چند سال پیش ما یه لپ تاپی داشتیم که مرحوم شد و بالاخره چند روز پیش محتویاتش رو ریختیم بیرون. چیز جالبی پیدا کردم که شاید به خوندن و خندیدنش بیارزه! :ymblushing:
آوردهاند که روزی و روزگاری، به پایان سوم دوران زمین، هابیتی جوان همیزیست فرودو نام. هابیتی برنا و باهوش و اندکی نارضا از آنچه همراه اهل مکتب آموختن کرده بود.
یاران، با اتمام مکتب پی مشغله و قرار و نوشا نوش بودند و او شیفتهی مرشد و آموزگار خویش، استادیاری گندالف نام. چندان است که چون، گندالف وی را رسالتی کوتاه مدت (رساندن حلقهای به ریوندل) پیشنهاد دهد پذیرا باشد. فرودو فی الفور با مخاطرات چنین ماجراجویی و نیروهای ناشناخته و نومیدی آشنا گشته لطمهای دائمی به دِماغ وی وارد آمد و لیک دوستانی کارآمد نیز یافت. به ویژه شبی در میخانه همراه آراگورن سپری کرد.
آراگورن پی علمآموزی پسا-رسالهای به فرمودهی گندالف بسی سالهاست که جهان میپوید و چون گندالف بدان حوالی نباشد هادی فرودو گردد.
بدان هنگام که فرودو رسالت خویش به اتمام رساند، گندالف به همراهی الروند، رییس دانشکده، پیشنهاد کرد به گسترش رسالت و امر. الروند گروه تحقیقی بزرگی بدین کار گمارد از جمله دانشجویان مهمان چون گیملی و لگولاس، دانشجویی فرنگی، برومیر نام و نیز چندی از یاران فرودو به زمان تحصیل.
فرودو شانه به زیر بار این رسالت خطیرتر میدهد گرچه احساسات او دگم و درهم باشد. «حلقه خواهم بردن گرچه ندانم به چه رو.»
چرخ به سرعت به خلاف کام اندر گردش درآید. نخست گندالف از نظر نیست و ناپیدا گشت و تا پایان کار با فرودو هیچ تعامل نکرد. (فرودو همی پنداشت که مراد از دنیا رحلت کرده لیکن فیالواقع قابل توجهتر از مرید خویش امری یافته و سر بدان مشغول داشت.) فرودو در اولین گردهمایی جهانی خویش در لورین توسط گالادریل استنطاق شد و برومیر که پی کسب افتخار پایان کار به نام خویش بود نیز بدو پشت کرد.
فرودو خود را ز باقی جدا ساخته و زین پس تنها با سام من باب کار گفتگو کرد. سام یاری کهن باشد که فی الواقع کار فرودو را به تمامی فهم نکند لیک به هر روی، هر آیینه آماده باشد که فرودو را باخردتر از خویش بخواند و ایشان روی به جانب موردور دارند. آخرین و ظلمانیترین دوران سفر فرودو به دورهی مبارزه و حرکت به جانب کوهستان فنا باشد.
بدین دورهی انقیاد، بار وی همی سنگینتر و گرانتر آمد و لیک بیشتر و افزونتر با وجود وی درهمآمیخت. فرودو بیش و بیشتر از شکست خوف کرد و آفتی به نام گالوم نیز به جانش اوفتاد. گالوم شاگردی بود که پیشتر حلقه را حامل بود لیک هرگز هیچ از آن همه ننگاشت و بدان زمان، به سان شهابی نیمسوز و سایهای پر حسد در آن حوالی سیر مینمود.
فرودو، تبدار و بیمار، حتی با سام نیز کم و کمتر سخن همی گفت و چون در نهایت حلقه را به آتش سپرد به اوج سردرگمی میبود نه در نهایت اطمینان و چندی دنیا را تهی از مفهوم یافت.
عاقبت، چون ماجرا اتمام پذیرد، حلقه به فنا سپرده شود و همگان وی را شادباش گویند و فرودو چند روزی خود را گوید که مشکلات به اتمام رسیده. لیک محظوری به راه باشد. چون پس از زمانی دراز به ولایت خود در شایر بازگشت ممتحنی به نام سارومان را دید. خصم دیرین گندالف که پی خوار و خفیف نمودن اعتبار رقیب کهنه بود و فرودو ناچار از مقابله با وی.
فرودو به یاری دوستان و همیاران از این مهلکه نیز جهیدن گرفت لیکن در پایان دریافت که پیروزی را مر او ارزشی نیست. دیگر دوستان به زندگانی خویش رجعت کردندی و فرودو گرفتار بزرخ درون خویش بماند و در نهایت همراه گندالف و الروند و بسیاری دگر با عبور از اقیانوس غربی به سوی دنیای جدید آن سوی دریا، فرار مغزی کرد!