رفتن به مطلب

جدول امتیازات

  1. narich

    narich

    Members


    • امتیاز

      6

    • تعداد ارسال ها

      4,399


  2. فنگورن

    فنگورن

    Retired Moderators


    • امتیاز

      3

    • تعداد ارسال ها

      9,054


  3. Tom Bombadil

    Tom Bombadil

    Members


    • امتیاز

      2

    • تعداد ارسال ها

      4,698


  4. تضاد

    تضاد

    Retired Moderators


    • امتیاز

      1

    • تعداد ارسال ها

      1,195



ارسال های محبوب

نمایش محتوا با بیشترین امتیاز در 12/16/2011 در همه بخش ها

  1. 1 امتیاز
    شایر(I): تصویری از "کوههای مه آلود"(Misty Mountains)میبینیم که کم کم کمرنگ و بعد ناپدید میشود و سپس موقعیت آنها بر روی یک نقشه ظاهر میشود و سپس از روی نقشه آرام آرام دور نمایی از "سرزمین میانه"(Middle Earth) را میبینیم. سپس صدای "بیلبو"(Bilbo) بر روی صحنه شنیده میشود: "روز بیست و دوم سپتامبر سال هزار و چهارصد...روز تسویه حساب "شایر"(Shire)ه. "بگ اند"(Bag End),"باگشوت رو"(Bagshot Row),"هابیتون"(Hobbiton),"فارثینگ غربی"(West Farthing),شایر,سرزمین میانه.سومین دوران جهان." سپس مرزهای بگ اند نمایان میشوند که سازماندهی شده و به هم فشرده هستند و توسط منطقه ای سر سبز احاطه شده اند. در آنجا خانه ای وجود دارد که درون سوراخی(حفره ای)ایجاد شده است:مسکونی و متعلق به شخصی نسبتا نا منظم.در هر اطاقی دسته های کتابها و نقشه ها درون قفسه ها و طبقات مختلفی دیده میشوند..همچنین مقداری هیزم و اسباب و اثاثیه ی خانه هم دیده میشود.دریغ از مقداری فضای خالی. بیلبو در پشت میز مطالعه اش نشسته است.او لباسهایی زیبا و گران قیمت دارد ولی آنها را با بی دقتی پوشیده است.او سرش را به جلو خم کرده است تا بهتر ببیند و در حال نوشتن چیزهایی در یک کتاب بزرگ است: بیلبو: "آنجا و بازگشت دوباره" "داستان یک "هابیت"(Hobbit) نوشته ی "بیلبو بگینز"(Baggins)" بیلبو کتاب را ورق میزند تا در صفحه ی بعدی اش بنویسد او لحظه ای مکث میکند و در حالیکه فکر میکند در چپقش مید مد. بیلبو: "حالا...از کجا باید شروع کرد؟اوه بله !" او قلمش را در جوهر فرو میکند و به نوشتن میپردازد: بیلبو: "درباره ی هابیتها" در حالیکه صدای بیلبو را میشنویم صحنه هایی از شایر و ساکنینش را میبینیم:در میدان بازار هابیتها جمع شده اند تا تازه ترین اجناس را ببینند,موجودیشان را آماده کنند و یک نوشیدنی را تقسیم کنند.در مزارع گاوها دارند دوشیده میشوند.معابر تمیز جارو کشیده شده اند و حیوانات چریده اند. بیلبو: "هابیتها صدها سال است که در چهار فارثینگ شایر زندگی و کشاورزی میکنند.از اینکه نادیده گرفته شوند کاملا راضی هستند و توسط جهان "بیگ فولک"(Big Folk)(فولک بزرگ)-موجودات سرزمین میانه- نادیده گرفته شده اند.بعد از همه ی این قضایا آنطرف مرزها پر شد از موجوداتی که خطرناک به حساب می آمدند.به نظر میرسید که هابیتها کمترین اهمیت را دارا بودند.نه به عنوان جنگجو در جنگ بزرگی شرکت کرده بودند و نه در میان خردمندان جایی داشتند." صحنه ای از یک هابیت میبینیم که سخت مشغول خارج کردن چیزی از داخل گوشش است: بیلبو به اینجا که میرسد مکث میکند و با خودش میخندد. بعد صدای در زدن کسی شنیده میشود. بیلبو: "فرودو(Frodo)! کسی پشت دره!" بیلبو به نوشتنش ادامه میده: "در حقیقت,از دید بعضیها,اینگونه به نظر میرسید که هابیتها فقط عاشق غذا خوردن اند." یک هابیت آماده میشود که یک بانو را ببوسد اما حواسش بوسیله ی یک فرد که سینی ای در دست دارد و با عجله راه میرود پرت میشود.او تکه ی بزرگی از کیک درون سینی را برمیدارد و آن خانم از بوسه اش محروم میماند. بیلبو: "ولی این کمی دور از انصاف است.چونکه ما همچنین در ساخت آبجو پیشرفت کردیم و همچنین در دود کردن "پایپ وید"(علف پیپ)." "اما براستی دروغ در کجای قلبهایمان است درحالیکه در آرامش و سکوت بسر میبریم و در حال زراعت کردن در زمین هستیم.در همه ی هابیتها عشق به چیزهایی که میرویند و رشد میکنند وجود دارد." بیلبو: "و بله... شکی نیست...برای دیگران روشهای ما غریب و جالب توجه است." تصویری از ساخت یک دسته گل درون یک مزرعه نشان داده میشود: بیلبو: "ولی امروز از کل روزها برای من آورده شده است.این چیز بدی نیست که برای یک زندگی ساده جشن گرفته شود." تصویری از یک تابلوی جشن که دارد بر پا میشود را میبینیم و فریاد هلهله و شادی میشنویم: دوباره صدای در زدن شنیده میشود بیلبو: "فرودو! دارن در میزنن!" دوباره صدای در زدن به صورت بلندتر و شدیدتر شنیده میشود بیلبو: "Sticklebacks! این پسر کجاست؟فرودو!" در صحنه ی بعدی یک هابیت جوان رو میبینیم که زیر درختی در جنگل نشسته است و دارد کتاب میخواند.او آواز یک صدای مردانه را میشنود: صدا(زمزمه کنان): ".down from the door where it began.And I must follow if I can..." فرودو کتابش را میبندد و می ایستد, به صدا گوش میدهد و آنرا میشناسد,لبخندی از سر شوق میزند و به طرف جاده میدود... پیرمرد یک ردای خاکستری پوشیده است با یک کلاه نوک تیز.وی سوار یک ارابه است که یک اسب آن را میکشد.ارابه پر از وسایل آتش بازی و چیزهای دیگر است. گاندولف(Gandalf): "The road goes ever on... down from the door where it began. Now far ahead the road has gone and I must follow if I can... ." فرودو(در حالیکه بازوانش را گرفته است): "دیر کردی!" ابتدا پیرمرد به صورت هابیت نگاه نمیکند, بلکه آرام آرام سرش را بالا میبرد, در حالیکه یک حالت آزار دهنده در صورتش دیده میشود و ناگهان چینهای صورتش را جمع میکند. گاندولف: "یک "جادوگر"هرگز دیر نمیکنه "فرودو بگینز" .هیچ وقت هم زود نمیاد.اون دقیقا وقتی میرسه که دلش بخواد." سپس هر دوی آنها میخندند:ابتدا آرام آرام و سپس قهقهه میزنند: فرودو به درون ارابه میپرد و "گاندولف" را بغل میکند: و بعد به جادوگر میگوید: ا"زدیدنت خیلی تعجب کردم گاندولف !" گاندولف در حالیکه میخندد: "اوه! تو که فکر نکردی که من تولد عموت-بیلبو- رو از دست میدم؟" گاندولف به حرکتش بطرف هابیتون ادامه میدهد گاندولف: "خب,حال اون حقه باز پیر چطوره؟شنیدم که قراره یه مهمونی ویزه و با شکوه برگزار کنه." فرودو: "تو که بیلبو رو میشناسی.اون همه جا در حال جنب و جوشه." گاندولف: "بسیار خب,پس بذار هر جور که صلاح میدونه عمل بکنه."(بعد هم میخنده) فرودو: "نصف شایر دعوت شدن.و به هر حال بقیه هم توی جشن پیداشون میشه." اونا دوباره میخندن.ارابه از زمینهای زراعی درخشان میگذرد,از یک پل کنار یک آسیاب قدیمی عبور میکند و از میدان بازار هم رد میشود. بیلبو(صدایش بر روی صحنه شنیده میشود): "و بدین ترتیب زندگی در شایر ادامه دارد.با وجودیکه سالهای زیادی از این ماجرا گذشته است...با همه ی آمد و شدها,تغییرات به آرامی در آن رخ میدهند.اگر اصلا تغییری رخ داده باشد." ارابه به آرامی از یک تپه ی خرم و پرآب به سمت مقصد گاندولف بالا میرود. بیلبو ادامه میدهد: "تنها چیزی که در شایر ثابت باقی مانده است گذر از یک نسل به نسلهای بعدی است.همیشه یک "بگینز" وجود داشته است که اینجا زیر تپه زندگی میکرده است...در بگ اند.و همیشه هم آنجا خواهد بود."
  2. 1 امتیاز
    ایده مجله رو قبلا بررسی کردیم و به نتیجه نرسیدیم. اما بازم میشه توی تاپیک خودش بحث کرد. اما در مورد مطالب: جای قوانین توی مجله نیست. مجله برای آشنا کردن بقیه با دنیای تالکینه و قوانین اصلا جایی اونجا نداره. نمیدونم بیوگرافی مدیران و معرفی 10 کاربر فعال چه نفعی برای خواننده داره. اون مورد چگونه کار را در فروم شروع کنیم رو میشه اسمش رو عوض کرد و گذاشت آشنایی اولیه با دنیای تالکین. بقیه خوبه اما همه چی بر میگرده به اینکه آیا اصلا مجله درست میشه یا نه. عناوین "مقاله هفته" و "بحث هفته" به من میگه که قصد تو یک هفته نامه است! خیلی هنر کنیم یه ماهنامه دربیاریم. هفته نامه اصلا امکان نداره.
  3. 1 امتیاز
    چند سال پیش ما یه لپ تاپی داشتیم که مرحوم شد و بالاخره چند روز پیش محتویاتش رو ریختیم بیرون. چیز جالبی پیدا کردم که شاید به خوندن و خندیدنش بیارزه! :ymblushing: آورده‌اند که روزی و روزگاری، به پایان سوم دوران زمین، هابیتی جوان همی‌زیست فرودو نام. هابیتی برنا و باهوش و اندکی نارضا از آنچه همراه اهل مکتب آموختن کرده بود. یاران، با اتمام مکتب پی مشغله و قرار و نوشا نوش بودند و او شیفته‌ی مرشد و آموزگار خویش، استادیاری گندالف نام. چندان است که چون، گندالف وی را رسالتی کوتاه مدت (رساندن حلقه‌ای به ریوندل) پیشنهاد دهد پذیرا باشد. فرودو فی الفور با مخاطرات چنین ماجراجویی و نیروهای ناشناخته و نومیدی آشنا گشته لطمه‌ای دائمی به دِماغ وی وارد ‌آمد و لیک دوستانی کارآمد نیز یافت. به ویژه شبی در میخانه همراه آراگورن سپری کرد. آراگورن پی علم‌آموزی پسا-رساله‌ای به فرموده‌ی گندالف بسی سال‌هاست که جهان می‌پوید و چون گندالف بدان حوالی نباشد هادی فرودو گردد. بدان هنگام که فرودو رسالت خویش به اتمام رساند، گندالف به همراهی الروند، رییس دانشکده، پیشنهاد کرد به گسترش رسالت و امر. الروند گروه تحقیقی بزرگی بدین کار گمارد از جمله دانشجویان مهمان چون گیملی و لگولاس، دانشجویی فرنگی، برومیر نام و نیز چندی از یاران فرودو به زمان تحصیل. فرودو شانه به زیر بار این رسالت خطیرتر می‌دهد گرچه احساسات او دگم و درهم باشد. «حلقه خواهم بردن گرچه ندانم به چه رو.» چرخ به سرعت به خلاف کام اندر گردش درآید. نخست گندالف از نظر نیست و ناپیدا گشت و تا پایان کار با فرودو هیچ تعامل نکرد. (فرودو همی پنداشت که مراد از دنیا رحلت کرده لیکن فی‌الواقع قابل توجه‌تر از مرید خویش امری یافته و سر بدان مشغول داشت.) فرودو در اولین گردهمایی جهانی خویش در لورین توسط گالادریل استنطاق شد و برومیر که پی کسب افتخار پایان کار به نام خویش بود نیز بدو پشت کرد. فرودو خود را ز باقی جدا ساخته و زین پس تنها با سام من باب کار گفتگو کرد. سام یاری کهن باشد که فی الواقع کار فرودو را به تمامی فهم نکند لیک به هر روی، هر آیینه آماده باشد که فرودو را باخرد‌تر از خویش بخواند و ایشان روی به جانب موردور دارند. آخرین و ظلمانی‌ترین دوران سفر فرودو به دوره‌ی مبارزه و حرکت به جانب کوهستان فنا باشد. بدین دوره‌ی انقیاد، بار وی همی سنگین‌تر و گران‌تر آمد و لیک بیش‌تر و افزون‌تر با وجود وی درهم‌آمیخت. فرودو بیش و بیش‌تر از شکست خوف ‌کرد و آفتی به نام گالوم نیز به جانش اوفتاد. گالوم شاگردی بود که پیش‌تر حلقه را حامل بود لیک هرگز هیچ از آن همه ننگاشت و بدان زمان، به سان شهابی نیم‌سوز و سایه‌‌ای پر حسد در آن حوالی سیر می‌نمود. فرودو، تب‌دار و بیمار، حتی با سام نیز کم و کم‌تر سخن همی گفت و چون در نهایت حلقه را به آتش سپرد به اوج سردرگمی می‌بود نه در نهایت اطمینان و چندی دنیا را تهی از مفهوم یافت. عاقبت، چون ماجرا اتمام پذیرد، حلقه به فنا سپرده شود و همگان وی را شادباش گویند و فرودو چند روزی خود را گوید که مشکلات به اتمام رسیده. لیک محظوری به راه باشد. چون پس از زمانی دراز به ولایت خود در شایر بازگشت ممتحنی به نام سارومان را دید. خصم دیرین گندالف که پی خوار و خفیف نمودن اعتبار رقیب کهنه بود و فرودو ناچار از مقابله با وی. فرودو به یاری دوستان و همیاران از این مهلکه نیز جهیدن گرفت لیکن در پایان دریافت که پیروزی را مر او ارزشی نیست. دیگر دوستان به زندگانی خویش رجعت کردندی و فرودو گرفتار بزرخ درون خویش بماند و در نهایت همراه گندالف و الروند و بسیاری دگر با عبور از اقیانوس غربی به سوی دنیای جدید آن سوی دریا، فرار مغزی کرد!
This leaderboard is set to تهران/GMT+03:30
×
×
  • جدید...