ت.ت 1,592 ارسال شده در ژوئیه 29, 2014 اهم...اهم... خب طبق معمول داستان از جستجوی بنده در فایل های قدیمی که مربوط میشه به فعالیت های درون بیشه ای{!} شروع میشه که باز چشممون به جمال ترجمه ای افتاد که اون روزها از داستان اسمیت آو ووتن میجر کرده بودم تا توی سیاه بیشه بذاریم و الان به کلی فراموشم شده بود، چرا که سیاه بیشه ی مرحوم زیر آب رفت و ما متوجه شدیم که این داستان توی کتاب درخت و برگ فرهادپور قبلن ترجمه و چاپ شده، منتها قبل از شروع ترجمه این کتاب هنوز تجدید چاپ نشده بود و تقریبن نایاب بود و ما از وجود این ترجمه بی خبر بودیم، و اینجوری بود که ما این داستان کوتاه رو ترجمه کردیم و هیچ وقت منتشر نکردیم! و مقصود از ما صرفن خود بنده است چرا که احترام ویژه ای برای خود قائلم!:دی و حالا که چندین سال از اون ماجرا میگذره و سیاه بیشه خیلی وقته در دسترس نیست و کتاب درخت و برگ هم تجدید جاپ شده، ما تصمیم گرفتیم که ترجمه ی کذا رو روی آردا قرار بدیم تا دوستانی که هنوز این داستان رو به فارسی نخوندند ازش استفاده کنن و اون هایی هم که خوندند به ریش ما بخندند! و مقصود از ما این بار بنده و مهدی سه بعدی هستش، چرا که با مشورت با مهدی قرار شد ترجمه رو قرار بدیم و توی ویرایش کار هم به من کمک کرد... پس بی هیچ مقدمه ای {پس این بالایی ها پشم بود؟!} ترجمه ی آهنگر از ووتن میجر _که قدیما با عنوان آهنگری از شنگول تپه ی علیا{!} ترجمه کرده بودیم اما به زیادی لوس بودن این نام پی برده و از این نام صرف نظر کردیم_ رو تقدیم شما اهالی محترم می کنیم... آهنگر از ووتن میجر متعاقبن از تمامی دوستان خواهش میکنم که اگر انتقاد یا پیشنهادی در رابطه با ترجمه دارن، یا اینجا یا توی پخ به من بگن... باشد که مقبول واقع گردد... ارادتمند... ت.ت 44 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
LObeLia 4,013 ارسال شده در نوامبر 2, 2014 قصه ی خیلی بامزه و جمع و جوری بود. لذت خاص خودش رو برای آدم داره. میشه گفت ذهن خسته رو تیمار میکنه... قصه یه جادویی جدای از جادویی که توی آردا وجود داره، داشت. جادویی بدون قواعد خاص! ستاره ای که اونقدرها مشخص نیست استاد تالکین چه هدفی ازش داشته. شاید که ملکه قصد داشته ازین طریق, وجود خود و مردمش رو به کسایی ثابت کنه. اما توی این آشکار کردن رازها، چه اثری دقیقن توی زندگی اون فرد حامل ستاره، میگذاره؟؟ من ترجیح میدادم عکسها رنگی می بودند. مخصوصا که مترجم هم خودش اینکاره بوده دیگه واقعن ازش توقع میره! :دی یا حتا میشد عکسهای بیشتری کشید مخصوصا اون قسمتهایی از داستان که توصیفات زیاد واضح نیستن. 9 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Nienor Niniel 3,259 ارسال شده در ژانویه 23, 2016 داستان خیلی زیبایی بود...با وجود اینکه داستانی مستقل از داستان های سرزمین میانه بود اما حس و حال آشنای همون داستانا رو برای من داشت.چند صفحه اولو که خوندم اصلا متوجه ربط داستان با اسمش نمیشدم تا اینکه بعد معلوم شد.یه سری چیزا گنگ و مبهم بود تو داستان مثل ستاره که بانو لوبلیا اشاره کرد.یا یه چیزی که خودم درگیرش شدم این بود که اصلا این سرزمین پریان کجا بود.چطور میشد رفت اونجا و چه موجوداتی اونجا بودن.اما از اون جا که بنظر میرسه داستان پس و پیشی نداره احتمالا نباید زیاد درگیرش شد... ممنون از دوستان برای ترجمه و ویرایش و... 6 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست