رضائی.استل 3,749 ارسال شده در دسامبر 6, 2011 (ویرایش شده) سلامی گرم خدمت تمامی دوستانی که این تاپیک رو میخونن این تاپیک رو به این دلیل راه میندازم که جای خالی اونو توی آردا احساس میکنم.هدف از ایجاد این تاپیک بیان کامل داستان ارباب حلقه ها (البته فیلم) بصورت مصور هستش.خب من اونو توی یکی از سایتهای انگلیسی دیدم و ایده ی کپی کردنش(!)به سرم زد(اقا کپی رایت رو رعایت کنین!).ترجمه هاش از خودمه اگه اشکالی دیدین بهم بگین.پذیرای انتقاداتتون هم هستم.سعی میکنم هر روز یه پست بزنم.امید وارم لذت ببرین. این هم لینک سایت: http://www.tk421.net/lotr/film/ ویرایش شده در آوریل 11, 2012 توسط 3DMahdi 7 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
رضائی.استل 3,749 ارسال شده در دسامبر 6, 2011 ارباب حلقه ها:بخش اول:یاران حلقه: مطلع(I): بانو گالادریل(راوی): I amar prestar aen... دنیا تغییر کرده است... Han mathon ne nen... توی اب احساسش میکنم... Han mathon ne chae... توی زمین احساسش میکنم... A han noston ned gwilith... میتونم توی هوا ببویمش... . گالادریل: "بیشتر اونا مدتها پیش گم شده بودن.دیگه برای هیچ کدومشون زندگی ای باقی نمونده که اونو به خاطر بیارن". گالادریل: "همه چیز با ساخته شدن حلقه ها(ی بزرگ) شروع شد". گالادریل: "سه تا به "الفها" داده شد که از همه فنا ناپذیرتر دانا تر و زیباتر بودند". گالادریل: "هفت تا برای "دورف" ها:که استادانی بزرگ و سازنده ی غارهای کوهستانی بودند". گالادریل: "و نه تا.نه حلقه به نزاد "انسانها"داده شد که بیش از هر چیز دیگر تشنه ی قدرت بودند". گالادریل: "در هر یک از این حلقه ها قدرت و نیرو و اراده ی لازم برای حکومت بر هر نزادی قرار داده شده بود". گالادریل: "ولی همه ی آنها فریب خورده بودند.زیرا حلقه ی دیگری نیز ساخته شده بود". بعد تصویری از یک نقشه از سرزمین میانه میبینیم: راوی ادامه میدهد: "در سرزمین "موردور"درون "کوه هلاکت "فرمانروای تاریکی-سائورون-در خفا یک حلقه ی بزرگ ساخت تا با آن همه را کنترل کند". سپس ما تصویری از سرزمین موردور و کوه هلاکت را میبینیم: در تصاویر بعدی سائورون در یکی از شکافهای کوه هلاکت نمایش داده میشود در حالیکه سر تا پا در زرهی آهنی پوشیده شده است و نقابی بر صورتش دارد و "حلقه ی یگانه "را در دست راستش دارد: حلقه میدرخشد و نوشته هایی سرخ رنگ بر روی آن ظاهر میشود: گالادریل: "و در این حلقه او تمام خشونت بغض وتمایلش را برای تسلط بر تمام زندگی قرار داد". "یک حلقه برای برای حکمرانی کردن بر همه". توی این تصویر روستائیان از خونه هایی که دارند میسوزند فرار میکنند در حالیکه ارتش سائورون حمله به نقاط مسکونی سرزمین میانه را شروع کرده است: گالادریل: "یکی یکی سرزمینهای آزاد سرزمین میانه تحت قدرت حلقه قرار گرفتند". "اما وجود داشتند کسانی که مقاومت کردند". "آخرین اتحاد"انسانها و الفها"علیه ارتشهای موردور به پا خاست و در دامنه های کوه هلاکت آنها برای آزادی سرزمین میانه جنگیدند". در تصویر زیر خیل وسیع ارتشهای انسانها الفها و اورکها در یک میدان جنگ نشان داده میشوند: توی این تصویر الفها و انسانها به مشاهده ی دشمنانشان میپردازند و آنها در جواب غرش و خرخر میکنند: اورکها به سوی زمینی که دو ارتش را از یکدیگر جدا میسازد میتازند و به متحدین حمله میکنند: یک گروهبان الف (لرد الروند)به کمانداران الف دستور میدهد که حمله کنند: Tangado haid!Leithio i phillin! سر پستهایتان بمانید!تیر ها را پرتاب کنید! سپس الفها کمانهایشان را بالا میگیرند و تیرهایشان را به سوی اورکهایی که دارند می آیند پرتاب میکنند.اولین خط ارتش اورکها به زمین می افتد. به محض اینکه موج پیاده نظام ارتش اورکها به خط مقدم سپاه الفها میرسد الفها شمشیر هایشان را بالا میگیرند و اورکها را نشانه میگیرند و آنها یکی یکی در جلوی خط سرنگون میشوند. الفها و انسانها با تمام قدرتشان به حملاتشان ادامه میدهند و تعداد زیادی ازاورکها را میکشند.رهبر انسانها(پادشاه الندیل) به نشانه ی پیروزی شمشیرش را بالا میبرد. گالادریل: "پیروزی نزدیک بود...". "ولی قدرت حلقه فنا پذیر نبود". سپس ما تصاویر زیر را میبینیم: سائورون وارد میدان جنگ میشود.قامت وی از تمام الفها و انسانها بلندتر است: سائورون با خودش یک گرز حمل میکند و آنرا بر سر یک گروه از جنگجویان فرود می آورد و آنها رابه آنطرف میدان پرتاب میکند و این کار را تکرار میکند. رهبر انسانها به سائورون حمله میکند اما سائورون حمله اش را دفع میکند و او را بر روی تخته سنگی پرتاب میکند و وی را میکشد: وحشتناک است.یکی از انسانها(ایسیلدور) به سوی مرد مرده میشتابد: گالادریل: "در این هنگام وقتیکه همه ی امیدها پزمرده بود"ایسیلدور"-پسر پادشاه-شمشیر پدرش را برداشت": در تصویر زیر ایسیلدور به قبضه ی شمشیر پدرش چنگ می اندازد اما سائورون آن را لگد وخرد میکند: سائورون در حالیکه حلقه را ردر انگشتش دارد به طرف ایسیلدور خم میشود: ایسیلدور فریادی میکشد و با باقیمانده ی شمشیر انگشتی را که حلقه در آن است قطع میکند.سائورون به خاطر جدایی حلقه از وی فریاد میکشد: سائورون از داخل میترکد و یک موج شوک آور درون میدان وارد میکند و جنگجویان بر روی پاهایشان میافتند: زره وی بر روی زمین می افتد و بدن او تبخیر میشود: تا اینجا پایان قسمت اول مطلع 14 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
رضائی.استل 3,749 ارسال شده در دسامبر 6, 2011 خب دوستان نظرتون راجع به ترجمه ها و شیوه ی نگارشم چیه؟ 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
حمیدرضا 102 ارسال شده در دسامبر 7, 2011 چند تا نکته هم بگم: 1- شما اگه فیلما رو داشته باشید می تونید با این نرم افزار هر کدوم ازفریم های فیلم رو داشته باشید. 2- عکس ها رو به صورت thumbnail نذارید بهتره. چون می خوایم یه قسمت از متن رو بخونیم بعد کلیک کینم عکس رو ببینیم خسته کننده می شه. 3- بهتره عکس ها در راستای متن باشن. ممنون 4 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
رضائی.استل 3,749 ارسال شده در دسامبر 7, 2011 (ویرایش شده) مطلع(II): گالادریل: "حلقه به "ایسیلدور" که همین یک شانس را داشت که شیطان را برای همیشه نابود کند رسید". "اما قلبهای انسانها به راحتی فاسد میشود.و حلقه ی قدرت از خودش اراده دارد". در صحنه ی بعدی ایسیلدور مغرورانه و در حالیکه حلقه با زنجیری از گردنش آویخته شده است از جنگ باز میگردد: در راه اورکها به سپاه او حمله میکنند.در حین جنگ ایسیلدور به زنجیر چنگ میزند و زنجیر را پاره میکند . حلقه را در انگشتش میکند و ناپدید میشود: ایسیلدور به درون رودخانه شیرجه میزند اما حلقه از انگشتش میلغزد و به قعر رودخانه می افتد: گالادریل: "او به ایسیلدور خیانت کرد... ." ایسیلدور دوباره مرئی میشود.و اورکها با تیر او را نشانه میگیرند: گالادریل: "و باعث مرگش شد". جسد ایسیلدور درون رودخانه شناور میشود. گالادریل: "و چیزهایی که نباید فراموش میشدند از یادها رفتند". گالادریل: "تاریخ افسانه شد و افسانه اسطوره(ای خیالی) .و به مدت دو هزار و پانصد سال هیچ کس از حلقه و محل آن اطلاعی نداشت.تا وقتیکه شانس به حلقه رو کرد و او حامل جدیدی را اسیر کرد". در صحنه ی بعدی یک "دست" در بستر رود خانه تقلا میکند و به چیزی فلزی برمیخورد و به آن چنگ میزند. گالوم: "عزیز من" و در صحنه ی بعدی یک دست کثیف و چرک آلود در حالی که مشت شده است انگشتانش را باز میکند. حلقه نمایان میشود و صدای خرخری شنیده میشود: گالادریل: "حلقه به موجودی به نام "گالوم" رسید.او حلقه را به اعماق غارهایی در "کوه های مه آلود" برد.و حلقه در آنجا گالوم را فاسد نمود". در تصاویر بعدی ما صحنه هایی از کوه های مه آلود میبینیم.سپس تصویری از "زباله دانی" ای از گوشت فاسد شده ی ماهی و استخوانهای پوسیده. در پشت این زباله ها گالوم در حالیکه به همراه "گنجینه اش" قوز کرده است دیده میشود. گالوم: "اون اومده پیش من.مال منه.عشق منه.مال خودمه.عزیز منه...! گالوم!". بانو گالادریل: "حلقه عمری غیر طبیعی و طولانی برای گالوم به ارمغان آورد و به مدت پانصد سال ذهن او را مسموم نمود.و در تاریکی "غار گالوم" به انتظار نشست. تاریکی دوباره به درون جنگل دنیا خزیدن گرفت و شایعه هایی از یک سایه در شرق به گوش رسید.زمزمه هایی از یک ترس گمنام. و حلقه ی قدرت در یافت که: "اکنون وقتش فرا رسیده است".او گالوم را ترک گفت". در صحنه ی بعدی حلقه آرام آرام به درون یکی از شکافهای غار گالوم سقوط میکند: گالادریل: "حلقه به وسیله ی موجودی که به هیچ وجه انتظارش را نمیکشید یافت شد". موجودی انسان نما در میان استخوانها و سنگریزه ها حلقه را لمس میکند. بیلبو: "این چیه؟" گالادریل: "یک "هابیت" ! "بیلبو بگینز" اهل شایر". بیلبو: "یک حلقه!" بیلبو با لذت و خیره و متعجب به چیزی که یافته است نگاه میکند. گالوم: "گم شد! عزیز من گم شد! " بیلبو صدای دلخراش گالوم را میشنود و می ایستد.و حلقه را در جیبش میگذارد: گالادریل: "به زودی زمانی فرا خواهد رسید که هابیتها سر نوشت همه را تعیین خواهند کرد". پایان مطلع ویرایش شده در دسامبر 13, 2011 توسط رضائی 9 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
3DMahdi 14,529 ارسال شده در دسامبر 8, 2011 خیلی ممنون از جناب رضائی عزیز بایت این تاپیک. اگه تصاویر رو از یه سایت دیگه بر میدارید لطفا برای رعایت کپی رایت اسم سایت رو در پست اول بنویسید. نیازی هم نیست که تصاویر رو ذخیره کنید و دوباره آپلود کنید. با استفاده از دکمه "تصویر" که در سطر دوم ویرایشگر وجود داره میتونید با کپی کردن آدرس اون عکس از سایت اصلی همون رو در اینجا هم بذارید. چون عکسها کوچیکه به طور کامل نشون داده میشه و بند انگشتی نخواهد بود. 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
رضائی.استل 3,749 ارسال شده در دسامبر 9, 2011 دوستان من دیشب عکسا رو ویرایش کردم و به جاشون عکسهای بزرگتر و با کیفیتتری گذاشتم اما سایت اصلی اجازه ی استفاده از عکساشو نداد.بنابراین من به همون روش قبلی از عکسها استفاده میکنم.از فیلم هم اگه عکس بگیرم به خاطر اینکه حجمشون زیاد میشه تو آپلودشون مشکل پیش میاد.بنابراین تا موقعی که فکری دیگه واسه مشکل ور دارم به همین عکسها قناعت میکنیم. در همینجا از تمامی کسانی که به من کمک کردن تشکر میکنم. 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
رضائی.استل 3,749 ارسال شده در دسامبر 16, 2011 (ویرایش شده) شایر(I): تصویری از "کوههای مه آلود"(Misty Mountains)میبینیم که کم کم کمرنگ و بعد ناپدید میشود و سپس موقعیت آنها بر روی یک نقشه ظاهر میشود و سپس از روی نقشه آرام آرام دور نمایی از "سرزمین میانه"(Middle Earth) را میبینیم. سپس صدای "بیلبو"(Bilbo) بر روی صحنه شنیده میشود: "روز بیست و دوم سپتامبر سال هزار و چهارصد...روز تسویه حساب "شایر"(Shire)ه. "بگ اند"(Bag End),"باگشوت رو"(Bagshot Row),"هابیتون"(Hobbiton),"فارثینگ غربی"(West Farthing),شایر,سرزمین میانه.سومین دوران جهان." سپس مرزهای بگ اند نمایان میشوند که سازماندهی شده و به هم فشرده هستند و توسط منطقه ای سر سبز احاطه شده اند. در آنجا خانه ای وجود دارد که درون سوراخی(حفره ای)ایجاد شده است:مسکونی و متعلق به شخصی نسبتا نا منظم.در هر اطاقی دسته های کتابها و نقشه ها درون قفسه ها و طبقات مختلفی دیده میشوند..همچنین مقداری هیزم و اسباب و اثاثیه ی خانه هم دیده میشود.دریغ از مقداری فضای خالی. بیلبو در پشت میز مطالعه اش نشسته است.او لباسهایی زیبا و گران قیمت دارد ولی آنها را با بی دقتی پوشیده است.او سرش را به جلو خم کرده است تا بهتر ببیند و در حال نوشتن چیزهایی در یک کتاب بزرگ است: بیلبو: "آنجا و بازگشت دوباره" "داستان یک "هابیت"(Hobbit) نوشته ی "بیلبو بگینز"(Baggins)" بیلبو کتاب را ورق میزند تا در صفحه ی بعدی اش بنویسد او لحظه ای مکث میکند و در حالیکه فکر میکند در چپقش مید مد. بیلبو: "حالا...از کجا باید شروع کرد؟اوه بله !" او قلمش را در جوهر فرو میکند و به نوشتن میپردازد: بیلبو: "درباره ی هابیتها" در حالیکه صدای بیلبو را میشنویم صحنه هایی از شایر و ساکنینش را میبینیم:در میدان بازار هابیتها جمع شده اند تا تازه ترین اجناس را ببینند,موجودیشان را آماده کنند و یک نوشیدنی را تقسیم کنند.در مزارع گاوها دارند دوشیده میشوند.معابر تمیز جارو کشیده شده اند و حیوانات چریده اند. بیلبو: "هابیتها صدها سال است که در چهار فارثینگ شایر زندگی و کشاورزی میکنند.از اینکه نادیده گرفته شوند کاملا راضی هستند و توسط جهان "بیگ فولک"(Big Folk)(فولک بزرگ)-موجودات سرزمین میانه- نادیده گرفته شده اند.بعد از همه ی این قضایا آنطرف مرزها پر شد از موجوداتی که خطرناک به حساب می آمدند.به نظر میرسید که هابیتها کمترین اهمیت را دارا بودند.نه به عنوان جنگجو در جنگ بزرگی شرکت کرده بودند و نه در میان خردمندان جایی داشتند." صحنه ای از یک هابیت میبینیم که سخت مشغول خارج کردن چیزی از داخل گوشش است: بیلبو به اینجا که میرسد مکث میکند و با خودش میخندد. بعد صدای در زدن کسی شنیده میشود. بیلبو: "فرودو(Frodo)! کسی پشت دره!" بیلبو به نوشتنش ادامه میده: "در حقیقت,از دید بعضیها,اینگونه به نظر میرسید که هابیتها فقط عاشق غذا خوردن اند." یک هابیت آماده میشود که یک بانو را ببوسد اما حواسش بوسیله ی یک فرد که سینی ای در دست دارد و با عجله راه میرود پرت میشود.او تکه ی بزرگی از کیک درون سینی را برمیدارد و آن خانم از بوسه اش محروم میماند. بیلبو: "ولی این کمی دور از انصاف است.چونکه ما همچنین در ساخت آبجو پیشرفت کردیم و همچنین در دود کردن "پایپ وید"(علف پیپ)." "اما براستی دروغ در کجای قلبهایمان است درحالیکه در آرامش و سکوت بسر میبریم و در حال زراعت کردن در زمین هستیم.در همه ی هابیتها عشق به چیزهایی که میرویند و رشد میکنند وجود دارد." بیلبو: "و بله... شکی نیست...برای دیگران روشهای ما غریب و جالب توجه است." تصویری از ساخت یک دسته گل درون یک مزرعه نشان داده میشود: بیلبو: "ولی امروز از کل روزها برای من آورده شده است.این چیز بدی نیست که برای یک زندگی ساده جشن گرفته شود." تصویری از یک تابلوی جشن که دارد بر پا میشود را میبینیم و فریاد هلهله و شادی میشنویم: دوباره صدای در زدن شنیده میشود بیلبو: "فرودو! دارن در میزنن!" دوباره صدای در زدن به صورت بلندتر و شدیدتر شنیده میشود بیلبو: "Sticklebacks! این پسر کجاست؟فرودو!" در صحنه ی بعدی یک هابیت جوان رو میبینیم که زیر درختی در جنگل نشسته است و دارد کتاب میخواند.او آواز یک صدای مردانه را میشنود: صدا(زمزمه کنان): ".down from the door where it began.And I must follow if I can..." فرودو کتابش را میبندد و می ایستد, به صدا گوش میدهد و آنرا میشناسد,لبخندی از سر شوق میزند و به طرف جاده میدود... پیرمرد یک ردای خاکستری پوشیده است با یک کلاه نوک تیز.وی سوار یک ارابه است که یک اسب آن را میکشد.ارابه پر از وسایل آتش بازی و چیزهای دیگر است. گاندولف(Gandalf): "The road goes ever on... down from the door where it began. Now far ahead the road has gone and I must follow if I can... ." فرودو(در حالیکه بازوانش را گرفته است): "دیر کردی!" ابتدا پیرمرد به صورت هابیت نگاه نمیکند, بلکه آرام آرام سرش را بالا میبرد, در حالیکه یک حالت آزار دهنده در صورتش دیده میشود و ناگهان چینهای صورتش را جمع میکند. گاندولف: "یک "جادوگر"هرگز دیر نمیکنه "فرودو بگینز" .هیچ وقت هم زود نمیاد.اون دقیقا وقتی میرسه که دلش بخواد." سپس هر دوی آنها میخندند:ابتدا آرام آرام و سپس قهقهه میزنند: فرودو به درون ارابه میپرد و "گاندولف" را بغل میکند: و بعد به جادوگر میگوید: ا"زدیدنت خیلی تعجب کردم گاندولف !" گاندولف در حالیکه میخندد: "اوه! تو که فکر نکردی که من تولد عموت-بیلبو- رو از دست میدم؟" گاندولف به حرکتش بطرف هابیتون ادامه میدهد گاندولف: "خب,حال اون حقه باز پیر چطوره؟شنیدم که قراره یه مهمونی ویزه و با شکوه برگزار کنه." فرودو: "تو که بیلبو رو میشناسی.اون همه جا در حال جنب و جوشه." گاندولف: "بسیار خب,پس بذار هر جور که صلاح میدونه عمل بکنه."(بعد هم میخنده) فرودو: "نصف شایر دعوت شدن.و به هر حال بقیه هم توی جشن پیداشون میشه." اونا دوباره میخندن.ارابه از زمینهای زراعی درخشان میگذرد,از یک پل کنار یک آسیاب قدیمی عبور میکند و از میدان بازار هم رد میشود. بیلبو(صدایش بر روی صحنه شنیده میشود): "و بدین ترتیب زندگی در شایر ادامه دارد.با وجودیکه سالهای زیادی از این ماجرا گذشته است...با همه ی آمد و شدها,تغییرات به آرامی در آن رخ میدهند.اگر اصلا تغییری رخ داده باشد." ارابه به آرامی از یک تپه ی خرم و پرآب به سمت مقصد گاندولف بالا میرود. بیلبو ادامه میدهد: "تنها چیزی که در شایر ثابت باقی مانده است گذر از یک نسل به نسلهای بعدی است.همیشه یک "بگینز" وجود داشته است که اینجا زیر تپه زندگی میکرده است...در بگ اند.و همیشه هم آنجا خواهد بود." ویرایش شده در دسامبر 17, 2011 توسط رضائی 10 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
رضائی.استل 3,749 ارسال شده در دسامبر 17, 2011 (ویرایش شده) شایر(II): فرودو: "حقیقت رو بهت بگم بیلبو اخیرا یه خورده عجیب غریب شده.منظورم اینه که بیش از حد معمول عجیب غریب شده.اون خودش رو مشغول مطالعه کرده:اون ساعتها غرق مطالعه در نقشه های قدیمی میشه در حالیکه فکر میکنه که من نگاهش نمیکنم." در صحنه ی بعدی بیلبو نقشه ای را که در حال مطالعه اش بود به گوشه ای پرت میکند و "آه"ی میکشد تا خستگی اش را رفع کند.سپس دستهایش را درون جیبهایش میبرد و فورا یک حالت نگران کننده در صورتش پیدا میشود.بیلبو کاملا جیبهایش را جست و جو میکند و سپس دستهای خالی اش را از جیبهایش در می آورد و نگرانتر میشود. بیلبو: "اون کجا رفته؟" او شروع به زیر و رو کردن خانه میکند و با نا امیدی به جست و جو ادامه میدهد. سرانجام او دستش را در جیب جلیقه اش میکند و با یک نفس عمیق "شی"ای را از آن خارج میکند و انگشتانش را دور آن حلقه میکند,چشمانش را میبندد و خیالش راحت میشود. فرودو: "اون داره چیزی رو مخفی میکنه" فرودو زیر چشمی به گاندولف نگاه میکند اما جادوگر تسلیم نگاهش نمیشود و در حالیکه وانمود میکند که کاملا بی خیال است به مناظر اطراف نگاه میکند. فرودو: "خیلی خب,رازهاتون رو فاش نکنین" گاندولف: "هوم؟" فرودو: "ولی من میدونم که شما نقشه هایی دارین" گاندولف: "ای داد! (مچ منو گرفتی,خوب خجالتم دادی)" فرودو: "قبل از اینکه سر و کله ی تو پیدا بشه,همه راجع به بگینز ها نظر خوبی داشتن." گاندولف: "واقعا؟" فرودو: "نه ماجرا جویی ای و نه هیچ کار غیرمنتظره ای!" گاندولف: "اگه داری راجع به ماجرای ازدها صحبت میکنی,باید بگم که من زورکی وارد ماجرا شدم.همش یه سقلمه ی کوچولو به عموت زدم که از در رفت بیرون." فرودو: "حالا هر اتفاقی که افتاد,تو رسما به عنوان برهم زننده ی آرامش شناخته شدی" گاندولف: "اوه,واقعا؟" در حالیکه ارابه در حال حرکت است تعدادی بچه هابیت ارابه و گاندولف را میبینند.آنها پشت سر ارابه میدوند و فریاد میزنند: "گاندولف! گاندولف! آتیش بازی؟ گاندولف؟" در همین حال یک هابیت پیر با یک نگاه عبوس همچنانکه حیاط خانه اش را جارو میکند به آنها نگاه میکند: زن هابیت پیر از خانه خارج میشود و با قیافه ای طلبکارانه به آنها نگاه میکند. گاندولف وانمود میکند که به بچه ها توجهی ندارد.بچه ها با نا امیدی می ایستند و ارابه دور میشود. بچه هابیتها: "اووو!" آتشها با سر و صدا از ارابه خارج میشوند.بچه ها خوشحال میشوند و گاندولف میخندد: هابیت پیر هم میخندد اما زن وی با نگاهی سرزنش آمیز به او نگاه میکند.چهره ی هابیت پیر دوباره به حالت اول برمیگردد. فرودو: "گاندولف,خوشحالم که برگشتی." گاندولف: "من هم همینطور پسر عزیز! من هم همینطور." پایان "شایر" ویرایش شده در دسامبر 17, 2011 توسط رضائی 9 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
رضائی.استل 3,749 ارسال شده در دسامبر 19, 2011 با توجه به افزوده شدن "قوانین تنبیهی و تشویقی" کاربران سایت,لازم دونستم که چند نکته رو مطرح کنم: اول اینکه با توجه به بند 29 قوانین مبنی بر اینکه:" اگر کاربری به پستی پاسخ دهد,نویسنده ی آن پست اجازه ی ویرایش یا حذف آن پست را ندارد",باید توجه داشت که در تاپیکهایی مثل این تاپیک من ناچارم که اگر جایی ترجمه ی نامناسب یا غلط املایی یا غلط نگارشی دیدم که نیاز به ویرایش داشت این کارو بکنم.هر چند که من نهایت سعیم رو میکنم که هیچ اشتباه و کوتا هی ای در این زمینه از من سر نزنه.اما خب مدام زل زدن به مانیتور رایانه اینقدر چشمای آدمو خسته میکنه که گاهی آدم نمیدونه که چی نوشته!(امیدوارم الآن که اینو خوندین احساس خستگی نکنین.هر چند که از لحاظ روانشناسی خلافش ثابت شده!) و نوشته هاش پس از زده شدن پست نیاز به ویرایش پیدا میکنن.منم که هر ترجمه,ویرایش و زدن پست تقریبا 8 ساعت از من وقت میبره.با این حال فکر میکنم که منظور مدیران چیز دیگه ای بوده. دوم اینکه من یه معذرت خواهی به شما بدهکارم بابت اینکه قول داده بودم که هر روز یک پست بزنم.اما خب هنوز شروع نکرده مشکلاتی پیش آمد(و هنوز هم ادامه دارن) که باعث شد از من کوتاهی سر بزنه.شما خودتون به بزرگواریتون منو ببخشین.الآن هم که سرم داره شلوغتر میشه. سوم اینکه من در ابتدای تاپیک گفتم که مطالب رو از یک سایت انگلیسی برمیدارم درحالیکه اون یک وبلاگه.من هم زیاد به این موضوع اهمیت ندادم و الآن هم نیازی به ویرایش اون پست نمیبینم.همین که اینجا اشاره شد کافیه. فقط این مطلب میمونه که لینک اونجا اسم وبلاگ نیست.اسم و لینک وبلاگ اینه: http://The Lord of the Rings Movies چهارم اینکه با توجه به بند 4 اخطارها مبنی بر اینکه :"در پستها از غلط املایی استفاده نشود",من لازم دونستم که تلفظ صحیح اسامی و مکانهای آردا رو که در فیلم اومده و ما ازشون استفاده میکنیم(صورت انگلیسی رو به صورت فارسی برمیگردونیم),در یه پست جداگانه زیر هر پستی که اسم جدیدی داشت توضیح بدم.اگه توضیحات رو بصورت پاورقی انتهای هر پست بیارم چیز جالبی نمیشه.اینه که اونارو در یه پست جداگانه زیر پست مربوطه میذارم.شاید حداقل برای مبتدیان و مهمانان سایت مفید واقع بشه.خواهش میکنم که به اینجور پستها امتیاز ندین تا اگه بعدها جایی نیاز به توضیح بیشتر داشت و خواستم ویرایششون کنم مشکلی پیش نیاد. پنجم اینکه یه حرفی ته دلم مونده که اگه نگم میمیرم(دور از جون!).اون هم اینه که هر وقت که میشینم پای کامپیوتر(ببخشید رایانه!) نمیدونم که چرا مشکلی پیش میاد و کار ترجمه رو عقب میاندازه؟!همین دیگه.آخیش راحت شدم!فکر کردم که اگه نگم حتما میترکم! 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
3DMahdi 14,529 ارسال شده در دسامبر 19, 2011 جاش اینجا نیست اما چون شما موضوع رو مطرح کردید توضیح میدم. منظور بند 29 اینه که مثلا من مطلب اشتباهی رو توی پستم بیان میکنم بعد یکی میاد و پست میزنه و میگه که مطلب من اشتباه بوده و من برای اینکه متوجه اشتباهم شدم اما نمیخوام بهش اعتراف کنم میام و پست قبلیم رو حذف یا اون مطلب مورد نظر رو ویرایش میکنم تا ردی از اون اشتباه باقی نمونه. این کار خیلی نامردیه و ما به شدت باهاش برخورد میکنیم. این قضیه شامل تصحیح اشتباهات تایپی نمیشه. تصحیح اشتباهات تایپی واجبه و هر چند پست بعد پست شما زده باشه شما باید اونو تصحیح کنید. اگه تصحیح نشن برای کسانی که میخوان بعدا اون تاپیک رو بخونن مشکل بوجود میاد. در مورد بند 4: لازم نیست زیر هر پست یه پست جدید بزنید و اسامی رو توضیح بدید. صورت مختلف اسامی جزء غلط املایی محسوب نمیشه. مثلا مورگوت و مورگوث یا ماندوس و مندوس هر دو درست هستن. اسامی رو اکثرا میشناسن و شما لازم نیست توضیح خاصی براشون بدید. خلاصه اینکه ویرایش های جزئی برای رفع غلطهای املایی مشکلی نداره اما نباید مطلبی حذف و یا اضافه بشه. 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
رضائی.استل 3,749 ارسال شده در دسامبر 23, 2011 این دفعه دیگه داغ کردم.از سه شنبه ی هفته ی قبله که میخوام پست جدید رو بزارم اما هر بار یه مشکلی پیش میاد.یه بار که کل مطلب رو نوشتم و دکمه ی ارسال رو زدم,چون سرعت اینترنت پائین بود پست زده نشد(حالمو گرفت)!دفعه ی بعدش هم یه عکس آپلود نشد و مجبور شدم قطعش کنم.خلاصه اینکه عذر میخوام بابت تاخیر.حالا چون این پست اسپم نباشه!یه سوال هم از مدیران داشتم: نمیشه کاری کرد که در آپلود تصاویر,تصویرها زود آپلود بشن؟یعنی اینکه فروم تصاویری رو که حجمشون زیاده زود آپلود کنه؟آخه بعضی وقتها حتی اگه عکس آپلود هم بشه بالا نمیاد.انگار که کامپیوتر هنگ کرده باشه. 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
3DMahdi 14,529 ارسال شده در دسامبر 23, 2011 از تعداد کمتری عکس توی پستهاتون استفاده کنید. اگه هم دیدید عکسی آپلود نمیشه صفحه رو نبندید و Refresh کنید. با استفاده از دکمه "چند رسانه ای" در ویرایشگر میتونید فایلهایی که پیوست کردید توی پست قرار بدید و لازم نیست دوباره آپلود کنید. البته چون الان اون صفحه بسته شده و پستی زده نشده فایلهای پیوست حذف شده. سرعت آپلود تصاویر به سرعت اینترنت بستگی داره، وقتی فایل آپلود بشه یه زمان کوتاهی طول میکشه تا تصویر بند انگشتی ایجاد بشه. این زمان معمولا طولانی نیست. فروم دو نوع سیستم برای آپلود داره، یکی سیستم معمولیه و یکی پیشرفته. اگه با یکی مشکل دارید اون یکی دیگه رو امتحان کنید.(از لینک زیر دکمه آپلود برای اینکار استفاده کنید) 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
مهمان ارسال شده در مارس 31, 2012 خیلی عالیه؛ ولی مردم به جای این که بشینن پای کامپیوتر و تو اینترنت، چند ساعت بخوان این داستان رو بخونن، فیلمش رو نگاه میکنن یا کتابش رو میگیرن و توی یک یا چند تابستون، تمومش میکنن. 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
فنگورن 3,679 ارسال شده در نوامبر 18, 2012 سه پست آخر حذف شد . لطفا برای تشکر ، از سیستم امتیاز دهی یا پیام خصوصی استفاده کنید . 6 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Théoden 2,187 ارسال شده در نوامبر 26, 2012 (ویرایش شده) ديدم اين تايپيك در خواب زمستاني فرو رفته ، گفتم بيدارش كنم. در ضمن اگه مسئول تايپيك پست منو تاييد نكرد . مشكلي نداره. اعلام كنه ، پاكش مي كنم. در بيرون از بگ اند ، گندالف ارابهي خودش رو متوقف ميكنه. گندالف : هو ، هو [او از ارابهي خودش پياده ميشه و به طرف دري حركت ميكنه كه روش نوشته: هيچ ملاقاتي به جز ملاقات هاي كاري پذيرفته نمي شود.] [گندالف با عصاي خودش به در مي كوبه.] بيليو : نه متشكرم . نه ملاقات كننده مي خوام ، نه كسي كه دعاي خير داره و نه فاميل هاي دور. گندالف : يك دوست خيلي قديمي چه طور. [بيلبو در را باز مي كند.] بيلبو : (در حالت تعجب) گندالف ! گندالف : بيلبو بگينز. بيلبو : گندالف ، عزيز من (در همان حال گندالف را در آغوش مي گيرد) گندالف : صد و يازده سالت شد. كي باورش ميشه ؟ اصلا پير نشدي. [همان طور كه بيلبو و گندالف شروع مي كنند به خنديدن ، بيلبو گندالف رو به داخل فرا مي خونه.] بيلبو : بيا تو ، بيا تو . خوش آمدي.. اوه ، بدشون به من بيلبو : چاي ؟ يا شايد يه چيز قوي تر. بيلبو : اوه راستي يک بطري از ¨وين يارد¨ قديمي باقي مونده. مال 1269. خيلي سال خوبي بود. تقريباً همسن خودمه. [بيلبو كلاه گندالف رو آويزان مي كند و به طرف پايين راهرو حركت مي كند تا براي رفع خستگي چيزي پيدا كند.] بيلبو : چي مي گي اگر يکيش رو بار کنم ؟ گندالف : فقط چايي متشكرم. [گندالف تا نيمه خم مي شود و به طرف لوستر برمي گردد. گندالف آن را در جاي خودش ثابت مي كند. ولي پس از آن سرش به قسمت بالايي در بر خورد مي كند و مي گويد ..اوف] [گندالف همان طور كه درد سرش را تسكين ميدهد به محل مطالعهي بيلبو وارد مي شود و نقشه اي را ميبيند كه در آن تصويري از كوهي تنها به تصوير كشيده شده است. او آن را بر ميدارد تا نگاهي به آن بيندازد.] [در همان حال بيلبو در حال پرسه زدن در اطراف آشپزخانه است.] بيلبو : انتظار داشتم هفتهي پيش بيايي . البته مهم نيست . چون تو هر وقت كه بخواي مياي و ميري . هميشه همين طور بوده. خوب متأسفانه اين دفعه آمادگي نداشتم. ما فقط يک خورده جوجه سرد با کمي سرکه داريم .... اينجا مقداري پنير هم داريم. نه ، اين نه . ، يک خورده مرباي تمشک هم داريم... يک سيب ترش ولي زياد کافي نيست. اوه ، نه ، عيبي نداره... من يک خورده کيک پيدا کردم .اگر بخواهي مي تونم نيمرو هم درست کنم. گندالف : فقط چايي متشكرم. بيلبو : اوه باشه . ( با دهاني پر از كيك) تعارف كه نمي كني؟ گندالف : نه . اصلا. [گندالف روي صندلي كه در نزديكي ورودي در آشپزخانه قرار دارد مي نشيند. يك نفر شروع مي كند به در زدن و يك زن فرياد ميزند : بيلبو .. بيلبو بگينز.] بيلبو : (با صدايي آهسته) من خونه نيستم. [بيلبو در حال راه رفتن به شكل سر انگشتي . به جلوي پنجره ميرود تا مهمان ناخوانده را شناسايي كند.] بيلبو : او ساكويل بگينزه. ساكويل بگينز (در پشت در) : من ميدونم كه شما اونجايي. بيلبو : ! مي دونم که خودشه -. اونها هميشه مزاحم مي شند. [در حالي كه بيلبو در حال خوردن كيك است. به طرف آشپزخانه مي رود.] بيلبو : من از دست اونها آسايش ندارم . يک لحظه هم نمي تونم از دست اونها آسايش داشته باشم... يک لحظه هم من رو ول نمي کنند. [در حالي كه گندالف داره نشون ميده كه احساس راحتي ميكنه. بيلبو كيك رو پايين ميذاره و به طرف پنجره ميره و به بيرون از پنجره نگاه ميكنه.] بيلبو : مي خواهم دوباره کوه ها رو ببينم! ¨کوه ها رو ، ¨گاندولف..و يک جاي آروم پيدا کنم تا بتونم کتابم رو تمام کنم ، اوه ، چايي (بيلبو براي آماده كردن چايي شتاب مي كند.) گندالف : پس مي خواهي طبق نقشت جلو بري ؟ بيلبو : بله ، بله. همينطوره. ترتيب همه کارها رو دادم. گندالف در كتري رو بر ميداره و بيلبو شروع ميكنه به ريختن آب در كتري. بيلبو : اوه ، متشکرم. گندالف : فرودو به يه چيزي شك برده. بيلبو : البته که برده. اون يک بگينزه نه يک بچه کودن.... از ده همسايه. گندالف : بهش مي گي ، مگه نه ؟ بيلبو : بله ، بله. گندالف : اون تو رو خيلي دوست داره. بيلبو : مي دونم. اگر ازش بخواهم احتمالاً با من مياد. ولي ته قلبش ، ¨فرودو¨ هنوز ¨عاشق ¨شايره. جنگل ها ، زمين ها . رود خانه هاي کوچيکش . بيلبو : من پير شدم ، ¨گاندولف . مي دونم به نظر نمياد ، ولي توي قلبم پيري رو حس مي کنم . [بيلبو به خاطر وجود يه چيزي داخل جيبش احساس نا آرامي ميكند. و در همان حال گندالف به جيب پيراهن بيلبو خيره شده است.] [گندالف اخم مي كند.] بيلبو : احساس مي کنم لاغر شدم .و کش اومدم .درست مثل اينکه بخواهي.... کره رو روي يک نون بزگ بمالي. [بيلبو روي ميز مي نشيند.] بيلبو : نياز به يک تعطيلي دارم. به يک تعطيلي طولاني . و انتظار ندارم که برگردم .در واقع ، قصدش رو ندارم. [خورشيد در هابيتون غروب مي كند. بيلبو و گندالف در كمال آرامش در بيرون از بگ اند نشسته اند و چپق دود مي كنند. در پايين آنها ، در ميدان جشن ، صداي خنده و خوش گذراني كساني كه دارند خودشان را براي جشن آماده مي كنند ، به گوش مي رسد. نور شمع ها و چراغ ها فضاي ميدان جشن را روشن ساخته بود و غذا درميان حاضران تقسيم مي شد.] بيلبو : توبي کهنه. بهترين تنباکو در قسمت جنوبه. بيلبو يك حلقهي بزگ دودي درست مي كند. حلقه اي كه به آرامي در فضا معلق مي شود. گندالف گونه اش را به داخل كشيده و سپس بيرون مي دهد. او يك چيز باشكوه با دود درست ميكند و آن را به ميان حلقه مي فرستد. بيلبو : اوه ، گندالف دوست قديمي . امشب شب بياد موندني اي منبع : tk421.net در پايان هم بايد بگم كه اينجور كار ها به يك تيم حداقل ده نفري نياز داره تا بشه در عرض دو سه هفته سر و ته كار رو هم آورد. تنهايي نميشه اين كار رو انجام داد. ویرایش شده در اوت 21, 2014 توسط Théoden 9 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
رضائی.استل 3,749 ارسال شده در نوامبر 27, 2012 وب عزیز خیلی ممنون بابت حوصله و وقت و تلاشی که رو این کار گذاشتین. بله مسئول این تاپیک من هستم ولی به دلیل ضعفم در ترجمه ها دست از کار کشیدم.ولی موقتا و اگه وقت کنم دوباره کارو ادامه میدم. اگه خواستین همینطوری ادامه بدین ولی من دوست داشتم که کارو یه جور دیگه ادامه بدم نه اونطوری که توی منبع اومده.به عنوان مثال: - ناگهان صدای بیلبو عوض میشود و آن حالت بشاش هابیتی در صدایش از بین میرود.بیلبو با حالتی گرفته میگوید: - من پير شدم ، ¨گاندالف . مي دونم به نظر نمياد ، ولي توي قلبم پيري رو حس مي کنم . پ.ن: منبع اجازه نمیده که ما از پهنای باند تصاویرش استفاده کنیم (یا یه چیزی مث همین:دی) بنابراین باید یا تصاویر رو ذخیره و دوباره آپلود کنین یا هم اگه با کیفیت بالا رو میخوایین باید از روی خود فیلم عکس بگیرین و آپلود کنین. ممنون 5 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Théoden 2,187 ارسال شده در نوامبر 27, 2012 (ویرایش شده) پ.ن: منبع اجازه نمیده که ما از پهنای باند تصاویرش استفاده کنیم (یا یه چیزی مث همین:دی) بنابراین باید یا تصاویر رو ذخیره و دوباره آپلود کنین یا هم اگه با کیفیت بالا رو میخوایین باید از روی خود فیلم عکس بگیرین و آپلود کنین. ممنون احتياجي به عكس گرفتن از روي فيلم نيست. ميشه عكس ها رو در يكي از سايت هايي كه فضاي وب در اختيار كاربران اينترنت قرار مي دهند آپلود كرد. . مثلا من عكس هاي بالا رو در persiangig آپلود كردم. كه البته يكم سرعت بارگذاري عكس ها كمه. ویرایش شده در نوامبر 27, 2012 توسط web 5 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
KHAMUL THE SHADOW OF EAST 178 ارسال شده در اوت 21, 2014 فی*** است.... 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
رضائی.استل 3,749 ارسال شده در سپتامبر 4, 2014 فی*** است.... متاسفانه تازگیا فی*** شده. تا یه ماه قبل مشکلی نداشت. 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست