رفتن به مطلب
رضائی.استل

داستان مصور ارباب حلقه ها

Recommended Posts

رضائی.استل

سلامی گرم خدمت تمامی دوستانی که این تاپیک رو میخونن

این تاپیک رو به این دلیل راه میندازم که جای خالی اونو توی آردا احساس میکنم.هدف از ایجاد این تاپیک بیان کامل داستان ارباب حلقه ها (البته فیلم) بصورت مصور هستش.خب من اونو توی یکی از سایتهای انگلیسی دیدم و ایده ی کپی کردنش(!)به سرم زد(اقا کپی رایت رو رعایت کنین!).ترجمه هاش از خودمه اگه اشکالی دیدین بهم بگین.پذیرای انتقاداتتون هم هستم.سعی میکنم هر روز یه پست بزنم.امید وارم لذت ببرین.

این هم لینک سایت:

http://www.tk421.net/lotr/film/

ویرایش شده در توسط 3DMahdi

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
رضائی.استل

خب دوستان نظرتون راجع به ترجمه ها و شیوه ی نگارشم چیه؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
حمیدرضا

چند تا نکته هم بگم:

1- شما اگه فیلما رو داشته باشید می تونید با این نرم افزار هر کدوم ازفریم های فیلم رو داشته باشید.

2- عکس ها رو به صورت thumbnail نذارید بهتره. چون می خوایم یه قسمت از متن رو بخونیم بعد کلیک کینم عکس رو ببینیم خسته کننده می شه.

3- بهتره عکس ها در راستای متن باشن.

ممنون

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
رضائی.استل

مطلع(II):

گالادریل:

"حلقه به "ایسیلدور" که همین یک شانس را داشت که شیطان را برای همیشه نابود کند رسید".

"اما قلبهای انسانها به راحتی فاسد میشود.و حلقه ی قدرت از خودش اراده دارد".

post-1571-0-71511400-1323795312_thumb.jp

در صحنه ی بعدی ایسیلدور مغرورانه و در حالیکه حلقه با زنجیری از گردنش آویخته شده است از جنگ باز میگردد:

post-1571-0-28820100-1323795368_thumb.jp

در راه اورکها به سپاه او حمله میکنند.در حین جنگ ایسیلدور به زنجیر چنگ میزند و زنجیر را پاره میکند . حلقه را در انگشتش میکند و ناپدید میشود:

post-1571-0-48885800-1323795433_thumb.jp

ایسیلدور به درون رودخانه شیرجه میزند اما حلقه از انگشتش میلغزد و به قعر رودخانه می افتد:

post-1571-0-47136000-1323795479_thumb.jp

گالادریل:

"او به ایسیلدور خیانت کرد... ."

ایسیلدور دوباره مرئی میشود.و اورکها با تیر او را نشانه میگیرند:

post-1571-0-76418000-1323795540_thumb.jp

گالادریل:

"و باعث مرگش شد".

post-1571-0-56667000-1323795586_thumb.jp

جسد ایسیلدور درون رودخانه شناور میشود.

گالادریل:

"و چیزهایی که نباید فراموش میشدند از یادها رفتند".

گالادریل:

"تاریخ افسانه شد و افسانه اسطوره(ای خیالی) .و به مدت دو هزار و پانصد سال هیچ کس از حلقه و محل آن اطلاعی نداشت.تا وقتیکه شانس به حلقه رو کرد و او حامل جدیدی را اسیر کرد".

در صحنه ی بعدی یک "دست" در بستر رود خانه تقلا میکند و به چیزی فلزی برمیخورد و به آن چنگ میزند.

گالوم:

"عزیز من"

و در صحنه ی بعدی یک دست کثیف و چرک آلود در حالی که مشت شده است انگشتانش را باز میکند. حلقه نمایان میشود و صدای خرخری شنیده میشود:

post-1571-0-21974800-1323795646_thumb.jp

گالادریل:

"حلقه به موجودی به نام "گالوم" رسید.او حلقه را به اعماق غارهایی در "کوه های مه آلود" برد.و حلقه در آنجا گالوم را فاسد نمود".

در تصاویر بعدی ما صحنه هایی از کوه های مه آلود میبینیم.سپس تصویری از "زباله دانی" ای از گوشت فاسد شده ی ماهی و استخوانهای پوسیده. در پشت این زباله ها گالوم در حالیکه به همراه "گنجینه اش" قوز کرده است دیده میشود.

گالوم:

"اون اومده پیش من.مال منه.عشق منه.مال خودمه.عزیز منه...! گالوم!".

post-1571-0-32439500-1323795746_thumb.jp

بانو گالادریل:

"حلقه عمری غیر طبیعی و طولانی برای گالوم به ارمغان آورد و به مدت پانصد سال ذهن او را مسموم نمود.و در تاریکی "غار گالوم" به انتظار نشست.

تاریکی دوباره به درون جنگل دنیا خزیدن گرفت و شایعه هایی از یک سایه در شرق به گوش رسید.زمزمه هایی از یک ترس گمنام. و حلقه ی قدرت در یافت که: "اکنون وقتش فرا رسیده است".او گالوم را ترک گفت".

در صحنه ی بعدی حلقه آرام آرام به درون یکی از شکافهای غار گالوم سقوط میکند:

post-1571-0-21380900-1323795788_thumb.jp

گالادریل:

"حلقه به وسیله ی موجودی که به هیچ وجه انتظارش را نمیکشید یافت شد".

موجودی انسان نما در میان استخوانها و سنگریزه ها حلقه را لمس میکند.

بیلبو:

"این چیه؟"

گالادریل:

"یک "هابیت" ! "بیلبو بگینز" اهل شایر".

بیلبو:

"یک حلقه!"

post-1571-0-16459000-1323795836_thumb.jp

بیلبو با لذت و خیره و متعجب به چیزی که یافته است نگاه میکند.

گالوم:

"گم شد! عزیز من گم شد! "

بیلبو صدای دلخراش گالوم را میشنود و می ایستد.و حلقه را در جیبش میگذارد:

post-1571-0-24694500-1323795878_thumb.jp

گالادریل:

"به زودی زمانی فرا خواهد رسید که هابیتها سر نوشت همه را تعیین خواهند کرد".

پایان مطلع

ویرایش شده در توسط رضائی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

خیلی ممنون از جناب رضائی عزیز بایت این تاپیک.

اگه تصاویر رو از یه سایت دیگه بر میدارید لطفا برای رعایت کپی رایت اسم سایت رو در پست اول بنویسید.

نیازی هم نیست که تصاویر رو ذخیره کنید و دوباره آپلود کنید. با استفاده از دکمه "تصویر" که در سطر دوم ویرایشگر وجود داره میتونید با کپی کردن آدرس اون عکس از سایت اصلی همون رو در اینجا هم بذارید. چون عکسها کوچیکه به طور کامل نشون داده میشه و بند انگشتی نخواهد بود.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
رضائی.استل

دوستان من دیشب عکسا رو ویرایش کردم و به جاشون عکسهای بزرگتر و با کیفیتتری گذاشتم اما سایت اصلی اجازه ی استفاده از عکساشو نداد.بنابراین من به همون روش قبلی از عکسها استفاده میکنم.از فیلم هم اگه عکس بگیرم به خاطر اینکه حجمشون زیاد میشه تو آپلودشون مشکل پیش میاد.بنابراین تا موقعی که فکری دیگه واسه مشکل ور دارم به همین عکسها قناعت میکنیم.

در همینجا از تمامی کسانی که به من کمک کردن تشکر میکنم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
رضائی.استل

شایر(II):

فرودو:

"حقیقت رو بهت بگم بیلبو اخیرا یه خورده عجیب غریب شده.منظورم اینه که بیش از حد معمول عجیب غریب شده.اون خودش رو مشغول مطالعه کرده:اون ساعتها غرق مطالعه در نقشه های قدیمی میشه در حالیکه فکر میکنه که من نگاهش نمیکنم." post-1571-0-73536400-1324107258_thumb.jp

در صحنه ی بعدی بیلبو نقشه ای را که در حال مطالعه اش بود به گوشه ای پرت میکند و "آه"ی میکشد تا خستگی اش را رفع کند.سپس دستهایش را درون جیبهایش میبرد و فورا یک حالت نگران کننده در صورتش پیدا میشود.بیلبو کاملا جیبهایش را جست و جو میکند و سپس دستهای خالی اش را از جیبهایش در می آورد و نگرانتر میشود.

بیلبو:

"اون کجا رفته؟" post-1571-0-11647700-1324108576_thumb.jp

او شروع به زیر و رو کردن خانه میکند و با نا امیدی به جست و جو ادامه میدهد.

سرانجام او دستش را در جیب جلیقه اش میکند و با یک نفس عمیق "شی"ای را از آن خارج میکند و انگشتانش را دور آن حلقه میکند,چشمانش را میبندد و خیالش راحت میشود. post-1571-0-46044100-1324108898_thumb.jp

فرودو:

"اون داره چیزی رو مخفی میکنه"

فرودو زیر چشمی به گاندولف نگاه میکند اما جادوگر تسلیم نگاهش نمیشود و در حالیکه وانمود میکند که کاملا بی خیال است به مناظر اطراف نگاه میکند.

فرودو:

"خیلی خب,رازهاتون رو فاش نکنین"

گاندولف:

"هوم؟"

فرودو:

"ولی من میدونم که شما نقشه هایی دارین"

گاندولف:

"ای داد! (مچ منو گرفتی,خوب خجالتم دادی)"

فرودو:

"قبل از اینکه سر و کله ی تو پیدا بشه,همه راجع به بگینز ها نظر خوبی داشتن."

گاندولف:

"واقعا؟"

فرودو:

"نه ماجرا جویی ای و نه هیچ کار غیرمنتظره ای!"

گاندولف:

"اگه داری راجع به ماجرای ازدها صحبت میکنی,باید بگم که من زورکی وارد ماجرا شدم.همش یه سقلمه ی کوچولو به عموت زدم که از در رفت بیرون." post-1571-0-29583100-1324109597_thumb.jp

فرودو:

"حالا هر اتفاقی که افتاد,تو رسما به عنوان برهم زننده ی آرامش شناخته شدی"

گاندولف:

"اوه,واقعا؟" post-1571-0-55670400-1324109824_thumb.jp

در حالیکه ارابه در حال حرکت است تعدادی بچه هابیت ارابه و گاندولف را میبینند.آنها پشت سر ارابه میدوند و فریاد میزنند:

"گاندولف! گاندولف! آتیش بازی؟ گاندولف؟"

در همین حال یک هابیت پیر با یک نگاه عبوس همچنانکه حیاط خانه اش را جارو میکند به آنها نگاه میکند: post-1571-0-22504100-1324110143_thumb.jp post-1571-0-67779800-1324110178_thumb.jp

زن هابیت پیر از خانه خارج میشود و با قیافه ای طلبکارانه به آنها نگاه میکند. post-1571-0-34335500-1324110270_thumb.jp

گاندولف وانمود میکند که به بچه ها توجهی ندارد.بچه ها با نا امیدی می ایستند و ارابه دور میشود. post-1571-0-55757000-1324110384_thumb.jp post-1571-0-52289600-1324110417_thumb.jp post-1571-0-91804900-1324110455_thumb.jp

بچه هابیتها:

"اووو!"

آتشها با سر و صدا از ارابه خارج میشوند.بچه ها خوشحال میشوند و گاندولف میخندد: post-1571-0-56902000-1324110585_thumb.jp post-1571-0-10857600-1324110617_thumb.jp post-1571-0-91894200-1324110650_thumb.jp

هابیت پیر هم میخندد اما زن وی با نگاهی سرزنش آمیز به او نگاه میکند.چهره ی هابیت پیر دوباره به حالت اول برمیگردد. post-1571-0-14752100-1324110752_thumb.jp

فرودو:

"گاندولف,خوشحالم که برگشتی." post-1571-0-63735900-1324110821_thumb.jp post-1571-0-54958900-1324110853_thumb.jp

گاندولف:

"من هم همینطور پسر عزیز! من هم همینطور." post-1571-0-58535100-1324110916_thumb.jp

پایان "شایر"

ویرایش شده در توسط رضائی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
رضائی.استل

با توجه به افزوده شدن "قوانین تنبیهی و تشویقی" کاربران سایت,لازم دونستم که چند نکته رو مطرح کنم:

اول اینکه با توجه به بند 29 قوانین مبنی بر اینکه:" اگر کاربری به پستی پاسخ دهد,نویسنده ی آن پست اجازه ی ویرایش یا حذف آن پست را ندارد",باید توجه داشت که در تاپیکهایی مثل این تاپیک من ناچارم که اگر جایی ترجمه ی نامناسب یا غلط املایی یا غلط نگارشی دیدم که نیاز به ویرایش داشت این کارو بکنم.هر چند که من نهایت سعیم رو میکنم که هیچ اشتباه و کوتا هی ای در این زمینه از من سر نزنه.اما خب مدام زل زدن به مانیتور رایانه اینقدر چشمای آدمو خسته میکنه که گاهی آدم نمیدونه که چی نوشته!(امیدوارم الآن که اینو خوندین احساس خستگی نکنین.هر چند که از لحاظ روانشناسی خلافش ثابت شده!) و نوشته هاش پس از زده شدن پست نیاز به ویرایش پیدا میکنن.منم که هر ترجمه,ویرایش و زدن پست تقریبا 8 ساعت از من وقت میبره.با این حال فکر میکنم که منظور مدیران چیز دیگه ای بوده.

دوم اینکه من یه معذرت خواهی به شما بدهکارم بابت اینکه قول داده بودم که هر روز یک پست بزنم.اما خب هنوز شروع نکرده مشکلاتی پیش آمد(و هنوز هم ادامه دارن) که باعث شد از من کوتاهی سر بزنه.شما خودتون به بزرگواریتون منو ببخشین.الآن هم که سرم داره شلوغتر میشه.

سوم اینکه من در ابتدای تاپیک گفتم که مطالب رو از یک سایت انگلیسی برمیدارم درحالیکه اون یک وبلاگه.من هم زیاد به این موضوع اهمیت ندادم و الآن هم نیازی به ویرایش اون پست نمیبینم.همین که اینجا اشاره شد کافیه.

فقط این مطلب میمونه که لینک اونجا اسم وبلاگ نیست.اسم و لینک وبلاگ اینه:

http://The Lord of the Rings Movies

چهارم اینکه با توجه به بند 4 اخطارها مبنی بر اینکه :"در پستها از غلط املایی استفاده نشود",من لازم دونستم که تلفظ صحیح اسامی و مکانهای آردا رو که در فیلم اومده و ما ازشون استفاده میکنیم(صورت انگلیسی رو به صورت فارسی برمیگردونیم),در یه پست جداگانه زیر هر پستی که اسم جدیدی داشت توضیح بدم.اگه توضیحات رو بصورت پاورقی انتهای هر پست بیارم چیز جالبی نمیشه.اینه که اونارو در یه پست جداگانه زیر پست مربوطه میذارم.شاید حداقل برای مبتدیان و مهمانان سایت مفید واقع بشه.خواهش میکنم که به اینجور پستها امتیاز ندین تا اگه بعدها جایی نیاز به توضیح بیشتر داشت و خواستم ویرایششون کنم مشکلی پیش نیاد.

پنجم اینکه یه حرفی ته دلم مونده که اگه نگم میمیرم(دور از جون!).اون هم اینه که هر وقت که میشینم پای کامپیوتر(ببخشید رایانه!) نمیدونم که چرا مشکلی پیش میاد و کار ترجمه رو عقب میاندازه؟!همین دیگه.آخیش راحت شدم!فکر کردم که اگه نگم حتما میترکم!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

جاش اینجا نیست اما چون شما موضوع رو مطرح کردید توضیح میدم.

منظور بند 29 اینه که مثلا من مطلب اشتباهی رو توی پستم بیان میکنم بعد یکی میاد و پست میزنه و میگه که مطلب من اشتباه بوده و من برای اینکه متوجه اشتباهم شدم اما نمیخوام بهش اعتراف کنم میام و پست قبلیم رو حذف یا اون مطلب مورد نظر رو ویرایش میکنم تا ردی از اون اشتباه باقی نمونه. این کار خیلی نامردیه و ما به شدت باهاش برخورد میکنیم.

این قضیه شامل تصحیح اشتباهات تایپی نمیشه. تصحیح اشتباهات تایپی واجبه و هر چند پست بعد پست شما زده باشه شما باید اونو تصحیح کنید. اگه تصحیح نشن برای کسانی که میخوان بعدا اون تاپیک رو بخونن مشکل بوجود میاد.

در مورد بند 4: لازم نیست زیر هر پست یه پست جدید بزنید و اسامی رو توضیح بدید. صورت مختلف اسامی جزء غلط املایی محسوب نمیشه. مثلا مورگوت و مورگوث یا ماندوس و مندوس هر دو درست هستن. اسامی رو اکثرا میشناسن و شما لازم نیست توضیح خاصی براشون بدید.

خلاصه اینکه ویرایش های جزئی برای رفع غلطهای املایی مشکلی نداره اما نباید مطلبی حذف و یا اضافه بشه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
رضائی.استل

این دفعه دیگه داغ کردم.از سه شنبه ی هفته ی قبله که میخوام پست جدید رو بزارم اما هر بار یه مشکلی پیش میاد.یه بار که کل مطلب رو نوشتم و دکمه ی ارسال رو زدم,چون سرعت اینترنت پائین بود پست زده نشد(حالمو گرفت)!دفعه ی بعدش هم یه عکس آپلود نشد و مجبور شدم قطعش کنم.خلاصه اینکه عذر میخوام بابت تاخیر.حالا چون این پست اسپم نباشه!یه سوال هم از مدیران داشتم:

نمیشه کاری کرد که در آپلود تصاویر,تصویرها زود آپلود بشن؟یعنی اینکه فروم تصاویری رو که حجمشون زیاده زود آپلود کنه؟آخه بعضی وقتها حتی اگه عکس آپلود هم بشه بالا نمیاد.انگار که کامپیوتر هنگ کرده باشه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

از تعداد کمتری عکس توی پستهاتون استفاده کنید. اگه هم دیدید عکسی آپلود نمیشه صفحه رو نبندید و Refresh کنید. با استفاده از دکمه "چند رسانه ای" در ویرایشگر میتونید فایلهایی که پیوست کردید توی پست قرار بدید و لازم نیست دوباره آپلود کنید. البته چون الان اون صفحه بسته شده و پستی زده نشده فایلهای پیوست حذف شده.

سرعت آپلود تصاویر به سرعت اینترنت بستگی داره، وقتی فایل آپلود بشه یه زمان کوتاهی طول میکشه تا تصویر بند انگشتی ایجاد بشه. این زمان معمولا طولانی نیست.

فروم دو نوع سیستم برای آپلود داره، یکی سیستم معمولیه و یکی پیشرفته. اگه با یکی مشکل دارید اون یکی دیگه رو امتحان کنید.(از لینک زیر دکمه آپلود برای اینکار استفاده کنید)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
مهمان

خیلی عالیه؛ ولی مردم به جای این که بشینن پای کامپیوتر و تو اینترنت، چند ساعت بخوان این داستان رو بخونن، فیلمش رو نگاه می‌کنن یا کتابش رو می‌گیرن و توی یک یا چند تابستون، تمومش می‌کنن.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فنگورن

سه پست آخر حذف شد . لطفا برای تشکر ، از سیستم امتیاز دهی یا پیام خصوصی استفاده کنید .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Théoden

ديدم اين تايپيك در خواب زمستاني فرو رفته ، گفتم بيدارش كنم. در ضمن اگه مسئول تايپيك پست منو تاييد نكرد . مشكلي نداره. اعلام كنه ، پاكش مي كنم.

در بيرون از بگ اند ، گندالف ارابه‌ي خودش رو متوقف ميكنه.

گندالف : هو ، هو

fotr0093.jpg

[او از ارابه‌ي خودش پياده ميشه و به طرف دري حركت ميكنه كه روش نوشته: هيچ ملاقاتي به جز ملاقات هاي كاري پذيرفته نمي شود.]

fotr0095.jpg

[گندالف با عصاي خودش به در مي كوبه.]

بيليو : نه متشكرم . نه ملاقات كننده مي خوام ، نه كسي كه دعاي خير داره و نه فاميل هاي دور.

گندالف : يك دوست خيلي قديمي چه طور.

fotr0096.jpg

[بيلبو در را باز مي كند.]

بيلبو : (در حالت تعجب) گندالف !

fotr0097.jpg

گندالف : بيلبو بگينز.

بيلبو : گندالف ، عزيز من (در همان حال گندالف را در آغوش مي گيرد)

fotr0098.jpg

گندالف : صد و يازده سالت شد. كي باورش ميشه ؟ اصلا پير نشدي.

fotr0099.jpg

[همان طور كه بيلبو و گندالف شروع مي كنند به خنديدن ، بيلبو گندالف رو به داخل فرا مي خونه.]

بيلبو : بيا تو ، بيا تو . خوش آمدي.. اوه ، بدشون به من

xtra18.jpg

بيلبو : چاي ؟ يا شايد يه چيز قوي تر.

fotr0101.jpg

بيلبو : اوه راستي يک بطري از ¨وين يارد¨ قديمي باقي مونده. مال 1269. خيلي سال خوبي بود. تقريباً همسن خودمه.

[بيلبو كلاه گندالف رو آويزان مي كند و به طرف پايين راهرو حركت مي كند تا براي رفع خستگي چيزي پيدا كند.]

بيلبو : چي مي گي اگر يکيش رو بار کنم ؟

گندالف : فقط چايي متشكرم.

[گندالف تا نيمه خم مي شود و به طرف لوستر برمي گردد. گندالف آن را در جاي خودش ثابت مي كند. ولي پس از آن سرش به قسمت بالايي در بر خورد مي كند و مي گويد ..اوف]

fotr0102.jpg

[گندالف همان طور كه درد سرش را تسكين ميدهد به محل مطالعه‌ي بيلبو وارد مي شود و نقشه اي را ميبيند كه در آن تصويري از كوهي تنها به تصوير كشيده شده است. او آن را بر ميدارد تا نگاهي به آن بيندازد.]

fotr0103.jpg

fotr0105.jpg

fotr0106.jpg

[در همان حال بيلبو در حال پرسه زدن در اطراف آشپزخانه است.]

بيلبو : انتظار داشتم هفته‌ي پيش بيايي . البته مهم نيست . چون تو هر وقت كه بخواي مياي و ميري . هميشه همين طور بوده. خوب متأسفانه اين دفعه آمادگي نداشتم. ما فقط يک خورده جوجه سرد با کمي سرکه داريم .... اينجا مقداري پنير هم داريم. نه ، اين نه . ، يک خورده مرباي تمشک هم داريم... يک سيب ترش ولي زياد کافي نيست. اوه ، نه ، عيبي نداره... من يک خورده کيک پيدا کردم .اگر بخواهي مي تونم نيمرو هم درست کنم.

گندالف : فقط چايي متشكرم.

fotr0107.jpg

بيلبو : اوه باشه . ( با دهاني پر از كيك) تعارف كه نمي كني؟

گندالف : نه . اصلا.

[گندالف روي صندلي كه در نزديكي ورودي در آشپزخانه قرار دارد مي نشيند. يك نفر شروع مي كند به در زدن و يك زن فرياد ميزند : بيلبو .. بيلبو بگينز.]

بيلبو : (با صدايي آهسته) من خونه نيستم.

fotr0110.jpg

[بيلبو در حال راه رفتن به شكل سر انگشتي . به جلوي پنجره ميرود تا مهمان ناخوانده را شناسايي كند.]

بيلبو : او ساكويل بگينزه.

fotr0111.jpg

ساكويل بگينز (در پشت در) : من ميدونم كه شما اونجايي.

بيلبو : ! مي دونم که خودشه -. اونها هميشه مزاحم مي شند.

[در حالي كه بيلبو در حال خوردن كيك است. به طرف آشپزخانه مي رود.]

بيلبو : من از دست اونها آسايش ندارم . يک لحظه هم نمي تونم از دست اونها آسايش داشته باشم... يک لحظه هم من رو ول نمي کنند.

[در حالي كه گندالف داره نشون ميده كه احساس راحتي ميكنه. بيلبو كيك رو پايين ميذاره و به طرف پنجره ميره و به بيرون از پنجره نگاه ميكنه.]

fotr0112.jpg

بيلبو : مي خواهم دوباره کوه ها رو ببينم! ¨کوه ها رو ، ¨گاندولف..و يک جاي آروم پيدا کنم تا بتونم کتابم رو تمام کنم ، اوه ، چايي (بيلبو براي آماده كردن چايي شتاب مي كند.)

گندالف : پس مي خواهي طبق نقشت جلو بري ؟

بيلبو : بله ، بله. همينطوره. ترتيب همه کارها رو دادم.

گندالف در كتري رو بر ميداره و بيلبو شروع ميكنه به ريختن آب در كتري.

fotr0113.jpg

بيلبو : اوه ، متشکرم.

گندالف : فرودو به يه چيزي شك برده.

بيلبو : البته که برده. اون يک بگينزه نه يک بچه کودن.... از ده همسايه.

fotr0114.jpg

گندالف : بهش مي گي ، مگه نه ؟

بيلبو : بله ، بله.

گندالف : اون تو رو خيلي دوست داره.

fotr0115.jpg

بيلبو : مي دونم. اگر ازش بخواهم احتمالاً با من مياد. ولي ته قلبش ، ¨فرودو¨ هنوز ¨عاشق ¨شايره. جنگل ها ، زمين ها . رود خانه هاي کوچيکش .

fotr0117.jpg

بيلبو : من پير شدم ، ¨گاندولف . مي دونم به نظر نمياد ، ولي توي قلبم پيري رو حس مي کنم .

[بيلبو به خاطر وجود يه چيزي داخل جيبش احساس نا آرامي ميكند. و در همان حال گندالف به جيب پيراهن بيلبو خيره شده است.]

fotr0118.jpg

[گندالف اخم مي كند.]

بيلبو : احساس مي کنم لاغر شدم .و کش اومدم .درست مثل اينکه بخواهي.... کره رو روي يک نون بزگ بمالي.

[بيلبو روي ميز مي نشيند.]

بيلبو : نياز به يک تعطيلي دارم. به يک تعطيلي طولاني . و انتظار ندارم که برگردم .در واقع ، قصدش رو ندارم.

fotr0120.jpg

[خورشيد در هابيتون غروب مي كند. بيلبو و گندالف در كمال آرامش در بيرون از بگ اند نشسته اند و چپق دود مي كنند.

در پايين آنها ، در ميدان جشن ، صداي خنده و خوش گذراني كساني كه دارند خودشان را براي جشن آماده مي كنند ، به گوش مي رسد.

نور شمع ها و چراغ ها فضاي ميدان جشن را روشن ساخته بود و غذا درميان حاضران تقسيم مي شد.]

fotr0121.jpg

بيلبو : توبي کهنه. بهترين تنباکو در قسمت جنوبه.

fotr0122.jpg

بيلبو يك حلقه‌ي بزگ دودي درست مي كند. حلقه‌ اي كه به آرامي در فضا معلق مي شود. گندالف گونه اش را به داخل كشيده و سپس بيرون مي دهد. او يك چيز باشكوه با دود درست ميكند و آن را به ميان حلقه مي فرستد.

fotr0123.jpg

fotr0124.jpg

بيلبو : اوه ، گندالف دوست قديمي . امشب شب بياد موندني اي

fotr0125.jpg

منبع : tk421.net

در پايان هم بايد بگم كه اينجور كار ها به يك تيم حداقل ده نفري نياز داره تا بشه در عرض دو سه هفته سر و ته كار رو هم آورد. تنهايي نميشه اين كار رو انجام داد.

ویرایش شده در توسط Théoden

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
رضائی.استل

وب عزیز خیلی ممنون بابت حوصله و وقت و تلاشی که رو این کار گذاشتین.

بله مسئول این تاپیک من هستم ولی به دلیل ضعفم در ترجمه ها دست از کار کشیدم.ولی موقتا و اگه وقت کنم دوباره کارو ادامه میدم.

اگه خواستین همینطوری ادامه بدین ولی من دوست داشتم که کارو یه جور دیگه ادامه بدم نه اونطوری که توی منبع اومده.به عنوان مثال:

- ناگهان صدای بیلبو عوض میشود و آن حالت بشاش هابیتی در صدایش از بین میرود.بیلبو با حالتی گرفته میگوید:

- من پير شدم ، ¨گاندالف . مي دونم به نظر نمياد ، ولي توي قلبم پيري رو حس مي کنم .

پ.ن:

منبع اجازه نمیده که ما از پهنای باند تصاویرش استفاده کنیم (یا یه چیزی مث همین:دی) بنابراین باید یا تصاویر رو ذخیره و دوباره آپلود کنین یا هم اگه با کیفیت بالا رو میخوایین باید از روی خود فیلم عکس بگیرین و آپلود کنین.

ممنون

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Théoden

پ.ن:

منبع اجازه نمیده که ما از پهنای باند تصاویرش استفاده کنیم (یا یه چیزی مث همین:دی) بنابراین باید یا تصاویر رو ذخیره و دوباره آپلود کنین یا هم اگه با کیفیت بالا رو میخوایین باید از روی خود فیلم عکس بگیرین و آپلود کنین.

ممنون

احتياجي به عكس گرفتن از روي فيلم نيست. ميشه عكس ها رو در يكي از سايت هايي كه فضاي وب در اختيار كاربران اينترنت قرار مي دهند آپلود كرد. . مثلا من عكس هاي بالا رو در persiangig آپلود كردم. كه البته يكم سرعت بارگذاري عكس ها كمه.

ویرایش شده در توسط web

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
KHAMUL THE SHADOW OF EAST

فی*** است....

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
رضائی.استل

فی*** است....

متاسفانه تازگیا فی*** شده. تا یه ماه قبل مشکلی نداشت.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...