ef@Robber 78 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 شما در این تاپیک نقد ارباب حلقه ها را بگذارید . 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ef@Robber 78 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 با عرض عذر خواهی از تمام مدیران سایت که این پیغام را دوبار می دهم دیدم کسی اون ته به اون نگاه نمی کنه گفتم برای این مقالات یه تاپیک درست کنم . نقدی آزاد بر فیلم «ارباب حلقهها: دو برج» برای طرفداران ارباب حلقهها و تالکین... در میان فیلمهای متعددی كه با روایت یك داستان حادثهای، عشقی یا تخیلی، فقط و فقط تماشاگر را برای ساعتی سرگرم میكنند - كاری كه شاید هدف اصلی سینما باشد - فیلمهایی هم پیدا میشوند كه هر نمای كوچك یا گفتوگوی سادهشان ارزش دوباره دیدن و دوباره شنیدن و ساعتها فكر كردن را دارد. آنهایی كه ارباب حلقهها را دیده و به دنیای خیالانگیزی كه تالكین خلق كرده پاگذاشتهاند، مطمئناً آن را جزو دسته دوم به حساب میآورند. آن چه در پیش رو میخوانید، لحظههای قابل تامل فیلم برای كسانی است كه آن را دیدهاند و وسوسه دیدن آن برای كسانی كه فیلم را ندیدهاند. باشد که همه ما درسی بگیریم... حرفی برای گفتن نمانده، از یكدیگر جدا میشوند. مرد از خرابه بیرون میآید. دوربین با حركت آهسته او را تعقیب میكند. آرام راه میرود. انگار نه انگار كه از روبهرو لشكر دشمن به او نزدیك میشود. فرماندهان دشمن فریاد میكشند. مرد لبخند میزند. موهایش در باد شنا میكنند. خورشید، روی موهای رها در بادش میدرخشد. سربازها میدوند. با وقار شمشیر را بیرون میكشد. روبهروی صورتش میگیرد. به هم رسیدهاند. اولین شمشیرها حمله میكنند. با همان متانت شمشیر را بالا میبرد. موسیقی اوج میگیرد. سربازها فریاد میزنند. شمشیر را پایین میآورد. نبرد آغاز میشود. علامت سؤال ارباب حلقهها واژهای شده، تقریباً مترادف با موفقیت. ارباب حلقهها و اسكار، ارباب حلقهها و فروش، ارباب حلقهها و فهرست پرفروشهای تاریخ سینما، ارباب حلقهها و شبكهی دو سیما! لااقل این كه هر دو قسمت فیلم توانستند دو بار در امریكا حریف قدری مثل هری پاتر را زمین بزنند و در صدر جدول فروش قرار بگیرند، هر آدم بدبینی را متقاعد میكند كه فیلم به اندازهی كافی گرد و خاك به پا كرده است، همان طور كه نیم قرن پیش كتابهای سهگانه این كار را كردند؛ سال 1954 و سالهای بعد از آن. شاید این موفقیت خیلی هم طبیعی نبود. نثر كتاب فوقالعاده فاخر بود به اضافه ترانههایی سنگینتر از متن كه جابهجا از زبان شخصیتها نقل میشدند. بخشهای طولانی از كتاب به توصیفهای دقیق میگذشت و تقریباً هیچ كدام از شخصیتهای اصلی داستان جوان نبودند، با همه این حرفها این سهگانهی طولانی مردم سالهای بعد از جنگ جهانی دوم و آدمهای 200۴ را به یك اندازه شیفتهی خود كرده و ظاهراً دستهی دوم را كمی بیشتر. فكر نمیكنید این چیزی بیشتر از یک تصادف ساده است؟ این برجهای زیبای پلید برای آنهایی كه قسمت اول سهگانهی ارباب حلقهها را ندیدهاند یا كتاب را نخواندهاند، تماشای فیلم دو برج گیجكننده خواهد بود. نیم ساعت اول حتی ممكن است آزاردهنده هم باشد. دلیلش این است كه داستان قسمت دوم سه شاخه جدا از هم دارد كه به طور موازی روایت میشوند. اولین شاخه، ماجرای سفر فرودو و سام به موردور است. فیلم دقیقاً از همان جا كه یاران حلقه تمام شده بود، آغاز میشود. هابیتها باید به تنهایی وارد سرزمین مخوف سائورون شوند تا حلقه قدرت را در شكاف نابودی بیندازند و وسوسه ی قدرت را در سرزمین میانه از میان بردارند. خط دیگر داستان درباره باقیمانده یاران حلقه است. آراگورن، لگولاس و گیملی بعد از مرگ حماسی برومیر و دزدیده شدن مری و پیپین توسط اوركها، تصمیم میگیرند رد آنها را دنبال كنند و دوستان هابیتشان را از چنگ این موجودات نفرتانگیز نجات دهند. آنها در راهشان ناچار وارد روهان، یكی از سرزمینهای انسانها میشوند. در شاخه سوم داستان سرنوشت مری و پیپین را كه گرفتار اوركها شدهاند میبینیم. آنها چندین روز در اسارت اوركها هستند و همراهشان در سفرند. این سفر تا نزدیكیهای جنگل فینگورن كه مرز بین روهان و آیزنگارد، سرزمین سارومان جادوگر، محسوب میشود ادامه پیدا میكند تا این كه در نزدیكیهای جنگل فنگورن اوركها توسط چابكسواران روهان غافلگیر میشوند و جنگی درمیگیرد كه به نابودی آنها منجر میشود. مری و پیپین موفق میشوند به جنگل فرار كنند و از غائله دور شوند. یك پیتر باهوش این سه خط داستانی با مهارت و استادی هر چه تمامتر شروع میشوند، اوج میگیرند و به سرانجام میرسند. درست همان طور كه از یك فیلم حماسی - تاریخی انتظار داریم. دشواری كار فیلمساز و فیلمنامهنویس وقتی روشنتر میشود كه كمی به شكل اصلی قسمت دوم فكر كنیم. این قسمت بین یاران حلقه و بازگشت پادشاه قرار گرفته است. در یاران حلقه ما با شخصیتها و داستان اصلی آشنا میشویم و در قسمت سوم سرنوشت نهایی شخصیتها و پایان داستان را خواهیم دید؛ اما آن وسط چطور؟ آن جا نه داستانی شروع شده و نه چیزی تمام میشود. این وسط چگونه میتوان تماشاگر را روی صندلی سینما میخكوب كرد؟ پیتر جكسون و همكاران فیلمنامهنویساش این مشكل را به شیوه خودشان حل كردهاند، شیوهای كه به خاطر صداقت و امانتداریاش اصلاً باعث خشم هواداران كتاب نشده است؛ چون خود جكسون و بیشتر عوامل فیلم هم جزو همین هواداران دو آتشه شاهكار تالكین بودهاند. آنها به روح كلی كتاب و محورهای اصلی سهگانه كاملاً وفادار ماندهاند، در عوض تغییراتی در جزئیات داستان دادهاند تا قصه سینماییتر شود. آنها به معنی واقعی كلمه از روی كتاب یك اقتباس ساختهاند، اقتباسی كه فقط از روی ناچاری - به دلیل ابزار روایی سینما - با اصل كتاب تفاوت دارد. فراموش نكنید؛ در میان بازیگران آدمهای متعصبی مثل كریستوفر لی (در نقش سارومان) حضور داشتهاند كه هر روز بخشهایی از كتاب را كه مربوط به فیلمبرداری آن روز میشده برای بقیه میخواندند. بگذریم از آنهایی كه اصلاً داستان را از حفظ بودهاند. این تغییرات و بعضاً جابهجاییهای حوادث كتاب و فیلم در قسمت دوم یعنی دو برج بیشتر به چشم میآید. اینها چند نمونه درشت از این تغییرات هستند كه انصافاً به جذابیت روح حماسی فیلم كمك كردهاند: در فیلم دو برج فرودو را چند بار در موقعیتی میبینیم كه به شدت وسوسه شده حلقه را دستش كند، آن هم در حالی كه به مورودور، محل قدرت گرفتن سائورون بسیار نزدیك است و چنین كاری میتواند مرگبار باشد. حتی در بخشی از فیلم وسوسه حلقه چنان فرودو را از خود بیخود میكند كه نزدیك است سام، خدمتكار وفادارش را بكشد. اما جالب است كه در كتاب هیچ كدام از این صحنهها را نمیبینیم. فرودو در جلد دوم كتاب یك هابیت، كاملاً عاقل و مسلط است كه ظاهراً هیچ چیز به او كارگر نمیشود و از پس هر موقعیتی برمیآید. شاید مهمترین تفاوت فیلم و كتاب در شیوه جنگ بزرگی است كه میان نیروهای سارومان و سپاه روهان رخ میدهد. در فیلم درست همان وقتی كه آدمها از تعداد كمشان سخت در هراسند و صدای پای لشكر سارومان دارد كمكم به گوش میرسد، سپاهی از الفها به كمك انسانها میآیند. سپاهی كه الروند آنها را فرستاده است. در كتاب چنین چیزی هرگز اتفاق نمیافتد. هیچ الفی وارد جنگ نمیشود، بلكه لشكری از انتها صبح فردا به كمك روهان میآیند و تعداد زیادی از اوركها را زیر پایشان له میكنند. در واقع ایدهی اصلی جنگ با سارومان، یا به عبارتی دفاع در مقابل سارومان در فیلم رعایت شده است، اما وجود الفها همدلی بیشتری بین تماشاگر و نیروهای خیر ایجاد میكند. این همدلی بعد از پیروزی روهان و از راه رسیدن گندالف به اوج میرسد طوری كه میتواند به راحتی آدم را به گریه بیندازند. سیاه مثل آسمان پیتر جكسون یكی از موفقترین اقتباسهای سینمایی را كارگردانی كرده است. تیم جلوههای ویژه توانستهاند باغ وحشی از موجودات افسانهای و نبردهای اسطورهای خلق كنند، بدون آن كه توی ذوق بزند، فیلمبرداری و به خصوص موسیقی با فضای حماسی اثر هماهنگ است؛ اما اینها هیچ كدام به تنهایی نه توضیح قانعكنندهای برای گستردگی و محبوبیت پدیدهای به اسم ارباب حلقهها است و نه دلیل منطقیای برای حس و حال وصفنشدنی كه فیلم در بیننده ایجاد میكند. داستان چیز دیگری است. به این صحنه نگاهی بیندازید: از سیصد نفر مبارز كمتر از ده نفر ماندهاند. دژ سقوط كرده و همه در آخرین تالار محاصره شدهاند. اوركها با دژكوب به در ضربه میزنند. تمام شد. آراگورن فریاد میزند: راه دیگری نیست؟ ظاهراً دالانی هست كه به كوهها منتهی میشود. جنگجویان میتوانند به سرعت از آنجا خارج شوند. - «به زنها و بچهها بگو از دالان فرار كنند. ما میمانیم.» صدای مهیب ضربهی اوركها لحظهای قطع نمیشود. پادشاه تئودن بهتزده به آراگورن نگاه میكند... - «با من بتاز، تئودن!» - «برای مرگ و افتخار!» - - «برای روهان. برای مردم تو.» چیزی به شكستن در نمانده است... - «این زمان، شمشیرها را از غلاف بیرون میكشیم. اكنون گاه خشم است. گاه ویرانی. سرخی فرو بچكد!» در میشكند و قبل از این كه اوركها فرصت حمله پیدا كنند، هفت سوار به بیرون میتازند. از روی پل اوركها را نابود میكنند و جلو میروند. دوربین هوشمندانه پایین میآید و حالا جلوی اسبسوارها، لشكر اوركها پیدا است. دریایی از سربازان دشمن؛ انتهای لشكر دیده نمیشود. هفت نفر، بی هیچ توجهی به جلو میتازند. مرگ آن قدرها هم ترسناك نیست... چیزی به طلوع نمانده و هم به شكست در آخرین نبرد. صدای شیپور هلمز همرلند شاید برای آخرین بار در دشتی كه زیر لشكر انبوه اوركها پنهان شده، شنیده میشود. در شرق ناگهان، روی یال كوه مشرف به دشت، یك سوار پیدا میشود... - «گندالف!» اوركها همه به سمت او برمیگردند. پشت سر او سواران اومر ظاهر میشوند. خورشید طلوع میكند و گندالف و بقیه به پایین سرازیر میشوند. دقیقاً همراه با نورهای خورشید! اوركها نیزههای بلندشان را رو به دشمن میگیرند؛ بُرنده. گندالف و نور خورشید هنوز با هم از كوه پایین میآیند. دوربین با شكوه بالا میرود. دشت یكسر سیاه است. نمای نزدیك از نیزهها قطع به نمای نزدیك از سر و سینه اسبها. فریاد سواران و بیاعتنایی گندالف به نیزههایی كه او را نشانه رفته. نور به لشكر سیاه میرسد. سوارها به سوی نیزهها پرواز میكنند. صفحه سفید میشود... برای تماشاچی سال ۲۰۰۴ كه اولین درس زندگیاش همیشه این بوده كه توی خیابان آهسته رانندگی كند و میوه نشسته نخورد و مراقب جان عزیزش باشد و به هیچ قیمتی و برای هیچ هدفی خرجش نكند، این صحنهها لذتبخش و تكاندهنده است. تالكین با دنیای كثیف اطرافش صادقانه برخورد میكند. ظاهراً زندگی به این كار مجبورش كرده بود. او سال 1916 به جنگ جهانی اول اعزام شده بود. سر آخر از گروه دوستانش (گروهی كه بیشتر از ده سال پیش در دبستان تشكیل شده بود و تا زمان جنگ هنوز پابرجا بود) تنها دو نفر زنده به انگلستان برگشتند. «من صد سال دیر به دنیا آمدهام. باید در انگلستان پیش از دوره صنعتی متولد میشدم.» به همین خاطر هم در توصیف سیاهی و پلیدی كه همهی دنیا را گرفته تعارف نمیكند. راستش تمایلی به دروغ گفتن ندارد! فرودو در نیویورک اساس كتاب تالكین هم مثل همه افسانهها و اسطورههای قدیمی - و مثل همین دنیای خودمان - مواجهه خیر و شر است. این بار سیاهی جایی برای بقیه نگذاشته است. الفها گروه گروه سرزمین میانه را ترك میكنند. سرزمینها یكی پس از دیگری به تصرف سایه درمیآیند و جانوران هم؛ هر موجود زندهای كمكم به یكی از بردگان او تبدیل میشود. حتی صحبت كردن از امید، كار خندهداری است. همه خود را برای سلطه مطلق آماده میكنند و این وسط، تنها راه نجات، جنونآمیزترین آنها است. حلقه باید به داخل سرزمینهای سائورون، مالك اصلیاش برده شود؛ خطرناكترین نقطه ممكن. تا در آنجا در نزدیكی سائورون، در شكافهای هلاكت نابود شود. سر و كله اصلیترین دلیل جذابیت كتاب هم همین جا پیدا میشود. حمل حلقه، رعبانگیزترین وظیفهای را كه سرنوشت جهان به آن گره خورده، نه یكی از تكاوران چالاك به عهده میگیرد، نه یكی از الفهای خردمند و نه یكی از دورفهای قویبنیه. جادوگری هم در كار نیست. حامل حلقه یك هابیت است؛ یكی از موجودات كوتاهقد و ضعیفی كه نمیشود بیسواد نامیدشان، چون عمدتاً به دانش كاری ندارند. همان طور كه در طول تاریخ سرزمین میانه به نبرد بین نیروهای خیر و شر كاری نداشتهاند. ترانه خواندن، خوردن و نوشیدن، تمام چیزهایی است كه مغزهای كوچكشان را پر میكند. دوست دارند در دالانهای گرم و نرمشان بخزند و بعد از روزهای كاری، شبها را به خوردن و خوابیدن بگذرانند. موجوداتی كه ذاتاً نمیتوانند قهرمان باشند. این خصوصیات، شما را یاد چه كسانی میاندازد؟ این همان مدل زندگی است كه تمدن جدید پیشنهاد میدهد: لذت ببر و خوش باش. فقط آزاری به كسی نرسان، همین. تالكین هم اینها را خوب میداند. او با بیرحمی تمام اروپاییها و امریكاییها - و اخیراً هم ما - را برمیدارد، از خانههای راحتشان بیرون میكشد، حلقه قدرت را به گردنشان میاندازد و وسط تباهی و پلیدی رهایشان میكند. با مأموریتی كه تازه فهمیدهاند به قیمت جانشان تمام میشود. این كه دنیای اطراف، هیچ نسبتی با آن چه ما میخواهیم و آن چه باید باشد، ندارد، این كه مبارزه كردن، فرق چندانی با جنون ندارد، این كه یك مبارز به هیچ یك از این سختها و غیرممكنها فكر نمیكند - فكر نمیكند چون برایش اهمیتی ندارند - و این كه این قهرمان هیچ موجود خارقالعاده و قویبنیهای نیست، كه یكی از همین موجودات اطرافمان است با همه ضعفها و كوچكیاش. این هم یك نكتهی اساسی دیگر؛ ضعف و كوچكی دلیلی برای مبارزه نكردن نیست، همان طور كه بزرگی دشمن. اینها همه درسهایی است كه ما و دنیای اطرافمان، امروز در اولین سالهای این هزاره لعنتی، بیشتر از هر زمان دیگری به آنها نیاز داریم. حالا چه كسی حاضر است كلاس درسی را كه یك نابغه متنش را نوشته، یك آدم باهوش كارگردانی كرده و یك تیم كاربلد بقیهی كارهایش را انجام داده، از دست بدهد؟ پرده آخر نبرد تمام شده. فرسنگها دورتر، فرودو كه تحت تأثیر حلقه به سام حمله كرده بود، حالا كه هشیار شده گوشهای نشسته است. - «من نمیتونم سام.» من میدونم. همهاش غلطه. ما اصلاً نباید این جا میبودیم؛ ولی هستیم. مثل داستانهای بزرگ میمونه. آقای فرودو در تاریكی و خطر بودند. و بعضی وقتها دلت نمیخواد آخر داستان رو بدونی. چون فكر میكنی، چطور ممكنه آخرش خوب تموم شه؟ دنیا چطور میتونه به عقب برگرده. به وقتی كه هنوز این همه پلیدی اتفاق نیفتاده بود...» موسیقی اوج میگیرد و روی صدای سام، صحنههای پایانی نبرد را میبینیم. - «...اون داستانها همیشه باهات میمونن. این معنی خاصی داره. حتی اگه واسه فهمیدنش زیادی كوچیك باشی؛ اما من فكر میكنم میفهمم. الان دیگه میدونم. آدمای توی اون داستانها، فرصتهای زیادی برای برگشتن از راهشون داشتن. ولی برنگشتن. چون اونها به چیزی معتقد بودن.» - «به چی، سام؟» - «به این که هنوز خوبی در دنیا هست، و این ارزش مبارزه كردن رو داره...» با تشکر محمد افاضاتي http://www.plnet.tk 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ef@Robber 78 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 همیشه برای یک نقد خوب باید خود فیلم را خوب دید و در موردش خواند همچنین باید کل اخبا آن را نیز خواند در این جا به خبری پیرامون ارباب حلقه ها می پردازیم انتقال غريب تريلوژى ۳ميلياردى به صحنه تئاتر ارباب موزيكال ها از راه مى رسد مترجم: وصال روحانياين هم از عجايب دوران است. بدل شدن تريلوژى سينمايى بسيار پرفروش و موفق و چندين و چند اسكارى (اما سطحى) پيتر جكسون يعنى «ارباب حلقه ها» را به كارى موزيكال در صحنه تئاتر مى گوييم. وقتى اين خبر ابتدا در برادوى پخش شد عده اى به چشم شوخى روز به آن نگريستند اما تغيير ماهيت دادن موفق ترين كار اين سينماگر ۴۵ساله نيوزيلندى به يك نمايش موزيكال نه فقط شوخى نيست، بلكه طرحى بسيار جدى است و بسيارى از افكار و انرژى ها را جذب خود كرده و طرح آن به طور جدى ريخته شده است و اينك مراحل اجراى خود را مى گذراند. اين كار موزيكال كه مانند فيلمهاى سه گانه سينمايى جكسون از رمان بسيار طولانى جى.ار.ار تولكين نشأت مى گيرد، از مارس ۲۰۰۶ (اسفند ۸۴) در تورونتو كانادا به روى صحنه خواهد رفت و از ۶ ماه بعد به لندن انتقال خواهد يافت و طبعاً پس از آن، برادوى يعنى مركز تئاتر جهان هدف گرفته خواهد شد. فيلمهاى پيتر جكسون با لشكر بازيگران و درياى اسپشيال افكت خود در سطح جهان بيش از ۳ميليارد دلار را به بار آوردو هر روز در بازار ويديويى فروش تازه و بيشترى را موجب مى شود، اما بديهى است كه بر روى صحنه محدود تئاتر نه امكان تكرار آن جلوه هاى بصرى وجود داشته باشد و نه چنين كارى در صورت امكان مى توانست منطقى جلوه كند و تهيه كنندگان اين موزيكال نيز كه كارشان اينك بسيار جدى ادامه دارد، چنين قول و وعده اى نداده اند و برعكس تأكيد كرده اند كه از چنين امرى رويگردان اند. كوين والاس كه تهيه كننده اصلى نمايش است، درباره اين پروژه ۱۲ميليون دلارى مى گويد: «ما فقط روى ۵۰بازيگر، يك دكور مختصر صحنه، تعدادى موزيسين و يك خط داستانى ناچاراً محدود شده براى بيان قصه موردنظرمان متكى هستيم. بديهى است كه قصه تولكين را بازگو خواهيم كرد اما خواهش مى كنم انتظار نداشته باشيد كه ما همان كارهايى را روى يك صحنه ۱۰متر در ۱۵متر تكرار و اجرا كنيم كه جكسون در دشتهاى پايان ناپذير و در دل طبيعت زيباى نيوزيلند و با هزار جور ادوات تكنولوژيك و فناوريهاى كامپيوترى انجام داده است. چنين چيزهايى نه هدف ما بوده است و نه در تئاتر امكانپذير است. حرف و هدف ما چيزى به كلى متفاوت است. ما مى خواهيم قصه عمده تر باشد و آن هم با بافتى موزيكال و نه اينكه يك جشنواره بصرى و كم عمق و فاقد غنا و فقط مشتى رؤياى سينمايى را تحويل بدهيم.» به اعتقاد والاس، «ارباب حلقه هاى موزيكال» به رغم محدوديتهاى برشمرده شده، نوعى بدعت گذارى در اين حرفه و يك انقلاب در كل حيطه نمايش هاى موزيكال خواهد بود. او مى افزايد: «ما تماشاگران را از هر جهت راضى خواهيم كرد. آوازها و ترانه هاى جالب و كلاسيكى را كه مبين اصل قصه است، طى نمايش خواهيد شنيد و يك جشنواره از زيبايى و موسيقى و هنر بازيگرى را روبروى خود خواهيد ديد و به خاطر بافت و طبيعت قصه، اين نمايش بايد فيزيكى تر و پرتحرك تر از ساير نمايشها باشد. اما هرچه را كه به نقطه كمال اين كارها به لحاظ فيزيكى و اكشن مربوط مى شود، جكسون در فيلمهايش تأمين و ارائه داده است و بنابراين ما بايد به دنبال عمق قصه برويم و با يك داستان گويى موزيكال از ساير جذابيتهاى قصه بگوييم و وجوه انسانى ارباب حلقه ها را كه در زرق و برق و اسپشيال افكت خيره كننده كار جكسون گمشده بود، عمده كنيم و دوباره بيرون بكشيم و عمده نماييم.» خيلى ها تصور مى كنند به رسم تمام موزيكال ها بايد كلى حركات موزون و يا آوازهاى سطحى هم در اين نمايش موزيكال باشد و چه چيزى مى تواند از اجراى چنين كارهايى در خصوص ارك ها، الف ها و هابيت ها يعنى قوم هاى مشهور شده «ارباب حلقه ها» مسخره تر باشد و مردم را به خنده بيندازد؟ اما همين جا است كه والاس بلافاصله وارد بحث مى شود تا توضيح بدهد و تأكيد ورزد كه در اجراى تئاترى و ترسيم موزيكال اين داستان معروف خبرى از اين نكات نخواهد بود.اما اين نمايش هرچه باشد، واقعاً بسيار بين المللى و چندين و چند مليتى خواهد بود و از بسيارى كشورها و قشرها در آن مشاركت مى ورزند. سرودن موسيقى را به ا.آر.رحمان سپرده اند كه يك هندى پركار و موفق در باليوود است و كار او روى نمايش موزيكال «رؤياهاى بمبئى» در لندن نيز سروصداى زيادى را به پا كرده بود. همكار رحمان در اين پروژه بزرگ، گروه موسيقى وارتينا از فنلاند است. كارگردان نمايش يك بريتانيايى معتبر همچون متيوواركاس خواهد بود كه بزرگترين موفقيت اش در عرصه تئاتر تدوين و ارائه نمايشى به نام «هنر» بوده است. والاس هم كه نام و وصف و حرفهايش را آورديم، يك ايرلندى است و در كار تهيه «ارباب حلقه هاى موزيكال» ديويد و انست ادميرويش با او همراه و همكار و شريك اند. طبق نقشه اوليه آنها، قرار بود شروع اجراى اين نمايش در وست اند يعنى مركز تئاتر لندن باشد، اما پايتخت انگليس چنان سرشار از كارهاى موزيكال موفق و ديرپا مانند «تهيه كنندگان» و «مرى پاپينز» است كه در زمان موردنظر (اسفند امسال) وقت آزادى براى پذيرش و اجراى «ارباب حلقه ها» در لندن وجود نمى داشت و بدين خاطر بود كه تورونتو به عنوان نقطه شروع ماجرا برگزيده شد. براى جكسون كه به زودى زود فيلم جديد و بسيار پرهزينه اش يعنى بازسازى «كينگ كنگ» اكران مى شود حدود ۱۰سال طول كشيد تا فكر ساخت فيلمهاى ۳گانه «ارباب حلقه ها» از قوه به فعل و از فكر به اجرا درآيد. با اينكه اصل قصه يعنى تلاش و مبارزه قوم هاى مختلف انسانى و غيربشرى براى تصاحب نقطه اى به نام ميدل ارت (مركز زمين) موضوع مسخره و دور از ذهنى نشان مى دهد اما تصوير و تجسم و ترسيم سينمايى جكسون و دستيارانش (شامل فرن والش سناريست و تهيه كننده و اليجاوود و ايان مك كلن بازيگران اصلى) چنان كامل و پرشكوه بود كه او از هر سو تحسين شد و سرانجام قسمت سوم (بازگشت پادشاه) ۱۱جايزه اسكار ۲۰۰۳ را درو كرد و جكسون را به نقطه اوج در هاليوود رساند. اگر نقطه شروع پروژه تبديل كردن اين قصه به يك موزيكال را مبنا بگذاريم، براى مجريان اين طرح نيز ۴سال طول كشيده تا از «ارباب حلقه ها» چنين موجود و مخلوقى بسازند و تا زمان ارائه طرح اين مدت به ۵سال خواهد كشيد. آنها بسيار خوشحال خواهند شد اگر حاصل آن چيزى مثل توفيق هاى عظيم كار سينمايى پيتر جكسون باشد. گرداورنده : محمد افاضاتی 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ef@Robber 78 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 نويسنده جيمز براردينلي ترجمه مازيار فكري ارشاد بهترين هديه كريسمس چند سال پیش را پيتر جكسون به سينما داد. اين هديه يعني ارباب حلقه ها: بازگشت پادشاه نه تنها بهترين فيلم سال ۲۰۰۳ بود، بلكه يكي از دستاوردهاي وي?ه صنعت و هنر سينما در سال هاي اخير به شمار مي رود. در واقع نهادن عنوان يك فيلم به ارباب حلقه ها غيرمنصفانه است. اين تحربه اي نوين از حماسه سازي، تصوير، عظمت، شكوه و سرگرمي است. آخرين قسمت سه گانه ارباب حلقه ها به همان خوبي دو قسمت قبلي يعني ياران حلقه و دو برج است. معمولاً آخرين فيلم سه گانه ها آثار موفقي نيستند. مثل بازگشت جداي، پدرخوانده ۳ و انقلاب هاي ماتريكس و خيلي هاي ديگر. اما پيتر جكسون دست به سنت شكني زده و يك سه گانه عظيم سينمايي را به بهترين وجه ممكن به پايان برده است. بازگشت پادشاه نه تنها موخره خوبي براي يك تريلو?ي به نظر مي رسد، بلكه حتي از دو قسمت قبلي هم بهتر است. جكسون در اين قسمت با پرورش موضوعات خوب دو قسمت قبلي و رها ساختن موضوع هاي ناموفق آن دو فيلم، سر و شكل مناسبي به قسمت سوم داده است. به مانند تماشاي دو برج، در بازگشت پادشاه نيز يك سري اطلاعات قبلي لازم است. بازگشت پادشاه دقيقاً از انتهاي دو برج شروع مي شود. آنجا كه دو هابيت به نام هاي فرودو و سم و موجودي به نام گالوم پا به سرزمين تاريك موردو مي گذارند. در اين ميان اتحاد گندالف جادوگر، آراگون، سكالوس و گيملي كوتوله توسط دوستان هابيت آنها يعني پيپن و مري در اثناي نبرد ايزن گارد برقرار مي شود. كندترين بخش فيلم در قسمت هاي سفر فرودو و همراهانش به وجود مي آيد. در اينجا با فيلمي كند، كم تحرك و كسالت بار روبه روييم. اما چنان غرق داستان مي شويم كه خود را در ميانه نبرد پلنور فيلدز و همراه قهرمانان حس مي كنيم. لحظه هاي گيرا و تاثيرگذار، ممكن است قطره اشكي نيز بر چشم ها بنشاند و بعد فيلم آن سرگرم كننده و جذاب مي شود كه در پايان فراموش مي كنيم كه سه ساعت و نيم گذشته است. البته تفسير فيلم به كلكسيوني از لحظه هاي درخشان غيرمنصفانه است. قدرت بعضي از صحنه ها غيرقابل انكار است. تخصص جكسون در ساخت صحنه هايي است كه مو بر تن بيننده راست كند كه اين امر در سينما فاكتور مهمي محسوب مي شود و جكسون اين صحنه ها را به تناوب تكرار مي كند.جين سيسكل يك بار نوشت: يك فيلم به سه صحنه اساسي و به يادماندني نياز دارد تا از فيلم هاي بد فاصله بگيرد. بازگشت پادشاه بيش از سه صحنه قدرتمند دارد. فكر مي كنم سه عامل كليدي در موفقيت بيشتر قسمت سوم نسبت به دو قسمت قبلي تاثيرگذار بوده اند. اولين عامل پايان بندي و عاقبت ماجراست. آنجا كه پس از دو سال قصه به پايان مي رسد. دومين عامل، خود پيتر جكسون است كه مثل تالكين يك كمال گرا است. نبرد هلمز هر قدر هم نبرد عظيمي از كار درآمده باشد، در مقابل محاصره ميناس تيريث و نبرد پلنور فيلدز حقير به نظر مي رسد. رنج ها و مرارت هاي فرودو نيز پررنگ تر شده اند. جكسون درد و رنج هابيت ها را به شيوه اي اپراگونه روايت كرده است. قسمت هاي كرال موسيقي هاوارد شور نيز در اين راه بسيار موثر است.اين يك حقيقت است كه براي لذت بردن از اين فيلم بايد پيشينه شخصيت ها را بدانيم. ما دو سال گذشته را با داستاني شش ساعته همراه آنها گذرانده ايم. براي كساني كه پايان هاي خوش را تحقير مي كنند، جكسون حيله اي به كار برده است. بازگشت پادشاه يك سكانس بيست دقيقه اي پاياني دارد كه به حوادث پس از پايان جنگ حلقه مي پردازد. اين سكانس محدوده زماني چهار ساله اي را در برمي گيرد و كليه راه هاي به پايان بردن قصه را مي پيمايد. فيلم دقيقاً براساس كتاب به پايان مي رسد. زماني كه فصل پاياني سه گانه چنين راضي كننده خاتمه يابد، احساسي مبهم در وجود تماشاگر باقي مي ماند، چرا كه داستان به پايان خود رسيده است. وفاداران افراطي تالكين از قسمت سوم راضي نخواهند بود. اما اين فيلم براي آنها ساخته نشده. اين داستان تالكين است كه از فيلتر ذهن خلاق و تصويرپرداز جكسون عبور كرده. فيلم يك اقتباس خشك، بي روح و بي انعطاف از كتاب نيست. هر چند احتمالاً اين نظريه درستي است كه هر كتابي بهتر از فيلمي است كه براساس آن كتاب نوشته شده. اگر دوست داريد يك فيلم با جديت به متن داستان وفادار بماند، منتظر قسمت بعدي هري پاتر باشيد. نمي شود به جكسون به خاطر انتخاب هايش ايراد گرفت. مقدار زيادي از داستان به ناچار حذف شده است. حتي بعضي از فصل هاي فيلمبرداري شده هم به خاطر مدت زمان طولاني فيلم كنار گذاشته شده اند. اما اين صحنه ها در نسخه دي وي دي قابل مشاهده اند. بازي ها در بازگشت پادشاه درخشان تر از دو قسمت قبلي است. الايجاه وود به نقش فرودو عالي است. شال آستين، سم را به يك شواليه جنگجو تبديل كرده كه از اربابش در مقابل گالوم خائن دفاع مي كند. ويگو مورتنسن به آراگون فرصتي مي دهد تا به عنوان يك قهرمان چندوجهي ديده شود. جان نابل تازه كار در نقش دنتور محافظ گاندور، تلفيقي از زيركي و جنون را به نمايش مي گذارد. اورلاندو بلوم و جان ريز ديويز اين بار حضور كمتري دارند، اما لحظه هاي شاد فيلم را مي آفرينند. ميراندا اوتو به ايون قدرتي همپاي مردان پرشمار فيلم مي بخشد: بيلي بويد و دامينيك ماناهان اين شانس را دارند كه در برابر پيپن و مري خودي نشان بدهند. كيت بلنشت، ليوتايلر، هوگو ويونيگ و ايان هولم حضورهايي كوتاه دارند.اما دو نفر از بازيگران را جدا مي كنم. ايان مك كلن و اندي سركيس. براي اولين بار گندالف نقش پررنگي در سه گانه ارباب حلقه ها دارد. مك كلن گندالف جادوگر را به مانند عارف مسلكي كم حوصله و ماهر در نبرد جلوه گر مي سازد.در نشانه شناسي فانتزي گندالف بعد از مرلين بزرگ ترين جادوگر تاريخ است. سركيس بيش از آنكه در فيلم ديده شود صدايش به گوش مي رسد. گالوم يك موجود طراحي شده به وسيله كامپيوتر است كه الگوي خود را حركات بدن سركيس قرار داده است. ريزه كاري هاي حركات گالوم آن قدر پيچيده است كه اصلاً حس نمي كنيم او يك برنامه كامپيوتري است. جلوه هاي وي?ه بازگشت پادشاه كيفيت اين بخش را ارتقا داده اند. آدم هاي درگير جنگ چيزي بيش از موجودات كارتوني طراحي شده با كامپيوتر به نظر مي رسند. با تشکر محمد افاضاتی 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
لگولاس 180 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 بابا یک نفر نیست به این برادر عزیز حداقل یک خسته نباشید بگه که این همه تایپ کرده واقعا دستت درد نکنه خسته نباشی.... نقد خیلی جالبی بود...بازم اگه کسی نقدی داره خوب بسم الله... 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
آرون 1,934 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 آره واقعا دست رابر عزیز درد نکنه , ماها اومدیم و خوندیم و لذت بردیم اما واقعا نمیدونم چرا یادمون رفت تشکر کنیم :D چرا خیلی وقته ازت خبری نیست؟ 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
سیاه بینان حلقه 15 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 من که واقعا خمارش شدم واقعا خوب بود فکر کنم کارت اینترنتم تمام شد. با تشکر فراوان 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
MAS 119 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 نقد خود رابر از همه محشر تر بود چون یه تالکینیسته. واقعاً خسته نباشه(بعد از این همه وقت!!!) 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
night wolf 11 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 نفی ارباب قدرت از دنيای اثيری تحليلی بر سهگانه ارباب حلقهها تقابل متنها در ابتدای فيلم «ارباب حلقهها»، «متن» مرجع «جادو»ست. اما جادو خود صورتی مسخشده از عرفان يا فلسفه است. متنی که در قالب فلسفه يا عرفان آفريده میشود، هرگاه توانايی بازآفرينی در قالب خودش را از طريق تأويل «معنا» نداشته باشد و معانی نهفته را در قالب «نشانه» تأويل نموده و بيافريند، جادو شکل میگيرد. از اين روی در ارباب حلقهها ما با متنی مواجه هستيم که چون به خودش عطف کنيم، بايد در تحليلش از نشانههايی صحبت کنيم که بسياری قراردادی تعريفپذيرند و در طی روايت فيلم، شکل نمیگيرند، بلکه از قبل به شکلی حاضر و آماده به متن ملحق میگردند. درحالیکه هرگاه به متنی عطف کنيم که فيلم و نشانههايش از طريق به معنا کشيدن در متنی ديگر میتوانند تأويلپذير باشند، پس «معانی» آنها (نشانهها) را نيز بايد تبيين کنيم. چرا که فيلم نيز به سرعت از متن جادو به متنی که سير معنوی را جستجو میکند، تغيير ماهيت میدهد. از اين روی بسياری از نامها و واژگانی که در ارباب حلقهها ذکر میشود با توجه به آن که در ابتدا متن مرجع فيلم جادوست، نياز به تأويل معنايی نخواهند داشت و بايد همچون قراردادی پذيرفته شوند. بدون اين که بدانيم معنیشان چيست، و تنها میدانيم که متفاوت از ساير واژگان تأويل میشوند و هر يک در جای خود تأثيراتی دارند که دليلشان بر ما هويدا نيست. درست همانگونه که يک جادوگر با اوراد، اذکار و افعالش میکند، بدون اين که نسبت به بسياری از آنها و دلايل تأثيرشان آگاهی داشته باشد. ارباب حلقهها سرشار از چنين نامها و واژگانی در قالب نشانه است که به قرون گذشته تعلق دارد؛ به خصوص قرون وسطی. اما چرا جادو با وجود اين که در آن دوران تکفير شده و جادوگران توسط کليسا مجازات میگرديدند، گسترش يافته و زبان پنهان آن قرون میگردد؟! دليلش را در سطرهای فوق میتوان يافت. با افت دانش در همهی زمينهها در قرون وسطی، ديگر معانی فلسفی و عرفانی و بار ذهنی غيرواقعی و در عين حال مؤثرشان، قابل درک نبود. از اين روی در طول چند نسل، آن «معانی» به سبب عدم درک، به شکل «نشانهها» تأويل میشدند. بدين معنی، ذهنی که میداند آنها مطالبی مؤثرند، ولی از چيستی، حوزهی دلالت و کم و کيف و دلايلش آگاهی ندارد، آنها را همچون نشانهای تأويل میکند که به صرف خود از تأثيری جادويی و فوق طبيعی برخوردارند! غافل از اين که فوق طبيعی بودنشان، نه بر خارجی و عينی بودنشان، بلکه در معنايی و مفهومی بودنشان است. اما چنان ذهنی هنوز معانی را درک نمیکند، چه برسد به اينکه بتواند بين معنا و نشانه يا اصالت و جايگاه ذهنی و عينی تمايز قائل شود. اما علاوه بر جادو میبايست به متنی نيز عطف کنيم که نه تنها پشت و مرجع متن جادوست، بلکه فيلم نيز با هر لحظهای که پيش میرود به سوی آن رنگ میبازد، به طوری که نشانهها با هر لحظه روشنتر شدن در داخل متن «سير معنوی»، معناپذير شده و روايت فيلم را همسو با خود میسازند. از اين روی ارتقاء نشانهها تا سطح معانی نيز برای تبيين متن سير معنوی ضروری خواهد بود. اساسیترين برتری ارباب حلقهها نسبت به نمونههايی همچون «هری پاتر» نيز در توانايی بازتأويل آن در متن سير معنوی نهفته است. حلقهی انگشتری در ارباب حلقهها، «نشانهی قدرت» است. اگر عصايی يا تختی به جای آن قرار داشت، «نمادی» را معرفی میکرد. عصايی که جادوگران در ارباب حلقهها استفاده میکنند، هم نمادی از قدرت و نيروی جادويی به شمار میرود. هرگاه هر نشانه و نمادی از طريق ارتباط با ساير نمادها و نشانههای موجود در فيلم (و هر اثری) تعريف میشود، «معنا» را شکل میبخشد؛ نمونهی آن تعريف «دوست» در ارباب حلقههاست که موجب گشودهشدن دربی به روی مسافران میشود. هرگاه واژهی دوست تنها در زبانی خاص و با تلفظی معين مدنظر باشد، آنگاه با تعريف دوست، به مثابهی يک نشانه روبرو هستيم. همچون واژهی دوست که «گاندالف» جادوگر به کار میبرد و دروازهی سرزمين موريا باز نمیشود و تنها واژه «ملون»، يعنی تلفظ دوست در زبان جنها موجب گشودن خودکار درب موريا میگردد. زيرا در اينجا تأکيد فيلم بر نشانی جادويی است، نه بار معنايی آن. هرگاه فعل يا گفتاری ارائه شود که حکايت از دوستی کند، با «موضوع دوستی» مواجهايم. همچون همراهشدن دوستان فرودو با او، که موضوع دوستی را معرفی میکند. هرگاه فعل يارفتاری که حکايت از دوستی دارد به بارزترين جلوهی دوستی عطف کند، يک «نماد» را تعريف میکند. به مانند درآغوشکشيدن صميمانهی افراد در ارباب حلقهها. اما هرگاه واژه يا هر نشانهی ديگری که برای تعريف دوستی در ذهن پيش کشيده میشود، بدون تأکيدی بر فرم يا تلفظی معين به تعريف عام آن در زبانهای مختلف نظر دارد، به طوریکه از طريق ارتباط نشانهها، گفتارها يا رفتارهای مختلف، منتزع و تعريفپذير میشود، «معنايی» ارائه شده است. همچون همان واژهی دوستی در ارباب حلقهها که از تعاملات مکرر و همراهی و خطرکردن شخصيتهای دور و بر فرودو منتزع شده و تحقق میيابد. نکته اينجاست واژهی ملون که بايد دروازهی موريا را تنها به روی دوستان باز کند، به روی اشخاصی که دوست نبودهاند نيز باز کرده است، و تلفظ ملون توسط دشمنان، آنها را به درون سرزمين موريا راه داده است و از اين روی معدن را به آرامگاه ساکنين موريا بدل ساخته است! زيرا ملون (دوستی) نشانهای است که تا سطح معنای دوستی ارتقاء نيافته است و بارزترين نمونهی تمايز مهم يک نشانه با يک معنا را در اين تجربه در اختيار مخاطبان قرار داده است که تاوانش را ساکنان موريا پس دادهاند! قدرت اثيری در ارباب حلقهها، نه حلقه وجود دارند که هر يک نشانهی قدرتی است. حلقهی دهم همان ارباب حلقههاست، که نشانهی قدرت مطلق است. عدد نه نشانهای است که با اضافهشدن ارباب حلقهها، عدد ده را پديد میآورد که نشان از تکميل آنها دارد. در حقيقت حلقهی دهم، قدرت تسلط بر ديگران را تکميل میکند. در ارباب حلقهها هر کسی ارباب حلقهها را تصاحب کرده و از آن استفاده نمايد، قدرتی مطلق در جهان خواهد يافت. منسوب کردن واژهی ارباب بر حلقه استعارهای است بر آن قدرت مطلق. به همين سبب با آتش کوه سرنوشت ساخته شده است. زيرا قدرت مطلق است که توانايی تعيين سرنوشت و تقدير را خواهد داشت، وگرنه سرنوشت هيچ موجودی در دستان ديگری نخواهد بود! قدرت به اين جهت موضوع محوری ارباب حلقههاست که موضوع اصلی جادوست. در هر جادويی، مسئلهی اصلی اين است که با فراگرفتن رموز هستی، توانايیهايی بيابيم تا بر سرنوشت و تقدير خود و ديگران تسلط يابيم. جادو به دنبال آن است تا مواهب طبيعی را يا افزايش داده يا در زمانی خاص تحقق بخشد؛ همچون باراندن نزولات آسمانی يا افزايش محصول و نظاير آنها. يا بيماران را شفاء داده و رفع بلايا و حوادث ناگوار کند، و به طور کلی يک جادوگر آرزوی آن را دارد تا به کمک جادو به رازهای سرنوشت و تقديری که به شکلی طبيعی در هستی تحقق میيابد، پی برده و عنان اختيار آنها را به چنگ آورده و از اين طريق قدرت مطلق تقدير و زندگی گردد. اما نکتهی جالب در اين است که ارباب حلقهها فيلمی است دربارهی جادو، ولی اصلیترين موضوع جادو را که قدرت مطلق است، نفی میکند! حلقه در فيلم مشخصن يک نشانه است. قراردادی که میتوانست نشانهی ديگری نيز جايگزينش گردد! نيروهای خير و شری که در ارباب حلقهها در حال مبارزه هستند، هر يک به دنبال تصاحب حلقهاند. «سارون» ارباب نيروهای شر، حلقه را ساخته است و آن تأکيدی ديگر بر اين نکته دارد که قدرت مطلق، از ماهيت ذاتی شر برخوردار است. نيروهای شر که در فيلم استعارهای از دنيای تاريکی بوده و سايهها آنان را معرفی میکنند، میخواهند به کمک حلقه، قدرت تسلط بر ديگران را بيابند و به همين سبب نيروهای خير درصددند تا مانع از تصاحب حلقه توسط آنان شوند. ولی نکتهی بسيار مهم و اساسی اين است که هيچيک از نيروهای خير نمیبايست از حلقه استفاده کنند! چنين تأويلی در فيلم بهگونهای کمنظير میرساند که تصاحب قدرت مطلق توسط هر نيرويی حتا نيروهای خير، موجب نقض غرض میگردد! چراکه قدرت مطلق است که بايد نابود شود، از اين روی هر شخصی، تا هنگامی در زمرهی مبارزان نيک خواهد بود که از آن استفاده نکند. چنين تأويلی در آثار کهن کاملن تازگی دارد. نيروهای خير و شری که در افسانهها، داستانها و روايات کهن در حال مبارزه هستند، عمدتن مشروعيت خود را از نفس متفاوت اعمالشان در طی مبارزه نمیگيرند، بلکه آنها معمولن با نمادها و ظاهری متفاوت (در سينما به سبب اهميت تصاوير بر اين وجوه بيشتر تأکيد میشود) از هم تفکيک میشوند و دريافت برچسبهای متمايز خير و شر کافی است تا مشروعيت يکی را در مقابل ديگری تعريف کند! آن در بخشی ديگر از فيلم نيز هويدا میشود. جايی در ارباب حلقهها که «سارومن»، جادوگری که تجلی سارون در وی تحقق میيابد، با جامهای سفيد نشان داده میشود، نوعی کليشهشکنی. با چنين معکوسسازیای ارباب حلقهها از يک طرف نشان میدهد که کنشها هستند که هويتها را میسازند، نه ظواهر و از سويی ديگر اذعان میدارد که شر جايی که به غايتش میرسد، ممکن است بسيار فريبنده، خير جلوه کند! در ارباب حلقهها، نيروهای خير مختلفی را میبينيم که به سبب مبارزه برای حلقه، وسوسه شده و درصدند تا حلقه را خود مالک شوند، که به سرعت از آن منع میشوند. در اديان اثيری تمايز بين نيروهای نيک و شر برحسب ذات آنهاست، در حالی که در اديان زمينی هويت متمايزشان بر حسب اعمال و گزينشهاست که تعيين میگردد. در ارباب حلقهها نيز از نمادهايی چون آتش، سايهها، ابرهای سياه، کلاغها و هيولاها برای معرفی دنيای شر و پليدی استفاده شده و از روشنايی، نور، رودخانه، فرشتگان برای ارائهی دنيای خير و خوبی بهره برده میشود. ولی آن به معانی خير و شر عمق نمیبخشد. نکتهی برجسته در تأويل و معرفی تمايز بين دنيای خير و شر در ارباب حلقهها تنها در همان نفس متفاوت اعمالی است که به يکی اجازهی بهرهبردن از قدرت مطلق را داده و به ديگری نمیدهد. اما برای نيروهای خير تنها يک شرط جهت استفاده از حلقه وجود دارد و آن زمانی است که حاملی که قصد نابودی حلقه را دارد، جان خود را در خطر ديده و برای دفاع از خويشتن موقتن از آن استفاده کند. در فيلم استعارهی غيبشدن برای معرفی محافظت از خطر بکار رفته است. اما در شرايط دفاع نيز وقتی فرودو حلقه را در دستان خود میکند، پارههای آتشی را میبيند که از هر سوی حلقه زبانه میکشد و او را وادار میسازد به سرعت آن را از انگشتش بيرون بکشد، تا تأکيدی بر ماهيت شر قدرت داشته باشد. هنگامی که کسی از حلقه استفاده برد، نيروهای شر متوجه شده و به سويش میآيند. آن کنايهای است که میرساند، نيروهای شر از هر سوی به سمت ارباب قدرت کشيده میشوند و با تجلیاش در هر کجا بدان ميل میکنند. حلقه توسط هيچيک از کسانی که بدان علاقه دارند، حمل نمیشود، بلکه تنها توسط فرودو، هابيتی حمل میگردد که هيچ علاقهای به آن ندارد. چنان که فرودو آرزو میکند: «ای کاش حلقه هرگز پيش من نبود»، و دقيقن به همين سبب، اوست که مسئول حملش میگردد. هابيتها نشانهی موجوداتی ضعيف و غيرخارقالعادهاند که در فيلم گزينش آنان برای حمل حلقه، به تضاد ماهيتشان با قدرت برمیگردد. در صحنههايی که برخی از مبارزان نيک به محض اين که به حلقه نزديک میشوند، چهرهای شيطانی به خود میگيرند، کنايه بر وسوسهای دارند که در وجود هر کسی نهفته است تا قدرتی مطلق به چنگ آورد. در جايی که بانويی سفيدپوش، روشنايی آب را بر لب حوضی، آينهای میسازد تا فرودو خود رادر آن ببيند، بر خودنگری و دروننگری نظر دارد. حقايقی که در بسياری موارد، حتی تصورش را نيز نمیکرديم، در برخورد صميمانه با «خود شخصيتمان» بر ما آشکار میگردد. همانگونه که او به فرودو میگويد: «تعجب میکنی، اگر چشمهايم را ببينی». او، همان «خود» وجود هرکس است که چون از چهرهی او خويشتن را بنگريم، صميمانهترين و حقيقیترين تمايلات درونی خويش را چون آيينهای شفاف پيش روی خويش میبينيم. وقتی او به حلقهای که در نزد فرودو است نزديک میشود، انکار نمیکند که بسيار مايل است تا حلقه را به چنگ آورد! آن به تمايل درونی هرکس در مواجههی صميمانه به درون خود اشاره میکند و هنگامی که دستانش به حلقه نزديک میشود، آن روح فرشتهگونه از درون، تجلیای شر به خود میگيرد، که تأکيدی است بر تمايلی به قدرت مطلق که در درون هر شخصی هست و از وجه پليد شخصيت برمیخيزد. ظهور آن بانو در مرحلهای از سفر فرودو به دقت منظور شده تا برساند که برای فائق آمدن بر قدرت و تمايلات تحريککنندهی درونیاش، ناگزير به مواجه درونی با آن بوده، و بايد به آن از درون نگاه کنيم، در حالیکه پيش از اين، قدرت را مشکلی بيرونی تصور میکرديم. سفر اثيری اما برای نابودی قدرت مطلق چرا میبايست سفر کرد؟ زيرا برای نيل به هر هدفی نخست میبايست طرق رسيدن به آن را دريافت. «سفر» در هر جستجوی معنوی، نمادی است که از يک طرف بدان «جستجو» عطف میکند و از طرف ديگر به راهی اشاره میبرد که آغاز و انجامش يکی نيست و يک رهرو معنوی همچون يک مسافر در طی سفر، تجاربی را طی مسير کسب میکند که بدون آنها نيل به مقصود و هدف برايش غيرممکن است. در هر سفر معنوی، جستجوی بيرونی و متعاقب آن، تجربهی بيرونی، به جستجوی درونی و بلوغ و تکوين درونی بدل میشود. در ارباب حلقهها نيز چنين است. فرودو برای از بين بردن ميل به قدرت مطلق در درون، ناگزير به تنها سفر کردن است. به همين سبب است که بانوی سفيدپوش به فرودو میگويد، زمانی میرسد که میبايست بقيهی راه را تنها سفر کند! تا تأکيدی بر وجه درونی قدرت و مواجه درونی و صميمانه هر شخص با آن و حل نمودنش در شخصيت هر فرد داشته باشد. استعارهی ديگری که نابودی حلقه را با هيچچيزی مقدور نمیداند، مگر در دهانهی آتشفشانی که در آنجا پديد آمده است، حکايت از همان ماهيت درونی، نهانی و ناخودآگاهی ميل به قدرت دارد که تنها با رجعت به منشأش، يعنی آتشفشان ناخودآگاه است که مهارشدنی است! مبارزين اثيری اما پيش از آن که فرودو تنها سفر کند برای تحقق سفر بيرونی، که نابودی قدرت مطلق را مقصد خويش ساخته است، ناگزير از ياری ديگران است و به تنهايی، نه او و نه هيچکس ديگر نمیتوانند، آن هدف را تحقق بخشند. نخست مبارزانی که در مقابل نيروهای شر از او محافظت کنند. آراگورن جنگلبان، يکی از آن مبارزين است. جنگل در آنجا، نماد ناخودآگاهی است و محافظت از آن، استعارهای از پاسداری از اميال خير در مقابل اميال شر در ناخودآگاه. جنگل و کوهستان در افسانهها، نمادهايی از ناخودآگاهاند، زيرا هر دو نظر به اعماق دارند، همانطور که ناخودآگاه در درونیترين ابعاد وجود انسان ريشه دارد. آراگورن چنانکه ارباب حلقهها معرفی میکند، برگزيدهای آرمانی است که اتحاد مبارزان و رهروان را نيز محقق میسازد. اما نيروهای نيک در ناخودآگاهی، مبارز و نگهبانی ديگر نيز دارند که عمدتن ديگران نمیشناسند. آرون، نه زنی زمينی، بل زنی اثيری است که نماد آن مبارز است. آرون آن زن آرمانی است. هنگامی که فرودو و هر رهروی ديگر در اين مسير از پليدی، زخمی به خود بگيرند، ممکن است همان ضربه موجب سقوطشان در دنيای سايهها و تاريکی گردد. پس آن هنگام است که تنها زن مبارز آرمانی است که میتواند زخمهای مسافران را التيام بخشد، همانطور که به فرودو کمک کرد تا از دنيای سايهها به دنيای نور و روشنايی بازگردد. به بيان ديگر، زن اثيری، محافظ خواستها و اميال خير در ناخودآگاهی است که با نقشی مادرانه، زخمها را شفا بخشيده و ادامهی سفر را ممکن میسازد. به همين سبب است تنها وقتی که آرون از صميم قلب میخواهد تا تمامی موهبتهای ارزانیشده به خود را به فرودو ببخشد و از اين طريق، آن نقش فداکارانه و مادرانهی زن اثيری را معرفی میکند، مسافر شفا میيابد. وقتیکه آرون میگويد: «اگر بتوانم از رودخانه رد شوم، قدرت مردم من او را (فرودو را) حفظ میکند»، کنايهای از آن است که يک رهروی نور نخست بايد از دنيای سايهها دور شود و با گذر از رودخانه به دنيای روشنايی و خير برسد تا بتواند شفا يابد. تبديل آبهای پرخروش رودخانه به تصوير سپاهی سواره که نيروهای پليد را با خود شسته و میبرد، استعارههای چشمنواز ديگری بر مبارزهی نيکی و پليدی و هويت مبارز زن اثيری در ارباب حلقههاست. ولی آرون علاوه بر فرودو، مرد اثيری (آراگورن) را نيز در طی مسير برمیانگيزد و همراه میکند. در بخشهايی که ديالوگ بين آن دو برقرار میشود، جايگاه، تأثير و نقش هر يک به خوبی عيان میشود. آرون از آراگورن میپرسد: «چرا از گذشته میترسی؟». ترسی که در مرد اثيری از ماهيت جنسيتش برمیخيزد و زن اثيری از آن نقطهضعف نمیرنجد. آراگورن با اشاره به نقطهضعف مشابه پدرش، بر همان ضعف ميل به قدرت در جنس مرد نظر دارد. اما آرون به او نويد میدهد که «زمان تو نيز فرا خواهد رسيد و تو با همان شيطان روبرو شده و او را شکست خواهی داد». مرد اثيری تنها با اين نويدها و دلبستگیهای زن اثيری است که برانگيخته شده و توانايی ادامهی مبارزه را میيابد، وگرنه همچون آراگورن، در مرحلهای از مبارزه منصرف میشود و آرون به او میگويد که دوستش دارد و تا زمانی که زنده است، حاضر است زندگی خود را با او قسمت کند: «با اين دنيا روبرو شويم. اين انتخاب من است، من يک زندگی خطرناک را انتخاب کردهام». تنها زن و مرد آرمانی و اثيری خواهند بود که تهييج اوليهی هر حرکت و تغييری را خلق خواهند نمود و از زن و مرد زمينی، چنان کاری ساخته نيست!! سقوط اثيری گاندالف جادوگر، در سفری که برای نابودی قدرت مطلق صورت میگيرد، جايی در ميانهی راه با آتش «ادون» مواجه میشود. در اينجا آتش ادون نماد قدرت در عرصهی جادوگری است. به بيان ديگر آن تجلی قدرت در تجارب جادوگری است. گاندالف آن را به درون دنيای سايهها ساقط میکند، ولی جای تعجب است که خود نيز با آتشی که وجه شر و قدرتطلب (به سبب تجلی آن آتش به شکل هيولايی پرهيبت) را به همراه دارد، مدفون میگردد! چرا که گاندالف نشانی از تاريکی را با خود داشت! ارباب حلقهها درصدد است تا بگويد که در اين راه اندک روحی مقتدرانه نيز يارای به پايان رسيدن آن سفر را ندارد، پس هر جادوگری، چون نفس ماهيتش بهدستآوردن قدرت است، ناگزير از ادامهی راه باز میماند. اما چنين محتوايی در ارباب حلقهها دارای نقصی است. اگر ارباب حلقهها در طی فيلم، به دقت نيکی و پليدی را از هم متمايز میساخت (که در آن صورت تأويلی سطحیتر از آن ارائه میداد) آنگاه میتوانست با سقوط گاندالف جادوگر در ميانهی راه مدعی شود که تنها کسانی قادر به پايان بردن سفر هستند که کاملن از قدرت يا هر صفت پليد ديگری پالايش شده باشند. ولی وقتی ارباب حلقهها با تأويلی عميق نشان میدهد که هيچکس از ميل به قدرت و جاهطلبی مبرا نيست، آنگاه ماندن جادوگر در ميانهی راه با تناقض و عدم همخوانی مواجه میشود! در اينجا مشخصن میتوان استنتاج کرد که فيلم يا هر اثری، با هر تأويلی امکان قضاوت دربارهی خود را فراهم میآورد. هر تأويل به صرف بيان، تعريف خود را تبيين نمیکند، بلکه آن تنها آغازی است برای سنجش و محک تأويلش که تا چه حد نسبت به آنچه که مدعیاش است، وفادار بوده و مهمتر از آن، تا چه اندازه از «خودآگاهی» نسبت به حوزهی تأويل خويش برخوردارست!؟ چنان که در تأويل ارباب حلقهها از سقوط گاندالف به دنيای سايهها ديديم. ضعفهای اثيری حلقه هنگامیکه به وسيلهی موجودی به نام «گالوم» به اعماق جنگلها برده میشود، به استعارهای نظر دارد، که به نهانی و درونیشدن آن ميل به قدرت و از بين نرفتن آن عطف میکند. ميل به قدرتی که در ناخودآگاه نهفته شده و میکوشد از آنجا به دنيای بيرون نقب زند. نشانهای به نام گالوم، بر معنايی با تعريف تمامی ترسها و ضعفهای درونی نظر دارد. به بيان ديگر، گالوم مجموعهی تمامی بيمها و ضعفهای انسانی است و به همين سبب است که حلقهای را که نشانهی قدرت است مالک میشود، تا شايد بر ترسهای خود فائق آيد. ولی هرگز کاملن بدان توفيق نمیيابد، زيرا ماهيت نفسش در تضاد با اوست و ترس و ناتوانی به همين سبب به دنبال قدرت است. شکنجهشدن گالوم بهوسيلهی نيروهای شر نيز اشاره به نقاط ضعفی در ناخوداگاه انسان دارد که انسان برای فائقآمدن بر آنها به شر و پليدی رضايت داده و تسليمشان میشود، همانطوری که گالوم مجبور شد. در ارباب حلقهها، گالوم از خويشتن متنفر است، زيرا بيم و ناتوانی در ناخودآگاه از ماهيتشان بيزارند و گالوم در پی قدرت است و حلقه را به چنگ میآورد، چون تنها دليل موجه استفاده از قدرت، فائقآمدن بر ترس و ضعف درون است. با از بينرفتن آنها پارهای از ترس و تشويشهای درون از بين میرود، به همين سبب است که گاندالف به فرودو میگويد «بعضی از آنها لايق مردن هستند». ولی آنها هرگز برای هميشه از ناخودآگاه پاک نخواهند شد. اما چگونه بايد با وجود برخورداری از آن از پناه بردن به قدرت اجتناب کرد؟ زمانی میرسد که گالوم ديگر نبايد برای برطرف نمودن ضعفش از حربهی قدرت استفاده کند و آن هنگامی است که بياموزد، حتا چيزی ناتوانتر از انسان نيز میتواند در لحظاتی (نه همواره، زيرا در آن صورت به قدرت مطلق بدل میشود) سرنوشت خود و ديگران را تغيير داده يا بيافريند. به همين سبب است که جادوگر به فرودو میگويد او بايد گالوم را � 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
آرون 1,934 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 جالب بود نایت ولف عزیز لطفا منبع رو هم ذکر کن . 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
لگولاس 180 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 دستت درد نکنه...خیلی زحمت کشیدی ...خسته نشدی این همه تایپ کردی ؟...امیدورام با تشکر های بچه ها خستگی کار از تنت در بره 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
MAS 119 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 خوب ممنون نایت ولف عزیز. ولی جدّاً امیدوارم که متن رو از منبعی الکترونیکی کپی و پیست کرده باشی. چون می دونم که تایپ کردن خیلی خسته می کنه آدمو. 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
night wolf 11 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 لطف دارین دوستان عزیز والا این متن ماله منتقد گرامی آقای کاوه احمدی... هست و من اینو خیلی وقت پیش تو کامپیوتر داشتم اما متاسفانه آدرس سایت رو نداشتم که لینک بدم... گفتم که شما هم استفاده کنید. 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
پرنسس ایووین 33 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 از نقدهای دوستان عزیز به خاطر حوصله زیادی که توی تایپ کردن داشتن متشکرم. خیلی جالب بود. 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Frodo-B 6 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 اين نقد ه خيلي عالي بودن و واقعا در شناخت بهتر ارباب حلقها براي من كمك بزرگي بود. متشكرم 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
tiny-elanor 6 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 منم به سهم خودم از نایت ولف و رابر تشکر میکنم و خسته نباشید میگم 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ef@Robber 78 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 خیلی ممنون ! خیلی وقت بود که به این تاپیک سر نزده بودم ! واقعا شرمنده کردید ! در ضمن من فقط یکی از مقالات را نوشتم و بقیه رو از سایت های نقد گرفتم ! 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
آرین 19 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 خیلی جالب بود و واقعا دست رابرو نایت ولف به خاطر این نقد عالی درد نکنه. خسته نباشید. 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
great strider 7 ارسال شده در دسامبر 28, 2008 منم ازتون واقعا متشکرم.حقیقتش تو سایت های زیادی (چه فارسی و چه انگلیسی)ردر این رابطه مطلب خونده بودم.ولی اینا هم کامل بود و هم خیلی جمو جورتر.راستیتش اومده بودم نظرم رو بگم،ولی از رو رفتم!ممنون 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست