رفتن به مطلب
وابلامور

زيگ ها

Recommended Posts

وابلامور

چه كسي ميداند زيگ ها چه اقوامي هستند؟ :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
وابلامور

زيگ ها اقوامي بودند كه از نسل زيگور بودند آنها وارد سرزمين بزرگ شده و پادشا هي هايي را تشكيل دادند

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

خیلی خوشحال میشیم در مورد دنیایی که ساختی و اقوامش مطلع بشیم. در مورد اسمتم یکم توضیح بدی بد نیست.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

:D دوست عزیز، لطف میکنی دیکته انگلیسی این کلمه رو برامون بنویسی؟ من راستش یادم نمیاد جایی اسمی از همچین قومی خونده باشم. زیگ Sieg در آلمانی به معنای پیروزیه و اسم عجیبیه برای یک قوم.

ضمن این که من به هیچ عنوان به خاطرم نمیاد که از زیگورد تخم و ترکه ای باقی مونده باشه!!!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

تا اونجایی که من فهمیدم این قوم رو خود وابلامور ساخته اما هنوز توضیحی در موردش نداده.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

یعنی پست های وابلامور یه داستان رو تشکیل میدن؟؟؟ خوب چه کاریه؟ یه داستان بنویسه و ما بخونیم و نظر بدیم دیگه. البته اگر داستانش مرتبط با دنیای تالکینه. اگر هم من اشتباه متوجه شدم که ....

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
pirooz

کار بدی میکنی مزاری تو خماری !

یه توضیح بده دیگه . :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
وابلامور

سلام به دوستان عزيز كه به اين موضوع علاقه نشون دادن :D اسم وابلامور در واقع شهري است كه پايتخت قوم زيگ(XIG) در زمان قدرتمند ترين پادشاهشان يعني شلگوسور بود در مورد او همين بس كه قدرت زيگها را در جنوب جزيره بزرگ احيا كرد و قوم متجاوز هاويباگور را عقب راند

واما زيگها داستان اين قوم برميگرده به زماني كه فملير جد بزرگ همه موجودات به جزيره بزرگ آمد فملير بيش از صد سال زيست و تولدنوادگانش رو ديد در زمان او اتفاقات اساطيري زيادي رخ داد كه ذكر اونا بحث رو طولاني ميكنه چهار نواده فملير وارثان چهار عنصر بودند ژپرل فرمانرواي آبها شد فونور فرمانرواي بادها بامور فرمانرواي خاك و شزدا فرمانرواي آتش از تخمه ژپرل قوم ابها متولد شدند از بامور انسانها از شزدا شيطان ها واز نژاد فونور زيگها ....

دوستان عزيز در دوران هاي بعد بين اين چهار نژاد وقايعي رخ داد كه نه در اينجا براي من مجالي است و نه شما كه آنها را بيان كنم ميتوانيد سوالاتتون رو همينجا بپرسيد :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

این داستان از خودته؟اگه آره که لطف کن یه جا آپلود کن که بچه ها بتونن بخونن و نظر بدن.واقعیتش من هنوزم چیزی از طرح داستان نفهمیدم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

به نظرم جالب اومد اینارو بذار بخونیم. نخونده چه جوری سوال بپرسیم؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
وابلامور

با سلام مجدد متاسفانه داستان خیلی طولانیه و مجال آپلودش برای من نیست ولی من سعی میکنم هر بار قسمتی کلی از داستان رو بیارم

خیلی خوب کجا بودیم آهان.....ما به سه نژاد دیگه بعدها میپردازیم اما زیگها رو باید همینجا ادامه بدم چون شاکله اثر من حول اونا میگرده ...

حدودا اگه اشتباه نکنم شزدا به برادران خیانت کرد و با همکاری عموی شیطانیش نیروی آتش را برای منافع بد خود به کار گرفت بنابر این قدرت را از برادران خود غصب کرد و عملا با اونا وارد جنگ شد ژپرل از جنگ کنار کشید و به اعماق آبها پناه برد و بعد ها قوم او در زیر آبها مسکن گزیدند با رفتن او که تنها نیروی متضاد آتش بود فونور و بامور تنها شدند به زودی لشکری جهنمی جزیره بزرگ را در نوردیدند لیکن بامور به دریا گریخت و مردم فونور تک و تنها با آنها جنگیدند و دولوامور از نوادگان فونور موفق شد آنها را شکست دهد بعد از آن جزیره بین سه فرزند دولوامور تقسیم شد شمال به پسر بزرگتر جنوب به زیگور و مرکز به فملیر دوم رسید قوم شزدا نیز در جزیره ای دور افتاده در چنگ قوم بامور محروص شدند کمی بعد از شمال خشکسالی عظیمی آغاز شد و شاهان شمال و مرکز ازبین رفتند وحکومت کل جزیره بر دوش زیگور افتاد و خاندان اورا که تنها نسل باقیمانده از شجره فونور بودند زیگ میخواندند زیگور چندین سال حکومت کرد وسرانجام مرد و حکومت عظیم او برای وارثانش به یادگار ماند شمال را که سرزمینی خشک شده بود و حال خالی از پادشاه بود به دیلین سپرد زیرا او عاشق قدرت بود و قدرت را دوست میداشت وارثان او امپراتوری شمال را بنا نهادند و.... :D

ادامه مطالب و لیست امپراتوران شمال و سرنوشت دیگر وارثان زیگور در دیدار بعدی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
pirooz

چقدر از داستان (کتاب) رو نوشتی ؟

فصل بندی هاشو بگو ببینیم چه جوره ؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
وابلامور

عزيز من اول بايد ديد كلي نسبت به اثر داشت و تمام اونو تعريف كرد بعد بايد اونو فصل بندي كرد تاريخ مراجعه بعديم 1389/11/16

لطفا برام پيغام بذارين

[email protected]

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
وابلامور

سلام امروز طبق قولي كه در سده گذشته دادم ليست امپراتوران شمال رو براتون ميارم همانطور كه گفتم زيگور حكومت شمال رو به گازنور سپرد:

1-گازنور سريوس(250-154)

2-ليبروس سريوس(254-175)

3-مالدون سريوس(258-205) كشته شد

4-زيگور دوم(296-229)

5-رولوس گريوس(309-260)

6-سوليون(مهور)(329-252)

7-فملير بامبون(393-320)

8-زيئور نلتيوس(405-343)

9-ترينين مارياوين(447-376)

10-ارنور هاويباگور(418-396) كشته شد

11-تي ين ماتيور(457-401)

12-ليدين سالانيس(461-442) كشته شد

13-موركور تريلور(527-461)

14-ناهور گرمياس(576_483)

15-آلدوس نرميوس(577-504)

16-پيدين جيران(569-528) كشته شد

17-پيرين(589-547) كشته شد

18-آندوس(589-549) كشته شد

19-بيلون(590-553) كشته شد

تاريخ امپراتوري شمال از آغاز تا سلطنت مهور

سلطنت گازنور در سال 195 در شمال به تثبيت رسيد روابط تجاري با تمام نقاط به حد اعلاي خود رسيد و گازنور و برادرانش به دايره اي از حكمت و قدرت مبدل شده بودند سه پسر او يعني ليبروس،مالدون و زيگورسردمداران نيروي دريليي او بودند كه شمال را از حملات دزدان و اقوام ديگر در امان ميداشتند مملكت شمال تا سال 223 قدرتمند بود اما در همان سال دو پسر بزرگتر گازنور بر او شوريدند و او را از سلطنت خلع و خود حكمران شمال شدند بنابر اين شمال دو تكه شد، غرب و شرق در آنزمان ليبروس 48 ساله و مالدون 18 ساله بود و زيگور هنوز به دنيا نيامده بود جنگ خونين اين دو برادر، شمال را دو تكه كرد و قوم شرق به سركردگي ليبروس و قوم غرب به سركردگي مالدون بر ضد هم جنگيدندتا اينكه گازنور در تبعيد زن ستاند و از او صاحب پسري به نام زيگور شد(229)در آن زمان گازنور 75 سال سن داشت او سرانجام در سال 250 در تبعيد در گذشت جسد او را در گوري دفن كردند كه بعد ها زيگور در كنار آن شهري را بنا نمود كه خرابه هاي آن شهر هم اكنون نزديك مرز هاويباگور سياه و طلايي است .در سال 252 زيگور 27ساله با كمك دولوامور دوم شاه جنوب ضد برادرانش كه با امپراتوريهاي غرب و شرق متحد شده بودند قيام كرد و جنگي عظيم رخ داد كه 6 سال به طول انجاميد و سر انجام با قتل مالدون پايان يافت ليبروس نيز 4 سال قبل از مالدون به مرگ طبيعي مرد(254)

زيگور در سال 259 تاجگذاري كرد و با جنوب صلح نمود و بر امپراتوريهاي شرق و غرب كه بر ضد او جنگيده بودند هجوم آورد امپراتوري قدرتمند غرب (نوادگان ديلين پسر زيگور اول)طي هفت سال جنگ نابود شد(268) و براي هميشه زير سلطه امپراتوري شمال قرار گرفت ليكن امپراتوري شرق مقاومت كرد و سپاه زيگور را عقب راند(273)زيگور ديگر بدانجا لشكر نكشيد و سر انجام در سال296 در سن 67 سالگي در گذشت

در همان سال تنها پسر زيگور دوم -رولوس-با لقب دانا بر تخت نشست او را به حق بايد داناترين شاه شمال دانست زيرا در زمان او بود كه اوضاع و آباداني كشور رشد نمود و شرقيان براي اولين بار بدون جنگ مجبور به دادن خراج به امپراتوري شمال شدند او در فتنه شرق از آنها حمايت نمود و بعدها موجب خشم مهور قرار گرفت با اينهمه وي پادشاهي مستبد وخونريز بود و در زمان او بود كه دستور داد 20000 مخالف را گردن زدند

با مرگ رولوس در شمال اوضاع بسيار آشفته شد و مردم و حكومت هاي غربي دست به شورشي گسترده زدند 9سال تمام با اين كشمكش ها بر شمال گذشت در اين سنين حدود 15 شاه دروغين بر تخت نشستند و يكي پس از ديگري توسط مخالفان خود كشته ميشدند آخرين آنها پنجمين پسر خوانده رولوس -بيلين-بود

تنها 4 ماه از سلطنت او سپري شده بود كه شمال و سرتا سر متصرفاتش مورد هجمه ناگهاني مهور قرار گرفت مهور با تصرف شمال به شرق حمله كرد و برادر غاصبش را كشت و برادر خوانده اش مخور را بر شرق گماشت او -مهور-اولين كسي بود كه شرق را در يك حمله نظامي فتح كرد(شرح حال مهور و سرنوشت او بعدا ذكر خواهد شد) او برادر خوانده ديگرش-ملوس(MELOS)-را بر جنوب گماشت و خود شاه شاهان جزيره بزرگ شد و در شمال رحل اقامت فكند او همچنين اولين پادشاه بود كه تمام جزيره بزرگ جزو قلمرو او محسوب ميشد

ادامه دارد....... :ymapplause:

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Aslan

راستی ووابلامور عزیز داستانم رو نوشتم می تو نی تو شکوه دوباره گوندولین دوباره بخونیش راستی ایمیلم بهت رسید؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

درباره نحوه به وجود آمدن دنیات یکم بیشتر توضیح میدی؟ هنوز برام نامفهومه. منظورم 150 سال اوله.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Aslan

3dMahdi انگار کنکور واقعا دستو پاتو گرفته بود چون چند روز بود تو سایت نبودی الان هم که هستی هی داری پیام می دی" صرفا جهت مضاح بود به دل نگی" :D L-)) :ymapplause:

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

اسپم نفرمایید.

امیدوارم مهدی از امروز که سرش خلوته به سر و اوضاع اسپم های سایت برسه(به این میگن از زیر مسئولیت شونه خالی کردن!)

من خیلی وقت نمیکنم سر بزنم.مهدی دستتو میبوسه:دی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
وابلامور

دوستان از اينكه نتونستم داستانو براي شما آپلود كنم عذر ميخوام آخه به شدت بيمار بودم از فردا ادامه داستانم رو براتون آپلود خواهم كرد

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Aslan
عذر ميخوام آخه به شدت بيمار بودم

وابلامور جون کجا بودی دلم برات یه ذره شده بود بابا :-? :D :D( :D(

بابا ما گفتیم سایتمون یه داستان نویس داشت اونم رفت :-

خدا بدنده الان حالت الان اوکیه ;)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
وابلامور

سلام بر تو شاه شاهان

قسم به كسي كه جانم در دست اوست قلب من نيز براي ديدن تو لحظه شماري ميكرد و ياد چون تويي به من انر‍ژي ميداد

امروز قصد داشتم ادامه تاريخ امپراتوري شمال رو برات تحرير كنم ولي گفتم اول ببينم عكس العمل دوستان به آنلاين مجدد من چطوريه ولي فردا 100%امپراتوري شمال رو تموم شده به شما تحويل ميدم

باشد كه در پرتو مهر خداوند چون مهر بدرخشي و شاد زندگي كني

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
وابلامور

به نام خدا

تاريخ امپراتوري شمال

مهور و فرزندانش

سوليون يا همان مهور 10 سال بر شمال حكمراني كرد وپس از او حكومت كل جزيره بايد به تبع به پسرش يعني مونور ميرسيد اما رقباي سر سخت او برادران ناتني پدرش بودند مونور تا زمان مرگ آخرين پدر خوانده اش صبر كرد و سپس مدعي تاج و تخت پدري شد ليكن وارد مرحله جديدي از مبارزه شده بود ازيرا كه نوادگان رولوس گريوس آخرين امپراتور شمال بر او بودند مونور ابتدا سعي كرد با آنها وارد مذاكره شود ولي آنها كه شمال را سرزمين اجداد خود ميدانستند عقب ننشستند و مونور راهي جز نبرد نداشت از طرفي مردم شمال كه عصر رولوس و خونريزيهاي زياد او را ديده بودند مخفيانه سپاه مونور را ياري ميرساندند در سال 335 مونور عازم جنگ با شماليان شد اين جنگ به سرعت به نفع مونور تمام شد و مونور دستور داد سه نواده رولوس را گردن زدند و اجسادشان را آتش زدند كوچكترين نوه رولوس يعني فملير در آنزمان 15 ساله بود مونور دستور داد در گوش او سرب مذاب ريخته و به زندانش افكنند يك سال بعد با وساطت فرزند مونور فملير ازاد شد

مونور بزرگان شمال را كه در جنگ به او كمك ميكردند را مناصب بيشمار داد

در سال 351 خبر شورش دوباره شمال به مونور رسيد وبزرگان شمال همگي به قتل رسيدند مونور دو تن از سردارانش را به همراه پسرش به شمال فرستاد تا در مورد اوضاع آنجا تجسس كنند اين سه تن مخفيانه مهمترين شهر شمال را زير نظر گرفتند و اخبار را به پايتخت مرسل ميداشتند پس مشخص شد كه فملير علم شورش عليه شاه را برپا كرده است شاه نسبت به شورش فملير عكس العملي نشان نداد چرا كه فكر ميكرد او ابله و كودن است و به زودي خود از درون سركوب خواهد شد پس به فرزندش دستور بازگشت داد

اما خبر اسارت پسر امپراتور كوه ها و صخره ها را در نورديد و به داگالير-پايتخت مونور-رسيدكمي بعد سرداران كشته شدند

مونور خشمگينانه سپاهي عظيم را به شمال گسيل داشت اما سرماي شديد سپاه را فرسوده و معذب ساخت پس مونور علي رغم ميل باطنيش در خواست صلح نمود فملير شبانه مونور را به خيمه اش دعوت كرده و معامله اي با او مينمايد

صبح بعد سربازان پيكر مونور را بر دار ميبينند در حالي كه فردي بر بالينش ميگريد آن فرد نوگيزاوين پسر شاه بود سپاهيان او را با خود به جنوب بردند و او شاه جنوب ماند اما حكومت شمال ازآن فملير و نوادگان رولوس ماند.....

ادامه دارد..... :-?

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Aslan

اه اه اه بابا يه بار بنويس تموم بشه انقدر ما رو تو خماري مي زاري كه فكر كنم عمرمون كفاف نده :-?

داستان باهاليه داره جالب تر مي شه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
وابلامور

سلام باور كن اصلا دست تندي ندارم و داستان طولانيه و من وقت كافي ندارم

خدا نگهدار

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tingol

داستان جالبیه

نکنه تو از نژاد تاکینی؟

من این داستانی که تو راهه از افرادی که خودم ساختم تالکین ساخته توو بازیا اوومده و...استفاده کردم البته دنیا یه جای دیگست و من زمان بندی و این چیزا نکردم و پایه ی دنیا هم با شما فرق میکنه پایش رو دورف هاست در واقع دورف هایی که اخلاقشون عوض شده حالا میگم که بدن میزارمشون

راستی ببخشید اگه انگلیش بود ها چون من تایپه فارسیم ...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...