رفتن به مطلب
bard

اگر شما بودید چه کار میکردید

Recommended Posts

King Thranduil

من دوست داشتم یه الف جنگل باشم. اما نه شاه یا شاهزاده الف ها

شاید فقط یه الف سرباز

اما حتی اگه سرباز هم نبودم یا درجه پایینی هم داشتم باز سعی میکردم تو اتفاقات سرزمین میانه نقش خودم رو داشته باشم. به والینور نمیرفتم توی جنگ شرکت می کردم و برای نجات دنیا می جنگیدم. شاید بعد از جنگ و بعد از اینکه می دیدم کسایی که دوسشون دارم نجات پیدا کردن و زندگی ایمنی دارن میرفتم والینور تا مرگشون رو نبینم

دوست داشتم برم ببینم مادر لگولاس (زن تراندویل) کی بوده.

دقیقا! دقیقا این یکی از ارزوهای منه که ببینم تراندویل زنش کی بوده

توی فن مید های زیادی دیدم که همسرش رو یه الف با رنگ مو و رنگ پوست تیره کشیدن نمیدونم توی کتابا اشاره ای به ظاهرش شده که این ذهنیت برای فن ها بوجود اومده یا نه

تراندویل نسبت به گالادریل و الروند خیلی مغرور و با جذبه و انعطاف ناپذیر به نظر میاد یه جورایی خیلی دلم میخواد ببینم اون روی رمانتیکش چطوریه! یعنی برای مامان لگولاس شعر عاشقانه میخونه؟

فکرشو بکنین

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
FILI

خوب ! اصولا دلم می خواست یه رنجر یا یه دورف بودم. البته الف هم خوبه! ولی دوست های زیادی هم داشتم از هر نژادی( منظورم نژاد های خوبه) این دوستی خیلی بدرد می خورده، یکی اینکه باعث میشه اطلاعات زیادی از اتفاقات سرزمین میانه به دست بیاری و هم اینکه بتونی بتونی خونه هاشون استراحت کنی! چون اصولا خیلی جاهای جالبی در سرزمین میانه هست می تونی دائما همه جا سفر کنی و از جاهای مختلف لذت ببری، شایر ، ریوندل و غیره.

خیلی هم دلم می خواست بیشتر ماجراجویی می کردم، وسایل قدرتمند جادویی زیادی داشتم و دنبال چیز ها و جاهای منحصر به فرد می گشتم. هر وقت هم خسته میشدی دوستان بودند! فکر کنم بیشتر شدم شبیه گندالف! البته گندالف بیشتر هدف اصلیش کمک کردن بود تا ماجراجویی ولی خوب اگر هم کسی از من کمک خواست بهش کمک می کنم! ;)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
K I N G

من‌ اگه جای تئودن بودم مارزبان رو که نکشت،میکشتم. بعد اگه جای سائرون بودم چنتا نگهبان جلوی در ورودی کوه نابودی میذاشتم تا فرودو به اون آسونی نتونه وارد بشه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
thranduil

دوست داشتم میتونستم جلوی اون قسم مسخره فئانور و پسرانش وخویش کشی هایی رو که راه انداختند رو میگرفتم

به دوریات برم و منگروت روببنم و به تینگول بگم به حرف های ملیان گوش بده و از خیراون سیلماریل نحس بگذر

به میرک وود هم میرفتم وبه تراندویل هم میگفتم و قتی تورین رو گرفت بکشتش تا از جنگ پنج جولوگیری کنه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ayub_s

دوست داشتم بعد ماجراهای حلقه با فرودو و گندالف و بیلبو و الروند و گالادریل برم تا که ببینم که بقیه ی جاهای آردا واقعا چه شکلیند:دی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ادموند پونسی

من دوست داشتم یه رنجر باشم و برم کلا شرق آردا(ینی اونورتر از اره بور و موردور و کلا بچرخم و ببینم چه خبراست اونطرفا و بتونم از سرنوشت آلاتار و پالاندو باخبر شم و اینا

و خب دوست داشتم فینگولفین می بودم تا به جنگ ملکور مورگوت نرم و ببینم اگه نرم چی می شه :دی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ارباب حلقه ها

من دوست داشتم یه فرد ناشناس که دنبال ماجراجویی توی سرزمین میانه هستش رو داشته باشم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
daemon master

من دوست داشتم خود تاریکی باشم تمام انسان ها و الفها رو شکنجه کنم و دورف و همه روهرکسی که برزدمن باشه رو حقشو کف دستش بزارم بایدهمه برده من باشند

همون تاریکی که در وجود ملکوروسایرون بود ;) همه شما برده های من خواهید شد

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
لینک دانلود

من بودم یک ثانیه ملکور رو می آوردم توی دنیای خودمون و ولش میکردم.

احتمال توبش زیاده

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فاطمه

من صد در صد میخواستم پیش الف ها باشم :-?

یا اگه این نشد میخواستم به جای فئانور باشم

دیگه آخر آخرش میرفتم پیش دورف های رو اعصاب @-)

ویرایش شده در توسط فاطمه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Anna

خوب من اگه بودم که کلا سعی می کردم کل آردا رو بگردم و با همه نژادا آشنا بشم.

و حتما میرفتم سراغ ملکور و ازش می پرسیدم هدفش از این ساز مخالف زدن چی بوده؟ (خیلیم جدی :-? )

تازه دوست داشتم از نزدیک، یعنی واقعا از نزدیک برم سائرون و ببینم. اصلا این چشم رو که میبینم؛ بنظرم دیگه فکر نمی کنه @-) . یعنی فقط چشمه مثل اشعه لیزر که فقط اشعه لیزره. ~x(

ویرایش شده در توسط Anna

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Armando

این که شد نارنیا

ولی من چون زیاد اهل خونه و این حرف ها نیستم کلا دوست داشتم برم توی سرزمین میانه

بیشتر دوست داشتم عین لوک خوش شانس برای خودم بگردم

سخت ترین کاری هم که دوست داشتم حتما انجامش بدم دفعا از هلمز دیپ بودش چون واقعا کار سختی و نفس گیری بودش

اصلحه هم کمان دوست داشتم چون از واقعا دل و جرئت درگیری رو در رو رو ندارم

دوست داشتم از اول هم همراه یاران حلقه باشم

ولی در مورد همراهی دورف ها در انجا و بازگشت دوباره نه اصلا کار خیلی سختی بودش حوصله اون دورف ها با اخلاق اعصاب خورد کنشون رو ندارم

مسئولیت حلقه رو هم هیچوقت بر عهده نمیگرفتم ولی بیشتر همراهی میکردم

اما دوست داشتم برای خودم بگردم

اسلحه درسته جانم اگر بخوایی یکی انتخاب کنی سلاح درسته نه اسلحه چون جمع سلاحه و باید چندتا رو بگی. املا. املا. املا توجه بشه لطفا

من دوست داشتم مثل گاندلف باشم یا یکی از همکاراش. البته که اون نقطه ضعفهایی داره پس من اصلاحشون میکنم. مثلا نسبت به اجرایی قوانین و باید ونبایدها بیشتر سخت میگرفتم نسبت به اون. خیر سرش جادوگر بود تو خیلی از جنگ ها تاثیر زیادی نداشت تو کشتن دشمن. میتونست نسبت بهشون بیرحم تر میبود. پس من بهتر از اون میشم ضمنا هم جادوی قوی ای دارم هم قبلا شوالیه مهمی تو آردا بودم پس توی نبرد تن به تن بدون جادو هم قوی هستم. آنقدر قوی که ساوورون هم جلوم به زانو در بیاد. :) :|

ویرایش شده در توسط Armando
تصحیح شکل نوشتار

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Nienor Niniel

من فانتزیم اینه دختر الفا باشم .:)

که ننه بابامو اورکا یا گابلینا کشته باشن :)

بعدش الفای سیاه بیشه پیدام کنن پیششون بزرگ شم بشم کماندار شاه تراندویل :|

شاید انتقام پدر مادرمم بگیرم :|

ویرایش شده در توسط mansoore

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
legolas greeen leaf - 2016

اول از همه می رفتم و میدیدم که الف های میرک وود (سیاه بیشه ) به جای اواز و شکار کردن چه کار های دیگری انجام می دادند دوم اگر به جای لگولاس بودم انقدر از تراندویل سوال می کردم که مادرم چه کسی است که به حرف بیاید سوم حدقل با یکی ازدواج می کردم که لیاقت مرا داشته باشه چهار اگر جای لگولاس بودم می رفتم با یاران حلقه وسطی و والیبال بازی می کردم :| :) :) :| :| :|

ویرایش شده در توسط legolas greeen leaf - 2016

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Lady Oakenshield

من که زن تورینم بیست و چهار ساعته کنارش بودم و همه جا پیشش بودم و کمکش میکردم اربور رو پس بگیره ونمیزاشتم از کوه بیرون بره و بجنگه:/

اگرم میرفت اولین کسی بودم که آزوگو تیکه تیکه میکرد:)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
king.nezgul

من دوست داشتم نزگول باشم و از سایرون فرمان برداری نکنم.

و واسه خودم یک ارتش یورک های و یک برج خیلی خیلی بلند ( بلند تر از برج خلیفه )

احداث کنم.

نزگولا نه نفرن و من رییس شونم پس زره خودمو ارتقا می دادم و در آخر نمام الف های جهان رو نابود می کردم.

بعد یه کسی خبیث تر از ملکور می شدم.

خوب داستان من از ایجا شروع میشه::::::::::::::::::::

ما توی فوران کوه هلاکت فرار میکنم و از ما نه نفر فقط پنج نفرمون زنده می مونه.

ما به میناس مورگول می ریم و ارتش یورک هایی خودمون رو تشکیل میدیم.

در اول به لورین حمله می کنیم و بعد به ریوندل و در آخر به سیاه بیشه.

و انقدر الف می کشم که خونشون زمینای سرزمین میانه رو سیراب کنه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
mohadeseh

من دوس داشتم جای بالروگ باشم...به جای دعوا کردن با گندالف برم سر وخت انت ها....

.

اگه جای دنه تور هم بودم بین دوتا برادر تبعیض قایل نمیشدم....ولی خوبی داستان به همینشه دیگه

.

اگه جای آراگون هم بودم انقد زود از کوره در نمیرفتم....

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
black lord melkir

من دوست داشتم که ارباب ملکور باشم.بعد با ملکور و سایرون و بالروگ ها و اورک ها و ترول ها و عنکبوت ها و خلاصه همه ی ارتش سیاهی میریختیم کل خطه ی میانی رو تصرف میکردیم.

اونوقت یکی یکی همه ی پادشاهان الف و انسان و دوارف جلوم زانو بزنن و من یکی یکی سر از تنشون جدا کنم.مخصوصا خیلی دوست دارم سر تراندویل و الراند و بانو گالادریل رو بپوکونم.

بعد که خطه ی میانی در تاریکی فرو رفت برای تصرف کل آردا به جنگ با والار می پردازم و چون از همشون قوی تر هستم پیروز میشم و روح اونارو به ایلواتار پس می فرستم. بدین صورت کل آردا زیر سلطه ی من در میاد.اما این پایانش نیست.حالا وقت مبارزه با ایلواتار یا به قول معروف ارو هست. من اسم این نبرد رو نبرد بزرگ نهایی میذارم. در این نبرد یه جنگ سخت و خفن بین من و ایلواتار در میگیره که پس از کشمکش های فراوان و طاقت فرسا، من پیروز میشم و قدرت خلقت رو از ایلواتار میگیرم و از اون به بعد خودم میشم سرور و سالار دنیا.

ادامه دارد ...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
شاهزاده آرون

من دوست داشتم یه پرنسس الف توی سرزمین میانه بودم، مثلا همون پرنسس آرون ، اون وقت به یه مسافرت به شرق دور میرفتم تا همه جاهای اون طرف مورودور رو ببینم، اما قبلش از بابام و شوهر گرانمایم که هر دوشون شاهن چند تا از بهترین محافظا و شمشیرزن های سرزمین میانه رو میگرفتم که توی سفر کسی نتونه مزاحمتی برای من ایجاد کنه، از مامان بزرگ گالادریل یه تعداد نون فشرده الفی میگرفتم که گرسنه نمونم و سفارش یه گاری شاهانه رو هم برای سفرم میدادم که پاهام توی سفر اذیت نشه، اون وقت تمامی سرزمین میانه و آردا رو توی یه حدود 100 سالی میگشتم و البته مردم وحشی شرق رو هم با تمدن آشنا میکردم، بعدش برمیگشتم پیش آراگورن که حالا دیگه یه پیرمرد مردنی شده ولی هرجوری شده از طریق پارتی بازی مامان بزرگ گالادریل و بابا الروند مجوز ورود به آمان رو برای آراگورن میگرفتم و اونجا در سرزمین میانه سالیان بی پایانی رو به همراه خانواده ام میگذروندم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
LORD.H

منم دوست دارم یه اسکین چنجر قوی باشم، به مراتب قدرتمند تر از بیورن. بعد کل آردا رو میگشتم تا اسکین چنجر های باقی مونده رو هم پیدا کنم و اولین امپراطوری اسکین چنجر هارو راه مینداختم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
M.A.R

من دوست داشتم به سرزمین های دوری مثل دیوارهای خورشید یا سرزمین تاریک سفر کنم تا داستان ماجراجویی من ابعاد جدیدی از آردا رو به خواننده ها معرفی کنه. اگر هم که الف بودم دست آخر سری هم به والینور میزدم تا بر فراز تانیکوییل به خدایان عرض ادب کنم. ولی اصلا دلم نمیخواست الف باشم.

ویرایش شده در توسط الوه
تصحیح شکل نگارش

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
legolas 17

من اگه بودم دلم میخواست برم و کل سرزمین میانرو بگردم و بیشتر از همه دوست داشتم برم به سیاه بیشه و تراندویل و لگولاس و ببینم و دوست داشتم جزو یاران حلقه باشم و کنار لگولاس بجنگم :|

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
lord of the moon

شاید مسخره به نظر بیاید ولی دنیای خودمون رو خودمون خیلی کسل کننده کردیم لااقل اگه یک روزی به آردا (یا حتی در واقعیتب به بهشت خودمون) رفتم اون جا سعی میکنم به ماجرا جویی بپردازم

چون این کار باعث میشه هر روز انسان تکراری نباشه

بیلو این اصل را تا آخرین روز زندگی خود به یاد داشت !

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
َُsaruman

در صورتی که سارومان بودم:

1-همون اول بعد شکست دادن گندالف از بین میبردمش.نیازی به همکاری اون نبود....کسی هم از تمایل من به تاریکی مطلع نمیشد.

2-قبل شروع به ساخت (!) اورک ها ارتشی هزار نفره از اونها رو از موردور بطور مخفیانه میاوردم و پنهان میکردم.باری جلوگیری از هر گونه اقدام انت ها ارتشی بیست نفره از ترول ها رو درخواست میکردم.

3-به عنوان جادوگری که مخالف تاریکی بود توی شورای الروند شرکت میکردم تا از هرگونه نقشه حریف باخبر شم.به سایرون در مورد خطر هابیتها خبر میدادم.

4-ارتش هزار نفره رو شبانه به هلمز دیپ میفرستادم تا تصرفش کنند.بدون اطلاع کسی.

5-همکاریم با سایرون رو علنی میکردم.بعد از ساختن لشکر پنج هزار نفره ای از اورک ها تمام روهان رو قتل عام میکردم.

و...

ویرایش شده در توسط َُsaruman

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...