جستجو در انجمن
در حال نمایش نتایج برای برچسب های 'آنگمار'.
پیدا شد 3 نتیجه
-
قضيه اين آنگمار و كارن دوم چيه؟ يعني چي شد كه شاه جادو پيشه تصميم گرفت قلمرويي در شمال تأسيس كنه و به آرنور حمله كنه. و قضيه اين كه بعضي از نومه نور ها رو خام خودش كرد چي بود؟ شنيدم نومه نور هاي سياه بودن. :D و اين كه شنيدم بلندي هاي گور پشته بعد از حمله آنگمار مخوف شد چون ظاهرا شاه آرنور رو رو پشته اي شكنجه و سپس كشته بودند. سوالات بالا به كنار. يك سوال ديگه. كسي ميدونه مورگومير ، روگاش ، اينا كي اند؟ توي يك بازي همراهان جادو پيشه بودن.(بازي The rise of the Witch-King )
- 35 پاسخ
-
8
-
- آنگمار
- شاه جادوپیشه
-
(و 1 بیشتر)
برچسب زده شده با :
-
نومه نوری سیاه با زرهی نقره ای و کلاهخودی درخشان که داخلش چیزی پیدا نبود از دل تاریکی بیرون زد و سوار بر اسب خود به کوه های پوشیده از برف نگاهی انداخت. سواری دیگر که از پشت او می آمد و باشلق ساده سیاهی برتن داشت گفت: جای خوبی برای شروع کارمون به نظر میاد. دو سوار شروع به حرکت کردند و پس از مدتی، صدای جنگ و داد بیداد به گوششان رسید کمی که جلوتر رفتند، یک ترول زره پوش بزرگ با شمشیری عظیم در دستش و پنج نیزه دار آرنور را دیدند. چیزی به شروع درگیری نمانده بود. دو سوار بی آنکه چیزی بگویند با نهایت سرعت شروع به تاختن کردند. سربازان که تمام حواسشان به ترول پرت بود متوجه آمدن آنها نشدند. ناگهان سوار زره دار شمشیر مهیبش را بر روی سر یکی از سربازان بیچاره فرود آورد و سوار سیاه پوش بر سر یکی دیگر، ترول از این حواس پرتی استفاده کرد و شمشیر عظیمش را با تمام قدرت از راست به چپ حرکت داد. لحظه بعد سه سرباز باقیمانده نصف شده بودند و خون با برف درآمیخت. ترول رو به سواران کرد و گفت: متشکرم ای نومه نور های سیاه ، این انسانهای کثیف تمام خانواده و هم نژادان مرا در بند گرفته اند و از آنها بیگاری میکشن ، من جمجمه همشان را خورد خواهم کرد. سوار سیاهپوش گفت: ای ترول جنگجو، نامت چیست؟ ترول گفت: راگاش سوار گفت: نگران نباش راگاش با هم آنان را از بند خواهیم رهاند و خون انسانها را خواهیم ریخت. به سوار زره پوش که تا الان ساکت مانده بود اشاره کرد و گفت: ایشان سرورم هستند، جادو پیشه، من هم مشاورش هستم. سواران و ترول از تپه ای که به منطقه مشرف بود بالا رفتند و به سرزمین های ناهموار زیرشان نگریستند. راگاش گفت: آنجا. و با دست به سمت دامنه کوهی در شرق اشاره کرد که ترول هایی با پاها و دست های زنجیر شده مشغول کندن کوه بودند و چند سرباز با نشان آرنور بر روی لباسشان پشت آنها ایستاده بودند و نگهبانی میدادند. سوار سیاهپوش گفت: این ترولهای احمق چرا چنین میکنند؟ آنها دو برابر سربازان هستند و بازهم برایشان کار میکنند. راگاش گفت: دست و پایشان بسته است، و همچنین امیدی برای مبارزه ندارند پس از سقوط سرورمان سائرون برای مدتی طولانی در کوه ها پنهان میشدیم و فقط برای شکار بیرون میزدیم تا اینکه مخفیگاه هایمان را یکی پس از دیگری پیدا کردند و ... مکثی کرد و گفت: لعنت بر آرنور و دونه داین. جادو پیشه بالاخره لب به سخن گشود و با صدای پر ابهت و ترسناکش گفت: سرورت هنوز سقوط نکرده ای ترول، ما از طرف او می آییم، اگر ما را در برانداختن آرنور یاری دهی یقینا از تو خشنود خواهد شد. راگاش گفت: همانا که این خوش ترین خبر تمام عمرم بود. اگر به دوستانم بگویم همه به یاری تو خواهند آمد. آنها از تپه پایین آمدند و به سربازان از همه جا بی خبر یورش بردند و ترول ها را آزاد کردند. مقصد بعدیشان پایگاهی بود که مردان کوهستان در آن اسیر بودند. آنها با ترول های کوهی خشمگین که به تازگی خبر بازگشت سائرون به گوششان رسیده بود همچو رعد بر سرشان نازل شدند. ترولها حصار های دور پایگاه را به کمک هم از جا کندند و نعره زنان یورش بردند. سربازان با دیدن جادوپیشه ترسی به دلشان افتاد که با دیدن همه آن ترولها آنرا احساس نکرده بودند. پس فرار را بر قرار ترجیح دادند و همان چندتنی هم که تاب مقاومت داشتند جمجه هاشان خورد و اجزا بدنشان قطعه قطعه شد. پس از آزاد کردن مردان کوهستان مشاور جادوپیشه از بازگشت سائرون برایشان گفت و اینکه مردان کوهی و ترولها و اورکها باید درگیری هایشان را کنار گذاشته و همگی بر علیه آرنور متحد شوند. و اینگونه شد که جادوپیشه چند تن از آن مردان را برای رساندن این پیام به باقی مردان کوهنشین آنگمار و اورک های خزیده در تاریکی فرستاد و بقیه را با سلاح های درون پایگاه مسلح کرد. هنگام جست و جوی پایگاه با یک خانه بسیار بزرگ چوبی مواجه شدند. پس از وارد شدن به آن با انبار بزرگی از سنگ و آهن روبرو شدند. راگاش گفت: اینها همه حاصل چندین سال بردگی ترولهاست. مشاور جادوپیشه یعنی همان سوار سیاهپوش گفت: در این حوالی باز هم از این انبار ها پیدا میشود؟ راگاش گفت: بله در این کوه ها چند پایگاه دیگر نیز وجود دارد که پر از سنگ و آهن و فولاد است و همچنین زندانی های بیشتر. مشاور گفت: عالی است میتوانیم از آنها برای ساختن یک پایگاه مستحکم استفاده کنیم . جادوپیشه گفت: اول باید شر انسان های درونشان را کند . به زودی سربازان فراری خبر ما را به پایگاه های دیگر میدهند و آنان نیرو هایشان را به سمت ما گسیل میکنند . مشاور گفت: بله سرورم . این سرزمین پر از کوه و دره است و آنها فکر میکنند که فقط با یکسری ترول وحشی و زندانیان شورشی طرف هستند. بنابراین بی احتیاط به این سو میرانند . میتوانیم با سازماندهی این نیرو ها سخت شکستشان دهیم. جادوپیشه گفت: همین حالا اینجا را ترک میکنیم ممکن است جاسوس بفرستند. چند دیده بان به تپه ها و قله ها بفرستید تا مسیر آمدنشان را بیابیم. آنوقت آنگمار را با خونشان سیراب میکنیم. و اینگونه شد که دویست مرد و ده ترول کوهی و جادوپیشه و دو همراهش پایگاه را غارت کرده و به سمت دره های پوشیده از برف حرکت کردند. ادامه دارد.... اگه این داستانو جای نامربوطی گزاشتم ببخشید نفهمیدم کجا باید بزارم
- 6 پاسخ
-
19
-
- داستان طرفداری
- ویچ کینگ
-
(و 3 بیشتر)
برچسب زده شده با :