رفتن به مطلب

جدول امتیازات

  1. تور

    تور

    Retired Moderators


    • امتیاز

      11

    • تعداد ارسال ها

      6,199


  2. راداگاست قهوه ای

    راداگاست قهوه ای

    Members


    • امتیاز

      11

    • تعداد ارسال ها

      3,919


  3. بانوی سفید روهان

    بانوی سفید روهان

    Members


    • امتیاز

      10

    • تعداد ارسال ها

      7,427


  4. Tulkas Astaldo

    Tulkas Astaldo

    Retired Administrators


    • امتیاز

      9

    • تعداد ارسال ها

      1,527



ارسال های محبوب

نمایش محتوا با بیشترین امتیاز در 08/14/2013 در همه بخش ها

  1. 5 امتیاز
    تراندویل : خو نکنش بچه رو گنا داره نگفته بودی بابات خواننده س خجالت بکش تو مثلا الگوی لگولاسی
  2. 4 امتیاز
    5 هالت خرگوش ها را به بند کشیده بود. مدتی بعد آن ها در آب جوش می پختند. دختر به آب سبزیجات اضافه می کرد و پدر آن ها را با خنجر به هم می زد. «امیدوارم امروز این خرگوش ها به دهانمان مزه کنند. دفعه پیش یادت هست؟» چهره هالت در هم رفت و جواب داد: «آری! یاد آوری آن هم بدمزه است» هالداد با خنده گفت: «خرگوشی را برایمان آوردی و در دیگ آب جوش انداختی. زنده زنده داخل آب دست و پا می زدند.» هالت ادامه داد: «تصمیم گرفتیم به جای شکنجه آن موجود ابتدا او را سر ببریم تا پختنش را شاهد نباشد.» پدر گفت: «خرگوش بی سر مدتی در دیگ جوشید اما بعد از آن پوستش مانند پوست گاو و گوشتش سفت تر از چوب بلوط شده بود.» هالت گفت: «اما این بار با تدبیر من حتما خاطرات گذشته تکرار نمی شوند.» «آن ها صرفا خاطره نیستند. تجربه اند. تجربه ای تا موجودی را با پوست در دیگ نیاندازی و ابتدا پوستش را بکنی» هر دو خندیدند. مدتی گذشت تا خنده ها خوابید و صدایی جز غل غل آب جوش در دیگ و همهمه سایر مردمان شنیده نمی شد. خیل عظیمی بودند که این طرف رودخانه اتراق کرده بودند. به یکدیگر کاری نداشتند و به ندرت با هم صحبت می کردند مگر به هنگام تصمیم گیری های مهم. مردمان کوشایی نبودند و در دادن دست اتحاد به یکدیگر کند عمل می کردند اما هنگام تصمیم گیری ها سریع و قاطع بودند. در میان ایشان هالداد به سبب پشتکار و همتی که داشت و نیز چون آن طرف کوهستان با بالان پیر بیشتر از سایر مردان در ارتباط بود از مقام و منزلت بالایی در میان سایر خاندان هالادین ها برخوردار بود. پیشه اش آهنگری بود و بازوان توانایی داشت. فلزات را شکل می داد و از آن برای خود و گاه خاندان های دیگر اسباب زندگی می ساخت. هالت مدتی پیش برخواسته بود و به دنبال گیاهی خوش عطر که خودش در جنگل پیدا کرده روانه آن جا شده بود. هالداد هم چشم به داخل دیگ داشت در تفکری ژرف غرق بود. تحرکی غیر طبیعی در اطراف او را از تفکر بیرون کشید. از دور و در حاشیه رودخانه هیئت سیاهی را تشخیص داد که به سمت او می آمد. دو چشم را مانند دو نقطه زرد و سیاه دید که مستقیم به او زل زده بودند. وقتی نزدیک تر شد صورت سبزه او را در پناه خودی بدقواره یافت. جای زخم های گوناگونی بر صورتش بود که چهره اش را کریه ساخته بود. موهای ژولیده اش چون علفزار سیاهی از زیر خود بیرون زده و روی شانه بدریختش ریخته بود و فلز آلات زیادی بر تن و دست داشت. هالداد به سختی توانست زره، سپر و شمشیرش را از میان آن ها تشخیص دهد. بویی متعفن فضا را پر کرده بود. ...
  3. 4 امتیاز
    روز رو به افول بود.سپاهیان تقلیل یافته ی روون به سان ستونی منظم در دامنه های افل دوات جنوبی راهپیمایی می کردند تا در نهایت به رودخانه برسند و از آن جا با کمک کشاورزان نورن به سمت دریای داخلی عقب نشینی کنند. آن طور که دیدبانان پشت سپاه خبر می دادند , ارتش جنوبی ها و واریاگ ها درصدد تعقیب آنان بر آمده بودند زیرا حمله به داخل سرزمین روون در حالی که سپاهی از شرقی ها در پیش و پس آنان قرار داشت , عملی بس احمقانه بود. سواران خسته و افگار , با سرهایی خمیده و بی اعتنا به اطراف همچنان پیش می راندند.با محو شدن آخرین ستیغ خورشید , آن ها صدای فریاد های خشن و گوش خراش اورک ها را شنیدند که از دامنه ها به سمت آنان یورش می برند. بارادیل وحشت زده نگاهی انداخت و توانست در گرگ و میش شامگاه هیبت یوروک های بزرگ موردور را ببیند که از جنگ حلقه جان سالم به در برده بودند. شرقی ها هراسان سپر های خود را حایل کردند.اما یوروک ها خود را بر سر اسواران پرتاب می کردند و تلاش می کردند تا آنان را واژگون کنند. هر سواری که به زیر کشیده می شد توسط دیگر یوروک ها به قتل می رسید. بورلاخ دستور تشکیل دو صف به هم چسبیده از سواران نیزه دار داد که توسط کمانداران پشتیبانی می شدند. یوروک ها با دیدن وضعیت پیش آمده تا حدی از شرقی ها فاصله گرفتند و بارانی از تیر را بر سر آنان پرتاب کردند اما در برابر زره دورف ساز شرقی ها بی فایده بودند. سپاه بورلاخ هم اکنون میان باتلاق و دسته ای از اورک ها گرفتار شده بود. اورک ها برای بار دوم آماده ی هجوم به سمت شرقی ها شدند اما انبوه نیزه ها و طوفان تیر ایسترلینگ ها تلفاتی سنگین بر یوروک ها وارد کرد و به طور موقت آنان را به هزمیت واداشت.در همین میان از پشت سر صدای دویدن کشاورزان و ساکنان نورن به گوش رسید که به یاری شرقی ها آمده بودند.اورک ها با دیدن مشعل های فراوان آنان ترسیدند و به سمت دامنه های تاریک کوهستان بازگشتند. *** شب عمیق تر شد.ارتش بورلاخ با راهنمایی کشاورزان محلی مشعل به دست , راه خود را از میان باتلاق ها و نیزارهای انبوه می پیمودند. همزمان عده ای از عقبه ی سپاه محافظت می کردند تا مبادا اورک ها از پشت شبیخون بزنند. دو روز بی وقفه همچنان راندند تا اینکه به ساحل دریای غم انگیز نورنن رسیدند. آن عده که هنوز توانایی جنگیدن داشتند به زخمی ها کمک کردند تا از اسب ها پایین بیایند. بارادیل و اولفاست زیر کتف بورتاند زخمی را گرفتند و او را به کنار دریای داخلی کشان کشان آوردند. بارادیل نگاهی به آب های خاکستری رنگ نورنن نگاهی انداخت که توسط باد غربی به تلاطم افتاده بود. تعدادی زورق در میان نی های کنار دریا دیده می شدند. ابری خاکستری رنگ آسمان شمال دریاچه رو پوشانده بود و در دوردست شبح قله ی مهیب اوردورین دیده می شد. بارادیل نگاهی به شمال انداخت و گفت:"هیچ وقت فکر نمی کردم که روزی پایم به موردور باز شود." بورتاند با ناله جواب داد:"کجایش را دیدی؟ اگر روزی گذرت به گورگوروت بخورد چی می گویی؟" اولفاست بحث را عوض کرد:"پایت چه طور است بورتاند؟زمانی که اسب روی تو واژگون شد, اقبال با تو یار بود که توانستیم تو را از چنگ آن مخلوقات پست نجات دهیم , وگرنه تو هم همان جا کنار آن نگون بخت ها مثله مثله میشدی!من به دنبال یکی از طبیبان محلی می روم تا شاید درد پایت تسکین یابد." این را گفت و آن دو را ترک کرد. بورتاند نگاهی به اطراف انداخت و گفت:"آب های این جا نیز اهریمنی است. نفرین سائورون زمین و هوا و آب را آلوده می کند.لعنت بر نام او!" اولفاست دوان دوان بازگشت و با شعف گفت:"زخمی ها را با قایق به شمال دریاچه منتقل می کنند.تازه عده ی زیادی از کشاورزان و مردمان محلی به یاری ما خواهند آمد" بارادیل با شگفتی پرسید:"این ها کیستند که در این سرزمین شوم به زراعت می پردازند؟" اولفاست پاسخ داد:"اصالتا از ساکنین هیلدورین می باشند.مردمانی بی آزار و بسیار گوشه گیر که با دیگر انسان ها هیچ مراوده ای ندارند و سرشان به کار خودشان گرم است.در طول سالیان تاریک واریاگ ها آنان را دسته دسته اسیر می کردند تا برده ی سائورون باشند. بعد از سقوط فرمانروای باراد-دور شاه اله سار زمین های این جا را به آنان بخشید." بارادیل با کنجکاوی سوال کرد:"هیلدورین کجاست؟" بورتاند چشمانش را گشود و گفت:"شرقی ترین منطقه ی سرزمین میانه.در ساحل دریای بزرگ شرق قرار دارد.هیچ کس نمی داند که در ورای این دریا چه چیزی وجود دارد!" در همان حال چندی از دیدبانان شتابان وارد اردوگاه شدند.بارادیل و اولفاست به سوی آنان دویدند. یکی از آنان رو به بورلاخ کرد و گفت:" سرورم. دشمن در حال پیشروی به این جا است.فرماندهی آنان را خود شخص آگاندائور به عهده دارد.تا فردا صبح به این جا می رسند." بورلاخ پیر فریاد زد:"همه ی بالخوت آماده ی نبرد باشند. کارزار فردا سرنوشت مان را برای همیشه تعیین می کند." فریاد شور شرقی ها به آسمان رسید.بارادیل شمشیر خود را از نیام کشید و تیغه ی آن را به دقت از نظر گذراند.فردا رو در روی آگاندائور قرار خواهد گرفت.
  4. 4 امتیاز
    اینم یک عکس از انومیناس این ها هم عکس هایی از استحکامات آلوستیریون یا به همون Tower Hills
  5. 4 امتیاز
    به ملکور, بانو مري و استرايدر و دياکو خوش آمد ميگم و بهتون برچسب آردايي تقديم ميکنم. اميدوارم از آردا لذت ببرين و براش مفيد باشين. :P
  6. 3 امتیاز
    من دیشب یه خوووووووووووووووابی دیدما سوز به دل همتون: خواب دیدم که من برای نقش بیلبو در هابیت انتخاب شدم{خودم میدونم دخترم و مارتین فریمن برای اون نقشه جالب این جاست که خودمم اینو تو خواب می دونستم} بله و باید برای ملاقات با پیتر جکسون در ساعت 3:45دقیه به همراه یه عده بازیگر دیگه می رفتیم یه جایی اونا رفتن ولی من یه اتفاقاتی برام پیش اومد که نتونستم برم و دیرم شد و وقتی رسیدم ساعت دیگه 4 شده بود .بعد من پیش خودم گفتم وای اگه اون یه جوری انگلیسی حرف زد که من نفهمیدم چی کار کنم و عجله داشتم که زود برسم. خلاصه از پله هایی که توی ساختومن مذکور بود بالا رفتم و به یه اتاقی رسیدم که ... یه تلویزیون بزرگ توش بود و داشت قسمت هایی از برهوت اسماگو نشون میداد یه آقایی اون جا بود که فکر کنم در حال گذاشتن موسیقی روی فیلم بود .اون بازیگرا بودن اونا داشتن !نون پنیر سبزی می خوردن!و جناب آقای پیتر جکسون کبیر لم داده بود و در حال چرت زدن بود منم بچه خجالتی همون طوری وایسادم دم در تا بیدار شه یه کم صبر کردم بعد پیتر بیدار شد من دسپاچه شدم گفتم: excuse me sir،i'm late- بعد در کمال تعجب اون به زبان شیرین فارسی!گفت :طوری نیست بیا بشین فارسی صحبت می کرد ولی تو تلفظ کلمات مشکل داشت معلوم بود که فارسی زبان مادریش نیست(جزئیات خوابو حال میکنید تازه کیفیتشم hdبود) بله بعد من نشستم و پیتر گفت خوب بریم استراحت (کاری نکرده بودیم که) و همگی (من پیتر و بازیگرا ی نون پنیر سبزی خور)شروع به قدم زدن در باغ های اطراف کردیم یک زوج بازیگر که همراهمون بودن دعواشون شد و پیتر مانند مشاور خانواده مشکل اونا رو حل کرد. بعد داشتیم برمی گشتیم که یهو پیتر برگشت به من گفت : از این که باهاتون همکاری میکنم خوشحالم (یا گفت :از این که باهام همکاری می کنین ممنونم . این جاشو درست یادم نمیاد) و من از ذوق مرگی در حال مرگ بودم . بعد یکی گفت:پاشو پاشو ساعت هشت و بیست دقیقه ستا دیرت میشه مادر گراممان ما را از خواب و رویایی شیرین بیرون کشیدند . عایا من باید خودمو به دکتر نشون بدم؟ پ.ن اگه توی هابیت برهوت اسماگ یه سکانسی بود که یه موجودی (نمی دونم انسان بود جادوگر بود یا دورف بود یا هابیت هر چی بود یه عصا داشت)جلوی یه غاری وایساده و از توی اون غار نور بیرون میاد تعجب نکنین من قبلا تو خواب دیدم در ضمن بیلبوی پیر هم در فیلم خواب من حضور داشت پ.ن2اگه جرئت دارین مسخره کنین
  7. 3 امتیاز
    فرزندان هورین اصلا در سگانه لوتر نیومدن خودش یه داستان جدا داره که در دوران اول اتفاق می افته(البته خودم فرزندان هورین رو نخوندم)
  8. 2 امتیاز
    این هم عکسی از ویرانه های پل تاربد این هم پایتخت آرنور فورنوست اینم استحکامات آمون سول بر روی تپه ی وتر تاپ در زمان شکوهش. این هم سال 1974 د.س هستش که جادو پیشه آمون سول رو با خاک یکسان کرد. این هم یه عکس دیگه از زمان شکوه امون سول.
  9. 2 امتیاز
    پیاده نظام هارادریم ها با درفش سرخ مار نشان خود دیوانه وار به سمت شرقی ها می دویدند. هرکدام جامه ای سیاه و سرخ بر تن داشتند و دستاری بر سر بسته بودند که چهره ی آنان را تا حد زیادی پوشانده بود. به زبان خشن خود فریاد می زدند و قداره های خود را در هوا تاب می دادند. به فرمان بورلاخ سواران کماندار به سمت پیاده نظام هارادریم ها یورش بردند. تیر ها از هر طرف بر جنوبی ها فرود می آمد. پیادگان دشمن به کلی گیج و متفرق شده بودند.سپس نوبت حمله ی سواران سنگین اسلحه ی بالخوت فرا رسید.همان شیوه ی مرگباری که شش سال پیش در برابر بارادیل و افرادش به کار برده بودند.بارادیل به همراه دوستانش و دیگر اسواران با خشمی مهارناپذیر نیزه های ده فوتی دهشتناک خود را در سینه ی خصم فرو می کردند.پیاده نظام هارادریم با همان سرعتی که یورش آورده بود , وحشت زده به عقب گریخت. در همان حال صدای نفیری ترسناک در میدان نبرد به گوش رسید. واریاگ ها به یاری همرزمان خود وارد کارزار شدند. مردمی کوچ نشین که در مراتع خاند روزگار می گذراندند. شغل عمده ی آنان پرورش اسبانی تنومند بود که نظیر آنان در هیچ کجای سرزمین میانه یافت نمی شد. مردمی آموخته به شرایط دشوار.اکثر آنان پوستی تیره داشتند و دارای چشمانی باریک و بادامی شکل بودند. در نبرد جنگاورانی بسیار بی رحم و بی باک بودند و از مرگ هراسی نداشتند. واریاگ ها با بالخوت درگیر شدند.در نبرد و نیزه دوزی سوار بر اسب , دست کمی از شرقی ها نداشتند.بارادیل هیچ وقت در طول عمرش چنین مردانی ندیده بود.مردانی که با ریختن خون هماورد خود وجدانشان آرامش می یافت. دو طرف سفاکانه می جنگیدند. عده ی زیادی از هر دو سپاه هلاک شدند اما هیچ کدام حاضر نبودند تا شکست قطعی دشمن دست از رزم بکشند. اما پس زمانی واریاگ ها به طور عجیبی به عقب نشستند اما بورلاخ دستور تعقیب آنان را صادر نکرد تا آرایش رزمی سپاه حفظ شود. اما ناگهان به نظر شرقی ها آمد که زمین زیرپایشان , به لرزه در آمده است. یکی از سواران وحشتزده فریاد زد:"موماکیل هاراد!" بارادیل با چشمانی گرد به جلو خیره شد. ناگهان از دل غبار جانورانی عظیم الجثه و عاجدار بیرون آمدند.اسب ها از هیبت موماکیل رم کردند و سواران خود را به خاک می افکندند.موماکیل به خطوط بالخوت یورش بردند. تعداد زیادی از سواران زیرپای آن ها کشته شدند. شرقی ها تلاش می کردند تا چشم آن مخلوقات دهشتناک را هدف بگیرند اما تعداد بسیاری از آنان جان سپردند.بورلاخ می دانست که اگر در این جا بماند به همراه تمامی افرادش به هلاکت خواهند رسید. رو به یکی از آجودان هایش کرد و گفت: "هر چه سریع تر باید به نیزار های نورن عقب نشینی کنیم.زمین های آن جا باتلاقی است و موماکیل ها نمی توانند به سادگی در آن جا حرکت کنند.آن جا به جنگ ادامه می دهیم تا اولدور به کمک ما بیاید. فرمان عقب نشینی را ابلاغ کن و فی الفور به سمت اولدور بتاز و او را از نقشه ی من با خبر ساز."
  10. 2 امتیاز
    الراند=گندلف دشمن حرکت کرده نیروهای سائرون دارن در شرق جمع میشن چشمش روی ریوندل ثابت مونده توهم که گفتی سارومان بهمون خیانت کرده متحدینمون خیلی کم شدن -گندلف=خیانت سارومان بسیار دهشتناکه ازطریق جادوی سیاه اورک هارو بانیروی خودش در امیخته و ارتشی جدید از نژادی جدید به وجود اورده که میتونه در روشنای با سرعتی بالا حرکت کنه
  11. 2 امتیاز
    - فکر نمیکردم آخرش این باشه. -آخرش؟ نه، این پایان سفرمون نیست. مرگ تنها یک مسیره که همه خواهیم پیمود. وقتی آگاهانه این مسیر رو انتخاب می کنی حجاب خودپرستی فرو خواهد افتاد. اونوقته که میبینی. -چی رو گاندالف؟ چی میبینم؟ -کرانه های سفید و فراتر از آن. طلوع گرما بخش خورشید. بر دشت های سرسبز بی انتها. - پس خیلی هم بد نیست. - نه، اصلا بد نیست. بتازید سربازان تئودون، نیزه ها میلرزند، سپرها خرد میشوند و صدای چکاچاک شمشیرهایمان تا طلوع آفتاب قطع نخواهد شد. بتازید بر دشمن زمین را از آنان پاک کنید. استوار باشید. ایستادگی کنید. فرزندان گاندور و روحان، برادران من. در چشمان شما همان هراسی را میبینم که من نیز در دل دارم. شاید روزی رسد که نشانی از شجاعت باقی نمانده باشد. روزی که یاران از یاد رفته و پیمان ها گسسته شوند. اما امروز آن روز نیست. زمان زوزه گرگها و سپرهای شکسته آنگاه که سپاهانمان یکسره مزهمل شود. اما اون روز امروز نیست. امروز روز جنگ است. به سپاس نعمت هایی که این زمین به شما ارزانی داشته و با تمام قدرت به دشمن حمله خواهیم کرد. - شایر رو یادت میاد آقای فرودو؟! بزودی بهار میشه. باغ های میوه شکوفه میدن. پرنده ها روی درختان فندق آشیانه میدن. تابستان که میشه فصل بذر پاشی جو در مزارع پائینی شروع میشه. خوردن توت فرنگی به همراه خامه چه کیفی داره. مزه ی توت فرنگی رو یادت میاد؟! -نه سم. نه مزه ی غذا یادم مونده. نه صدای آب. نه بوی علفزار. من در تاریکی رها شدم. دیگه هیچی نیست. فاصله ای بین من و چرخه ی آتش نیست. دارم میبینمش. اون بهم زل زده. -پس بزار از شرش خلاص بشیم برای همیشه. زود باش آقای فرودو. ممکنه نتونم حلقه رو حمل کنم ولی میتونم تو رو کول کنم. خانه در پشت سرت هست/دنیا روبروی تو/و مسیرهای زیادی در پیش رو قرار دارد/از میان سایه ها/در دل شب تار/تا که چشمک زنند بر ما ستاره ها/مه و سایه/ابر و حاله/همه محو شوند/همه محو شوند. -همه میگن تا صبح بیشتر زنده نمیمونیم میگن هیچ امیدی نیست -هالاس پسر هامان همیشه امیدی است
  12. 1 امتیاز
    من عاشششششششق این عکسم اینم کار خودمان است خجالت... بگیر بچه رو
  13. 1 امتیاز
    این هم نشان فرمانروایان و پرچم آرنور
  14. 1 امتیاز
    یک مد جدید برای اسکایریم ساخته شده به نام جادوگر سفید! منبع الهامشون شخصیت سارومان بوده و سعی کردن لباس و عصا و دیگر وسایلش رو شبیه اون درست کنن. (البته این بیشتر شبیه گندالفه! :دی) حجمش 2 مگه! این مد توسط سایت گیم ایران ساخته و منتشر شده. منبع و دانلود
  15. 1 امتیاز
    سیل یه کتاب فوق العاده س ونکات بسیاری داخلش هست تالکین ادمی بوده که از اون صفحه خالی استفاده کرده و لوترو پدید اورده به احتمال زیاد اگر من نوعی بودم اون ورقو پرت میگردم توی سطل اشغال و به راحتی ازش میگذشتم به خاطر اینه که یه دقیقه تفکر شده عبادت تالکین از خلاقیتش استفاده کرده و مجموعه های عظیمی رو پدید اورده و کار هرکسی نیست شاید اگر راحت تر به کتاب پرداخته بشه و اثار مختلف با واقعیت مقایسه نشه وهمونطور که دوستان اشاره کردن نکات مهمشو بگیریم و در زندگیمون به کار ببریم سودمند ترین فایده این مجموعه اثار باشه
  16. 1 امتیاز
  17. 1 امتیاز
    با کی بجنگن؟
  18. 1 امتیاز
    خب به ترتیب یکم در موردشون حرف میزنم :پی BFME یک شاهکار! اگه بخوام در مورد مراحل داستانی صحبت کنیم، بقیه ی بازی ها باید جلوش تعظیم کنن :دیــ فقط حیف دارم کلی نظر میدم، الان انتخاب شماره ی 2 منه... BFME II بازم یه شاهکار دیگه البته بیشتر توی بخش Skirmish مشخص بود کارش، انتخاب شماره 3 من BFME II: ROTWK انتخاب شماره 1 ! مراحل داستانی خوب (اما نه به خوبی BFME) ولی اوج Skirmish و تنوع رو میشد توش دید، پیشرفت قسمت هیرو ساختن و کلا نسخه ی آپگرید شده ی BFME II حسابش کن :پی War In The North جالب بود، اولین بازی با این سبک به صورت آفلاین برای ارباب حلقه ها، گرچه ازش انتظاری نمیرفت با شرکت سازنده اش، اما بد نبود... Conquest در یک کلمه افتضاح :D اولش خیلی خوب به نظر میاد، اما بعدش میشه فقط کلیک کردن و کشتن، اصن لازم به فکر کردن نیست، فقط هرچه سریع تر دکمه ها رو فشار بده :P LOTR: ROTK نتونستم بازی کنمش بنا به دلایلی که کشف نشد! :D LOTR: TT برای PC نبود و در نتیجه ندیدمش! LORD of The Rings: Third Age (دوران سوم :D :دیــ) یک شاهکار برای زمان خودش! البته اینم برای PC نبود اما پیش دوستم بازی کرده بودم :پی گرافیک عالی نسبت به زمانش، گیم پلی جالب و یک گروه بودی برای کشتن، میتونستی بین هرکدومشون سوئیچ کنی و... سایر میمونه Lord of The Rings Online که فقط عکساشو دیدم :D :دیــ
  19. 1 امتیاز
    من خیلی وقته با این سایت اشنا بودم...اما....عضو نشده بودم....اما....حالا وقتم ازاد تر شده و این جا عضو شدم.... از این که با دوستانی اشنا میشم که هر کدومشون دنیایی از خوبی و محبت هستند .... کنار چنین دوستانی بودن .......کمال لذت و شادکامی را میبرم . diyako.....شوالیه سپید :P
  20. 1 امتیاز
    اين بازي اينقدر حساب شده ساخته شده كه تشخيص دادن اين كه كدوم ارتش قويه ، كدوم ارتش ضعيفه خيلي سخته. ارتش موردور يكي از ارتش هايي هست كه ضعيف نيست. ولي بازي كردن با اين ارتش خيلي سخته . موردور در ابتداي بازي بسيار شكننده و آسيب پذيره ولي اگه بهش فرصت كافي داده بشه ، ديگه نميشه شكستش داد و تبديل ميشه به يك ارتش شكست ناپذير. تو ارتش موردور داشتن ترول هاي تبل زن(Drummer Troll) خيلي مهمه. چون اين ترول ها ليدر شيپ دارند و وقتي كه يك ترول تبل زن در نزديكي نيروهاتون قرار بديد ، ميتونيد از ليدر شيپ اون ترول استفاده كنيد. همچنين داشتن ويچ كينگ هم خيلي مهمه . ولي نه از اين لحاظ كه با ويچ كينگ به نيروهاي دشمن حمله كنيد. ويچ كينگ به تير خيلي حساسه . به خاطر همين هم خيلي زود از پا در مياد. ويچ كينگ از اين لحاظ مهمه كه اون هم مثل ترول تبل زن ليدر شيپ داره و بقيه‌ي نيرو ها ميتونند از ليدر شيپ ويچ كينگ استفاده كنند. فيل ها يا همون Mumakils نيروي بسيار خوبي براي نابود كردن سازه هاي دشمن هست ولي به دليل كند بودنشون و همچنين حساسيت بسيار بالايي كه نسبت به تير دارند ، كار زيادي ازشون بر نمياد. معمولا از اين نيرو استفاده نمي كنند. منجنيق هاي موردور به نظر من بهترين نيرو براي مقابله با حملات دشمن هستش. منجنيق هاي موردور نسبت به منجنيق هاي گاندور خيلي ارزونتر و سريع تر هستند . تقريبا 30 درصد نيروي موردور در اواخر بازي به منجيق ها وابسته است. همچنين موردور 4 تا پاور خيلي خوب داره كه اون ها هم خيلي ميتونند به موردور كمك كنند. 1. چشم 2.باتلاق 3.نيروي تاريكي 4.بالرگ. استفاده كردن از اين پاور ها خيلي مهمه چون هر كدومشون قابليت هاي خودشون رو دارند و ميتونند به نوعي به موردور كمك كنند. ارتش آيزنگارد ارتشي هست كه خيلي سريع ميتونه نيرو بسازه و همچنين خيلي سريع ميتونه در صورت شكست خوردن ، تجديد قوا كنه. نيزه دار هاي آيزنگارد ، نيروي تدافعي بسيار خوبي در برابر اسب هاي گاندور و روهان هستند. لورتز كه يكي از هيرو هاي آيزنگارد هست ، يك آنتي هيروي بسيار خوب هستش . سارومان هم ميتونه بسيار مفيد باشه به شرطي كه ازش درست استفاده بشه . يكي از بهترين پاور هاي سارومان ، جادو كردن نيروهاي دشمن هست كه در يك محدوده‌ي زماني مشخصي مي تونيد از نيرو هاي دشمن به نفع خودتون استفاده كنيد. تيرانداز هاي آيزنگارد به نظر من بهترين نيروي آيزنگار هستش . به خصوص وقتي كه با نيزه دار ها مخلوط بشند . البته وارگ ها هم هستند ولي وارگها كارايي چنداني ندارند . معمولا خيلي كم از وارگها استفاده ميكنند. در بين پاور پوينت هاي هر 4 تا تيم ، به نظر من بالرگ بهترين پاوري هست كه در اختيار هم موردور و هم آيزنگار قرار داده شده . با بالرگ شما نمي تونيد نيرو هاي دشمن رو منهدم كنيد ، چون خيلي كند هست و تا مياد از جاش تكون بخوره ، همه فرار كردند ولي در عوض مي تونيد از بالرگ براي نابود كردن سازه هاي دشمن استفاده كنيد. اگه از بالرگ درست استفاده بشه ، تقريبا ميتونه 90 درصد و حتي در مواردي 100 درصد قلعه‌ي دشمن كه سازه هاي رنك 3 داره رو نابود كنه . يكي از پاور هاي بالرگ ، شلاقش هست . شلاق بالرگ وسيله‌ي خيلي خوبي براي كشتن هيرو هستش . شما با شمشير بالرگ نمي تونيد گندالف رنك 10 رو از پا در بياريد ولي با يك ضربه‌ي شلاق مي تونيد اين كارو بكنيد. اينا چيز هايي بود كه من از ارتش evil ميدونستم . اميدوارم به دردتون بخوره :P ولي در كل اين بازي خيلي قانون مداره و بايد از هر نيرو در موقعيت و مكان خودش استفاده بشه .
  21. 1 امتیاز
    سلام.موسیقیش تو آرشیو دانلود این سایت هست. https://arda.ir/downloads-archive/?did=210 تو یکی از پست های همین فروم هست. https://arda.ir/forum/index.php?showtopic=665&view=findpost&p=30243
  22. 1 امتیاز
    خیلی حرفا زدم که پسشون می‌گیرم، آرزو دارم به آرزوهام برسم، خیلی آرزوها دارم. نیاز به کمک دارم، میخوام بفهم
  23. 1 امتیاز
    واقعا عالیه این تاپیک دسته دوستان و استادا درد نکنه ;-) فقط لطفا دورس بعدی رو هم بزارین لطفا یه برنامه دیکشنری برای دانلود میزارم البته با اجازه که اگه فونت های تنگوار رو نصب کنید کلمه رو در عین ترجمه به خط اون زبان رو هم نشون میده نمیدونم شاید قبلا دوستان پیداش کردن ولی به هر حال خواستم کمکی کنم www.jrrvf.com/hisweloke/sindar/bin/DragonFlame20.zip
  24. 1 امتیاز
    4 «پدر؟» هالدار صبر زیادی نداشت. هالداد گفت: «تو و خواهرت باید آماده مواجهه با مخاطرات زیادی شوید پسرم. فعلا برو...از دوران کودکی ات لذت ببر.» هالدار غرولند کرد: «پدر من می خواهم با هیرگون بمانم! کجای سفر طولانی مان با چنین موجودات زیبا رو و مهربانی روبرو شدیم؟» پدر گفت: «تو چقدر عجولی پسر!» برخواست و کنار هالدار روی صندلی نشست و پسر را روی زانوی خویش گذاشت «الف ها بسیار زیادند و در قلمروهای گوناگونی در این سرزمین زندگی می کنند. شاه تین گول در دوریات است و فرزدان فئانور درشمال. فین گولفین نامی به همراه پسرانش در غرب و شمال سکونت دارند و باخبر شدم که دوستمان بالان با فین رود ملاقات کرده. او هم الف است پسر! از تبار نولدور. آن هایی که به غرب دور آن طرف دریا سفر کردند و روشنایی زوال ناپذیر بر جبینشان می درخشد. آن ها هم اکنون در این سرزمین سکونت دارند و ما باید با آن ها باشیم. مگر هدف ما از ابتدا رسیدن به غرب نبود؟» در حال صحبت بودند که هالت وارد شد. حسادت دخترانه اش باعث شد به آغوش پدر بجهد و بوسه ای بر صورت او بزند. هالداد فرزندانش را بوسید و گفت: «بانوی من! برای ما چه داری؟» هالت جستی زد و آن طرف ظاهر شد. با غرور گفت: «یک جفت خرگوش بریان و برشته برای شاه هالداد کبیر!» هالداد برخواست و خنجر از نیام کشید و جلوی دختر زانو زد: «خنجر و شکم ما در خدمت خرگوش های شاهزاده است.» خواهر و برادر بلند خندیدند. هالت دست پدر را گرفت و به بیرون هدایت کرد. هالدار دوباره به طومار ها خیره شد. خطوط زیبایی روی آن را تشخیص می داد اما از خواندنشان عاجز بود. با شتاب یکی از آن ها را برداشت و به سمت رودخانه دوید. هیرگون را آن طرف رود پیدا کرد. او را صدا زد و الف با نرمی و چابکی حیرت آوری از روی قلوه سنگ های رود پرید و کنار پسر آمد. «مشکلی هست؟» «هیرگون! من نمی توانم این ها را بخوانم...در واقع هیچ کس نمیتواند. تو می توانی؟» و طومار را به هیرگون داد. هیرگون در پاسخ گفت: «حتما می توانم. این زبان و نوشتار مردمان خودمان است. الف ها. همه ی ما می توانیم این را بخوانیم.» «اما ما نمی توانیم، درست است؟ حتی پدرم! هیچ کدام از ما» هیرگون متحیر از هوش پسر گفت: «راست می گویی. شما به زبان ما آگاه نیستید. حال آن که در تمام این سرزمین الف ها وجود دارند. در هر کجا نیازمند این زبان خواهید بود...و آن طور که من اینجا می خوانم به شما اجازه ماندن داده نشده.» «چطور ممکن است؟ ورق های دیگری هم بود؛ شاید در آن ها شرایطی برای ما گذاشته اند...میروم آن ها را بیاورم.» و با شتاب چرخید تا برود اما الف دست او را گرفت. «صبر کن هالدار! آن نامه خطاب به پدرت است. ممکن است او را برنجانی. این طومار را هم برگردان. من باید بروم. دوستانم منتظرند...» و هالدار را با بهت و نا امیدی و طوماری در دستش تنها گذاشت. ...
  25. 1 امتیاز
    3 «من...متاسفم.» جمله بهتری پیدا نکرد. هالدار وضعیت را مناسب سوال و جواب بیشتر ندید. گرچه کلام الف نامفهوم بود اما هالدار تا حدودی موضوع را دریافت و در دل غمگین شد. سرش را پایین انداخت. هیرگون به سمت هالدار برگشت، سرش را بالا کرد و گونه پسر را نوازش کرد. با لبخند گفت: «تو پسر مهربان و غمخواری هستی. من با تو احساس بیگانگی نمی کنم.» و افسوس خورد. درهمین حال هالت از پشت درختان پیدا شد و لبخندی بر لب و دو خرگوش بزرگ در دست داشت. هالدار به کمک هیرگون از اسب پایین پرید و به دنبال هالت برای بررسی خرگوش ها دوید. هیرگون مدتی به آن دو نگاه کرد سپس به یکی از درختان تکیه داد و به صدای آب گوش سپرد. هالت و هالدار بین چادر ها می دویدند و گویا دختر نیز فهمیده درگیر یک بازی شده است پس فرباد زد: «اگر دستت به من رسید یکی از این خرگوش ها مال تو!» و تعقیب و گریز ادامه پیدا کرد. هالت دوباره به درختان وارد شد و هالدار که به نفس نفس زدن افتاده بود او را گم کرد و روز زمین ولو شد. مدتی بعد خواهر را کنار خود یافت. یکی از خرگوش ها را به او داد و هشدار داد که محکم بگیرد و گرنه فرار می کند: «او هم اگر از دستانت بگریزد مثل من کنارت بر نخواهد گشت.» و هر دو خندیدند. هالت در بین درختان دو خرگوش زنده را شکار کرده بود. تا ظهر به همین منوال سپری شد. هالت به خرگوش ها آب و علف می داد و هالدار دور و بر چادرشان کشیک می کشید. مدتی از ظهر گذشته بود که چادر بالارفت و مردان یک به یک و گاه دو به دو در حال صحبت بیرون آمدند و اغلب به سمت خانواده هایشان حرکت کردند. هالدار دقیق شد اما پدر را ندید. پس به داخل شتافت. هالداد در راس سفره ای بزرگ نشسته بود که خبری از غذا در آن نبود. فقط تعدادی لیوان آب و ظرف های پر از میوه در آن بود. طومار بزرگی آن طرف روی میز بود. هالدار به آن سمت شتافت اما از خطوط روی طومار چیزی نفهمید. خواندن و نوشتن بلد نبود. «پدر! الف ها از ما چه خواستند؟ اجازه ماندن به ما می دهند؟» هالداد سرش را بالا آورد. چشمان نافذ مشکی اش در میان چهره ای مصمم، پسر را ورانداز کرد. ...
  26. 1 امتیاز
    فصل اول 1 وقتی خبر رسیدن نامه ای از جانب شاه میان جمعیت پخش شد، شایعات و حدس های دلهره آور شروع شد. چند روز پیش با گذر از کوه و رسیدن به جنگل های فراخ و جلگه های خوش آب و هوا و رود های خروشان به خیال رسیدن به روشنایی و غرب موعود مدتی شادمان بودند و فرسودگی گذر از کوهستان را به فراموشی سپردند. و وقتی الف های بلند قامت و زرین موی را دیدند به سان خویشاوندانی که از دیرباز چهره شان در خاطرات ذهن نقش می بندد به ملاقاتشان شتافتند اما آنچه را می دیدند آزاردهنده بود. آن سبزجامگان و زرین مویان با ترشرویی راه آمده را با شتاب باز میگشتند. حتی یک بار یکی از آن ها با دشنه ی باریک و کوچکی به مواخذه هالادین ها پرداخته بود و آنگاه که می دید از زبان این قوم چیزی نمی فهمد دشنه را بیهوده در هوا تاب می داد. فردای آن روز را با گفتگو با نگهبانان رودخانه گذرانده بودند. زبانشان بسیار شبیه هم بود جز این که کلام الف ها (نسبت به دورف هایی که در مسیر با آن ها هم کلام شده بودند) فاقد تکلف و روان تر بود. در صحبت ها کلمات آشنا را بر میگزیدند و با تاکید روی آن به تدریج مفهوم کلام هم را دریافت می کردند. چیز های خوبی نصیبشان شد و کمک کرد که رفتار الف ها را در روز قبل بهتر درک کنند. این که آن ها خارج از تمایل شاه در محدوده تحت امر او و در سرزمین اوسیریاند بودند و این که آن ها را از دیدن مخلوقاتی که همچون خود حرف می زدنند، شعر می خوانند و دلشاد هستند شگفت زده می کرد اما به راستی از آسایش خود دفاع می کردند. بزودی کلمات آشنا را استخراج و هضم کردند با هم به گفتگوی صمیمانه پرداختند. برخی داستان ها و قصه ها حوصله هالت را سر می برد و دختر در واقع از مشاهده همان برخورد اولیه الف ها از جماعت آن ها دلسرد شده بود. در آب به ماهیگیری مشغول بود. با همان دست های ظریف اما قوی و چابکش و دشنه چوبینی که خودش درست کرده، در آب شناور بود و چشمانش گشاد و خیره به آب در جستجوی ماهی بود. اما هالدار، برادر دوقلوی او که صورت پدر و سیرت مادر را به ارث برده بود، شیفته الف ها شده بود و کنار پدر با عشق و علاقه به صحبت های الف ها گوش می سپرد. امروز خورشید درخشان تر می تابید و صدای هجمه آب در بستر رودخانه گوش را نوازش می داد. سواران الف که حامل نامه شاه بودند اکنون در حال تیمار اسب هایشان بودند. هالدار خوشحال از این که به او اجازه داده شده بود سوار اسب سفید شود مغرورانه لبخند می زد. ...
  27. 1 امتیاز
    من حرف های شما رو قبول ندارم درسته که خدا بر ماهیت انسان اگاهی داشت ولی خواست تا خود انسان راهش راه انتخاب کند مثلا مثل اینکه بگیم خدا که میدونست شیطان از اخر منحرف میشه و نافرمانی میکنه پس چرا افریدش خوب این فقط بخاطر اینکه خود شیطان بتونه مسیرششو انتخاب کنه خدا خودش هاروت و ماروت رو فرستاد تا به انسان های جادو یاد بدهند ولی انسان ها از این لطف خدا سو استفاده کردن و برای همین جادو حرام شد قضیه مجازات هاروت ماروت هم اینکه اون ها به شخصی به نام زهره دل بسته شدن ........ بقیشو خودتون برید تحقیق کنید گیرتون میاد
  28. 1 امتیاز
    حتما درستشون میکنم همرو فقط کمی وقت بدن دوستان خیلی بهتر میشه چون درحال کار کردن بر روی مقاله ارنور هستم. دوستان به زودی مقاله ای درباره ارنور با برادیل درست خواهیم کرد
  29. 1 امتیاز
    چرا هیچ کسی از این صحنه ها نمیگه ؟ اکثرا دارن از بازگشت شاه تعریف میکنن ! این صحنه ها هم هستن : مثلا اولین سکانس یاران حلقه The Last Alliance of men and Elves وقتی توی موردور اورک ها دارن به سمت ارتش الف ها حمله میکنن سکانس تعقیب و گریز آرون و اشباح حلقه یا صحنه ای که گندالف با جادوی سارومان , بالای کوه مقابله میکنه و بهمن میریزه رو سرشون یا حتی صحنه ی مقابله گندالف با بالروگ ! وقتی برومیر توی آزگیلیات داره برای سربازا سخنرانی میکنه . صحنه ی مرگ هالدیر هم خیلی برام صحنه ی احساسیه ! توی بازگشت شاه اون صحنه ای که شاه جادوبیشه و نزگول ها از بالای میناس تیریت رد میشن و صحنه ای که گندالف و پی پین وارد میناس تیریت میشن با این که به قول دوستان یه مقداری گاف داشت سگانه ولی به نظر من سایر سکانس های زیباش اونا رو جبران میکرد و سه گانه رو بی نظیر میکرد
  30. 1 امتیاز
    https://arda.ir/forum/index.php?showtopic=1210 اگر منظورت همین باشه. پیداکردن تاپیک ها و مطالب وظیفه خود کاربر هست و دیگه این که وقت کافی ندارید یا هر مشکل دیگه ای، مربوط به شخص شماست و جالب نیست مطرح شه. فروم در این مورد مسئولیتی نمی پذیره. با تشکر
  31. 1 امتیاز
    مانوه از والار است. و قدرت دیگر والار رو داره...البته مسئول بادهاست، به قولی "فرمانروای دم و باز دم آردا"... الف های تاریک الف هایی هستند که از دریای بزرگ عبور نکردن. و ربطی به خدمت به مورگوت نداره. ائول هم به خدمت مورگوت در نیومد. میناس ایتیل به معنای برج ماه، شهر ایسیلدور، به میناس مورگول تبدیل شد. اون هم به سبب این بود که به تصرف ارتش موردور و تاریکی در اومد. میناس آنور همان میناس تی ریت است. پیشنهادم اینه که با مطالعه کتاب های تالکین، با مرور بحث های گذشته در تاپیک ها، با سر زدن به صفحه اصلی سایت و فرهنگنامه آردا به خیلی از این دست سوال هاتون برسید. در فروم و تاپیک ها و در خود سایت اصلی اطلاعات تکمیلی ارزشمندی وجود داره...
  32. 1 امتیاز
    سلام . من ناهید هستم. لیسانسم برق بود والان مشغول کارم و ضمنا" دارم در یه رشته کاملا" نامرتبط فوق می خونم!! و مشهدی هستم. البته مدتی از عضویتم می گذره و یادم میاد اون اوایل که وارد سایت شدم یه جا در مورد خودم توضیح دادم ولی نمی دونم چرا اینجا نیستش. به شدت به ادبیات علاقه دارم و علاقه ام به ادبیات فانتزی با هری پاتر اوج گرفت. قبل از ان تو بچگی کتابای جان کریستوفر رو خیلی دوست داشتم. به سینما هم خیلی علاقه دارم ولی نمی دونم چرا هیچوقت تو سینمای آمریکا و اسکار و اینجور چیزا به روز نیستم! معمولا" فیلمهای اروپایی رو ترجیح میدم و دنبال می کنم. موسیقی رو هم خیلی دوست دارم. تو موسیقی ایرانی بیشتر موسیقی نواحی و محلی رو ترجیح می دم و خودم هم یک مقداری کار میکنم تو این زمینه, ولی موسیقی راک رو هم خیلی دوست دارم و تازگیهای جازهای عهد عتیق رو هم دوست دارم! کلاسیک هم خوبه و موسیقی متن فیلمها هم که همیشه پای ثابت زندگیم بودند.... کلا" بهتره بگم از چه نوع موسیقی بدم میاد. اینجوری راحت تره! تا قبل از آردا خیلی اهل فروم و فعالیتای اینجوری نبودم. حتی ایمیلامم به زور چک می کنم. ( همیشه 100 تایی میل نخونده دارم!) آشناییم با دنیای آردا رو هم قبلا" یک جا توضیح دادم. اینا همشو گفتم که حالا بهم خوش امد بگید و دلم خوش بشه که اسمم تو این تاپیک هست! :)
  33. 1 امتیاز
    به به جناب NiNe چه عجب این طرف ها! :D من خوشحالم که یک نفر دیگه هم متوجه این شیوه ی خاص روایت تالکین شد. من این رو به حساب برتری تالکین میگذارم چون با این روش میتونه مسائل بسیاری -سوای شک و هاله ی ابهام- رو وارد داستان کنه که با شیوه ی معمول ممکن نیست. مثلاً ببینید سام وقت مبارزه با شیلاب چی میگه: ا البرت گیلتونیل امنل پالان-دیریل له نالون سی دینگوروتوس! اتیرونین، فانوئیلوس! سام چنین زبانی رو نمی دونست و اینها رو هم در جایی نشنیده بود. به شکل منطقی نمی تونه چنین حرف هایی بزنه ولی تالکین با شیوه ی چند راوی داشتن خاص خودش میتونه ادعا کنه یکی از کسانی که بعدها داستان رو خونده این ابیات رو اضافه کرده! خیلی نکته ی جالب و تمیزی داره این ماجرا. ممنون از شما که بهش اشاره کردین. :-?
  34. 1 امتیاز
    ائارندیل ،نیمه الفی از سرزمین میانه بود که تبدیل به یکی از معروفترین شخصیت‌های دوران کهن شد. او از نوادگان سه خاندان اداین بود و اولین شخصی است که در دوران اول قدم به آمان گذاشت. او یکی از تأثیرگذارترین شخصیت‌ها در نبرد خشم بود و رئیس خاندان پادشاهاننومه نور نیز می‌باشد. در میان تمام نیم-الف‌هایی که دودمانشان ثبت شده‌است، او بیشترین نزدیکی را بهوانیاها دارد. زیرا از طریق مادرش ایدریل پنج شانزدهم دودمانش به وانیاها تعلق دارد. رنگ موهای او جایی ثبت نشده‌است، بنابراین هنرمندان تنها حدس‌هایی زده‌اند که موهایش یا طلایی بوده یا تیره. از پسران او، رنگ موی الروس هم ثبت نشده‌است، اما موی ا لروند تیره بوده‌است. مادر آنها الوینگ مویی تیره داشته‌است. از آنجاییکه الروس و الروند دوقلو بودند، ولی جایی ثبت نشده‌است که آیا آنها دوقلوهای یکسان بوده‌اند یا خیر. با این وجود رنگ موی الروس و پدرش هنوز مشخص نیست.
  35. 1 امتیاز
    فارغ از زمینه ی اصلی صحبت در این تاپیک، و ضمن خوشامد به شما دوست عزیز باید بگم که روند شکل گیری لوتر نسبتاً مشخص هست و چندان در پرده نیست. برای نوشتن اون سالها وقت صرف شده و بسیاری جزئیات قابل بحث داره ولی لطفاً اشتباه نکنید. هیچ کجا نیامده که یکی از دانشجویان تالکین چیزی در سربرگ امتحانی اش نوشته باشه. حتی یک کلمه چه برسه به یک جمله. اتفاقی که افتاده این که دانشجوی مذکور، یک صفحه رو خالی رها کرده و تالکین میاد و اون جمله ی معروف رو می نویسه. وسوسه ی نوشتن روی صفحه ی سفید، چیزی است که دوستان معلم خوب درکش می کنن! :(
  36. 1 امتیاز
  37. 1 امتیاز
    اهم اهم خب من تازه کتاب از پست به دستم رسید و با این که وسط امتحانام بود نتونستم در برابرش مقاومت کنم و یکمیشو خوندم... توصیف: کتابی است وحشی تا نیمه وحشی ... :D زیاد چرت گفتم از آثار چنددرس باهم خوندنه :D جدی نگیرید ! خب اول بریم سراغ سایز کتاب من عکسشو دیدم گفتم مثل کتاب های دیگه عادیه گویا با نشر روزنه مسابقه گذاشته سر بودن کوچیک بودن سایز کتاب :D بعدش میریم سراغ طراحی روی جلد که خوشم اومد یعنی بدم نیودم :D اما صحافیش اصلا خوب نبود من خیلی آروم با کتاب هایی که به تالکین مربوطه رفتار می کنم اما بازم تا بازش کردم 2 تا برگش از بیخ باز شد چسبش :-o پیشگفتار مترجم یکم زیادی سنگین بود، البته حجم کمش به سنگینیش می افزود چون مطالب جدید زیادی درونش بود که سر فرصت باید در موردشون تحقیق کنم... مترجم یکم می لنگه نمیخوام توهین کنم اما وقتی کسی میاد یک بخشو از یک کتاب برمیداره بهتره خودش ترجمه کنه تا کلماتش یکسان باشه مثلا توی صفحه ی 12پیشگفتار مترجم اومده از کتاب درخت و برگ مراد فرهاد پور یک تکه رو انتخاب کرده با همون املا و کلمات نظیر لرد انگشترها و... اما تا جایی که متن کتابو خوندم مشکلات عجیبی توی کتاب دیدم که نمیدونم دست گل مترجم هست یا ناآگاهی نویسنده مثل این: صفحه 43 «همچنین قهرمان داستان غالبا اسیر دست یک زن زیبا است و [به همین دلیل] از ادامه ی راه خود باز می ماند؛ [در ارباب حلقه ها] تغییر شکل عامدانه و عجیب و غزیب شلوب، عنکبوت غول آسا، است که گرهی ایجاد می کند» من تاجایی که یادم میاد شلوب تغییر چهره نداده که این گفته... :)) اینم واسم جالب بود مکالمه ای که در هیج جا وجود نداره (من توی نسخه ی ترجمه شده ندیدم) یک مکالمه هست بین گالادریل و سام که لحنی خصمانه داره (توی یک نگاه به چشمم خورد. الان پیدا نمیشه :) ) کتاب بخش اصلی و قابل توجه در آخراش هست چون اولایل که در مورد تالکین و .. توضیح داده وسط های کتاب خلاصه ی کتاب هاست که چیز بغرنجی به چشمم نخورد آخرش که بخش مهمشه و حتی یک خطشم نخوندم قضیه ی بررسی حلقه و قدرت و چیزای دیگه هست... البته در آخر یک تبارشناسی گذاشته که من نمایه ی سیلماریلیون رو ترجیح میدم درهرحال این آثار خوندن کتاب با مغز آشفته در عرض 30 دقیقه هست کم کاستشو خودتون و نویسنده و مترجم ببخشن کامل خوندم نظرمو کامل تر میگم راستی از طریق آدینه بوک هم میتونین بخرین
  38. 1 امتیاز
    معلوم نیست زیر سر کیه چون تالکین داستان رو ول کرد. از مایار راداگاست قهوه ای می تونسته هنوز تو سرزمین میانه باشه همین طور جادوگران آبی احتمالا تالکین می خواسته داستان رو برای انسان ها بنویسه البته چون تو عهد الداریون داستان اتفاق می افته دورف ها و الف ها هم می تونستن توش باشن. Celeborn احتمالا هنوز تو سرزمین میانه بوده و همین طور ممکنه Thranduil و همچنین پسران الروند که تو سرزمین میانه موندن. اصلا تالکین می تونسته دلیل موندن پسران الروند تو سرزمین میانه رو همین بگه. پسران الروند می تونن نقشی که الروند برای وارثان ایزیدلور بازی کرد رو برای وارثان آراگورن بازی کنن. چه داستانی می شدElladanو Elrohir همراه خواهرزادشون بجنگن
  39. 1 امتیاز
    اوهوم پس ماجرا همش انسان ها باید باشن چون تنها مایار باقی مونده تا اونجا که من میشناسم راداگاست قهوه ای هست حالا اینا زیر سر کیه ؟؟؟ من فکر کنم زیر سر همین مردم شرقی البته بعضی از موجودات کارن دوم هم باقی موندن توی گورپشته ها
  40. 1 امتیاز
    من حرف های دوستان رو خوندم ولی درباره الهام شدن لوتر و سیلماریلیون و ... به تالکین. هنوز دلیل محکمی ندیم (anarion_d گفته بود دلایلش محکم اند.) مثل اینکه دو نفر نظر مخالف دارن که با من میشن سه تا و عقیده من به تولکاس نزدیک تره. anarion_d می گه تالکین آثارش رو با الهام (منظورش الهام ماورایی است و از جانب خدا) به علاوه ی نبوغش نوشته. اینجا یه سوال برای من پیش میاد. ارنست همینگوی ، آیزاک آسیموف ، آرتور چارلز کلارک ، استانیسلاو لم ، مارک تواین و ... که خداناباور بودن آثارشون رو چه جوری خلق کردن؟ وقتی خدا رو قبول ندارن پس گزینه الهام خط می خوره فقط نبوغ می مونه.(البته اگه بگی به اون ها هم الهام میشده خودشون تکذیب می کردن بحث بی فایده است) اینجا باز سوال پیش میاد آیا نویسندگانی که آثارشون رو تنها بر اساس نبوغشون نوشتن بدون هیچ دخالت خارجی نویسندگان بزرگتری نیستن؟ به نظرم با گفتن الهام در حق کسانی مانند تالکین کم لطفی میشه. 3dmahdi هم گفته: فکر کنم نویسندگانی که مثال زدم آدم های مثبتی بودن و بدون الهام داستان هاشون رو نوشتن. منتظر دلایل دوستان معتقد به الهام هستم.
  41. 1 امتیاز
    مهدي عزيز،من در مورد معيار بزرگي براي ناظر ساكن صحبت كردم. قطعا تالكين اگر اين كتاب رو نمينوشت در ديد ناظر ،انسان بزرگي نبود،چون چيزي ازش نميشناخت.پس معيار بزرگي براي شناخت،اثر يك فرده. در مورد هيتلر هم فكر كنم تفاوت نظر ما به خاطر تعريف بزرگيه.تو بزرگي رو مربوط به شخصيت والاي انساني ميدوني در صورتي كه به نظر من كسي كه در هر زمينه اي سرآمد باشه در اون زمينه آدم بزرگيه. واسه همين به نظرم ما فقط ميتونيم بگيم فردوسي يا تالكين نويسنده هاي بزرگين ولي نميتونيم بگيسم كه فرضا پزشكان بزرگي هم بوده اند. حالا در مورد بار منفي هم همين رو ميشه گفت:ابليس در خباثت موجود بزرگيست.آل كاپون در زيركي موجود بزرگيست. خيلي علاقه دارم كه در مورد سر دمداران جنگ جهاني دوم بحث كنم،اما متاسفانه اينجا جاش نيست.اما در همين حد ميگم كه در نظر من(كه براش اثبات هم ميشه آورد) استالين،چرچيل،هيتلر و روزولت انسان هاي بسيار بسيار بزرگي در زمينه سياست و جنگ بودن كه دنيا تا به خال به خودش كم ديده. و در زمينه اقتصادي و جنگي هيتلر نابغه ترينشون بود. اما خب همه اينا ديوانه هايي بزرگ بودن.اما نميشه گفت كه بزرگ نبودن. من در زمينه فعاليت اين افراد در برابرشون كلاه از سر بر ميدارم و تحسينشون ميكنم
  42. 1 امتیاز
    آناریون و تولکاس جان من نمیدونم طرف کدومتون رو بگیرم چون با نظر هر دوتون تا حدودی موافقم. معیار بزرگی فقط آثار شخص نیست. اثر باعث میشه که ما بفهمیم که یک نفر چقدر بزرگه. اما اگه همون نفر کتابی ننویسه دلیل بر برزگ نبودنش نیست. در اصل اثر وسیله ای برای شناخت شخص بزرگه نه معیار بزرگ بودن. فردوسی شخص بزرگیه حتی اگه شاهنامه رو نمی نوشت(که در این صورت ما به بزرگی اون پی نمیبردیم). در مورد هیتلر کلا باهات مخالفم. بزرگی معروف بودن نیست، شخصیت والای انسانیه. هیتلر یکی از افراد معروف قرن بیستمه و شاید منفورترین شخص. اگه یه قاتل حرفه ای کتابی در مورد نحوه کشتن آدما بنویسه قطعا بهترین کتاب تو اون زمینه میشه اما این باعث نمیشه که بگیم که آدم بزرگی بوده.
  43. 1 امتیاز
    سلام تولکاس سوالاتت دقیق و با حالند معیار, روح انسانیته ببین اگه تالکین بزرگ نبوده(قبل از نوشتن کتاب) نمیتونسته سر منشا همچین اثر بزرگی بشه پس ادم بزرگ,لایق,و درست کاری بوده که خدا الهامات رو بهش نازل کرده منظورم رو میفهمی؟ مثلا فردوسی اگه شاهنامه رو نمینوشت ی ادم بزرگ گمنام بود. درسته؟! اما در مورد اون دو کتاب دیگه.... نظر خاصی ندارم چون هنوز کامل نخوندم ولی به نظر تو (اون کتابها رو خوندی؟) ایا اونها هم به همین فصاحت بودند به این لطافت به ریشه های افرینش پیوند دارند؟ ببین فصل اول سیل از موسیقی حرف میزنه میدونی موسیقی تو ادبیات به چه معنیه؟(موسیقی دمبل دیمبل رو نمیگم ها) موسیقی یعنی نظم, یعنی لطافت , یعنی بیان هر حس درونی ..... انسان با موسیقی انس و الفت خیلی خاص و لطیفی داره و هیچکس حتی ملکور هم نمیتونه منکر این بشه تا حالا کسی قبل از تالکین گفته بوده که سر منشا افرینش موسیقی بوده ؟ شاید ی روز تالکین به این فکر کرده که رابطه ی انسان با موسیقی چیه؟ و بعد از ساعت ها یا روز ها تفکر , قلیانِ درونیش باعث میشه تا خداوند پاسخ این معما رو بهش الهام کنه.خداوند به اون این مساله رو الهام میکنه و همونطور که قبلا گفتم "شاید خود تالکین هم تا مدتی نمیدونسته که بهش الهام میشده" و اون هم با استفاده از نبوغش ی داستان خارق العاده پدید میاره این فکریه که انسان متفکر[/u] رو به تفکر وامیداره!!! این طور نیست؟
  44. 1 امتیاز
    به نظر من به عنوان يك كاربر بيطرف،باز هم دلايل محكم خودت رو ارائه نكردي. اينكه خدا بهش الهام كرده و ما هم نميدونيم كه چه جوري و چرا،هيچكدوم دليلي براي حرفات نيستن.همون تكرار حرفه. در يه پست گفتي كه دلايل محكمي براي حرفت داري. خب من به عنوان يه كاربر كه مخالف نظرته،منتظرم دليلت رو بياري. دليلي كه اولا وقوع الهام به تالكين رو اثبات كنه در ثاني ثابت كنه كه تالكين اين داستان رو بوسيله الهام از جان موجودي ماورايي مثل خدا نوشته. اين دو قسمت كه گفتم دليلت بايد توجيه كنه،با هم فرق دارن و اميدوارم كه منظورم رو درست بيان كرده باشم. در جواب سوالت:هنوز هم بله! با توجه به آخرين پستت،به نظرم باز هم به تالكين توهين شده چون نبوغش در آفرينش داستان زير سوال ميره بعد التحرير:عطف به ps اناريون چند تا سوال برام پيش اومد: 1:تالكين چرا انسان بزرگيست؟به عبارت ديگه بزرگي تالكين رو از روي نوشته هاش تشخيص داديم يا از روي ذاتش و قبل از نوشته شدن آردا؟ جواب سوال اول،اگه اشاره به بعد از نوشته شدن كتاب داشته باشه،كه بحثي باقي نميمونه.در واقع ما از تالي،خود تالي رو نتيجه گرفتيم. اما اگه به قسمت قبل از نوشته شدن كتاب برگرده: بزرگي هر شخصي از روي نتيجه فعاليت هاش ديده ميشه.پس طبيعيه كه بتونيم در نظر بگيريم،شخصي با فعاليت هاي تالكين هم داراي اين الهامات باشه. دونمونه از اين افراد مثال ميزنم:سي اس لوئيس،همكار و دوست تالكين و خالق نارنيا. و فيليپ پولمن استاد فعلي كرسي زبان شناسي آكسفورد (در واقع دارنده همون منصب تالكين در اكسفورد) و خالق نيروي اهريمني اش. چرا ما اين دو تا كتاب رو تحت تاثير الهام ندونيم. واگه بخوايم قبول كنيم كه اين ها هم تحت تاثير الهام بوده،اونوقت ميشه بحث رو به خيلي از نويسنده هاي عظيم نه تنها در حوزه ع.ت.ف كه در حوزه هاي ديگر هم بسط داد. 2. اصلا معيار بزرگي ظرفيت يك انسان چيست؟ اگر من بگم كه تالكين انسان بزرگي نيست،چه دليلي براي رد نظر من داري؟
  45. 1 امتیاز
    باز داره بحث منحرف میشه. بهتره این حرفا رو یه جای دیگه بزنیم. اما یه توضیح کوچیک درباره حرفات ماندوس هم کسی رو نمیکشه. ارواح مرده ها رو جمع میکنه و به تالارش میاره عین کاری که عزرائیل میکنه. یه مربی فوتبال چیکار میکنه. میشینه کار شاگرداشو نگاه میکنه اگه لازم دید میتونه تعویض کنه. حالا تو میخوای بگی مربی خیچ کاری با تیم نداره؟ تیم داره خودش بازی میکنه؟ نه مربی توی تمرین حرفاشو به بازیکنا زده. توی میدون این بازیکنا بر اساس حرفهای مربی کارشون رو انجام میدن. مربی نمیپره وسط زمین بازی کنه. وقتی لازم دید دست به کار میشه و تعویض میکنه. ارو هم برنامه رو توی موسیقی به آینور گفته و اونا طبق نظر اون دارن کارا رو انجام میدن.(دوباره نگی حالم از فوتبال به هم میخوره که اینجوری میشم: :D )
  46. 1 امتیاز
  47. 1 امتیاز
    مهدي جان، احتمالا براي اولين باره كه تو اين زمينه(به طور مشخص اين ژست ها،نه ادامه اشون) با ملكور مورگوث هم عقيده ام. من ايده داستان رو هم به ذهن و نبوغ تالكين ربط ميدم. ايده هاي عظيم در دنياي هنر كم نبوده و نميشه كه اكثر هنرمند ها رو اينطور توجيه كرد كه بهشون الهام ميشده. نميشه در مورد سارتر كه يه ذره از الهام و خدا و ماورا و اينجور چيزا رو قبول نداشت،قبول كنيم كه بهش الهام ميشد ايده هاش. در مورد رولينگ هم تا مدتها ملت ميگفتن كه بهش الهام شده واز اين حرفا(حتي خودش هم همينو ميگفت) بعد از مدتي بالاخره قبول كرد كه ايده هاش از داستاني ديگه گرفته شده . كسي كه اون همه سال استاد كرسي زبان شناسي آكسفورد باشه و اسطوره رو ميشناسه،نميتونه بهش الهام شده باشه. اگه بخوايم به خاطر ايده ها اين حرفا رو بزنيم،بايد بگيم كه دارن شان،پيامبر بوده با اين الهاماتي كه بهش ميشه :D
  48. 1 امتیاز
    مبحثت براي من خيلي آشنا نيست. اما اگه منظورت روايت تاريخ به زبان ديگه باشه،به نظرم اين قضيه ميتونه توسط هر تاريخ داني انجام بشه.اينكه من آتلانتيس رو بشناسم و بعد فرضا چيزي مث دونه داين بسازم،نيازي به الهام نداره.اگه اين حرفت رو قبول كنيم،اكثر نويسندگان فانتزي در زمره الهام شدگان قرار ميگيرن. به نظرم اگه بگيم كه نوشته هاي تالكين منبع ماورايي داشته،توهين به تالكين كرديم. مهدي و آناريون عزيز،به نظر من نبوغ تالكين باعث شده كه از رواياتي كه همه ما ميشناسيم،بتونه داستاني عظيم خلق كنه. به شدت با الهام ماورايي مخالفم
  49. 1 امتیاز
    با سلام خدمت دوست عزیزمون.. به نظر من الهام بخشیش ابتکار و متفاوت است... من خودم شعر هامو از الهام گرفتن میسرایم... خودم بسیار در مورد الهام تحقیق کردم..و به نتایج باور نکردنی رسیدم... این که حتی چطور بتونی پیش بینی بکنی... حالا شاید باور شما نشه..ولی من اینجوریم.. تا حدی از اتفاقاتی که امکان داره بیوفته خبر میدم... مثلا میگم..فلان کس.. برو کتاب فلان رو بردار...و صفحه رو باز کن... اولین شماره ای که میبینی...مثلا 94 هست... و اون این کارو میکنه و میبینه که درسته... حالا الهام تالکین از این ماجرا... هست..ولی تا حدی زیادی ضعیفه.. (به نظر من) الهام بخش بزرگیش بر میگرده به ابتکار و نع جدیدی از یک روند... مثلا اگر کسی با الهام گرفتن شعر میگه.. نباید شعر های حافظ و سعدی رو...از دباره تکرار کنه... ولی تالکین..در درجه ی اول.. نقش خدا را درست به ذهن نیاورده.. و درست به قلم هم نیاورده... پس مجبور شده کل صفات و اخلاق خدایی رو به صورت کپی...به داستان بریزه.. اونم بدونه هیچ ابتکاری... اون نتوانسته حکمت ارو را به درستی بیان کنه... تالکین برای تجسم خدا...باید اول خدای خودشو بشناسه.. این که خداش چقدر بزرگه؟ و یه جمله در مقام خداوندی بگه.. بعد از این که توانست به درجه ی درک خداوندی برسد... بتواند...کتابی در مورد خدا و جهانی دیگر بنویسد... ارو خدایی هست که به درستی تجسم نشده.. ایراد های زیادی هم در اون هست... هیچ توصیف درستی هم در برابرش نیست.. پس نتیجه اینه که تالکین الهام رو داشته.(خواسته یا ناخواسته) ولی نتوانسته به طور کامل الهامات را بگیرد...
  50. 1 امتیاز
    سلام به همه آرون جان با اجازه من جواب سوال این دوستمون رو بدم.تا اونجایی که من دیدم حقیقت و چیستی و نحوه ساخت مراقبان خاموش در جایی گفته نشده ، فقط یک توصیف ظاهری توسط تالکین در مورد اونها وجود داره : شبیه پیکره و مجسمه ای بزرگ و نشسته بر تخت بودند ، سه تنه متصل به هم و سه سر داشتند ، رو به بیرون رو به داخل و در عرض ، دستهایی پنجه مانند و صورتهایی مانند کرکس داشتند. در مورد تعداد اونها حداقل وجود 4 تاشون مسلمه یک جفت در دیوار بیرونی برج کریت آنگول و یک جفت در در دروازه ورودی شهر میناس مورگول(میناس ایتیل). با اینکه از سنگ سیاه تراشیده شده بودند اما هوشیار بودند و نوعی جادو و روح پلید در وجود اونها قرار داشت ، گفته شده که اونها توسط نزگول اعظم(ویچ کینگ) و با جادویی سیاه و ناشناخته در حدود سالهای 2000 دوران سوم ساخته شده بودند و تمهدیدی برای محافظت از راههای ورود به موردور بودند . به علت جادوی درون اونها هیچکس چه دوست چه دشمن مرئی یا نامرئی و قوی یا ضعیف بدون اجازه نمی تونست از مقابل اونها رد بشه ، اونها هرگز بخواب نمی رفتند و بی وقفه از ورود یا خروج هر کسی ممانعت می کردند. این چیزیه که ما الان باهاش طرف هستیم اما یک تصویر دیگه از مراقبان خاموش در آثار تالکین موجوده . یک دستنوشته پابلیش نشده مربوط به کتاب یاران حلقه بخش 5 (آشکار شدن تبانی) وجود داره که در اونها تالکین مراقب خاموش رو در رویایی که فرودو میبینه اینجور تصویر کرده: همچون غارتگری سیاه نشسته بر اسبی سیاه ، درحالیکه بی حرکت و خیره به دروازه برجای مانده تو گویی که تا ابد همانگونه باقی است...( بقیه این دستنوشته در بحث ما نمی گنجه) این تنها جایی بوده که مراقبان خاموش رو به اینصورت توصیف کرده و از اونحایی که توی چاپ نهایی یاران حلقه این قسمت حذف شده معلومه که تالکین از این موضع دست کشیده . اینها تقریبا تمام چیزی هستن که در مورد مراقبان خاموش موجوده ، امیدوارم که جواب خودتون رو گرفته باشید. موفق باشید.
This leaderboard is set to تهران/GMT+03:30
×
×
  • جدید...