Tulkas Astaldo 1,579 ارسال شده در ژوئیه 18, 2010 آرون چيزي كه ما مينويسيم،يه فن فيكشن وفادارنه است!قرار نيست پارودي بنويسيم كه. خطوط داستان رو نميشه زير پا گذاشت 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
فنگورن 3,679 ارسال شده در ژوئیه 18, 2010 درسته ، من نمیگم به ارزش ها و قوانین تالکین توجه نکنیم ، بلکه میگم سیر جدیدی رو به روند داستان اضافه کنیم ، طوری که نه سیخ بسوزه نه کباب. گویا یکی از نقد های منتقدین به سیل همین بود که رون لوتر رو تکرار کرده بود. 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
torambar 1,523 ارسال شده در ژوئیه 19, 2010 قبول دارم همون داستانای تالکین رو نمیشه تکرار کرد چیزی منحرف با واقعیت رو هم نمیشه گفت (مثلا بگی سائورون بر میگرده و ارو رو از بین میبره بعد خودش به جای ارو میشینه ملکور رو نابود میکنه و بعد هم به جای آهنگ آینور فیلم آینور می زاره!) شاید بهتر باشه که کلا سائورون حذف بشه و ملکور بیاد کلا بهتره که یه سری از اتفاقاتی که قراره تو داستان باشه رو بگیم بعد ابه هم وصلشون کنیم و شاخ و برگ بدیم و ... 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
فنگورن 3,679 ارسال شده در ژوئیه 19, 2010 ساخت فیلم ایده بدی نیست !! ;)) اینم حرفیه ! چون زمینه نابودی سائرون تو لوتر کامل شد ، وکلی توضیح میخواد واسه برگردوندنش ! واسه این که پیشگویی درست بشه ، مورگوت رو میذاریم غول مرحله آخر ! چطوره ؟ ولی بیاین اینبار ملکور رو با نیروی نظامی وارد داستان نکنیم ! مورگوت رو مثل مار زبان عامل فساد قلب مردم گوندور کنیم ! یه جورایی هم میشه شبیه حرف امام علی که : نفس بزرگترین دشمنته 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
!Beren 18 ارسال شده در ژوئیه 19, 2010 یکی از مخلوقات فئانور مثل پلان تیر ها چطوره بگیم دوباره پیدا شدن و خیلی خاصیت هایشون بیشتر از چیزی بود که بقیه فکر میکردن 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
فنگورن 3,679 ارسال شده در ژوئیه 19, 2010 تا اونجایی که یادم میاد پلانتیر ها رو الف ها نساخته بودن ، و اگه اشتباه نکنم میراث به جا مونده از نومه نوری هاست! خاصیت شون فقط نشون دادن جاهای دیگست ، دیادم نیست مطلبی به غیر این به گوشم خورده باشه ! 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Tulkas Astaldo 1,579 ارسال شده در ژوئیه 19, 2010 پلان تير توسط فئانور ساخته شده بود و الدار به عنوان هديه اونو به نومه نوري ها دادن 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
torambar 1,523 ارسال شده در ژوئیه 20, 2010 خیلی جالب میشه اگه بگیم پلان تیر ها یه سری قدرت های خارق العاده ی هم داشتند که انسان ها ازش چیزی نمی دونستند! بعد یکی از پلان تیر ها میافته دسن ملکور و بعد ملکور از تمام قدرت هاش استفاده میکنه 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Tulkas Astaldo 1,579 ارسال شده در ژوئیه 20, 2010 استفاده ملكور از ساخته دست فئانور يكم كودكانه است!ملكور سيلماريل ها براش كارايي نداشت فقط زيبا بودن و البته فئانور رو باهاش نابود كرد.اما مثلا اينكه ملكور وابسته به پلان تير بشه خيلي ضايعه 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ت.ت 1,592 ارسال شده در ژوئیه 20, 2010 آقا منم بازي! رفقا از اينكه با پرژامه پريدم وسط بحث شرمنده، من زياد تو باغ اين تاپيك نبودم و الان با سرعت نور يه دور كل پست هارو خوندم، در كل ايده ي جالبي خواهد بود {او شت! فقط منتظر تاييد شما بوديم!} ولي به نظرم بهتره به يه نتيجه اي برسيم، چون از قرار معلوم هنوز رو بيس داستان مونديم... من خودم نيم چه ايده هايي دارم... من اين ايده ي بازگشت مورگوت رو موافقم، ميتونه زمينه ي خوبي باشه براي شروع.... حالا مورگوت برگشته و داره آردا رو نابود مي كنه.... طرحي كه من دارم اينه كه اين وسط يه شخصيتي پيدا بشه {شخصيتي كه ترجيحن ساخته ي خود ما باشه، نه تالكين} و براي نجات آردا ميره و دنبال همه ي قهرمانان آردا، از الف گرفته تا آدميزاد و دورف و...ميگرده و با يه ترفندي {كه هنوز خودمم نميدونم} اونارو به زندگي بر مي گردونه و براي پيدا كردن هر كدوم از اين كاركتر ها با خطرات و حوادثي مواجه ميشه كه داستان مارو شكل ميدن {مثلن ميره هلمز ديپ و هلم پتك مشت رو پيدا مي كنه!:دي!} و دست آخر تمام كاركترهاي مهم تالكين كنار هم جمع ميشن و يه سپاه متشكل از تمام قهرمان هاي آردا از همه ي نژادها و همه ي دوران ها ترتيب داده ميشه و به مبارزه با سپاه ملكور ميره {از اون طرفم ميتونيم همچين داستانيو براي سپاه مورگوت بسازيم، هر چند قهرمانان مورگوت زياد نيستن}.... حالا قرار گرفتن اين قهرمانا، با نژادها فرهنگ ها و قوميت هاي مختلف و اختلافاتي كه هراز گاهي بينشون بوجود مياد ميتونه داستانو جالب كنه! {مثلن وقتي بلگ تورينو ميبينه ميزنه همون اول ميكشدش!:ديي!} حالا اين صرفن نظر من بود... ارادتمند... ت.ت 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
فنگورن 3,679 ارسال شده در ژوئیه 20, 2010 اوه ! دم فئانور گرم ! تو آردا روند تکنولوژی بر عکس دنیای ماست ، تکنولوژی از اوج به مرور تاریخ به عمق میره ! فئانور = اینشتین در مورد پلانتیر ها با تولکاس موافقم ، اونا بیشتر شبیه تلفن تصویری عمل میکنن تا یه سلاح ، البته ممکنه خیلی به کار مورگوت بیان ولی اینکه به عنوان رکن اصلی داستان قرار بگیرن ، زیادی کم اهمیت هستند. خوب مدتیه دارم در مورد شروعش فکر میکنم ، مورگوت قرار نیست تالاپی بیفته تو داستان ، نیاز داره که یه نایب ، زمینه ورودش رو فراهم کنه ، اما چه جوری ؟ دختری از اهالی گوندور ، زیبا رو و بلند قامت ، پوستی شفاف و زلال ، و ، قلبی مملو از تاریکی و آکنده از حس انتقام ، به یاد خاطرات تلخ کودکی . به دلیل خطای بزرگش از مردم رانده شده و در کنام حیوانی پست و شرور زندگی میکند ، ارباب تاریکی جسم و قدرت چندانی ندارد ، اما سایه اش در گذر زمان جاریست و درون تارهای سیاه اندیشه او لرزشی احساس میشود ، طعمه ای شایسته ! با چنگ انداختن سایه به دل دختر ، او به آمیزش با حیوان پست تن میدهد و نطفه شرارت منعقد میگردد! نایب مورگوت در راه است..... 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Lord of the ring - Sauron 51 ارسال شده در ژوئیه 20, 2010 آقا منم بازي! رفقا از اينكه با پرژامه پريدم وسط بحث شرمنده، من زياد تو باغ اين تاپيك نبودم و الان با سرعت نور يه دور كل پست هارو خوندم، در كل ايده ي جالبي خواهد بود {او شت! فقط منتظر تاييد شما بوديم!} ولي به نظرم بهتره به يه نتيجه اي برسيم، چون از قرار معلوم هنوز رو بيس داستان مونديم... من خودم نيم چه ايده هايي دارم... من اين ايده ي بازگشت مورگوت رو موافقم، ميتونه زمينه ي خوبي باشه براي شروع.... حالا مورگوت برگشته و داره آردا رو نابود مي كنه.... طرحي كه من دارم اينه كه اين وسط يه شخصيتي پيدا بشه {شخصيتي كه ترجيحن ساخته ي خود ما باشه، نه تالكين} و براي نجات آردا ميره و دنبال همه ي قهرمانان آردا، از الف گرفته تا آدميزاد و دورف و...ميگرده و با يه ترفندي {كه هنوز خودمم نميدونم} اونارو به زندگي بر مي گردونه و براي پيدا كردن هر كدوم از اين كاركتر ها با خطرات و حوادثي مواجه ميشه كه داستان مارو شكل ميدن {مثلن ميره هلمز ديپ و هلم پتك مشت رو پيدا مي كنه!:دي!} و دست آخر تمام كاركترهاي مهم تالكين كنار هم جمع ميشن و يه سپاه متشكل از تمام قهرمان هاي آردا از همه ي نژادها و همه ي دوران ها ترتيب داده ميشه و به مبارزه با سپاه ملكور ميره {از اون طرفم ميتونيم همچين داستانيو براي سپاه مورگوت بسازيم، هر چند قهرمانان مورگوت زياد نيستن}.... حالا قرار گرفتن اين قهرمانا، با نژادها فرهنگ ها و قوميت هاي مختلف و اختلافاتي كه هراز گاهي بينشون بوجود مياد ميتونه داستانو جالب كنه! {مثلن وقتي بلگ تورينو ميبينه ميزنه همون اول ميكشدش!:ديي!} حالا اين صرفن نظر من بود... ارادتمند... ت.ت آقا مشکل اصلی من همینه که قهرمانان هر دو جناه برابر نیست اون موقع ویچ کینگ تنهایی می تونست همه رو جمع کنه اما الان چی ؟ شما یه جنرال هم نمی تونید برای مورگرت پیدا کنید مگر اینکه بگید یه نژاد اورک جدید درست کرد اما اگه مورگوت بتونه Sauron رو برگردونه تقریبا ً این مشکل حل میشه 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ت.ت 1,592 ارسال شده در ژوئیه 20, 2010 آقا مشکل اصلی من همینه که قهرمانان هر دو جناه برابر نیست اون موقع ویچ کینگ تنهایی می تونست همه رو جمع کنه اما الان چی ؟ خيلي كمم نيستن... ملكور-سائورون- سارومان- گلائرونگ- آنكالاگون سياه-اسماگ زرين-اسكاتاي خزنده- كارخاروت- خامول-مورازور-دوار-جياندور{!} -آخوراهيل -هوئارمورات -آدونافل -رن- اواتا- انگوليانت- شلبوب- گوتموگ-اون يارو كه تو موريا بود!- - تام- برت- ويليام- آزوگ- بولگ- گولفيمبول- گورباگ- گريشناخ- لاگدوف- لوگداش- مائوهور- موزگاش- ردباگ- شاگرات- اوفتاك- اوگلوك- اون سركرده هاي مردم شرقي كه الان اسمشون يادم نيس، هارادريما-ايسترلينگا...بگرديم بازم پيدا ميشه... خودمونم ميتونيم اسم بسازيم! {اون دو تا جادوگر آبي رو هم ميتونيم يواشكي بچپونيمشون تو سپاه ملكور همچنين ناوگان آرفارازون رو:دي!} ت.ت 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Lord of the ring - Sauron 51 ارسال شده در ژوئیه 20, 2010 خيلي كمم نيستن... ملكور-سائورون- سارومان- گلائرونگ- آنكالاگون سياه-اسماگ زرين-اسكاتاي خزنده- كارخاروت- خامول-مورازور-دوار-جياندور{!} -آخوراهيل -هوئارمورات -آدونافل -رن- اواتا- انگوليانت- شلبوب- گوتموگ-اون يارو كه تو موريا بود!- - تام- برت- ويليام- آزوگ- بولگ- گولفيمبول- گورباگ- گريشناخ- لاگدوف- لوگداش- مائوهور- موزگاش- ردباگ- شاگرات- اوفتاك- اوگلوك- اون سركرده هاي مردم شرقي كه الان اسمشون يادم نيس، هارادريما-ايسترلينگا...بگرديم بازم پيدا ميشه... خودمونم ميتونيم اسم بسازيم! {اون دو تا جادوگر آبي رو هم ميتونيم يواشكي بچپونيمشون تو سپاه ملكور همچنين ناوگان آرفارازون رو:دي!} ت.ت خوب شما بگو چند تاشون قراره تو داستان جدید زنده باشن ؟ 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
فنگورن 3,679 ارسال شده در ژوئیه 20, 2010 به ... فکر کنم تورین جان شما اسم هر جنبنده ای رو که تو سپاه بدی آورده شده ذکر کردی ! 99.9 درصد رو که نشنیدم ، لطفا یه توضیح در مورد : مورازور دوار جياندور آخوراهيل هوئارمورات و .... بده ، چون هیچی ازشون نمیدونم. امثال گورباگ که دیگه لرد نیستن ، فقط اسمشون تو کتابا اومده ، شرط میبندم لالایت هم از پسشون بر میاد . بعدش ... نبرد لرد ها که نمیخوایم راه بندازیم ، فرمانده ، یکی دو تا کافیه ، نیروی نظامی به سربازاست ، یادمه تو بازی ، تو مرحله دروازه سیاه نزدیک 10-15 تا لرد لول 10 داشتم ، ولی همون اورک های کج و کوله همشون رو کشتن. فکری واسه زنده کردن قهرمان هاتون دارید؟ 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
الوه 8,414 ارسال شده در ژوئیه 20, 2010 من اين ايده ي بازگشت مورگوت رو موافقم، ميتونه زمينه ي خوبي باشه براي شروع.... حالا مورگوت برگشته و داره آردا رو نابود مي كنه....تا ماندوس نیومده دنبالتون فرار کنین شما که پیشگویی ماندوس رو نابود کردین ;)) داستان رو هم ببینیم به کجاها خواهد رسید باید چیز خوبی بشه 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
3DMahdi 14,529 ارسال شده در ژوئیه 21, 2010 تورین تورامبار رفت همه اموات رو از تالارهای ماندوس کشید بیرون. ما قرار ادامه تاریخ رو بنویسیم نه اینکه همون قبلی ها رو بیاریم و گند بزنیم به کار تالکین و شخصیت هاش. من کلا با زنده کردن افراد مخالفم مگر کسانی که قراره واقعا برگردن(مثل تورین و آر فارازون) . اما ایده جادوگران آبی خیلی خوبه. هیچ جا گفته نشده اونا مردن و ما هم خودمونو میزنیم به کوچه علی چپ و میاریمشون تو سپاه مورگوت. میتونن جانشین خوبی برای سارومان و ویچ کینگ باشن یا حتی سائرون. یه دو سه تا بالروگ هم از ته غارها در میاریم و کی به کیه میگیم پدر خونده بالروگها بودن! بچه های شلوب و اسماگ هم خوبه. اصلا بیاین اورکها رو با دورفها مخلوط کنیم و یه نژاد جدید مثل اوروک های درست کنیم(که کله خری دورفها رو هم داشته باشن و مثل اورکها ترسو نباشن). 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ت.ت 1,592 ارسال شده در ژوئیه 21, 2010 به آرون جان: اون هشت تا اسمي كه بعد از خامول آوردم، نام {نه زياد معتبر} هشت نزگول بود.. و اينكه ما داريم داستان مينويسيم، قرار نيست لقمه آماده باشه ما زحمت قورت دادنشو بكشيم، تالكين فقط يه اسم از اينا برده تو كتابش حالا ما ميتونيم بهشون شخصيت بديم.... به مهدي: نمي دونم، ولي به نظر من اينه كه دست ما تو نوشتن فن فيكشن بازه، البته نمي گم ديگه خيلي زياده روي بشه و به قولي فنفيكشن ما به فنفاكشن{!} تبديل بشه و به عبارتي توف بزنيم تو داستان مردم! {نمونش اون چرت و پرتايي كه من نوشته بودم:دي!} ولي حالا كه ميخوايم اين كارو بكنيم، يه مقدار ابتكار و دستكاري تو عقايد تالكين زياد به نظرم مشكل ساز نيست... كلن قصدم از اون زنده شدن قهرمانا دادن ايده بود، يني ميخواسم بگم خيلي هم دست و پامون بسته نيست تو نوشتن داستان! اون توليد نژادم ايده ي جالبيه، ولي من حيفم مياد دورفارو با نژاد ديگه اي قاطي كنم! خيلي نژاد خفنيه اين نژاد!:دي! بهتر نيست يكم جدي تر شروع به تصميم گيري كنيم؟ الان چيزي هست كه تصويب شده باشه؟ يالا... ايده بپراكنيد رفقا... ارادتمند... ت.ت 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
3DMahdi 14,529 ارسال شده در ژوئیه 21, 2010 نمي دونم، ولي به نظر من اينه كه دست ما تو نوشتن فن فيكشن بازه، البته نمي گم ديگه خيلي زياده روي بشه و به قولي فنفيكشن ما به فنفاكشن{!} تبديل بشه و به عبارتي توف بزنيم تو داستان مردم! {نمونش اون چرت و پرتايي كه من نوشته بودم:دي!} منم میترسم که زیاده روی بشه مثل این فن فیکشن هایی که طرفداران هری پاتر مینوشتن و گند میزدن به داستان طرف. من یکیشونو خوندم داشت حالم دگرگون میشد. شما که ماشاالله تو نوشتن استادی. من همچنان منتظر ادامه چرندیاتت{البته به قول خودت} در مورد آینولینداله هستم. دیگه بهانه کنکور رو هم نداری :D 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ت.ت 1,592 ارسال شده در ژوئیه 21, 2010 مهدي جان شما واقعن ما اهالي آردا رو با طرفداران حري پاطر مقايسه مي كني؟! بابا اونا اكثرن يه مشت فنچولن! {گفتم اكثرن!:دي} همين كه اين همه داريم مقدمه چيني ميكنيم براي يه فن فيكشن يني نمي خوايم يه كار در پيت بديم بيرون! اون فن فيكشن {يا فاكشن} هايي كه تو خوندي، طرف يه ساعته نوشته و تموم شده، خودشم نفهميده چي نوشته! ما زياد از حد كارمون درسته!:دي!{ماست ما ترش نيست به هيچ وجه!:ديي!} اون چرندياتم همچنان در وبلاگم در جريانه، و فكر مي كنم جرمه اينجا آدرس وبلاگو بدم... ولي توي پروفايلم هست مهدي جان... ارادت داريم... ت.ت 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
الوه 8,414 ارسال شده در ژوئیه 23, 2010 کسی نمیخواد چیزی ادامه بده ؟؟ نه این که یه روز نمیام قدر یک سال مطلب جمع میشه نه الان هر چی میام کسی جمع نمیشه :D 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
فنگورن 3,679 ارسال شده در ژوئیه 23, 2010 الوه جان شما خودت چرا ایده نمیدی ؟ مطمعنم ایده های شما سرشار و غنی خواهد بود ! ای کاش امکانش بود ، همونطور که تولکاس گفت یه برنامه حضوری داستان نویسی برگذار میکردیم ! من ایده خودم رو در مورد شروع داستان نوشتم ولی کسی نظری نداد :D( چه کنیم؟ جواب این پست : برید نظر من رو در مورد شروع داستان بخونید و در موردش لطفا قضاوت کنید ! 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
الوه 8,414 ارسال شده در ژوئیه 23, 2010 الوه جان شما خودت چرا ایده نمیدی ؟ من ایده دادم :- گفتم نیروی حلقه منتقل میشه به مواد داخل آمون آمارت :D ای کاش امکانش بود ، همونطور که تولکاس گفت یه برنامه حضوری داستان نویسی برگذار میکردیم ! خیلی خوبه فقط باید هر کی برای خودش برگزار کنه :D من ایده خودم رو در مورد شروع داستان نوشتم ولی کسی نظری نداد :D چه کنیم؟ کدوماش چندین تا ایده ی خوب دیدم اما نمیدونم کدومش منظورته ~x( با قسمت قدرت مافوق پلان تیر موافقم اما با بذر نفاق موافقم خوب چطوری این بذر به بار میشینه ( چون ملکور قبلا این بذرو افشانده ) نظر من با 3 دقیقه فکر کردن بعد از مرگ کشته شدن الداریون پسر آراگورن توسط یکی از اقوام ( خودتون انتخاب کنین کی چون من نمیدونم :دی ) به این علت که عمری مطابق عمر الف ها داشت و بعضی ها قدرت بیشتر میخواستن شروع شد. بعضی از مردمان شرقی که زمانی از پلیدی روی گردانده بودن هنوز تکه ای از پلیدی رو به پاد داشتن کسی از بیناونا که با مطالعه ی زیاد به فنون جادوگری دست یافته بود که گروهو دور خودش جمع میکنه و عقاید خودشو ( خودش که نه عقاید مورگوت و خادمش سائورون ) اونا با کمک یک جام نقره ای که با خون تازه پر شده میتونن با مورگوت صحبت کنن و دستوراتو ازش بگیرن از اونجا که بالروگ ها خادمان مورگوت بودن به اراده ی اون که میدونسته کجا یکی از بالروگ هاشو پار کرده ( :D ) بیدار میکنن و ازش کمک میگیرن که به رهبری اون فردی رو انتخاب کنن. از اینجاست که بالروگ شب هایی میاد بنابر توانایی هایی هایی که درون بچه ها میبینه در یک شب قطراتی از خون خودش ( فعلا بالروگ ها خون دارن ) رو به اونا میده و اونا توانایی های مختلفی که در همشون یکسان نیست رو پیدا می کنن. مثلا یکیشون توانایی دیدهایی از اتفاقاتی رو که اون بالروگ درشون نقش داره، داره. دیگری توانایی حرکت دادن اجسام. دیگری توانایی دیدن آینده. دیگری توانایی ... . اینجاست که بر اساس همین نا هماهنگی ها مینویان سایه که پراکنده بودن آزاد میشن و برای این که بتونن کاراشونو در زمین انجام بدن بدن انسان هارو تسخیر میکنن و... این کارا برای اینه که از بین اون بچه ها وقتی به سن 21 سالگی میرسن کسی انتخاب بشه که از همشون برتره در کل توی ذهنم چیزای زیادی هست بست زیادی هم میتونم بدم فقط الان ساعت 2 و نیم نصفه شبه دیگه حال ندارم بیشتر بنویسم نظرتونو در موردش بدین البته بماند که من بدنه ی اصلی این داستانو از یک سریال گرفتم و با تغییراتی اینجا گذاشتم ( محض اطلاعات آقایون کپی راست :دی ) ( یکهو نگین من فوق تخصص متن نویسی دارما :D ) 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
فنگورن 3,679 ارسال شده در ژوئیه 24, 2010 خب شروع داستان من اینجوری بود : دختری از اهالی گوندور ، زیبا رو و بلند قامت ، پوستی شفاف و زلال ، و ، قلبی مملو از تاریکی و آکنده از حس انتقام ، به یاد خاطرات تلخ کودکی . به دلیل خطای بزرگش از مردم رانده شده و در کنام حیوانی پست و شرور زندگی میکند ، ارباب تاریکی جسم و قدرت چندانی ندارد ، اما سایه اش در گذر زمان جاریست و درون تارهای سیاه اندیشه او لرزشی احساس میشود ، طعمه ای شایسته ! با چنگ انداختن سایه به دل دختر ، او به آمیزش با حیوان پست تن میدهد و نطفه شرارت منعقد میگردد! نایب مورگوت در راه است..... چه داستان خوفی نوشتی الوه ! بیخیال اینجا ، بیا دوتایی بریم چاپش کنیم ، گفتم استعداد داری ! الداریون رو خیلی دوست دارم ( مخصوصا موهاش رو تو فیلم) ، نمیتونم قتلش رو ببینم ... من میگم به عشق مامانش تو ایام پیری سر به ریوندل و لورین بذاره و سرنوشتش با مامانش پیوند بخوره ، خیلی جالب میشه ... شاهی خسته از عمری حکومت به دنبال آغوش گرم مادری می گردد و قدم در ویرانه هایی میگذارد که روزی بانوی الف از آنها عبور کرده است ... نمیدونم چرا نمیتونم به خودم بقبولونم که بالروگ ها هم صاحب درایت و اندیشه اند . احساسم نسبت بهشون اینه که تنها قدرتشون تو جنگه! مثل فیل ها ؟! داستانمون یکم شبیه مردان ایکس میشه ! مینویان سایه کیان الوه ؟؟ میگم الوه در انتها شما به جا 3 دقیقه یه مدت حسابی فکر کن ، احتمالا میزنی رو دست استاد ! 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
الوه 8,414 ارسال شده در ژوئیه 24, 2010 مینویان سایه کیان الوه ؟؟ مینویان سایه توی سیلماریلیون هستن اطلاعات زیادی در موردشون موجود نیست گفتم گسترشش بدم اونا یه جورایی زد بالروگ هستن :دی میگم الوه در انتها شما به جا 3 دقیقه یه مدت حسابی فکر کن ، احتمالا میزنی رو دست استاد ! نمیتونم :D داستان که مال خودم نیست یه اقتباصه شب تا بتونم ادامش میدم الان ظهره حال ندارم :D 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست