arw leg ara gan gim 386 ارسال شده در ژانویه 10, 2013 آیا به نظر شما تالکین واقعا از مرگ میترسیده است؟ سلام.من این تاپیک رو به درخواست یکی از دوستان عزیز شروع میکنم و برای این حرف خودم مدرک نیز دارم.هر کس که دوست دارد میتواند در این تاپیک نظر خود را بدهد چون نظر هر فرد بیسیار برای من محترم و در عین حال ارزشمند است. و حال مدرک من:به دلیل این که تالکین تمام موجودات خیالی که در دنیای خودش آفریده بود رو دارای عمر بی پایان یا خیلی دراز کرده بود و تنها انسان ها بودند که عمری معمولی داشتند و به نظر من تالکین اگر میتونست انسان ها رو دارای عمری بی پایان میکرد اما در اینصورت داستان خیلی مصنوعی میشد و اسم این موجودات رو نمیشد گذاشت انسان و طبق یه نظریه ی روانشناختی شخصیت ساختگی در ذهن هر فرد نشان دهنده ی عقیده،علایق،ترس ها و تفکرات یک شخص باشد. موفق و پیروز باشید. 7 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
مونت آو سائرون 2,307 ارسال شده در ژانویه 10, 2013 میزگرد آردایی در قسمتی راجب این موضوع بحث کرد. نویسنده روح خودش رو در آفرینش هر یک از شخصیت های مثبت داستانش تقسیم میکنه. پس اشخاص مثبت داستان بیانگر عواطف و امیال نویسنده هستند.اگر عناصر داستانی از مرگ نهراسند، نویسنده نیز نهراسیده! پیشنهاد می کنم پادکست میزگرد رو گوش کنید استاد آروی عزیز! :D 10 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
LObeLia 4,013 ارسال شده در ژانویه 10, 2013 همه ی انسانها دنبال جاودانگی اند.من که خودم دست نوشتن دارم خوب استادم رو درک میکنم که روحش با جاودانگی اسطوره هاش زندگی میکرده و اصل واقعی خودش رو توی نوشته هاش به تصویر میکشیده.بی انصافیه بزرگیه مطرح کردن موضوع ترس... 9 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
مهمان ارسال شده در ژانویه 10, 2013 من هم مدرک ميارم كه استاد از مرگ نمی ترسيده. تالكين در سيلماريليون از زبان قاصدان مانوه خطاب به دونه اداين (آدم هايی كه در دريای بله گاير زندگی ميكردن حسرت رفتن به آمان رو داشتن) ميگه: «می گوييد الدار پادافره نديده اند، و حتی آنان كه سر به شورش برداشته اند، نمی ميرند. باری آنچه می گوييد برای ايشان نه پاداش است و نه پادافره، بل تحقق هستی شان است، و آنان را گريزی نيست و بندی اين جهان اند، و تا جهان پايدار است هرگز تركش نمی گويند. چه، جهان تا زنده است ايشان نيز زنده اند. و می گوييد شما را به سبب شورش آدميان كيفر داده اند. شورشی كه در آن سهم تان اندک بود و از اين روست كه می ميريد. اما مرگ از همان نخست نيز كيفر شما نبود. بدين سان شما می گريزيد، و جهان را ترک می گوييد و در اميد يا نوميدی بندی آن نيستيد. پس كدام يک از ما بايد به ديگری رشک بورزد؟» با اين اوضاع گمان نكنم استاد از مرگ می ترسيده! مخصوصاً كه بارها "مرگ" رو "هبه ارو به انسان ها" توصيف و خطاب كرده. 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
LObeLia 4,013 ارسال شده در ژانویه 10, 2013 همونطور که دوستمون میگن استاد-تالکین بزرگ- توی سیلماریلیون چشم انداز خودشون رو نوشتن.و اگه حتی ننوشته بود هم با جهانی که من دارم توش زندگی میکنم(جهان استاد) هرگز این ترس قابل قبول نبود. تموم وجودم لرزید از خوندن اینکه استاد از مرگ میترسیده... 7 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
R-FAARAZON 10,192 ارسال شده در ژانویه 10, 2013 (ویرایش شده) آیا کدوممون بودیم که نترسیم ؟ با توجه به حدیث معصوم که فرمودند یاد مرگ دلهارو خوار میکنه .ولی آیا اصلا ترس از مرگ بده به نظرم نه. مولا علی (ع) در نهج البلاغه میفرمایند:ياد مرگ و پرهيز از غفلت اى مردم، شما را سفارش مىكنم به ترس از خدا و فراوان ستودن او به پاس عطاها كه به شما بخشيده و نعمتها كه ارزانیتان فرموده، و آنچه از وى به شما رسيده. چه نعمتها، كه شما را بدان مخصوص فرمود ترس از مرگ ناشی از وجدان و میل به جاودانگی یه می تونیم کلام حضرت علی (ع) رو به نوعی و با گفتاری متفاوت و البته با همون هدف در نوشته های استاد حس کنیم گاهی خیال میکنم استاد شریعتی سمفونی آفرینشو از روی سیلماریلیون و فصل های اولیش نوشته. ترس از مرگ به شرطی بده که مرگو پایان همه چیز بدونیم ولی اگه اثار استاد رو مرور کنیم براحتی میتونیم زیبایی توصیفش از دنیای پس از مرگ و جاودانگی رو بیابیم میل به جاودانگیه که زمینه ساز صفات خوب انسانی میشه و اینو میتونیم در شخصیت های مختلف دنیای تالکین ببینیم نمونش الف ها که پس از اینکه به بلوغ کامل فکری میرسن رهسپار غرب میشن یا گیملی و تورین که ابتدا شخصیت هایی لجوج و خیره سرند ولی در آخر لیاقت اینو پیدا میکنن که به جاودانگی برسن به نظرم تالکین تونسته یه نمونه کوچک از بهشتو بازسازی کنه کاری که در کمتر کتابی میشد نظیرشو پیدا کنیم تالکینی که با کاراش نشون میده مرگ پایان کار نیست بلکه یه پله به سمت جاودانگی تو کاراش همیشه بهمون میگه که والینور رو در نظر بیگیرید و دل بسته قدرت و خودخواهی نشید.خودخواهی باعث سقوط میشه حتی اگه ملکور باشی و عشق فداکاری به عظمت میرسونه تورو حتی اگه یه هابیت باشی خوش به حال ایشون که تونست بزرگی ابدیت و جاودانگی رو توی زندگیش حس کنه و زندگی شو زیبا کنه نمونش عشق به همسر مرحومشون که مثل عشق برن و لوتین بود ویرایش شده در ژانویه 4, 2014 توسط R-FAARAZON 19 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Elrond 640 ارسال شده در ژانویه 10, 2013 (ویرایش شده) اينجا بايد كامل تر از نمايه توضيح بدم ؟ :دى خب تالكين بسيارى شخصيت خلق كرده و نميشه هم گفت كدومشون رو بيشتر دوست داشته ؛ اصولا من در اين موارد فكر مى كنم تالكين رو بايد خالق داستان هاى بين شخصيت ها ديد . از اون طرف هم همون طور كه گندالف اشاره كرد ، تالكين بارها حرف الف ها رو اشتباه دونسته و عقيده داشته مرگ زندگى رو از يكدستى نجات ميده . ولى انسان ها چون اين يه جاى گنگى براشون بعد از مرگه ، " نگرانند " و بعضى مثل آر فارازون ( توى كتاب :دى ) به اين ظاهر نگاه مى كنن و براى ريسك نكردن دنياشون رو تباه مى كنن . ( كه اين نگرانى اشكالى به نظر من نداره و بايد در همه وجود داشته باشه . ) پ.ن : البته تالكين كه جاودانه شد ... ویرایش شده در ژانویه 13, 2013 توسط Elrond 7 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
حلقه یگانه 359 ارسال شده در ژانویه 10, 2013 تالکین خودش رو جزیی از آردا میدونسته و خودش خالق این دنیا بوده ، با توجه به این که کتاب تالکین یک داستان فانتزی است ، به نظرم باید در داستان فانتزی یک چیز مجهول و گنگ وجود داشته باشه ! و مرگ و جاودانه بودن یکی از این موضوعات است و دیگه این فن و ویژگی ها و علایق خود نویسنده است که بخواد اون چیز مجهول تو داستانش چی باشه و فرقی نمیکنه که الف ها در داستان دارای جاودانگی باشن یا سایر اقوام آردا و نمیشه جاودانه بودن الف ها رو مدرکی برای ترسیدن تالکین از مرگ دونست . 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
LObeLia 4,013 ارسال شده در ژانویه 11, 2013 به نظرم جناب حلقه یگانه زیادی کتاب رو فانتزی و خیالی فرض کردن. البته این حرفم کاملا عقیده ی شخصیمه . 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Elrond 640 ارسال شده در ژانویه 11, 2013 (ویرایش شده) يه نكته اى هم كه فكر كنم جا افتاد اينه كه از نظر من عمر طولانى يه پاداشى ـه كه به انسان هاى برتر ( مخصوصا الروس نيم الف ) در ازاء الف نشدن داده شد تا شايد از حكمتشون بيشتر استفاده كنن يا باعث رونق و تداوم سرزمينشون بشن . ویرایش شده در ژانویه 14, 2013 توسط Elrond 5 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
تور 9,804 ارسال شده در ژانویه 11, 2013 ترس از مرگ تا اونجا که عاملی باشه برای تذکر و تلنگر به ما در مورد کارهای روز مره مان پذیرفتنی است و در اغلب ادیان بخصوص دین مبین اسلام بهش تاکید شده. تا این ترس به رفتار و اعمال ما جهت دهد. اما این ترسی که بهش تاکید شده منظور ابدا مایل بودن و دلبستگی به دنیا نیست!!! مثل کودکی که اگر پستونک یا عروسکش رو ازش بگیریم گریه کنه! حالا در مورد استاد... (در ادامه گفته دوستان) با توجه به این که استاد در نوشته هاشون چندین بار به تاکید، مرگ رو هبه و هدیه ای برای انسان دونسته میشه گفت که استاد رهایی از وضع موجود دنیا رو به ترس ترجیح میداده. راحت تر بگم. به نظر من این مدل عقیده در یک نفر دلیلش این میتونه باشه که مشکلات اسف بار و پیری و ... اونقدر به یک انسان فشار می آورد که به ترس او از مرگ غلبه کرده و او مرگ را خوشایند می داند. منظورم اصلا آرزوی مرگ نیست. شما ببینید الف ها در داستان چقدر به این هدیه غبطه میخورند. چون گذر سالیان دراز آن ها را خسته کرده...نه این که ناشکری کرده و آرزوی مرگ بکنند. بلکه واقعا فانی بودن را هدیه می نامند. بنا براین در هر دو مورد استاد بر ترس از مرگ (اگر هم وجود داشته باشه) غلبه کرده. 6 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
مهمان ارسال شده در ژانویه 12, 2013 به آر-فارازون: ترس از مرگ رو با ياد مرگ كردن اشتباه نگيريد! ترس از مرگ (كه خيلی هم بد هست) يعنی اينكه آدم بترسه از اينكه بميره، و اين از گنهكار بودن فرد ناشی ميشه! (كه در نتيجه می ترسه تا بميره و به سرنوشت بدی دچار بشه.) ولی ياد مرگ كردن به اين معناست كه آدم هرازگاهی ياد مرگ كنه و اين خيلی هم خوبه؛ چون انسان به جای دلبستگی به دنيا با ياد كردن زندگی ابدی اش در اون دنيا و چيزی كه در انتظارشه، به خوبی كردن و جمع كردن توشه های آخرت می پردازه! به تور: آرزوی مرگ كردن فقط به خاطر سختی های زندگی نيست! بلكه ممكنه يه نفر در زندگی زندگی خيلی خوبی داشته باشه، ولی آرزو كنه بميره؛ چون اونقدر به درجات والا رسيده كه درک ميكنه كه جايگاهش در اون دنيا خيلی بهتر از زندگی اش در اين دنياست! 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
تور 9,804 ارسال شده در ژانویه 12, 2013 (ویرایش شده) این چه حرفیه؟!! حتی انبیا و علما هم آرزوی مرگ نمیکنن! و ترس از مرگ هم ابدا بد نیست. کجا گفته بده! اون فرار از مرگه که بده وگرنه ترس از مرگ برخی جاها اصلا لازمه. در دین ما گفته نشده از مرگ نترسید بلکه گفته شده مرگ را فراری نیست....واگر کسی کار و بارش در دنیا خوب باشه فرار که نمیکنه هیچ به استقبال مرگ میره. ترس از مرگ فقط برای اونهایی وجود داره که میلیارد ها پول دارند و هکتار ها زمین و کیلو کیلو طلا، اونوقت از ترک کردن این ها میترسن و ترس بیشترشون از اینه که 60 سال 70 سال گذشت و هیچ کاری انجام ندادن و هرچی جمع کردن واسه اینجا بوده و باید دم در قبر بذارن!! ویرایش شده در ژانویه 12, 2013 توسط تور 6 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
مونت آو سائرون 2,307 ارسال شده در ژانویه 12, 2013 (ویرایش شده) اصلا چرا اینقدر باید بحث پیچیده بشه؟! :D . تالکین خودش یک مسیحی به تمام معنا بود و سعی کرد در دوران کتابت از آموزه های انجیل تلمیح بگیره. الآن خود آینولینداله به نظر من تجلی بزرگ اقتباس از داستان های انجیل هست. خود این روحیه مذهبی و.اعتقاد راسخ به خدا به نظر من می تونه کافی باشه. می تونه همه ی چیز ها رو در رابطه با این موضوع بگه. این طور نیست؟ من شاید اونجور که تالکین به دینش معتقد بود انسان معتقدی نباشم اما با همین ایمان، از اونچه که تمام عمر در قلبم بهش اعتقاد داشتم و دارم خرسندم و از مرگ نمی ترسم. تالکین که دیگه به نوبه ی خودش کشیشی بود درلباس یک پروفسور! ویرایش شده در ژانویه 12, 2013 توسط مونت آو سائرون 4 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
حلقه یگانه 359 ارسال شده در ژانویه 13, 2013 به نظرم نظر هردوی شما از یک جهت صحیح است به آر-فارازون: ترس از مرگ رو با ياد مرگ كردن اشتباه نگيريد! ترس از مرگ (كه خيلی هم بد هست) يعنی اينكه آدم بترسه از اينكه بميره، و اين از گنهكار بودن فرد ناشی ميشه! (كه در نتيجه می ترسه تا بميره و به سرنوشت بدی دچار بشه.) ولی ياد مرگ كردن به اين معناست كه آدم هرازگاهی ياد مرگ كنه و اين خيلی هم خوبه؛ چون انسان به جای دلبستگی به دنيا با ياد كردن زندگی ابدی اش در اون دنيا و چيزی كه در انتظارشه، به خوبی كردن و جمع كردن توشه های آخرت می پردازه! به تور: آرزوی مرگ كردن فقط به خاطر سختی های زندگی نيست! بلكه ممكنه يه نفر در زندگی زندگی خيلی خوبی داشته باشه، ولی آرزو كنه بميره؛ چون اونقدر به درجات والا رسيده كه درک ميكنه كه جايگاهش در اون دنيا خيلی بهتر از زندگی اش در اين دنياست! حرف شماهم از یک نظر درست است . حتی حدیثی از امام حسین (ع) نقل است که : مرگ پلی است که انسان رو از قفس (دنیا ) به جایی بهتر میبره و آیا کسی هست که دلش نخواهد از قفس آزاد شود؟ این چه حرفیه؟!! حتی انبیا و علما هم آرزوی مرگ نمیکنن! و ترس از مرگ هم ابدا بد نیست. کجا گفته بده! اون فرار از مرگه که بده وگرنه ترس از مرگ برخی جاها اصلا لازمه. در دین ما گفته نشده از مرگ نترسید بلکه گفته شده مرگ را فراری نیست....واگر کسی کار و بارش در دنیا خوب باشه فرار که نمیکنه هیچ به استقبال مرگ میره. ترس از مرگ فقط برای اونهایی وجود داره که میلیارد ها پول دارند و هکتار ها زمین و کیلو کیلو طلا، اونوقت از ترک کردن این ها میترسن و ترس بیشترشون از اینه که 60 سال 70 سال گذشت و هیچ کاری انجام ندادن و هرچی جمع کردن واسه اینجا بوده و باید دم در قبر بذارن!! ترس از مرگ بد نیست ولی به جا و به موقع ! ولی نه اینکه آدم اینقدر از مرگ بترسه که حتی جرئت نکنه هیچ جا بره ونه اینقدر بیخیال باشه که اصلا روز آخرت و خدا رو یادش بره ! 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
LObeLia 4,013 ارسال شده در ژانویه 13, 2013 این حرفا رو هممون قبول داریم. شمام هی دارین حرف همدیگرو تایید میکنین. بهتر نیست این بحث تموم شه؟؟؟ بابا بریم سر یه موضوع جدید. 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
blackhole 604 ارسال شده در ژوئن 17, 2013 به نظر من تا حدودی می ترسیده و همین ترس باعث شده که یک نویسنده ی توانا بشه که به وسیله ی کتاباش جاودانه بمونه. 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
arw leg ara gan gim 386 ارسال شده در ژوئیه 9, 2013 به نظر من تا حدودی می ترسیده و همین ترس باعث شده که یک نویسنده ی توانا بشه که به وسیله ی کتاباش جاودانه بمونه. با عرض پوزش من ربطی بین ترس از مرگ و تبدیل شدن به یک نویسنده ی توانا شدن و جاودانگی آثار نمیبینم البته این یک نظر شخصی می باشد. 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
blackhole 604 ارسال شده در ژوئیه 10, 2013 با عرض پوزش من ربطی بین ترس از مرگ و تبدیل شدن به یک نویسنده ی توانا شدن و جاودانگی آثار نمیبینم البته این یک نظر شخصی می باشد. هرانسانی دوست داره جاودانه باشه به خاطرهمین از مرگ می ترسد کسی که توانایی نوشتن داره با نوشته هاش خودشوجاودانه می کنه چون که در تاریخ اسمش ماندگار شده و این یک نوع جاودانگیه. 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
LORD LOSS 2,422 ارسال شده در ژوئیه 22, 2013 با بلک هل موافقم تالکین با داستان هاش مرگ رو شکست داده وخودش رو جاودانه کرده .200 سال بعد هم مردم ارباب حلقه ها رو میخونن ولذت میبرن . تالکین نامیراست. مثل الف ها. 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
arw leg ara gan gim 386 ارسال شده در اکتبر 17, 2013 هرانسانی دوست داره جاودانه باشه به خاطرهمین از مرگ می ترسد کسی که توانایی نوشتن داره با نوشته هاش خودشوجاودانه می کنه چون که در تاریخ اسمش ماندگار شده و این یک نوع جاودانگیه. با بلک هل موافقم تالکین با داستان هاش مرگ رو شکست داده وخودش رو جاودانه کرده .200 سال بعد هم مردم ارباب حلقه ها رو میخونن ولذت میبرن . تالکین نامیراست. مثل الف ها. نظر شما برای من خیلی محترمه ولی منظور من توی این تاپیک مرگ جسم است نه مرگ یاد.ممکنه که یه فرد تا ابد توی ذهن ها زنده و جاوید بمونه اما باز هم بعد از گذشت سالیان عمرشون با مرگ جسم مواجه میشه.من هم معتقدم که استاد با فن قلم خودش تا سالیان دراز در ذهن مردم باقی میمونه اما باز هم تکرار میکنم که من معتقدم که تالکین از مرگ جسمش هراس داشته نه از مرگ یادش. 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
blackhole 604 ارسال شده در اکتبر 17, 2013 خوب ترس از همون مرگ جسم باعث شده که دست به نوشتن ببره ولی از آن جایی که همه میدونن جسم از بین میره سعی می کنند یاد خودشون رو برای بقیه نگه دارند در ضمن همه از مرگ می ترسند کسی هست که نترس؟ :) 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ویلوارین 193 ارسال شده در اکتبر 17, 2013 (ویرایش شده) من چندین کتاب فلسفی و مذهبی در مورد مرگ خوندم شاید باور نکنید اما کتابی که نظر من رو نسبت به مرگ تغییر داد سیلماریلیون بود. تالکین ابتدا در کتابش درباره الف ها توضیح میده نژادی که برتری های زیادی نسبت به انسان ها داره که مهمترین اونها جاودانه بودنه یعنی در واقع شرایط ایده آل رو توصیف یعنی همون چیزی که انسان در طول تاریخ به دنبالش بوده سپس شرایط واقعی رو در قالب نژاد انسان توصیف میکنه و اون رو در مقابل نژاد الف ها قرار میده و سپس معایب زندگی جاودانه رو مطرح میکنه و ما در دنیای تالکین الف ها رو خردمند و صبور اما فوق العاده ترسو نسبت به مرگ و از دست دادن دارایی های دنیوی میبینیم و این طبیعی است که فرد به چیز هایی که مدتهاست داره معتاد بشه و مرگ برای الف ها یعنی گرفتن هدیه خداوند از اونها اما انسان ها هدیه دیگری دارند زندگی فانی. چیزی که موجب میشه به دنیا وابسته نشوند و هر وقت که بخواهند از آن دل بکنند و بتوانند از خود در راه اهداف عالی رشادت نشان بدهند چون هدیه خداوند تازه پس از مرگ در انتظار آنهاست مثل فداکاری هور و هورین در حق تورگون.و ما بارها میبینیم که الف ها از اینکه انسان ها به سادگی و با رضایت از دنیا میروند تعجب میکنند. راستش اگر به من حق انتخاب الف یا انسان بودن رو میدادند بی شک انسان رو انتخاب میکردم.من فکر میکنم تالکین به سطح بالایی از درک رسیده بوده که تونسته اینچنین مرگ رو زیبا و قابل قبول توصیف کنه. ویرایش شده در اکتبر 18, 2013 توسط ویلوارین 8 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
R-FAARAZON 10,192 ارسال شده در اکتبر 18, 2013 (ویرایش شده) کلا علت میل به جاودانگی شاید مرگه و کسی که مرگ رو باور نکنه نمیتونه به جاودانگی برسه مرگ مثل پلیه بسوی جاودانگی ومگه میشه بدون عبور از این پل به جاودانگی رسید؟ مرگ هم مثل خیلی دیگر از پدیده های خدا شرایط خودشو داره مثلا دل کندن از گذشته و دنیا و رهسپار شده بسوی حقیت و منشا طبیعیه کسی که سالها به یک وضع عادت کرده از مرگ و ترک کردن اون شرایط بترسه ولی برای انسانهای بزرگی که عظمت جاودانگی و راهی که مرگ اغاز اونه رو درک میکنن مرگ خیلی زیباست و باعث بزرگی و عمیق بودن شخصیت و منش اونا میشه هرچند از ترک دنیا و گذشته بترسن ولی میل به جاوندانگی براون ترس غلبه میکنه با صحبت های ویلوارین موافقم فانی بودن بعضی مواقع قدرت خارق العاده ای داره و مرگ وفانی بودن و تامل در این باره آدمو گاهی از کسالت زندگی نجات میده بله به نظر منم زندگی طولانی تر و یا جاودانه الف ها و دیدن آینده و خردشون درسته که دیدشون رو گسترده تر کرده ولی دستشونو بسته و شاید به اندازه انسان ها بلند پرواز نباشن به نظرم قهرمان های داستانهای تالکین هر کدوم میتونی نمادی از یه وجه شخصیت تالکین باشن فرودو،گندالف،سارومان،سم وایز گمجی،گالادریل ،سائورون و... درسته تباهی و مرگ در داستانهای تاکین زیاده ولی میل به جاودانگی و حقیقت و حرکت بوسی سر منشا خیلی زیبا به چشم میخوره شاید مرگ پسر تالکین و تامل تالکین در باب مرگ،حقیقت و جاودانگی در خیلی از داستان ها و شخصیت ها اثر خودش روگذاشته ویرایش شده در مه 21, 2015 توسط R-FAARAZON 8 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
شوالیه سپید 166 ارسال شده در اکتبر 19, 2013 (ویرایش شده) یه جمله قدیمی هست که میگه در زمان مردن هر انسان ، مرگ به اون لبخند میزنه فقط تعداد اندکی از انسان ها هستند که در برابر لبخند مرگ ، لبخند میزنند... این که تالکین از مرگ میترسیده یا نه رازیه که شاید هرگز کسی نتونه به جوابش پی ببره و تالکین این راز رو همراه خودش دفن کرده.... اما من امیدوارم که در لحظه مردن به مرگ لبخند زده باشه..... :) ویرایش شده در اکتبر 20, 2013 توسط شوالیه سپید 11 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست