رفتن به مطلب

Recommended Posts

Halbarad

سه تا سوال در مورد جاده مردگان داشتم که امیدوارم دوستان جواب بدن.

اول اینکه ایزیلدور چه زمانی از مردمی که توی اونجا بودند عهد و پیمان یاری گرفته بود. هنگام ورود ایزیلدور به سرزمین میانه الندیل پادشاه نومه نوریهای تبعیدی بود و تا زمان جنگ با سائورون هم خود الندیل پادشاه بود. پس کی ایزیلدور از اونها پیمان گرفته که بعدها(آنها در سالهای تاریک سائورون را ستایش کرده بودن) از عمل به عهدشون سر باز زدند.

و دومین سوال اینکه تئودن میگه موقعی که برگو و بالدور به در ورودی جاده مردگان رسیدند پیرمردی باهاشون صحبتهایی کرد. میخوام بدونم آیا تالکین جایی در کتابهاش اشاره میکنه که اون پیرمرد کیه؟

و اما سوال سوم اینکه اون جنازه ای که آراگورن و گروه خاکستری و لگولاس و گیملی توی جاده مردگان پیدا کردند جنازه بالدور بوده؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
امیر فارامیر

منم اين سوال برام پيش اومده بود كه كي ايزيلدور با مردم كوهستان پيمان مي بنده چون بايد با توجه به كتاب زماني باشه كه سائورون ضعيف بوده چون كتاب مي گه :وقتي سائورون بازگشت و دوباره قدرت گرفت..... مي شه كسي در اين مورد توضيح بده.

در مورد سوال سومت دوست عزيزم من فكر مي كنم جواب مثبت باشه

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
اله سار

سلام به همه. خوب با اجازه دوستان من یه توضیح مختصر در این مورد بدم (البته با یه مقدار مقدمه ) :

وقتی که نومه نوری ها به رهبری النیل و پسران مقتدرش ایسیلدور و آناریون به سرزمین میانه اومدن و پادشاهی رو تاسیس کردن اونها بزرگترین مشکلشون سارون نبود چون تصور می کردن که سارون در سقوط نومه نور از میان رفته در حقیقت اونها از مردمان وحشی و ساکن در سرزمین میانه بیشتر احساس نگرانی می کردن اونها بیشترین مشکل رو از جانب مردمان درواداین و Gwathuirrim بوده . اصلا مبنا و فلسفه ساختن دو دژ معروف آگلارند و آنگرنست( که بعدها ایزینگارد نامیده شد) بدست اسیلدور و آناریون جلوگیری از شورش همین مردمان و سرکوب اونها بود؛ دوراداین ها اونجور که در کتاب افسانه های ناتمام نوشته شده از مردمانی بودند که از دوران اول در بلریاند ساکن بودند و بعدها در کوهای سفید ساکن شدند و دژ دونهارو که جاده های مردگان از میان اون می گذشت و همینطور مجسمه های مردان پوکل از ساخته های دست اونها بود. Gwathuirrim هم شاخه از درواداینها بودند که اجداد مردمان بری به اونها می رسه اونها بسیار به سمت سارون تمایل داشتند و به بندگی اون و جادوی سیاه اون روی آورده بودند. بهر حال بعد از ساخته شدن آگلارند وآنگرنست ایسیلدور که پادشاه جنوب بود اونها رو وادار به تسلیم کرد و اونها هم پیمان وفاداری بستند و قول دادند که خراجگذار ایسیلدور باشند و در جنگهای احتمالی به او کمک کنند در حقیقت اون قولی که به ایسیلدور دادن مال این موقع بود.چون درسته که الندیل پادشاه تمام سرزمین میانه بوده اما پادشاه جنوب سرزمین میانه ایسیلدور بوده و اونها برای ایسیلدور سوگند وفاداری خوردند . اما بعد از برگشتن سارون از نومه نور و جنگی که شروع کرد در زمان آخرین اتحاد انسانها و الفها وقتی ایسیلدور از اونها تقاضای کمک کرد اونها قبول نکردند. اونجا ایسیلدور به عنوان شاه جنوب تهدیدشون کرد که اگه معلوم بشه اتحاد از سارون قوی تره اونها به نفرین دچار می شن و بعد از اینکه جنگ تموم شد و ایسیلدور بجای الندیل به تخت نشست انوقت همون نفرین معروف روکرد. اونها هم به تدریج و درطول زمان به عواقب این نفرین دچار شدند و بخاطر جنگهای داخلی و بیماری همشون مردند.

در مورد اون پیرمردی که در جلوی در نشسته من چیزی ندیدم بجز اینکه گفته شده به احتمال زیاد از مردان نومه نوری بوده به این دلیل که وقتی که بالدور و برگو از اونجا می گذشتند به زبان وسترنس با اونها صحبت کرده و به اونها هشدار داده ، که زیاد هم دور از ذهن نیست چون یه نومه نوری از تاریخ و داستانها و فرهنگ عامه نومه نوری ها اطلاع داره.در مورد اون نوشته های سردر هم گفته شده که بدست مردمان نومه نوری نوشته شده به دو دلیل اول اینکه دربین Gwathuirrim و درواداین ها خط و کتابت رایج نبوده و دوم اینکه اون نوشته ها در بخط وسترن نوشته شده اند. در مورد اون بقایای جسد اون مطمئننا جسد بالدور بوده ؛ من این جمله رو در این مورد دیدم :

past another door where Aragorn and company found the remains of Baldor, son of the second King of Rohan, Brego

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

دستت درد نکنه اله سار عزیز. ضمنا یه خواهشی دارم که به بحث اسطوره های اسکاندیناوی توی قسمت داستانهای تالکینی توجه کنید خواهشا. همین روزهاست که ببندنش. اونوقت حد اقل به نظر من چیز های زیادی رو از دست میدید.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
بورومیر

ببینم جسدی که میگین همونه که دم یه در مرده بود؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

بله دوست عزیز

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
بورومیر

خوب میدونید پشت اون در چی بود؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

نه من میدونم و نه فکر میکنم هیچ کس دیگری میدونه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
بورومیر

یعنی میخواین بگین تالکین هیچ کجا اشاره نکرده که ممکنه چی اونجا باشه؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Ringator

تالکین خودش رسما اعلام کرده که یه سری ابهام های بی جواب در کتابش هست مثل تام بامبادیل. در هر صورت ما هیچ وقت از همه ی اسرار جهان آگاه نمیشیم ... و سرزمین میانه هم کمی از دنیای ما نداره...خوب حداقل یه کمی!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ققنوس آبی

من هم فکر میکنم قصد تالکین از این کار ، این نبوده که به جذابیت های دنیاش اضافه کنه... چون کم نداره! بلکه این بود که شبیه واقعیت بشه!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Haldir of Lorien

با سلام خدمت همگی

میخواستم یک مبحث جدید باز کنم ولی چون سوالم ربط غیر مستقیمی که جاده مردگان دارد بیخیال شدم

در سقوط نومینور و بادبان کشیدن اسیلدور و آناریون به سرزمین میانه مگر آنها چقدر وقت داشتند که آن همه چیز با ارزش را سوار کشتی کردند؟

مثلا چگونه با آن عجله سنگ ارخ را اسیلدور با خودش آورد--آخه تو جیبش که جا نمی شده

با تشکر از همگی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
MAS

هالدير جان،‌ اينطور نبوده كه خشم ارو بر سر نومه نور به يك باره ظاهر بشه و مثلاً النديل و پسرانش غافلگير بشن. پادشاه ارفارازون خيلي وقت بود كه تحت تأثير القائات سارون( كه به عنوان اسير پادشاه به نومه نور آورده شده بود)،‌ به پرستش تاريكي تا حدّ قرباني كردن براي ارباب آن(يعني ملكور) روي آورده بود. خيلي وقت هم بود كه به علّت بالا رفتن سنّش(البتّه به حساب نومه نوري ها) و سنگين شدن سايه ترس از مرگ بر وجودش، با فرض اينكه قدم نهادن بر سرزمين قدسي او را نيز ناميرا مي سازد(و شايد هم به علّت حسادتي كه از اين بابت نسبت به الف ها و والار داشت)، در تدارك حمله به خطّه ناميرايان بود. از آن طرف آمانديل(پدر النديل) كه از مؤمنان بود به تأسّي از جدّ خود يعني ايارنديل در صدد بود كه به والينور بادبان كشد تا والار را از كرده هاي ارفارازون باخبر سازد. او ضمن درميان گذاشتن نقشه اش با النديل، به او سفارش نمود كه كشتي هايي براي خود و پسرانش مهيّا كند تا در هنگامه خطر آنان را به موقع برهاند. اينگونه بود كه آمانديل به والينور بادبان بركشيد و ارفارازون نيز سپاهيانش را از راه دريا بدانجا گسيل داشت. سي و نه روز از زمان ترك كردن نومه نور توسّط ارفارازون و سپاهيانش مي گذشت كه بلا نازل شد. البتّه در اين مدّت نشانه هاي آشكاري از خشم و غضبي عظيم بر نومه نور ديده ميشد. اين بود كه الينديل و پسران او و همراهان شان كاملاً براي چنين هنگامي آماده بودند.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...