رفتن به مطلب
lord of gondolin

آیا استفاده بیش از حد جادو توسط رولینگ داستان هری پاتر را لوث کرده است؟

Recommended Posts

R-FAARAZON
در هم اکنون، ورونوه گفته است :

فضاسازی کلا به باد میره. و تقابل هری و ولدمورت تبدیل به کلیشه ای میشه که ننوشتنش بهتر از نوشتنشه. یعنی هیچ اعتباری برای فضای داستان قائل نیستی و فقط به روایت و اصل ماجرا کار داری؟ اونا که به خودی خود ارزش هنری زیادی ندارن.

والا این پستت طوریه که نمیشه بهش جوابی  داد چون نکته ای که گفتم خیلی بدیهیه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ورونوه
در هم اکنون، lord of gondolin گفته است :

خب فرض کنید همه جادوگرا با یه حرکت همه ی کاراشون انجام بشه ، اون وقت ممکنه اینسوال پیش بیاد که : پس اینا خودشون چیکار پیکنن؟

که این هم یک جور راحتی غیر منطقی ناخوشایند ایجاد  میکنه . بعدشم اگه از جادو به صورت سطحی استفاده بشه اون وقت مخاطب زیاد تحت تاثیر اون جادو قرار نمیگیره.

خب نمی تونم فرض کنم. ما داریم درباره ی هری پاتر حرف می زنیم و اونجا اینطوری نیست که با یه حرکت همه ی کارا انجام بشه، هرکاری افسون و حرکت چوبدستی مخصوص به خودش رو داره و صحنه ها با ریزه کاری توصیف شدن. فرقش با بقیه داستانا همین بود که ما می دونستیم اینا چه طوری کاراشون رو انجام میدن. درحالی که توی خیلی کتابای دیگه فقط می فهمیدیم جادوگرا چه طوری آتش روشن می کنن. راحتی غیر منطقی ناخوشایندی هم در داستان دیده نمی شد.

هری پاتر رو هم بهتره با مخاطباش قضاوت نکنیم. صف های شبانه برای هر کتاب خودش گویای تحت تأثیر قرار گرفتن یا نگرفتن مردم بود.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
lord of gondolin
در 17 ساعت قبل، ورونوه گفته است :

فضاسازی کلا به باد میره. و تقابل هری و ولدمورت تبدیل به کلیشه ای میشه که ننوشتنش بهتر از نوشتنشه. یعنی هیچ اعتباری برای فضای داستان قائل نیستی و فقط به روایت و اصل ماجرا کار داری؟ اونا که به خودی خود ارزش هنری زیادی ندارن.

خب مهم روایت و اصل و بدنه ی ماجراست دیگه ، که فضا سازی به دور اون شکل میگیره

 

در 17 ساعت قبل، ورونوه گفته است :

خب نمی تونم فرض کنم. ما داریم درباره ی هری پاتر حرف می زنیم و اونجا اینطوری نیست که با یه حرکت همه ی کارا انجام بشه، هرکاری افسون و حرکت چوبدستی مخصوص به خودش رو داره و صحنه ها با ریزه کاری توصیف شدن. فرقش با بقیه داستانا همین بود که ما می دونستیم اینا چه طوری کاراشون رو انجام میدن. درحالی که توی خیلی کتابای دیگه فقط می فهمیدیم جادوگرا چه طوری آتش روشن می کنن. راحتی غیر منطقی ناخوشایندی هم در داستان دیده نمی شد.

هری پاتر رو هم بهتره با مخاطباش قضاوت نکنیم. صف های شبانه برای هر کتاب خودش گویای تحت تأثیر قرار گرفتن یا نگرفتن مردم بود.

خب مطمئن باشید اون مخاطب اصلا به مسئله ی جادو فکر نمیکنه و براش کلیشه ای و تکراری شده . مخاطب بیشتر به نوع نثر و بدنه ی داستان نگاه میکنه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ورونوه
در هم اکنون، lord of gondolin گفته است :

خب مهم روایت و اصل و بدنه ی ماجراست دیگه ، که فضا سازی به دور اون شکل میگیره

اصل و بدنه ی ماجرا توی یه پاراگراف هم جا میشه، توی  دو صفحه هم ازش داستان کوتاه در می یاد. می تونه هم یه متن صرفا درباره ی نبرد خیر و شر باشه بدون هیچ گونه کیفیت هنری. دست کم توی رمان نمیشه اینو اصل گرفت. من نمی تونم دست کم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
lord of gondolin
در هم اکنون، ورونوه گفته است :

اصل و بدنه ی ماجرا توی یه پاراگراف هم جا میشه، توی  دو صفحه هم ازش داستان کوتاه در می یاد. می تونه هم یه متن صرفا درباره ی نبرد خیر و شر باشه بدون هیچ گونه کیفیت هنری. دست کم توی رمان نمیشه اینو اصل گرفت. من نمی تونم دست کم.

اما بالاخره اصل اونه . اگه بدنه خوب از آب در نیاد ، بهترین فضا سازی هم دردی از اون داستان دوا نمیکنه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
R-FAARAZON
در 7 دقیقه قبل، ورونوه گفته است :

 هری پاتر رو هم بهتره با مخاطباش قضاوت نکنیم. صف های شبانه برای هر کتاب خودش گویای تحت تأثیر قرار گرفتن یا نگرفتن مردم بود.

کلا فروش یا میزان استقبال از یه اثر لزوما نشونه قوی بودنش نیست بلکه صرفا ذائقه غالب مردم رو در زمان انتشار نشون میده و البته قدرت تبلیغات

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ورونوه
در 18 ساعت قبل، lord of gondolin گفته است :

خب مهم روایت و اصل و بدنه ی ماجراست دیگه ، که فضا سازی به دور اون شکل میگیره

خب مطمئن باشید اون مخاطب اصلا به مسئله ی جادو فکر نمیکنه و براش کلیشه ای و تکراری شده . مخاطب بیشتر به نوع نثر و بدنه ی داستان نگاه میکنه

خب تنها روش داستان نوشتن این نیست که شما یک ماجرا داشته باشید و بگید حالا توی چه محیطی اتفاق بیفته. خیلی وقت ها نویسنده اول یک محیط، یک دنیا رو تصور می کنه و بعد به این فکر می کنه که چه اتفاق هایی توی اون می تونن بیفتن. و اتفاقا بیشتر این حالت دوم پیش می یاد.  یعنی فضاسازی مقدم بر روایت به وجود می یاد. نمی گم مهم تره، نیست، ولی می تونه زودتر شکل بگیره. و نقطه ی قوت خیلی از داستان ها فضا سازیشونه، خیلی ها شخصیت پردازی. داستان های ناتمامی هستن که اصلا نمی دونیم به کجا قرار بوده برسن، ولی همین موارد دیگه ارزشمندشون کرده.

در مورد  سلیقه ی مخاطب هم به طور عام نتیجه گیری نکنین. یکی از اون مخاطب ها من بودم. خب برای خرید کتاب توی صف نمی ایستادم ولی بعد از انتشار تا زمان خوندن و مدتی بعدش بخش زیادی از فکرم رو مشغول می کرد و این دقیقا به خاطر جادو- جادوی تنیده به همه ی بخش های زندگی- بود. وگرنه کتاب خوب غیرفانتزی کم نخونده بودم.

در 18 ساعت قبل، R-FAARAZON گفته است :

والا این پستت طوریه که نمیشه بهش جوابی  داد چون نکته ای که گفتم خیلی بدیهیه

خیلی روی بدیهیات و قوانین تأکید می کنی. من اطلاعات تو رو درباره ی نقد ادبی ندارم. ولی درباره ی هنر به طور عمومی تر بی اطلاع نیستم. تا جایی که من می دونم هیچ کدوم از اصولش غیرقابل شکستن نیستن و خیلی نمی شه چیزی رو بدیهی دونست. یه سری قوانین هست که برای کمک به شرح و تفسیر آثار تدوین می شه، بعد ممکنه یه اثر بیاد که یک یا چند قانون رو زیرپا بذاره و ارزش ها رو بازتعریف کنه. میگی روایت بدون استفاده ی روزمره پیش می رفت، من میگم بدون اون ممکن بود در ذهن نویسنده شکل نگیره اصلا. چه برسه که بخواد پیش بره. درسته روایت به طور کلاسیک عنصر اصلی داستانه. ولی خودش به تنهایی که داستان رو نمی سازه.  اون فضاسازی ها کمک کردن که روایت معمولی و تکراری به یه داستان متفاوت ختم بشه. و ضربه ای هم بهش نزدن.  به طور کلی منظور منم همینیه که نیه نور گفته:

در در ۱۳۹۶/۴/۱۹ ه‍.ش. at 2:35 PM، Nienor Niniel گفته است :

نه اگه بیایم این رو هم نوعی شیوه ی زندگی در نظر بگیریم. شما این رو پیش پا افتاده می بینید و من جالب و خلاقانه. قرار نیست فانتزی فقط به این معنا باشه که ما در اوج مشکلات ناگهان یک دفعه مثل یک معجزه از جادو استفاده کنیم و بقیه ی جاها نباش. چون این خودش میشه محدود کردن فانتزی. فانتزی قوانین داره اما قوانینش متفاوته. این که ما بیایم با توجه به زندگی روزمره ی خودمون یا بقیه ی فانتزی ها بگیم نویسنده ی جدیدی که قصد نوشتن یک داستان فانتزی رو داره، اشتباه کرده با مفهوم این ژانر تفاوت داره به نظرم.

رولینگ اومد یک کار نو کرد. یه مفهوم جدید یا بهتره بگم متفاوت به جادو داد و این نمی تونه حتما اشتباه باشه. حتی اگه مورد پسند همه باشه ضعف نمیشه. 

 

در 17 ساعت قبل، R-FAARAZON گفته است :

کلا فروش یا میزان استقبال از یه اثر لزوما نشونه قوی بودنش نیست بلکه صرفا ذائقه غالب مردم رو در زمان انتشار نشون میده و البته قدرت تبلیغات

پستی که ازش نقل قول کردی خطاب به لردآو گوندولین بود(جمله ی دوم در نقل قول اول از همین پست:|). گفتم اگه می خواین به نقط ضعف هری پاتر اشاره کنین، جذاب نبودن برای مخاطب یکی از اون عیب ها نیست. مردم پسند بودنش نقطه ی قوتشه. کار به خوب بودن یا نبودنش ندارم. استقبال مردم، معیار جذابیت برای مخاطبه.

در 18 ساعت قبل، lord of gondolin گفته است :

اما بالاخره اصل اونه . اگه بدنه خوب از آب در نیاد ، بهترین فضا سازی هم دردی از اون داستان دوا نمیکنه

خب الان به نظرت فضاسازی خوب از آب در نیومده یا روایت؟

من میگم فضاسازی هری پاتر خیلی خوبه و روایتش متوسط و حتی تکراریه. ولی شما توی پست های قبلی به بدنه و روایت اعتراضی نداشتی، به استفاده ی زیاد از جادو بود که مربوط به صحنه می شد. آره اگه بدنه خوب نباشه اونای دیگه نمی تونن جاش رو بگیرن. ولی ایرادی که وارد کردی بدنه ی داستان رو خراب نکرده.

 پی نوشت: من همچنان میگم این یه بحث سلیقه ایه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
lord of gondolin

به ورنوه :

من روی حرفم با شماست که میگید فضا سازی از بدنه مهمتره  .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
R-FAARAZON
در 11 ساعت قبل، ورونوه گفته است :

خیلی روی بدیهیات و قوانین تأکید می کنی. من اطلاعات تو رو درباره ی نقد ادبی ندارم. ولی درباره ی هنر به طور عمومی تر بی اطلاع نیستم. تا جایی که من می دونم هیچ کدوم از اصولش غیرقابل شکستن نیستن و خیلی نمی شه چیزی رو بدیهی دونست. یه سری قوانین هست که برای کمک به شرح و تفسیر آثار تدوین می شه، بعد ممکنه یه اثر بیاد که یک یا چند قانون رو زیرپا بذاره و ارزش ها رو بازتعریف کنه. میگی روایت بدون استفاده ی روزمره پیش می رفت، من میگم بدون اون ممکن بود در ذهن نویسنده شکل نگیره اصلا. چه برسه که بخواد پیش بره. درسته روایت به طور کلاسیک عنصر اصلی داستانه. ولی خودش به تنهایی که داستان رو نمی سازه.  اون فضاسازی ها کمک کردن که روایت معمولی و تکراری به یه داستان متفاوت ختم بشه. و ضربه ای هم بهش نزدن.  به طور کلی منظور منم همینیه که نیه نور گفته:

من موردی صحبت می کنم و  یه سوال پرسیدم: یعنی  اگه اون شستن ظرف و درست کردن غذا رو به طور طبیعی و بدون جادو انجام بدن٬ داستان هری پاتر  و تقابل محفل ققنوس با لرد ولدمورت بر باد میره؟ اگه جواب بله باشه یعنی این فضاسازی در خدمت روایت بوده، اگه نه  و یعنی اینکه قابل حذف بوده این یعنی اینکه ریتم روایتی قابل تغییره  و این استفاده دم دستی از جادو ضروری نیست.

در سینما ما تدوین رو داریم که صحنه هایی که ریتم روایت رو دچار سکته می کنن یا مانع از شکل گیری تمام و کمال اوج روایت میشن رو تعدیل و حذف می کنن در نوشتن هم خود نویسنده این امکان رو داره. همین دقت بر عناصر داستان باعث میشه یه داستان روایتی خیلی یکدست و هیجان انگیز داشته باشه و یه داستان روایتی پاره پاره و یا اینکه در زمانی که می خواد اوج بگیره بخاطر اون عناصر دست و پا گیر نتونه.  در اون پست کسی حرفی از حذف کل فضاسازی روایت و تنها بر جای ماندن ایده اصلی نزد. این  روایت بدون استفاده روزمره صرفا تعبیر شما بوده ورونوی عزیز. من صرفا در باب یک مورد صحبت کردم.

در مورد باز تعریف کردن ارزش ها اونم در یه فانتزی که در حال و هوای جادوگریه این صحبت ایده بکر،  یا روایتی جدید محلی از اعراب نداره. فانتزی هایی که بر محور جادو شکل می گیرن اصولا بر پایه کلیشه ها شکل می گیرن حالا اگه نویسنده درست از کلیشه استفاده کنه ممکنه داستانش موفق باشه اگه درست استفاده نکنه ممکنه تو ذوق بزنه و تکراری به نظر برسه. در روایت هم که عملا اکثر فانتزی ها روایتی معمولی دارن تنها فانتزی ای که شاید کمی روایتش متفاوت باشه نغمه ای از آتش و یخه که اونم نحوه بیان روایتش تقریبا مثل رمان های نوشته شده بر پایه سبک ناتورالیسم در قرن نوزدهمه.

در 12 ساعت قبل، ورونوه گفته است :

پستی که ازش نقل قول کردی خطاب به لردآو گوندولین بود(جمله ی دوم در نقل قول اول از همین پست:|). گفتم اگه می خواین به نقط ضعف هری پاتر اشاره کنین، جذاب نبودن برای مخاطب یکی از اون عیب ها نیست. مردم پسند بودنش نقطه ی قوتشه. کار به خوب بودن یا نبودنش ندارم. استقبال مردم، معیار جذابیت برای مخاطبه.

فرقی در اصل موضوع نمی کنه.

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ورونوه
در 10 ساعت قبل، R-FAARAZON گفته است :

من موردی صحبت می کنم و  یه سوال پرسیدم: یعنی  اگه اون شستن ظرف و درست کردن غذا رو به طور طبیعی و بدون جادو انجام بدن٬ داستان هری پاتر  و تقابل محفل ققنوس با لرد ولدمورت بر باد میره؟ اگه جواب بله باشه یعنی این فضاسازی در خدمت روایت بوده، اگه نه  و یعنی اینکه قابل حذف بوده این یعنی اینکه ریتم روایتی قابل تغییره  و این استفاده دم دستی از جادو ضروری نیست.

.........

در مورد باز تعریف کردن ارزش ها اونم در یه فانتزی که در حال و هوای جادوگریه این صحبت ایده بکر،  یا روایتی جدید محلی از اعراب نداره. فانتزی هایی که بر محور جادو شکل می گیرن اصولا بر پایه کلیشه ها شکل می گیرن حالا اگه نویسنده درست از کلیشه استفاده کنه ممکنه داستانش موفق باشه اگه درست استفاده نکنه ممکنه تو ذوق بزنه و تکراری به نظر برسه. در روایت هم که عملا اکثر فانتزی ها روایتی معمولی دارن تنها فانتزی ای که شاید کمی روایتش متفاوت باشه نغمه ای از آتش و یخه که اونم نحوه بیان روایتش تقریبا مثل رمان های نوشته شده بر پایه سبک ناتورالیسم در قرن نوزدهمه.

فرقی در اصل موضوع نمی کنه.

 به خاطر اینکه همزمان به دو نفر جواب میدم و به نظر می یاد دو تا حرف مختلف می زنین. من نباید  جوابم رو دو تا یکی می کردم. بسیارخوب، موردی میگم:

اگه کارهای روزمره شون رو بدون جادو انجام می دادن. خانواده های ثروتمند تر برای انجام این کارها به یه موجود جادویی نیاز پیدا نمی کردن و ریسک حضورش رو کنار خودشون نمی پذیرفتن. به جاش  افرادی که جادو ندارن و عوضش از فیزیک مناسب تری بهره می برن، به عنوان مثال فشفشه های خانواده های فقیرتر یا ماگل ها، رو به خدمت خودشون در می آوردن. در این صورت ما کریچر رو توی خونه ی سیریوس نمی داشتیم. و مشخصه که نقش کریچر در اولین رویارویی مستقیم محفل ققنوس و ولدمورت از خود محفل و لرد بیشتر بوده.

مورد دیگه ای که یادم می یاد نابودی قاب آویزه. اگر عادت نکرده بودن که با جادو آب آشامیدنی ظاهر کنن، وقتی دنبال قاب آویز می رفتن  خیلی احتمال داشت که بین تدارکاتشون آب ببرن، اونوقت قضیه ی نوشیدن از آب دریاچه و درگیری با دوزخی ها پیش نمی اومد.

مورد دیگه وین گاردیوم لوی یوسا بود. یه ورد ابتدایی که مالی ویزلی هم ازش برای معلق نگهداشتن کیک استفاده می کرد. وقتی بچه ها یادش گرفتن هم به نظر نمی رسید کاربرد خاصی به جز فعالیت های روزمره داشته باشه. اما همون توی مبارزه با غول کتاب اول به دادشون رسید.(این صحنه رو ازفیلم یادمه، جزئیات کتاب رو یادم نیست.)، مشابه همین مورد  رو با ورد جمع آوری هم داشت، و این دو تا اگه هم درخدمت روایت اصلی نبودن انقدر در راستای پیام داستان قرار می گیرن که بودنشون بهتر از نبودنشون باشه.

حالا اگه بخواین بگین که نه منظورمون رویارویی نهایی محفل و لرده و اینا قبول نیست و مبارزه ی کتاب پنجم کلا قابل حذف بوده یا هر انسان جاسوسی هم می تونست توی محفل اون کار رو بکنه، من دیگه قبول نمی کنم. ریتم روایت همیشه قابل تغییره،  در هر داستانی.می تونیم نقاط مبداء و مقصد رو در نظر بگیریم و از بی شمار راه بهشون برسیم، ولی هرکدوم از این راه ها یه داستان دیگه اند. هنر رولینگ پل زدن مدام از زندگی روزمره به زندگی پرماجرا بود. این که عادت ها کجا در ماجرا ها به کار می یان و کجا محدود میشن. جادویی بودن کارهای عادی کمک کرد که مسیر شکل بگیره.

و این پرداختن به زندگی روزمره داستان رو از ریتم ننداخته و سکته ایجاد نکرده، برای اینکه تعداد صفحاتی که بهش اختصاص داده انقدرها هم زیاد نیست. در اصل فقط معرفیشون می کنه و سیاهی داستان رو می گیره گاهی.

در مورد بازتعریف شدن ارزش ها: اگه روایت تنها ارزشتون باشه بله. ولی برای من که صحنه. و شخصیت پردازی هم ارزش به حساب می یان، جای پرداختن به ایده های بکر همیشه هست. وقتی روایت کلیشه اییه قدرت فانتزی ها و تفاوتشون به ناچار توی فضاسازی خودشو نشون میده دیگه. هیچ نویسنده ای با هدف نوشتن یه کلیشه ی دیگه پا به میدون نمی گذاره. مگر اینکه قدرت طرح ایده های نو رو در خودش پیدا نکنه و خیلی هم دلش بخواد بنویسه. اونوقت میشه مثل مقلدین تالکین.

ضمنا موضوع تاپیک حفره های داستانی بود، استفاده ی به قول شما دم دستی که به روایت اصلی گره نمی خوره معمولا نمی تونه حفره ایجاد کنه.  برعکس اونجاهایی که عناصر پیش برنده ی روایت هستن ممکنه با هم به تناقض برسن و حفره ایجاد کنن. که اونا رو من دونه دونه اسم بردم.

مثال زدن از مارتین این تاپیک رو شلخته تر از چیزی که هست می کنه ولی می خوام مثال بزنم:|.(اسپویل کتاب چهار و پنج)

مخفی کننده

دو تا خط داستانی توی دوتا کتاب آخر هست، یکیشون به نظر می یاد در خدمت روایت و پیش برنده ی وقایع بعدی بشه و دیگری نه چندان.

اولی خط داستانی کوئنتین مارتله. که به نظر من یکی خیلی خسته کننده بود و آخرش هم به ناکجاآباد ختم شد. حالا اگه از مارتین بپرسن این چی بود نوشتی، احتمالا برگرده بگه اوناها دیگه! اژدهاها رو براتون آزاد کردم. ضمنا این اتفاق رابطه ی بین دورن و دنریس رو به هم می زنه. تازه اون تیم مزدور هم قراره به یه درد مهمی بخورن!

خب اگه همچین چیزی رخ بده کاملا در خدمت روایت بوده. و صحنه ی سیاهچال هم خیلی هیجان انگیز بود. ولی من شک دارم که به تحمل شخصیت های  کسالت آور دورنی ها می ارزیده یا نه.

دومی خط داستانی برین.  رویداد جادویی هم تا آخراش نداره. خیلی توی جنگل های وسط وستروس وقت گذروند. می تونست جمع و جور تر باشه و به همون جایی که می خواد هم برسه. ولی تقریبا تنها جای داستانه که ما برخورد با مردم عادی رو می بینیم و با زندگی واقعیشون مواجه می شیم. یکی از -به نظر من- بهترین دیالوگ های داستان که مربوط به اون راهب هفت هست توی اون فصل هاست(جنگ شاهان نُه پنی اگه درست یادم باشه.). ولی خب شما فکر کنم طرفدار حذف اون فصل ها باشی.

پرفروش بودن: در اصل موضوع بی تأثیره. راجع به  اصل موضوع  قبلا صحبت شده بود و محل اختلاف نبود. اما وقتی از من نقل قول می گیرین اینطور برداشت می شه که لابد من با این قضیه مشکل داشتم و پرفروش بودن رو ملاک خوب بودن گرفتم. بنابرین ناچار شدم سوء تفاهم پیش اومده رو رفع کنم.

در 19 ساعت قبل، lord of gondolin گفته است :

به ورنوه :

من روی حرفم با شماست که میگید فضا سازی از بدنه مهمتره  .

خب من آخر شب خسته بودم و تمرکز کافی برای استفاده از کلمات دقیق نداشتم.  اما بازهم نگفتم مهمتره، مقصودم هم این بوده که بدنه ای که می گید بدون فضا سازی تعریف نمی شه. توی پستی که روز بعدش زدم توضیح دادم. و الانم با مثال توضیح می دم:

داستان کوتاه مثل یه آپارتمان توی شهره. می تونی از گل و گیاه برای کیفیت بخشیدن بهش استفاده کنی ولی خیلی جای کار نداره.

رمان مثل یه خونه باغ بزرگه. روایت رو خونه بگیر و فضاسازی(در فانتزی دنیاسازی) رو باغ(این انتخاب هم به دلیل وسعت و هم به دلیل پایداریشه.) هرکدوم از اینا که حذف بشن دیگه خونه باغ نخواهی داشت. و نمی تونی بگی کدوم اصله. ولی باغ مقدم هست چون به شکل طبیعی زودتر طراحی و اجرا میشه. و تأثیرش توی ذهن موندگار تر. می تونی خونه رو خراب کنی و یکی دیگه بسازی. یا باغت جا داشته باشه و چند عمارت بسازی.(مثل کاری که تالکین اوایل انجام داده. نوشتن داستان های مستقل در دنیایی که ساخته و پیوند زدنشون به هم. و تمام این مدت دنیا و داستان ها روی هم تأثیر گذاشتن و همدیگه رو کامل کردن.)

حالا تصور کن بوته های گل رز صورتی از پنجره های عمارت دیده نمی شن. اما توی یکی از مسیرهای رسیدن به عمارت کاشته شدن و اگه اون مسیر برای رفت و آمد انتخاب بشه دیده می شن. چون از توی ویلا نمی بینیمشون باید از ریشه درشون بیاریم؟ استفاده ی روزمره از جادوی هری پاتر به نظر من همین بوته های رز صورتی اند.

ممکنه این گل ها حتی  توی مسیر هم نباشن، گوشه کنار مخفی باشن و فقط با پرسه زدن توی باغ متوجه بودنشون بشی. و کشفت تو رو خوشحال کنه. حالا چون اینا در حالت عادی به چشم نمی یاد و عطر خاصی هم ندارن، باید حذف بشن؟

تجربه ی خوندن رمان، تجربه ی رسیدن به عمارت و مقیم شدن در اون نیست. تجربه ی پرسه زدن در باغه. باغ جاییه که با هربار گشتن می تونی چیزهای جدیدی کشف کنی. جایی که ارزش داره وقتت رو براش صرف کنی. اگر باغ برات مهم نباشه بهتره بری توی همون آپارتمان زندگی کنی. بهتره شعر یا داستان کوتاه بخونی که مستقیم می زنن وسط خال و وقتت رو تلف نمی کنن.

به نظرم به واضح ترین شکلی که تونستم منظورمو گفتم و  چون نمی تونم از سروته فضاسازی بزنم پستم طولانی شده. ولی دیگه حرفی ندارم.;)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
R-FAARAZON
در 1 ساعت قبل، ورونوه گفته است :

 به خاطر اینکه همزمان به دو نفر جواب میدم و به نظر می یاد دو تا حرف مختلف می زنین. من نباید  جوابم رو دو تا یکی می کردم. بسیارخوب، موردی میگم:

اگه کارهای روزمره شون رو بدون جادو انجام می دادن. خانواده های ثروتمند تر برای انجام این کارها به یه موجود جادویی نیاز پیدا نمی کردن و ریسک حضورش رو کنار خودشون نمی پذیرفتن. به جاش  افرادی که جادو ندارن و عوضش از فیزیک مناسب تری بهره می برن، به عنوان مثال فشفشه های خانواده های فقیرتر یا ماگل ها، رو به خدمت خودشون در می آوردن. در این صورت ما کریچر رو توی خونه ی سیریوس نمی داشتیم. و مشخصه که نقش کریچر در اولین رویارویی مستقیم محفل ققنوس و ولدمورت از خود محفل و لرد بیشتر بوده.

مورد دیگه ای که یادم می یاد نابودی قاب آویزه. اگر عادت نکرده بودن که با جادو آب آشامیدنی ظاهر کنن، وقتی دنبال قاب آویز می رفتن  خیلی احتمال داشت که بین تدارکاتشون آب ببرن، اونوقت قضیه ی نوشیدن از آب دریاچه و درگیری با دوزخی ها پیش نمی اومد.

مورد دیگه وین گاردیوم لوی یوسا بود. یه ورد ابتدایی که مالی ویزلی هم ازش برای معلق نگهداشتن کیک استفاده می کرد. وقتی بچه ها یادش گرفتن هم به نظر نمی رسید کاربرد خاصی به جز فعالیت های روزمره داشته باشه. اما همون توی مبارزه با غول کتاب اول به دادشون رسید.(این صحنه رو ازفیلم یادمه، جزئیات کتاب رو یادم نیست.)، مشابه همین مورد  رو با ورد جمع آوری هم داشت، و این دو تا اگه هم درخدمت روایت اصلی نبودن انقدر در راستای پیام داستان قرار می گیرن که بودنشون بهتر از نبودنشون باشه.

حالا اگه بخواین بگین که نه منظورمون رویارویی نهایی محفل و لرده و اینا قبول نیست و مبارزه ی کتاب پنجم کلا قابل حذف بوده یا هر انسان جاسوسی هم می تونست توی محفل اون کار رو بکنه، من دیگه قبول نمی کنم. ریتم روایت همیشه قابل تغییره،  در هر داستانی.می تونیم نقاط مبداء و مقصد رو در نظر بگیریم و از بی شمار راه بهشون برسیم، ولی هرکدوم از این راه ها یه داستان دیگه اند. هنر رولینگ پل زدن مدام از زندگی روزمره به زندگی پرماجرا بود. این که عادت ها کجا در ماجرا ها به کار می یان و کجا محدود میشن. جادویی بودن کارهای عادی کمک کرد که مسیر شکل بگیره.

و این پرداختن به زندگی روزمره داستان رو از ریتم ننداخته و سکته ایجاد نکرده، برای اینکه تعداد صفحاتی که بهش اختصاص داده انقدرها هم زیاد نیست. در اصل فقط معرفیشون می کنه و سیاهی داستان رو می گیره گاهی.

در مورد بازتعریف شدن ارزش ها: اگه روایت تنها ارزشتون باشه بله. ولی برای من که صحنه. و شخصیت پردازی هم ارزش به حساب می یان، جای پرداختن به ایده های بکر همیشه هست. وقتی روایت کلیشه اییه قدرت فانتزی ها و تفاوتشون به ناچار توی فضاسازی خودشو نشون میده دیگه. هیچ نویسنده ای با هدف نوشتن یه کلیشه ی دیگه پا به میدون نمی گذاره. مگر اینکه قدرت طرح ایده های نو رو در خودش پیدا نکنه و خیلی هم دلش بخواد بنویسه. اونوقت میشه مثل مقلدین تالکین.

ضمنا موضوع تاپیک حفره های داستانی بود، استفاده ی به قول شما دم دستی که به روایت اصلی گره نمی خوره معمولا نمی تونه حفره ایجاد کنه.  برعکس اونجاهایی که عناصر پیش برنده ی روایت هستن ممکنه با هم به تناقض برسن و حفره ایجاد کنن. که اونا رو من دونه دونه اسم بردم.

مثال زدن از مارتین این تاپیک رو شلخته تر از چیزی که هست می کنه ولی می خوام مثال بزنم:|.(اسپویل کتاب چهار و پنج)

  نمایش محتوا مخفی

دو تا خط داستانی توی دوتا کتاب آخر هست، یکیشون به نظر می یاد در خدمت روایت و پیش برنده ی وقایع بعدی بشه و دیگری نه چندان.

اولی خط داستانی کوئنتین مارتله. که به نظر من یکی خیلی خسته کننده بود و آخرش هم به ناکجاآباد ختم شد. حالا اگه از مارتین بپرسن این چی بود نوشتی، احتمالا برگرده بگه اوناها دیگه! اژدهاها رو براتون آزاد کردم. ضمنا این اتفاق رابطه ی بین دورن و دنریس رو به هم می زنه. تازه اون تیم مزدور هم قراره به یه درد مهمی بخورن!

خب اگه همچین چیزی رخ بده کاملا در خدمت روایت بوده. و صحنه ی سیاهچال هم خیلی هیجان انگیز بود. ولی من شک دارم که به تحمل شخصیت های  کسالت آور دورنی ها می ارزیده یا نه.

دومی خط داستانی برین.  رویداد جادویی هم تا آخراش نداره. خیلی توی جنگل های وسط وستروس وقت گذروند. می تونست جمع و جور تر باشه و به همون جایی که می خواد هم برسه. ولی تقریبا تنها جای داستانه که ما برخورد با مردم عادی رو می بینیم و با زندگی واقعیشون مواجه می شیم. یکی از -به نظر من- بهترین دیالوگ های داستان که مربوط به اون راهب هفت هست توی اون فصل هاست(جنگ شاهان نُه پنی اگه درست یادم باشه.). ولی خب شما فکر کنم طرفدار حذف اون فصل ها باشی.

پرفروش بودن: در اصل موضوع بی تأثیره. راجع به  اصل موضوع  قبلا صحبت شده بود و محل اختلاف نبود. اما وقتی از من نقل قول می گیرین اینطور برداشت می شه که لابد من با این قضیه مشکل داشتم و پرفروش بودن رو ملاک خوب بودن گرفتم. بنابرین ناچار شدم سوء تفاهم پیش اومده رو رفع کنم.

خب من آخر شب خسته بودم و تمرکز کافی برای استفاده از کلمات دقیق نداشتم.  اما بازهم نگفتم مهمتره، مقصودم هم این بوده که بدنه ای که می گید بدون فضا سازی تعریف نمی شه. توی پستی که روز بعدش زدم توضیح دادم. و الانم با مثال توضیح می دم:

داستان کوتاه مثل یه آپارتمان توی شهره. می تونی از گل و گیاه برای کیفیت بخشیدن بهش استفاده کنی ولی خیلی جای کار نداره.

رمان مثل یه خونه باغ بزرگه. روایت رو خونه بگیر و فضاسازی(در فانتزی دنیاسازی) رو باغ(این انتخاب هم به دلیل وسعت و هم به دلیل پایداریشه.) هرکدوم از اینا که حذف بشن دیگه خونه باغ نخواهی داشت. و نمی تونی بگی کدوم اصله. ولی باغ مقدم هست چون به شکل طبیعی زودتر طراحی و اجرا میشه. و تأثیرش توی ذهن موندگار تر. می تونی خونه رو خراب کنی و یکی دیگه بسازی. یا باغت جا داشته باشه و چند عمارت بسازی.(مثل کاری که تالکین اوایل انجام داده. نوشتن داستان های مستقل در دنیایی که ساخته و پیوند زدنشون به هم. و تمام این مدت دنیا و داستان ها روی هم تأثیر گذاشتن و همدیگه رو کامل کردن.)

حالا تصور کن بوته های گل رز صورتی از پنجره های عمارت دیده نمی شن. اما توی یکی از مسیرهای رسیدن به عمارت کاشته شدن و اگه اون مسیر برای رفت و آمد انتخاب بشه دیده می شن. چون از توی ویلا نمی بینیمشون باید از ریشه درشون بیاریم؟ استفاده ی روزمره از جادوی هری پاتر به نظر من همین بوته های رز صورتی اند.

ممکنه این گل ها حتی  توی مسیر هم نباشن، گوشه کنار مخفی باشن و فقط با پرسه زدن توی باغ متوجه بودنشون بشی. و کشفت تو رو خوشحال کنه. حالا چون اینا در حالت عادی به چشم نمی یاد و عطر خاصی هم ندارن، باید حذف بشن؟

تجربه ی خوندن رمان، تجربه ی رسیدن به عمارت و مقیم شدن در اون نیست. تجربه ی پرسه زدن در باغه. باغ جاییه که با هربار گشتن می تونی چیزهای جدیدی کشف کنی. جایی که ارزش داره وقتت رو براش صرف کنی. اگر باغ برات مهم نباشه بهتره بری توی همون آپارتمان زندگی کنی. بهتره شعر یا داستان کوتاه بخونی که مستقیم می زنن وسط خال و وقتت رو تلف نمی کنن.

به نظرم به واضح ترین شکلی که تونستم منظورمو گفتم و  چون نمی تونم از سروته فضاسازی بزنم پستم طولانی شده. ولی دیگه حرفی ندارم.;)

در مورد کریچر و در کل جن ها البته تعبیر من اینه که شایدم جادوگران ترس از این داشتن که اگه جن هارو به حال خودشون بزارن بخاطر توانایی جن ها اونا در فکر استقلال یا کشمکش با جادوگران بر بیان. پس شاید یه راه حل نزدیک نگه داشتن اونا و قرار دانشون در یک سری سلسله مراتب بوده.

ورونوه جان بازم به پستم دقت نکردی من موردی صحبت کردم شما دسته ای. قرار نیست استفاده روزمره از جادو کلا استفاده یا حذف شه مهم شکل استفاده یا کاربردی بودنشه. مثل همون تابلو اموات که تصاویرش زنده بودن و مثلا نقش کارکردی داشت بخصوص در کتاب هفتم. اینا به اون تدبیر نویسنده بر می گرده برای فضاسازی، ریتم و البته تغییر ریتم. رولینگ تا جایی مربوط به تعبیر شما شما فضاسازیه کارش خوبه ولی در روایت دچار سکته و چند پارگی میشه و این از کتاب چهارم شروع میشه بخاطر تغییر فضا.

در مورد وینگاردیوم له ویوسا باهات موافقم و کارکرد داره البته خود این استفاده از ورد یا چوبدستی خودش یه ضعف دیگه کار رولینگو عیان می کنه.

 در مورد حفره و ربطش با لوث شدن روایت خب تاپیک مستقل شد و توضیح بیشتری نیاز نیست

در مورد روایت و شخصیت پردازی باید دید اون داستان مفهوم محوره یا داستانگو؟ یعنی روایت در خدمت یه مفهومه و مهم برای نویسنده اون مفهومه و خود روایت و شخصیت پردازی فرع موضوع هست و یا اینکه کلا اون کتاب روایت محور و داستانگوه . هری پاتر داستانگوه اگه قراره امتیازی داشته باشه در همین روایتشه چون لایه های زیرین و مفاهیم عمیقی که نداره. بخاطر همین اون ریتم روایتی اهمیتش بیشتر میشه از اینجا پل بزنم به فرمایش در مورد مارتین البته خلاصه میگم چون در مقایسه تالکین و مارتین مفصل صحبتمو خدمت دوستان عرض کردم.

مسلما کتاب های مارتین هم ضعف هایی داره که در موردشون گفتم و ممکنه در فصل هایی جذاب نباشه ولی نوع روایت کوبنده و هیجان انگیز و واقعا خواننده رو بشدت همراه می کنه با خودش و از نظر زبان روایی (بجز استفاده زیاد از الفاظ بی ادبانه که باهاش موافق نیستم) به نظرم  از حیث روایت سرآمد داستان های فانتزی نوینه. 

 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ورونوه
در 20 ساعت قبل، R-FAARAZON گفته است :

در مورد کریچر و در کل جن ها البته تعبیر من اینه که شایدم جادوگران ترس از این داشتن که اگه جن هارو به حال خودشون بزارن بخاطر توانایی جن ها اونا در فکر استقلال یا کشمکش با جادوگران بر بیان. پس شاید یه راه حل نزدیک نگه داشتن اونا و قرار دانشون در یک سری سلسله مراتب بوده.

ورونوه جان بازم به پستم دقت نکردی من موردی صحبت کردم شما دسته ای. قرار نیست استفاده روزمره از جادو کلا استفاده یا حذف شه مهم شکل استفاده یا کاربردی بودنشه. مثل همون تابلو اموات که تصاویرش زنده بودن و مثلا نقش کارکردی داشت بخصوص در کتاب هفتم. اینا به اون تدبیر نویسنده بر می گرده برای فضاسازی، ریتم و البته تغییر ریتم. رولینگ تا جایی مربوط به تعبیر شما شما فضاسازیه کارش خوبه ولی در روایت دچار سکته و چند پارگی میشه و این از کتاب چهارم شروع میشه بخاطر تغییر فضا.

خب در مورد انگیزه ی جادوگرها در ارتباط با اجنه، با این که توضیحت از مدل توضیحای مورد علاقه ی منه، ولی از کتاب این طور بر نمی اومد.   اجنه رو داشتیم که قدرتمند بودن و توان شورش در برابر جادوگرها رو داشتن. نوع رابطه ی جادوگرا با اینا نسبت به جن های خونگی متفاوت بود. رابطه ی محتاطانه ای مبتنی بر حفظ فاصله. و این طور بود که قدرت سیاسی دست جادوگرا بود و در عوض گرینگوتز رو به عنوان مقر ثروت، اجنه اداره می کردن.

ولی جن های خانگی رو که بی آزارتر و فرمانبردارتر بودن کنارخودشون نگه می داشتن، توانایی هاشون رو دست کم می گرفتن و به عنوان تنبیه آزادشون می کردن. هر سه تا جن خونگی ای که می شناسیم، یعنی دابی، وینکی و کریچر، موجوداتی بودن که صاحبانشون از جدی نگرفتنشون لطمه خوردن. این نشون میده که جن های خونگی از اول برای همین نوع رابطه ی ارباب-خدمتگزار پدید اومدن.

آها پس اینکه فعالیت های روزمره رو جمع می بندم مشکل ساز شده؟ یعنی فقط غذا پختن ظرف شستنه بدون جادو انجام بشه؟ خب به نظرم خیلی نمی شه کارهای روزانه رو تفکیک کرد، یعنی وقتی راه های جادویی حمل و نقل داشته باشیم، برای مرتب کردن، جمع آوری وسایل، جا دادنشون توی فضای کوچیک، روشن کردن محیط و قفل و بازکردنش، روزنامه و همین قاب عکس هایی که اشاره کردی، افسون داشته باشیم، اگه اون دو سه تا کار به روش عادی انجام بشه بیشتر سوال برانگیزه برای مخاطب، یعنی نمیشه فضاسازی رو ناقص انجام داد. چون خواننده از خودش می پرسه این جادوگری که با یه ورد کفگیر رو از اون سر آشپزخونه به دست می یاره چه طور نمی تونه با یه ورد دیگه قابلمه ش رو تمیز کنه؟ اگه اصلا صحنه ی قابلمه سابیدن رو نشون ندیم و به مخاطب واگذار کنیم که جادویی یا غیرجادویی بودنش رو انتخاب کنه، خب یه بخش از فضاسازی رو حذف کردیم که به تصور محیط سرزنده ی خونه ی ویزلی ها کمک می کرد و در مقابلش چیزی هم به دست نیاوردیم. یعنی این مدل افسون ها یا همه شون باید باشن یا هیچکدوم نباید باشن.

خب بازم اگه قراره موردی حرف بزنیم این ظرف شستن نبود که روایت رو دچار چندپارگی کرد.شخصا تا قبل از کتاب شش به این مشکلی که میگی بر نخوردم. ولی توی کتاب 6 و 7 اومد پیشگویی و شجره نامه ی خانودگی و ماجراجویی های خارج از مدرسه رو به مقدار زیاد وارد داستان کرد و فضاش رو یه دفعه تاریک کرد. مخصوصا اون پیشگویی به عنوان یک کلیشه ی داستان خراب کن و هفت خان جان پیچ ها که توی یه کتاب فشرده شون کرد.

در 20 ساعت قبل، R-FAARAZON گفته است :

در مورد روایت و شخصیت پردازی باید دید اون داستان مفهوم محوره یا داستانگو؟ یعنی روایت در خدمت یه مفهومه و مهم برای نویسنده اون مفهومه و خود روایت و شخصیت پردازی فرع موضوع هست و یا اینکه کلا اون کتاب روایت محور و داستانگوه . هری پاتر داستانگوه اگه قراره امتیازی داشته باشه در همین روایتشه چون لایه های زیرین و مفاهیم عمیقی که نداره.

می خواسته لایه های زیرین داشته باشه، این لایه ها مفاهیم فلسفی نیستن، درباره ی روابط انسانی بودن بیشتر، به نظرم پیام های ضدتبعیض اجتماعی و ضدنژادپرستی رو  تقریبا با موفقیت منتقل کرد. یا حداقل من خیلی می پسندیدم، چه وقتی که می خوندمش چه الان که سال ها گذشته. ( مثلا، خیلی نویسنده ها، از جمله تالکین، وقتی توی داستانشون موجودات نابرابر  دارن، اصرار می کنن که طبیعت تبعیضی بین این موجودات قائل نشده و همه چی درسته، اما رولینگ این پیام رو داشت که درسته طبیعت فرق گذاشته، شما نذارید. اینو هم توی تلاش های هرماینی برای دفاع از حقوق جن های خونگی می بینیم-هر چند در نگاه اول ساده لوحانه به نظر می رسه- ولی تلاش ارزشمندی بود که اون به رغم ذات و خواسته ی اکثر جن های خانگی انجام می داد، چون ظلم رو حس می کرد. مورد دیگه پیام محفل توی کتاب آخر بود، که حفظ جان جادوگرها رو نسبت به ماگل ها در اولویت قرار ندین. یا همین که توی پست های قبلی گفتم، جادو رو به طور کامل انحصاری و موروثی نکرده توی داستانش و تمام مدت با ایده ی وابسته بودن جادو به خون خالص و تبار شاخص مقابله کرده.)

ولی بخش عشق در مقابل مرگ(حالا چه عشق مادر هری، چه قضیه ی اسنیپ .و چه فداکاری خود هری توی آخر داستان) زیاد جالب نبود. و اینجا بود که روایت رو قربانی کرد به نظرم.

در 20 ساعت قبل، R-FAARAZON گفته است :

مسلما کتاب های مارتین هم ضعف هایی داره که در موردشون گفتم و ممکنه در فصل هایی جذاب نباشه ولی نوع روایت کوبنده و هیجان انگیز و واقعا خواننده رو بشدت همراه می کنه با خودش و از نظر زبان روایی (بجز استفاده زیاد از الفاظ بی ادبانه که باهاش موافق نیستم) به نظرم  از حیث روایت سرآمد داستان های فانتزی نوینه. 

قصد مقایسه ی مارتین با نویسنده ی دیگه ای رو نداشتم. دو تا خط داستانی از خودش رو باهم مقایسه کردم. اینکه در خدمت روایت بودن خط اول باعث نشده قوی تر از دومی بشه. بخش های مورد دارش هم، نمی دونم من فکر می کنم که بعضی جاها رو به عنوان زنگ تفریح، دست کم برای خودش، در نظر گرفته. چون نوشتن اونا در مقابل بقیه ی داستان نیاز به فکر کردن زیاد نداره.ولی موافقم که توی فانتزی جالب نیست. چون همه ی گروه های سنی می خوننش.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
R-FAARAZON
در 14 ساعت قبل، ورونوه گفته است :

آها پس اینکه فعالیت های روزمره رو جمع می بندم مشکل ساز شده؟ یعنی فقط غذا پختن ظرف شستنه بدون جادو انجام بشه؟ خب به نظرم خیلی نمی شه کارهای روزانه رو تفکیک کرد، یعنی وقتی راه های جادویی حمل و نقل داشته باشیم، برای مرتب کردن، جمع آوری وسایل، جا دادنشون توی فضای کوچیک، روشن کردن محیط و قفل و بازکردنش، روزنامه و همین قاب عکس هایی که اشاره کردی، افسون داشته باشیم، اگه اون دو سه تا کار به روش عادی انجام بشه بیشتر سوال برانگیزه برای مخاطب، یعنی نمیشه فضاسازی رو ناقص انجام داد. چون خواننده از خودش می پرسه این جادوگری که با یه ورد کفگیر رو از اون سر آشپزخونه به دست می یاره چه طور نمی تونه با یه ورد دیگه قابلمه ش رو تمیز کنه؟ اگه اصلا صحنه ی قابلمه سابیدن رو نشون ندیم و به مخاطب واگذار کنیم که جادویی یا غیرجادویی بودنش رو انتخاب کنه، خب یه بخش از فضاسازی رو حذف کردیم که به تصور محیط سرزنده ی خونه ی ویزلی ها کمک می کرد و در مقابلش چیزی هم به دست نیاوردیم. یعنی این مدل افسون ها یا همه شون باید باشن یا هیچکدوم نباید باشن.

خب بازم اگه قراره موردی حرف بزنیم این ظرف شستن نبود که روایت رو دچار چندپارگی کرد.شخصا تا قبل از کتاب شش به این مشکلی که میگی بر نخوردم. ولی توی کتاب 6 و 7 اومد پیشگویی و شجره نامه ی خانودگی و ماجراجویی های خارج از مدرسه رو به مقدار زیاد وارد داستان کرد و فضاش رو یه دفعه تاریک کرد.

خب نگاه فرق داره. نگاهی روایت رو خوب میدونه و نگاهی روایت رو قابل تعدیل می دونه همین امر باعث میشه عناصری به چشم یه خواننده ضروری بیاد و در چشم یکی دیگه نه. چون رولینگ چندین سال وقتشو گذاشته برای جا انداختن ایده داستانش شاید به چشمت حذف بعضی از عناصر نشدنی بیاد در صورتی که این در اقتباس ها سینمایی امری رایجه و با توجه به ضرورت ریتم روایتی بعضی عناصر حذف و بعضی پررنگ میشن. جادو منشایی بالاتر و اسرارآمیز تر از قوانین طبیعی داره اینکه جادو رو خرج یه سری کارای پیش پا افتاده کنیم مصداق آفتابه خرج لحیم کردنه. بعضی از استفاده هایی که از جادو رولینگ کرده مثلا خوبه  مثل استفاده از هری و رون از ماشین برای رفتن به مدرسه یا اون پست جادویی. اینا مواردیه که اگه با استفاده از موارد طبیعی انجام بشه جالب نیست ولی دیگه تمیز کردن کردن قابلمه یا سرخ کردن غذا فرق خاصی نداره با جادو باشه یا بی جادو. اون فضاسازی ای که مد نظرته براساس توصیف نویسنده است نه عنصر جادو. اون توصیف و نحوه بیان صمیمی نویسنده باعث این امر میشه( مثلا تاکید  بر فقر ویزلی ها البته در ترکیبش با صمیمیت  و بی غل و غش بودن رفتاری اونا) نه عنصر جادو. مطمئن باش اگه شستن ظرف، پختن غذا یا این قبیل موارد در روایت نبود اصلا سوالی در ذهن اکثر مخاطبان پیش نمیومد که چرا این جادویی که برای کارهای خارق العاده مثل تغییر چهره یا غیب شدن یا ظاهر شدن در مکان دیگه استفاده میشه را برای کارهای اولیه استفاده نمیشه. دوپارگی روایت عوامل زیادی هست یکی یکیش همین غرق شدن رولینگ در پس زمینه داستانیه. ما یه ایده اصلی داریم که همون تقابل خیر و شر و برگشت وجه شر به داستانه و زمینه فرعی که حوادثیه که در مدرسه شکل می گیره رولینگ خیلی دلبسته حوادث مدرسه و روابط بین فردی و تین ایجری و مسابقات کوییدیچ و رقابت درون گروهی و... است.  این موارد بیشتر مخاطب کودکش و نوجوانشو بشدت راضی نگه می داره و کلا مغز آدمی تکرار و مجموعه وار بودن داستان و حوادث رو دوس داره ولی همین باعث میشه اون ایده اصلی خیلی در نیاد. و ابتدای این روند رو هم در جام آتش می دونم که به نظرم ضعیف ترین کتاب در میان کتاب های هفت گانه اس. جدای از این یکه دلیل دیگه اش هم تسلط نداشتن رولینگ برای پرشتاب کردن سرعت روایتیه که از این نظر رولینگ رو نویسنده خوبی نمیدونم . شروع داستان و کشوندن مخاطب به داستان خوبه ولی وقتی داستان میخواد بسط پیدا کنه بخاطر عوامل زیادی زمین می خوره. 

در 15 ساعت قبل، ورونوه گفته است :

مخصوصا اون پیشگویی به عنوان یک کلیشه ی داستان خراب کن و هفت خان جان پیچ ها که توی یه کتاب فشرده شون کرد.

 

اینو موافقم باهات در ادامه همون دلایل به زمین خوردن داستان. کلا بنا کردن داستان بر مبنای پیشگویی تریلانی و عملا وضع مناسب موجود رو پیشکش ولدومورت کردن برای به جریان افتادن یه شانس برای محفل و هری رو جالب نمیدونم.  کلا قضیه مادر هری و جریان افتادن نیرو و وِیژگی های ولدومورت در هری پاترو ناشی از احساسی روایت کردن رولینگ میدونم که موفق از آب در نیومده.

 

در 15 ساعت قبل، ورونوه گفته است :

 

می خواسته لایه های زیرین داشته باشه، این لایه ها مفاهیم فلسفی نیستن، درباره ی روابط انسانی بودن بیشتر، به نظرم پیام های ضدتبعیض اجتماعی و ضدنژادپرستی رو  تقریبا با موفقیت منتقل کرد. یا حداقل من خیلی می پسندیدم، چه وقتی که می خوندمش چه الان که سال ها گذشته. ( مثلا، خیلی نویسنده ها، از جمله تالکین، وقتی توی داستانشون موجودات نابرابر  دارن، اصرار می کنن که طبیعت تبعیضی بین این موجودات قائل نشده و همه چی درسته، اما رولینگ این پیام رو داشت که درسته طبیعت فرق گذاشته، شما نذارید. اینو هم توی تلاش های هرماینی برای دفاع از حقوق جن های خونگی می بینیم-هر چند در نگاه اول ساده لوحانه به نظر می رسه- ولی تلاش ارزشمندی بود که اون به رغم ذات و خواسته ی اکثر جن های خانگی انجام می داد، چون ظلم رو حس می کرد. مورد دیگه پیام محفل توی کتاب آخر بود، که حفظ جان جادوگرها رو نسبت به ماگل ها در اولویت قرار ندین. یا همین که توی پست های قبلی گفتم، جادو رو به طور کامل انحصاری و موروثی نکرده توی داستانش و تمام مدت با ایده ی وابسته بودن جادو به خون خالص و تبار شاخص مقابله کرده.)

 

در پست قبلی هم گفتم ما روایت در خدمت مفهوم رو داریم یا پیام  در خدمت روایت و داستانگویی. داستان رولینگ از نوع دومه. یعنی این پیام های داستانی که به طور مستقیم خود رولینگ میگه در طی روایت گفته میشه. روایت که تموم شد اون پیام رولینگ هم تموم میشه. در صورتی مفهوم محور بودن از دید من اینه  مثلا بعد تموم شدن داستان مخاطب به فکر فرو بره یا براساس سرنخ های نویسنده دنبال مفهوم بره یا نویسنده ایده ای به خواننده بده که به فلان موضوع بنا به درک و اندیشه خودش فکر کنه و کل قضیه در حین روایت تموم نشه.  در مورد صحبت در مورد  اصرار تالکین تبعیض نداشتن بین مخلوقین داستانش (که عملا این تبعیض وجود داره) و بقیه  باهات موافقم ولی به این لایه زیرین نمیگن چون خود رولینگ اینو بصورت واضح و گل درشت در روایتش میگه. 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ورونوه
در 11 ساعت قبل، R-FAARAZON گفته است :

.....چون رولینگ چندین سال وقتشو گذاشته برای جا انداختن ایده داستانش شاید به چشمت حذف بعضی از عناصر نشدنی بیاد در صورتی که این در اقتباس ها سینمایی امری رایجه و با توجه به ضرورت ریتم روایتی بعضی عناصر حذف و بعضی پررنگ میشن. جادو منشایی بالاتر و اسرارآمیز تر از قوانین طبیعی داره اینکه جادو رو خرج یه سری کارای پیش پا افتاده کنیم مصداق آفتابه خرج لحیم کردنه. ..... مطمئن باش اگه شستن ظرف، پختن غذا یا این قبیل موارد در روایت نبود اصلا سوالی در ذهن اکثر مخاطبان پیش نمیومد که چرا این جادویی که برای کارهای خارق العاده مثل تغییر چهره یا غیب شدن یا ظاهر شدن در مکان دیگه استفاده میشه را برای کارهای اولیه استفاده نمیشه.

 قبول دارم که حساسیت به جزئیات توی افراد، متفاوته و شاید برای اکثریت سوال پیش نیاد. ولی خب اینم در نظر بگیر که شاید نویسنده مثل اکثریت فکر نکنه. به هرحال حق مطرح کردن مشغولیت های ذهنی خودش رو داره. من در گروه اقلیت:دیـ یه سری  درگیری  با جادوگرها ی قصه داشتم  و دارم. مخصوصا جادوگرایی که برای رفت و آمد از اسب استفاده می کنند. دائم یا پای اسبشون لنگ میشه، یا طلسم می خوره اسبشون می میره، یا بهشون اسب نمی دن، یا راه دوره با اسب نمی تونن به موقع برسن... خب اینا چه جادوگرایی اند که نمی تونن با جادو خودشون رو از دست روش های کم بازده خلاص کنن؟(منشاء جادو برای خواننده ناشناخته و اسرارآمیزه، نویسنده هم اگه نخواد خودش رو توی دردسر بندازه درصدد توضیحش بر نمی یاد. ولی برای شخص جادوگر که نباید ناشناخته باشه لزوما.)*(1)

مخصوصا که این جادوگرا همه شون وقتی پای آتش درست کردن  برای نگهبانی یا آشپزی می رسه جادو یادشون می یاد:/

به خاطر همین هم هست که انقدر از ایده ی رولینگ مبنی بر یه دست کردن کاربرد جادو استقبال می کنم.

مثالش رو زدم، وقتی  کسی می تونه برای فراخواندن اشیا به سمت خودش ورد بسازه( که در روایت نقش داشت.)، و این ورد رو توی خونه هم استفاده کنه، منطقیه که بتونه برای تمیز کردنشون هم ورد بسازه.

یا وقتی می تونه با چوبدستی نور ایجاد کنه(که به درد روایت می خورد.)، می تونه حرارت هم درست کنه و غذا بپزه.

به جز اون، محدودیت هایی که برای کاربرد افسون ها گذاشته بود و واکنش افراد وقتی با این محدودیت ها مواجه میشدن هم جالب بود. به عنوان مثال همین که غذا رو بدون منبع نمی تونستن تهیه کنن و اول سفرشون توی کتاب هفت، غذا براشون به اندازه ی جستجوی جانپیچ مشکل  ساز شده بود، تا جایی که  به دزدی دست می زدن. اینکه رون فهمید غذا با یه حرکت چوبدستی به وجود نمی یاد  خیلی توی ذوقش زد  و از عوامل دلسردیش نسبت به ادامه سفر بود.:دی

بنابراین، اگرچه آوردن مثال های متنوع از کاربرد جادو به پیش بردن روایت کمکی نمی کنه،مرز قائل شدن بین این امور هم، گرهی از داستان باز نمی کنه. حذفشون برای کسانی که داستان رو طولانی و ریتمش رو کند می دونن خوشحال کننده س. ولی تکلیف کسایی که ریتم رو مناسب یا حتی تند(در کتاب های آخر) می دونن و با چند صفحه ی بیشتر مشکلی ندارن چی میشه؟ پس نویسنده مجبوره به سلیقه ی خودش پیش بره.

درباره ی اقتباس سینمایی: (ببخشید که از پایه توضیح میدم، اینا رو خودت بهتر می دونی ولی من اگه از وسط بگم بی سروته میشه)

مخفی کننده

 خب این به  توانایی مدیوم های مختلف هنر در انتقال ایده ها بر می گرده(منظورم تعداد ایده هاس، نه میزان تأثیر گذاری). ادبیات  از زبان برای انتقال ایده ها استفاده می کنه، قدرتش قدرت کلماته، بازه ی صراحت و ابهامش بسیار وسیعه، مخاطبش عمدتا پرحوصله س و ادبیات به وقتی که مخاطب صرف می کنه چشم امید داره. بنابراین، بیشترین تعداد ایده های فرعی رو می تونه منتقل کنه بدون اینکه به ایده ی اصلیش آسیب برسونه. ترتیب بقیه رو نمی تونم با دقت تعیین کنم، ولی بعدش می تونیم به سینما برسیم که کلمات رو به صوت و تصویر تبدیل می کنه، باید با سلیقه ی هر دو گروه مخاطب جدی و غیر جدی کنار بیاد، زمانش محدوده، بنابرین  باید از شاخ و برگ اثر ادبی بزنه تا بتونه ایده ی اصلی رو منتقل کنه.  موسیقی وتئاتر و هنرهای تجسمی در ادامه ی  طیفن و آخر طیف می رسه به هنر-صنعت ها. مثل معماری، که کمترین توانایی رو رسوندن ایده های چندگانه داره. ناچاره به ادراک فضایی مخاطبی که با بی توجهی ازش عبور می کنه  و شاید زمان خیلی کمی رو بهش اختصاص بده  تکیه کنه. و اگر بیش از یک ایده داشته باشه انسجام و زیباییش و در نتیجه همون خرده توجه مخاطب رو از دست میده.

بنابراین، ایده ی فرعی  جالبی که در مجسمه سازی باید حذف بشه، در سینما می تونه باقی بمونه یا حذف بشه(قابل حذفه)، در ادبیات، به خصوص انواع بلندی مثل منظومه و رمان، بهتره که بمونه.

*:

مخفی کننده

خارج از بحث ارتباط با روایت، و خارج از بررسی موردی: به نظرم جا داره یه ارفاق هم به رولینگ بشه، به خاطر استفاده از جادو در دنیای معاصر. ریسکی که خیلی ها ازش پرهیز می کنن. در دنیای باستان که محبوب بیشتر فانتزی هاست، علم هنوز اونقدر پیش نرفته که نمود تکنولوژیک داشته باشه. ابزارها هنوز خیلی ابتدایی اند و کارهای روزمره در مقایسه با شرایط زندگی خواننده ی داستان، به حدی دشوارتر انجام میشن که مخاطب متوجه نمیشه که این ابزارهای اولیه دارن کارها رو تسهیل می کنن. و وقتی  همون کارهای ساده به کمک جادوانجام میشن، خواننده حس نمی کنه که حرکتی دم دستی صورت گرفته. مثل آتش درست کردن با سنگ چخماق و آتش درست کردن به کمک جادو.

بنابراین جادو می تونه به موازات علم حرکت کنه بدون اینکه نیازمند نمود تکنولوژیک راحت طلبانه و دم دستی ای باشه.

خب، وقتی فانتزی وارد دنیای معاصر میشه، جایی که ابزارها پیشرفته ترن و تکنولوژی راه خودش را برای آسون کردن کارهای روزانه به خوبی  پیدا کرده، جادو برای حفظ جذابیت و برتری خودش، ناگزیر از معرفی جایگزینی برای  تکنولوژیه. توی دنیایی که خاله پتونیا توستر داره، فرگاز داره، چهارتا خانواده ی باکلاس تر لابد همون موقع مایکروفر و ماشین ظرفشویی هم داشتن، خانواده های جادویی که نمی تونن عقب بمونن:دی

یه راهش اینه که آخر اسم همین وسیله ها یکی یه دونه جادویی هم بذاریم و یه کم کاربردش رو جذاب تر کنیم، رولینگ به این محدوده فقط ناخنک زد: ساعت جادویی خانواده ویزلی، رادیوی جادویی، روزنامه ها و دوربین عکاسی که عکس های متحرک ثبت کنه و مواردی که الان یادم نیست.

یه راهشم اینه که جادو رو مستقیم و در قالب افسون وارد کنیم که خواننده از کثرت وسایل جادویی دچار اُور دوز نشه.

 که رولینگ از هر دو روش استفاده کرد و به عمق هیچ کدوم وارد نشد. شاید بهترین تصمیم نبوده ولی بدترینش هم نبود. چون این خودش موضوع سنگینیه و با یه داستان نمی شه پیچیدگی هاش رو رفع کرد.

(1):

مخفی کننده

(1)این که جادو به امور خاصی محدود بشه البته با تفکر سنتی که جادو رو الزاما نیروی تاریک  و جادوگر رو دشمن می دونه سازگارتره. حتی بعضی وقت ها جادوگرهایی که  به شکل ساده گرفتار شدن هم نمی تونن خودشون رو نجات بدن چون در نظر قصه، جادو برای نجات دادن به وجود نیومده و فقط آسیب رسانه.

در 11 ساعت قبل، R-FAARAZON گفته است :

جدای از این یکه دلیل دیگه اش هم تسلط نداشتن رولینگ برای پرشتاب کردن سرعت روایتیه که از این نظر رولینگ رو نویسنده خوبی نمیدونم . شروع داستان و کشوندن مخاطب به داستان خوبه ولی وقتی داستان میخواد بسط پیدا کنه بخاطر عوامل زیادی زمین می خوره. 

با این بخش کاملا موافقم. حرفی نیست. تحت فشار نوشتن و سرعت دادن به چاپ کتاب های بعدی خیلی به انسجام داستان ضربه زد. ولی خب از چشم یه طرفدار نمی تونم بگم تصمیم بدی بود. درسته خودش انگیزه های اقتصادی داشت، ولی با عجله نوشتنش به نفع کسایی مثل من شد که با هری پاتر بزرگ شدن. تجربه ی گذروندن سال های نوجوانی همراه با قهرمان یه داستان فانتزی، چیزی نیست که نصیب هرکسی بشه.:)

در 11 ساعت قبل، R-FAARAZON گفته است :

در پست قبلی هم گفتم ما روایت در خدمت مفهوم رو داریم یا پیام  در خدمت روایت و داستانگویی. داستان رولینگ از نوع دومه. یعنی این پیام های داستانی که به طور مستقیم خود رولینگ میگه در طی روایت گفته میشه. روایت که تموم شد اون پیام رولینگ هم تموم میشه. در صورتی مفهوم محور بودن از دید من اینه  مثلا بعد تموم شدن داستان مخاطب به فکر فرو بره یا براساس سرنخ های نویسنده دنبال مفهوم بره یا نویسنده ایده ای به خواننده بده که به فلان موضوع بنا به درک و اندیشه خودش فکر کنه و کل قضیه در حین روایت تموم نشه.  در مورد صحبت در مورد  اصرار تالکین تبعیض نداشتن بین مخلوقین داستانش (که عملا این تبعیض وجود داره) و بقیه  باهات موافقم ولی به این لایه زیرین نمیگن چون خود رولینگ اینو بصورت واضح و گل درشت در روایتش میگه. 

قبول دارم که قدرت رولینگ و مزیت کتابش در قصه گوییه. ولی فکر کنم خود رولینگ قبولش نداشته باشه:/

گل درشتش "برای منافع مهم تر" دامبلدور بود. اینا گل ریز بودن:دی

مبارزه با تبعیض اجتماعی، پیام اولیه ی داستان بود. نبرد خیر و شری که اول  در انتظارش بودیم در راستای همین پیام بود. ولدمورت  رو  فقط به خاطر جنایاتش نماد شر نمی دونستن. به خاطر تفکرش بود. به خاطر سلسله مراتبی که بین اصیل زاده ها، دورگه ها و ماگل زاده ها قائل می شد. اونو وارث خلف اسلیتیرین معرفی کردن، که می خواد دنیای جادوگری رو از خون ناخالص پاک کنه. در مقابل، هری دورگه ای بود که به دلیلی نامعلوم جان به دربرده بود و خصومتی که بین هری و دراکو در کتاب اول شکل گرفت، مخالفت با تفکر لردسیاه به حساب می اومد. این پیام در کتاب های بعدی به حاشیه رونده شد، و در نبردی که نهایتا رخ داد، نقش فرعی داشت.( در حد حرف  و چند حرکت  محدود باقی موند.)

در کتاب های بعدی، وجه دیگه ای از لرد معرفی شد، ریشه ی پلیدی هاش و همچنین شکستش رو در عدم درک مفهوم عشق دونستن و گفته شد که علت زنده موندن هری، جادوی عشق و ایثار مادرش بوده.

در نهایت، توی دو کتاب آخر، معلوم شد که پیشگویی جدیه و هری پسر برگزیده س. اگرچه دورگه س، اما از لرد اصیل تر به حساب می یاد، چون از یک سمت به خاندان باستانی پاورل، خاندانی که سه یادگار باستانی دارن و یک عضوش مرگ رو شکست داده مرتبط میشه. حالا یه دلیل دیگه هم برای بد بودن ولدمورت داشتیم:اون کسیه که  آدم کشی رو ابزار رسیدن به جاودانگی خودش قرار داده.

این سه تا دلیل طوری بودن که همدیگه رو تقویت نمی کردن. و معلوم نبود که در نبرد هاگوارتز این انسانیته که در مقابل نژادپرستی می جنگه(اصالت هری و قهرمان پیشگویی بودنش باعث شد که مثل قبل نماینده ی همه نباشه.)، عشقه که در مقابل نفرت ایستاده (اونطور که هری مدعی میشه)، یا خود مرگه که از طریق یادگارهاش ظهور کرده تا کسی رو که به حریم جاودانگی متعرض شده از میان برداره.

این تلاش برای انتقال چندپیام باعث شد که هیچ کدوم اونطور که باید شنیده نشن. به نظرم اگه فقط رفع تبعیض رو نگه داشته بود، می تونست یه مفهوم خوب برای داستان باشه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
R-FAARAZON
در 13 ساعت قبل، ورونوه گفته است :

 قبول دارم که حساسیت به جزئیات توی افراد، متفاوته و شاید برای اکثریت سوال پیش نیاد. ولی خب اینم در نظر بگیر که شاید نویسنده مثل اکثریت فکر نکنه. به هرحال حق مطرح کردن مشغولیت های ذهنی خودش رو داره. من در گروه اقلیت:دیـ یه سری  درگیری  با جادوگرها ی قصه داشتم  و دارم. مخصوصا جادوگرایی که برای رفت و آمد از اسب استفاده می کنند. دائم یا پای اسبشون لنگ میشه، یا طلسم می خوره اسبشون می میره، یا بهشون اسب نمی دن، یا راه دوره با اسب نمی تونن به موقع برسن... خب اینا چه جادوگرایی اند که نمی تونن با جادو خودشون رو از دست روش های کم بازده خلاص کنن؟(منشاء جادو برای خواننده ناشناخته و اسرارآمیزه، نویسنده هم اگه نخواد خودش رو توی دردسر بندازه درصدد توضیحش بر نمی یاد. ولی برای شخص جادوگر که نباید ناشناخته باشه لزوما.)

 

اولا من تشکرمی کنم بابت ادبیات مستدل و نگاه دقیقت که باعث تحریک  من برای شرکت در بحث شد.

در مورد این نکته ای که فرمودی خب گره ای که با دست باز میشه با دندون باز نمی کنن. درگیر کردن قهرمان داستان در این مسائل جزئی شاید تمرکز و مرموز بودن قهرمان های داستان فانتزی رو کم رنگ کنه.

جدا از این یه جمله هست که بنا بدلایلی نمیتونم اینجا بگم( خواستی خصوصی میگم) و   مضمونش اینه که جادوگران  وقتی اون جادو رو ماجرا می کنند، جادوگراند در بقیه موارد مخصوصا زندگی عادی نیاز نمی بینن که بجز از راه عقل و عادی زندگی کنن و کارشونو پیش ببرن. در ارباب حلقه ها هم یه جا گندالف فکر کنم (نقل به مضمون میکنم) پای دروازه موریا رمز رو یادش میاد و میگه بعید بود از من که استاد فرهنگ عامه ام اینو فراموش کنم یا جایی میگن ازکجا دونستی اون مسیره میگه انگار هواش فرق داشت و.... این ویژگی اتفاقا یه کاربرد داره .قهرمان داستان رو مرموز و مبهم نشون میده از اون طرف گاها اتفاقایی که شما فرمودی مثل لنگ شدن پای اسب یا بدشانسی و... باعث میشه قهرمان داستان باور پذیر تر بشه و این بار از اینور نیفته یعنی طوری نشون داده نشه که دیگه قابل باور و همذات پنداری نشه و خیلی بهتره قهرمان داستان هم یکی مثل ما باشه یه انسان البته خاص تر، پیچیده تر و البته با ضعف و کاستی های خاص خودش. میگن در قرون وسطی دانشمندان اون زمان دنبال ماده ای می گشتن که همه چیزو در خودش حل کنه. بعد یه مدت عقلشونو به کار گرفتن و دیدن اصولا وقتی ماده ای همه چیزو در خودش حل کنه دیگه ظرفی پیدا نمیشه که بشه اون ماده رو در خودش نگه داره و کلا قضیه منتفی شد. در مورد روایت هم همینطوره. اگه قهرمان داستانبرای هر کاری یه وردی به کار بگیره این باعث میشه، نشه برای اون جادو حدی در نظر گرفت و در این صورت قهرمان داستان می تونه یه ورد رو بخونه که اون ورد هم مشکل یاب باشه و هم به طور اتوماتیک اون مشکلو حل کنه(یه نود 32 جادویی در نظر بگیر)  و در اون صورت عناصری مثل شانس و هوش و تقدیر و ... کمرنگ میشن.

در 13 ساعت قبل، ورونوه گفته است :

به جز اون، محدودیت هایی که برای کاربرد افسون ها گذاشته بود و واکنش افراد وقتی با این محدودیت ها مواجه میشدن هم جالب بود. به عنوان مثال همین که غذا رو بدون منبع نمی تونستن تهیه کنن و اول سفرشون توی کتاب هفت، غذا براشون به اندازه ی جستجوی جان پیچ مشکل  ساز شده بود، تا جایی که  به دزدی دست می زدن. اینکه رون فهمید غذا با یه حرکت چوبدستی به وجود نمی یاد  خیلی توی ذوقش زد  و از عوامل دلسردیش نسبت به ادامه سفر بود.:دی
 

دیگه انتظار نداشتی که از خلا غذا درست کنن؟که در اون صورت اگه این قدرتو دارن چه نیازی به درست کردن غذا هست .یه ورد بخونن که سیر شن و یه ورد دیگه هم برای خواب.

 

در 13 ساعت قبل، ورونوه گفته است :

 

بنابراین، اگرچه آوردن مثال های متنوع از کاربرد جادو به پیش بردن روایت کمکی نمی کنه،مرز قائل شدن بین این امور هم، گرهی از داستان باز نمی کنه. حذفشون برای کسانی که داستان رو طولانی و ریتمش رو کند می دونن خوشحال کننده س. ولی تکلیف کسایی که ریتم رو مناسب یا حتی تند(در کتاب های آخر) می دونن و با چند صفحه ی بیشتر مشکلی ندارن چی میشه؟ پس نویسنده مجبوره به سلیقه ی خودش پیش بره.

 

درباره ی اقتباس سینمایی: (ببخشید که از پایه توضیح میدم، اینا رو خودت بهتر می دونی ولی من اگه از وسط بگم بی سروته میشه)

 

در جواب این صحبت و اون اولین توضیحی که خارج از بحث گفتی درسته ادبیات و رمان نسبت به سینما کمتر اون عنصر ایجاز رو داره ولی بهرحال برای حس تعلیق در روایت نیازمند اونه( حالا در کتاب هایی که ایجاز یکی از عناصر خیلی مهم برای حس کردن تعلیق و سوسپانس هست که دیگه مهم تر). تا قسمت سوم حدودا این روند خوبه ولی از کتاب سوم دیگه وقتی نیاز به ریتم پرشتاب تر هست رولینگ ادبیاتش می لنگه و دچار پرگویی میشه  و همه چیزو ولو یه نکته جزئی رو به مخاطب میگه ( اگه برعکسش رخ بده و  نویسنده نتونه شخصیت پردازی و فضاسازی لازمو چه در شروع داستان و چه در ادامه انجام بده، روایت تصنعی در میاد).

 

در 13 ساعت قبل، ورونوه گفته است :

با این بخش کاملا موافقم. حرفی نیست. تحت فشار نوشتن و سرعت دادن به چاپ کتاب های بعدی خیلی به انسجام داستان ضربه زد. ولی خب از چشم یه طرفدار نمی تونم بگم تصمیم بدی بود. درسته خودش انگیزه های اقتصادی داشت، ولی با عجله نوشتنش به نفع کسایی مثل من شد که با هری پاتر بزرگ شدن. تجربه ی گذروندن سال های نوجوانی همراه با قهرمان یه داستان فانتزی، چیزی نیست که نصیب هرکسی بشه.:)
 

خب من طرفدار نیستم.خخخ. من از ادبیات و... لذت می برم ولی هیچ وقت نویسنده ای نبود که طرفدارش باشم تنها یه هنرمند بود که میشه گفت طرفدارشم(دوستان میدونن..خخخ) که اونم در حوزه ادبیات نیست.

جدای از شوخی با نکته ای که گفتی موافقم . عجبه بخصوص در قسمت هفتم این عجله ضربه زد ولی باز از اینکه یه نویسنده 10 سال بعد مثلا قسمت ششم کتابشو بیرون بده و کسانی که منتظر قسمت بعدی هستند رو از انتظار تا سرحد مرگ برسونه بهتره.خخخ

در 13 ساعت قبل، ورونوه گفته است :

گل درشتش "برای منافع مهم تر" دامبلدور بود. اینا گل ریز بودن:دی

مبارزه با تبعیض اجتماعی، پیام اولیه ی داستان بود. نبرد خیر و شری که اول  در انتظارش بودیم در راستای همین پیام بود. ولدمورت  رو  فقط به خاطر جنایاتش نماد شر نمی دونستن. به خاطر تفکرش بود. به خاطر سلسله مراتبی که بین اصیل زاده ها، دورگه ها و ماگل زاده ها قائل می شد. اونو وارث خلف اسلیتیرین معرفی کردن، که می خواد دنیای جادوگری رو از خون ناخالص پاک کنه. در مقابل، هری دورگه ای بود که به دلیلی نامعلوم جان به دربرده بود و خصومتی که بین هری و دراکو در کتاب اول شکل گرفت، مخالفت با تفکر لردسیاه به حساب می اومد. این پیام در کتاب های بعدی به حاشیه رونده شد، و در نبردی که نهایتا رخ داد، نقش فرعی داشت.( در حد حرف  و چند حرکت  محدود باقی موند.)

در کتاب های بعدی، وجه دیگه ای از لرد معرفی شد، ریشه ی پلیدی هاش و همچنین شکستش رو در عدم درک مفهوم عشق دونستن و گفته شد که علت زنده موندن هری، جادوی عشق و ایثار مادرش بوده.

در نهایت، توی دو کتاب آخر، معلوم شد که پیشگویی جدیه و هری پسر برگزیده س. اگرچه دورگه س، اما از لرد اصیل تر به حساب می یاد، چون از یک سمت به خاندان باستانی پاورل، خاندانی که سه یادگار باستانی دارن و یک عضوش مرگ رو شکست داده مرتبط میشه. حالا یه دلیل دیگه هم برای بد بودن ولدمورت داشتیم:اون کسیه که  آدم کشی رو ابزار رسیدن به جاودانگی خودش قرار داده.

این سه تا دلیل طوری بودن که همدیگه رو تقویت نمی کردن. و معلوم نبود که در نبرد هاگوارتز این انسانیته که در مقابل نژادپرستی می جنگه(اصالت هری و قهرمان پیشگویی بودنش باعث شد که مثل قبل نماینده ی همه نباشه.)، عشقه که در مقابل نفرت ایستاده (اونطور که هری مدعی میشه)، یا خود مرگه که از طریق یادگارهاش ظهور کرده تا کسی رو که به حریم جاودانگی متعرض شده از میان برداره.

این تلاش برای انتقال چندپیام باعث شد که هیچ کدوم اونطور که باید شنیده نشن. به نظرم اگه فقط رفع تبعیض رو نگه داشته بود، می تونست یه مفهوم خوب برای داستان باشه.

این فرمایشی رو که داری رولینگ در همون اوایل قصه خیلی روش تاکید داره و اونو واضح میگه. به یاد بیار( حدودی یادمه) زمانی که اولین بار هری سوار قطار شد و مالفوی می خواست باهاش دست بده. در اونجا مالفوی می خواست ویزلی هارو تحقیر کنه ولی هری با دست ندادن به اون باعث شد که دراکو مالفوی تحقیر شه.

ویرایش شده در توسط R-FAARAZON

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ورونوه
در 7 ساعت قبل، R-FAARAZON گفته است :

اولا من تشکرمی کنم بابت ادبیات مستدل و نگاه دقیقت که باعث تحریک  من برای شرکت در بحث شد.

......

جدا از این یه جمله هست که بنا بدلایلی نمیتونم اینجا بگم( خواستی خصوصی میگم) و   مضمونش اینه که جادوگران  وقتی اون جادو رو ماجرا می کنند، جادوگراند در بقیه موارد مخصوصا زندگی عادی نیاز نمی بینن که بجز از راه عقل و عادی زندگی کنن و کارشونو پیش ببرن. در ارباب حلقه ها هم یه جا گندالف فکر کنم (نقل به مضمون میکنم) پای دروازه موریا رمز رو یادش میاد و میگه بعید بود از من که استاد فرهنگ عامه ام اینو فراموش کنم یا جایی میگن ازکجا دونستی اون مسیره میگه انگار هواش فرق داشت و.... این ویژگی اتفاقا یه کاربرد داره .قهرمان داستان رو مرموز و مبهم نشون میده از اون طرف گاها اتفاقایی که شما فرمودی مثل لنگ شدن پای اسب یا بدشانسی و... باعث میشه قهرمان داستان باور پذیر تر بشه و این بار از اینور نیفته یعنی طوری نشون داده نشه که دیگه قابل باور و همذات پنداری نشه و خیلی بهتره قهرمان داستان هم یکی مثل ما باشه یه انسان البته خاص تر، پیچیده تر و البته با ضعف و کاستی های خاص خودش.

لطف داری.: )

اوکی باشه خصوصی. مرسی.

این توضیحی که دادی، به نظرم خیلی شبیه " بگفت احوال ما برق جهان است/ دمی پیدا و دیگر دم نهان است"  به نظر می یاد که جادو رو لینک شدن به متافیزیک در نظر می گیره و خیلی نزدیک به معجزه.

من دو مدل جادو توی داستان ها دیدم، یکی همین مرتبط شدن با منشأ ماوراییه، یکی دیگه تکنیکه. مثلا همون گندالف، جادویی که برای خلع مقام سارومان به کار می گیره از نوع اوله، ولی تردستی هاش با آتش، حالا چه مهارت خودش باشه و چه قدرت حلقه، تکنیک به حساب می یاد و اگر مانعی بر سر راه این تکنیک نباشه، همیشه جواب میده. و از این دومی برای کارهای معمولی مثل آتیش بازی توی جشن های هابیت ها هم استفاده می کنه.

بیشترِ جادوی رولینگ، از نوع دومه. یعنی سعی نکرده منشأ متافیزیکی معرفی کنه.(اشاراتی داشته، ولی خیلی ناچیزه، به عنوان مثال ناشناخته های دپارتمان اسرار وزارت خونه، یادگار های مرگ، فصل ایستگاه کینگزکراس در کتاب آخر). و بیشتر جادو رو به عنوان یک امتیاز مادرزادی، یک استعداد در نظر گرفته که با آموزش تبدیل به مهارت میشه. این حالت از معجزه دور و به تردستی نزدیک تره. حتی یه زمانی نقدی هم دیده بودم که می گفت جادوی رولینگ در کتاب های اول چیزی به جز "شکل دیگری از تکنولوژی" نیست.

آخه پای لنگ اسب مشکل اسبه نه جادوگر. معمولا جادوگره توی این نوع داستان ها خیلی بی نقص و برگزیده نشون داده میشه اتفاقا. و ناتوانیش در جابه جایی با روش های پیشرفته تر به کلی ندیده گرفته میشه و می افته گردن اسب بی نوا.

کاراکترهای رولینگ به اندازه ی کافی نقص و کاستی داشتن که باورپذیر باشن به نظرم. در حقیقت زیادی ضعف نشون میدادن بعضی وقت ها:/

در 7 ساعت قبل، R-FAARAZON گفته است :

دیگه انتظار نداشتی که از خلا غذا درست کنن؟که در اون صورت اگه این قدرتو دارن چه نیازی به درست کردن غذا هست .یه ورد بخونن که سیر شن و یه ورد دیگه هم برای خواب.

چرا  انتظار داشتم.8-| یعنی رولینگ یه جوری مطلب رو جا انداخته بود که به اندازه ی رون ویزلی خورد توی ذوقم!

آخه تفکیک جالبی هم بین آب و غذا انجام داده بود. نمی دونم اینو صراحتا توی کتاب آورد یا نه، ولی ظاهرا چون منابع آب آزاد(در معنای بی صاحب:|) توی دنیا هست، همه ی آب ها رو به هم مرتبط کرده بود و آب رو از هرجا می تونستن فرا بخونن.

در مورد اینکه ورد بخونن سیر شن، خب قبلا ملت بدشون نمی اومد از همچین چیزی، یه زمانی هم بود نویسنده های علمی تخیلی بر این باور بودن که در آینده به جای غذا یه کپسول می خوریم که انرژی مورد نظر رو تأمین می کنه و الکی وقتمون برای غذا پختن و خوردنش تلف نمیشه.

ولی  بعدش یه کم دقت نمودن و به این نتیجه رسیدن که هدف از غذا خوردن فقط سیر شدن نیست، تجربه کردن لذتش هم هست. اینه که الان می دونیم اگر هم روی طرح کپسول به جای غذا کار بشه، برای روز مباداست، روزی که به قحطی منابع رسیده باشیم. می دونیم که همچین انتخابی به میل خودمون نخواهد بود. جادوگرها هم لابد می دونستن، فرقشون فرق بین لذت و سختیه. همه دوست دارن غذا بخورن. کمتر کسی دوست داره ظرفاش رو بشوره:دی

برای خواب هم از نظر من می تونستن معجون داشته باشن. همونطور که ما دارو داریم.

در 7 ساعت قبل، R-FAARAZON گفته است :

عجبه بخصوص در قسمت هفتم این عجله ضربه زد ولی باز از اینکه یه نویسنده 10 سال بعد مثلا قسمت ششم کتابشو بیرون بده و کسانی که منتظر قسمت بعدی هستند رو از انتظار تا سرحد مرگ برسونه بهتره.

خیلی هم خوب. اشاره به مارتینِ خاصی هم نباشه.:D رولینگ اگه می خواست طولش بده حتی بیشتر از مارتین خشم هوادارا رو بر می انگیخت. چون داستانش یه سال یه سال می رفت جلو و جذابیتش خیلی وابسته به سن و سال شخصیت ها و مخاطب هاش بود.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
R-FAARAZON
در 43 دقیقه قبل، ورونوه گفته است :

لطف داری.: ).اوکی باشه خصوصی. مرسی.

این توضیحی که دادی، به نظرم خیلی شبیه " بگفت احوال ما برق جهان است/ دمی پیدا و دیگر دم نهان است"  به نظر می یاد که جادو رو لینک شدن به متافیزیک در نظر می گیره و خیلی نزدیک به معجزه. من دو مدل جادو توی داستان ها دیدم، یکی همین مرتبط شدن با منشأ ماوراییه، یکی دیگه تکنیکه. مثلا همون گندالف، جادویی که برای خلع مقام سارومان به کار می گیره از نوع اوله، ولی تردستی هاش با آتش، حالا چه مهارت خودش باشه و چه قدرت حلقه، تکنیک به حساب می یاد و اگر مانعی بر سر راه این تکنیک نباشه، همیشه جواب میده. و از این دومی برای کارهای معمولی مثل آتیش بازی توی جشن های هابیت ها هم استفاده می کنه. بیشترِ جادوی رولینگ، از نوع دومه. یعنی سعی نکرده منشأ متافیزیکی معرفی کنه.(اشاراتی داشته، ولی خیلی ناچیزه، به عنوان مثال ناشناخته های دپارتمان اسرار وزارت خونه، یادگار های مرگ، فصل ایستگاه کینگزکراس در کتاب آخر). و بیشتر جادو رو به عنوان یک امتیاز مادرزادی، یک استعداد در نظر گرفته که با آموزش تبدیل به مهارت میشه. این حالت از معجزه دور و به تردستی نزدیک تره. حتی یه زمانی نقدی هم دیده بودم که می گفت جادوی رولینگ در کتاب های اول چیزی به جز "شکل دیگری از تکنولوژی" نیست.

 

خوب توضیح دادی و خوب منظورمو گرفتی بخاطر همینه من  شکل متافیزیک، اسرار آمیز و مبهم جادو رو می پسندم. استفاده زیاد از اون جادوی به تعبیر شما تکنیکی داستان  رو از اون حالت مبهم و اسرار آمیز گونه در میاره و بقول عنوان تاپیک روایت رو لوث میکنه به علاوه اینکه استفاده متافیزیک گونه رولینگ  از جادوی تاریک و چه جادوی مثبت هم چنگی به دل نمی زنه . بارزترین حالتشم همون عشق مادر هری و انتقال ویژگی های ولدومورت به هری که به نظر میاد بجای اسرار آمیز و ماورایی بودن صرفا خامدستانه و براساس احساس باشه.

 

در 43 دقیقه قبل، ورونوه گفته است :

آخه پای لنگ اسب مشکل اسبه نه جادوگر. معمولا جادوگره توی این نوع داستان ها خیلی بی نقص و برگزیده نشون داده میشه اتفاقا. و ناتوانیش در جابه جایی با روش های پیشرفته تر به کلی ندیده گرفته میشه و می افته گردن اسب بی نوا. کاراکترهای رولینگ به اندازه ی کافی نقص و کاستی داشتن که باورپذیر باشن به نظرم. در حقیقت زیادی ضعف نشون میدادن بعضی وقت ها:/

 

تا ببینیم  منظور از ضعف چیه. جادوگرایی رو که در داستان های فانتزی دیدم خیلی هاشون خانواده یا همسر ندارن، نیمه دیوانه و غرغرو و منفی بافن و...

در داستان هری پاتر اتفاقا  دامبلدور همه چیز تموم نشون داده میشه هرچند در کتاب هفتم رولینگ در مورد دامبلدور و گلرت گریندل والد از اونور افتاد.

در 43 دقیقه قبل، ورونوه گفته است :

ولی  بعدش یه کم دقت نمودن و به این نتیجه رسیدن که هدف از غذا خوردن فقط سیر شدن نیست، تجربه کردن لذتش هم هست. اینه که الان می دونیم اگر هم روی طرح کپسول به جای غذا کار بشه، برای روز مباداست، روزی که به قحطی منابع رسیده باشیم. می دونیم که همچین انتخابی به میل خودمون نخواهد بود. جادوگرها هم لابد می دونستن، فرقشون فرق بین لذت و سختیه.

ادبیات علمی -تخیلی به خاطر ماهیتش مجبوره تکیه ی بیشتری بر علم به نسبت فانتزی داشته باشه. دلیلی که گفتی منطقیه ولی شاید دلیل اصلی خیلی ساده تر باشه. مواد موجود در طبیعت که خوراکی هستند محدودیت دارن و پرانرژی ترینشون که ما استفاده می کنیم چربیه که 9 کالری به ازای هر گرم داره. یه قرص مثلا بگیم  2-3 گرم وزن داشته باشه نهایتش میتونه 18-27کالری رو تامین کنه و این دردی از نیاز بدن رو تامین نمی کنه. بجز این در اون قضیه هری  و رون و هرماینی لذت مطرح نبود قاعده بخور تا زنده باشی بیشتر مطرح بود;)

در 43 دقیقه قبل، ورونوه گفته است :

 

برای خواب هم از نظر من می تونستن معجون داشته باشن. همونطور که ما دارو داریم.

 

برای همه چیز می تونستن معجون یا وردی داشته باشن ولی اینکه این روایتو به کجا ببره  الله اعلم. ولدومورت در بدر دنبالشونه راحت میتونستن چندتا کنسرو و کمپوت رو با خودشون بیارن تا اینکه در حالی که ممکنه بلا از آسمون رو سرشون نازل باشه بشینن و به تهیه غذا با جادو و لذت بردن از عطر و طعمش فکرکنند.

ویرایش شده در توسط R-FAARAZON

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ورونوه
در ۱ ساعت قبل، R-FAARAZON گفته است :

خوب توضیح دادی و خوب منظورمو گرفتی بخاطر همینه من  شکل متافیزیک، اسرار آمیز و مبهم جادو رو می پسندم. استفاده زیاد از اون جادوی به تعبیر شما تکنیکی داستان  رو از اون حالت مبهم و اسرار آمیز گونه در میاره و بقول عنوان تاپیک روایت رو لوث میکنه به علاوه اینکه استفاده متافیزیک گونه رولینگ  از جادوی تاریک و چه جادوی مثبت هم چنگی به دل نمی زنه . بارزترین حالتشم همون عشق مادر هری و انتقال ویژگی های ولدومورت به هری که به نظر میاد بجای اسرار آمیز و ماورایی بودن صرفا خامدستانه و براساس احساس باشه

آها خب همین، من "جادو در نقش تکنیک" رو هم می پسندم و به نظرم تا وقتی که سازوکارش نامعلوم باشه می تونه غافلگیرکننده و رازآلود بمونه. البته الان سلیقه م اینطوری شده و یه سری دلایل* دارم برا خودم. ولی اولین باری که هری پاتر رو خوندم و بهش علاقه مند شدم برای این بود که این نوع جادو به نظرم کمتر تبعیض آمیز اومد.

چون"جادو به مثابه موهبت" از جادوگر یه فرد برگزیده می ساخت دیگه. کسی که متافیزیک(حالا چه سمت شر و چه خیر) برای اهدافش انتخاب کرده و عملا جادوگره عروسک خیمه شب بازی نیروها می شد. بعد، دلیل انتخاب هم تقریبا همیشه به وراثت برمی گشت نه صرفا شایستگی های خود اون فرد(مخصوصا طرف خیر). لازم بود که  برگزیده متعلق به تبار خاصی باشه که ازش هم  بی خبره. من اینو نمی پسندیدم.

واسه همینم جوابم به عنوان تاپیک"نه" هست.

رولینگ هم آره، جادوی متافیزیکیش، مخصوصا سمت مثبت، موفق از کار در نیومده.

در ۱ ساعت قبل، R-FAARAZON گفته است :

در داستان هری پاتر اتفاقا  دامبلدور همه چیز تموم نشون داده میشه هرچند در کتاب هفتم رولینگ در مورد دامبلدور و گلرت گریندل والد از اونور افتاد

دامبلدور رو که زد نابود کرد.:| حتی اگه کتاب ریتا اسکیتر و اون مصاحبه ی ویرانگر رولینگ هم نبود، خود ایده ی منافع مهم تر کافی بود که کمال دامبلدور دچار نقصان بشه.(البته توی آخر کتاب های چهار و پنج هم یه مقدار اعترافات دامبلدور به اشتباهاش رو شاهد بودیم و دیگه نمی شد مثل سابق بهش تکیه کرد.)

در ۱ ساعت قبل، R-FAARAZON گفته است :

شاید دلیل اصلی خیلی ساده تر باشه. مواد موجود در طبیعت که خوراکی هستند محدودیت دارن و پرانرژی ترینشون که ما استفاده می کنیم چربیه که 9 کالری به ازای هر گرم داره. یه قرص مثلا بگیم  2-3 گرم وزن داشته باشه نهایتش میتونه 18-27کالری رو تامین کنه و این دردی از نیاز بدن رو تامین نمی کنه. بجز این در اون قضیه هری  و رون و هرماینی لذت مطرح نبود قاعده بخور تا زنده باشی بیشتر مطرح بود;)

اینم هست. یعنی ممکنه اول دست دانشمندان به گوشت نرسیده باشه و بعدش نویسنده ها گفته باشن همون بهتر، بو هم می داد! ولی کلا منظورم این بود که در صورت ممکن بودن هم این اختراعی نیست که ازش استقبال بشه، مگر در مواقع اجبار. خب باز می تونیم اینطور فرض کنیم که دانش جادویی اونا هم به جایی نرسیده بوده  که به جای انرژی غذا انرژی افسون رو جذب کنن در مواقع اضطراری.(کرام و لمباس هم نداشتن ضمنا:|)

در ۱ ساعت قبل، R-FAARAZON گفته است :

برای همه چیز می تونستن معجون یا وردی داشته باشن ولی اینکه این روایتو به کجا ببره  الله اعلم. ولدومورت در بدر دنبالشونه راحت میتونستن چندتا کنسرو و کمپوت رو با خودشون بیارن تا اینکه در حالی که ممکنه بلا از آسمون رو سرشون نازل باشه بشینن و به تهیه غذا با جادو و لذت بردن از عطر و طعمش فکرکنند

حالا اون هری و رون که از مرحله پرت بودن خب. ولی هرماینی اگه فرصتش رو داشت می آورد. احتمالا چون غذا رو مجبور بوده یواشکی از آشپزخونه ی ویزلی ها برداره گذاشته لحظه ی آخر، ولی زودتر از اون(از وسط عروسی) مجبور به فرار شدن.  بی غذایی شون به خاطر این نبود که می خواستن از غذای تازه لذت ببرن.:دیـ

*فکر کنم پارسال ازت خواسته بودم اگه به منبعی درباره ی "شکل های دیگه ی تکنولوژی" برخوردی بهم معرفی کنی. برنخوردی؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
R-FAARAZON

برای من مهم ماهیت جادو و روایت شاه و پریانی  فانتزیه و المان های مختلفش که به تفضیل در این تاپیک و .. توضیح دادم و روایت باید طوری باشه که انسانو  برای چند لحظه از زندگی عادی بکنه و غرق در رویاهایی بکنه که در بیداری و واقعیت نمی تونه. هنوزم در خاطرم سقوط گندالف در موریا یا تقابل شاه جادوپیشه انگمار در میناس تیریث یا لذت سفرخیال انگیز اسکامبل ، کراستابرد، گاملوتی و گلاکن در زمزمه گلاکن باقیه و این بخاطر نحوه استفاده خیال انگیز و پر رمز و راز از عنصر جادو و بقول شما جادوی برگرفته از متافیزیکه. ولی هری پاتر بخصوص در استفاده از عنصر جادو و حوادث خارق العاده  فاقد این  شکوه، خیال انگیز و اسرار آمیز بودنه و زیادی در دسترس و معمولیه و تکنیکیه و  نحوه استفاده اش لوث شده است به خاطر همینه  که نمی تونه رنگی از ماندگاری داشته باشه.

در پایان صحبتم یه سخن رو از استنلی کوبریک استاد بزرگ سینما به رسم یادگار تقدیم دوستان می کنم که می تونه خاص ترین نکته فانتزی رو در بر داشته باشه:

چگونه می‌توانستیم برای تابلو مونالیزا ارزشی قائل باشیم اگر داوینچی پایین آن می‌نوشت: می‌خندد به این دلیل که رازی را از معشوق آش پنهان کرده، پیچیده گویی کامل‌ترین شکل بیان است.

در در 7/15/2017 at 11:55 PM، ورونوه گفته است :

*فکر کنم پارسال ازت خواسته بودم اگه به منبعی درباره ی "شکل های دیگه ی تکنولوژی" برخوردی بهم معرفی کنی. برنخوردی؟

اینو بی زحمت اونور توضیح بده. اگه وقت شد و بعدا منبع مناسبی پیدا کردم  خدمتتون معرفی می کنم.

ویرایش شده در توسط R-FAARAZON

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...