the LORD of the RINGS... 1,878 ارسال شده در فوریه 8, 2013 (ویرایش شده) سارومان : با من در مورد "راداگاست" صحبت نکن، اون یه کودنه. ________________________ گندالف : در جایی دور از شرق، آنسوی کوه ها و رودخانه ها، قلعه ای یک و تنها آرام گرفته است. ________________________ تورین : وفاداری، عزت و قلبی راضی ، دیگه بیشتر از اینها نمیخوام. ________________________ گندالف : خونه پشت سرته ، دنیا روبروت. ________________________ تورین : پس ایشون هابیته هستن. ویرایش شده در فوریه 8, 2013 توسط the LORD of the RINGS... 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
مهمان ارسال شده در فوریه 9, 2013 ميگم بهتر نيست ديالوگ های تكراری رو ننويسيم؟ من خودم توی اين دوصفحه بارها يه ديالوگ رو خوندم؛ و به نظرم اين يه خرده خسته كننده است! مخاطبم هم فرد خاصی نيست. كسی ناراحت نشه. 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ثورین 11 ارسال شده در ژوئیه 24, 2013 بعد از اینکه گاندولف و بیلبو سر رفتن یا نرفتن بحث می کنند. ثورین به بالین میگه: from grandfather to my father this has come to me ... there is no choice balin. 4 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
بیورن 14 ارسال شده در ژوئیه 29, 2013 با سلام اول باید توجه داشت یه سری از دیالوگا کلا قشنگن یه سری هم تو جاشون برای دسته اول به نظر من قشنگترین دیالوگ فیلم با فاصله ای معنا دار دیالوگ گندالف به بیلبو جلوی غار ترول هاست:شجاعت واقعی در کشتن نیست در نجات دادنه.که این دیالوگ برای فصل دوی کتاب یکه (تقریبا) از دیالوگای دسته دوم هم دیالوگای بالین کلا اینجوریه(مثلا اون دیالوگ راجع به تورین:وبعد فهمیدم کسی هست که میتونم بهش بگم شاه کسی که میتونم ازش پیروی کنم.یا اونی ه با هاش کشید به بالا و پایین استینگ:..این بیشتر شبیه نامه بازکنه!)در کل بالین چه در کتاب چه در فیلم خیلی باحال بود و خدا از اون "دانگیر دورین" نگذره که این بلا رو سرش آورد 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
بانوی سفید روهان 1,762 ارسال شده در ژوئیه 29, 2013 این دیالوگو خیلی دوست دارم :در سوراخی در زمین هابیتی زندگی میکرد این دیالوگ برام خیلی خاطره انگیزه اولین جمله ای از ماجراهای ارباب حلقه هاست که من خوندم یه لحظه تموم ماجرا جلوی چشم آدم میاد و گفت و گوی گاندالف با بانو گالادریل که در مورد هابیت ها و بیلبو صحبت میکردن توی سکانس آخر فیلم جایی که ثورین تازه بهوش اومده : با یه لحن بسیار خشنی گفت :تو... داشتی چی کار میکردی؟ می دونستی داری خودتو به کشتن میدی؟نگفته بودم تو فقط یه سرباری؟نمی تونی تو دنیا بیرون زنده بمونی!و هیچ جایی بین ما نداری؟ توکل زندگیم این قدر اشتباه نکرده بودم متاسفم که بهت شک کرده بودم بیلبو:نه خودمم هم به خودم شک داشتم،من یه جنگجو یا یه قهرمان نیستم و یا حتی یه دزد... 8 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
َAragorn 156 ارسال شده در ژوئیه 29, 2013 یک دیالوگ از راداگاست که میگه: ...I like to see them try وقتی فیلم رو نگاه می کنم 100% این جا رو میزنم عقب تا دوباره ببینم. 4 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
*فئانور* 1,787 ارسال شده در اوت 10, 2013 (ویرایش شده) ترول اولی:باید به سیخ بکشیمشون و بهشون نمک فلفل بزنیم - ترول دومی: اره درسته یکم که حرارت بخورن موهاشون کز بخوره میخوریمشون - ترول اولی:او حتماخوشمزه میشن - ترول دومی:زود باش که وقت نداریم چیزی به صبح نمونده باید راه بیافتیم دوست ندارم تبدیل به یه سنگ بشم - بیلبو: صبرکنین شما دارین اشتباه بزرگی میکنین - یکی از دورف ها:بیخیال اینا کم عقلا - دورف دیگه: مااز اینا کم عقل تریم - بیلبو: منظورم درمورد ادویه است - ترول دومی :مگه ادویه چشه - بیلبو:خوب اونارو بو کردین واسه خوردنشون یه چیزی بیشتر از نمک فلفل نیازه ویرایش شده در اوت 10, 2013 توسط استرایدر 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ayub_s 3,949 ارسال شده در ژانویه 5, 2014 (ویرایش شده) {وقتی که تورین نمیزاره کیلی رو با خودش به تنها کوه ببره} فیلی : دایی! ما با قصه های کوه بزرگ شدیم. قصه هایی که تو برامون تعریف می کردی. نمیتونی اینو ازش بگیری. تورین : فیلی! فیلی : اگه لازم باشه کولش میکنم. تورین : یه روز تو پادشاه میشی و اینو میفهمی. من نمیتونم این ماموریت رو به خاطر یک دورف به خطر بندازم حتی اگه نزدیکانم باشه. {بعد فیلی میخواست بره پیش برادرش} تورین : فیلی احمق نباش! تو به گروه تعلق داری! فیلی : من به برادرم تعلق دارم! نمیدونم چرا وقتی که فیلی میگه من به برادرم تعلق دارم یه حس ناراحت کننده ای بهم دست میده ؟! =)) ویرایش شده در ژانویه 5, 2014 توسط ayub_s 11 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
R-FAARAZON 10,192 ارسال شده در ژانویه 5, 2014 (ویرایش شده) دیالوگ خوبی بود و کلا این حس ناراحت کننده و تیرگی در سراسر برهوت اسماگ مشهود بود و از اون شوخ و شنگی و آواز خوانی یک سفر غیر منتظره خبری نبود. و اما دیالوگ برگزیده من از یک سفر غیر منتظره غیر از چیزایی که قبلا دوستان گفتن راداگاست قهوه ای: من گمراهشون میکنم گندالف: اینها وارگ های گونداباد هستن!بهت میرسن! رادگاست:این ها هم خرگوش های روسگوبل هستن.میخوام ببینم چیکار میکنن! این هم دیالوگ های برتر برهوت اسماگ: در این دیالوگ تورین حق مطلبو نسبت به تراندویل ادا کرد! تورین:من تا آخر عمر اعتماد نميکنم که تراندويل، پادشاه بزرگ، به حرفهايش عمل کنه تو اصلا شرافت نداری!من ديدم که چطور با دوستانت رفتار کردي.ما يک بار پيشت آمديم در حاليکه گرسنه و بيخانمان بوديم و به دنبال کمک بوديم ، اما تو به ما پشت کردی،به رنج و درد مردمانم پشت کردي، و به شيطاني که ما رو نابود کرد،باشد که در آتش اژدها بسوزي! لگولاس:اين اورک ميتونست چيزهاي بيشتري بهمون بگه تراندویل:چيز ديگهاي نبود که به "من" بگه اگه قرار بود در یک دیالوگ غرور بی حد و حصر تراندویل مشخص بشه این همون دیالوگه بالین:يه بيماري روي اون گنجينه خوابيده،بيماري اي که پدربزرگت رو به جنون کشيد تورین:من پدر بزرگم نيستم بالین:تو، خودت نيستي ،توريني که من ميشناختم،براي رفتن به داخل تعلل نميکرد تورین:من اين ماموريت رو به خاطر جون يه عيّار به خطر نميندازم بالین:بیلبو!اسمش بيلبوئه! ویرایش شده در ژانویه 5, 2014 توسط R-FAARAZON 8 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ayub_s 3,949 ارسال شده در ژانویه 5, 2014 (ویرایش شده) گندالف : یه خونه هست! زیاد از اینجا دور نیست. میتونیم به اونجا پناه ببریم. تورین : خونه ی کی ؟! دوست یا دشمن ؟! گندالف : هیچکدوم! یا به ما کمک می کنه یا ما رو میکشه! تورین : چه انتخاب دیگه ای هم داریم ؟! گندالف : هیچی! ویرایش شده در ژانویه 5, 2014 توسط ayub_s 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
نولوفینوه 1,690 ارسال شده در ژانویه 5, 2014 (ویرایش شده) یکی از جاهایی که خوشم اومد از دیالوگش وقتی بود که تئرین با تراندویل حرف می زد .. (خودم شنیدم ترجمه کردم غلط باشه عذر میخوام!) تراندویل به تورین گفت : میزارم بری ولی با چیزی که مال منه برگردی این یه پیشنهاده . از طرف پادشاهی به پادشه دیگر و تورین به تراندویل گفت : به تو اعتماد نمی کنم تراندویل . پادشاه بزرگ . دیده ام چگونه دوستانت را یاری می کنی .. ما یک بار ازت خواستیم . گرسنه . بی خانمان . نیازمند کمکت . ولی تو پشت کردی . تو به رنج مردم من پشت کردی . دوزخ مارا نبود کرد!! باشد که در آتش اژدها بسوزی!! - برای من از آتش اژدها حرف نزن . من میدانم این نابودیست .. من با مار بزرگ شمال روبرو شده ام .. من به پدربزرگت هشدار دادم که طمع او چه چیزی را فرا می خواند .. ولی او نخواست گوش بدهد .. تو هم مثل اویی اگر می خواهی اینجا بمان وبپوس! یکصد سال چشم بهم زدنیست برای زندگی یک الف.. من صبورم .. میتوانم صبر کنم! اینجا واقعا من یجوری شدم! از حرفای هردو طرف! حرفای تورین که چرا به تو اعتماد نمی کنم .. حرفای تراندویل.. طمع که باعث نابودی می شود .. بخصوص اینکه اینجا عمر الفها کاملا مغرورش کرد... البته بازی تو فیلم واقعا زیبا بود! یک قسمتی هم توی سفر غیر منتظره بود.. کوتاه بود ولی خیلی سنگین بود! That was a sickness of mind .. and where sickness rise.. bad things will follow ویرایش شده در ژانویه 6, 2014 توسط NobleLord 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ayub_s 3,949 ارسال شده در ژانویه 5, 2014 تائوریل : سنگ توی دستت ، چی هست ؟! کیلی : یه طلسمه! یه طلسم قدرتمند روشه که اگه هر کسی بغیر از دورف اون نوشته ی روش رو بخونه تا ابد نفرین میشه. {بعد از شنیدن این حرف تائوریل میخواست از کیلی دور بمونه ولی کیلی سریع حرفشو عوض میکنه و اینو میگه} کیلی : شایدم نه !بستگلی داره به این چیزها اعتقاد داشته باشی یا نه . برای منکه فقط یه یادگاریه . یه سنگ نوشته. مادرم این رو بهم داد تا قولم رو به یاد داشته باشم. تائوریل : چه قولی ؟! کیلی : اینکه برگردم پیشش ! اون نگران بود، اون فکر میکنه من بی دقتم! تائوریل : هستی ؟ کیلی : نه ! بنظر میاد اون بالا مهمونی ای گرفته این ! تائوریل : این " مرث ان گیلیث " هستش. سور ستارگان. تمام نورها برای الدار مقدس هست. اما الف ها جنگلی عاشق بهترین نور ستارگانن. کیلی : همیشه فکر میکردم نوری سرد هست. کوچک و دور تائوریل : این یه خاطره است !! خالص و گرانبها ! مثل قول تو ! 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
تور 9,804 ارسال شده در ژانویه 5, 2014 (ویرایش شده) یکی از دیالوگ های عمیق و زیبای هابیت برهوت اسماگ که الان یادم میاد تا بهتون بگم اینه: جایی که تورین ناباورانه خیال میکنه همه جیز تموم شده و آخرین شعاع های نور روز دورین نتونست سوراخ کلید رو نشون بده خطاب به بالین اینطوری میگه: «آخرین نور روز دورین به سوراخ کلیبد خواهد تابید». این چیزیه که اینجا نوشته. بالین! ما کجا اشتباه کردیم؟! بالین: ما نور رو از دست دادیم... ویرایش شده در ژانویه 5, 2014 توسط تور 11 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ayub_s 3,949 ارسال شده در ژانویه 6, 2014 بومبور : "اوء اوء" =)) 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
msa_dino 1,225 ارسال شده در ژانویه 18, 2014 (ویرایش شده) بومبور : "اوء اوء" :-) :) خوب اینم دیالوگیه واسه خودش! اتفاقا خیلی دیالوگ عمیقیه و جای تفکر داره!! :-) :-) ولی گذشته از شوخی ، چرا اینا بومبور رو یه جورایی لال ساختن! درحالی که این شخصیت از معدود دورف های کتابه که خیلی حرف میزننه بخصوص توی جنگل اونجا که از خواب پا میشه و گشنش میشه! درحالی که خیلی از دورف های دیگه توی داستان کتاب تقریبا هیچ حرف و دیالوگی ندارن... ویرایش شده در ژانویه 18, 2014 توسط msa_dino 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ayub_s 3,949 ارسال شده در فوریه 13, 2014 (ویرایش شده) بالین : " آخرین خویشان ما ! اونها حتما با امیدی در اوج ناامیدی به اینجا آمده باشن " اسماگ : " تو هیچی نمی تونی از من بگیری دورف ! من امید جنگجویانت رو ناامید کردم ! وحشت من هنوز در قلب انسان ها زنده است ! من پادشاه زیرکوه هستم ! " (همه ی دیالوگ های اسماگ فوق العاده خفن و عالی بودند و مو به تن هر کسی که دیالوگ هاش رو میشنوه سیخ میشه) ویرایش شده در فوریه 13, 2014 توسط ayub_s 11 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
The secret wizard 2,001 ارسال شده در آوریل 10, 2014 در لحظه اي كه اسماگ به سمت شهر درياچه پرواز ميكرد: انتقام؟!انتقام؟! من بهتون انتقام رو نشون ميدم! من.. آتشم! من...مرگ هستم و بيلبو با چشم هاي خيره به خودش گفت:ما چيكار كرديم؟! 8 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
The White Wizard 2,432 ارسال شده در آوریل 10, 2014 Thorin: Give him more time. Balin: Time to do what? To be killed?! Thorin: You are afraid? Balin: Yes! I'm afraid. I fear for you. 10 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
* بانو گالادریل * 165 ارسال شده در ژوئیه 16, 2014 (ویرایش شده) بالین:مجبور نیستی این کار رو انجام بدی.تو حق انتخاب داری.مردممون بهت احترام می زارن.تو کوه آبی زندگی جدیدی برای مردم ما راه انداختی،یه زندگی آروم و راحت.زندگی که ارزشش از تمام طلاهای توی اره بور بیشتره. ******************************************** لگولاس:این جنگ ما نیست. تائوریل:این جنگ ماست.قضیه اینجا تموم نمیشه.باهر پیروزی،این پلیدی رشد میکنه.اگه پدرت به راه خودش ادامه بده،ما هیچ کاری نمیکنیم.پشت دیوارهای خودمون مخفی میشیم . زندگی خودمون رو به دور از روشنایی ادامه میدیم و اجازه میدیم تاریکی بر ما مسلط بشه.مگه ما جزئی از این دنیا نیستیم؟ بهم بگو دوست من،کی اجازه دادیم پلیدی از ما قوی تر بشه؟ ویرایش شده در ژوئیه 23, 2014 توسط Thorin son of Thrain 11 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
FILI 809 ارسال شده در ژوئیه 17, 2014 تورین: من تک تک این دورف ها رو به یه ارتش از آیرون هیلز ترجیح میدم، چون به محض اینکه صداشون زدم، جواب دادن. وفاداری، افتخار، قلبی با اراده، بیشتر از این چیزی نمی خوام. بالین: و من با خودم فکر کردم، یه نفر هست که می تونم ازش پیروی کنم، یه نفر هست که می تونم پادشاه صداش کنم. البته دیالوگ های خیلی خوب دیگه هم هست که دوستان دیگه زحمت کشیدند. 8 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
دوالین 158 ارسال شده در ژوئیه 19, 2014 گندلف:تو تغییر کردی بیلبو بگینز.تو دیگه اون هابیتی نیستی که شایرروترک کرد بیلبو:من ی چیزی تو تونل گابلینها پیدا کردم. گندلف:چی پیدا کردی بیلیو:شجاعتم رو 11 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
DAIN ll IRONFOOT 514 ارسال شده در ژوئیه 20, 2014 بهترین دیالوگ های هابییت((ویرانی اسماگ)) از نظر من این بود: دوالین:مواظب حرف زدنت باش.تو نمی دونی داری با کی حرف می زنی. این فرد یه مجرم بدبخت نیست.این ثورینه ، پسر ثراین ، پسر ثرور........ ثورین:ما دورف های اره بور هستیم.اومدیم تا سرزمین اجدادی مون رو پس بگیریم. ........................................... ثورین:من کوره های آهنگری دورف ها رو دوباره روشن می کنم و ثروت رو یک بار دیگه از تالار های اره بور به اینجا سرازیر می کنم. ........................................... ثورین:اونقدر طلا به دست می آرین که میتونید این شهر رو ده بار از نو بسازین. ........................................... بارد:تو حق نداری وارد اون کوهستان بشی. ثورین:من تنها کسی ام که این حق رو دارم... ........................................... دوالین:پس معلوم شد هیچ راه خروجی نیست. بالین:آخرین قوم و خیش های ما ، باید اومده باشن اینجا امیدوار و نا امید. (مکث دلخراش دورف ها) بالین:باید بریم به سمت معادن شاید اونجا بتونیم چند روز دوام بیاریم. جواب شرافتمندانه یه ثورین:نه ، من اینجوری نمی میرم از ترس به خودم به پیچم و برای نفس کشیدن تقلا کنم!!؟ ثورین:می ریم به سمت کوره های آهنگری... دوالین:مطمئنا ما رو میبینه. ثورین :اگه از هم جدا شیم نمی تونه ببینه. بالین:ثورین ما هیچوقت موفق نمی شیم. ثورین:شاید یکیمون موفق بشه ، اون رو به طرف کوره ها ببرین، اون اژدها رو می کشیم ثورین:اگه قراره همه چی با آتش تموم بشه پس همه مون با هم میسوزیم...................... و همینطور این: ثورین:اینجا ، ای کرم احمق! اسماگ:تو! ثورین:می خوام چیزی که دزدیدی رو پس بگیرم. اسماگ:تو هیچی ازم نمی گیری دورف! من دلاور های قدیمی شما رو از پای در آوردم. من قلب مردم رو لبریز از وحشت می کنم. ((من پادشاه زیر کوهستانم)) ثورین:اینجا قلمرو پادشاهی تو نیست! اینجا سرزمین دورف هاست! این طلای دورف هاست! و ما انتقاممون رو می گیریم. (کلماتی به زبان درف هایاره بور) هابییت شاهکاره بیت به بیت صداش هم ارزش دیدن داره. 9 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
* بانو گالادریل * 165 ارسال شده در ژوئیه 23, 2014 (ویرایش شده) تورین:وفاداری،شرافت و یه قلب بزرگ.دیگه بیشتر از این چی میخوام؟ ******************************************* بالین:آخرین خویشان ما.اون ها در اوج ناامیدی اومدن اینجا.میتونیم سعی کنیم به معادن بریم.ممکنه چند روزی اونجا دوام بیاریم. تورین:نه من اینجوری نمیمیرم. از ترس به هم بپیچیم،برای نفس کشیدن تقلا کنیم. دوالین:ما رو میبینه و میکشه. تورین:اگه از هم جدا بشیم نه. بالین:تورین،جون سالم به در نمیبریم. تورین:ممکنه بعضی هامون زنده بمونن.اونو به آهنگری بکشونین.ما اژدهارو میکشیم.اگه قراره این ماجرا با آتش تموم بشه،پس همه با هم میسوزیم. ویرایش شده در ژوئیه 23, 2014 توسط Thorin son of Thrain 5 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ayub_s 3,949 ارسال شده در اکتبر 26, 2014 "Do not be afraid, Mithrandir. You are not alone. If you ever need aid, I will come" " نمی خواد از چیزی بترسی میثراندیر ، تو تنها نیستی . هر گاه که به کمک نیاز داشتی ، من به یاری ات خواهم آمد " 9 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ayub_s 3,949 ارسال شده در نوامبر 16, 2014 آلفرد : مردم چیزی رو باور می کنند ، که دوست دارند باور کنند ! 14 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست