رفتن به مطلب
Lord of the ring - Sauron

ادامه تاریخ در سرزمین میانه

Recommended Posts

Lord of the ring - Sauron

از اونجا که دیگه عمر استاد تالکین اجازه نداد ایشون بقیه ماجرا های سرزمین میانه رو بنویسن

بیاید به کمک هم راه تالکین رو ادامه بدیم

 

می تونیم از جایی شروع کنیم که ملکور یه جوری بر می گرده و برای بازگشت Sauron تلاش می کنه در اون طرف هم می تونیم از خاندان

پادشاهان گاندور و روهان استفاده کنیم برای مقابله با ارتش باز سازی شده تاریکی

در کل کار جالبی از آب در میاد

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

این که خیلی تکراری میشه ، من میگم بین روهان و گوندور یه اختلافاتی شکل بگیره ، مورگوت هم درغالب انسان هی تحریکشون کنه تا با جنگ این دوتا ملت ، یه راه تنفسی واسش ایجاد شه !

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ELI.21ST

یک موضوع بیربطی هم من مطرح کنم اگه اجازه بدین !! اخه چون اینجا گفته شد پس از مرگ استاد و منم تازه دیروز مزار تالکین رو دیدم و خوب, یکم جا خوردم !! واجب میدونم اینجا پست بدم تا اگه شماها ندیدین " که دیدین حتمی " توفیقی داشته باشین .. .

کلا شاید این فرهنگ شرقی باشه ولی من تا قبل این تصورم این بود که برای استاد مقبره ای یا موزه ای ترتیب دادن ولی فکر نمیکردم انقدر ساده و بی الایش باشه و در کنار بقیه سنگ قبرها !! البته تنها چیزی که باعث التیام ادم میشه اینه که ارامگاه اکسفورد جای بزرگان, همین و بس در غیر اینصورت باید گفت کاری نکردن .. .

i115834_Tolkiengrab.jpg

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Lord of the ring - Sauron
این که خیلی تکراری میشه ، من میگم بین روهان و گوندور یه اختلافاتی شکل بگیره ، مورگوت هم درغالب انسان هی تحریکشون کنه تا با جنگ این دوتا ملت ، یه راه تنفسی واسش ایجاد شه !

اگه قرار باشه یک نژاد رو بندازیم به جون هم زیاد حال نمیده اول باید ترتیبی بدین که الفا برگردن منظورم اینه که

جنگ می تونه بین دورف ها و الفا باشه آدم ها هم این وسط می خوان جنگ در نگیره

اما Sauron با کمال میل می خواد سریع تر جنگ شروع بشه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

میدونم چی میگی ، ولی من تحمل ندارم الف ها رو این کوتوله های بی ادب بکشن ، بعد از مرگ تینگول من از همه دورف ها بدم اومد .

آدم ها رو میندازیم به جون درف ها چطوره ؟

خیلی حال میده این دوتا درب و داغون بشن !

البته دوست ندارم واسه پیروزی آخر حرف و حدیث بسازن، ;))

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Lord of the ring - Sauron

ببین ما باید تاریخ تالکین رو منطقی ادامه بدیم تو این تاریخ مشکل الفا با دورفا مطرح شده

اشاره ای به مشکلات دورفا با آدما نشده - خوب اگخه می خوای بین این دو جنگ بشه باید مشکلی درست کنی که ریشه در گذشته داشته باشه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

اول از همه سعي كنيد،واسه سارون جايي در نظر نگيريد!

بهترين حالتش در نظر من اينه كه داستانو از زماني كه مورگوت از دروازه هاي شب عبور ميكنه و برميگرده شروع كنيد.كاوش والار براي پيدا كردن جاي اون و تلاش اون براي جمع كردن نيرو ....

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

خب اینجوری که دستو بالمون بسته میمونه ، تازه ما احتمالا مورگوت رو دست شما نمیدیم تا پیشکویی به حقیقت نپیونده .

جالبی داستانم بدون سائرون از بین میره ، شاید بتونه اونو برگردونه ، با ظاهری قدرتمند تر .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

خب اين كاريه كه بايد انجام بديد ديگه!منتظر خلاقيت ذهنتون هستيم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi
کلا شاید این فرهنگ شرقی باشه ولی من تا قبل این تصورم این بود که برای استاد مقبره ای یا موزه ای ترتیب دادن ولی فکر نمیکردم انقدر ساده و بی الایش باشه و در کنار بقیه سنگ قبرها !! البته تنها چیزی که باعث التیام ادم میشه اینه که ارامگاه اکسفورد جای بزرگان, همین و بس در غیر اینصورت باید گفت کاری نکردن .. .

مهمتر از همه نوشته روی سنگ قبره!

Edith Mary Tolkien

Lúthien

1889–1971

John Ronald

Reuel Tolkien

Beren

1892–1973

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
!Beren

این وسط تکلیف سارومان و بقیه مایار ها چی میشه چطوره بگیم عدهای از اونها تشنه قدرت میشن و شروع به جمع کردن ارتش میکنند و هیچکس هم نمیفهمه تا وقتی که اونا به روهان حمله میکنند و تقریبا کل روهان و اهالی اونجا رو نابود میکنند و اون تعدادی که زنده میمونند به گاندور میرن تا اون جا پناهنده بشن.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
!Beren

راستی آرون جان اینقدر حرفای نژاد پرستانه نزن آخه آرون یه رگش انسانه ;)) .

دفعه بعد ما انسان ها مقابله به مثل میکنیم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ELI.21ST
تا وقتی که اونا به روهان حمله میکنند و تقریبا کل روهان و اهالی اونجا رو نابود میکنند و اون تعدادی که زنده میمونند به گاندور میرن تا اون جا پناهنده بشن.

ای بابا, بچه ها شما چرا همش منفی بافی میکنین !!

دوستی, محبت, صفا, صمیمیت .. . ;))

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

برن در پاسخ اولین نظرت :

سارومان که به ملکوت اعلا پیوست ، گندالف هم رفت سفر دریایی ، از 3 نفر ایستاری باقی مانده طبق گفته بزرگان ،(اگه اشتباه نکنم) دو نفر به راه سارومان رفته و در تاریکی سقوط کردن ، و ایستاری باقی مانه هم که در اصل نیکو سرشت میباشد ، احتمالا راه گندالف را پیش رو گرفته است .

ضمنا با تائید جناب سائرون ، این گوندور هستش که به زمین می افته ، و ترجیحا در زمان داستان وارثان تئودن سرزمین میانه رو یه دست گرفتن .

در پاسخ دومین نظرت:

بابام نیمه الف بوده و مامانم تمام الف . پس میشم یک چهارم انسان و سه چهرم الف ! ;))

اگه شاهتون با مهره مار گولم نمیزد که اشتباه جده پدریم رو تکرار نمیکردم! ;))

الی جان تو هم بد نمیگی ها ، میتونیم تهاجممون رو فرهنگی کنیم ! ;))

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
torambar

آخرین پرتو های خورشید در پشت افل دوات ناپدید می شد نگهبانان گوندوری که در چهارراه کمپ زده بودند به سر پست هایشان باز می گشتند و افرادی که از سر پست بر می گشتند خسته به چادر های می رفتند که نماد درخت سفید گوندور بر آن نقش بسته بود تاریکی از شمال در آسمان دمیده میشد تاریکی مطلق! هنوز چند ساعت طول میکشید که تاریکی تمام آسمان را بپوشاند و سربازان گوندور متوجه شوند که تاریکی امشب با دیگر شب ها متفاوت است آنها خبر نداشتند...

در آن سوی افل دوات باد سردی می وزید اورک هایی که در گوشه و کنار های کوهستان پنهان شده بودند هم با آمدن تاریکی بر خود لرزیدند آنها هم تغییری را حس کرده بودند

ناگهان هیبت سیاه پوشی پدیدار شد که به سمت اوردوروین می رفت بسیار بلند تر از یک انسان بود حدود سه متر . اورک ها با دیدن یک نفر تنها به بیرون از مخفیگاه جستند یک غذای خوب! چند هفته میشد که غذای خوبی نخورده بودند

گولکار سردسته اورک ها خود جلو تر از همه به سمتش هجوم برد اما ناگهان درخشش نوری از دستان مرد سیاه پوش او را بر جای خود میخکوب کرد توسط نور می توانست چهره ی مرد را ببیند چهره ای که متعلق به این دنیا بود و نبود گذشت اعصار بر چین های صورتش پیدا بود با ابهت تمام گولکار به او زل زد

ناگهان نور دست مرد به سمت اورک ها شلیک شد گولکار خودش را روی زمین انداخت پرتو ساطع شده به چند تا از اورک ها خورد بوی گوشت سوخته فضا را پر کرد

مرد سیاه پوش سرش را بالا گرفت و به اورک ها خیره شد و گفت : شما احمق ها نباید به من حمله می کردید تک تک شما را لازم دارم اکنون دیگر روزگار مخفی شدن تان به سر آمده کسی برگشته که اورک ها را متحد کند شما اولین گروه آن هستید بیایید تا بار دیگر جهان را به لرزه در آوریم!

گولکار با جسارت تمام جلو رفت در حالی که خنجرش در دستش می لرزید و به مرد گفت: ولی ما تنها به خودمان خدمت میکنم با وجود نگهبانانی که آن بیرون هستند تو به هیج جا نمی رسی

مرد سیاهپوش خندید .خنده ای که رعشه به اندام اورک ها انداخت گفت: پس هنوز من را نشناخته اید؟ شاید پدران شما مرا بهتر به جا می آوردند!

من کسی هستم که سرمای ابدی را به جهان آوردم من کسی هستم که والار را به زانو در آوردم کسی هستم که شما را خلق کرد من ملکور هستم!

اکنون از آن سوی دیوار های شب باز گشته ام تا بار دیگر تاریکی را به آردا بیاورم و شما دیگر بی رهبر نخواهید ماند!

گولکار چند قدم به عقب برداشت خنجر از دستش افتاد به زانو در آمد و تمام اورک های پشت سرش هم همینطور . باورش برای اورک ها سخت بود

ملکور بار دیگر گفت: اولین هدف ما در آن سوی کوه ها هست هنگام عبور آنها را دیدم چه بهتر که اولین ضربه را به سربازان شاه وارد کنم! پس به پیش! تا قبل از طلوع آفتاب باید از کوه ها گذشته باشید!

خوب بود؟

مثلا فصل اول باشه یا مقدمه ای برای داستان

این طوری باشه که ملکور بر می گرده و تمام سرزمین میانه رو میگیره و بعد...

ادامه اش بدیم؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

تمش خوبه!چن تا مشكل داره:ملكور با خادمانش انقدر مهربون حرف نميزد!به علاوه فعلا بايد مخفي باشه.شايد بهتر بود يه بالروگ پيدا ميكرد يا دنبال نواده اونگوليانت ميگشت و يا حتي خادماني تو انسانها.مث دوران سارون در ميرك وود.به نظرم خيلي زود داره خودشو علني ميكنه.

البته همه اين نظرات شخصيه ولي من دقيقا دوست دارم از لحظه بعد كشتن ائارنديل،داستان شروع بشه:دي

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

اگه خيلي خيلي پايه باشيد،ميتونيم يه كار گروه داستان نويسي تشكيل بديم.بچه هاي تهران حضوري هفته اي يه بار يه جا جمع شن.بچه هاي شهرستان هم قبل قرار،ايده هاشونو بفرستن براي من تا اونا هم تتو قضيه باشن و البته كه با هم پيش بريم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

این معرکست ، من همیش عاشق نوشتن بودم ، ولی هیچوقت جرات شروع کردن یه داستان بلند رو نداشتم .

ولی تا حالا ندیدم کسی گروهی نویسنده گی کنه ، چه جوریه؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

جالبه اما یه نکته هست. ملکور یواشکی وارد آردا نمیشه بلکه خورشید رو نابود میکنه و آتشش رو به آردا میندازه و اینجوری ظاهر میشه. قدش هم از سه متر بیشتره! از این تیکه که از دستش نور میاد بیرون رو خوشم نیومد. مگه ملکور جادوگر بود؟! ملکور باید گروند رو به دست بگیره و افل دوات رو خراب کنه و رد بشه! نا سلامتی یکه و تنها کوهستان آهن رو بالا آورده بود. اما فکر کنم خیلی جالب بشه که هم مورگوت باشه و هم گوندور و روهان!

اگه میخواین داگور داگورات رو بنویسین من هستم البته فکر کنم باید اسمش رو عوض کنیم تا با اصلیه قاطی نشه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

من كه خودم پايه ام.البته ما داريم يه فن فيكشن مينويسيم.ميتونيم بعضي از قواعد رو تغيير بديم.

به آرون:كار سختي نخواهد بود!نفرات مورد نظر اگه اعلام آمادگي كنن و همت داشته باشن،ميشه كارو استارت زد

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

من دوست ندارم بدون زمینه ، یدفه لشگر خصم بریزه وسط و دنیا تاریک شه !

پس حداقل باید قبل ورود عظیم مورگوت یه نفر نقش میانجی رو باید بازی کنه و همون کاری رو انجام بده که ویچ کینگ واسه سائرون انجام میداده .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
torambar

می خواستم به ملکور یه شخصیت انسانی بدم چونکه تو داستان ملکور در دیالوگ ها شرکت نداره و خیلی نمیشه از رو حرفاش و کاراش توصیفش کرد بیشتر توصیفاتش از حرفای نویسنده بوده

من بیشتر دوست دارم که ائارندیل خیانت کنه و طرف ملکور رو بگیره نمیدونم شاید این کار شخصیت پاک ائارندیل رو خراب کنه ولی مطمئنا داستان قشنگ میشه

یا یه کم از اون حالت در بیاد که فقط دو جبهه خوب و بد در داستان باشن شاید جبهه سومی یا حتی چهارمی هم اضافه کنیم که نه خوب باشن و نه بد

البته این ها فقط سلیقه منه اگه قراره تیم نویسندگی تشکیل بدیم باید یه موضوع داشته باشیم که تغییر نکنه و همه باهاش موافق باشن

من همه جوره هستم اگه قراره که داستان دسته جمعی بنویسیم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
!Beren

در جوابت آرون جان باید بگم که سارومان یک مایا بوده و مثل سائرون که چند بار کشته شد و به جسم های مختلف رفت اونم میتونه در ضمن خود گندالف هم میگه که هر کسی ممکنه گول بخوره.

در مورد داستان نویسی من پایه هستم خودم بعضی وقتا که بیکارم میشینم و داستان های تخیلی مینویسم.

به امید موفقیت. ;))

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

;))

خب توصیف ملکور باید کامل بشه ، ولی نمیخوام صورتش رو شبیه خوک یا چیزی مثل ولدمورت یا لرد لاس شه .

این تصویر چطوره : صورتی تیره و براق همچون فلزی سرد ، چشمانی سفید و مه آلود و دهانی که غبار غم از آن میتراود ، کیسوانی همچون امواج سیاه اقیانوس شب ، پیوسته خروشان .

برن ، چرا باید خط مش گذشته رو ادامه داد ؟ مایارها رخت بستن و رفتن .... نوبت خیانت و زیاده خواهی انسانه ... چیزی که مبارزه با اون سخت تر از هر چیزیه... ;))

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
الوه
صورتی تیره و براق همچون فلزی سرد ، چشمانی سفید و مه آلود و دهانی که غبار غم از آن میتراود ، کیسوانی همچون امواج سیاه اقیانوس شب ، پیوسته خروشان .

توی اینترنت سرچ کنی پیدا میشه

اون تصویری که شبیه به سائورونه رو من بیشتر می پسندم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...