش میرم ودر کنار دهکده م یه زمین سرشار از رزهای سرخه که هربهار فضاش بی نهایت زیبا میشه ونور خورشید مثل پرتوهای زیبا روشنی بخش دنیام شبهاش پرازستارهس وماه درخشش خیره کننده ای داره سکوت وارامش شبهانش نشستن کنار شومینه و خوندن یه کتاب بکرو برام به ارمغان میاره و....... 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
فین رود فلاگوند 2,081 ارسال شده در فوریه 21, 2014 با عرض اجازت جناب rings یک کمی شبیه به نارنیا نشده. اما دنیای جادویی خودم! دراین دنیا جادو بر کارهای دیگر مانند نجوم یادگیری زبان های دیگر واسب سواری تقدم ندارد. و جادو در آن مانند دنیای تالکین خیلی محسوس نیست. 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ایوانا 734 ارسال شده در ژوئیه 3, 2015 دنیای جادویی من عجب عنوان وسوسه انگیزیه ... اگه روزی بتونم یه دنیا بسازم این دنیا رو از همه نژادها پر خواهم کرد به جز انسان چون ذاتا از ادمیزادگان کینه دارم در این دنیا نبرد وجدال همیشگی خواهد بود اما نه نبردی که جنگ و خون ریزی درپی داشته باشه هرگز بهتربودن دلیل بر برتر بودن نخواهد بود همه چه لرد چه جادوگر و چه صنعتگر یا کشاورز باهم برابر خواهند بود دراین دنیا خنده از لبان مردم کنار نمی رفت همه باهم دوست بودن اما باهم در کسب قدرت رقابت می کردن قدرت نه سلطه بلکه تنها احترام رو به ارمغان می اورد به دور از هیاهو بود و مردم در طبیعتی بکر زندگی می کردند تاریکی و روشنایی در کنار هم قرار می گرفتن هیچکدوم مانعی برای دیگری نبود مردم از تاریکی وحشت نمی کردن مردم این دنیا همه جنسشون خاکستری می بود مبرا از سفیدی وسیاهی مطلق دنیایی پر از جشن و سرور و شادی می ساختم که در اون نهایت غصه ی مردم افتادن شکوفه ها از روی درخت باشه دنیایی که جادو در هواش حس بشه در نگاه مردم موج بزنه و طعمش در اب چشمه سار ها باشه دنیایی که مردمش همدیگه رو بیشتر از خودشون دوست داشته باشن دنیایی که توش نه جدایی باشه و نه دور افتادن نه بیماری ونه ضعف دنیایی که درنظر مردم اونی عاقل تر باشه که بلندتر میخنده یه جورایی شاید همون دنیایی رو میساختم که یه نمونه اش در شهری پشت دریاهاست همونی که سهراب میگه 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
هرمیون آتلانتیس 356 ارسال شده در اوت 13, 2015 من دنیایی می ساختم که مردماش خیلی مهربون باشن توی اون فقر وجود نداشته باشه وجن و پری ها وآدم ها با صلح در اون زندگی کنن دنیایی پر از خوبی مثل دنیای آتلانتیس یه دنیاکوچیک دور از بدی ها 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
white wolf 10 ارسال شده در سپتامبر 2, 2015 درود این کار سختیه و موجودات باستانی میتونن برا خودشون همچین دنیایی بسازن ولی برای انسان خیلی زیاده قدرت زیادی میخواد و پیگران باید پرستشت کنن ولی اگه میتونسم ی دنیای زیبا و درست میساختم 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست