تور 9,804 ارسال شده در دسامبر 21, 2012 (ویرایش شده) ضمن این که اقرار میکنم بسیار عالی ترجمه شده و هنرمندانه قافیه چینی شده، با کمال تشکر بک پیشنهاد داشتم. دقت کنید که لحن با صلابت حماسه برن و لوتین برای ما خیلی مهم تر از قافیه است... (of رو در تیتر ها بهتر نیست حدیث... ترجمه کنید؟) درضمن هر جا مشکلی بود به هیچ وجه مضایقه نکنید. من خودم همچین برنامه ای داشتم برای منظومه لی تیان و حالا که شما پیشتاز شده اید با تمام توان کمکتون می کنم ویرایش شده در دسامبر 21, 2012 توسط تور 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
آرون 1,934 ارسال شده در دسامبر 21, 2012 ضمن این که اقرار میکنم بسیار عالی ترجمه شده و هنرمندانه قافیه چینی شده، با کمال تشکر بک پیشنهاد داشتم. دقت کنید که لحن با صلابت حماسه برن و لوتین برای ما خیلی مهم تر از قافیه است... (of رو در تیتر ها بهتر نیست حدیث... ترجمه کنید؟) درضمن هر جا مشکلی بود به هیچ وجه مضایقه نکنید. من خودم همچین برنامه ای داشتم برای منظومه لی تیان و حالا که شما پیشتاز شده اید با تمام توان کمکتون می کنم من هرجا شده سعی کردم لحن رو نزدیک به شعر نشون بدم, ولی دقت کن که مهم ترین ویژگی توی منظومه لیتیان, قافیه هاست که همه بدون استثنا یکی اند. و ما نمی تونیم در ترجمه اون فقط به صلابت شعر فکر کنیم. برای همین سعی کردم ترکیبی از هر دو باشه, ولی سخته, واقعا سخته که زیبایی منظومه لیتیان تالکین رو بخوای ترجمه کنی. چون تمام قشنگی اش به لغت های خود تالکینه که بسیاری اش رو هم خودش اولین بار ساخته و غیرقابل ترجمه ان... و واقعا حیفه که کسی فقط ترجمه ها رو بخونه. در مورد حدیث, به نظر من اغراق کامل هستش که آو رو حدیث ترجمه کنیم. حتی با تمام احترامی که برای آقای علیزاده دارم به نظرم یه جاهایی مثل استفاده از همین حدیث برای آو, اغراق آمیز بود و لحنی نبود که تالکین می خواست. درسته تالکین خیلی از کلماتش بسیار زیبا ترجمه می شن, ولی در مورد of نه, اینجا آو به همون معنی درباره , و "از" هست یا با لحنی قدیمیتر"در باب", "از برن و لوتین" , "از ویرانی بلریاند و سقوط فینگولفین" , "از مایار" نه بیشتر و نه کمتر. 5 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
تور 9,804 ارسال شده در دسامبر 21, 2012 (ویرایش شده) حق با شماست. زیبایی اصل شعر در کلماتش نهفته است و با ترجمه تماما منتقل نخواهد شد. اما صلابت رو آهنگ شعر می سازه. و آهنگ و وزن هم رابطه مستقیمی دارن. این هنر استاد بوده که تمام ابیات قافیه منظمی داشتند اما شعر بی قافیه موزون خیلی زیبا تر از شعر بی وزن با قافیه هست. در مورد حدیث, به نظر من اغراق کامل هستش که آو رو حدیث ترجمه کنیم. حتی با تمام احترامی که برای آقای علیزاده دارم به نظرم یه جاهایی مثل استفاده از همین حدیث برای آو, اغراق آمیز بود و لحنی نبود که تالکین می خواست. درسته تالکین خیلی از کلماتش بسیار زیبا ترجمه می شن, ولی در مورد of نه, اینجا آو به همون معنی درباره , و "از" هست یا با لحنی قدیمیتر"در باب", "از برن و لوتین" , "از ویرانی بلریاند و سقوط فینگولفین" , "از مایار" نه بیشتر و نه کمتر. همش یکیه. "از" یک مرجع داره. همون مرجعی که "حدیث" داره. البته درسته حدیث اغراق شده است اما جلوه ادبی داده به سیل. وگرنه از، درباره، حدیث همه منظور نقلی هست که مرجعی واحد داره. ویرایش شده در دسامبر 21, 2012 توسط تور 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
لگولاس سبزبرگ 342 ارسال شده در دسامبر 4, 2013 بسیار زیبا بود آرون چون در فارسی کلمات را هم قافیه کرده بودی بسیار زیبا شده بود ممنون لذت بردم اگه باز هم شعر هست خودت ترجمه کن 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Elendil the light 489 ارسال شده در اوت 9, 2015 تموم شد؟ همین ؟ یعنی دیگه شعری نیست؟ 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
تور پسر هور 230 ارسال شده در مارس 11, 2017 حیف کاش میشد این ترجمه زیبارو چاپ میکردید.واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم??? 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
آرون 1,934 ارسال شده در ژانویه 17, 2018 در در 12/21/2012 at 3:16 AM، آرون گفته است : از تینگول در دوریات فرمانروایی بود در روزگاران باستان پیش از آنکه گام نهند بر زمین آدمیان قدرتش نهان در سایه های غارها و دستش بر فراز سبزه ها و دشت ها ردایش سبز و تاجش از برگ ها در سپرش انعکاس نور ستاره ها نیزه هایی نقره ای سهمگین و طویل پیش از ساخت ماه یا تدارک خورشید. در روزهای بعد که بازگشتند دوباره از والینور به سرزمین میانه گروه های الف ها در اقتدار و سوزاندند برج ها*, پرچم ها در اهتراز آنگاه که فرمانروایان الدامار آمدند به زیر آسمان قدرتمندانه نبرد کردند هنوز کرناهای نقره ایش می دمیدند آن دوران آن زمان که ماه نو بود و خورشید جوان دورتر در بلریاند سرزمین حفاظت شده دوریات شاه تینگول حکم می راند بر قلمرویی پنهان در تالارهایی سنگی با ستون های فراوان آنجا زمرد و مروارید و عقیق رنگ باخته و فلزی همچون فلس ماهی پرداخته شمشیر و تبرزین, سپر و زره و نیزه هایی درخشان ساخته و انباشته تمامی این ها از آن او بود, و حقیرشان می داشت چه , عزیزتر از تمامی در تالارها داشت کسی که در آدمیان هست زیباترین دختری از آن او, لوتین از لوتین محبوب دگرباره نیست گامی چنین سبک روان, به زیر آفتاب بر روی زمین سبز. دگر بانویی نخواهد زیست چنین زیبا, از سحر تا شام , از آفتاب به دریا به سان آبی آسمان تن پوش او چشمانش به مانند غروب , خاکستری موهایش اما , به سیاهی شبه و بر شنل او زنبق های طلایی قدم هایش سبک بسان پرنده در باد خنده هایش به شادمانی بهار ز عطر خوش چمنزار های شکوفان ز پرتو نور بر برگ های درختان ز آن بید باریک و ساقه نی کمان و صدای آب ... بیش از تمامی این ها بود زیبایی اش و پرسعادت بود شکوه و جلال اش. منزلگه او قلمرویی افسون گشته آن دم که بود هنوز تحت سلطه الف ها بیشه های درهم تنیده دوریات. و نبود مقدور یافتن راهی به درون اش بر ناخواندگان, و کس را نبود شهامت گذرش و آرامش برگ های سماع را برهم زدنش. .در شمال سرزمینی از هراس, گسترده بود دانگورتین, که تمامی راه ها به آن مرده بود با تپه هایی از سایه, سرد و محزون: در ظلمات افزون تار-نا-فوین ورای بیشه های مهرگیاه آنجا که خورشید بیمار و کم نور بود ماه. و سرزمین های ناشناخته در جنوب به غرب اقیانوس باستانی در خروش ناپیموده و بی ساحل , پهناور و وحشی و روی هم انباشته در شرق, تپه های نیلی, و خاموش, در آغوش مه بودند همان کوهستانهای آن سوی جهان اینگونه تینگول در اعماق تالارهایش در منگروت هزار حفره و بلندی هایش حکمرانی بود بر تخت نشسته بر او فانیان را راهی نگذشته بود شهبانویی نامیرا در کنار اوی ملیان زیبا, که گرداگرد قلمروی بافت جادویی نادیده بسان حصار و افسون ها نهاد بر درخت و خار شمشیرش تیز و و تاج اش بود بلند حاکم راش و بلوط و نارون. آنگاه که برگ ها دراز و جوان بودند سبزه ها آنگاه که سهره و طرقه می خواندند ترانه ها آنجا به زیر ساقه های درختان و خورشید به میان سایه و نور می رقصید بانوی الف لوتین زیبا بر روی دره ها و چمنزارها از دایرون خنیاگر تینگول آنگاه که آسمان پاک و ستاره ها پرنور می گشت دایرون با دستان ظریف اش آغاز می ساخت آن دم که روشنایی روز اندر شب جاری می گشت آهنگی لرزان, خوش می نواخت با فلوت های نقره ای , باریک و بی خش برای لوتین محبوب اش آنجا سعادت بود و آواها شفاف شامگاه در صلح و پرنور بود سحرگاه آنجا کم تلالو بود جواهر, و نقره رنگ باخته و طلای زرین بر انگستان سپید درخشنده و الانور و نیفردیل هنوز می شکفتند میان سبزه ها جاوید آن دم که سالیان بی پایان سرزمین-الفی می گذشت تا دورها بر فراز بلریاند, تا روزی که حوادث شوم برآمدند که هنوز چنگ های الفی از آن می نوازند... این یکی هم فکر کنم آخرین پست من بشه.... یک بخش سورپرایز کننده از ترانه برن و لوتین که تنها جای تمام کتاب های تالکینه که دقیقا در مورد اتفاقی که لحظه دیدار برن و لوتین برای اولین بار افتاد و لوتین عاشق برن شد, به طور دقیق توضیح داده... :دی احتمالا اگر اینا کتاب باشه باید این جاهاش سانسور بشه... برای همین اینجا میذارم ترجمه این بخش ها کمی سخت بود و این ها هم ادیت نشده ان.... بهتون توصیه می کنم متن اصلی رو بخونید که خیلی خیلی زیبا هستن. برن پس از دیدار لوتین : آن دم که زمستان مرد, شباهنگام بود و ناگه دختر به تنهایی بانگ زد و خواند و رقصيد تا هنگام طلوع بهار و ترانه ای خواند از چیزهایی جادویی و ناآرام آن چنان که مرد را تکان داد, تا که ناگهان بشكستبندهایی که نگه اش داشته بود, و برن بیدار گشت به جنونی دلنشین و نومیدی بی پروا. مرد بازوانش را در فضای شب به پیش برد و به جلو رقصید, بی خیال و چابک جادو شده, با قدم هایی افسون گشته و با سرعت به سوی تپه به پيش رفت سوی آن گام های سبک, و آن رقص ظریف و بر روی تپه سرسبز خیز برداشت با بازوانی برای پرکردن از آنهمه زیبایی بازوان مرد خالی بود, و دختر پا به فرار گذاشت دور و دورتر؛ گام های سفید اش چابک دور گشتند و همان دم برن با شتاب از پی اش آمد و به اسم بلبلان در زبان الفی آن اسم دوست داشتنی صدایش زد چنان که ناگه در بیشه ها طنین انداخت ....تینوویل! تینوویل! صدای برن به شفافیت ناقوس ها بود و انعکاس اش افسونی از پیوستگی بافت تینوویل! تینوویل! او خواند با چنان عشق و خواهشی در صدایش که لوتین لحظه ای, بدون هیچ چاره ای لحظه ای بدون هیچ ترس و یا شرمی درنگ کرد و همان دم برن بمانند شعله ایشتافت و گرفت و بوسید آن دوشیزه الفی همانگه كه در شگفتي دلپذيري عشق بيدار شد نور ستارگان در چشمان لوتین درخشید ای لوتین! ای لوتین! زیباتر از تمام فرزندان آدمیان! ای زیباترین بانوی الف زاده چه دیوانگی ای ترا به این راه کشانده! ای گام هایت سبک و گیسوانت چون شبه و نواری از گل های برفی بر سرت رشته ! ای سربند ستاره گون و دستانت سپید رنگ به زیر نور مهتاب رنگ باخته! و در همان حال که روز آغاز می گشت دختر از میان بازوان او لغزید و دور گشت. ------- برن بر خزه های برگ ها افتاد با صورتی روی سینه سرد زمین بیهوش از آمیخته ای از غم و خوشی افسون شده با یک بوسه الفی از میان دیدگان بی فروغ اش می دید پرتویی را که به تباهی رنگ نمی بازد و ملاحتی را که هرگز نمی پژمرد اگرچه آرمیده باشد به خوابگاه عدم آنگه در آن غبارهای درهم گشته خواب برن به به اعماق ناكجاآباد افتاد و غرق گشت در اندوهي عظيم از فراق ديداري چنين كوتاه که بود سایه ای, و یا رایحه ای زیبا در آنی بود, و محو گشت و دگر نبود. فراموش شده, تهی, به سردی سنگ روشنی روز اورا سرد و تنها پیدا کرد. "به کجا گریخته ای؟ روزها خالیست هوا سرد است, و آفتاب تاریک! تینوویل, کجا رفتند آن گام ها؟ ای ستاره سرکش, ای بانوی دلربا! ای گل سرزمین الفی که زیباییت مافوق دل های فانی, بیشه ها خالیست!" بلند شد و فریاد زد "بیشه ها خالیست!" "همان دم که بهار آمد, بهار از جهان رخ بست!" و سرگردان در مسيرها و در ذهن اش بسان كسي كه ناگهان كور گشته با دستانی لرزان در پی پرتویی پنهانی در سیاهی ای ورای شب چنگ ميانداخت... ------- خب امیدوارم خوشتون اومده باشه.... به امید ترجمه کامل. ناماریه, تالارهای ماهانکسار. 22 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست