شایر(I):
تصویری از "کوههای مه آلود"(Misty Mountains)میبینیم که کم کم کمرنگ و بعد ناپدید میشود و سپس موقعیت آنها بر روی یک نقشه ظاهر میشود و سپس از روی نقشه آرام آرام دور نمایی از "سرزمین میانه"(Middle Earth) را میبینیم.
سپس صدای "بیلبو"(Bilbo) بر روی صحنه شنیده میشود:
"روز بیست و دوم سپتامبر سال هزار و چهارصد...روز تسویه حساب "شایر"(Shire)ه.
"بگ اند"(Bag End),"باگشوت رو"(Bagshot Row),"هابیتون"(Hobbiton),"فارثینگ غربی"(West Farthing),شایر,سرزمین میانه.سومین دوران جهان."
سپس مرزهای بگ اند نمایان میشوند که سازماندهی شده و به هم فشرده هستند و توسط منطقه ای سر سبز احاطه شده اند.
در آنجا خانه ای وجود دارد که درون سوراخی(حفره ای)ایجاد شده است:مسکونی و متعلق به شخصی نسبتا نا منظم.در هر اطاقی دسته های کتابها و نقشه ها درون قفسه ها و طبقات مختلفی دیده میشوند..همچنین مقداری هیزم و اسباب و اثاثیه ی خانه هم دیده میشود.دریغ از مقداری فضای خالی.
بیلبو در پشت میز مطالعه اش نشسته است.او لباسهایی زیبا و گران قیمت دارد ولی آنها را با بی دقتی پوشیده است.او سرش را به جلو خم کرده است تا بهتر ببیند و در حال نوشتن چیزهایی در یک کتاب بزرگ است:
بیلبو:
"آنجا و بازگشت دوباره"
"داستان یک "هابیت"(Hobbit) نوشته ی "بیلبو بگینز"(Baggins)"
بیلبو کتاب را ورق میزند تا در صفحه ی بعدی اش بنویسد
او لحظه ای مکث میکند و در حالیکه فکر میکند در چپقش مید مد.
بیلبو:
"حالا...از کجا باید شروع کرد؟اوه بله !"
او قلمش را در جوهر فرو میکند و به نوشتن میپردازد:
بیلبو:
"درباره ی هابیتها"
در حالیکه صدای بیلبو را میشنویم صحنه هایی از شایر و ساکنینش را میبینیم:در میدان بازار هابیتها جمع شده اند تا تازه ترین اجناس را ببینند,موجودیشان را آماده کنند و یک نوشیدنی را تقسیم کنند.در مزارع گاوها دارند دوشیده میشوند.معابر تمیز جارو کشیده شده اند و حیوانات چریده اند.
بیلبو:
"هابیتها صدها سال است که در چهار فارثینگ شایر زندگی و کشاورزی میکنند.از اینکه نادیده گرفته شوند کاملا راضی هستند و توسط جهان "بیگ فولک"(Big Folk)(فولک بزرگ)-موجودات سرزمین میانه- نادیده گرفته شده اند.بعد از همه ی این قضایا آنطرف مرزها پر شد از موجوداتی که خطرناک به حساب می آمدند.به نظر میرسید که هابیتها کمترین اهمیت را دارا بودند.نه به عنوان جنگجو در جنگ بزرگی شرکت کرده بودند و نه در میان خردمندان جایی داشتند."
صحنه ای از یک هابیت میبینیم که سخت مشغول خارج کردن چیزی از داخل گوشش است:
بیلبو به اینجا که میرسد مکث میکند و با خودش میخندد.
بعد صدای در زدن کسی شنیده میشود.
بیلبو:
"فرودو(Frodo)! کسی پشت دره!"
بیلبو به نوشتنش ادامه میده:
"در حقیقت,از دید بعضیها,اینگونه به نظر میرسید که هابیتها فقط عاشق غذا خوردن اند."
یک هابیت آماده میشود که یک بانو را ببوسد اما حواسش بوسیله ی یک فرد که سینی ای در دست دارد و با عجله راه میرود پرت میشود.او تکه ی بزرگی از کیک درون سینی را برمیدارد و آن خانم از بوسه اش محروم میماند.
بیلبو:
"ولی این کمی دور از انصاف است.چونکه ما همچنین در ساخت آبجو پیشرفت کردیم و همچنین در دود کردن "پایپ وید"(علف پیپ)."
"اما براستی دروغ در کجای قلبهایمان است درحالیکه در آرامش و سکوت بسر میبریم و در حال زراعت کردن در زمین هستیم.در همه ی هابیتها عشق به چیزهایی که میرویند و رشد میکنند وجود دارد."
بیلبو:
"و بله... شکی نیست...برای دیگران روشهای ما غریب و جالب توجه است."
تصویری از ساخت یک دسته گل درون یک مزرعه نشان داده میشود:
بیلبو:
"ولی امروز از کل روزها برای من آورده شده است.این چیز بدی نیست که برای یک زندگی ساده جشن گرفته شود."
تصویری از یک تابلوی جشن که دارد بر پا میشود را میبینیم و فریاد هلهله و شادی میشنویم:
دوباره صدای در زدن شنیده میشود
بیلبو:
"فرودو! دارن در میزنن!"
دوباره صدای در زدن به صورت بلندتر و شدیدتر شنیده میشود
بیلبو:
"Sticklebacks! این پسر کجاست؟فرودو!"
در صحنه ی بعدی یک هابیت جوان رو میبینیم که زیر درختی در جنگل نشسته است و دارد کتاب میخواند.او آواز یک صدای مردانه را میشنود:
صدا(زمزمه کنان):
".down from the door where it began.And I must follow if I can..."
فرودو کتابش را میبندد و می ایستد, به صدا گوش میدهد و آنرا میشناسد,لبخندی از سر شوق میزند و به طرف جاده میدود...
پیرمرد یک ردای خاکستری پوشیده است با یک کلاه نوک تیز.وی سوار یک ارابه است که یک اسب آن را میکشد.ارابه پر از وسایل آتش بازی و چیزهای دیگر است.
گاندولف(Gandalf):
"The road goes ever on...
down from the door where it began.
Now far ahead the road has gone
and I must follow if I can... ."
فرودو(در حالیکه بازوانش را گرفته است):
"دیر کردی!"
ابتدا پیرمرد به صورت هابیت نگاه نمیکند, بلکه آرام آرام سرش را بالا میبرد, در حالیکه یک حالت آزار دهنده در صورتش دیده میشود و ناگهان چینهای صورتش را جمع میکند.
گاندولف:
"یک "جادوگر"هرگز دیر نمیکنه "فرودو بگینز" .هیچ وقت هم زود نمیاد.اون دقیقا وقتی میرسه که دلش بخواد."
سپس هر دوی آنها میخندند:ابتدا آرام آرام و سپس قهقهه میزنند:
فرودو به درون ارابه میپرد و "گاندولف" را بغل میکند:
و بعد به جادوگر میگوید:
ا"زدیدنت خیلی تعجب کردم گاندولف !"
گاندولف در حالیکه میخندد:
"اوه! تو که فکر نکردی که من تولد عموت-بیلبو- رو از دست میدم؟"
گاندولف به حرکتش بطرف هابیتون ادامه میدهد
گاندولف:
"خب,حال اون حقه باز پیر چطوره؟شنیدم که قراره یه مهمونی ویزه و با شکوه برگزار کنه."
فرودو:
"تو که بیلبو رو میشناسی.اون همه جا در حال جنب و جوشه."
گاندولف:
"بسیار خب,پس بذار هر جور که صلاح میدونه عمل بکنه."(بعد هم میخنده)
فرودو:
"نصف شایر دعوت شدن.و به هر حال بقیه هم توی جشن پیداشون میشه."
اونا دوباره میخندن.ارابه از زمینهای زراعی درخشان میگذرد,از یک پل کنار یک آسیاب قدیمی عبور میکند و از میدان بازار هم رد میشود.
بیلبو(صدایش بر روی صحنه شنیده میشود):
"و بدین ترتیب زندگی در شایر ادامه دارد.با وجودیکه سالهای زیادی از این ماجرا گذشته است...با همه ی آمد و شدها,تغییرات به آرامی در آن رخ میدهند.اگر اصلا تغییری رخ داده باشد."
ارابه به آرامی از یک تپه ی خرم و پرآب به سمت مقصد گاندولف بالا میرود.
بیلبو ادامه میدهد:
"تنها چیزی که در شایر ثابت باقی مانده است گذر از یک نسل به نسلهای بعدی است.همیشه یک "بگینز" وجود داشته است که اینجا زیر تپه زندگی میکرده است...در بگ اند.و همیشه هم آنجا خواهد بود."