الندیل پادشاه انسان ها 1,647 ارسال شده در سپتامبر 6, 2014 (ویرایش شده) من راجع به ترجمه های متعدد از آثار استاد (مخصوصا رشته افسانه ش) تحقیق کردم و نتایج جالبی رو به دست آوردم که الآن خدمتتون مطرح می کنم. اولین ترجمه از تالکین در سال 76 و با ترجمۀ آقای فرهاد پور منتشر شد. این کتاب درخت و برگ و از انتشارات طرح نو بود. ............ . با سلام خدمت دوستان مسعود جان ترجمه آقای پرویز امینی همزمان با ترجمه نشر روزنه منتشر شده,اما ترجمه آقای امینی که مال نشر دنیای نو هست فقط بخش اول یا همان کتاب اول یاران حلقه رو شامل میشه وهیچ وقت مجلدات بعدی این ترجمه به چاپ نرسید.و ضمنا فکر نکنم تو هیچ جایی بتونی این کتاب رو برای خرید پیدا کنی چون چاپش مال سال 81 یا 82 بود وهیچ وقت تجدید چاپ نشد.اما احتمالا اگر به کتابخانه مرکزی زاهدان رجوع کنی شاید بتوی پیداش کنی. خانم ماه منیر فتحی هم که خودشون بچه تبریز هستند وقاعدتا هم استانی بنده, که اتفاقا توی دانشگاه استاد ما هم بودند.اولین مترجم کارهای تالکین در ایران هستند که کتاب های هابیت وارباب حلقه های جی ار ار تالکین رو ترجمه کردند. که کتاب هابیت توسط نشر فروغ آز ادی تبریز چاپ شد با عنوان هابیت ها ,رفت وبازگشت از سفر.بنده این ترجمه رو دارم که در نوع خودش خیلی قوی هست .اگر دوست داشتید یه پاراگراف از کتاب رو معرفی کنید تا ترجمه ایشون رو قرار بدم.؟؟ و ارباب حلقه ها با نام سالار انگشتری ها (دوستی حلقه ,دو تا برج ,بازگشت پا دشاه) توسط ایشون ترجمه شد و تا مقدمات چاپ وثبت در کتابخانه ملی رفت ولی هیچ وقت چاپ نشد. ویرایش شده در سپتامبر 6, 2014 توسط الندیل پادشاه انسان ها 5 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Gandalf the Grey 814 ارسال شده در سپتامبر 6, 2014 (ویرایش شده) البته تا جایی که من دیروز شنیدم کتاب درخت و برگ به شکل کامل تری ، قراره توسط انتشارات روزنه هم بازنشر بشه. فکر کنم مدتی طول می کشه که این اتفاق رخ بده و اینکه من دیروز میخواستم این کتاب رو بخرم ولی متاسفانه انتشاراتش لطف کرده بود و به شهر کتاب نرسوند ، خلاصه دست ما خالی موند :) ویرایش شده در سپتامبر 6, 2014 توسط Gandalf the Gray 4 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
رضائی.استل 3,749 ارسال شده در سپتامبر 6, 2014 البته تا جایی که من دیروز شنیدم کتاب درخت و برگ به شکل کامل تری ، قراره توسط انتشارات روزنه هم بازنشر بشه. خبر خوبیه. روزنه هم انتظار داره که کتابا بیشتر مورد استقبال قرار بگیرن. 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
فین رود فلاگوند 2,081 ارسال شده در سپتامبر 7, 2014 البته تا جایی که من دیروز شنیدم کتاب درخت و برگ به شکل کامل تری ، قراره توسط انتشارات روزنه هم بازنشر بشه. با عرض اجازت این که خیلی میمون و مبارک است اما ترجمه اش را چه کسی انجام می دهد؟ 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Gandalf the Grey 814 ارسال شده در سپتامبر 7, 2014 خواهش میکنم اجازه ما دست شماست. اطلاع ندارم ولی به احتمال زیاد همون ترجمه جناب فرهادپور به شکل کامل شده تری خواهد بود. صحبت خیلی یک دفعه و سرسری بود. 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
رضائی.استل 3,749 ارسال شده در سپتامبر 7, 2014 (ویرایش شده) خب دوستان این هم ترجمه های متعدد از آثار استاد که خوندنشون خالی از لطف نیست و قرار شد که منباب مقایسه براتون بیارم: آینولیتداله با ترجمۀ آقای علیزاده: آینولینداله آهنگ آینور آنک ارو، آن یکتا که در آردا او را ایلوواتار مینامند؛ و او نخست آینور را آفرید، قُدسیان را، که ثمرۀ اندیشهاش بودند، و با او بودند پیش از آنکه چیزهای دیگر در وجود آید. و او با آنان سخن گفت، نغمههای آهنگ را بر ایشان خواندن گرفت؛ و آینور در برابر وی خواندند، و او شاد بود. اما زمانی دراز هریک به تنهایی میخواندند، یا فقط تنی چند با هم، و باقی به آهنگ گوش میسپردند؛ چرا که هریک تنها آن بخش از اندیشۀ ایلوواتار را در مییافتند که خود نشأت گرفته از آن بودند، و با فهم برادران خویش میبالیدند، اما به آهستگی. باری همچنان که به هم گوش میسپردند به تفاهمی ژرفتر رسیدند، و همصدایی و همسازیشان فزون گشت. و چنین واقع شد که ایلوواتار جمله آینور را به نزد خویش فراخواند و نغمهای شگرف به ایشان باز نمود، و از چیزهایی بزرگتر و شگفتتر از آنچه تا به اکنون آشکار گردانیده بود، پرده بر گرفت؛ و شکوه آغاز و جلال انجامش آینور را مبهوت ساخت. چنانکه ایلوواتار را نماز بردند و خاموش ماندند. آنگاه ایلوواتار به ایشان گفت: " از آن نغمهای که بر شما آشکار گردانیدم، اینک به دست شمایان آهنگی بزرگ خواهم پرداخت. و چون شمایان را با شعلهای زوال ناپذیر افروختهام، توان خویش را در آراستن این نغمه خواهید نمایاند، هریک با اندیشه و تدبیر خویشتن، چنانکه خواهید. اما من خواهم نشست و گوش فرا خواهم داد، و شادمان خواهم بود که از رهگذر شما زیبایی عظیم بدل به ترانهای گشته است." آنگاه صدای آینور، بهسان چنگ و عود، نای و شیپور، و بربط و ارغنون، و بهسان همسرایانی بیشمار که به الفاظ میخوانند، با نغمههای ایلوواتار اندکاندک طرح آهنگی بزرگ را درانداخت؛ و صدای نواها در تبادلی بیپایان، بافته در همسازی، برخاست و مرزهای شنوایی را درژرفًناها و دروازهها در نوردید، و جای جای منزلِ ایلوواتار آکنده و سرریز گشت، و آهنگ و طنین آهنگ در پوچی جاری شد، و دیگر پوچی نبود. از آن هنگام، آینور آهنگی بدینسان نپرداختهاند، اما آمده است که از همسرایی آینور و فرزندان ایلوواتار پس از روز بازپسین آهنگی بس بزرگتر پرداخته خواهد شد. آنگاه نغمههای ایلوواتار به درستی نواخته میشود، و در لحظۀ برآمدن هستی میگیرد، و از آن پس هرکس به سهم خویش مقصود او را در مییابد، و هرکس با دایرۀ فهم دیگری آشنا میشود و ایلوواتار از سر خوشنودی به اندیشههاشان آتشی پنهان میبخشاید. *** آینولینداله با ترجمۀ خانم واثقی پناه: آینولیندالیه ترانه آینوها ارو بود، آن یکتا، که در آردا او را ایلوواتار می خوانند؛ او در ابتدا آینوها، یگانگان مقدس را آفرید. آنان که فرزندان اندیشه وی بودند، آنها که پیش از آفرینش هر موجود دیگری، نزد او حضور داشتند. و او با آنها سخن گفت و نتهای ترانه را به آنها عطا کرد، و آینوها در برابر ایلوواتار ترانه میخواندند و او را خشنود میساختند. اما برای مدت مدیدی، یا به تنهایی میسرودند و یا تعدادی اندک با هم نغمه سرمیدادند و بقیه گوش میسپردند، زیرا هریک از آنها تنها آن بخش از ذهن ایلوواتار را که از آن آمده بود، درک میکردند و آینوها با درک یکدیگر، رشد میکردند – گر چه به کندی و آهستگی. با این حال هربار که به نوای هم گوش میدادند به درک عمیقتری نائل میشدند، و هماهنگی و همآواییشان افزون میشد. و سپس زمانی فرا رسید که ایلوواتار تمام آینوها را با همدیگر فراخواند و نتی قدرتمند به آنها عطا کرد و بر آنها چیزهایی بسیار بزرگتر و شگفتانگیزتر از هرآنچه که تا بهحال نشان داده بود، آشکار کرد، و شکوه و جلال آغاز و زرق و برق پایان آن، آینوها را متحیر و مبهوت ساخت و آنها در برابر ایلوواتار تعظیم نموده و ساکت ماندند. سپس ایلوواتار بدانها گفت: از نتی که بر شما آشکار کردهام، اکنون شما را بر آن میدارم که با همدیگر آن ترانه بزرگ را بیافرینید. و از آنجاییکه من شما را با شعله فناناپذیر روشن کردهام، شما نیروهای خود را در آراستن این نت ابراز خواهید نمود، هر کدام با افکار و تدبیر خود. اما من خواهم نشست و گوش خواهم داد و خوشحال خواهم شد، زیرا که از طریق شما، زیبایی بزرگ به آواز، بیدار خواهد شد. سپس صداهای آینوها، بمانند چنگ و عود، نی و کرنا و ویولون و ارغنون، همه جا پیچیده و آنها همانند دسته گروه کُر بزرگی که با کلمات آواز میخوانند، شروع کردند به درآوردن نت ایلوواتار به آوازی بزرگ؛ و صدایی برخاست از ملودیهای بیپایان متناوب، که به گونه ای هماهنگ ایجاد میشدند، و صدا از دامنه شنود گذشت و به اعماق و ارتفاعات رفت، و مکانهای سکونت ایلوواتار از آن لبریز گردید، و آهنگ و انعکاس آهنگ به خلأ راه یافت، و دیگر خلأ نبود. از آن زمان تا کنون آینوها هرگز دیگر چنین آهنگی نساختهاند. البته گفته میشود پس از سرآمدن روزها، نغمه بزرگتری را آینوها و فرزندان ایلوواتار در برابر هم خواهند ساخت. و در آن زمان نتهای ایلوواتار به درستی نواخته خواهند شد، و به محض اینکه ادا شوند، شکل خواهند گرفت و خواهند ماند، زیرا همگی در آن موقع منظور از نقش خود را به طور کامل خواهند فهمید، و هر یک خود را درک می کند، و ایلوواتار به افکار آنها، آتشی نهانی و اسرار آمیز را خواهد داد، در حالیکه بسیار خرسند و خشنود خواهد بود. *** آینولینداله با ترجمۀ آقای حسین شهرابی: آیْنولینْدالِه موسیقی ِ آینور در ابتدا اِرو بود، که نام ِ وی در آردا، ایلّوواتار است و جُز او نبود؛ و او ابتدا، آیْنور را آفرید، که مقدّسان اَند، و موُلود ِ اندیشهاش بودند و قبل از آن که چیزی خلق گردد نزد ِ وی بودند. پس بدیشان سخن گفته، ایشان را گوشههای موسیقی آموخت؛ و ایشان در حضور ِ او آواز خواندند، و او خشنود بود. لیکن، دیرزمانی هر یک به تنهایی میخواندند، و یا معدودی از ایشان در معیّت ِ یکدیگر، و الباقی گوش میسپردند؛ زیرا هر یک از ایشان همان پاره از روح ِ ایلوواتار را اِدراک مینمود که از آن پدید آمده بود؛ پس به جهت ِ فهم ِ آواز ِ برادران ِ خویش میآموختند، لیکن اندکاندک. اما بیشتر شنیدند، لهذا، بیشتر آموختند و اتّفاق و همسازی ِ ایشانفزونی یافت. و این چنین واقع شد که ایلوواتار، جمیع ِ آینور را فرا خوانْد و گوشهای کِبریایی را به ایشان عرضه کرده، نزد ِ ایشان اُموری را آشکار نمود چند مرتبه عظیمتر و غریبتر از آن چه تا بدان زمان هویدا نموده بود؛ و جلال ِ اَوّلاش و شکوه ِ آخرش، آینور را متحیّر کرد، به طوری که ایشان در حضور ِ ایلوواتار سجده کرده، خاموشی گزیدند. پس ایلوواتار ایشان را گفت: «به توسط ِ گوشههایی که بر شما آشکار نمودم، فیالحال به اتّفاق ِ یکدیگر، موسیقی ِ اعظم را بسازید. و بدان جهت، که شما را به شعلهی زوالناپذیر برافروختم، میباید قُوّات ِ خود را، هر کدام به طریق ِ اندیشههای خود و به طریق ِ تمهیدات ِ خود، به جهت ِ آراستن ِ این گوشه عیان کنید، اگر بخواهید. لیکن من خواهم نشست و گوش فرا خواهم داد و خشنود خواهم بود که به طریق ِ شما جمال ِ عظیم در آواز بیدار خواهد شد. پس آوای آینور، موافق ِ آن آوا که در عودها و چنگها باشد، و در نایها و کَرِّناها، و در بَربَطها و اَرغَنونها، و موافق ِآن آواز که بیشمارْ همآواز به کلام بخوانند، گوشهی ایلوواتار را به موسیقی ِ عظیمی بَدَل نمود؛ و صدایی از نغمات ِ ناپیداکرانهی مُتبدّلبههم برخاست که در غایت ِ تناسب بود و از حدّ ِ شنیدن گذشت و لُجّهها و ارتفاعات را مَملوُ نمود و مواضع ِ منزل ِ ایلوواتار را نیز، به حدّی که جاری شد، و موسیقی و طنین ِ موسیقی در خُلُوّ، اِمحا شد و خُلُوّ، خُلُوّ نبود. از آن پس، هیچ گاه آینور آهنگی به مانند ِ این آهنگ نساختهاند، هر چند که گفتهاند پس از انقضای ِ ایّام، همآوازان ِ آینور و فرزندان ِ ایلوواتار، سکوتی عظیمتر را در حضور ِایلوواتار میباید بر پا دارند. آن گاه گوشههای موسیقی ِ ایلوواتار را میباید به طریق ِ اَحسَن نواخته، در لحظهی تکلّم ِ خویش آراسته به «وجود» گردند، زیرا همگان میباید نیّت ِ او را در سهم ِ ایشان بالتّمام دریابند و هر کَس میباید اِدراک ِ هر کَس را دریابد، و ایلوواتار، سختْ خشنود گشته، آتش ِ پنهان را به اندیشههایایشان خواهد داد. *** آینولینداله با ترجمۀ بانو آرون: *آینولیندل* در ابتدا , اِرو بود , آن یگانه - که در آردا ایلوواتور خوانده می شود. و او با چکیده ای از افکارش آینورها را آفرید ; فرشتگان مقدس . و آنها, پیش از آفرینش مخلوقات, با او بودند . و او با آنان سخن گفت, و نت هایی آهنگین هدیه او بود, و آنها در پس او خواندند , و او شادمان بود. اما زمانی بس دراز , به نوبت هریک به تنهایی میخواندند و دیگران گوش فرا میدادند, زیرا هرکدام تنها آن بخش از ذهن ایلوواتور را می خواندند که او به ایشان هدیه داده بود,و همزمان با فهمیدن نت های یکدیگر, به آرامی رشد کردند. و همچنان که گوش فرا می دادند , به درک عمیقتری دست یافتند , و با نظم و هماهنگی بیشتری خواندند. و زمانی فرا رسید که ایلوواتور, تمامی آینورها را فرا خواند, و به آنان یک نت عظیم را رو نمود, و برایشان رازهایی را گشود که بسیار عظیم تر و شگفت انگیزتر از هر رازی بودند که تا آن زمان آشکار شده بود. و شکوه این آغاز و تجلی این پایان, آینورها را شگفت زده نمود, پس در برابر او تعظیم کردند, و ساکت ماندند. آنگاه ایلوواتور سخن گفت : "حال, از این نت که از سوی من بر شما آشکار شد,با همکاری و هماهنگی هم , یک موسیقی باشکوه آماده سازيد. و نظر به این که من شما را از شعله جاویدان خلق کردم , بادا که شما نیروهایتان را در سرائیدن این نت به کار گیرید , هرکس با اندیشه و روش خودش, اگر که می خواهد. اما من نشسته, و گوش فرا خواهم داد , و خوشحال خواهم بود که آن "زیبایی ابدی"در میان آواز این نت, به وسیله شما بیدار شده است." *** داستان برن ارخامیون با ترجمۀ بانو آرون: "میگويند که باراهير فرمانروای آدميان شورشی در برابر لرد سياه, حاضر به ترک مخفيگاه و قلمرو خود Dorthonion نشد, پس لرد سياه Morgoth که يکی از فرشتگان والار و پديد آورنده سياهی ها و پليدی ها بود, به تعقيب ياران او پرداخت تا آنها را از بين ببرد. در اين ميان او تمام پيروان باراهير را از بين برد و باراهير با ۱۲ تن از يارانش تنها ماندند. قلمرو Dorthonion سرزمينی وسيع و دست نخورده بود که از شمال به دامنه کوههای بلند و مردابهايی میرسيد که تا غرب آن ادامه داشتند و پس از آن را درياچه افسون شده Tarn Aeluin فرا گرفته بود. راهی به اين سرزمين نمیرفت چرا که حتی در دوران صلح و خوشبختی کسی در آن نزيسته بود. چنان بود مخفيگاه باراهير و ۱۲ تن پيروانش, که حتی Morgoth نيز نمیتوانست آنرا بيابد. اما شهرت و خطرناکی باراهير و پيروانش در همه جا پيچيده بود.پس Morgoth به سائورون, بهترين خدمتکارش (که زمانی خدمتکار فرشته مقدسی به نام Aule بود و هوش بسيار و آهنگری را از او ياد گرفته بود) , دستور داد که آنها را يافته و نابود کند. در ميان پيروان باراهير, مردی بود به نام Gorlim پسر آنگريم. او به همسرش Eilinel بسيار عشق میورزيد. اما يک روز که او از جنگی در آن سوی مردابها باز میگشت, خانهاش را ديد که غارت شده بود, و همسرش نبود. پس او بسيار نوميد و مأيوس به مخفيگاهشان پيش باراهير رفت, و همه غمگين شدند. و باراهير به او گفت که اميدی نداشته باشد.اما هنوز در دل Gorlim کورسوی اميدی میدرخشيد: شايد همسرش نمرده باشد. او هميشه از راهی مخفی از مخفيگاه به سوی خانه اش برمیگشت تا مخفيگاهشان بر نگاه احتمالی دشمنان آشکار نشود. در يک روز پاييزی که به خانه میرفت,نوری از پنجره ديد و با شگفتی Eilinel را ديد که غمگينانه آواز میخواند و او را صدا میزند. اما همچنان که او فريادی از شگفتی کشيد بادی وزيد و نور را خاموش کرد,گرگ ها زوزه کشيدند و و او دستان سنگين شکارچيان سائورون را برروی شانه هايش احساس کرد. چنين بود که او را گرفتند و به اردوگاه خودشان بردند. آنجا شکنجه اش دادند تا مخفيگاه باراهير و راههای دسترسی به آنجا را از زير زبانش بيرون کشند. اما Gorlim چيزی نمیگفت.پس به او قول دادند که اگر افشاء کند او را آزاد کرده و پيش Eilinel بازخواهند گرداند. پس او بالاخره زير فشار شکنجه و ديدن همسرش اين خواسته آنها را قبول کرد. و آنها او را پيش سائورون بردند. و سائورون به او گفت : "شنيده ام که سرانجام با ما کنار آمده ای.چه چيزی به عنوان پاداش میخواهی ؟" و Gorlim پاسخ داد که او بايد دوباره Eilinel را بيابد و باهم آزاد شوند,زيرا که فکر میکرد Eilinel نيز زندانی شده است. پس سائورون لبخند زد و گفت : "اين پاداش ناچيزی برای چنين اسراری است. پس حتما داده خواهد شد. ادامه بده!" و او سرانجام زير چشمان مهيب سائورون طاقت نياورد و هرچه را میدانست گفت. سپس سائورون قهقهای زد و شروع به تمسخر Gorlim نمود و به او گفت که آنچه ديده بود تنها شبحی از Eilinel بوده است که او با جادوی بسياری که میدانسته انجام داده.زيرا که Eilinel مرده بود. "اما من قولم را فراموش نکرده ام, و تو به Eilinel خواهی پيوست و آزاد خواهی شد." آنگاه او را بيرحمانه کشت. حال راز مخفيگاه باراهير فاش شده بود ,و Morgoth برای اغفال آنان نقشهای کشيد و قبل از غروب آفتاب , اورک ها مردان Dorthonion را غافلگير کردند و همه را از بين بردند , جز يک نفر. زيرا برن پسر باراهير با آنان نبود. روز پيش پدرش او را برای جاسوسی دشمنان به جايی دور از مخفيگاه فرستاده بود. اما همچنان که او در جنگل آرام خوابيده بود, خواب برکهای را ديد که پرندگانی برروی درختان اطرافش نشسته بودند, و از منقارهاشان خون میچکيد. سپس در خواب متوجه شکلی شد که از کنار برکه به سوی او میآمد: و آن شبحی از Gorlim بود. و Gorlim برايش ماجرای لو رفتنشان و مرگ خودش را تعريف کرد, و به او گفت که هرچ"آنگاه برن از خواب بیدار شد. و تمام شب را با تمام سرعت دوید به طوری که ظهر فردا به مخفیگاه شورشیان بازگشت. اما همچنان که نزدیکتر شد, کلاغ های لاشه خوار از زمین برخواستند و بر روی درختان اطراف Tarn Aeluin نشسته و شروع به قارقار کردن نمودند. این طور به نظر برن آمد که او را به خاطر دیر رسیدنش مسخره می کنند. آنجا برن استخوانهای پدرش را به خاک سپرد و بر فراز آن نقطه قطعه سنگ صافی به عنوان سنگ قبر نهاد, و آنجا بود که سوگند خورد تا انتقام پدر را بگیرد. او به تعقیب اورکها -که پدرش و قومش را کشته بودند- پرداخت. و توانست که اردوگاه آنان را در کنار چاه "ریویل" بالای مرداب "سرچ" بیابد. و به دلیل مهارتی که در مخفی شدن لابلای درخت ها داشت توانست بدون اینکه دیده شود به نزدیکی آتش رود. فرمانده اورک ها داشت در باب اینکه چقدر شجاع و قهرمان بوده سخن می راند و دست باراهیر را -که قطع کرده بود تا به عنوان مدرکی دال بر پیروزیشان برای سائورون ببرد- بالا نگه داشت : و حلقه فلاگوند بر آن دست بود. آنگاه برن از پشت صخره بیرون پرید و فرمانده را کشت و با دست و حلقه روی آن فرار کرد.در حالی که سرنوشت به وسیله اورک هایی که از شدت شگفتی نمیدانستند کجا را نشانه بگیرند, از او حمایت می کرد. آنگاه برن برای بیش از چهار سال همچنان در Dorthonion سرگردان بود. یک شورشی تنها. اما او تبدیل به دوست پرندگان و جانوران شد و آنها به او کمک میکردند و هرگز مخفیگاه او را به دشمن لو ندادند. و از آن زمان برای همیشه, او هرگز گوشت نخورد و هرگز موجود زنده ای را جز موجوداتی که در خدمت Morgoth بودند نکشت. او از مرگ نمی ترسید , اما همواره از اسارت وحشت داشت.و با کاری که از سرنا امیدی و با تمام شجاعتش انجام داده بود توانسته بود از مرگ و اسارت هردو بگریزد. و خبر مرد جسوری که به تنهایی به این فرار دست یافته بود در سراسر بلریاند طنین انداز شد. در این مدت Morgoth برای سر او جایزه بسیار با ارزشی تعیین کرده بود که ارزشش کمتر نبود از ارزش جایزه ای که برای سر Fingonّ پادشاه بزرگ نولدور تعیین کرده بود. اما اورک ها آنقدر شایعات از قدرت او و تاکتیک جنگی اش ساخته بودند که به نظر نمی امد با تعقیبش بتوانند دستگیرش کنند. از این رو ارتشی با فرماندهی خود سائورون راهی جنگ با او شد. و سائورون گرگنماها جمع کرد, و درندگانی که ارواح مئشوم را در وجودشان حبس کرده بود. حال تمام این سرزمین را نیروهای شیطانی فرا گرفته بود و پاکی ها از آن رخت بسته بود.و برن به شدت تحت فشار بود تا جایی که مجبود شد از Dorthonion فرار کند. در میان برف و زمستان او سرزمین و قبر پدرش را ترک کرد. و از سرزمین های مرتفع و بلند Doriath بالا رفت. آنجا به دلش افتاد که می تواند به آن پایین, به "قلمرو پنهان" Hidden Kingdom برود, جایی که هیچ موجود فانی بر آن گام ننهاده بود. سفر او بسوی جنوب بسیار هولناک بود. پرتگاه های Ered Gorgoroth راست مطلق بودند و تا ابد پایین می رفتند.و در اعماق آن, سایه هایی بودند که ار پیش از برخاستن ماه در آنجا آرمیده بودند. آنسوی ارتفاعات, صحرای نفرین شده Dungortheb قرار داشت: جایی که جادوی سائورون و اقتدار ملیان (Melian) درهم پیوسته بود , و دهشت و جنون در آن می خزیدند. آنجا عنکبوتهایی از تبار Ungoliant مأمن داشتند, و تارهای نامرئی خود را می تنیدند. تارهایی که تمام موجودات زنده را به دام می انداخت. و هیولاهای سرگردان که در تاریکی طولانی پیش از خورشید بوجود آمده بودند, با چشمان بسیار بی صدا دنبال شکار می جستند. در این سرزمین روح زده طعامی برای الف ها و آدمیان نبود: اما مرگ چرا. حتی بخش کوچکی از این سفر قابل مقایسه با بزگترین کارهای برن نبود. اما برن با هیچ کسی در این باره سخن نگفت, تا مبادا دوباره به یادش افتد. و هیچ کس نمیداند چگونه او راهی یافت و چگونه توانست مسیری را بیابد که هیچ انسانی و حتی الفی جرئت نکرده بود تا بدان مرزهای Doriath گام نهد. و او از پلکان هایی گذشت که ملیان پیرامون قلمرو تینگول پیچانده بود. که حتی ملیان پیشگویی کرده بود که هرکس از آنها بگذرد سرنوشت شومی در انتظار اوست..." سريعتر برگردد و به پدرش هشدار بدهد." *** ترجمۀ بخشهایی از هابیت: ((عليزاده)): روزی روزگاری يک هابيت در سوراخی توی زمين زندگی ميكرد. نه از آن سوراخ های كثيف و نمور كه پر از دم كرم است و بوی لجن ميدهد، و باز نه از آن سوراخ های خشک و خالی و شنی كه تويش جايی برای نشستن و چيزی برای خوردن پيدا نميشود. سوراخ، از آن سوراخ های هابيتی بود، و اين يعنی آسايش. ((فربد)): در حفره ای توی زمين هابيتی زندگی ميكرد. اين حفره نه كثيف، مرطوب و نامطبوع بود، و نه پر از سر كرم های خاكی و بوی نا؛ اما حفره ای خشک، لخت و ماسه ای هم نبود كه نتوان جايی برای نشستن پيدا كرد يا غذايی خورد: حفره يک هابيت بود و اين يعنی راحتی. ****************************************** ((عليزاده)): فكرش را بكن؛ آنقدر زنده ماندم و ديدم كه پسر بلادونا توک چپ و راست روز خوش می بندد به نافم، انگار كه من آمده ام جلوی در خانه اش دكمه بفروشم! ((فربد)): اگر بخواهم به اميد صبح به خير گفتن پسر بلادونا توک زنده باشم، انگار كه دكمه فروش دوره گردم! ****************************************** ((عليزاده)): در آن سوی سرمای كوه های مه آلود/ به سوی دخمه های عميق و مغاره های كهن رهسپاريم پيش از دميدن صبح/ به جستجوی زر افسون شده و رنگ پريده ... درختان كاج بر بلندی زار می زدند/ باد شبانه زوزه می كشيد آتش سرخ بود، و شعله كشان گسترش می يافت/ و درختان به سان مشعل های فروزان بودند ((فربد)): بر آن كوه های سرد و مه گرفته ی دور/ در سردابه های عميق و غارهای كهن بايد رفت پيش از شروع روز/ تا طلای زرد طلسم شده را يافت كاج ها در ارتفاع نعره می زدند/ بادها در شب زوزه می كشيدند آتش سرخ بود، به هرسو زبانه می كشيد/ درختان مثل مشعل با نور شعله ور ميشدند ************************************************************************** "من فکر می کنم هابیتها این روزها نیاز به توصیف دارند. از وقتی که آنها کمیاب شدند و از آدمبزرگها که آنها ما را مینامند، گریزان. آنها کوتوله هستند (یا بودند). تقریبا نصف ما و کوچکتر از کوتولههای ریشدار هستند. هابیتها ریش ندارند. آنها جادو ندارند، یا اندک دارند، به استثنای مورد روزمره و معمولی که به آنها کمک میکند تا به تندی و آرامی وقتی که مردم کودنی مثل من و شما میخواهیم با آنها تصادف کنیم، و صدایی در بیاید مثل صدای فیلها که بشود از یک مایلی آن را شنید، ناپدید شوند. شکم هابیتها از چربی برآمده است. آنها لباسهای روشن میپوشند (عمدتا زرد و سبز)، کفش نمیپوشند، زیرا کف پاهایشان چرم طبیعی میروید. موهای قهوهای روشن کلفتی روی سرشان را پوشانده (که فرفری بود). انگشتهای قهوهای کشیده و ماهرانه داشتند. صورتهایشان از طبیعت خوبشان خبر میداد." فانتزی در ادبیات کودکان، محمد محمدی ************************************ خیال میکنم امروزه روز اول لازم باشد که کمی وصف هابیتها را بگوییم، چون آنها خیلی کمیاب و به قول خودشان از مردم بزرگ که ما باشیم، گریزان شدهاند. هابیتها مردم کوچکی هستند (یا بودند)، تقریبا نصف قد ما، و کوچکتر از دورفهای ریشو. هابیتها ریش ندارند. چیزهای خارقالعاده و جادویی در آنها کم است، یا نیست مگر آن چیزهای کوچکِ پیش پا افتاده و روزمره که وقتی مردم بزرگ و ابلهی مثل من و شمای دست و پا چلفتی از راه میرسیم و مثل فیل سر و صدا راه میاندازیم، طوری که آنها از یک فرسخی میشنوند، به آنها کمک میکند که بیسر و صدا و فوری غیبشان بزند. اگر اوضاع مساعد باشد شکمشان خیلی چرب میآورد؛ لباسهایی به رنگ روشن میپوشند (عمدتا سبز و زرد)؛ کفش پا نمیکنند، چون پاشان بهطور طبیعی کف چرم مانندی دارد و روی آن موهای انبوه و گرم و قهوهای رنگی میروید که خیلی شبیه موهای سرشان است (که جعد دارد)؛ انگشتان بلند و چالاک و سبزه، و صورت مهربان دارند، رضا علیزاده *** تورین تورامبار: تورین تورامبار آنگاه دوباره از آب گذشت با این امید که بتواند شمشیرش را بردارد و نگاهی به دشمنش بیندازد، و او را دید که دراز به دراز افتاده بود، و به یک سو چرخیده بود، و قبضه شمشیرش "گورتانگ" روی شکمش گیر کرده بود. آنگاه تورامبار دسته شمشیر را گرفت و بیرون کشید و شروع به استهزای اژدها و کلماتش بر نارگوتروند کرد: "درود خزنده مورگوت, چه خوب دوباره به هم رسیدیم؛ حال بمیر و تاریکی با تو خواهد بود، چرا که تورین پسر هورین انقامش را گرفته است." بانو آرون تورین تورامبار تورامبار از این رو به شوق اینکه شمشیرش را بازیابد و نگاهی به خصم بیاندازد یکبار دیگر از آب گذشت؛ و او را دید که دراز به دراز به پهلو افتاده بود و قبضۀ گورتانگ هنوز در شکماش به چشم میخورد. آنگاه تورامبار قبضه را گرفت و پایش را بر شکم اژدها نهاد، و او و سخنانش را در نارگوتروند ریشخندکنان، بانگ زد: "به به، خزندۀ مورگوت! چه سعادتی که به هم برخوردیم! حال بمیر و در ظلمات گم شو! چنین است انتقام تورین پسر هورین!" رضا علیزاده *** امیدوارم خوشتون بیاد. دوستان من مدتیه سرهنویسی میکنم و کارمو با ترجمههای تالکین شروع کردم. دوست داشتم اینجا براتون بذارم (هرچند که بیربط به موضوع تاپیک هستن): متن اصلی: داستان تور مقاله ای که پیش روی شماست، نه از دسته ی مقالات دانش افزایی صرف و نه از دسته ی مقالات تحلیلی اند. بلکه شما مقاله هایی را خواهید خواند که در عین وفاداری کامل به متن اصلی کتاب، اما به قلم این حقیر به تحریر درآمده اند.آنچنان که کلمات را به سلیقه ی خودم برگزیده ام و نفرین ماندوس سایه سار زندگی ام باد اگر جایی خواسته باشم به اندیشه ی خود، جمله ای را بنگارم…بین هر دوتا نقطه ی آخر جملات مقالاتم ، تفکری بیرون از تفکر استاد بزرگوارمان تالکین، نخوابیده ست. و من کوچک تر از آنم که بتوانم تصرفی در دنیای جاوید تالکین بزرگ ایجاد کنم…مانوه را شاهدم. میت ریم زادگاهش بود و ریان مادرش؛ و هور، همان که نیرنایت آرنویدیاد او را به تالارهای ماندوس فرستاد، پدرش؛ و تور نامی شد برایش که بعدها جاودانه ماند. بی پدری سبب شد تا در میان الفهای خاکستری و بدست آنایل بزرگ شود، گرچه از نژاد انسانهای بی باک بود. از خاندان هادور که هریک از آنها آوازهای درخور ستایش بدست آورد. و تور تنها کس از میانشان که نیروهای آردا، به مردمان کوئی وینن پیوندش دادند و زمرهی انسانها نامش را بر خویش نمیآورند. *** بازگردانی اولیه: مقاله ای که پیش روی دارید، نه از دستۀ مقالات دانش افزاییِ صِرف، و نه از دستۀ مقالات تحلیلی است. بل مقاله ای است که در حین وفاداریِ متن، بیکبارگی، لیک به قلم این حقیر به رشتۀ تحریر در آمده است؛ آنچنانکه واژگان را به دلخواه خویش برگزیده ام. و نفرین ماندوس سایه سار زندگی ام باد گر گرایان بدان بوده باشم که از اندیشۀ خود جمله ای در آن بیافزایم. اندر میان هر دو نقطۀ انتهای جملات مقاله، اندیشه ای بدر از اندیشۀ استاد بلندْناممان، تالکین، نیارمیده است. و آنک این حقیر کهتر از آنست که بتْواند تصرفی، هر چند باندک و ناچیز، در حکایات جهانِ جاویدِ بزرگْتالکین وارد آورَد... مانوه را شاهدم و عهد و پیمانی بس سترگ، بدین پاس. او را مام ریان بود و میت ریم زادگاه؛ و هورش باب؛ همو که نیرنایت آرنوید یاد به تالار های ماندوسش فرا فرستاد. و تور نامی شد پَسان، بهمیشه برایش جاودان. بدان سبب که از بابش محروم بود، بدست الف های خاکستری پرورش یافت و نیز آنایل. گر چه نژاده ای بود از انسان های بی باک؛ از پوران هادور، که هر یکْشان را آوازه ای بود بلندْنام تا به دورْجای. و تور تنها کس بود زان پوران بلندْنامِ میرا که نیروهای آردا با مردمان کویوینن نامیرا پیوندش داد، و دگر از زمرۀ میرایان نگشت. *** بازگردانی نهایی: کتابچه ای که پیش روی دارید، نه کتابچه ای به صِرف دانش افزایی، و نه کتابچه ای کاوکی و پویشی است. بل کتابچه ای است که بیکبارگی، همگون و دمساز با حکایت نَخستین است، لیک به خط و قلم این حقیر؛ آن سان که واژگانش را به دلخواه خویشم برگزیده ام. و شوخ و گُجستگی ماندوسم در دم فرا گیرد گر گرایان بدان بوده باشم که از اندیشۀ خود در آن دست یازم. میان هر دو نقطۀ انتهای جملات کتابچه، اندیشه ای بدر از اندیشۀ استاد بلندْناممان، تالکین مینو سرشت، نیارمیده است. و آنک مرا نمیسَزد که تصرفی، هر چند باندک و ناچیز، در حکایات جهانِ جاویدِ بزرگْتالکین وارد آورَم... مانوه را شاهدم و عهد و پیمانی بس سترگ، بدین پاس. ریان مامش بود و میت ریم زادگاه؛ و هورش باب؛ همو که کارزار آرنوید یاد، به ماندوسش فرا فرستاد. هر دُوانْشان را، پور، تور بود. و تورش نام شد تا به ابد. بدان سبب که بابش را از دست داده بود، الف های خاکستری اش پرورش می دادند نیزش آنایل. گر چه نژاده ای از انسان های بی باکش بودی؛ از پوران هادور، که هر یکْشان را آوازه ای بود بلندْنام تا به دورْجای. و تور یگانه کس بود زان پوران بلندْنامِ میرا که تقدیر آردا با مردمان کویوینن نامیرا پیوندش دادی، و بیش دگر از زمرۀ میرایان نبود. ممنون ویرایش شده در سپتامبر 7, 2014 توسط رضائی.استل 19 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
R-FAARAZON 10,192 ارسال شده در سپتامبر 7, 2014 (ویرایش شده) ترجمه علیزاده رو میپسندم واقعا شیوا و زیباست بعد ازون ترجمه خانم واثقی پناه کار خودت هم عالی بود مسعود آفرین ویرایش شده در سپتامبر 7, 2014 توسط R-FAARAZON 3 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
ادموند پونسی 419 ارسال شده در اکتبر 12, 2014 خب من یه سوال داشتم که می خواستم تو گفت و گوی عمومی بپرسم، اما خب اینجا مناسب تره به نظرم. البته بنا بر اسم تاپیک! امروز عصر تو کتاب فروشی بودم، قصه های نا تمام رو خریدم. منتها روش نوشته "قصه های ناتمام (دوران دوم)". من کلاً چن تا سوال دارم: 1.این دوران دوم و اینا چه صیغه ایه؟ منظور اینه که برای دوران اول هم قصه های ناتمام هست؟ 2.والا سیلماریلیون هم واقیع دوران ها رو می گفت. خب وقتی سیلماریلیون هس، چه حاجت به بقیه؟ اگه کلا یکی من باب این اثر توضیح بده ممنون می شم. 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
R-FAARAZON 10,192 ارسال شده در اکتبر 12, 2014 https://arda.ir/unfinished-tales/ این لینکو بخون شاید مفید باشه سیلماریلیون لزوما به وقایع تمام دورانها بطور کامل نپرداخته از جمله جنگ حلقه در دوران سوم رو که خیلی اجمالی بررسی کرده و.... 8 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
الندیل پادشاه انسان ها 1,647 ارسال شده در دسامبر 17, 2014 (ویرایش شده) کتابخانه ای به قامت آردا ( یا همه آن چیزهایی که در مورد آردا وتالکین به زبان فارسی داریم) : با سلام خدمت دوستان عزیز در این مقاله جامع می خواهم همه کتاب هایی که تا کنون در مورد آردا وتالکین به زبان فارسی ترجمه شده رو براتون معرفی کنم. به ترتیب کتاب ها وترجمه هایی که از اونها منتشر شده رو معرفی می کنم. 1.سه گانه ارباب حلقه ها : چهار ترجمه از کتاب ارباب حلقه های جی ار ار تالکین به زبان فارسی موجود هست که البته بعضی از این ترجمه ها کامل نیست و همینطور بعضی ها به چاپ نرسیدند. نکته ای که باید مد نظر داشته باشیم اینه که واقعا جهان ادبیات وسینما تا حد بسیار زیادی مدیون پیتر جکسون هستند .چون این پیتر جکسون بود که توجه خیره کننده دوباره جهان رو به سمت تالکین و کار هایش جذب کرد و روحی تازه به کار های تالکین بخشید. پیرو این روند جهانی در ایران نیز با ساخت سه گانه ارباب حلقه های پیتر جکسون وگسترش آوازه عالمگیر این سه گانه سینمایی ,توجه جامعه ادبی ,فلسفی , وهمینطور سینمایی ایران به تالکین وکارهایش جذب شد .و جامعه ادبی ومترجمان ایران همزمان با اکران این سه گانه سینمایی شروع به ترجمه کار های تالکین به زبان فارسی کردند. البته پیش از این استاد مراد فرهاد پور, از اندیشمندان ,نظریه پردازان وادبای گرانقدر معاصر ایران در دهه هفتاد خورشیدی دست به ترجمه چند داستان کوتاه از تالکین به زبان فارسی کرده بودند که در قالب کتاب درخت وبرگ در سال 1377 خورشیدی توسط انتشارات طرح نو به چاپ رسید. این اولین کار ترجمه از کتاب های تالکین به زبان فارسی بود که توجه مخاطبان ,ادبا و روشنفکران ایرانی رو به تالکین و کار هایش جذب کرد وباعث آشنایی فکری ایرانیان با تفکرات پروفسور تالکین شد. به خصوص مقدمه عالمانه جناب آقای مراد فرهاد پور در ابتدای کتاب درخت وبرگ که به معرفی و تبیین فانتزی و داستان های پریان از نگاه تالکین و همینطور معرفی تفکرات تالکین می پرداخت تاثیر بسیار زیادی بر جامعه ادبی ایران وخوانندگان این کتاب در آشنایی با سبک تالکین در ادبیات فانتزی گذاشت. بعد از چاپ کتاب درخت وبرگ ,از نخستین مترجمانی که شروع به ترجمه کار های تالکین کردند باید از خانم استاد ماه منیر فتحی یاد کنیم که برای اولین بار کتاب هابیت رو با نثری زیبا به زبان فارسی ترجمه کردند که این ترجمه با عنوان هابیت ها ,رفت وبازگشت از سفر توسط نشر فروغ آزادی تبریز به چاپ رسید .خانم فتحی بعد از ترجمه کتاب هابیت دست به ترجمه کامل کتاب ارباب حلقه ها زدند (با نام سالار انگشتری ها : دوستی انگشتری,دوتا برج ,بازگشت پادشاه) که البته این کتاب هیچ وقت به چاپ نرسید.با این مقدمه به معرفی موردی چهار ترجمه ای که از کتاب ارباب حلقه ها به زبان فارسی شده می پردازیم. الف . سالار انگشتری ها (دوستی انگشتری ,دو تا برج, بازگشت پادشاه ) ,نویسنده جی آر آر تالکین , مترجم ماه منیر فتحی ,نشر فروغ آزادی تبریز , 1381 . همانطور که قبلا اشاره شد این ترجمه تا مراحل مقدمات چاپ و ثبت در کتابخانه ملی ایران رفت اما بنا به دلایلی هیچ وقت چاپ نشد. ب .خداوندگار حلقه ها (ج 1 رهروان حلقه) نویسنده جی آر آر تالکین ,مترجم خانم تبسم آتشین جان ,نشر حوض نقره تهران , 1382 . در مورد این ترجمه بنده چندان اطلاعی ندارم .اما از مشخصات رکورد ثبت شده در کتابخانه ملی برای این ترجمه چنین بر می آید که تنها جلد اول کتاب یعنی یاران حلقه (رهروان حلقه) ترجمه و چاپ شده هست. ج .ارباب حلقه ها ( یاران حلقه ,کتاب اول) , جی آر آر تالکین ,مترجم پرویز امینی ,نشر دنیای نو ,چاپ اول, 1382 . این اثر نیز از ترجمه های خوبی هست که از ارباب حلقه ها موجود هست و از نثر خوبی برخوردار هست.از این ترجمه فقط کتاب اول (بخش اول) یاران حلقه به چاپ رسیده هست. از مشخصات کتابشناسی این اثر چنین معلوم می شود که قرار بوده در 6جلد به چاپ برسد (برای مثال یاران حلقه کتاب اول وکتاب دوم در دوجلد) که مجلدات بعدی هیچ وقت به چاپ نرسید.در این ترجمه از چند اثر هنری از برادران هیلده برانت برای مصور نمودن کتاب استفاده شده هست که منجر به زیبا شدن این ترجمه شده هست .در ابتدای کتاب تصاویری از خود پروفسور تالکین وهمینطور کالج محل تدریس و خانه اش چاپ شده هست. طرح روی جلد این ترجمه تصویری از نزگول های فیلم ارباب حلقه ها چاپ شده هست . د . فرمانروای حلقه ها (یاران حلقه,دو برج,بازگشت شاه), جی آر آر تالکین , مترجم رضا علیزاده , نشر روزنه, چاپ اول, 1382,1382,1381 . این ترجمه در واقع مشهورترین وشناخته شده ترین ترجمه از ارباب حلقه های جی ار ار تالکین هست . ترجمه ای زیبا با نثری خوب که به چاپ ششم هم رسیده (جلداول یاران حلقه).بقیه مجلدات هم به چاپ چهارم(جلد دوم دو برج) ,چاپ پنجم(جلد سوم بازگشت شاه) نیز رسیده اند. 2.کتاب هابیت : از کتاب هابیت شش ترجمه به زبان فارسی موجود هست .اولین ترجمه از این کتاب به دست خانم ماه منیر فتحی انجام شد.بعد از این ترجمه مترجمان دیگری هم از جمله آقای رضا علیزاده ,دست به ترجمه این اثر زدند که به معرفی آنها می پردازم. الف . هابیت ها یا رفت وبازگشت از سفر , جی آر آر تالکین , مترجم ماه منیر فتحی , نشر فروغ آزادی تبریز, چاپ اول,1381 . ب . هابیت , یا آنجا و بازگشت دوباره, جی آر آر تالکین , مترجم پریا آقاسی بیگ , نشر فروغ قلم , چاپ اول , 1381 ج .هابیت یا آنجا و بازگشت دوباره , جی آر آرتالکین , مترجم رضا علیزاده , نشر روزنه ,چاپ اول ,1383 . د .هابیت , جی آر آر تالکین , مترجم فرزاد فربد , نشر پنجره ,چاپ اول , 1381 . ه . هابیت , جی آر آر تالکین ,مترجم شاهده سعیدی , نشر چشمه ,کتاب ونوشه ,چاپ اول ,1382. خ . هابیت ,آنجا وبازگشت دوباره , جی آر آر تالکین , مترجم نازنین پوریان , قم : بهمن آرا, چاپ اول , 1390 . 3.کتاب سیلماریلیون : ازکتاب سیلماریلیون دو ترجمه به زبان فارسی موجود هست .اولین ترجمه از کتاب سیلماریلیون متعلق به خانم مریم واثقی پناه هست که در سال 1385 توسط نشر وزین سبزان به چاپ رسید .فارغ از برخی انتقادات این ترجمه در نوع خود ترجمه بسیار خوبی هست. دومین ترجمه از سیلماریلیون متعلق به جناب آقای رضا علیزاده هست که توسط نشر روزنه در سا ل 1386 به طبع رسید. الف .سیلماریلیون ,جی آر آر تالکین, مترجم مریم واثقی پناه , نشر سبزان ,چاپ اول , 1385 . یکی از نکات خوب این ترجمه چاپ تعدادی از نقاشی های تد ناشمیت تصویر گر مشهور آثار تالکین در آخر کتاب هست که اقدام قابل ستایشی هست. ب .سیلماریلیون ,جی آر آر تالکین , مترجم رضا علیزاده , نشر روزنه , چاپ اول,1386 . ترجمه ای زیبا با نثری نزدیک به متن اصلی که توسط مترجم خوب کشورمان رضا علیزاده صورت گرفته هست . 4.کتاب فرزندان هورین : از کتاب فرزندان هورین هم دو ترجمه به زبان فارسی موجود هست . الف. بچه های هورین , جی آر آر تالکین , مترجم فرهاد سیدلو , نشر پیام امروز و هستان ,چاپ اول ,1386 . ب.فرزندان هورین , جی آر آر تالکین ,مترجم رضا علیزاده وسید ابراهیم تقوی ,نشر روزنه ,چاپ اول ,1388 . یکی از مزیت های این ترجمه ,چاپ شدن حدیث (تور و آمدنش به گوندولین ) از بخش نخست کتاب افسانه های ناتمام به همراه فرزندان هورین هست .واین یعنی به نوعی می توان گفت که بخش نخست کتاب افسانه های ناتمام یکجا به چاپ رسیده هست. اما باید این نکته را در نظر داشت که کتاب فرزندان هورین که در سال 2007 نسخه اصلیش به چاپ رسیده وجناب آقای علیزاده و آقای سید ابراهیم تقوی از روی این نسخه ترجمه شان را ارائه داده اند . با داستان فرزندان هورین که در بخش نخست افسانه های ناتمام به چاپ رسیده تفاوت های زیادی دارد. داستان فرزندان هورین کتاب افسانه های نا تمام صورت خلاصه تر و ناقص تری از داستان هورین را به دست می دهد.که کریستوفر تالکین با رجوع به گنجینه مختلف و با ارزش یادداشت های تالکین پدر که از او به یادگار مانده بود وهمینطور منابع دستنوشته دیگر درصدد بر امد تا نسخه کاملتری از این داستان را ارائه دهد که حاصل کار کتاب فرزندان هورین شد که در سال 2007 به چاپ رسید. 5 . کتاب افسانه های ناتمام نومه نور وسرزمین میانه : داستان طولانی ترجمه این کتاب را همه دوستداران تالکین در ایران به خوبی می دانند. اما پس از ماجراهای زیاد بلاخره بخش دوم این کتاب که در مورد دوران دوم سرزمین میانه هست . درسال 1392 توسط نشر روزنه وبا ترجمه رضا علیزاده و با نام قصه های نا تمام به چاپ رسید . الف. قصه های نا تما م (دوران دوم) , جی آر آر تالکین , مترجم رضا علیزاده , نشر روزنه , چاپ اول , 1392. * آثاری که معرفی شد ترجمه های مختلف ازخود کتاب های تالکین هست.اینک به معرفی آثاری که در رابطه با خود تالکین یا دنیای اساطیری او به زبان فارسی منتشر شده هست می پردازیم. 1.اطلس سرزمین میانه , کارن وین فونستاد , مترجم رضا علیزاده , نشر روزنه , چاپ اول, 1387 . همانطور که از نام این کتاب بر می آید این اثر اطلسی هست درباره نقشه های جهان تخیلی تالکین که به زبان فارسی ترجمه شده است وراهگشای خوبی برای درک بهتر داستان های پروفسور تالکین می باشد. 2 .جستجوی نگره های دینی در ارباب حلقه ها ,نویسنده کرت برونر وجیم ویر , مترجم مهناز باقری ,نشر بنیاد سینمایی فارابی , چاپ اول ,1388 . همانطور که از نام این اثر بر می آید نویسندگان این اثر کوشیده اند تا مفاهیم دینی وسنت های مذهب کاتولیک را در ارباب حلقه ها مورد تحقیق وکاوش قرار دهند. 3 . حلقه تعالی وتباهی (تحلیلی بر هابیت وارباب حلقه ها ), پروفسور جین بی هاردی,مترجم مسعود ملکیاری , نشر قاصدک صبا , چاپ اول ,1388 .چاپ دوم, 1393. این کتاب جامع ومختصر به قلم پروفسور هاردی به معرفی وتحلیل وبررسی مختصر کتاب های ارباب حلقه ها وهابیت می پردازد. 4 . جی آر آر تالکین خالق ارباب حلقه ها ,نویسنده مایکل کورن , مترجم منصوره بیطرف , نشر اوسانه , چاپ اول , 1389 . این کتاب به قلم مایکل کورن زندگینامه ای کوتاه از پروفسور جی آر آر تالکین هست که برای اولین بار به زبان فارسی منتشر می شود. 5 .کتاب پخت و پز هابیتی یا آشپزی با هابیت ها , گاملینگ وورت , مترجم فدرا اسدخانی , نشر روزنه , چاپ اول ,1392 . 6 . کتاب آشپزی ارباب حلقه ها , ونسا کیتل , مترجم فدرا اسدخانی ,نشر روزنه , چاپ اول , 1392 . همانطور که از عنوان این دو اثر بر می آید .کتاب هایی هستند در رابطه با غذا هایی که که در جهان تخیلی تالکین از آنها بحث شده هست وهمینطور طرز تهیه آنها . 7 . کتاب درخت وبرگ(سه داستان تخیلی وکوتاه از تالکین) , نویسنده جی آر آر تالکین , مترجم مراد فرهاپور , انتشارات طرح نو , چاپ اول , 1377 . چاپ دوم 1388. در مورد کتاب درخت وبرگ در ابتدای این مقاله توضیحاتی داده شده است. 8 . ارباب حلقه ها : مجموعه طرح ها واسکیس ها , گرد آورنده شهاب حبیبی , تهران :نشر هرم ,1387. مجموعه ای از طراحی های شخصیت های ارباب حلقه ها . در پایان امیدوارم مطالب این مقاله مفید واقع شده و راهگشای خوبی برای کسانی که به دنبال آشنایی با تالکین و آثارش هستند , باشد . منابع : 1. سایت خانه کتاب 2 .سایت کتابخانه ملی 3 . سایت آردا ویرایش شده در دسامبر 18, 2014 توسط الندیل پادشاه انسان ها 28 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
gity 143 ارسال شده در آوریل 15, 2015 دوستان ميخواستم بپرسم ترجمه ي كتاب فرزندان هورين اقاي عليزاده چطوريه؟؟؟نثرس سادست يا مثل سيلماريليون سخته؟؟؟ 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
اله ماکیل 2,460 ارسال شده در آوریل 15, 2015 دوستان ميخواستم بپرسم ترجمه ي كتاب فرزندان هورين اقاي عليزاده چطوريه؟؟؟نثرس سادست يا مثل سيلماريليون سخته؟؟؟ سلام به شما. نثرش شبیه به سیلماریلیونه تقریبا. 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Hamed Sooffee 108 ارسال شده در مه 14, 2015 سیلماریلیون ترجمه علیزاده بهتره یا واثقی پناه؟ فرقشون چیه؟ کدوم نثر ساده تری داره؟ 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Peredhil 1,397 ارسال شده در مه 14, 2015 (ویرایش شده) ترجمه آقای علیزاده ادبی تر و بهتره. اینجا رو بخونید. https://arda.ir/forum/index.php?showtopic=2116&view=findpost&p=67478 ویرایش شده در مه 14, 2015 توسط Peredhil 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Hamed Sooffee 108 ارسال شده در مه 14, 2015 ترجمه آقای علیزاده ادبی تر و بهتره. یعنی چه طوری؟ نثرش روونه؟ 0 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Peredhil 1,397 ارسال شده در مه 14, 2015 نه روون نیست. به نظرم دنبال نثر روون نباشید، بعد از یه مدتی عادت میکنید و خوب میخونید. اینجا رو بخونید، شاید کمک کنه. https://arda.ir/forum...indpost&p=67478 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
رضائی.استل 3,749 ارسال شده در مه 24, 2015 (ویرایش شده) سیلماریلیون ترجمه علیزاده بهتره یا واثقی پناه؟ فرقشون چیه؟ کدوم نثر ساده تری داره؟ نثر آقای علیزاده در خور این اثره و خیلی هم تکفل نداره. یعنی از کتبی مثل کلیله و دمنه و تاریخ بیهقی و بلعمی و غیره که به مراتب روون تر و امروزی تره. ویرایش شده در مه 24, 2015 توسط رضائی.استل 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
الندیل پادشاه انسان ها 1,647 ارسال شده در ژوئن 3, 2015 با سلام خدمت دوستان کسی از قیمت های جدید کتاب های روزنه (تالکین) به طور دقیق خبر داره؟؟؟؟ لطفا قیمت دونه به دونه اش رو بگید؟؟؟؟؟؟؟ 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Bain 1,646 ارسال شده در ژوئن 3, 2015 با سلام خدمت دوستان کسی از قیمت های جدید کتاب های روزنه (تالکین) به طور دقیق خبر داره؟؟؟؟ لطفا قیمت دونه به دونه اش رو بگید؟؟؟؟؟؟؟ یاران حلقه : ۳۹۵,۰۰۰ريال دو برج : ۳۷۰,۰۰۰ريال بازگشت شاه : ۳۰۰,۰۰۰ريال فرزندان هورین : ۲۳۵,۰۰۰ريال سیلماریلیون : ۳۴۵,۰۰۰ريال هابیت : ۱۵۰,۰۰۰ريال قصه های ناتمام :۱۳۰,۰۰۰ريال اگه اشتباه نکنم فقط بازگشت شاه،هابیت و قصه های ناتمام چاپ 94 نیستند. 5 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
الندیل پادشاه انسان ها 1,647 ارسال شده در ژوئن 3, 2015 ممنون باین عزیز ولی یه نکته,توجه کنید که منظورم قیمت روی جلد خود کتاب ها هست.چون توی فروشگاه های اینترنتی احتمالا گرونتر می فروشند . وسوال دوم قیمت اطلس سرزمین میانه و دوتا کتاب آشپزی ارباب حلقه ها وهابیت چنده؟؟؟؟ 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Bain 1,646 ارسال شده در ژوئن 3, 2015 (ویرایش شده) این قیمتها قیمت پشت جلد هستند.تو نمایشگاه هم که دیدم با همین قیمتها عرضه شده بود.کلا تا جایی که من مقایسه کردم قیمت سایتهای فروش کتاب با بیرون تفاوتی نداره هیچوقت. قیمت چاپ اول اطلس و آشپزی لوتر و هابیت هم به ترتیب 25000، 9500 و 6500 تومن بود که فکر نمیکنم تجدید چاپ شده باشند و احتمالا هنوز همین قیمت باشن. پ.ن.بین هستم :دی ویرایش شده در ژوئن 3, 2015 توسط Bain 6 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Peredhil 1,397 ارسال شده در ژوئن 5, 2015 (ویرایش شده) یه سوال، چرا ترجمه های آقای علیزاده، جلد کتاب هاش مانند جلد کتاب اصلی نیست؟ ویرایش شده در ژوئن 5, 2015 توسط Peredhil 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
رضائی.استل 3,749 ارسال شده در ژوئن 11, 2015 یه سوال، چرا ترجمه های آقای علیزاده، جلد کتاب هاش مانند جلد کتاب اصلی نیست؟ در این مورد ناشر تصمیم می گیره. 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
Peredhil 1,397 ارسال شده در ژوئن 11, 2015 در این مورد ناشر تصمیم می گیره. اگه شكل اصلى كتابا رو چاپ كنن عالى ميشه. ميشه از طرف سايت يه درخواست داد كه با طرح اصلى چاپ بشه؟ 1 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست
رضائی.استل 3,749 ارسال شده در ژوئن 11, 2015 والا نمی دونم. به قول آقای علیزاده باید آقای حمید بهشتی (مدیر مسئول فکر کنم) تصمیم بگیرن. 2 به اشتراک گذاری این پست لینک به پست