anarion_d 39 ارسال شده در ژوئیه 2, 2010 سلام من ی دفعه خواب دیدم خواب دیدم دوش به دوش آراگورن شمشیر میزنم بعدش WITCH-KING اومد جلو منم بیخیال آراگورن و پادشاهی و رفاقت و این حرفها اونو هل دادم جلو خودم پشتش قایم شدم آخرشم فرار کردم بعد اسیر اورک ها شدم جاتون خالی تا صبح ازشون کتک خوردم 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
الندیل پادشاه انسان ها 1,647 ارسال شده در سپتامبر 6, 2010 با سلام خدمت همه دوستان عزیز,این خواب وخواب دیدن وجهان های موازی خودش از عجیبترین وزیبا ترین کار های خلقته اینکه در عالم رویا وارد جهانی میشی که در عالم واقع وبیداری امکانش نیست ,خودش نعمت بزرگیه.منم تا بحال چندین خواب در مورد دنیای تالکین دیدم.که بعضی هاش رو می خوام نقل کنم.من از همون موقعی که این سه گانه ساخته شد علاقه زیادی بهش پیدا کردم ,بعدا هم که کتاب های the lord of the rings رو خوندم,دیگه رسما وارد این دنیا شدم ,نه فقط به این دنیا ورود پیدا کردم بلکه خودم رو هم بخشی از این دنیا میدونم,شاید باور نکنید اما بیشتر مواقع حس می کنم که دارم توی دنیای تالکین وسرزمین میانه زندگی می کنم.حالا می خوام یه چند تا خوابی که سال قبل دیده بودم رو براتون تعریف کنم.سال 88 (سال قبل )تقریبا یه 20روزی از عید می گذشت که من یه شب خواب دیدم توی یه جای تاریک که نمی دونم دقیقا کجا بود داشتم با فرودو و سام می رفتم گالم هم همراهمون بود.یه جای تاریک کوهستانی که یه دشت بزرگ هم جلوش بود داشتیم می رفتیم سام هم با طناب گردن گالم رو بسته بود ومی کشید گالم هم هی زوزه می کشید ومی گفت طناب می سوزونه می سوزونه ...در حین این که اینها رو می دیدم یه لحظه به نقطه دیگه ای رفتم انگار در یک لحظه محیط عوض شد به احتمال زیاد اونجا سرزمین موردور بود شک ندارم .همه جا اتش وخاکستر بلند میشد ومنظره اون کوه خوفناک و بزرگ کوه نابودی و همینطور برج تاریک با هیبت بزرگش جلوی چشمم بود انگار من سوم شخص مفرد بودم که داستان از چشم من روایت میشد همه دشت گور گوروت وسنگلاخ ها وتپه های دور وبرش پر از موجودات کثیف وچندش اور واهریمنی وهمینطور اورک ها در تمامی قلمرو سائورون در حال اماده شدن برای جنگ بودند .من هم از پشت یه تپه خیلی کوچیک همه این ها رو می دیدم.یک بار دیگه انگار مکان در یک لحظه عوض شد ناگهان دیدم داخل برج تاریک در تالار سائورون ایستادم ودارم به همراه خادمان سائورون نقشه های جنگ رو طرح ریزی می کنم .یک تالار بزرگ و تاریک با ستون هایی از جنس سنگ سیاه که بر بالای اون ها نشان های اهریمنی وجود داشت تالاری تاریک وخفقان اور که ادم وقتی در راه پله هاش قدم می زد ترس برش می داشت.هنگامی در جلسه با سائورون صحبت می کردیم من هم از نقشه های خودم براشون گفتم وکل مشاوران سائورون وخود شخص سائورون از نقشه های من استقبال کردند.سائورون با همون هیبت وهیکل در اونجا حضور داشت واون کلاه خود بزرگش هم سرش بودو من بعضی وقت ها به چشمان سائورون خیره میشدم اما نمی تونستم عمق چشمهاش رو ببینم سائورون واقعا ماهیتی شیطانی داشت.یکی از نزگول ها که نمی دونم کدومشون بود سر جلسه پیشنهادی به سائورون داد که به مذاقش خوش نیومد با خشم وعصبانیت تمام از تختش بلند شد و باعصایی که شبیه گرز بود وتو دستش داشت عصا رو به طرف اون نز گول گرفت و ورد هایی به زبان تاریک موردور که بعضی هاش شبیه عباراتی بودند که توی کتاب اومده رو خوند در یک لحظه اون نز گول انگار قالب تهی کرد ونابود شد .لااقل من که خودم نتونستم ببینمش.بعد از اون به یه مکان دیگهای رفتم و خواب های در هم و بر همی دیدم ویه لحظه از خواب پریدم ودیدم ساعت 7و25 دقیقه صبح هست.حالا لطفا این مطلب من رو بخونید ونظراتتون رو بگید.اگه استقبال شد بقیه خواب هام رو هم تعریف می کنم .خواب هایی ترسناک وراز الود که نیمه ای در واقعیت ریشه داره.با تشکر. 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
pirooz 307 ارسال شده در سپتامبر 6, 2010 بیخیال اگه در مورد تالکینه بگو .یه کم خلاصه ترشم کن . :D چی کار کنیم وقتی تاپیک بالا میاد نمیشه نظر نداد منم یه بار یه خوابی دیدم خلاصه بگم :D تو یه صحرایی بودم اون ته صحرا دیدم ارتش موردور داره راستشو بخواید تو خواب ترسیده بودم که الان میرسن اینجا پیش من بعد یک دفعه دیدم ارتش موردور با اون برجک ها و غول های پشتش از کنارم (خیلی نزدیک نه) رد شد بعدشم دیگه از خواب بیدار شدم .فکر کنم جنگ خونینی تو میناس تیریت راه افتاد . :D 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
rider 32 ارسال شده در سپتامبر 6, 2010 من هم یه خواب که حدودا 2 سال پیش دیدم رو بگم. ما یه خونه ی سه طبقه داشتیم که تو خواب من شده بود هلمز دیپ و قرار بود ( یا من اینطور فکر می کردم) که بهش حمله کنن. ( عین هلمز دیپ واقعی) بعد آراگورن و تئودن و بقیه هم بودن. و ما داشتیم آماده میشدیم.پشت تمام پنجره ها هم یه تعدادی الف کماندار ایستاده بودن. و خلاصه خونه پر بود از سرباز. ولی من نمی تونستم یه سلاح پیدا کنم که باهاش بجنگم ولی بعد از تلاش های فراوان یه کمان بدقیافه پیدا کردم و از اراگورن هم یه شمشیر کوتاه گرفتم و رفتم طبقه ی سوم و کنار دیوار از گوشه ی پنجره منتظر اومدنشون شدم که مثلا با تیر بزنمشون :D بعد از یکمی انتظار کم کم اورک ها از سر کوچه پیداشون شد و اومدن در رو شکستن و وارد حیاط شدن. من بلافاصله یه تیر تو کمان گذاشتم و کشیدم و رها کردم و تیر رفت پایین و خورد به اورکه ولی حتی یه خراش هم روش ننداخت و تیر افتاد زمین. بعدش پشت گروه اورکها یه دفعه لورتز رو دیدم که چشمش به من افتاد و کمونشو به طرفم کشید و من از جلوی پنجره با سرعت نور جیم شدم. ..... :D کمون رو انداختم و شمشیرم رو برداشتم رفتم طبقه دوم. دیدم اورکها دارن از پله ها میان بالا من فکر کردم حالا که تیر اثر نمیکنه لابد باید شمشیر حداقل یه کم تاثیر روشون داشته باشه ولی هر چی با تموم زورم می زدم از زرهشون رد نمی شد. و یه جا یکیشون یقم رو گرفت بلند کرد( نمیدونم برا چی) ولی فکر کنم لگی جون بود که یه تیر نثارش کرد و منو رها کرد افتادم زمین و اونم افتاد رو من :D با هزار بدبختی خودم رو کشیدم بیرون. دیدم خبری از اورکها نیست و افراد خودمون میرن طرف حیاط. منم رفتم تو حیاط دیدم پلیس اومده :D و اورکها رو دستگیر کردن و دارن می برنشون.( نمیدونم چرا تعداد اورکها یه دفعه کاهش یافت.) بعدشم دیگه چیزی یادم نیست. 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
pirooz 307 ارسال شده در سپتامبر 6, 2010 :D :) :D :-o :D :D :D :D نمیخوام اسپم بدم ولی کلی خندیدم .واقعا خواب جالبی باید باشه . :)) پیوست : زره هاشون تو قسمت کتف و گردن ضعیفه .معلومه دیگه تو زدی یه جا تیرت کمونه کرده . :) دفعه بعد دقت کن شاید این دفعه کسی کمکت نکنه . :D 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
rider 32 ارسال شده در سپتامبر 6, 2010 زره هاشون تو قسمت کتف و گردن ضعیفه مگه من تو امرم چند بار کمون دستم گرفتم ؟! :D کتف و گردن؟! همینجور چشمم رو بستم و پرتابیدم دیگه :D 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
فنگورن 3,679 ارسال شده در سپتامبر 6, 2010 خوش به حال همتون بچه ها ! هر وقت این جا پست میخوره تن من میلرزه ، چون همونجوری که قبلا گفتم تنها خوابم در مورد ساخت ماکت ریوندل بود ! بعد سحر دیروز هم فقط تو خواب یه کلمه برام تکرار میشد ! نبرد کورمالن نبرد کورمالن ! اصلا نمیدونم چیه ؟ 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
mahdi 20 ارسال شده در فوریه 5, 2011 سلام خواب عجیبی دیدم هنوز هم دارم بهش فکر میکنم طرفداران یاران حلقه ببخشید ها ولی با اراگورن زور بازو زدیم زورش نرسید :D خواب دیگه میدونم ولی خیلی حال داد L-) جالب :ymapplause: 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
great beren 174 ارسال شده در فوریه 5, 2011 برادران آردایی اگه میشه نحوه دیدن خواب آردایی و دستورالعملشو به ما هم بگید بلکه یه خوابی دیدیم تا حالا خواب هرچی فیلم و کتابو که دیدمو خوندمو دیدم غیر از آردا 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
mahdi 20 ارسال شده در فوریه 9, 2011 نمیشه فرمولش خطر نارک L-) فکر کنم از رو سایت حذفش کردن و اما خواب جدید چه بدونم تازگی ها اراگورن بد شانسی میاره در خواب هایی که میبینم دیدم کوه ریزش کرد اراگورن وداع گفت یا شاید فکر کنم فیلمی دیدم که کسی که نقش اراگورن رو اجرا میکرد ویگو رو له کردن فیلمش خیلی مسخره بود :ymapplause: 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
poia 9 ارسال شده در ژوئن 15, 2011 اقا ما هم یه بار خواب دیدیم خیر سرمون خواب دیدم من هری پاترم رفتم پیش گاندولف جادو یاد بگیرم بعد از اون گاندلف چند تامرحله برای اینکه ببینه من میتو نم جادو یاد بگیرم برام میزاره بعد من همه ی اونا رو باراحتی پشت سر میزارم بعد گاندلف بهم میگه که تو پسر مرلینی هستی وباید بری و با والدر مورت بجنگی که اون خودش خوابش مفصله اگه مایلید بگید تا بقیه ی اون رو هم بن وی سم :-? :- 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Sherlock 2,741 ارسال شده در سپتامبر 28, 2011 من خیلی خواب های رویایی تالکینی میبینم ، حتی یک بار یک کتاب تخیلی هم نوشتم که شبیه کتاب ارباب حلقه ها بود ، من یک بار خواب دیدم دارم با فرو و سم و آراگورن در یک جنگل عجیب داریم میریم که میرسیم به یک باتلاق مربع که هر ضلعش تقریبا 20 متر بود (شب هم بود ساعت 3 شب ) میخواستیم بریم اونطرف باتلاق که یهو سواران سیاه به ما حمله کردن و فرودو رو زخمی کردن و فوری پا به فرار گذاشتن که من شمشیر رو زمین افتاده بود که مال فرودو بود رو ورداشتم و رفتم سریع دنبالشون ولی دیر شده بود و فرار کردن ، یکی از خواب هام رو میخوام نقاشی کنم تا ببینین ، بزودی 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
فنگورن 3,679 ارسال شده در دسامبر 29, 2011 دیروز بعد از ظهر یه خواب تالکینی دیدم ، البته بیشتر هابیتی بود ، خواب دیدم بیلبو تو یه گودال پر از آب افتاده و صداهایی از اطرافش به گوش میرسه که زمزمه میکنند به صدا ها گوش بده ، بعد تصاویری عجیب و هنری تو اعماق آب ظاهر میشد ، تصویر هایی که من رو خیلی به یاد فیلم آلیس در سرزمین عجایب مینداخت ، اما صد افسوس که دوستم وقتی وارد اتاق شد ، بیدار شدم . البته بعدش تلافی کرد و حسابی از دلم در آوردش . خوابم یه آهنگ تم خیلی زیبا داشت ، البته به خاطرش نمی آرم ، فکر کنم از آهنگ های لوتر بود . این چندمین خواب من از فیلم هابیت بود ، اما فراموششون کردم . 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
فنگورن 3,679 ارسال شده در ژانویه 6, 2012 دیشب تو خواب ، وسط یه مزرعه که تمام سطحشو علف هرز گرفته بود ، نشسته بودم و گریه می کردم ، علف های هرز تو جون مزرعه ریشه انداخته بودن و من برای چیزی گریه می کردم که هنوز درکش نمی کردم . یه پیرزن اونجا بود ، می تونستم بوی کهنگی رو احساس کنم ، انگار به قدمت تمام جهان عمر داشت، لباساش پاره و خاکی بود و نیمی از موهاش سفید و نیم دیگه اش سیاه بود . کنارم نشست و دستام رو تو دستای چروکش گرفت ، وقتی یکی از دستاش رو از گره دستامون خارج کرد ، دیدم چندتا بذر گیاه تو دستام گذاشته ، با دستی که آزاد بود ، شروع کرد خاک رو لمس کردن ، به آرومی خاک مقابلش رو نوازش میکرد ... احساس میکردم داره خاک رو با این کارش شخم میزنه ، وقتی نوازش اون قسمت تموم شد ، خاک ، نرم و تیره شده بود ، با انگشتاش سوراخ کوچیکی درست کرد و دستای من رو به سمتش هدایت کرد تا بذر ها رو اونجا بریزم ، دستاش پشت دستم رو به آرومی گرفته بود و خاک رو به کمک نیروی دست اون ، روی بذر ها ریختم . همونطور که روی خاک نشسته بودیم و من به محلی که بذر ها رو کاشته بودم نگاه میکردم ، تو تو گوشم زمزمه میکرد ، از بذر ها ، گیاهان هرز ، خار ها ، خاک و هزار چیز دیگه برام حرف زد ، احساس میکنم به اندازه یک عمر ، برام حرف زد ، اما من حتی به اندازه یک خط ، از کلماتش رو به یاد نمیارم ... قلبم به من میگه : مادر طبیعت ،برای تسکینم اومده بود... یاوانا 9 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Curunir-Poirot 440 ارسال شده در فوریه 24, 2012 خواب دیدم روشنایی کم بود و من هم گندالف بودم و چپ و راست همه رو جادو و نفله میکردم. یه بار هم برای استاد یه فاتحه خوندم اومد به خوابم،چیزی نگفت،فقط دو تا پرستار متشخص زیر بغلشو گرفته بودن و از جلوم ردش کردن،اوندفعه هم که خواب امام رو دیدم که تو مصلا بود،دو تا فرشته زیر بغلشو گرفته بودن. 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Gandalf Skin 44 ارسال شده در فوریه 26, 2012 میشه در باره این پرستارها بیشتر بگی؟ که چجوری متشخص به نظر میومدن؟ 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Legolas 2,323 ارسال شده در فوریه 29, 2012 من چند شب پیش خواب دیدم با اقوام رفتیم والینور این قدر قشنگ بود شب رفتیم توی یه کاخ بزرگ در جوار مانوه و واردا خوابیدیم روز بعدشم وقتی برای گشت زدن توی والینور داشتیم می رفتیم بانو یاوانا رو دیدم خلاصه خیلی خوش گذشت 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ائارندیل Eärendil 1,294 ارسال شده در مه 13, 2012 یادم نیست ولی سه ،چهار سال پیش بود. خواب دیدم توی جنگل فنگورن هستم و با مری و پی پین حرف میزنم.بعدا چوب ریش اومد پیش ما در حالی که بسیار زیبا شده بود... اون چی بود... یه گردنبند زیبا به رنگ قرمز ... و چوب ریش با غرور بسیار گفت.این ماله خودمه،اینو بانوی جنگل گلادریل بهم هدیه داده آخه ما خیلی وقته که همدیگه رو میشناسیم... دیگه چیز زیادی یادم نمیاد. ((به زور منو قانع کردین که این یه خوابه.ومن هم قانع شدم)) :3تا دی 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Glorfindel Thalion 528 ارسال شده در مه 14, 2012 راستش من دور و بر دی ماه بود خواب دیدم سارومانم. اما موضع جالب این بود که یه یارو که یادم نمی یاد چه شکلی بود به یه شهر تو یه کوهستان برفی حمله کرده بودیم. (احتمالا این خواب تحت تاثیر وار این د نورث بوده.) بههد روی پل اون یارو می جنگید و من با جدو اورکها رو پرت می کردم تو دره. اورکها عقب نشینی کردن. به برج شهر نگاه کردم. یهو چشمو دیدم. توی خواب سفیدم خیلی درخشان بودی یه آتش بین برف. تو خواب ترسیده بودم. منو میکشوند سمت خودش. من می رفتم به سمتش ولی اون یارو دستمو می گرفت و منو می کشوند. آخرش به خودم اومدم و رفتم. بعد یکم با گندالف اینها حرف زدیم و من رفتم تو یه دره. رفتم پایین. جایی رسیدم که دیگه خورشید نبود.( ایده ی رولپلینگ از این خواب به ذهنم رسید.) اونجا یه سری آدمهایی رو دیدم که رنگ عوض می کردن و همدیگه رو می خوردن و مضاعف می شدن. در اون زمان تو افسانه ها بودم و همین خواب باعث شد اسممو به سارومان تغییر بدم.کلا خواب باحالی بود. 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
مهمان ارسال شده در مه 20, 2012 من تا به حال فكر نكنم خواب ارباب حلقهها يا هری پاتر و خلاصه، داستانها رو ديدهباشم؛ ولی شده خواب فروم رو ببينم! (البته خوابش رو نه؛ پيشخوابش رو! يعنی قبل از خواب، هی فكر میكردم الان تو آردام و... . يعنی يه جور حالتی بين خواب و بيداری. البته از كجا معلوم خوابش رو هم ديدهباشم كه الان يادم نمياد؟!) 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
مهمان ارسال شده در ژوئن 3, 2012 ديشب يه خواب آردايی ديدم: خواب ديدم اومدم تو فروم، میبينم مسدود شدم؛ زير اسمم هم نوشتهشده "Banned"! فقط يه اشكال و اين كه وقتی مسدود بشيم، هيچی غير از صفحهی «لطفاً توجه فرماييد» رو نمیتونيم ببينيم؛ درحالی كه من میتونستم پروفايلم و نوشتهی "Banned" رو ببينم! خلاصه، وقتی از خواب بيدار شدم (تو حالت بين خواب و بيداری) دعادعا میكردم اين فقط يه خواب بودهباشه! :) 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Legolas 2,323 ارسال شده در ژوئن 3, 2012 راستش منم چند شب پیش خواب دیدم داشتم توی فروم می چرخیدم و احتمالا با کسی بحث می کردم و کاملا توی خوابم مشخص بود که ایفای نقش و گروه بندی در تالار اعمال شده بود ولی زمان زیادی از خوابم نگذشته بود که یهو بن شدم (!!!) نمی دونم چی شد و چه اتفاقی افتاد ولی خلاصه بن شدم حالا باید حواسم به کارم باشه یه موقع حقیقت نشه (شکلک فردی که با زور آب دهان قورت میده) 4 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
مهمان ارسال شده در ژوئیه 7, 2012 (ویرایش شده) بچهها؛ چند شب پيش، يه خواب تالكينی ديدم كه هی میخواستم براتون تعريفش كنم؛ ولی همهش يادم میرفت: خواب ديدم با چندتا از اعضای خانوادهم (احتمالاً پدرم و پسر عمهام كه صميمیترين دوستمه)، رفتهبوديم بيرون و منم از يه مغازه، لباس گندالف رو خريدم. (البته اون موقع گندالف مندالف حاليم نبود و احتمالاً اونو فقط يه لباس گشاد و بلند جادوگری میدونستم!) بقيهش گنگ بود و الان يادم نيست؛ اما يادمه آخرش يه جورايی از دستش دادم و داشتم درحالی كه در دست يه مشتری ديگه (دست اون چیكار میكرد؟! :دی) يا روی دوپای خودش (!) ازم دور میشد و فرار میكرد، افسوس میخوردم. حيف... ای كاش حداقل توی همون خواب، از دستش نمیدادم! ویرایش شده در ژوئیه 7, 2012 توسط گندالف خ.س 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
وابلامور 117 ارسال شده در ژوئیه 8, 2012 (ویرایش شده) من یه بار خواب دیدم اسمیگلی بدبختم یه دفعه دیدم سوار سیاه سوار تانک با یه کلاشنیکف منو دنبال میکنه بعد یه دفعه فضا عوض شد و رفتم توی جنگ جهانی و دیدم اسلحه دارم و مثل بازیهای کامپیوتری اول شخص فقط اسلحه رو میدیدم که یه عصای گاندولفی بود هی میرفتم جلو و تیر اندازی میکردم و بعد دیدم سوار موتورم و فرودو ترک من نشسته و با هم زدیم به جمعیت اورک بعد یه دفعه من افتادم یه ارک خبیثی اومد جلو و منو هل داد که فلانی بلند شو استاد داره نگات میکنه یه دفعه بلند شدم دیدم تو کلاس تاریخ سیاسی نشستم و استاد نگاهشو به من دوخته و بغل دستیم گفت نیم ساعته خوابیدی استاد هی نگات میکرد ..... ویرایش شده در ژوئیه 8, 2012 توسط وابلامور 9 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
white witch 1,059 ارسال شده در سپتامبر 5, 2012 (ویرایش شده) خوب خود من چون هیچ خاطره جالبی در مورد ارباب حلقه ها برام پیش نیومده (چون اگثر بچه های اطرافم از این موضوعات خارجن) گفتم تاپیکی درست کنم مثل خواطرات یک آردایی با این تفاوت که باید خواب هایی رو که دیدیم بنویسیم ولی امیدوارم لا اقل تایید بشه و بعدشم حذف نشه ولی خوب اگرم حذف شد اشکال نداره! خواب خودم: توی اتاقم نشستم نزگول ها هم پیش منن ولی قصد کشتن منو ندارن ها! نمی دونم روح یکیشون توی شمعدونی های کنار تختم محبوس شده ولی نمی تونه از توش اونو در بیاره من پیچش رو باز می کنم و بهش می دم و دوستی با علت مزخرف ما از همین جا شروع می شه! بعدش اینا جلوی تختم نشستن و سرشون گرمه (ویچ کینگ نیست)بعد من جلوشون دست تکون می دم چون کارشون دارم یکیشون سرشو بلند می کنه ومن می گم می تونی بری و لیست اسامی بچه هایی رو که با هم توی یک کلاس می افتن رو از مدرسه بگیری با لیست معلمارو؟(به علت تغییر کلاس هامون در سال اول دبیرستان حواسم خیلی آشفتس) بعد گفت بهشه برم پیش ویچ کینگ ازش اجازه بگیرم حالا ویچ کینگ داشت چی کار می کرد سر سفره نشسته بود داشت نون و پنیرو گوجه و خیار می خورد اونم با نون سنگک! اجازه شو گرفت و من فک می کردم این نزگول به حالت مخفی میره دو سه نفرو می کشه لیست رو می قاپه با اژدهاش برمی گرده نگو عین بچه آدم بلند میشه با تاکسی(شایدم اوتوبوس) میره میگه میشه لیست بچه ها رو بدید اونم میگه نه بعد جوابشو برام ایمیل می کنه نوشته بو از طرف nazgul 5-9یعنی نزگوله پنچمی چون وقتی هم که جلوی تختم نشسته بودن نفر پنجم بود! ویرایش شده در سپتامبر 20, 2012 توسط white witch 9 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست