رفتن به مطلب
فنگورن

نظرسنجي شماره 33: بیشتر دوست دارید کجای داستان هابیت بجای بیلبو بگینز باشید؟ در اون موقعیت چه می کنید ؟

  

119 رای

  1. 1. بیشتر دوست دارید کجای داستان هابیت بجای بیلبو بگینز باشید؟

    • مواجهه با سیزده میهمان ناخوانده دورف
    • تصمیم گیری برای رفتن به "تنها کوه"
    • حضور در ریوندل و هم صحبتی با الروند
    • مسیر کوهستان و دیدن غول های سنگی
    • پیدا کردن حلقه و طرح معما با گالوم
    • رویارویی با عنکبوت ها برای نجات سیزده دوست
    • منظره بالای درخت بلوط در سیاه بیشه
    • طرح ریزی فرار از چنگ الف های جنگل
    • گفتگو با اسماگ
    • تقدیم کردن گوهر آرکن تراین به دشمن


Recommended Posts

فنگورن

نظرسنجي شماره 33

بیشتر دوست دارید کجای داستان هابیت بجای بیلبو بگینز باشید؟ در اون موقعیت چه می کنید ؟

  1. مواجهه با سیزده میهمان ناخوانده دورف
  2. تصمیم گیری برای رفتن به "تنها کوه"
  3. حضور در ریوندل و هم صحبتی با الروند
  4. مسیر کوهستان و دیدن غول های سنگی
  5. پیدا کردن حلقه و طرح معما با گالوم
  6. رویارویی با عنکبوت ها برای نجات سیزده دوست
  7. منظره بالای درخت بلوط در سیاه بیشه
  8. طرح ریزی فرار از چنگ الف های جنگل
  9. گفتگو با اسماگ
  10. تقدیم کردن گوهر آرکن تراین به دشمن

لطفا نظرتون رو در مورد قسمت دوم سوال در این تاپیک بیان کنید .

این نظر سنجی رو baggins عزیز طراحی کرده .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Mou

انتحاب بین این گزینه ها نسبتا آسون بود ومن حضور در ریوندل رو انتخاب می کنم چون هم آدم میتونه از مصاحبت با یک سری موجود فرهیخته و باسواد و هم کلی از مناظر و صنایع الف ها لذت ببره و یه جورایی بهشت موعود انسان های عافیت طلبه:دی

بقیه گزینه هابه ترتیب:

گفتگو با اسماگ:جذاب ترین و قشنگ ترین قسمت کتاب هابیت بعد از نبرد 5سپاه این قسمته کل کل کردن با یک موجود قدرتمند به نظر جذاب میاد

جواب قسمت 2:هر چه بیشتر روی اعصابش راه میرم:دی

تصمیم گیری برای رفتن به تنها کوه:خیلی اتفاق خاص وخطرناک در این مرحله اتفاش نیفتاد و تقریبا تصمیم ها بر عهده گندالف و سپر بلوط بود ت

جواب قسمت 2 به نظرات بقیه تنها گوش می کنم

منظره بالای درخت سیاه بیشه:اون منظره رو دیدن زباد کار مهم و باارزشی از نظر من نیست فکر کنم شگفتی های سرزمین میانه خیلی بزرگتر از این منظرست

جواب قسمت 2 از دیدن طولانی یک منظره حوصلم سر میره

رویارویی با عنکبوت ها:حرکتی دلاورانه با ریسک بالا(فکر زنده زنده خورده شدن تنم رو به لرزه میندازه) واسه همین نه خیلی بهش علاقه دارم نه ابا دارم

جواب قسمت 2 سعی خودم رو برای نجات دوستام انجام میدم و اگر شکست خوردم خودم رو قبل از خورده شدن با شمشیر می کشم

مهمانی با دورف ها:کلا از مهمونی های شلوغ خوشم نمیاد و این دورف ها شورش رو درآوردن و واقعا به طور آزار دهنده ای روی هابیت آرامش طلب خراب شدن

جواب قسمت 2 دعا می کنم که هر چه سریع تر شرشون کم شه:دی

طرح معما با گولوم:بلااستثنا تمام معماهای کتاب رو اشتباه جواب دادم و فکر کنم در این زمینه یه استعداد خاصی مورد نیازه

جواب قسمت 2 فرار می کنم

تقذیم گوهر:

جواب قسمت 2 من هیچ وقت این کار رو انجام نخواهم داد و هر جور شده اون رو حفظ می کنم

ویرایش شده در توسط Mou

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Sherlock

من "مسیر کوهستان و دیدن غول های سنگی" انتخاب میکنم چون خیلی ماجراجویی همراه با هیجان خوشم میاد ، واقعا جذابه ، غول های بزرگ سنگ پرت میکنن ، وای چقدر خنده دار میشه :D

ویرایش شده در توسط Peejack

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Light king

10- گفتگو با اسماگ : مطمئنا از صحبت کردن با یه اژدها لذت میبرم !

2- حضور در ریوندل و هم صحبتی با الروند : من این گزینه رو نه به خاطر آرامشش انتخاب کردم و نه به خاطر محافظه کاریش , اینو انتخاب کردم چون همصحبتی به یه همچین خردمندی خیلی برام از بقیه گزینه ها مهم تره !

3-تصمیم گیری برای رفتن به تنها کوه: همون اولش تصمیم میگرفتم با بقیه برم .

4-منظره بالای درخت بلوط در سیاه بیشه : یه نیم ساعتی اونجا باشی بد نیست . نه ؟ :D

5-مواجهه با سیزده میهمان ناخوانده دورف: به جای این که سعی کنم خودمو جلوشون نگه دارم تلاش میکردم در کنارشون خوش باشم :D تا حالا ندیدم کسی مثل من در مورد دورف ها این طوری صحبت کنه !!!

6-تقدیم کردن گوهر آرکن تراین به دشمن : به جاش حتما یه کار دیگه میکردم

7-مسیر کوهستان و دیدن غول های سنگی: ترجیح میدم رو در رو باهاشون رو به رو شم نه این که از بالا رو سرم سنگ بریزن !!!

8-طرح ریزی فرار از چنگ الف های جنگل: به جای فرار کردن تلاش میکردم راضیشون کنم خودشون ما رو رها کنن و اگه راهی نمیذاشتن اون وقت یه فکری برای فرار میکردم !

9-طرح معما با گولوم : همون اول یه معمایی طرح میکردم که نتونه جواب بده !!! ;)

10-رویارویی با عنکبوت ها : تا آخرین نفس جلوشون وایمیستادم !!!

:D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
baggins

ممنون از آرون عزیز برای اصلاحات. قبل از اینکه دوستان پست بدن داشتم نظراتم رو مینوشتم {هنوز متن ـشون رو نخوندم، اگه حالت موازی داشت. عذر}

1. مواجهه با سیزده میهمان ناخوانده دورف

- وقتی دورف ها رو ببینم نمی تونم خودم رو گول بزنم، خون ماجراجو ها تو رگ هام ـه ولی تا گندالف رو ندیده باشم اجازه ورود به هیچ کدومشون رو نمیدم. {البته امیدوارم خام چرب زبونی دورف ها نشم:دی}

2. تصمیم گیری برای رفتن به "تنها کوه"

- موقع تصمیم از گندالف یه قول دیگه میخوام، بهش میگم تو تموم مسیر باید پیشم باشه. {البته قول برگشتنم هم پشت گوش انداخته، امیدوارم این یکی رو قبول کنه :D}

3. حضور در ریوندل و هم صحبتی با الروند

- وقتی بفهمم که دوباره میخوام به این جای زیبا دوباره برگردم تمام زیبای های دلرباش رو تا موقع برگشتنم از یاد میبرم، تا به یاد بگ اند نیفتم.

لرد الروند، فرمانروای جنگ بین گابلین ها و الف ها و اولین آدم های شمال؛ قهرمان قصه های عجیب که تا حالا شنیده بودم. قبل از ذوق مرگ شدن ازش میخواستم تا وفاداری الف ها رو نشون بده چندتا الف کماندار دورا دور مراقبمون باشن.

4. مسیر کوهستان و دیدن غول های سنگی

- هیچ چیز رعب انگیز تر از خالی شدن زیر پام تو اون ارتفاع نیست، ولی وقتی ببینم چیزی از جنس سنگ داره یه یه سخره رو پرتاب میکنه، فقط میتونم روم رو ازش بگیرم و امیدم رو به چشمای گندالف بدم. {امیدوارم تو گزینه دوم قولم رو قبول کرده باشه}

5. پیدا کردن حلقه و طرح معما با گالوم

- توی اون تاریکی مخوف هر چیزی که از خودش رنگ ساطع کنه رو هوا به سمتش میرفتم، {هرگز از حلقه ها خوشم نیومده ولی نمیدونم هیچی نشده چرا این یکی رو این همه دوست دارم! :دی} . ولی تو بازی معما به هیچ وجه آخرین سوالم و به سمت ـش جلب نمیکردم، هابیتی که میتونه این همه معما بلد باشه یه چیز دیگه هم میتونه به یاد داشته باشه دیگه. {نه به سمت عزیزم :عذر میخوام ولی قلبم به پاکی برادر زاده ام نیست :D}

6. رویارویی با عنکبوت ها برای نجات سیزده دوست

- تا قبل از شروع سفر یه مشت اراذل ، خورنده تمام سردابه ـم، تو خونه ـم بلند بلند شعر خونده بودن و از همه بدتر ازشون میترسیدم ولی حالا دوست هایی هستن که هیچ وقت نداشتم ـشون و کسایی که حاضر بودن برای نجات ـم جونشون رو بدن. اگه حلقه هم باهام نبود سنگ های مرگبارم رو برای نجاتشون به کار میگرفتم. {دوست هایی که از تعهدی که دادن فراتر بودن و بد قولی گندالف رو از یادم خواهند برد}

7. منظره بالای درخت بلوط در سیاه بیشه {انتخاب من}

- این قسمت کتاب برام مثل رویا می موند، مثل رویاها غیر قابل دسترس و وصف ناپذیر بود. حاضرم خیلی چیزهای با ارزش زندگی رو بدم تا اون چند ثانیه پر از امید رو تجربه کنم.

وقتی بالا رسیدم، اجازه نمیدادم تا صدای هیاهوی دورف ها برای اطلاع از وضعیت منو از اون حال و هوا در بیاره. یکم کتک خوردن و بدوبیراه شنیدن برام هیچ بود، انقدر صبر میکردم تا یکی از دورف ها بیاد و منو پایین بکشه.

8. طرح ریزی فرار از چنگ الف های جنگل

- اصلا دوست نداشتم تو اونجا باشم و باعث سر افکندگی بشم. هوش بیلبوی داستان رو تحسین میکنم.

9. گفتگو با اسماگ

- برام عجیب بود، چرا با وجود حلقه باید لب به سخن باز کنم. اسماگ هر چقدر هم که با هوش بوده باشه، صداهای یه هابیت بیصدا رو چجوری میخواسته تشخیص بده. {البته الان فرض کنید اسماگ حس بویایی نداشته:دی}

وقتی نقطه ضعفش رو پیدا کردم، مجال ـی براش نمیذاشتم. تمام دق دلی مسیر رو سرش در میاوردم. و دعا میکردم که با همون ضربه اول قلبش گسسته بشه.

10. تقدیم کردن گوهر آرکن تراین به دشمن

- اینجا که اصلا {No nono}، شجاعت نگاه کردن تو چشم تورین رو ندارم. شاید هیچ وقت نمی فهمید چه کار با ارزشی انجام دادم. تا آخر عمر این تصمیم قلبم رو می تنید.

درست همین کار رو انجام میدم. بیلبو با دورف ها تا اینجا این همه خطر پشت سر نذاشته بودن تا بدست الف و انسان ـی که طالب خونشون نیستن از این دنیا برن. اونا چیزهای که میخواستن رو قبلا بدست آورده بودن: وفاداری، شرافت و قلبی راضی.

ممنون، خیلی دوست دارم نظرسنجی بعدی هم در مورد هابیت باشه. هر چی به فیلم نزدیک تر میشیم بیشتر احساس هابیت ـی میکنم ;)

ویرایش شده در توسط baggins

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
white witch

انتخاب خیلی سخت بود ولی خوب من هیچ وقت به الف ها پشت نمی کنم!

واقعا سوال جالب و گزینه های جالب تری بودن!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Sherlock

به arven:

ماجراجویی نمیرفتی بنظرت بهتر نبود؟ :دی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
رضائی.استل

من دوست داشتم و دارم که با اسماگ زیرک گفتگو کنم.میدونین یه جادویی در متن و ترجمۀ این فصل وجود داره که منو جذب خودش کرده.خیلی دوست دارم که جلوی اسماگ حاضر جواب باشم:دی

دیگه هم دوست دارم که موقع پیدا کردن حلقۀ قدرت و طرح معماها هم اونجا باشم.

سایر گزینه ها چیز خاصی ندارن!همین که بیلبو اونا رو تجربه کرد و اون همه بدبختی کشید کافیه!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
تور

حقیقتا رویایی ترین مکان در دوران سوم ریوندل هستش

و در همه نظر سنجی ها اولین اولویت من ریوندله

سپس گذراندن با الف ها و یا گروه های ماجراجویانه ای (!) هر جا که باشه

بعد از اون نوبت میرسه به بنا های بدیع مانند میناس تی ریت

و درآخر مکان های دورف ها...

چون زیر زمین من دلم میگیره

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
آلپانیانوس

من انتخابم جنگ با عنکبوت هاست.در بین تمام قسمت ها آن یک تیکّه را دوست داشتم.بیلبو در آن لحظه از همه ی شخصیت های تالکین شجاع تر بود.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
تور

شخصا از عنکبوت متنفرم :) :ymapplause:

مخصوصا از نوع سخنگوش....

بابا عجب دلی داری تو!!(و البته بیلبو و شرکاش...)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
R-FAARAZON

به نظر من فرار ازدست الفها.این قسمتش خیلی خوب دراومده .راستی بیورنویادتون رفته موجهه بااون که ازشخصیت های قدرتمندداستانه والبته دیدارناخوانده با 13دوارف که بیخیالی اولداستان بیلبو آدمو یاد پلنگ صورتی مینداخت ولی جدا من که یه دل سیر خندیدم

البته استاد تالکین قصدش این بوده که کسی که با بیلبو همذات پنداری میکنه کمی خسته و آشفته بشه ودرآخر دلش برای شایروبگ اندتنگ بشه

من خودم آخرش واقعا جای بیلبو بودم و سردردشدیدی گرفته بودم شایدتلخی آخررو هیچی عوض نمیکرد حتی بازگشت دوباره به لونه گرم و نرم.

دانایی همیشه باخودش غم میاره وبرای بیلبوهم همینطوره

نمیدونم چراآخرداستانهایا یشون کمی تلخه؟حتی درداستان هابیت که خیلی شوخ و شنگه

درکل وقتی هابیت رو خوندم یاد دخترکشیش ارول افتادم دواودیسه متفاوت با نگاهی یکسان و البته هردوشاهکار

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فرمانروای تاریکی

من این دو تا رو انتخاب میکنم:

1-گفتگو با اسماگ:تا میتونستم سربه سرش میذاشتم چون اون منو نمیدید!البته در حین صحبت سریعا جامو عوض میکردم .

2-فرار از چنگ الف های جنگل:این جای کتابو خیلی جالبه و کار خاصی به غیر از اونی که بیلیو کرد انجام نمیدادم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
راداگاست قهوه ای

مواجهه با سیزده میهمان ناخوانده دورف

کلا من کل کل کردن رو خیلی دوست دارم مخصوصا با دوارف ها ومن اگر جای بیلبو بودم در اون شب با دوارف ها خیلی مهربون تر برخورد میکردم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
blackhole

من مواجهه با سیزده دورف رو انتخاب می کنم چون که قرار نیست گزینه های دیگه اتفاق بیفتن و اصلا در رو روشون باز نمی کنم :Ring:

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
LObeLia

من چرا تو این نظر سنجی پست نذاشتم؟ :))

خب انتخاب من: منظره ی بالای درخت بلوط در سیاه بیشه.

خیلی زیباست وقتی تو اوج ناامیدی و سختی کشیدن های بیهوده یهو یه امیدی بهت رو کنه. اونم وقتی این امیدو بتونی با چشم ببینی.یه حس افتخار عجیب به آدم دست میده. و زیباتر اینکه وقتی امید خیلی ها به تو باشه. و این امید میتونه زیباترین هدیه ای باشه که به اونها میدی. خب قطعا اگه جای بیلبو بودم خیلی بهتر ازین منظره استفاده میکردم و تو این مورد در قبال دوستام کوتاهی نمیکردم... خداییش منظره ی خیلی قشنگی ام بود. =))

گزینه ی دومم هم صحبتی با الروند ه توی ریوندل. اما خب راستش در برابر ایشون خیلی احساس کم بودن میکنم. یه نوع شرم بی نهایت و فرو رفتن توی روح خامم رو تجربه میکنم. نمیدونم خب...احساس حماقت میکنم. و اینکه توی اون شرایطی که سفر خطرناکی رو شروع کردم و خیلی نیاز دارم که شجاعت و لیاقت و تواناییم رو باور کنم. و این هم صحبتی منو ازین باور دور میکنه.اما بهر حال بودن توی ریوندل رو نمیشه بسادگی ازش گذشت. خودش افتخاریه ارویی...آه... هر چی حسرت بخورم بازم کمه... =))

متعجبم که گزینه ی تصمیم گیری برای رفتن به سفر تنها کوه رو کسی انتخاب نکرده. اینم خودش خیلی میتونه هیجان انگیز باشه. وقتی تو شرایطی قرار میگیری که قراره با یه آره یا نه گفتن, مسیر زندگیتو بکل بندازی توی یه راه دیگه. خیلی استرس زاست. بخصوص اینکه این پیشنهادِ یه خردمنده. تو میمونی که آیا این به این خردمندی اعتماد کنی یا ب زندگی آروم خودت ادامه بدی. برای آدم خیلی تنش زاست این تصمیم گیری. من اگه جای بیلبو بودم خب... حتما مث خودش تصمیم میگرفتم اما نه تو دقیقه ی نود. اینطوری با عجله سفرو شروع کردن خیلی عذابه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
الوه

من چرا مثبت داده بودم به این تاپیک اما شرکت نکرده بودم؟ =))

درهرحال انتخاب من طرح ریزی فرار از چنگ الف های جنگل خواهد بود، اون موقع هم چیکار میکردم؟ خب میرفتم راه فرار پیدا میکردم دیگه :دیــ اما به نظرم جو اکشن فرار رو بیشتر میزاشتم تا کلا Stealth باشه :پی گرچه روش Ghost رو توی Blacklist بیشتر دوست دارم تا Assault و Panther ، اما اینجا کمی سر و صدا چیز خوبی میتونه باشه :پی

البته منظره ی بالای درخت بلوط در سیاه بیشه هم میتونست یه انتخاب باشه، مخصوصا با چیزی که پیتر درست کرده بود و توی تریلر دیدیم، خیلی قشنگ شده بود، اما انتخاب بالایی ارجح تر بود :وی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
gildor

هیچی اندازه هم نشینی و مصاحبت با 13 عدد دورف پر سر و صدای خوش گذرون و شنگول و که از دور بریای جناب شاهزاده هم باشن خوش نمیگذره :))

اولش به شدت بهت زده میشدم ولی بعر از شنیدن ماجراشون خیلی استقبال میکردم و خوشحال میشدم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Elentári

مواجهه شدن با سیزده مهمان ناخوانده دورف؟ اصلا حرفشم نزن :-j

رو به رو شدن با گالوم هم همین طور. یه دونه از معماهاش رو بلد نبودم جواب بدم.

جنگ با عنکبوت ها هم که اصلا و ابدا چون به شدت از عنکبوت وحشت دارم. خیلی زشت و ترسناکن :-

مسیر کوهستان و دیدن غول های سنگی: بابت این اصلا به بیلبو حسودیم نمیشه.

اما!

منظره بالای درخت بلوط در سیاه بیشه عالیه! خیلی خیلی عالی... اگه من جای بیلبو بودم همون جا میموندم (البته اگه میشد) :-bd

گفتگو با اسماگ رو خیلی دوست دارم. اگه جای بیلبو بودم فکر نمیکنم میتونستم بهتر از اون واکنش نشون بدم.

تقدیم کردن گوهر آرکن تراین به دشمن: دوست دارم جای بلیبو باشم نه واسه اینکه کار خاصی انجام بدم. به این دلیل که حس و حالش رو بهتر بفهمم.

ویرایش شده در توسط ضحی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فین رود فلاگوند

با عرض اجازت

هم نشینی با الروند یکی از بزرگترین الف ها ولو یک دقیقه هم که باشد باعث افزمن شدن خرد و تجربه میشود

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Nienor Niniel

مواجهه با دورفا : خب موجودات سرسخت و حرف گوش نکنین و حرص من در خواهد آمد و در مواقعی که افراد جدیدو میبینم استرس میگیرم و اگه مهمونم باشن دیگه بدتر.اما مواجه شدن با تورین بد نیست

تصمیم گرفتن برای رفتن به تنها کوه:خب تصمیم سختی بودش!دوست ندارم جای بیلبو باشم.میترسم رگ بگینزیم بیاد بالا و کلا همه چی خراب شه

حضور در ریوندل و هم صحبتی با الروند:به نظر عالیه اما... :دی

غول های سنگی! :خب نه!کی دوس داره با سه تا ترول احمق سر و کله بزنه؟

طرح معما با گالم:نه! آخ من اینقد سر این استرس گرفتم.من که هیچی فک کنم معلمامم بمونن تو چنین بازی ای! :| چی بود آخه؟!اما پیدا کردن حلقه خوب بود.اما کاش میدونستم خاصیتش چیه.معما ها رو که بلد نبودم زود فرار میکردم -_-

عنکبوت: اوه!من از کوچیکاشم دوری میکنم چه برسه به بزرگاش!احتمالا یه فاتحه برا دوستان دورفم میفرستادم و ... :|

بالای درخت بلوطم که حاضر بودم بومبورو بفرستم اما خودم نرم :دی ترس از ارتفاع چیز طبیعیه!خیلیام دارن :/

طرح فرار از دست الفا:احتمالا کار بیلبو رو تکرار میکردم.چون وقتی داستانو میخوندم به ذهنم رسید میشه اینکارو کرد

گفتگو با اسماگ:فکر نکنم به خوبی بیلبو از پسش بربیام اما ممکن بود مثل بیلبو اشتباه کنم و به اژدهای زنده بخندم :دی

اما ابهت و عظمتش جالبه.

دادن گوهر آرکن به دشمن:انتخاب من!بنظرم اینجا واقعا بیلبو فداکاری کرد.به احتمال زیاد منم همین کارو میکنم.علاوه بر اون!نمیخوام دیدن بارد و تراندویلو کنار هم از دست بدم و نگم: بزرگا که شما دو تنید :| در واقع اول دوست دارم تراندویلو ببینم بعد الروندو! با این که انتخاب بینشون سخته

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Lord Thranduil

از دشمن منظورتون تراندویله؟

خب من حتما این کار رو میکردم چون کلیداش رودزدیده بودم یه کمم باهاش حرف میزدم اینقدر ساده از پیشش نمیرفتم.

درضمن نامردیه که بگیم دشمن.... :) ;)

اسماگ هم خوبه خوشم میاد صداشو بشنوم خیلی باهاله...

اما طرح فرار حتما بیشتر تو اتاق تراندویل میموندم و بیشتر گوش میکردم یه سنگی چیزی هم پیدامیکردم پرت میکردم برای تراندویل که حسابی از خجالت توریال در بیاد وکلی هم حال میکردم

از ترولها متنفرم اما یه کم سربه سرشون میگذاشتم چون خیلی احمق بودن به وسیله اونا با دوستای دورفم یه کم شوخی شهرستانی میکردم.خخخخخ

توی قصر الروند هم بعید میدونم میتونستم از اونجا دل بکنم اما حتما از اونجا میرفتم تابه تراندویل برسم...

اون موقع هم که ویوی سیاه بیشه رو میدیم آرزومیکردم که ای کاش میتونستم یه سلفی بگیرم.خخخخخخ

در مواجهه با عنکبوت ها هم دعا میکردم تا زود تر لگولاس برسه.

باری رفتن به کوه هم که حتما میرفتم ولی دقیقا همون کارای خود بیلبو رو انجام میدادم.

در مواجهه با دورف ها سعی میکردم اونا رو بیرون کنم حتی حاضر بودم کل شایر رو صدا کنم که بیان!!!!

حتما اسمیگل رو میکشتم و امونش نمیدادم!!!!!یا شایدم مثل فرودو اونو اسیر می کردم میدادم دست الف ها .یه چند تا هم امضا ازشون میگرفتم و ازشون میخواستم در قبال اسمیگل(که نمیدونم به چه دردشون میخوره.)بهم زبان الفی یاد بدن.دعا میکردم قبول کنن.خخخخخ

ویرایش شده در توسط Lord Thranduil

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
لوتین.

مواجهه با دورفها : نه اصلا دلم نمیخواست با 13 تا دورف کله شق حرف گوش نکن رو در رو بشم موجودات اعصاب خورد کنی هستن
تصمیم گیری برای رفتن به تنها کوه: این قسمت بدم نمیاد اصولا از ریسک کردن و ماجراجویی خوشم میاد اگر جای بیلبو بودم بدون شک قبول میکردم که به این سفر برم
حضور در ریوندیلو صحبت با الروند: برام جذابیتی نداره ....
غولهای سنگی: نه به نظرم کلا این بخش اضافی بود غولهای سنگی دیگه خیلی فانتزیو بیمزست نقش چندانیم نداشتن تو کل ماجراهای اردا برای همین دوست ندارم . دی
طرح معما با گالم : نه هم غارش کثیف بود هم خیلی استرس زا بود رو در رویی با گالم به خصوص اینکه تو حل کردن معما اصلا استعداد ندارم میگرفت میخورد منو بدون شک :)))
عنکبوتا: اصلا و ابدا من از کلیه حشرات و بند پایان یه ترس عجیبی دارم دیگه چه برسه به اینکه غولپیکرم باشن :/
بالای درخت بلوط : انتخاب من این قسمت یه منظره خیلی زیبا و یه ارامش خاص هرچند کوتاه.... به خصوص اینکه از ارتفاع هم خیلی خوشم میاد.
طرح فرار از دست الفها : هیچ نظر خاصی ندارم . دی
گفت گو با اسماگ : نه چون نه خوشم میاد و نه بلدم که مثل بیبلو چرب زبونی کنم از خزنده جماعتم خوشم نمیاد :))))
دادن گوهر ارکن : اینم بد نیست تراندویلو از نزدیک میدیدم .دی
در کل دوست داشتم برم بالای درخت بلوط ^__^


 

ویرایش شده در توسط لوتین.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
لیدی گالادریل

خب من هم صحبتی با آدم دانایی مثل لرد الروند خیلی دوست دارم. تنها آدمی که با خیال راحت میتونید به نظراتشون اعتماد کنید. ضمن اینکه یه جای خوب و راحت هم دارین. البته من صحبت با اژدها رو حرکت خیلی خطرناکی میدونم که از جناب بیلبوی آروم بعید بود. واقعا دقت کردین آدمی مثل بیلبو که زندگی روتین و بدون حادثه ای داشته به یکباره وارد قلب ماجرایی خطرناک میشه.برای همین بیلبو الگوی من هست و بهم یاد میده از تغییرات بزرگ در زندگی نترسم و شجاعت روبرو شدن با مشکلات بزرگ رو داشته باشم. ضمن اینکه بیلبو بسیار آدم مودب و محترمی بوده و اگه یکی از دورفها به جای اون با اسماگ حرف میزد، در جا ترتیبش میداد. مقابله ش با آزوگ بیلبو رو به شخص دیگه ای تبدیل کرد که با بیلبوی توی هابیتون فرسنگها فاصله پیدا کرده. بیلبو یه الگوی خوب برای همه آدمهایی هست که بهانه میارن که اخلاقمون اینجوریه یا عادت کردیم و یا اینکه دیگه از ما گذشته که بتونیم خودمون عوض کنیم. باهوش بودن بیلبو هم یکی دیگه از امتیازات مثبت ایشونه. من به شخصه علاقه خاصی به بیلبو دارم. 

Hobbit1_682_1342957a.jpg

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...