رفتن به مطلب
Aslan

نقدي بر كتاب هري پاتر وقديسان مرگ

Recommended Posts

بانوی سفید روهان

اتفاقا بر خلاف مهدی من این کتاب رو دوست نداشتم.به جز مانور شخصیت اسنیپ،بقیه داستان خیلی ساده لوحانه جلو رفت.قهرمان کشی های پی در پی به جای اینکه نقطه قوت داستان باشه،به نقطه ضعفش تبدیل شده بود.آخرین فصل کتاب هم که دیگره شورش رو درآورده بود.نوشتن موخره تو یه کتاب دنباله دار به این سبک تقریبا مساوی با خود کشی در حد فیلم هندیه به نظرم.

بهترین کتاب محموه از نظر داستان پردازی(از نظر من) محفل و بعد از اون آزکابان بود.

زندانی آزکابان فوقققققققققققققققققققالعاده بود

کتاب آخرم خوب تموم شد البته خانم رولینگ نباید هی همه رو میکشت ولی گویا قرار بود رون بیچاره در این راه کشته بشه ولی بعد تصمیم عوض میشه و بقیه شخصیت های کتاب به جای رون کشته میشن

ویرایش شده در توسط بانوی سفید روهان

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Aslan

زندانی آزکابان فوقققققققققققققققققققالعاده بود

کتاب آخرم خوب تموم شد البته خانم رولینگ نباید هی همه رو میکشت ولی گویا قرار بود رون بیچاره در این راه کشته بشه ولی بعد تصمیم عوض میشه و بقیه شخصیت های کتاب به جای رون کشته میشن

نوچ نوچ :ymapplause:

کتاب پنج و بعد از اون چهارمش خیلی جالب تر بود

کتاب هفت خیلی ساده بود و ب دور از هنر

من کاری ندارم رولینگ کی رو کشته و کی رو نکشته تو پرانتز هر کاری کرده بدتر از مارتین ک کارکتر کش نبود

اما به نظرم نباید هفت گانه تموم می شد حداقل می تونست هشت گانه تموم شه

والدمورت اصن در شان یه لرد سیاه نبود بعد از ظهورش

یه ذره باید بیشتر خلاف می کرد به نظرم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
بانوی سفید روهان

نوچ نوچ :ymapplause:

کتاب پنج و بعد از اون چهارمش خیلی جالب تر بود

کتاب هفت خیلی ساده بود و ب دور از هنر

من کاری ندارم رولینگ کی رو کشته و کی رو نکشته تو پرانتز هر کاری کرده بدتر از مارتین ک کارکتر کش نبود

اما به نظرم نباید هفت گانه تموم می شد حداقل می تونست هشت گانه تموم شه

والدمورت اصن در شان یه لرد سیاه نبود بعد از ظهورش

یه ذره باید بیشتر خلاف می کرد به نظرم

خو توی کتاب هفت توی هاگوارتز نبودن فکر کنم دلیل سادگی هم همین بود

موافقم میتونست ادامه بده ولی نداد که نداد فکر کنم از هری پاتر زده شده

حتی می تونست در مورد دنیای جادویی(و نه هری پاتر)باز هم بنویسه ولی انگار نمی خواد دیگه چیزی از جادو بنویسه که مایه تاسفه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Aslan

خو توی کتاب هفت توی هاگوارتز نبودن فکر کنم دلیل سادگی هم همین بود

موافقم میتونست ادامه بده ولی نداد که نداد فکر کنم از هری پاتر زده شده

حتی می تونست در مورد دنیای جادویی(و نه هری پاتر)باز هم بنویسه ولی انگار نمی خواد دیگه چیزی از جادو بنویسه که مایه تاسفه

نه نبود هاگوارتس فکر نکنم مشکل داستان باشه

در واقع داستان خوب شروع شد اما تو روند داستان این پیشگویی های دامبلدور داستان رو خیلی مسخره می کرد که چه جوری این قدر پیشگویی هاش درست بوده

در واقع رولینگ به نظرم نباید پیشگویی ها رو به عهده ی دامبلدور می ذاشت بلکه ان ها رو به عهده ی خود هری می ذاشت و بر اساس همین کار تو کتاب هفت می تونست قدرت ولدرمورت رو نشون بده که چه جوری داره جهان رو خراب می کنه و هم زمان با اون زندگی هری رو نشون می ده که چه جوری داره رمز ها رو کشف می کنه و ... و بلاخره تو کتاب هشت کار رو به نحوه احسنت تموم می کرد و ...

در خلال این کار به واسطه ی کتاب هفت می تونست یه ذره در مورد جهان خودش بیشتر توضیح بده !!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
بانوی سفید روهان

نه نبود هاگوارتس فکر نکنم مشکل داستان باشه

در واقع داستان خوب شروع شد اما تو روند داستان این پیشگویی های دامبلدور داستان رو خیلی مسخره می کرد که چه جوری این قدر پیشگویی هاش درست بوده

در واقع رولینگ به نظرم نباید پیشگویی ها رو به عهده ی دامبلدور می ذاشت بلکه ان ها رو به عهده ی خود هری می ذاشت و بر اساس همین کار تو کتاب هفت می تونست قدرت ولدرمورت رو نشون بده که چه جوری داره جهان رو خراب می کنه و هم زمان با اون زندگی هری رو نشون می ده که چه جوری داره رمز ها رو کشف می کنه و ... و بلاخره تو کتاب هشت کار رو به نحوه احسنت تموم می کرد و ...

در خلال این کار به واسطه ی کتاب هفت می تونست یه ذره در مورد جهان خودش بیشتر توضیح بده !!

با اون بخش دامبلدور موافقم زیادی خوب و دانا و عاقل و خردمند و استاد همه چی دون بود تازه خودشم که میگفت از پیش گویی بدم میاد

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
afsaneh hp

تو كتاب ششم كلي گريه كردم وقتي دامبلدور جونم مرد و كتاب 7 وقتي فهميدم اسنيپ بيچاره چقققققققققققققدر مظلوم بوده.هوركروكس ها هم خيلي جالب بودن و كتاب هفت وقتي نويل لانگ باتم نگيني رو كشت خيلي حال داد.كتاباي هري پاتر بهترين كتابايي هستن كه تو عمرم خونده م .فقط از اين موضوع ناراحتم كه كتاب چرا اسمي از خدا نيست و فقط book 7 يه بار گفت خداي اسمان (ما الهه هاي باستاني رومو داريم مث:خداي اتش و دريا كه تفكر چندخدايي داشتن كفره)و ما اين مشكلو تو همه كتاباي فانتزي داريم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
بانوی سفید روهان

عاقا من کتاب هفتو که می خوندم لباسم خیسیده بود از پس زار زده بودم خخخخخ...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
lealia

من سوم ابتدایی بودم که هری پاتر و ارباب حلقه هارو خوندم.البته هری پاتر رو چند ماه زودتر!یادمه واسه اومدن جلد جدیدش هر هفته میرفتم کتاب فروشی.اون موقع که میخوندم تازه فیلم یکش دراومد و هنوز همه اشنایی نداشتن اولین رمان بلندی بود که خوندم و به همین خاطر بهش احترام میذارم.نسل بجه های هم دوره ی من نسل هری پاتره چه تب داغی بود....یادش بخیر!اما از فصل اخر کتاب متنفرم من سنم متناسب با کتابا هرسال بالا میرفت انس گرفته بودم فک میکنین چه حسی بم دست داد وقتی فهمیدم شخصیت ها هم سن مما بزرگمن؟!البته اغراقه ولی به هر حال از17 پرید به 30به بالا.میخواست به سن خودش نزدیک کنه. حواشی هم زیاد داشت...

یادمه به خاطر دامبلدور و اسنیپ گریه کردم به خصوص اسنیپ!گناهی....

در کل در نوع خودش خارق العاده بود.فیلمشو دوست ندارم رادکلایفو با اون دماغش میبینم کهیر میزنم البته دماغ اورلاندوم بلوم هم زیبایی چهره لگولاس رو خدشه دار میکرد رو نروم میره هر دفعه میبینم!!!!!!

در پایان یه جمله دارم از هری پاتر متشکرم که منو بیش از پیش به کتاب علاقه مند کرد اونقدر که دیگه کتابارو بر حسب علاقه نمیخونم.

ناگفته نماند اولین کتابی که خوندم شاهنامه بود اول ابتدایی با بابام و اون تاثیر فوق العاده ای داشت.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
لارتن کرپسلی

منم به خاطر این که اولین کتابم بود که خوندم خیلی دوسش داشتم ولی یادگاران مرگ رو نباید این جور می نوشت ولدمورت با اون عزمت نباید با چهار تا جاخالی هری و بعد با یک اکسپلیارموس میمرد

ولی هری پاتر با تمام بدی ها تعداد کسیری از نو جوان های قرن بیستو یک رو به کتاب خوانی علاقه مند کرد

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Yavanna Kementári

<p>وقتی من این کتا%2

وقتی من این کتاب و خوندم دیگه تقریبا آتیش هری پاترم خوابیده بود داشتم با دارن شان آشنا می شدم :دی و بعدشم که استاد تالکین..اما بیرون اومدنشون از دنیای تی نیجری و بزرگ شدنشون..اتفاقای جدید و پشت سرهم باعث می شد که خواننده هم سردرگم و هیجان زده بشه و هم دلزده و غمگین...با اون دوستی که گفت قهرمان کشی اش به نقطه ضعفش تبدیل شد کاملا موافقم...من یکی که هیچ وقت رولینگ و بخاطر کشتن فرد نمی بخشم :)

اما حرفای نویل روبروی مرگ خوارها و دفاع از هاگوارتز تا آخرین نفس و دوست داشتم..برعکس خیلیا من فکر می کنم این بهترین پایان برای هری بود و اون نباید می مرد. این طوری میشه بعدها با هری و همین طور بچه های اون تجدید دیدار کرد..با فن نوشتن و خیلی چیزای دیگه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
بانو گالادریل

اصلان جان کجا تو کتاب یا فیلم گفته اسنیپ برا سیریوس گریه کرده؟؟مگه از هم بدشون نمی اومد؟؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Aslan

اصلان جان کجا تو کتاب یا فیلم گفته اسنیپ برا سیریوس گریه کرده؟؟مگه از هم بدشون نمی اومد؟؟

تو فیلم شک دارم بود یا نه { یادم نیست } اما تو کتاب اون فصل آخر که هری داره خاطرات اسنیپ رو نگاه می کنه یه جایی هست که اسنیپ رفته خونه سیریوس اینا و جلو تختش داره گریه می کنه :|

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
تولکاس آستالدو

تو فیلم شک دارم بود یا نه { یادم نیست } اما تو کتاب اون فصل آخر که هری داره خاطرات اسنیپ رو نگاه می کنه یه جایی هست که اسنیپ رفته خونه سیریوس اینا و جلو تختش داره گریه می کنه :|

اصلان اون موقع بخاطر نامه لیلی گریه میکنه نه واسه سیریوس چون از سیریوس و جیمز متنفر بود

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Aslan

اصلان اون موقع بخاطر نامه لیلی گریه میکنه نه واسه سیریوس چون از سیریوس و جیمز متنفر بود

اصولا با گذاشتن پست های چند خطی و کلمه ای مخالفم :|

اما تا جایی که یادم میاد { فکر کنم 5 6 سال پیش خوندم هری پاتر رو } اونجا این جوری نوشته بود که برا سیریوس گریه می کرد

حالا اگه اشباه بوده پوزش می طلبم از دوستان :|

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
تولکاس آستالدو

اصولا با گذاشتن پست های چند خطی و کلمه ای مخالفم :|

اما تا جایی که یادم میاد { فکر کنم 5 6 سال پیش خوندم هری پاتر رو } اونجا این جوری نوشته بود که برا سیریوس گریه می کرد

حالا اگه اشباه بوده پوزش می طلبم از دوستان :|

خب مفصلش این میشه:

اگه یادت باشه وقتی هری و دوستاش از مرگخوارا تو اون کافه فرار کردن رفتن به خانه گریموالد که از سیریوس به هری ارث رسیده بود.اونجا هری تو جستجوهاش به نامه ای از مادرش که واسه سیریوس نوشته شده بوده برمیخوره که نیمه دومش گمشده بود.وقتی این ماجراها میگذره، تو فصل داستان شاهزاده هری خاطرات اسنیپو تو قدح اندیشه میبینه و میفهمه تیکه دوم نامه دست اسنیپ بوده و اسنیپ وقتی که نامه رو میخونده واسه خاطر لیلی گریه میکرده چون میدونیم که اسنیپ از همون بار اول عاشق لیلی بوده و حتی از ولدمورت خواسته بوده تو اون شب حمله به لیلی اسیب نزنه که درنهایت اینگونه نشد و اسنیپ هم چن روز پیش از حادثه بخاطر این موضوع به جاسوسی ولدمورت واسه دامبلدور مشغول میشه و باقی قضایا.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ایوانا

مجموعه داستان های هری پاتر اولین کتاب هایی بودن که من در کودکی از ژانر فانتزی وتخیلی خوندم توصیف لذتی که از خوندن این کتاب ها بردم غیر ممکنه به نظرم زیباترین عنصر داستان خود مدرسه ی هاگوارتز بود و مدرسه بود که همه چیز رو معنی می بخشید بهترین کتاب هری پاترهم به نظرم تالار اسرار بود چون بی اندازه از شخصیت تام رایدل خوشم می یاد . کتاب یادگاران مرگ کتاب جالبی نبود انگار رولینگ هول هولکی تمومش کرده بود و به اندازه ی کتاب های قبلی هیجان انگیز و جدال برانگیز نبود من که به شخصه اصلا از پایانش خوشم نیومد .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فرمانروای انگمار
ارسال شده در (ویرایش شده)

خوب من همه ی نظرای دوستان رو خوندم چون برام مهم بود که دوستان در مورد کتاب های هری پاتر چه نظراتی دارن .

از نظر من کتاب هری پاتر بهترین کتاب فانتزی بوده که نوشته شده البته من تو این مقایسه ارباب حلقه ها رو گذاشتم کنار چون اون موقع کار سخت میشه .

و میخواستم یه سری اطلاعات در اختیار کسانی که دوست دارن بذارم :

بی شک ولدمورت باهوش ترین و قدرتمند ترین جادوگر شناخته شده ی کتاب هری پاتره اما از یک نظر دامبلدور از ولدمورت برتره و اون قدرت درک بالای این شخصه که این باعث میشه دست ولدمورت رو بخونه و در واقع ( اونطور که دو ستان اشاره کردن ) دامبلدور هیچ پیشگویی نمیکنه مثلا در پست دوم مهدی جان که گفت

اخه روی چه حسابی فکر میکرد که هری از خونه مالفوی سر در میاره و چوب دستی دراکو رو به زور از دستش در میاره و ارباب چوبدستی شکست ناپذیر میشه. چند مورد دیگه هم از این قبیل بود که الان یادم نیست ولی اون موقع خیلی اذیتم میکرد.

جوابش اینه که دامبلدور این فکرو نمیکرد چون در واقع این نقشه اش نبود . نقشه ی اون این بود که اسنیپ بکشتش که ابر چوبدستی بیفته دست اون که این نقشه همون لحظه ای که دراکو خلع سلاحش کرد نقش بر اب شد و دراکو صاحب حقیقی ابر چوبدستی شد و بعد در قصر مالفوی وقتی هری چوب دراکو رو از دستش در اورد در واقع دراکو رو خلع سلاح کرد و خودش مالک ابر چوبدستی شد .

نکته ی بعد این که زنده شدن هری بعد از این که ولدمورت توی جنگل ممنوعه اونو میکشه به این علته که ولدمورت بخشی از روحشو موقعی که برای اولین بار تو دره ی گودریک اقدام به کشتن هری میکنه درون هری میگذاره ( غیر عمد بوده ) و زمانی که تو جنگل ممنوع هری رو به اصطلاح میکشه در واقع قسمتی از روح خودشو میکشه .

و این که علت کشته نشدن هری در هنگام دوئل با ولدمورت این بوده که مغز چوبدستی هاشون با هم یکی بوده و نمیتونستن همدیگه رو بکشن .

در ضمن این که یکی از دوستان گفت هری با چند تا جاخالی و یک اکسپلیارموس جادوگر به اون بزرگی ولدمورت رو شکست داده به این علت هاست که اول ولدمورت به علت تقسیم روحش به هفت قسمت در واقع قدرتوشو به هفت تقسیم کرد پس وقتی که هری و دوستانش تمام جان پیچ ها رو از بین بردن قدرت چندانی نداشت

و دوم اینکه هری پشتوانه ی جادوگری خوبی داشت و اعتماد به نفسش هم بیشتر بود و سوم اینکه ولدمورت در اثر بازگشت طلسم خودش ( اواداکداورا ) و اصابت ان به خودش مرد .

در ضمن کسانی که میگن نبرد هاگوارتز خیلی مسخره و بچگانه بود بدونن که تمام داستان شکل گرفته بر این اساس بوده که اخرش یک نبرد بزرگ بین نیرو های خیر و شر در بگیره و اگه این نبرد انجام نمیگرفت داستان بی معنی میشد .

در ضمن بی انصافی نکنید چون عنصر مرگ در کتاب ها و فیلم ها مهم ترین عنصره و اگه اخر داستان همه ی ادم های خوب زنده و ادم های بد بمیرند که داستان زیبا و کشش دار نمیشه .

و در مورد نوزده سال بعد من مطمئنم که اگه رولینگ این قسمت اندک رو اخر کتاب ننوشته بود خیلی ها بهش اعتراض میکردن و میگفتن اگه یه همچین چیزی مینوشت خیلی بهتر بود .

در اخر امیدوارم که اوقات خوشی داشته باشید .

ویرایش شده در توسط الوه
تصحیح شکل نگارش

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
R-FAARAZON
ارسال شده در (ویرایش شده)

کتاب های هری پاتر ایده جالب و خوبی داشتند و این گریز به دورانی کودکی و لذت های خاص اون دوران برای اکثر کسانی که اون کتابو خوندن دلپذیر بود ولی لفظ برترین اثر فانتزی برای مجموعه داستان هری پاتر به نظرم َشاید اشتباه باشه

کلا هری پاتر فکر خوبی پشت بوده و بسط داستانی رولینگ خوب بوده ولی شاید خیلی از گره گشایی هاش صرفا بر مبنای احساسش و نه منطقی بر گرفته از روایت باشه

این مجموعه کتابها خیلی خوب شروع میشه و شاید نقطه اوجش زندانی آزکابان باشه ولی بخصوص از جام آتش افولش شروع میشه وباید قبول کنیم هری پاتر تا سرگرم کننده هست و کودکانس جذابه ولی وقتی میخواد تبدیل به یه حماسه بشه عملا می لنگه چون اون عناصر لازم رو نداره

در مورد هوشمندترین جادوگرم والا اینم جای تردیده.هری پاتر یکی یکی پاره های روحشو دم دستش نابود میکنه و اون مستاصله از مقابله !

این نبرد پایانی و در کل تمام برخوردها در داستان هری پاتر جالب نبود چون تمام عناصرش وابسته به چوب دستی بودند اینکه دنیای جادو رو محدود به وابسته ای به نام چوب دستی کنی خودش از جذابیت ماجراها و بخصوص نبرد ها کم میکنه

این شتاب رولینگ باعث شد یادگاران مرگ پایان خوبی برای این مجموعه داستان نباشه

ویرایش شده در توسط R-FAARAZON

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فرمانروای انگمار

مطمئنا هری پاتر رو نمیشه یک شاهکار ادبی در حد ارباب حلقه ها به حساب بیاریم چون مطمئنا با خوندن این دو اثر و مقایسه شون متوجه میشیم که توصیف هایی که تالکین اورده و کلماتی که اون استفاده کرده خیلی ادبی تر از توصیف های رولینگ بوده و می فهمیم که رولینگ بیشتر به خود داستان توجه کرده . ولی چیزی که در این کتاب دیده میشه ولی در کتاب های دیگه دیده نمیشه کشش این کتابه . این کششه که باعث میشه شما یه روزه کتاب هری پاتر رو بخونید و یا باعث میشه که بارها وبار ها اونو بخونید و ازش خسته نشید و هربار که میخونید نکته ی پنهانی رو مشاهده کنید . این چیزیه که من ب شخصه تو هیچ کتابی ندیدم .

با ای که یکی از نقاط اوجش زندانی ازکابان بوده موافقم اما با اینکهنقطه ی افولش از جام اتش شروع میشه مخالفم . ما دو جا تحول عظیمی رو در کتاب مشاهده میکنیم . که اولیش ظهور دوباره ی ولدمورت در اخر کتابه چهارمه و دومین تحول کشته شدن دامبلدور در کتابه ششمه که هر دو این احساس رو به ادم میدن که موعود جنگ فرا رسیده و همه باید خودشون رو اماده ی نبرد کنن پس بنابراین رولینگ نمیتونه داستان رو بیش از حد طولش بده و در کتاب هشت تمومش کنه چون هیچ دلیلی وجود نداره که ولدمورت حمله به هاگوارتز رو عقب بندازه به خاطر اینکه همانطور که میدونیم دامبلدور تنها دلیل حمله نکردن ولدمورت به هاگوارتزه .

در مورد هوشمند ترین جادوگر نیز خود دامبلدور میگه که ولدمورت باهوش ترین دانش اموزیه که تا حالا هاگوارتز به خودش دیده و در مورد قدرتمند ترین جادوگر هم دامبلدور در اخر کتاب محفل ققنوس به هری میگه : من چیزی برای محافظت کردن از تو نداشتم چون میدونستم که هر طلسمی که من برای محافظت از تو به کار ببرم ، مانع ولدمورت در کشتن تو نمیشه ، پس من به خون مادرت اعتماد کردم ....

در ضمن این که بگیم نبرد پایانی هاگوارتز به این دلیل که فقط از عنصر چوبدستی استفاده می کنند جذاب نیست اشتباهه و مانند اینه که بگیم در نبرد ها چون از شمشیر استفاده می کنند پس نبرد ها جذاب نیستند و با توجه به این که تمام دنیای ساخته شده ی رولینگ بر پایه جادوگریه و مثل ارباب حلقه ها نیست پس تنها چیزی که اونها برای دفاع و حمله دارند چوبدستیه و نمیتونن با مشت و لگد به هم حمله کنن و این باعث یکنواختی نمیشه چون از طلسم های مختلفی استفاده میکنن و این که دنیای جادوگری رولینگ وابسته به قدرت چوبدستی ها نیست بلکه وابسته به پشتوانه ی جادوگریه هر فرده و این باعث قوی تر شدن یا ضعیف تر شدن هر جادوگر میشه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Elenour

کلا نمیشه این دوتا رو با هم مقایسه کرد . هر کدوم جای خودشون شاهکار ن اصلا چیزی نیست که بگیم هری پاتر سرتره یا ارباب حلقه ها. چون اصلا قابل قیاس نیست .

یادگاران مرگ هم پایان خوبی برای این هفتگانه نبود و فکر می کنم به خاطر همین تعداد زیادی فن فیکشن برای این کتاب نوشته شد و هرکدوم یه طوری داستان رو تموم کردن .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فرمانروای انگمار

می خواستم بپرسم چه چیزی شما رو وادار میکنه اینو بگید که یادگاران مرگ پایان خوبی برای این هفتگانه نبود ؟

یعنی مطلبی هست که توضیحی راجع بهش نیست تو این کتاب ؟

یا یه نقطه ی گنگی توش هست ؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Elenour

این کتاب موقعی که هفت جلد ادامه پیدا می کنه و هر جلد بهتر از جلد قبل می شه ، طرفدار انتظار داره که پایان یه پایان فوق العاده باشه ، که متاسفانه اینطور نبود.لااقل من که انتظار چیز بهتری داشتم .

منظورم یه نبرد پرقدرته ، یه جنگ واقعی با کلی توصیف و اتفاق . بعد خواننده وقتی فصلهای مربوط به نبرد هری و ولدمورت رو می خونه یه جورهایی ناامید می شه (همش همین ....؟)

نقطه ی گنگی نیست ولی پایان خیلی خیلی ساده ای برای همچین کتابیه .

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فرمانروای انگمار

در مورد نبرد هاگوارتز باید بگم که ما در اینجا با نبرد های معمولی مانند نبرد های بزرگ تاریخ یا نبرد های ارباب حلقه ها مواجه نیستیم بلکه با نبردی روبه روییم که هر فرد میتونه با یه طلسم طرف دیگه رو از پای در بیاره و ما نباید انتظار داشته باشیم توصیف هایی که از این جنگ میشه با توصیف هایی که از جنگ های ارباب حلقه ها میشه برابر باشن و توصیف های نبرد هاگوارتز درنبرد های تن به تنی که بین افراد در میگیره نیست بلکه در ابهت نبرده . در اینه که اکرومانتیولا ها و سانتور ها و دیوانه ساز ها و غول های غارنشین ، گرگینه ها و .... با هم می جنگند و باید توجه کنیم که داستان رولینگ خیلی به واقعیت نزدیکه و هیچکدوم از شخصیت ها اسطوره نیستند که یک تنه با ده ها نفر بجنگند و رولینگ بیشتر به توصیف نبرد ها پرداخته تا دوئل ها .

دوم نبرد بین ولدمورت و هری مثل نبرد اسنیپ و مک گونگال نیست چون در نبرد ولدمورت و هری ، ولدمورت میخواد هری رو بکشه به وسیله ی یک طلسمی که هیچ ضد طلسمی نداره و هری نمیتونه مانند اسنیپ که طلسم های مک گونگال رو دفع می کرد ، طلسم ولدمورت رو دفع کنه پس نبرد بین این دو چهار حرکت بیشتر نداره : اواداکداورا ، اکسپلیارموس ، برخورد و کشته شدن یکی از ان دو

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ایوانا

من با فرمانروای انگمار موافقم در این مورد که ولدمورت زیرکترین جادوگر دنیای رولینگه وقتی به گذشته ی اون برمی گردیم فراوانی هوش و استعداد در اون بسیار بیشتر از هری پاترو هرکس دیگه ای هستش

اما واقعا شخصیت هری پاتر برای مقابله با چنین شخصیتی خوب پرداخته نشده بود انگار این هری نیست که داره می جنگه بلکه امدادگرهای غیبی دارن به جای اون می جنگن شخصیت تام رایدل بسیار برجسته بود اون درمدرسه شاگرد بسیار زرنگی بود ولی هری یه دانش اموز متوسط بود و درخیلی جاها ضعف های زیادی داشت پس به نظر من درکل شانس باعث پیروزیش بود و این پایان اصلا منطقی نیست

سیر کلی داستان تاوقتی درهاگوارتزه قویه ولی به محض اینکه عنصرمدرسه حذف میشه جذابیت داستان افول میکنه و به حالت کلیشه ای درمیاد و پایان همیشگی پیروزی خیر بر شر رخ میده و میشه مثل قصه ی مادربزرگها

البته خود هری پاترهم خیلی متبادرکننده ی شخصیت خوب نیست و دراین خوب بودن هم باز ضعیفه

باتشکر

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فرمانروای انگمار
ارسال شده در (ویرایش شده)

البته در این که شانس در این امر نقش داشته شکی نیست اما همانطور که قبلا اشاره کردم ولدمورت روحشو به هفت قسمت که در واقع با هری میشه هشت قسمت تقسیم کرد و با این کارش قدرتشو به هشت قسمت تقسیم کرد . تا موقعی که همه ی این جانپیچ ها سالم بودن در قدرت ولدمورت هیچ تغییری ایجاد نشده بود و چون ولدمورت میدونست که اگه هر کسی اونو در دوئل بکشه ، نمیمیره و دوباره میتونه به زندگی برگرده اعتماد به نفس خیلی بالایی داشت و همین باعث می شد که کسی جرئت مبارزه با اونو نداشته باشه اما زمانی که در اخر کارهری با ولدمورت می جنگید تمام جانپیچ هاش نابود شده بود و ضربه ی شدیدی به اعتماد به نفسش خورد و برای اولین بار تو یه دوئل جوانمردانه گیر افتاده بود و می دونست که اگه به هر نحوی هری اونو بکشه دیگه برای همیشه میمیره ،همین باعث شد که قدرتش افول پیدا کنه و هری که بخشی از قدرت ولدمورتو درون خودش به همراه داشت بتونه اونو مغلوب کنه . در ضمن خود هری هم جادگر بی عرضه ای نبود و در واقع شاید از همه ی هم سن وسالاش بهتر می جنگید .

ویرایش شده در توسط فرمانروای انگمار

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...