مَنوه سلیمو 23 ارسال شده در دسامبر 29, 2008 شبانه شعري چگونه توان نوشت تا هم از قلب من سخن بگويد. هم از بازويم؟ شبانه شعري چنين چگونه توان نوشت؟ من آن خاكستر سردم كه در من شعلة همه عصيان هاست، من آن درياي آرامم كه در من فرياد همه توفان هاست، من آن سرداب تاريكم كه در من آتش همه ايمان هاست.... (شاملو) به راستی، 20% طلا از مال بی ارزش این دنیا چه گونه میتواند پاسخگوی این عشق باشد !؟؟....... یه لحظه به انسان بودن افتخار کردم!...... 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ققنوس آبی 253 ارسال شده در دسامبر 29, 2008 شبانه شعري چگونه توان نوشت تا هم از قلب من سخن بگويد. هم از بازويم؟ شبانه شعري چنين چگونه توان نوشت؟ من آن خاكستر سردم كه در من شعلة همه عصيان هاست، من آن درياي آرامم كه در من فرياد همه توفان هاست، من آن سرداب تاريكم كه در من آتش همه ايمان هاست.... (شاملو) به راستی، 20% طلا از مال بی ارزش این دنیا چه گونه میتواند پاسخگوی این عشق باشد !؟؟....... یه لحظه به انسان بودن افتخار کردم!...... ممنون منوه جان! روحم را با این قطعه از شاملوی کبیر شاد کردی! بگذریم... بیست در صد طلا بخورد توی سرم(البته خب طلا زیادی محکم است... خام بر سرم بشود بهتر نیست؟):grin:! دو نفر نیستند بیایند یه انتقادی چیزی بکنند تا شعر گفتن را یاد بگیرم! چه کنیم: بقول استاد، برو مرد بیدار اگر نیست کس که دل با تو دارد، ممان یک نفس! 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
مَنوه سلیمو 23 ارسال شده در دسامبر 29, 2008 (خام -ک بر سر دشمنت ... ).... جدا راست میگی ....منتقدین خردمند آردا کجان؟؟؟؟ من فکر کردن راجع به امضات رو بیشتر ترجیح میدم....... 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
مهمان ارسال شده در ژوئیه 5, 2012 (ویرایش شده) خب؛ مثل اين كه اينم يكی از اون تاپيکهای خاکخوردهايه كه موضوع به انحراف كشوندهشده و مدتها هم كسی بحث (چه اصلی و چه فرعی) رو دنبال نكرده و پست نزده. پس بذارين من يه دستی بكشم و بعد از تقريباً دوسال از آخرين پست، نوشتهای رو كه درباب گندالف خلق كردم، براتون بنويسم. فقط قابل توجه كه اين نوشته، شعر نيست؛ بلكه يه نثر ادبيه. تاپيک مناسبتری از اين نبود تا پستم رو اونجا بزنم و ناچار شدم به اين تاپيک رو بيارم. حالا خودم مديرا اگه فكر میكنن جاش نامناسبه، به يه جای ديگه انتقالش بدن. ممنون. تو ای نيكوفرينندهی آردا؛ تو ای مينوی كهتر ارو؛ تو ای خردمندترين مايار غرب؛ تو ای راهی رهنمون والينور؛ تو ای سوار پادشاه اسبان؛ تو ای ساحر مهروار سيمين؛ تو ای فناآور ديوان ملكور؛ تو ای فرمانروای برنای پير؛ ای كه در شبهای ظُلَم، میدرخشی؛ ای كه ژرفای زمين را با نور خود میكاوی؛ ای كه سينهی ديوان آتش را به خاموشی میفَكَنی؛ ای كه از مرگ سياه، به گيتی بازمیگردی؛ تو را مردمان بسيار چشم در راهند؛ و نيمقدهای زارع، منتظر؛ و تو را الفهای مهسيما میستايند؛ و آدميان فانی، ياریخواهت؛ و تو را دورفهای سنگی، الگو میدانند؛ و میرهايی ز بندهای مرتفع، با بالهای عقابان مانوه؛ و تو را انتهای جنگلبان كه بسی دوستت میدارند، دلتنگاند. تو ای مرغ طوفان، سوار سپيد، ساحر خاكستری، ميترانديرِ اولورين؛ گندالف تارخون! پس به شاير برو؛ و گوندور و آرنور؛ و رهسپار شرق شو، نزد كوههای مرتفع كه در دامنههای سرسبزشان، دورفها خانه دارند؛ و به كرانههای رودهای زلال سرزمين ميانه سفر كن، كه الفهای گوشتيز، در آنجا میزيند؛ و علم و معرفت را بر خانهی ذهنشان قرار ده، و مهربانی و نيكی را در ژرفای قلبشان. و هم گهگداری راهی زمان شو، گذشته و آينده؛ و از سقوط گوندولين و دوريات جلوگير گرد؛ و نيز به دورانی پا بگذار كه ستارگان آسمان را كه بهسان موج بر كف كشتی ائارنديل میمانند، با دو شيشه مینگرند؛ و به گاهی كه ارابهها، اسب لازم ندارند؛ كه زمـــان نيز، نيازمند رخشندگی تـــــــــــــــــــــوســـــــــــــــــت... . بدرود؛ ای پيرسال ايستار! ویرایش شده در ژوئیه 5, 2012 توسط گندالف خ.س 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
مهمان ارسال شده در ژوئیه 7, 2012 (ویرایش شده) يه نثر ادبی (اسمش رو میذارم "شعر نو" تا اسپم نباشه! :دی) ديگه درباب ريوندل هم گفتم كه براتون میذارم. درمورد لورين و شاير هم میخوام بنويسم. انشاءالله چيزای بيشتری از من میخونين. راستی، يكی ديگه دربارهی مورگوت هم دارم. اما اول ريوندل: ****** باز پگاهی دگر در ريوندل؛ ماه، رخت خواب بر تن میكند، ستارگان، خموش میگردند، و خورشيد، درخشيدن را از سر میگيرد. پردهها را بكشيد؛ آفتاب میتابد! صدای نغمهی آبهای زلال را میشنوم؛ و بوهای دلانگيز و شيرين را. و الفهای زيبا و گوشتيز، با رداهايی بلند و گشاد، تاج گلهايی بر سر، لبخندی بر لبان، دلهايی آكنده از طرب، و انديشههای پاكشان، بر زمين سرسبز اينجا گام مینهند؛ و «صبح به خير» میگويند؛ و زمزمهكنان، ترانههای نيـک میخوانند؛ و گلهای شبنمدان باغها را میبويند؛ و دست در آبهای خنک حوضچهها فرو میبرند. اينجا ريوندل است، منزلگاه آرامش و خوشبختی؛ آنجا كه خانهی الروند نيمالف، پور ائارنديل، در آن قرار دارد... . و باز پگاهی دگر در ريـونـدل آغاز شدهاست! ****** ای خصم سياه آردا؛ ای پليدترين موجودات جهان؛ ای قَدَرتر زِ هَر مخلوق ارو؛ ای فرمانروای سياهیهای زمان! ای كه جان مردمان بیگناه را میستانی؛ و بر قلبهای پاكشان، آلودگی و بر انديشههای خالصشان، آلايش مینهی؛ و ای كه دلهای آرام الفها را میهراسانی؛ و ز قامت كوتاه دورفها در زير جثهی عظيم جفايت، میكاهی؛ و ای كه آدميان را به بردگی میكشی؛ و مينويان والينور را، ديو آتش میكنی! تو ای پادشاه آتش؛ ای خداوندگار تاريكی؛ ای سلطان شبهای ستم؛ ای زورگوی آنگباند، در پس كوههای آهن! به هر سو كه روی، آبها، آتش؛ گُلها، گِل؛ باران، تگرگ؛ ابْرها، اَبَر؛ رعدها، صاعقه؛ درياها، خشک؛ كشتیها، سوراخ؛ مردمان، پليد؛ خانهها، گور؛ و چشمها، چشم میشوند؛ بدان كه هيچگاه فرجام بد، خوب نبودهاست و نيست و نخواهدبود. هيچ فانی دلتاريكی، هبهی مرگ را با عشق دريافت نخواهدكرد؛ و هيچ الف سياهی، به زندگی بازنخواهدگشت؛ و هيچ نيمقد و كوتاهقد سنگیای، به آسايش نخواهدزيست؛ و هيچ بردهی اسيری، وفادار نخواهدماند؛ و هيچ ديو آتشی، از شعلهی درون رهايی نخواديافت؛ و هيچ اژدهای بالداری، جز ماری فلسدار نخواهدبود؛ و هيچ گرگخوی پليدی، بر ماه زوزه نخواهدكشيد؛ و هيچ مورگوتی، از نگاهبانی ائارنديل نخواهدگريخت. پس بدان كه سرانجام بدی، اين است؛ هيچگاه فرجام بد، خوب نبـودهاست و نيـست و نخـواهدبود... . ****** پ.ن: از امتيازات و بازديدهای فراوانتون از پست قبليم هم خيلی ممنونم. فقط جای ائرنديل خاليه تا بياد و يه امتياز مثبت بده و پستم بشه يه پست سوپرمحبوب. ماشاءالله نظر هم زياد دادين. سرگيجه گرفتم از بس خوندم! ;) انشاءالله اين يكی اونجوری نباشه! :-? تا بعد! :) (راستی، عجيب نيست كه تو هرشعرم، يه اثری از ائارنديل هست؟! سبک جالبيه. انشاءالله بتونم تا آخر ادامهش بدم.) ویرایش شده در ژوئیه 7, 2012 توسط گندالف خ.س 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ائارندیل Eärendil 1,294 ارسال شده در سپتامبر 29, 2012 (ویرایش شده) دوستان این قطعه چند شب پیش به ذهنم رسید،اینجا میذارم تا شما هم بی نصیب نباشین.:دی (سبک ترکیبی،تقلیدی) [table] [th]ائارندیل (سروده خودم) [/th][th]گیل گالاد(سروده تالکین)[/th] امواج دریا داستان او را با افتخار می سرایند. قلمرو آخرینش زیبا بود و آبگین، میان گاندولین و آروِرنین. کشتی اش زیبا بود و فروزان و پاروانش طلایی، و برق بادبانهای نقره ایش از دور دستها پیدا بود. یگانه ستاره اش در دشت آسمان، در کف دریای بزرگ هویدا بود. سالها پیش سوار بر کشتی رفت، و همه چشمها را به خود امیدوار کرد، به سوی سرزمین آمان، آنجا که والاها آرمیده اند، زیرا ستاره اش آخرین نور امید بود، ستاره اِئارندیل آخرین سیلماریل. [/td][td]"گيل-گالاد پادشاه اِلفها بود، چنگها داستان او را غمگينانه مينوازند، قلمرو آخريناش زيبا بود و آزاد، ميان كوهستان و دريا. شمشيرش بلند بود و ضربت نيزهاش سهمگين بود، و برق كلاهخودش از دوردستها پيدا بود، ستارگان بيشمار دشت آسمان، در آينه زره نقرهاش هويدا بود. سالها پيش،سوار بر اسب رفت، و كس را ندانست كه از آن پس در كجا سكني گزيد، چرا كه ستارهاش در تاريكي افتاد، در سرزمين موردور آنجا كه سايهها آرميدهاند..." .[/td] [/table] خیلی دوست داشتم از هر دو شعر(خوشامد گوئی به ائارندیل و سقوط گیل گالاد)بصورت همزمان تقلید کنم ولی بیشتر از دو مصراع نتونستم پیش برم: اِئارندیل پر آوازه ترین دریانوردان بود، امواج دریا آمدنش را در بی خبری میسرایند. . . . ویرایش شده در مارس 25, 2014 توسط ائارندیل Eärendil 7 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
سیه تیغ 763 ارسال شده در ژانویه 1, 2013 (ویرایش شده) خب . شعری در وصف داگور براگولاخ سرودم . فقط اگه از نظر املایی چیزی کم و کسر دیدین ببخشین . کیبوردش سفته ! بعضی جاها به خاطر وزن و عروض شعر عمدا کلمه تغیر کرده پس اصلاح نکنید لطفا. زمانی که شد نولدو را سروری یکی خاندان بود در مهتری وزان خاندان بود یک سرتری امیر وزینی ، شهین سری که بودست نام او فین گولفین به نولدور همی بود شاه برین همی وزنه ی قدرتش پر شده به دور سیه خصم ، محصون شده به لشکر شده آنگباند را حصین گذشته پنجاه و صفری ازین به گاه شب و دشت آرام بود تو گویی همه لشگرش خواب بود تنی چند او ، دیده بان داشتی بر آن دشت او ، پاسبان داشتی نبودش در آن گه هیچ اطلع که دشمن ندارد کمی ، از سلحه که خصمش بسی زیرک . پر قَدَر ولی صبر کم بود ، حیف از هدر کمی صبر اگر او ، میداشتی ، ز ریشه هر آن الف ، برداشتی به ناگه ، ناغافل آن شعله ای بیامد برون از میان کهی گرفت اندرش هرکه در دشت بود بسوزید هر کس که در دست بود شد حیران هر آن کس که آن صحنه دید فرار همه کس از آن سخت بید ز پیش تشُ ، سَم و دود سیه گلایرونگ زرین بیاورد سپه ز پس و زپشتش بسی بالروگ وزان پس بوَد تا به دوزخ ، اورک بکشت هر کسی در سر راه بود بمرد هرکسی پیرو شاه بود بدین سان شروع گشته است این نبرد هر اورکی بدان نازد و آن سترد به ناغافلان شعله اش شد شهیر "دگور برگولاخ" اش بخوانند ، دیر شروع اش بود در زمستان سخت به پایان رسیده ش بهاران ، به بخت چه بسیار الدار در آن شب بمرد چه بسیار ارواح ، ماندوس شمرد چه بسیار تن ، بی سر و گور بود چه ستخوان که دودیده ، نَمسوز (نیمسوز) بود بیفتاده هر سو تن سروری بغلتیده هر سو سر سروری چه بسیار نولدور دلیران پیر بیامد در این گاه گاهان به زیر ندنم چه تعداد مرد دلیر از انسانیان کشته شد سیر ، سیر بگشته ست چک چاک یه زخم سنان تن برگولاس ، آن بئور پهلوان بگشته ست سوراخ ز پیکان تیر تن هادور و گوندور شیر گیر ز تیغ کج اورکی و خصم و کین بیوفتاد آنگرود و آیگنور ز زین اگر چه بشد تمَّت آن شعله ها ارد وتِّرین شعله را منتها ز سوی دگر دورتونیون که بود ببست راه این شعله و سَمُّ و دود و لیکن نه هرگز ، سدی بوَد که راه سپه را ، بند آورد از آن پس دگر ، آرد گالن بمرد به نام دگر گشته اش سر سپرد که یعنی دگر آن همه خرمی غبار نفس گیر شد ، شد غمی قلمرو دیگر ، آن قلمرو نبود ز هر سو دگر نولدو سرور نبود سقوطید دیگر کارانتیر زمین که این است خشم والای مهین نه نیروی انسان به کار آیدت نه جادوی الفی به یار آیدت کارانتیر گریزید با مردمی همان مردم کم شمار بقی به یاری نخجیرگر الف سبز ببستند هرگونه روزن و درز به مردان آمرود و آمراس رسید ز ایشان در آن دم ، یاری سزید گریزید از معرکه ، سر سلام ببرده ز جنگش بسی او الام کله گورم و کورفین نماندند جای چه مردم از ایشان بمردند ، وای به سوی دژ فینرودی تاختند به مردان ایشان مُضَف ساختند گلایرونگ فرصت غنیمت شمرد به سوی شِکَف مایگلور پیش برد میان دو بازوی گلیون برفت همه آن زمین ها ز سوزش بتفت به کوه ره ریر وی درآمد سپس هر آن مردمی یافتی ، راند پس هر آن دژ که آنجا بوَد شد صحاب هله ورن را وی ملوثید ، آب در وصف نژاد فینرود فلاگوند و نبرد فین گولفین و مورگوث دفعه بعدی شعر میگم. یا حق . ویرایش شده در ژانویه 2, 2013 توسط سیه تیغ 28 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
سیه تیغ 763 ارسال شده در ژانویه 2, 2013 دوستان هیچ نظری راجع به شعر بنده ندارین ؟ اگه هست بگین تا در اشعار بعدی اصلاحاتی به وجود بیارم . 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
تور 9,804 ارسال شده در ژانویه 2, 2013 (ویرایش شده) خب . شعری در وصف داگور براگولاخ سرودم . فقط اگه از نظر املایی چیزی کم و کسر دیدین ببخشین . کیبوردش سفته ! بعضی جاها به خاطر وزن و عروض شعر عمدا کلمه تغیر کرده پس اصلاح نکنید لطفا. زمانی که شد نولدو را سروری یکی خاندان بود در مهتری وزان خاندان بود یک سرتری امیر وزینی ، شهین سری که بودست نام او فین گولفین به نولدور همی بود شاه برین همی وزنه ی قدرتش پر شده به دور سیه خصم ، محصون شده به لشکر شده آنگباند را حصین گذشته پنجاه و صفری ازین به گاه شب و دشت آرام بود تو گویی همه لشگرش خواب بود تنی چند او ، دیده بان داشتی بر آن دشت او ، پاسبان داشتی نبودش در آن گه هیچ اطلع که دشمن ندارد کمی ، از سلحه که خصمش بسی زیرک . پر قَدَر ولی صبر کم بود ، حیف از هدر کمی صبر اگر او ، میداشتی ، ز ریشه هر آن الف ، برداشتی به ناگه ، ناغافل آن شعله ای بیامد برون از میان کهی گرفت اندرش هرکه در دشت بود بسوزید هر کس که در دست بود شد حیران هر آن کس که آن صحنه دید فرار همه کس از آن سخت بید ز پیش تشُ ، سَم و دود سیه گلایرونگ زرین بیاورد سپه ز پس و زپشتش بسی بالروگ وزان پس بوَد تا به دوزخ ، اورک بکشت هر کسی در سر راه بود بمرد هرکسی پیرو شاه بود بدین سان شروع گشته است این نبرد هر اورکی بدان نازد و آن سترد به ناغافلان شعله اش شد شهیر "دگور برگولاخ" اش بخوانند .... وزنش "فعولا فعولا فعولا فعل" بود. وزن شاهنامه خیلی جاها هم از لحاظ وزن به هم میریخت اما آهنگشو تا آخر حفظ کرده بودی... بسیار عالی بود. معلومه که وقت زیادی صرفش کردی...خسته نباشی. همچنین معلومه که ذوق خوبی داری. میشه خوب به ابیات برسی و وزن هاشو بهتر کنی اما باید اعتراف کنم وقتی داشتم متن ا در قالب شاهنامه می خوندم نوعی احساس غرور بهم دست داد.. جای الوه خالیه...احساس میکنم :-? ویرایش شده در ژانویه 6, 2013 توسط تور 5 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
مونت آو سائرون 2,307 ارسال شده در ژانویه 2, 2013 دوستان هیچ نظری راجع به شعر بنده ندارین ؟ اگه هست بگین تا در اشعار بعدی اصلاحاتی به وجود بیارم . زیبا بود! از اونجا که ما در آرشیو مقالاتمون " شعر فارسی درباره ی دنیای تالکین" داریم. خوبه که با مدیریت صحبت کنید شعرتون رو در اونجا قرار بدن. 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
سیه تیغ 763 ارسال شده در آوریل 16, 2013 (ویرایش شده) این هم نبرد مورگوت و فینگولفین : هم اینک رسیده خبر از نبرد ز تن ها و اجساد بی روح و سرد چو بشنید آن شه ، خبر از شکست ، ز تخت و ز جانش بشویید دست شنیده هم اکنون شکست سران گریز ز میدان ، ز بد گوهران در آندم ، جهان تیره و تار شد به چشمان شه ، سقف آوار شد گمان برد نولدور همه نیست گشت همه خاندان هایشان پست گشت هم اینک ز خشمش ، مجنون شده ز دنیا بریده ، محزون شد ز نومیدی وی ، افق رنگ باخت به توسن پرید و سری پیش تاخت همان اسب نیرو فزای سفید که روخالورش در زمان نام بید ز چشمان وی نور قدسی دمید که هر کس در آن راه وی را بدید : گمان برد اورومه آمد به جای جهید از مسیر یورش ، زودپای به دروازه های دژ خصم شد دریغا که مغلوب آن خشم شد . ***** دگر شاه ، آنجا تنها شده گمان برد فرصت مهیا شده نفیری ز شاخش بیاورد اوی بکوبید دروازه جنس روی ز فریاد وی ، دشت ها پر بگشت بپیچید صوتش به قصر دهشت گشود او دهانش به تیزی زبان ، برون صوت وی ، چو تیر از کمان که " ای تو سیه خصم بدخوی ما ، تو ای دزد بد پیشه خود نما برون شو زبون جبون لعین ، به تن کن هم اکنون ، زره آهنین خداوند و رب ستم پیشگان تو ، معبود بیچاره بندگان ! " به گوش سیه خصم شد آن صدا ، به اکراه شد وی ز تختش جدا . چو شرمنده شد از نگاه سران رسیده صدا بر همه ، آن زمان مهیا شد و رو به بالا گذاشت : ز دخمه برون میشد و صبر داشت . به آهستگی پا به هر پله داشت ، طنین قدم های وی لرزه داشت . نگاه شه نولدوری باز شد : که دروازه خصم وی باز شد : ز دروازه برجی سیه شد برون بلند و عظیم و بسی بد شگون ، به دستی سپر وی ، مکدر چو شب ، چو طوفنده ابری ، سیاه و صعب . به دست دگر پتک زیرین جهان ، که نامش " گروند " بود در آن زمان ولیکن به زیر آن شه نولدوری ، ستاره نما ، چون امید پَری به دستی سپر وی ، بلورین نشان ، به دست دگر ، رینگیل درفشان ، چو یخ میدرخشید شمشیر اوی ، گزنده ، برنده ، دو دَمّ و دو سوی . هم اکنون بگشته شروع آن نبرد که آوازه اش پر ز دود و ز درد به بالای سر برد مورگوت ، گروند بکوبید وی بر زمین پتک کند مغاکی پدید آمد از ضربه اش ، که پر بود از دود و فواره تش ولیکن شه نولدوری پر توان : جهید همچونان آذرخش از مکان به هر بار مورگوت به جهد تمام ، به هر بار فینگولفین پر سلام ، به هر بار ضربت ز دود و ز تش ، به هر بار ز ابر سیه ، آذرخش . بزد هفت زخم عمیق و دقیق ، به خصم خودش ، آذرخشی ز میغ ، بزد هفت ضجه ، سترگ سیاه ، دمر شد همه اورک و بالروگ ، به گاه . زمین شمالی شده پر طنین از آن ضجه دردناک لعین ولیکن دگر شاه ، خسته شده ، سپر بر سر وی شکسته شده . سه بار اوفتاد و زجان دست شست ، سه بار دگر باز از جا بجست . ولیکن زمین آبله گون نمود دگر جای پایی برایش نبود . بپیچید و افتاد در چاله ای : در اندیشه خصم وی چاره ای : به پای چپش گردن شاه کوفت ، که نور از دل و دیده وی بروفت . در اینجا ببین شاه قصه چه کرد . به پایان رساند ضربتش این نبرد . بکوبید رینگیل به پای حریف ، ببرید پای رقیب سخیف . ولیکن از این ضربت وی چه سود : هم اکنون دگر شاه ما غرقه بود . شده غرقه در خون پای رقیب ، به گودال خون ، داده جان وی غریب. چنین شد سرانجام شاه برین شده کشته در خون ، نقش زمین ولیکن حریفش رهایش نکرد : تن پاک وی را به دست خرد کرد فراخواند گرگان خود را به خوان به دندان کشند از تنش استخوان دگر بیش از این قدسیان و والار به تاب و تحمل ندارند بار : فرستاد مانوه توروندور به جای که تا آورد نعش شه را به جای. کریسایگریم را رها کرد اوی به فرمان مانوه به جا گشت اوی به پنجه ز مورگوت چهره درید ز بالش نوایی ز مانوه شنید. به دخمه بشد باز خصم سیه به خواری ، به خفت ، میان سپه رهانید از چنگ گرگان اوی ، توروندور ، تن شاه نولدور ز سوی از آن روز مورگوت ، گه گاه و گه ، که خواهد شود از سوی جایگه ، به پای شل و لنگ لنگان رود روانش همه پر پریشان شود . کنون هم ز زخمان تیغی چو یخ ، بنالد چو تشنه به صحرای فَخ کنون نیز ردی ز زخمی بزرگ ز پنجه بمانده به رویش سترگ و اما توروندور تن شاه را ببرد اندرون در میان ، صخره ها همانجا که نامش پر آوازه شد به شهر نهان صخره ها یاد شد شه گوندولین روی تپه ز یاد بر آورد گورپشته ای رو به باد به سنگی سترگ از نشان پدر علامت نشان کرد آن تپه سر به پایان شد و این قصه سوزناک سیه تیغ ، نامت شود تابناک . امیدوارم خوشتون اومده باشه . هفته آینده : داستان فرزندان هورین ، قسمت اول . ویرایش شده در آوریل 16, 2013 توسط سیه تیغ 23 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
سیه تیغ 763 ارسال شده در آوریل 16, 2013 خب دوستان. نظرتون راجع به شعر جديد چي بود؟ مقبول افتاد؟نسبت به شعر قبلي چطور بود؟ در مورد فرزندان هورين چه غالب شعري رو پيشنهاد ميكنيد؟ لطفا با دليل پيشنهادتون رو مطرح كنيد. 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
سیه تیغ 763 ارسال شده در آوریل 19, 2013 (ویرایش شده) خب ، مثل اينكه كسي نظري نداره. اما بنده نااميد بشو نيستم. مطمئن هستم كه خيلي هاتون موسيقي blunt the knives هابيت رو دوست دارين ، گفتم به فارسي برگردونم . لازم به ذكره كه بعضي تيكه ها براي جور دراومدن قافيه و وزن حذف يا تغير داشتن : كارد كند كن ، چنگال خم! بطري هارو بكوب رو هم ! كاسه بشقابارو خرد كن ! بيلبو بدش مياد؟! ولش كن! روميزي هارو پاره كن! چربي ها رو با پات له كن! روي درها شراب بريز! آشپزخونه رو شيرمالي كن! كوزه ها رو بنداز تو آبجوش ! هم بزن با ميله اي توش! اگه يكيشون سالم موند... قل بده تو سالن زير و روش! بيلبو بدش مياد؟! ولش كن! البته بنده مثل گندالف عزيز و پيجك جان امكانات لازم براي ميكس اين آهنگ رو كليپ اصلي رو ندارم و اگرنه صدام واسه خوندن عاليه :دي ! به هر حال اميدوارم مقبول افتد . قالب مناسب واسه فرزندان هورين هم نگفتين چيه ها! ویرایش شده در آوریل 20, 2013 توسط تضاد غلط املایی 17 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
سیه تیغ 763 ارسال شده در آوریل 20, 2013 واقعا بنده اينقدر منفورم كه يكي حاضر نيست به پستم جواب بده! اصلا قيد فرزندان هورين رو زدم ! 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
MORGOMIR 1,688 ارسال شده در آوریل 23, 2013 واقعا بنده اينقدر منفورم كه يكي حاضر نيست به پستم جواب بده! اصلا قيد فرزندان هورين رو زدم ! میگم اگه امکانش هست این آهنگ misty mountens cold هابیت رو یه قالب خوب بهش بدید چون الان همه منتظر فیلم هابیت هستن بشینن فارسیشو بخونن تا فیلم بیاد ممنون 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
مهمان ارسال شده در آوریل 23, 2013 (ویرایش شده) واقعا بنده اينقدر منفورم كه يكي حاضر نيست به پستم جواب بده! اصلا قيد فرزندان هورين رو زدم ! دوست عزیز حتما لازم نیست کسی پستی بزنه. یه نگاه به امتیازاتت بنداز، اون وقت جوابت رو می گیری. از اینکه یه شاعر دیگه تو فروم هست، خیلی خوشحال شدم. تا اینجا من و تو و آگارواین از شاعران آردا هستیم :) اگه میشه فرزندان هورین رو به قالب شعر نو دربیار. فکر کنم الان کلا قال شاعری رو بزنی با این پیشنهاد :دی موفق باشی. منتظر شعرهای بعدیت می مونم. میگم اگه امکانش هست این آهنگ misty mountens cold هابیت رو یه قالب خوب بهش بدید چون الان همه منتظر فیلم هابیت هستن بشینن فارسیشو بخونن تا فیلم بیاد ممنون هرچند لایق نیست، ولی من این اثر رو به شما توصیه میکنم: https://arda.ir/forum...indpost&p=30243 ویرایش شده در آوریل 23, 2013 توسط گندالف سفید 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
بانوی سفید روهان 1,762 ارسال شده در سپتامبر 18, 2013 اول روز فرهنگ و ادب پارسی مبارک {که البته دیروز بود} دوم :من با اجازه شعرای سایت آردا ترجمه شعری رو که لگولاس توی صفحه666کتاب یاران حلقه می خونه را دوباره شعر کردم البته بعضی جاهاش مشکل داره و بعضی جاهاشم تغییر دادم ^__^ دوشیزه الفی بود در روزگار باستان همچون ستاره روشن در روز هم درخشان حاشیه ای زرین داشت سفید بود ردایش خاکستری نقره گون ،جلوه ی کفش هایش ستاره بر جبین و انوار برگیسوان چون آفتاب زرین بر شاخه درختان در لورین الفیان گیسوانش بلند و سفید دستان او بی ریا و با صفا چون ماه سیمای او وقت وزیدن باد چون نور پر میکشید در این سو و در آن سو چون برگ بید سفید در کنارِ نیمرودل،آبشارِ زیبِ لورین آب زلال و خنک درخشان و بلورین نغمه ی زیبای او چون آبشار ،نقره فام در آبگیر رخشان می ریخت نرم و آرام اکنون کجاست امروز ،نی کس نداند کجاست در زیر مهر تابان یا در دل سایه هاست از دیرباز گم شد نیمرودل مه جبین آواره در کوهستان دل تنگ و قلبی غمین بندر خاکستری مامن الفیان بود کشتی ها در پشت کوه از باد در امان بود ماندند در انتظار دقائقی بی شمار دور از کف و موج و باد درگوشه ،صیف و بهار در خطه شمالی باد شابه برخاست فریاد خشم سر داد،از گرمی فضا کاست ا زآن خلیج الفی کشتی رمید گم شد دور شد از کرانه با موج همسفر شد آمد پگاه تیره خشکی که محو گردید کوه سترگ و عظیم خاکستری گرائید دریا و امواج او به هر طرف راندشان پاشش خیزابه ها آزار دادچشمشان نگاه کرد آمروت ساحل چه رنگ پریده در پس موج دریا خطی از آن خزیده بر باد نفرین گرفت کشتی بی وفا را زیرا از او می گرفت نیمرودل زیبا را از دیرباز او بود پادشه الفیان فرمانروای جنگل ،دره ها و درختان شاخه های درختان بودند رنگ طلا در زمانِ بهارِ لوتلورین ِ زیبا دیدند روی عرشه درون دریا جهید چون تیر رسته از بند ناگه دوید و پرید با شیرجه گم شد در قعر آغوش موج چون مرغ فرود آمد در قعر رفت از اوج بادی وزید هر دم بر موی تابدارش کف میدرخشید و موج میریخت در کنارش از دور دیدند اورا ،زیبا قوی و پرزور مانند قویی بزرگ هر لحظه میشود دور تا به کنون از غرب نیامده ست پیامی نه از ساحل این سو نبوده است کلامی سالیان بیشمار الفیان در انتظار نیامده ست آمروت دوباره بین الدار پ.ن:همین حالا تموم شد نتونستم تا صبح صبر کنم :)) 16 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
بانوی سفید روهان 1,762 ارسال شده در دسامبر 17, 2013 (ویرایش شده) شعر سروییدم ! "دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد ؟* ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد ؟" برهوت اسماگی گر دست ما بیاید *دنیا شود گلستان هر دم شکوفه بارد این وادی جگرسوز پیتر جکسون ندارد *شهروند استرالیا باید به خود ببالد ما چه کنیم آخر ؟ایران اکران ندارد * در سینما آمریکا انسان زدر ببارد قدر چنین گوهری هر منتقد نداند *با امتیاز اندک از خجلتش در آید سه گانه ی قشنگش هر جایزه نشاید * گلدن گلوب و اسکار باید بر او بر آید برّهوت اسماگش گر زودتر نیاید *بارانی از اشک و آه بر چهرمان ببارد کیفیت خوب آن کی و کجا بیاید ؟* از دانشم خارج است بانو دگر نداند ویرایش شده در دسامبر 17, 2013 توسط بانوی سفید روهان 26 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
نولوفینوه 1,690 ارسال شده در دسامبر 18, 2013 شعر سروییدم ! "دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد ؟* ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد ؟" برهوت اسماگی گر دست ما بیاید *دنیا شود گلستان هر دم شکوفه بارد این وادی جگرسوز پیتر جکسون ندارد *شهروند استرالیا باید به خود ببالد ما چه کنیم آخر ؟ایران اکران ندارد * در سینما آمریکا انسان زدر ببارد قدر چنین گوهری هر منتقد نداند *با امتیاز اندک از خجلتش در آید سه گانه ی قشنگش هر جایزه نشاید * گلدن گلوب و اسکار باید بر او بر آید برّهوت اسماگش گر زودتر نیاید *بارانی از اشک و آه بر چهرمان ببارد کیفیت خوب آن کی و کجا بیاید ؟* از دانشم خارج است بانو دگر نداند @-) خیلی خیلی جالب بود بانو! .. به به! ... نتونستم پست ندم! .. خیلی جالب بود! .. و فککنم عقده هاتونو روش خالی کردی! سه گانه ی قشنگش هر جایزه نشاید * گلدن گلوب و اسکار باید بر او بر آید .. اون تاج سیمین (!) وایت ویچ هم عالی بود .. فحش چرا لیدی تراندویل؟! .. جدی خیلی قشنگ بود! من برم چیزی سروپا کنم! :دی! ... بیکارم ! .. 7 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
لگولاس سبزبرگ 342 ارسال شده در دسامبر 21, 2013 (ویرایش شده) این بود یک شعر کوتاه درموردلگولاس که خودم گفتم ویرایش شده در ژانویه 20, 2014 توسط Hasgreayt 18 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Elentári 1,441 ارسال شده در مارس 23, 2014 (ویرایش شده) این شرح حال بنده در سفر و گرمای هرمزگان كه فکر هابیت یه لحظه دست از سرم برنداشت. فقط یه کم عجله ای شد دور و بریا هم سکوت نمیکردن كه فرد اندیشمندی مثل من بتونه به افکارش نظم بده! @};- خلاصه از هر دری سخنی شد… مژده ای دل كه مسیحا نفسی می آید/هابیت خوب مگر گیر کسی می آید مانده ایم بیکار و ول لنگ بلوری نسخه ای/آخر این نسخه ی mkvمگر کار مرا می سازد؟ در میان جمعی ام کز دم همه بی بهره اند/جملگی را بی بصیرت گویی بار آورده اند هرچه در گوش پدر خوانم مگر گوشم کند؟/این دل تنگ مرا مادر مگر درمان کند مادر هم انگار مرا دیگر نمی بیند زیاد/تا سخن از هابیت گفتمش مرا زود برد ز یاد من غریبم در اینجا و کسی نشناستم/یاری اندر کس نمیبینم تالکین دوستان را چه شد؟ هرکه چون من غرق شد در بحر آردای وسیع/از چه کس باید بپرسد دور دوران را چه شد؟ قبل از اینکه دوستان متذکر بشن خودم بگم كه دو بیت آخر خیلی خوب نیستن. همچین وزن خرابی از من بعیده ولی واقعا توی قافیه گیر کرده بودم @};- ویرایش شده در مارس 23, 2014 توسط ضحی 13 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
The secret wizard 2,001 ارسال شده در مارس 30, 2014 حدود نيم ساعت طول كشيد اما شعر خوبي شد؛حتما بخونيد به آردا ميروم با چشم بي تاب/نگاهي ميكنم بالا به مهتاب نمايه بي صدا و سوت و كور است/نظر صفر و پيامم بي عبور است شدم وسواس بر آردا و بدبين/به استاد عزيزم آقا تالكين هزاران تايپك و ده ها مقاله/نظر دادن براي من محاله! به استادان آردا مژده اي ده/به مهدي،تور،بر گندالف و الوه كه شاعر در نظر چون كارد بوده/بدان شاعر همان ويزارد بوده @};- @};- 15 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
The secret wizard 2,001 ارسال شده در مارس 31, 2014 (ویرایش شده) شعر دوم:دلبستگي به آردا...!! ««تقديم به همه ي دوستان آردايي»» نشستم بي صدا در زير سايه/نگاهم روبرو روي نمايه يكي در تايپكش تصوير دارد/يكي در ذهن خود تزوير دارد يكي استاد و نامش هم به شهرت/به تعداد علامت هاي مثبت دگر تعداد تايپك ها زياد است/ بدان تالكين ما هم زنده ياد است ز شوراي خردمندان بگويم/كمي هم از محبت ها بجويم بگويم هر چه گشتم من درآنجا/نديدم سايتي كامل تر ز آردا ! هميشه عاشقت بودم و هستم/نمي افتد دگر لپ تاپ ز دستم ویرایش شده در مارس 31, 2014 توسط The secret wizard 11 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
The secret wizard 2,001 ارسال شده در آوریل 2, 2014 سلام به همه ي دوستان آردايي؛اميد وارم از شعراي ناچيز من خوشتون اومده باشه. بعد از ده ها دانلود ناموفق و ضايع كننده،حسرت ديدن كامل هابيت تو دلم موند اما خب چه ميشه كرد؟بايد صبر كنم تا وارد بازار CD بشه.شعر سوم رو در همين مورد سرودم:دي شعر سوم: دانلود هاي ناموفق..! پيتر جكسون بيا زودي به خوابم/كه خسته،نا اميد و دلخرابم دگر هوش و حواسم با خودم نيست/دگر حتي نخواهم نمره ي بيست نفهميدم كدامين لينك خوب است/كدامين لينك دانلود بي غروب است يكي تا نصفه نيمه دانلودش كرد/يكي از حجم دانلود بيخودش كرد پيتر جكسون بيا زودي به خوابم/كه خسته،نا اميد و دلخرابم! بيا تا بر نگاهت جان فروشم/براي شادي ات آتش بنوشم هابيت ميخواهم؛اين را من ندارم/از اين لينكاي دانلود بي قرارم بسي رفتم به دنبال سر و سايت/همش فيلتر،همش پرتي و آفسايت پيتر جكسون بيا زودي به خوابم/كه خسته،نا اميد و دلخرابم! به هر سايتي كه رفتم پول ميخواست/برايم دانلود مفتي نميخواست اكانت عضويت با خود ندارم/به خود گفتم چقد بدبخت و خارم دگر دل را به خود بيتاب بينم/هابيت اصل را در خواب بينم پيتر جكسون بيا زودي به خوابم/كه خسته،نا اميد و دلخرابم! 11 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
The secret wizard 2,001 ارسال شده در آوریل 29, 2014 تقديم به پيتر جكسون عزيز <_< به ارو قسم كه اسمت/هميشه روي لبامه شايد عقلم سر و ته شه/ولي ياد تو باهامه حس نور گرم تالكين/كه شبا مياد به خوابت ميزنه با يك تبسم/ملك آردا رو به نامت كاش من هم با تو باشم/مثل يك تب مثل يك كارد من كجام و تو كجايي/خسته شد بيچاره (ويزارد)! تو خيالم با تو هستم/با پريشاني و مستي شعرمو برات ميخونم/چون پيتر جكسون تو هستي 6 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست