رفتن به مطلب
MAS

توصیف والینور و سرنوشت الفها

Recommended Posts

MAS

بعد از مدّتها سلام

خیلی گرفتارم به خاطر همین هم هر از چند وقت یک دفعه فقط فرصت پیدا می کردم که یه سری به سایت بزنم و یه سروگوشی آب بدم، ولی از اینها گذشته چند وقته که یه سئوالهایی برام پیش اومده که ایندفعه نتوانستم جلوی خودم رو بگیرم و مطرح نکنم و اگر هم می بینید که تحت یک تاپیک مطرح می شوند لطفاً ببخشید.

پیش از مطرح نمودن موضوع مبحث یادآوری می کنم که مطالب ذیل با این فرض نوشته می شوند که آردا و تاریخ نقل شدۀ آن توسّط تالکین را واقعی بدانیم.

از دوستان محقّق و به قول آرون، استاد ، خواهشمندم که توصیفات تکمیلی در رابطه با والینور و کیفیت زندگی در آنجا و اینکه مثلاً اگر انسانها سوار بر کشتی هایشان می خواستند به آنجا بروند چه اتّفاقی برایشان می افتاد و پایان کارش ارائه نمایند.

اگر می گویم پایان کار والینور خوب به این خاطر است که: احیراً در سایت مطالبی راجع به یافت شدن(احتمالی) آثاری از دورف ها و یا هابیت ها شده است امّا صحبتی از پیدا شدن بقایای الفها نمی باشد، آیا این به آن خاطر است که همۀ الفها به تالارهای جاودان رفته اند(البتّه اگر اسمش را درست گفته باشم) و یا چیز دیگری؟

در پایان یه خبر فعلاً کوتاه اینکه: قرار است در دانشکدۀ زبانهای خارجی دانشگاه آزاد واحد تهران شمال همایشی برگزار شود در مورد بررسی اسطوره های اسکاندیناوی در ارباب حلقه ها(البته شاید هم تا بحال شده باشد) به هر حال اگر بختی بود اخبار تکمیلی تر را پنجشنبه شب روی سایت می گذارم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
آرون

خب من دقیقا همه این تحقیقامو دوست دارم با این فرض انجام بدم که اینها واقعی بودن , و اگه دقت کنی , میبینی تالکین به گونه ای هوشمندانه اتفاقات این دنیا رو ترتیب داده به جوری که همه چیزش با دنیای اکنون ما جور در میاد.

اولا که این سوالاتی که پرسیدی , هرکدوم خودشون یه عالمه توضیح و پس زمینه دارن , اما من سعی می کنم تا جایی که بشه بگم و اگه جایی سوالی داشتی بپرس.

خب اول میخوای بدونی والینور و کیفیت زندگی در اونجا چطوری بوده ؟

خب , والینور یا قلمرو قدسی , جایی بود که والار برای در امان بودن از شر ملکور(لرد تاریکی) یافتند , و بر مرزهای آن کوه های پلوری را برافراشتند که مرتفع ترین در زمین بودند, تا ملکور را یارای نفوذ با آنجا نباشد. آنها در آن سرزمین زیباترین چیزهای زمین را گرد آوردند و بسیار چیزهای زیباتر ساختند , و آنرا متبرک نمودند , و فقط نامیرایان اجازه سکونت در آنجا را داشتند, و هیچ چیز در آن جا رو به زوال نمی رفت یا نمی پژمرد چرا که تمام سنگ و آب ها تقدیس شده بودند. آنجا والار دو درخت را گذارده بودند که زیباترین چیز برروی زمین و نور والینور بودند, و پس از نابودی شان به دست ملکور , تنها توانستند میوه یکی را به جای خورشید و شکوفه دیگری را به جای ماه بگذارند, و الف هایی که نور دو درخت را دیده بودند الف های برین -بلند پایه- نام گرفتند. (برگرفته از سیلماریلیون-والاکوئنتا)

خب , این از کیفیت زندگی در والینور.

حالا باید یه بررسی روی سرنوشت الف ها بکنیم تا بدونیم که چرا الف ها به والینور میرن.

وقتی که الف ها و آدمیان -که فرزندان خدا نامیده شدند- خلق شدند , بنا بر این شد که الف ها زمانی دراز قبل از آدمیان به دنیا وارد شوند. اما وقتی که خدا آنها را وارد آردا (دنیا) کرد , دورانی بود که ملکور تاریکی خود را بر همه جا انداخته بود. پس خدا آنها را به خواب برد تا اولین چیزی که چشم و روان پاکشان می بیند تاریکی نباشد. جایی که اِرو آنان را به خواب فرو برد, حتی بر والار هم پنهان بود.

خب , داشته باش که در این زمان , فقط دو درخت بودند که نور والینور را تامین می کردند و هنوز خورشید و ماه وجود نداشت. واسه همین سرزمین میانه که جدا از والینور بود در تاریکی قرار داشت. بعد از مدتی , واردا برای آنکه سرزمین میانه هنگام بیدار شدن الف ها تاریک نباشد, ستارگان را در آسمانهای فراز سرزمین میانه نهاد.

آنگاه , الف ها در سواحل دریای هلکار زیر کوه های اوروکارنی در دریاچه کوی وی انن به زیر نور ستارگان بیدار شدند. و اولین چیزی که دیدند, نور ستارگان, و جاری شدن آب بر روی سنگ بود.

والار از آمدن الف ها آگاه بودند اما نمیدانستند کجا آمده اند. اما ملکور به دلیل جاسوسان بسیاری که داشت بسی سریع تر از والار الف ها را کشف کرد, آن زمان الف ها هنوز خدا را نمی دانستند و ملکور موفق شد عده ای از الف ها را برباید و آنان را بنده خویش سازد که او را خدا بدانند(نامه های تالکین) و آنها را با شکنجه مسخ نموده موجوداتی جدید ساخت و نامشان را اورک نهاد. چرا که حتی ملکور نیز قدرت خلقت نداشت و تنها می توانست خلقتی از ساخته های ارو را تغییر دهد.

اما پس از مدتی, اورومه شکارچی والار, هنگامی که در جنگل های سرزمین میانه به دنبال حیوانات وحشی قلمرو ملکور می جست, گذرش به کوی وی انن افتاد. او الف ها را دید که به زیر نور ستارگان آواز می خوانند و عاشق مخلوقات و فرزندان نخست-زاده اِرو شد, و آنجا بود که نام آنان را اِلدار نهاد:مردم ستاره ها. او به آمان بازگشت و والار را آگاه ساخت. من وه به این نتیجه رسید که وقت آن است که با ملکور به جنگ برخیزند و سرزمین میانه را از کنترل او خارج سازند.پس از آنکه ملکور به زنجیر کشیده شد و در تالارهای منداس زندانی شد, والار که عاشق الف ها شده بودند, ازشان دعوت کردند که سرزمین میانه را ترک کنند و به نزد آنان و دودرخت در والینور آیند.اما الف ها از والار می ترسیدند و ابتدا آنرا اجرا ننمودند.پس اورومه به آنجا بازگشت و از میان الف ها سه رهبر از مورد اعتماد ترینشان را برگزید تا به همراه او به والینور آیند. و در این میان سه رهبر از میان الف ها به نام اینگ وه, فینوه و الوه انتخاب شدند و به والینور رفتند. آنگاه که بازگشتند از درخت ها گفتند و مردمانشان را راغب کردند تا به همراهشان به غرب روند.

چرا والار از آنها درخواست کردند به والینور آیند؟ چون که از آنجا که آنها چيزی کاملا متفاوت برای والار بودند, و در خلقتشان والار هيچ نقشی نداشتند, مورد تمايل خاص و محبت شان قرار گرفتند. (حالا ممکنه بپرسی پس آدمها چی ؟ اونها هم چیزی متفاوت بودن و در خلقتشون والار نقش نداشتن ) اما بدون که خدا , الف ها رو خیلی شبیه به والار و تمام آینور خلق کرده : و به راستی آینور با الف ها بیش در ارتباط بودند, چه, ایلوواتار گوهره آنان را بسی شبیه به آینور سرشت, لیکن با نیرو و قامتی کمتر...

و برای همین اونها خیلی الف ها رو دوست داشتن و ازشون خواستن که به والینور بیان که زیباترین و مقدس ترین مکان بود, الف ها هم که عاشق زیبایی ها هستن و واسه همین براشون رفتن به اونجا خیلی جذاب بود.

از این پس سفر بزرگ الف ها شروع شد. گروهی از الف ها به والینور رفتند , گروهی در میانه راه به دلایل مختلف باز ماندند و در سرزمین میانه اقامت کردند. گروهی هم اصلا از جای خود تکان نخوردند! و حتی گروهی دوباره از والینور به سرزمین میانه تبعید شدند و غیره.

ولی در نهایت سرانجام اکثریت آنان رفتن به والینور بود , مگر برخی که آنان هم یا فانی یا کشته شدند و هیچ الفی دیگر در سرزمین میانه نماند.

خب , حالا سرنوشت الف ها چی بود و چرا به والینور می رفتن و اگه می مردن چی می شدن؟

سرنوشتی که ایلوواتار (خدا-اروی یگانه) برای الفها تعیین کرد , این بود که جاويدان باشند, عاشق زيبايی‌های دنيا باشند, و آنرا با هدايای ظرافت و کمالشان به اوج برسانند, آنگاه که دنیا به پايان می‌رسد آنان نيز به پايان رسند, و هرگز آنرا ترک نکنند و حتی اگر «کشته شوند» دوباره به دنیا بازگردند (و این بار بدن جدید ایشان به والینور می رود گرچه برخی استثنا هم بودند که در زندگی دوباره باز به سرزمین میانه بازگشتند)- و در عين حال, آنگاه که «پیروان» (آدميان) آمدند به آنان آموزش دهند و راه را برايشان باز کنند, و همچنان که «آدمیان» ترقی کردند و زندگیشان را به پیش بردند, الف‌ها بیشتر «رو به زوال» بروند. چنین گونه آنان در عصر چهارم که کم کم دوره , دوره آدمیان می شد , کاری در سرزمین میانه نداشتند و دل ایشان هوای والینور را داشت. (به این دلیل بود که در اواخر دوره چهارم که عصر به عصر آدمیان تبدیل میشد الف ها بیشتر و بیشتر کوچ کردند.و این جواب سوال تو هستش که میگی به خاطر اینه که همه الف ها به سرزمین های جاویدان رفتند)

خب , حالا انسان ها میتونن برن والینور یا نه ؟

والینور برای انسانها و کلا همه موجودات فانی , یه مکان ممنوع بود , اگه بدونی , خدا برای انسانها سرنوشت متفاوتی تعین کرد , اینکه انسانها نمی تونستن جاویدان و زیباترین ها باشند , برای این بود که خدا به ایشان سرنوشتی رو داد که همه جا از آن به اسم هدیه خدا گفته شده و اون هبه , مرگ بود . او تعیین کرد که آدمیان پس از مرگ به جایی بروند که حتی والار و الف ها نیز از آن آگاهی ندارند. او اراده کرد که قلب آدميان جویای آن سوی ماورای دنيا باشد و از آن رو هرگز آرامشی نيابد.

هبه رهایی ایشان از مرزهای دنیا همانیست که که فرزندان آدمیان تنها برای زمانی کوتاه در دنیا زندگی می کنند, و به آن وابسته نیستند, و طولی نمی کشد که آنرا ترک می کنند و به جایی می روند که الف ها را بر آن آگاهی نیست. در حالی که الف ها می مانند, تا روز بازپسین, چون الف ها و والار وابسته به دنیا هستند و والینور نیز جزئی از دنیاست , و با فرسودن زمان , حتی الف ها و والار نیز به هدیه مرگ آدمیان که رهایی از مرزهای دنیاست حسرت می خورند.

خب , برای همین حتی والار نیز اجازه نداشتند این هدیه را از ایشان بستانند , و یا ایشان را به والینور راه دهند. و هیچ آدمی جرات تجاورز به والینور و حریم والار را نداشت.

آدمیان نومه نور , که به پاداش خدمت هایشان , عمری چند برابر عمر آدمیان اهدا شده بود , و در جزیره اله نا میان والینور و سرزمین میانه سکنی داشتند, مردمانی بسیار قدرتمند و باشکوه شدند و ثروت و قدرت باعث شد که کم کم به وسوسه داشتن عمر جاویدان افتادند. تا آنکه سرانجام , آخرین پادشاه نومه نور به نام آر-فارازون , وسوسه شد و جرات آنرا یافت که کشتی جنگی ای بسازد و با آن به والینور حمله کند, اما نرسیده به مرزهای والینور , با تجاورز او به حریم والار , والار خشمگین شده و آب ها طغیان کردند و کشتی آر-فارازون به همراه جزیره نومه نور به زیر آب ها رفت (این تورو یاد جزیره آتلانتیس نمیندازه؟؟)

پس از این ماجرا , سرزمین های جاویدان از روی زمین برداشته شد و تنها الف ها هستندکه می توانند به آنجا درگذرند.

خب امیدوارم جوابتو گرفته باشی اگه توضیحی می خوای بگو.

راستی اون جلسه که گفتی خیلی جالب به نظر میاد کاشکی زودتر می گفتی من هم میومدم!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
آرون

آرون خیلی ممنون از پاسخ کاملت.

البتّه منظور من از پایان کار والینور این است که نهایتاً چه اتّفاقی برای والینور افتاد؟ آیا هنوز هم روی آردا است و از نظرها مخفی شده؟ و یا اینکه دیگر چنین جایی با چنین کیفیتی وجود ندارد؟

منظورت از اینکه سرزمین های جاودان از روی زمین برداشته شد چیست؟

و در آخر اینکه اگر موهبت مرگ از سوی خدا به آدمیان هدیه شده بود و آنطور که می دانیم هابیت ها هم نوعی انسان بودند، پس چرا فرودو و بیل بو به والینور رفتند(البتّه می ئانم که تحت یک تاپیک مفّصلاً در این مورد بحث شده است، ولی از منظر پاسخی که دادی این را می پرسم)؟ چرا به فرودو و بیل بو جاودانه شدن در زمین را اهدا نمودند؟ در پایان فیلم که رفتن فرودو و بیل بو خیلی نوستالژیک به نظر می رسد. من را به یاد آخر بازی کامپیوتری شازادۀ ایرانی 2 می اندازد، جایی که پرنس در حال ترک جزیرۀ زمان و بازگشت به بابل می باشد. حتماً باید این صحنه را ببینی. دورنمای بندر جزیرۀ زمان با آن نور زرد رویایی اش درست مانند دورنمای بندری است که فرودو و تعدادی از یاران حلقه از آنجا(اگر اشتباه نکنم لنگرگاههای خاکستری) سرزمین میانه را ترک می گویند.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
MAS

بابا عجب استقبالی شد از این بحث بعد از این همه وقت؟! من که از رو رفتم!! یه دو صفحه مطلب جالب از یک فن فیکشن جالب تر پیدا کردم اگه فرصت پیدا کنم تو همین هفته ترجمه اش می کنم می ذارمش همین جا تا خودم جواب خودم رو داده باشم!

لیدی آرون راستی کو این تحقیقت دربارۀ واقعی بودن آردا؟

راستی چه خوب میشه عکسهای این میتینگ اسفندماه رو هم بذارین رو سایت.

ببینید سه تا موضوع متفاوت رو گذاشتم یه جا تا بعداً نگید طرف پست الکی زد امتیازش بره بالا!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
MAS

سلام به همه! بالاخره این وعدۀ سه ماه پیشمو الان عملی می کنم و اون ترجمه رو که تو پست بالایی در موردش یه چیزایی گفتم می ذارم اینجا. تو این اوضاع و احوال بی پستی که از صدقه سر ایّام امتحانات و کنکور و ... هست، این ترجمۀ هول هولکی و سردستی من ،فکر کنم که یه جورایی غنیمته. به هر حال امیدوارم بخونید و نظراتتون رو بگید(بخصوص اساتید محترم، به ویژه اگر ایرادی، اشتباهی، موردی، چیزی تو این ترجمه، علی الخصوص در اسامی خاص می بینن، منّت بذارن و تصحیح بفرمایند). توجّه کنین که علی رغم باشتاب انجام شدن این ترجمه، سعی کردم که سبک نویسنده رو توش رعایت کنم. به خاطر همین مطمئن باشید که این یه جورایی جسته گریخته بودنش از خود متن انگلیسیشه، دست به گیرنده های خود نزنید!!!!!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
MAS

کار و بار الف ها در آمان چیست؟!

این سؤال که در آمان چه کارهایی برای انجام دادن وجود دارند، هیچ گاه از ذهن شما بیرون نمی رود. الف های نولدور قبل از به تبعید رفتنشان، تپه ها و کوه های والینور را برای تهیّه سنگ، مورد استخراج قرار دادند تا با سنگ های بدست آمده، خانه ها و برج هایشان را بنا نهند.{بدین منظور،} لازم بود که آنها جاده های بسیاری را در سراسر آمان ایجاد نمایند تا به ایشان در حمل و نقل سنگ های مذکور کمک کنند.

امّا همزمان با ساخت تمدن شان، الف های نولدور به چه کار دیگری مشغول بوده اند؟ آنها برای استخراج سنگ های کانی و جواهر، در کوه ها معدن حفر می نمودند و در جنگل های ارومه به شکار می پرداختند(محتملاٌ در کنار وانیار).

همچنین این امکان وجود دارد که برخی از نولدور همراه با فالماری، در هنگام لزوم به دریانوردی می رفتند(فالماری صیّادان مروارید بودند و از طریق مرواریدهای صید شده، با نولدور به داد و ستد می پرداختند: یا در ازای کمک نولدور در ساخت آلکوالوندی و یا در عوضِ سنگ های جواهرِ {استخراج شده در } نولدور. امّا اساساً، غیر از تمام طول روز یک گوشه نشستن و آواز خواندن و یا با والار و مایار میهمانی گرفتن، احتمالاً کارهای کمی در آمان برای انجام دادن وجود داشته. شاید زندگی در سرزمین قدسی، برای یک نولدو که می بایست کارهای مفید و سازنده ای انجام می داد، کاملاً ملال آور بوده باشد. چرا پیشنهاد زیرکانۀ ملکور، مبنی بر اینکه نولدور می توانند در سرزمین میانه چیزهای خیلی بیشتری داشته باشند، نباید آنها را بر می انگیخت؟

به نظر نمی رسد که تبعیدی ها بعد از بازگشت به تول ایریسیا در دوران دوم، از اینکه سراسر روز را گوشه ای بنشینند و آواز بخوانند، خوشحال بوده باشند. کاملاً این امکان وجود دارد که تعداد زیادی از نولدور که می خواستند زندگیشان به روال عادی باز گردد، آن عدّه از الدار را که برای آموزش دونه داین به نومه رفته بودند، همراهی کرده باشند.{مقولۀ} کمک به اداین برای ساخت ملّتی جدید، شاید که تنها حیله ای از جانب ایشان بوده باشد.

شاید این الف های سیندار بودند که درختان، گیاهان و حیوانات را به نومه نور بردند؛ احتمالاً آنها(سیندار) هم از زندگی ملال آور در سرزمین قدسی خسته شده بودند. طیّ تمامی آن هزاران سال، والار برای خوشحال نگاه داشتن الف ها چه کار باید می کردند؟ احتمالاً تعداد کمی رقابت های سوارکاری، مسابقات شکار و احتمالاً آیین های طولانی و مشقّت بار شاعری و مباحثات آوازی در آنجا برگزار می گشته است. به راستی، وانیار چند روایت با موضوع سوگواری برای دو درخت سروده اند؟

احتمالاً الف ها احتیاج مبرمی به کتابدار ها داشته اند.{زیرا} هنگامی که رومیل، تنگوار را ابداع نمود و فیانور هم تصحیح شان کرد، احتمالاً الف ها طوفانی از ترانه، تاریخ و داستان و ... را به رشتۀ تحریر درآورده اند.

آنها ممکن است که اعصاری را فقط در تحلیل دانش زبانشناسی که نولدور از سرزمین میانه آورده بودند، صرف کرده باشند. بعد از اینکه آمان از سرحدّات جهان بیرون برده شد، شاید تا اندازه ای به الف ها احساس قرنطینه شدن دست داده شده باشد. مطمئنّاً، هرچند وقت یکبار، یکی دو کشتی تا تول ایریسیا می آمدند و اخباری تازه را از وقایع سرزمین های فانی، افزودگی های جدید در شجره نامه ها(که احتمالاً هر چند صد سال یکبار دچار تغییر می شدند) و لهجه ها و اصطلاحات مربوط به گویش های ناشناخته، از نواحی دورتر سرزمین میانه با خود می آوردند.

همۀ الف هایی که به آمان مسافرت کردند، دقیقاً در کجا مستقر شدند؟ آوالونی تا چه حد گسترش یافت؟ آیا هیچوقت کسی برای همیشه شهر را ترک نمود؟

والار و نولدور تیریون باید شجره نامه ای تحت اسم کلبورن را به عنوانِ نشانه ای از صمیمیت بازگشته {شان} ، به الف های بلریاند داده باشند. امّا آیا الف های تول ایریسیا مجاز به رفتن به سرزمین اصلی بوده اند؟ اگر فرضاً یک پلان تیر در آوالونی بوده و با سنگ الندیل که در تپه های برج، نزدیک میت لوند، نگهداری می شده، هماهنگ(کوک) بوده باشد، آیا می توان نتیجه گرفت که الف ها نوعی سیستم پیام رسانی ایجاد کرده بودند و ساکنان سرزمین میانه می توانستند به وسیلۀ آن با ساکنان آمان، به تبادل اخبار بپردازند و از حال همدیگر خبر گیرند؟ ظاهراً گیلدور اینگلوریون، زمان بسیاری را صرف نگاه کردن در پلان تیر می نموده. مطمئنّاً {جای سؤال دارد که} با خاطراتی، تا آن حد خوب، از الف ها، آیا هرچند سال یکبار، وی نیازی به تجدید تصوّر و دیدگاهش از غرب نداشته است؟

و آیا چگونگی اطّلاع ما از وقایعی که برای ار- فارازون، بعد از حمله اش به والینور، اتّفاق افتاد، عجیب نمی باشد؟ چگونه این اطّلاعات وجود می داشتند، اگر الندیل(نویسندۀ آکالابث) با کسی در تول ایریسیا در تماس نبوده و از شرح ماوقع مطّلع نشده باشد؟

ممکن است کسی بپرسد که اربابان الفِ تول ایریسیا چه کسانی بوده اند؟ آنها{ کسانی بودند که}برای عروسی آلداریون و ارندیس به نومه نور رفتند. آیا فینرود فلاگوند یکی از آنان بود؟ هنوز گفته می شودکه او با پدرش فینارفین در زیر درختان الدامار قدم می زنند. شاید او مجبور نبوده در تول ایریسیا بماند؛ و آیا فینرود هیچ گاه با آماریه - یک الف وانیار که به او اجازۀ همراهی فینرود برای رفتن به تبعید داده نشد - ازدواج نمود؟ اگر پاسخ به این سؤال مثبت باشد، احتمالاً در آمان بعد از بازگشت تبعیدی ها، عروسی های بسیاری برگزار شده اند. { چرا که } نولدور تمایل بسیاری به ازدواج با دیگر الف ها داشتند(ازدواج بین قومی).

شاید برای کسی این سؤال پیش بیاید که حال که الف ها میراثی از جنگ ها و تواریخ عظیم را {برای ما } در سرزمین میانه به جای گذاشته اند، خودشان اکنون به چه کاری مشغولند؟ {البتّه} بعید است که بخواهند دوباره بر والار بشورند و یا توسّط موجودات اهریمنی تهدید گردند! ممکن است که در سراسر نواحی غیر مسکونی آمان نیز سکنی گزیده باشند، شهرهایی بنا نهاده، به جنگل کاری پرداخته، معادن جدید حفر نموده و کلّاً در کنارِ نگاه داشتن تنها یک عمارت بزرگ و قدیمی(البتّه برای هر کدامشان)، یک تمدّن جدید را بنا نهاده باشند که در موارد بسیاری تمدّن قبلی را پشت سرگذاشته باشد.

احتمالاً در زمانی که نومه نور نابود شد، در آمان، تنها چند طایفه زندگی می کرده اند: وانیار، نولدورِ فینارفین، فالماری، نولدور تول ایریسیا، سیندار تول ایریسیا و یا هر طایفۀ الف سیلوانی که در حال پیدایش بودند.

لگولاس و گیملی نهایتاً در کجا سکنی گزیدند؟ از این باب، آیا گالادریل مجبور شد که در آوالونی بماند؟ اگر او می خواست که فینارفین را در الدامار(یا والینور، با این فرض که الدامار آنقدر ویران شده بود که نولدور تریتون، بعد از ضیافت کوچک ار- فارازون نمی توانستند به آنجا بازگردند) ملاقات کند، آنگاه چه اتّفاقی می افتاد؟

کلبورن، پس از آن که برای آخرین بار در انظار ظاهر شد، بالاخره از کدام نقطه، سرزمین میانه را ترک گفت ؟ آیا وی مجبور بود که برای دیدار خویشاوندانش، یکی دوهزار سال دیگر نیز صبر کند؟

در مورد الروند و کلبریان چطور؟ و همینطور الداهان و الروهیر(با این فرض که آنها تصمیم گرفته بودند که الف باقی بمانند)؟ آیا آنها به شمال رفتند تا الوینگ و ایارندیل را ملاقات کنند؟ آیا الوینگ هنوز در آن برج واقع در دوردست شمال زندگی می کند؟

آیا ایارندیل هیچگاه در روزهای جشن و میهمانی، سیلماریل را {از اختفا} بیرون می آورد؟ اگر که آمان به دنیایی جدید با قارّه هایی جدید برای اکتشاف تبدیل شده، آیا ممکن است که الف ها مسافرت فضایی و جهش مابین ابعاد را اختراع نموده باشند؟ آنها به این شکل می توانند گاهگاهی، سری به موارد به جای مانده در سرزمین های فانی بزنند و آنها را بررسی کنند؛ در اینصورت ممکن است که ما بالاخره توضیحی برای تمام آن برخوردهای عجیب با یوفو(UFO) ها یافته باشیم....!؟!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
MAS

ناظر جان یه لطف می کنی جای این کلّۀ الف های در خال خنده(تو پست بالایی)، یه کروشۀ بسته بذاری. بابا من که الان با این وضعیت(راه به راه کلّۀ الف دیده میشه!) خودمم گیج میشم موقع خوندن.

-----------------------------

ویرایش شد مس عزیز ، اما مجبور شدم از قلاب استفاده کنم چون ادیتور فروم کروشه رو همش اونجوری تبدیل می کنه(ناظر)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
آرون

دستت درد نکنه mas عزیز با اینکه خونده بودمش اما مرسی که زحمت ترجمه رو کشیدی. اینو بعد تغییر آردا به بخش مقالات منتقل خواهیم کرد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
MAS

آیا می توان والینور را جایی دانست که همه جای آن کیفیت سرزمین لوتلورین را دارد(با توجّه به این که می دانیم قسمت اعظم این کیفیت در لوتلورین بستگی به وجود حلقۀ گالادریل(اگر اشتباه نکنم، ننیا) داشته)؟ یا اینکه لورین بسیار با شکوه تر از والینور بوده(دلبستگی شدید گالادریل به لوتلورین می تواند دلیلی بر این موضوع باشد)؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
آرون

نه لوتلورین به هیچ وجه قابل مقایسه با والینور نیست , تنها دلیل دلبستگی گالادریل به لوتلورین این بوده که درخت های نقره ای و طلایی اونجا می تونستن ذره کوچکی از زیبایی والینور رو به یادش بیارن (با توجه به اینکه اون یه زمانی تو والینور زندگی می کرده و همراه سایر نولدور به سرزمین میانه بازگشت) ولی نمی تونست دوباره بره اونجا چون نفرین منداس روی تمام نولدور افتاده بود و کسانی که گریخته بودن نمی تونستن دوباره به والینور برگردن , و خود گالادریل هم اینو بارها و بارها می گفت حتی تو شعرهاش هم میبینی تا جایی که یادمه: «...از برگ ها خواندم از برگ های طلا, و برگ های طلا آنجا رست .../ از باد خواندم و باد که لابلای شاخه ها پیچید و وزید / آن سوی خورشید,آن سوی ماه, کف روی دریا را پوشانده بود /که آنجا در آلمارن درختی طلایی رست / در الدامار در سرزمین های همیشه شب الون تیریون / برگ های زرین زمانی دراز بر شاخه های سالیان روییدند/ اما اکنون در این سوی دریاهای جدایی افکن اشک های الفی جاری می شود / ... / .../ اما اگر کشتی ها را بسرایم کدامین کشتی است که به سوی من می آید ؟ . کدامین کشتی است که مرا از چنین دریاهای پهناوری بازمیگرداند؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
گولوم

بچه ها واقعا زحمت كشيديد.اصلا مشكلات من با تاريخ الفها و آدمها تا حد زيادي حل شد.اگه مي تونيد يه جوري ترتيب بديد كه هر كي تازه عضو آردا ميشه اين تاپيك از اولين متوني باشه كه مي خونه.واقعا مفيد و كامل بود.ممنونم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ائارندیل Eärendil

والینور برای انسانها و کلا همه موجودات فانی , یه مکان ممنوع بود , اگه بدونی , خدا برای انسانها سرنوشت متفاوتی تعین کرد , اینکه انسانها نمی تونستن جاویدان و زیباترین ها باشند , برای این بود که خدا به ایشان سرنوشتی رو داد که همه جا از آن به اسم هدیه خدا گفته شده و اون هبه , مرگ بود . او تعیین کرد که آدمیان پس از مرگ به جایی بروند که حتی والار و الف ها نیز از آن آگاهی ندارند. او اراده کرد که قلب آدميان جویای آن سوی ماورای دنيا باشد و از آن رو هرگز آرامشی نيابد.

هبه رهایی ایشان از مرزهای دنیا همانیست که که فرزندان آدمیان تنها برای زمانی کوتاه در دنیا زندگی می کنند, و به آن وابسته نیستند, و طولی نمی کشد که آنرا ترک می کنند و به جایی می روند که الف ها را بر آن آگاهی نیست. در حالی که الف ها می مانند, تا روز بازپسین, چون الف ها و والار وابسته به دنیا هستند و والینور نیز جزئی از دنیاست , و با فرسودن زمان , حتی الف ها و والار نیز به هدیه مرگ آدمیان که رهایی از مرزهای دنیاست حسرت می خورند.

خب , برای همین حتی والار نیز اجازه نداشتند این هدیه را از ایشان بستانند , و یا ایشان را به والینور راه دهند. و هیچ آدمی جرات تجاورز به والینور و حریم والار را نداشت.

راستش آرون نیست ولی خواستم نقل قول بشه.چون موقع خوندن این پست یه سئوال واسه من پیش اومد که اگه کسی میدونه لطفا جواب بده.

اول اینکه نسل و ریشه هابیتها از انسانها هست یا نه؟

چون در بسیاری از جاها اشاره شده که هابیتها از هم نژادان انسانها هستند،ولی در جای دیگری استاد تالکین می گوید آن‌ها رسته‌ای جدا از انسان‌هایند.

اگر نژادشان یکی هست پس:

اگر ایلوواتار یک هدیه بی نظیر به انسانها داده و اونم هبه مرگ هست و اگر الفها و حتی والار در حسرت هدیه انسانها که مرگه هستند ،پس چرا فرودو و بیلبو به والینور رفتند تا جاودانه باشن؟

یعنی اگه یه روزی در والینور آنها احساس کردن که در دنیا زندانی شده اند میتونن بمیرن؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
3DMahdi

هابیتها هم نژاد انسانها هستن و سرنوشتشون هم مثل انسانهاست. فرودو و بیلبو هم میمیرن. توضیحات بیشتر رو تو این تاپیک بخون:

https://arda.ir/forum/index.php?showtopic=1040

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
dain

حالا یه سوال دورفا اخر چی میشن بعد مرگشون سنگ میشن یا به ماندوس میرن البته به نظرم قول دوم درست تره چون اگه جسمشون سنگ بشه روحشون که سنگ نمیشه به نظر شما این ملت مظلوم چی میشن؟؟؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Nienor Niniel

 

@dain الفها میگن که دورفا بعد از مرگ به سنگی که ازش ساخته شدن برمیگردن.اما خودشون عقیده دارن آئوله جایی در تالارهای ماندوس براشون در نظر گرفته.شخصا اعتقاد خود دورفا رو بیشتر قبول دارم به چند دلیل: 1.ارو خدایی یگانه و قدرتمند و بخشنده به ما معرفی میشه.از این خدا بعیده وقتی دورفا رو پذیرفته و بهشون روح،اراده و جایی بین فرزندانش داده،بعد از مرگ رها و نیستشون کنه . . . 2.از آئوله هم بعیده مخلوقات مورد علاقه شو رها کنه . . . 3.دورفا تو سرزمین میانه نقش موثری داشتن و نادیده گرفتنشون واقعا بی انصافیه که ارو و والار رو زیر سوال میبره!   4.یه روایتم هست که حدس میزنم بازم اعتقاد خود دورفا باشه(شاید هم پیشگویی باشه) اما اگه درست باشه سنگ شدن دورفا رو رد میکنه و اون اینه که بعد از داگور داگوراث (نبرد نبردها،نبرد روز بازپسین) که آردا تخریب شده، آئوله و دورفاش میان و آردا رو دوباره ترمیم میکنن :) 

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...