بانوی سفید روهان 1,762 ارسال شده در نوامبر 1, 2013 من دوباره خواب تالکینی دیدم ... خواب دیدم عضو گروه دورف های تورین سپر بلوط م عاقا خیلی با حال بود ما همگی رفته بودیم زیر ریشه های یه درخت بزرگ پناه گرفته بودیم تا شبو اون جا بگذرونیم این تورین چه دورف شریف و با تربیتی بود اصلا آداب معاشرت 20محشر واقعا از مصاحبت با ایشون لذت بردم . بله اما از بخت بد ما بئورن خل شده بود و هی به ما حمله می کرد و می خواست تیکه تیکه مون کنه !ما هم از دستش فرار کردیم و نمی دونم چه جوری سر از یه اتاق بزرگ در آوردیم ما هم درو رو بئورن قفل کردیم و سعی کردیم از پنجره در بریم که نشد حالا این وسط بئورن داشت درو می شکوند تا بیاد ما رو بخوره . بعد با فداکاری دو تن از اعضای گروه که تقریبا پریدن تو دهن بئورن و ارو بیامرزتشون ما تونستیم از اون اتاقه فرار کنیم اما چشمتون خواب بد نبینه که من به خودم اومدم و دیدیم تک و تنها دارم تو راه رو های مدرسه میدوم و با حضور شوم ناظم های مدرسه رویای تالکینی من تبدیل به کابوس مدرسه ای شد .:| پایان;) :| :) 11 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
starry night 140 ارسال شده در نوامبر 1, 2013 من یه بار خواب دیدم... خیلی ترسیده بودم... خوابم محو بود و من توی جنگل (مثل همون جنگلی که تو فیلم آرون ازش عبور میکنه تا به بندرگاه بره) سرگردون بودم. 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ayub_s 3,949 ارسال شده در نوامبر 1, 2013 (ویرایش شده) من خواب دیده بودم که آراگورن یه هابیت شده بود و گندالف هم تبدیل به گالوم شده بود ... :دی خلاصه خواب عجیب و غریبی بودش و معلوم نبود توش چه خبره ... ویرایش شده در نوامبر 1, 2013 توسط ayub_s 4 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ART"E"MISS 248 ارسال شده در نوامبر 2, 2013 خواب دیدم مه این فردو باز داره دهنش کف میکنه برگشتم به مری و پپین میگم این سرطان داره،بعد به دلایلی خیلی چرت مری یه شمشیر رو تا نصفه میکنه تو پهلوم...من از شدت درد بیدار شدم دیدم بعـــــله...رو غلطگیرم گرفتم خوابیدم... 12 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
The secret wizard 2,001 ارسال شده در نوامبر 7, 2013 راستش خواب شیرینی دیدم...ای کاش بیدار نمیشدم در یکی از جنگل های تاریک آرنور بود.جادوپیشه به همراه تعدادی از مبارزاش وارد جنگل شد.تقریبا خواب به هم ریخته ای بود.مثلا ایارنور رو دیدم که با تمام قدرت شمشیرش رو به طرف مارزبان پرتاب کرد. یهو دیدم که توی یک جلسه هستم. شاید این یکی خیلی مسخره باشه اما خواب دیدم دارم با ویچ کینگ چایی میخورم. :) خب چه میشه کرد...؟ولی عجب دنیایی داره این خواب. 13 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
LObeLia 4,013 ارسال شده در نوامبر 24, 2013 اِ... من چرا یادم رفته بود اینو براتون تعریف کنم؟ منی ک همش منتظر یه خواب تالکینی ام. =)) حدود یه ماه پیش (شایدم بیشتر!) خواب دیدم به لوتلورین دعوت شدم . داشتم توش قدم میزنم و خونه ی بانو گالادریل رو پیدا میکردم. بعدش رسیدم... از پله هاش بالا رفتم... خیلی پله های زیبایی داشت.پله هاش کف پوش گل های سرخ و زرد داشتن... :)) غروب پاییز بود و یه نسیم خوشبویی میوزید و برگای طلایی و نارنجی و سرخِ درختای لوتلورین با یه رقص زیبایی پایین میریختن... بالاخره ب اتاق بانو رسیدم. با یه شکوه عجیبی نشسته بود و منتظر اومدن من! منو ک دید از جاش بلند شد ب طرفم اومد. لبخند میزد و من از خجالت گونه هام سرخ شده بود. توی خوابم اینو حس میکردم! سرمو انداخته بودم پایین و منم لبخند رو لبام داشتم! دستشو گذاشت رو شونه ام و با اون یکی دستش سرمو آورد بالا و با یه صدای خیلی لطیفی گفت: این میز مال منه. و توش هر چی ک هست مال تو باشه... من دارم ب والینور میرم و این خونه و این باغ و این زندگی رو به تو میبخشم!... :)) یه نگاه عمیقی بهم کرد و لبخندشو بیشتر کرد . یه برقی تو چشمای آبی رنگش بود.و رفت... آروم از پله ها پایین رفت و من دیگه ندیدمش... یه نگاهی ب سرتاسر باغ و خونه ای ک توش بودم انداختم و یهو ذوق کردم! :D رفتم کنار اون میزی ک بهش اشاره کرده بود و کشو رو باز کردم ببینم چی توشه! .... یه عالمه سنجاق سر !!! خیلی زیبا بودن. یه درخشش خاصی داشتن. کشو پر بود از این چیز میزای قیمتی و دخترونه. کشو رو بستم تا برم بقیه خونه رو بگردم ک یهو بیدار شدم! =)) آقا خلاصه خیلی خواب قشنگی بود. واقعن حال و هوای تالکینی داشت. :| 12 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
captain 262 ارسال شده در نوامبر 25, 2013 ووووواااااااااااااااااااااوووووووووووووو ملیان چه خواب قشنگی دیدی خوش بحالت واقعا.... 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
LObeLia 4,013 ارسال شده در ژانویه 9, 2014 آقا من امروز سه تا خواب بد درمورد سایت دیدم. =)) توی هر سه تاش همه ی اعضای سایت داشتیم با دشمن رویای تالکین میجنگیدیم. ترسناک بود. اون دو تا رو دقیق یادم نیس. اما یادمه توی هر دوتاش الوه رو گروگان گرفته بودن.:| ک یکی از خوابام نصفه موند.:) و یکیش هم من الوه رو نجات دادم. اما این آخری: توی یه خونه ی متروک و خرابه بودیم ک من برای اینکه همتونو از حمله ی دشمنای آردا باخبر کنم همش داشتم از پله ها بالا و پایین میرفتم. خیلی دویدم. و خسته شدم. آخر سر هم خودم گروگان گرفته شدم. :) :(( :(( خلاصه الان حالم یجوریه. :| 17 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
راداگاست قهوه ای 1,534 ارسال شده در ژانویه 10, 2014 چه تاپیک خوبی اینو اصن ندیده بودم راستش حدود یه هفته پیش بود یه خواب دیدم در حد تین گول! خواب دیدم که توی اسگیلیات هستم ارتش مورگول هم به ما حمله کرده و من هم یکی از مردم عادی ام که تو همین سن خودم هستم شهر رو گرفتن ما هم به میناس تریث فرار کردیم (خوابی که دیدم آراگورن در اون موقع پادشاه گوندور بود و چیزی به اسم کارگزار وجود نداشت)خب داشتم میگفتم اراگورن رو دیدم که بسیار مغرور شده بود تعداد سربازان مورگول حداکثر به 40000 نفر میرسید و تعداد سربازان شهر سفید هم 2000 نفر نمیشدن دستور داده شد که هر کس که توان جنگیدن داره بهش یه زره و شمشیر وسپر بدین(دقت کنین تو این جا با نبرد گودی هلم قاطی شده)به من هم زره و شمشیر دادن...بر روی دیوار رفتیم خبر شنیدیم که که روهان کاملا سقوط کرده و ما اخرین نیروهای خیر هستیم شجنگ شروع شد نمیدونم چرا هر چی شمشیر و تیر به ارک ها میزدم کشته نمیشدن مجبور بودم هی به این طرف اون طرف فرار کنم واقعا وحشتناک بود اراگورن رو دیدم که درخت نیملوت رو کامل اتیش زد وو بعد برای شاه جادوپیشه سجده کرد بعد خودشو از اون صخره بزرگه انداخت پایین شهر سقوط کرد...همه قتل عام شدن حتی خونوادم هم تو خوابم بودن اونارم دیدم که همشون جلوی چشام کشته شدن بعدش توسط ارکا خورده شدن واقعا وحشتناک بود یکی از ارکا منو دید بعد سریع به من حمله کرد تا تبرش رو اورد بالا از خواب پریدم... این خواب کاملا واقعی بود یه اتفاقای دیگه هم افتاد ولی اونارو اصن به یاد ندارم 12 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
gildor 565 ارسال شده در ژانویه 26, 2014 من خواب بعد از دیدن دوبرج ... خواب دیدم جزو سربازاییم که با هالدیر و آراگورن اینا تو جنگ شرکت کردن ... بعد زدم اون ارک زشته رو که تبر زد تو کله هالدیرو کشتش نفله کردم خیلی چسبید بعد تازه منم واسه خودم یه سردار جنگی باحال بودم مثل آراگورن ... بقیشو یادم نیست چون خیلی از این خوابا میبینم خوابای هری پاتریم که دیگه از شماره خارجن . البته یه نکته دیگه این که من معمولا چیزایی که مبینم و میخونم رو توی خواب یه فصل کامل دوباره می بینمشون :-) 8 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
رضائی.استل 3,749 ارسال شده در فوریه 3, 2014 صبح چن تا خواب خیلی زیبا دیدم که یکیشون تالکینی بود. خواب دیدم که من و یه دوستم (که نمیشناسمش:دی) داشتیم توی خیابون راه میرفتیم که اسماوگ ما رو گرفت. دوستم رو اسیر کرد اما من حلقه رو داشتم تونستم از دستش فرار کنم. اسماوگ هم متعجب بودش که این چجوری غیبش زد. بعد خوابم در هم برهم شدش. یکی دیگه هم به ما اضافه شد بعد من خودمو به اسماوگ نشون دادم و اجازه دادم تا منو دستگیر کنه. البته اون از راز من (حلقه) خبر نداشت. نمیدونم چرا اینکارو کردم شاید برای اینکه دوستمو نجات بدم. بعدش رفتم توی یه رویای غیر تالکینی. 7 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
بانوی سفید روهان 1,762 ارسال شده در فوریه 28, 2014 من یه خواب تالکینی دیدم البته رویا نبود کابوس بود ! خواب دیدم کتاب سیلم به طرز فجیعی پاره و داغون شده جلدش تا نصفه کنده شد برگه هاش تا نصفه کنده شد هر چی هم ورق می زدم بدتر میشد آخه این چه خوابیه ؟:-bd 8 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
تور 9,804 ارسال شده در فوریه 28, 2014 دوستان من قسمت سوم هابیت رو تو خواب دیدم! بسوزین! با کیفیت بلوری که شما حداقل دو سال باید براش صبر کنین! :-bd نه ولی جدی فیلمی رو که تو خواب میدیدم به نام قسمت سوم هابیت میدیدم و در خواب هم خیلی ذوق زده بودم و حتی بخش هایی از سکانس ها رو هم دیدم. اینو گفتم تا بگم که بعد از خواب و الان که فکر میکنم میبینم اصلا شبیه قسمت سوم هابیت نبود! :-j امیدوارم قسمت سوم هابیت، کیفیت قسمت دوم و آردایی بودن قسمت اول رو داشته باشه. 18 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
LObeLia 4,013 ارسال شده در فوریه 28, 2014 همین دم صبحی... لگولـاس و آراگورن... توی دشت های روهان میون تپه های سبز روهان...با اسب هاشون می تازیدند. آرون از راه رسید و آراگورن طبیعتا به طرفش رفت... هر دو سوار یه اسب بودند و روی صورتهاشون فقط یه لبخند بود... لگولـاس که جدا افتاده بود برای چک کردن اطراف کمی دور شد و اما چه خوب که دور شد. یه دسته اورک که یوروک های بودند برای جستجوی آراگورن آومده بودند.... :-bd لگولـاس از اون ور تپه ها بلند صدا میزد: آراگورن... آراگورن... و ازون طرف آراگورن که با آرون مشغول چمیدن بود پاسخش میداد: لگولـاس... لگولـاس خودشو به آراگورن اینا رسوند و اونا رو نهیب زد که فرار کنن... هر سه در حال noro lim....noro lim گفتن بودند که اورک ها بهشون رسیدند و... ناگهان چشمهای من باز شدند:-j 9 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
captain 262 ارسال شده در مارس 30, 2014 لو همین دم صبحی... لگولـاس و آراگورن... توی دشت های روهان میون تپه های سبز روهان...با اسب هاشون می تازیدند. آرون از راه رسید و آراگورن طبیعتا به طرفش رفت... هر دو سوار یه اسب بودند و روی صورتهاشون فقط یه لبخند بود... لگولـاس که جدا افتاده بود برای چک کردن اطراف کمی دور شد و اما چه خوب که دور شد. یه دسته اورک که یوروک های بودند برای جستجوی آراگورن آومده بودند.... @};- لگولـاس از اون ور تپه ها بلند صدا میزد: آراگورن... آراگورن... و ازون طرف آراگورن که با آرون مشغول چمیدن بود پاسخش میداد: لگولـاس... لگولـاس خودشو به آراگورن اینا رسوند و اونا رو نهیب زد که فرار کنن... هر سه در حال noro lim....noro lim گفتن بودند که اورک ها بهشون رسیدند و... ناگهان چشمهای من باز شدند @};- لوبلیا شما چقدر خواب می بینی ! خوشبحالت .. 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
بانوی سفید روهان 1,762 ارسال شده در آوریل 2, 2014 من یه خواب خیلی وحشتناک دیدم @};- خواب دیدم یه اورک اومده منو ببره سربازی :-* @};- منم نمیخواستم برم از دستش فرار کردم.اونم دوید دنبالم و منو عین هندونه از زمین بلند کرد و زد زیر بغلش تا ببره !منم لگد پروندم و بابامو صدا زدم تا بیاد نجاتم بده .بعدشو دیگه یادم نمیاد ... این اورکی که من تو خواب دیدم احتمالا کل خونواده رو برده سربازی :D 14 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Elentári 1,441 ارسال شده در آوریل 2, 2014 چند شب پیش خواب دیدم توی یه ویلای بزرگ زندانی شدم و از اون بالا به جنگل های سیاه بیشه دید دارم. از پنجره ها یه سفینه قرمز معلوم بود. من همینطور گیج بودم که یه دفعه متوجه گالوم شدم! داشت با یه چیزی شبیه گوشی یا کنترل تلویزیون یا هرچیز شبیه این بازی میکرد. نمیدونم چی شد که با هم درگیر شدیم. یعنی من که دست و پام انگار بسته بود اون محکم منو گرفت همون لحظه سفینه قرمز فرود اومد (اینجای خوابم ویلا سقف نداشت) درش باز شد و من و گالوم با هم رفتیم تو. وقتی سفینه پرواز کرد (از دید سوم شخص) متوجه شدم که اون اسماگه. تا قسمت بال اسماگ اژدها بود و بقیه اش یه جور ساخته ی فلزی که اتاق و کابین داشت @};- 10 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
بانوی سفید روهان 1,762 ارسال شده در مه 14, 2014 یه خواب تالکینی خوب دیدم خواب دیدم با یکی از بچه های آردا {نمیگم کی D:} رفته بودیم نمایشگاه کتاب .رفتیم غرفه روزنه چون انگار یه کتاب جدید از استاد چاپ شده بود ،بعد کتاباشون اونجا مرتب نبود باید خودمون میگشتیم تا کتابی که میخواستیمو پیدا کنیم چاپای جدید لوتر هم بود که کلا جلدش عوض شده بود... هیچی دیگه کلی گشتیم و کتابه رو پیداش کردیم جلدشم قهوه ای بود .خریدمونو کردیم و از نمایشگاه بیرون اومدیم و دیگه یادم نمیاد ... 5 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
*فئانور* 1,787 ارسال شده در مه 20, 2014 دیشب یکی عجیب ترین خواب هامو دیدم.خیلی شبیه به واقعیت بود! خواب دیدم رفتم به یکی از کتاب خونه های شهرمون تو یه قفسه رو نگاه کردم یه کتاب بود که روش نوشته بود میتراندیر!!!!(حالا نمیدونم چرا)ازش پرسیدم اون کتاب چیه؟گفت اون کتاب ارباب حلقه هاست.منم بال در ارودم... (البته کتاب رو در دو سایز داشت!)هر کدوم قیمتش 17 هزار تومن بود!خوب نگاه کردم دیدم ای داد بی داد هم سیلو داره هم هابیتو(البته جلدشون یکم عجیب بود)منم عین کتاب ندیده ها همه رو جمع کردم اوردم.البته دقیقا یادمه فرزندان هورینو نداشت!:(( 10 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Vána 3,153 ارسال شده در مه 20, 2014 من چند وقت پیش خواب دیدم با کاربرای آردایی یه جای سبز و زیبا همگی خوشحالیم ,میخندیم بعدش یهو نمیدونم چرا زلزله اومد یهو زمین شکافت و یه سری از کاربرارم که نمیخوام نام ببرم رفتن توی شکاف :((بعدش با گریه از خواب بیدار شدم :)) 9 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Rosebud 501 ارسال شده در مه 20, 2014 (ویرایش شده) من چند وقت پیش خواب دیدم در اعماق موریا گم شده ام و همین طور در دالان ها پیچ و تاب میخورم بعدش رسیدم به یک در و اون در رو باز کردم و وارد یک اتاق شدم که خیلی تمیز بود ولی هنوز اضطراب معادن موریا باهام بود وقتی بیشتر دقت کردم یه تابوت دیدم، رقتم جلو و دیدم درون تابوت خودم هستم و همون موقع چهارتا آدم سیاهپوش اومدن و در تابوت رو بستن و اون رو مهر و موم کردن و همون موقع صدای زجه های جسدم از درون تابوت بلند شد...حس عجیبی بود... یه شمع برداشتم و گذاشتم زیر تابوت و همه چیز سوخت. ویرایش شده در مه 20, 2014 توسط Rosebud 16 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
توروندور 1,796 ارسال شده در مه 21, 2014 (ویرایش شده) من یه خواب هیجانی دیدم دیشب در حد . طرفای نیمه شب بود که دیدم این خواب رو. اولش از چشمای یه رنجر خوابم شروع شد. خواب دیدم ضد مردم شرقی کمین گذاشتیم اما این کمین در حقیقت ضد کمین خودمون بود. وقتی اومدن تو تیر رس شروع کردیم به تیر اندازی تعدادیشون رو کشته بودیم که یهو از پشت سرمون یه عالمه پیاده نظام شرقی رسیدن. شمشیر کشیدیمو جنگیدیم. رنجری که من بودم 3 تا زخم خورد اما نه کاری. بعدش بئورن و فارامیر با هم رسیدن کمکمون . شرقی هارو تارو مار کردیم بعد اجساد خودی هارو دیدم. یه حس غمی گرفته بودم با بغض انگار صد ساله میشناسمشون. بعد از این قضیه عقب نشستیم به سمت اوزگلیات. بعد از اینجا خودمو میدیدم.رسیدیم به قسمت شمالی شهر و اونجا کمین کردیم و منتظر شدیم. برعکس داستان نیروی ما زیاد بود و به طرز عجیبی همه جا پر بود از گارد های ویژه گوندوری.خلاصه ارکها رسیدن و اصلا انتظار نداشتن ما توبخش شمالی باشیم که یهو حمله کردیم بهشون . پشت سره هم ازشون میکشتیم حتی ترول هارو هم قلع و قمع کردیم من شونه به شونه آراگورن میجنگیدم (از کجا اومد نمیدونم اما حضورش تو خواب کاملا طبیعی بود برام) نزگول اومدن و مارو عقب زدن اما یهو گوایهیر و عقاباش با گندالف رسیدن. خلاصه داشتیم پیروز میشدیم که دیدم یه ارک یه تیر رها کرد سمت آراگورن و من خودمو انداختم جلوش و متاسفانه اینطوری از خواب پریدم (مردم) ویرایش شده در مه 21, 2014 توسط توروندور تصحیح سهو نگارشی 14 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
بانوی سفید روهان 1,762 ارسال شده در مه 23, 2014 من تازگیا عجب خوابایی میبینما :| خواب دیدم تایوین لنیستر تو باغچه ی خونه ی ما یه سری گیاه با قدرت های شیطانی پرورش داده .حالا یکی از این گیاها حلول کرد تو جسم گالادریل و گالادریل تبدیل به یه موجود پلید شد!منم زدم با یه شمشیر سفید کشتمش و اون پودر شد ولی دوباره برگشت با قدرتی پلیدانه تر ...حالا در این قسمت از خواب من شده بودم آریا استارک و با یه تیپ خفن گوتیک ویه کلت کمری در دست میدویدم دنبال گالادریل تا بکشمش .خلاصه یه ماجرا هایی این وسط پیش اومد و ما از یه جایی سر در آوردیم که بی شباهت به کاور آلبوم Imaginaerum نبود !!!و بالاخره من گالادریلو به چنگ آوردم و سینه شو شکافتم و اون گیاهو از قلبش کشیدم بیرون حالا این که زنده موند یا نه رو خودمم نمیدونم ! :| 10 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Elentári 1,441 ارسال شده در مه 30, 2014 (ویرایش شده) دیشب خواب دیدم که یه مهمونی بزرگ تو خونمون هست. رفتم آشپزخونه که میوه بیارم دیدم در و دیوار خونیه. قسمتای اول که تالکینی نیستند رو خلاصه کنم فهمیدم من یه گرگ نما هستم و هر لحظه ممکنه به گرگ تبدیل شم و غیر از من هم سه چهار نفر دیگه از مهمونا گرگ نما هستند. ما راه کنترل تغییرات رو پیدا کردیم و در سطح شهر پخش شدیم تا به بقیه گرگ نماها آموزش بدیم. وظیفه من کار در بیمارستان بود. اونجا متوجه حالات عجیب یه دکتر به اسم مارتین شدم، با یکی دیگه از همکارها پنهانی درموردش تحقیق کردیم و فهمیدیم توی یتیم خونه بزرگ شده. قرار شد به گذشته برگردیم و علت وحشی گری های اون دکتر رو پیدا کنیم و یادش بدیم که چطور خودشو کنترل کنه. بیست سال به عقب برگشتیم. فقط یه بار شانس تغییر گذشته رو داشتیم. اونجا فهمیدم بچه های یتیم خونه به صورت گروهی تحت نظارت سرپرست های خاصی هستند که متهم ما در گروه الوه تینگول هست که بهشون آداب الفی آموزش میده (شمایلش درست مثل همون نفاشی ای بود که تو امضای ناظر الوه میبینیم). اطراف بچه ها یه حصار نامرئی بود که نمیشد بهشون نزدیک شد. برای شکستن مانع تلاش میکردم که دیدم مارتین درحال تبدیله و پشت سر سرپرستش دندونهای تیزش دارن بلند و بلندتر میشن و هر چقدر من داد میزدم کسی متوجه نمیشد. الوه هم داشت برای یه بچه دیگه بادکنک باد میکرد :| خوشبختانه تغییرات مارتین متوقف شد. آهی کشیدم و دست به جیب با شونه های خمیده شروع کردم به قدم زدن توی خیابونهای تاریک. هوا بارونی بود. نمیدونستم چکار کنم؟ یه دفعه وانا در آسمون ظاهر شد و خیلی باوقار جلوی من فرود اومد. شاد شدم:« خواهری ! کجا بودی؟ خیلی به کمکت نیاز دارم.» به صورت ناخودآگاه میدونستم میتونه کمکم کنه. (دقت کنید که اینجا در نقش واردا فرو رفته بودم) وانا (آواتار وانای خودمون رو تصور کنید) خیلی سرد زل زد تو چشام:« من به تو کمک نمیکنم. وقتی اورومه از تو مشورت خواست تو نصیحت خودت رو از ما دریغ کردی. باشد که در آتش بسوزی». من هم اینجوری شدم :| بعدش اینجوری :| بعد اینجوری :| شروع کردم به التماس:« خواهر این کار رو نکن. با خصومتهای شخصی باعث مرگ بی گناهان نشو». مشغول عجز و لابه بودم که مادرم بیدارم کرد و گفت اگه میخوای بخوابی برو تو اتاقت، دیگه هم تو پذیرایی نخواب. بن نشوم خوب است... ویرایش شده در مه 30, 2014 توسط Elentári 11 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
VICTOR 1,525 ارسال شده در ژوئیه 2, 2014 (ویرایش شده) خوش به حال شما من هر چه سعی می کنم خواب تالکین وآثارش رونمی تونم ببینم ، حتی اگر ببینم هم تا برم دستشویی و دست وصورتم رو بشورم فراموششان می کنم ، من خواب خون آشام وگرگینه و هر جه فکرشو کنین دیدم ، اما دریغ از یک بار دیدن تالکین یا آثارش ولی هنوز امیدوارم خوابشان را ببینم واگر دیدم هم حتما برایتان تعریف می کنم. امیدوارم که در خواب سحرگاهی به دیدار من بیایی ای استاد بزرگ من همیشه چشم به راه تو ام امید دارم تا ایلوواتار بزرگ تو را به من نشان دهد ویرایش شده در ژوئیه 2, 2014 توسط VICTOR 6 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست