رفتن به مطلب

Recommended Posts

Peredhil

اینکه نمیترسیدن، دلیل بر این نمیشه که ازشون خوششون هم میومد. از نظر اونها اورک ها به عنوان متحدانی بودن منافعشون (که همانا سقوط پادشاهی گوندور و انسان های غرب هست) اونا رو به هم پیوند میداد. وگرنه گمون نکنم علاقه و پیوندی جز این بینشون بوده باشه. با این اوصاف، هارادریم ها نه دلیلی برای ترس از اورک ها داشتن، و نه انگیزه ای برای دوستی با اورک ها!!! :دی

هیچوقت به صراحت از وعده هایی که از طرف سائورون به هارادریم ها داده شده بود صحبتی نشده. ولی میشه حدس زد که وعده های سائورون، نباید آنچنان تفاوتی با وعده هایی داشته باشه که مورگوت به خاندان اولدور ملعون داده بود؛ یا وعده ی حکومت بر منطقه ای بوده و یا چیزی شبیه به این. ولی همونطور که بالا گفتم، بزرگترین وعده برای هارادریم، میتونست همون سقوط و نابودی پادشاهی گوندور باشه که دشمن دیرینه ی هارادریم به حساب میومدن. حالا تو این راستا اگه وعده ای هم به هارادریم داده میشد که چه بهتر. هارادریم ها علیرغم اینکه ریشه و نبارشون به انسان های شرقی میرسید که در دوران اول به بلریاند نیومدن، ولی تو دوران سوم در جنوب سرزمین میانه، قدرت غیرقابل انکاری به شمار میومدن. به همین دلیل بود که سائورون نمیتونست در جنگ حلقه از قدرت اونها چشم پوشی کنه.

اما اینکه سائورون چطور باهاشون ارتباط برقرار میکرد، لزوما احتیاج به پروسه ی خیلی پیچیده و محیرالعقولی نداشته. بالاخره سائورون پیک ها و قاصدانی داشته که اتفاقا بعضیاشون خیلی هم معروف بودن، مثل دهان سائورون. کافی بود مقاصد سائورون از طریق این پیک ها و خادمان به متحدانش ابلاغ بشه. همین. ;)

آخه چون به هرحال انسان هستن و میترسن، توی بازگشت پادشاه، توی فیلم (کتاب رو نمبدونم) از راه دروازه های سیاه وارد موردور میشن و میرن پیش ارک ها، خب اونجا که میرن به هرحال دور آتیش پیش ارک و اینا که نمیرن بشینن، پس چطوری بوده؟ جایی مخصوص داشتن؟ :D

و پیک هم، یعنی ارک ها میرفتن توی شهرهاشون و بهشون خبر میدادن؟ :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
اله ماکیل

آخه چون به هرحال انسان هستن و میترسن، توی بازگشت پادشاه، توی فیلم (کتاب رو نمبدونم) از راه دروازه های سیاه وارد موردور میشن و میرن پیش ارک ها، خب اونجا که میرن به هرحال دور آتیش پیش ارک و اینا که نمیرن بشینن، پس چطوری بوده؟ جایی مخصوص داشتن؟ ;)

و پیک هم، یعنی ارک ها میرفتن توی شهرهاشون و بهشون خبر میدادن؟ :D

خب این که چیز عجیبی نیست. ترس وقتی به وجود میاد که نگرانی از آسیب دیدن وجود داشته باشه. وقتی اورک ها هیچ آسیبی به انسان های متحد خودشون وارد نمیکردن، هارادریم چرا باید از اونها ترسی داشته باشن؟! انکار نمیکنم که ممکنه حس انزجار یا تنفر نسبت بهشون داشتن، ولی ترس نه.

چیزی که توی فیلم به تصویر کشیده شده با خیلی از توصیفات کتاب متفاوت هست. پیشنهاد میدم کتاب رو بخونید حتما. اما اگر بنا بر چیزی بذاریم که توی فیلم نشون داده میشه، هارادریم اگر از دروازه های سیاه عبور هم کرده باشن برای مدت کوتاهی و جمع کردن لشکر موردور بوده نه برای اتراق کردن و .... نیازی هم نبوده جای بخصوصی داشته باشن.

در مورد نحوه ی ارتباط برقرار کردن هم ترتیب خاصی گفته نشده. این پیک ها میتونستن اورک ها باشن که به هارادریم رفت و آمد میکردن، یا میتونسته یکی از خود هارادریم ها باشه که میومده و اخبار و ... رو به سرزمین هاراد میبرده. هر صورتش ممکنه، چون چیزی در این مورد تو کتاب یا فیلم نداریم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
lord of the moon

ببخشید، گندالف کجای کتاب ارباب حلقه ها همچین حرفی میزنه؟ اگه درست یادم باشه واژه ی تخم و ترکه توی کتاب وجود داره (حالا در مورد اورک ها بود یا چیز دیگه یادم نیست دقیق) که اگه یه لغت نامه رو چک کنید میتونید معنیش رو ببینید که به هیچ عنوان معنی اون تخم گذاری نیست!

درسته توی ارباب حلقه ها کاراکترهایی که کتاب بهشون بیشتر پرداخته بود زیاد کشته نشدن اما کم کشته وجود نداشت! کشته هایی که همگی اسامی خاص داشتن و مهم بودن و فقط خیلی هاشون در اون بازه ی زمانی نبرد حلقه بهشون نمیتونست پرداخته بشه، توصیه میکنم فصل نبرد میدان های پله نور کتاب بازگشت شاه و به خصوص بخش های انتهایی اون رو هم بخونید؛ به علاوه بار غم و ناامیدی درون داستان چیزی هست که اثراتش از مرگ گران تره. حلقه نابود میشه، سائورون شکست میخوره، اله سار آرنور رو احیا میکنه و به گوندور پیوند میده و به نوعی خیر پیروز میشه اما حلقه های الفی هم قدرتشون رو از دست میدن، الف ها کوچ میکنن و عجایب سرزمین میانه هم باهاشون میره، زمین اینقدر آسیب دیده که سال های برای بازسازیش زمان لازمه، دورف ها انقراضشون بیشتر میشه، فرودو اینقدر آسیب دیده که برای التیام زخم هاش شاید فقط در والینور بتونه آرامش پیدا کنه و...

نمیدونم شما کتاب سیلماریلیون رو خوندید یا نه اما در انتها چقدر از شخصیت هایی که میشناسیم زنده میمونن؟ تقریبا کمتر از انگشتان دست! شخصیت موثر در دو کتاب نگاه کنیم هیچکس! به قول دوستی: «کلا تالکین سابقه درازتری تو کشتن کاراکترها داره و اتفاقا خیلی راحت تر هم نسبت به مارتین میکشدشون».

با مثال خودتون حرف خودتون رو نقض کردید که! نتیجه ی ساخت آدم آهنی توسط انسان یک چیز بدون اراده از خود هست که حالا میتونه برنامه ریزی برای یک کاری اما از خودش هیچ اراده ای نداره (بحث AI و چیزهای دست یافته نشده اینجا نیست)، برخلاف کار ملکور که نتیجه اش موجوداتی با اراده ی کامل و از خودشون بوده!

شما چطور به همچین نتیجه ای رسیدید و با اطمینان ازش صحبت میکنید؟ :/ لطفا بیشتر در مورد این بخش صحبت کنید اگه میشه... تا جوابتون رو آماده میکنید باید بگم که نه تنها هیچ چیزی در تمامی کتاب برای پشتیبانی و تایید نظر شما وجود نداره، به نظر شما تالکینی که در نامه هاش از شانس بسیار پایین موفقیت پیوند بین الف و انسان برای بچه دار شدن میگه و به این مسائل دقت داره و قانون های منطقی بسیاری در دنیاش وجود داره، میاد یکهو یک موجود رو از پستاندار به تخم گذار تغییر بده؟ ;) بعد این موجود تخم گذار شما چطور بعدا با انسان ها زاد و ولد میکنن و نسل جدیدی به وجود میارن؟ :/ لطفا پاسخ بدید!

من هیچ وقت نگفتم با انسان ها زاد و ولد می کنند ارگ ها.

تازه این تنها بخش منقی قضیه است اگر اصلی نقض نشه پس درسته این خودش یک اصل استقراست

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
الوه

من هیچ وقت نگفتم با انسان ها زاد و ولد می کنند ارگ ها.

تازه این تنها بخش منقی قضیه است اگر اصلی نقض نشه پس درسته این خودش یک اصل استقراست

من نگفتم شما این رو گفتید و نیازی هم نیست شما این رو بگید، تالکین این رو میگه! توی جلد 10 تاریخ سرزمین میانه، حلقه مورگوت، همچین چیزی رو داریم:

Finally, there is a cogent point, though horrible to relate. It became clear in time that undoubted Men could under the domination of Morgoth or his agents in a few generations be reduced almost to the Orc-level of mind and habits; and then they would or could be made to mate with Orcs, producing new breeds, often larger and more cunning. There is no doubt that long afterwards, in the Third Age, Saruman rediscovered this, or learned of it in lore, and in his lust for mastery committed this, his wickedest deed: the interbreeding of Orcs and Men, producing both Men-orcs large and cunning, and Orc-men treacherous and vile.

بهتون پیشنهاد میکنم قسمت Orcs از بخش پنجم حلقه مورگوت، Myths Transformed، رو بخونید.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
lord of the moon

ای بابا

من دارم سر نخ ها رو به هم وصل میکنم ها برید یقه ی نویسنده رو بگیرید !

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
peter-jackson

یه سوالی خیلی ذهنمو مشغول کرده :

چرا ساۀورون این همه دنبال حلقه ی قدرت بوده مگه خودش اونو در کوه هلاکت نساخته بود! خب دوباره یکی دیگه می ساخت ؟!؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Mithrandil

به نظرتون ملیان چگونه شمایل گیتایی گرفتن و برای اینکه این شمایل رو برای خودشون درست کنن از چه چیزی الهام گرفتن؟ یعنی اینکه آیا شبیه به الفها بوده یا یک شمایل غریب و نا آشنا داشته؟ و اینکه چطور خود تینگول اسیر افسون و عشق به ملیان می شه؟ آیا تینگول بعد از اینکه از شکوه والار و والینور با خبر می شه چرا هرگز به سمتشون نرفت و ملیان و بلریاند رو هرگز به سمت والار ترک نکرد

ویرایش شده در توسط الوه
انتقال پست

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Nienor Niniel

کلبریان چرا به غرب رفت؟اجازه داشت؟:|

*یک سوال دیگه!ملیان به عنوان یک مایا ماموریتشو به اتمام نرسوند دیگه؟

یه سوالی خیلی ذهنمو مشغول کرده :

چرا ساۀورون این همه دنبال حلقه ی قدرت بوده مگه خودش اونو در کوه هلاکت نساخته بود! خب دوباره یکی دیگه می ساخت ؟!؟

راستش جوابی مبنی بر کتابها ندارم اما نظر خودم اینه که سائرون برحال ضعیف شده بود.و قسمتی از روحش تو اون حلقه بود که چنین قدرتی بهش داده بود.خب دوباره میساخت باید بازم قسمتی از روحشو تو اون میذاشت و تمام حلقه ها رو بازم زیر سلطه ی اونو درمی آورد.خب با قدرتی که ازش میگرفت فک نکنم چیز زیادی ازش میموند

به نظرتون ملیان چگونه شمایل گیتایی گرفتن و برای اینکه این شمایل رو برای خودشون درست کنن از چه چیزی الهام گرفتن؟ یعنی اینکه آیا شبیه به الفها بوده یا یک شمایل غریب و نا آشنا داشته؟ و اینکه چطور خود تینگول اسیر افسون و عشق به ملیان می شه؟ آیا تینگول بعد از اینکه از شکوه والار و والینور با خبر می شه چرا هرگز به سمتشون نرفت و ملیان و بلریاند رو هرگز به سمت والار ترک نکرد

متوجه نشدم اما...آینور میتونستن به اشکال مختلفی در بیان و میتونستن تو آردا هم در کالبد فرزندان ایلوواتار باشن.این قدرتو ذاتا داشتن خب.فکر نکنم شمایل عجیبی داشته باشه.احتمالا شبیه الف ها یا آدم ها!

خب تینگول که وقتی داشته دنبال فینوه دوستش میگشته تو نان الموت ملیانو میبینه و...دیگه عشقم که دلیل نداره کار دله :|

البته بودن الفایی که تمایل نداشتن به غرب برن.گرچه تینگول در راه غرب بود اما خب شاید به این دلیل که میخواست با ملیان باشه و اگه اشتباه نکنم مایار باید تو آردا میموندن.اگه اشتباه نکنم :|

ویرایش شده در توسط mansoore

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
LObeLia

یه سوالی خیلی ذهنمو مشغول کرده :

چرا ساۀورون این همه دنبال حلقه ی قدرت بوده مگه خودش اونو در کوه هلاکت نساخته بود! خب دوباره یکی دیگه می ساخت ؟!؟

مایار توانایی ذاتی تغییر کالبد رو دارند. و هر چند بار که کابلدشون رو از دست بدن و از نو به یکی دیگه آراسته کنن خودشون رو، قسمتی از نیروشون صرف میشه.

سائورون بارها کابلدهای مختلفش رو از دست داد و از نو درست کرد. خب این باعث تحیلی رفتن نیروش شده بود. ه

همینطور اینکه برای ساختن حلقه ی یگانه ای که بتونه برا تمامی حلقه ها حکمرانی کنه و کل سرزمین میانه رو زیر سلطه بگیره، نیاز به نیروی بسیار زیادی داره. خب سائورون همونطور که کتاب هم به صراحت میگه بخش اعظم نیرو و اراده اش رو به حلقه منتقل میکنه. و با باقی مونده ی نیروش حکمرانی میکنه بر موردور و نزگول و اورک ها و ...

ساختن دوباره ی یک حلقه حتا در حد حلقه های الفی و اینها هم دیگه از توانش خارجه. اینم یکی دیگه از دلـایلی هست که سائورون اینهمه مصمم و مصِّرانه دنبال حلقه ـشه...

به نظرتون ملیان چگونه شمایل گیتایی گرفتن و برای اینکه این شمایل رو برای خودشون درست کنن از چه چیزی الهام گرفتن؟ یعنی اینکه آیا شبیه به الفها بوده یا یک شمایل غریب و نا آشنا داشته؟ و اینکه چطور خود تینگول اسیر افسون و عشق به ملیان می شه؟ آیا تینگول بعد از اینکه از شکوه والار و والینور با خبر می شه چرا هرگز به سمتشون نرفت و ملیان و بلریاند رو هرگز به سمت والار ترک نکرد

ملیان خب توی کتاب سیلماریلیون توصیف مختصری ازش رفته... شبیه الف بانوها ولی چون در اصل یک مایاست، خب جذابیت های نادیدنی ولی محسور کننده ای داره. از چیزی قرار نیست الهام بگیره. مایا ها خودشون منبع الهام محسوب میشن! کل هر کدوم از مایار برای ورود به آردا و بعد ترش به سرزمین میانه مجبور به گرفتن کالبدی بودند. ملیان هم بعد از ازدواج با الوه تینگول، هر چه بیشتر شبیه الف ها شد. درجه اش تنزل پیدا کرد اما نه اینکه چیزی از قدرتهای مایاییش کم شده باشه.

عشق در اصل خودش یک نوع سحر و جادوئه! دیگه حتما شنیدید عشق با انسان چه ها میکنه... کوری میاره! کَری! عقل رو زایل میکنه در مواردی حتا! و هم اینکه این افسون توی جنگل نان الموت که خودش حالـات خاصی داشته دچار الوه تینگول میشه.صدای بی نظیر ملیان مایا موقع آواز خوندن و مدل رقصیدنش و زیبایی خاص و کم نظیر الفی-مایایی ـش ، همه و همه باعث عاشق شدن الوه میشن.

و جواب سوال آخرتون هم فقط و فقط همین عشقی هست که الوه به ملیان داره! طوری سِحر عشق سراسر وجودش رو پر میکنه که تینگول میلش رو به ترک بلریاند از دست میده . و فقط به زندگی با ملیان راضیه. افسونِ عشق اونو به موندن ترغیب میکنه...

کلبریان چرا به غرب رفت؟اجازه داشت؟ :|

*یک سوال دیگه!ملیان به عنوان یک مایا ماموریتشو به اتمام نرسوند دیگه؟

کلبریان همسر لرد الروند بود و به غرب نرفت! اورک ها شکنجه اش کردند و روحش، جسمش رو ترک کرد و به اصطلـاحِ ما، مُرد!

ملیان هم هیچ ماموریتی نداشت! روز اول خودش با میل خودش به سرزمین میانه اومد، به میل خودش عاشق الوه شد و به میل خودش هم در کنارش موند! الوه هم که کشته شد، دلیلی برای موندن ندید و برگشت والینور.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Legolas

کلبریان همسر لرد الروند بود و به غرب نرفت! اورک ها شکنجه اش کردند و روحش، جسمش رو ترک کرد و به اصطلـاحِ ما، مُرد!

شما بر اساس چه منبعی میگید کلبریان مُرد؟

تا جایی که من یادم میاد و منابع (+،+) میگن از دست اورک‌ها نجات پیدا می‌کنه ولی دیگه در سرزمین میانه نمی‌مونه و بعدها به غرب میره.

ویرایش شده در توسط Le‌golas

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Nienor Niniel

شما بر اساس چه منبعی میگید کلبریان مُرد؟

تا جایی که من یادم میاد و منابع (+،+) میگن از دست اورک‌ها نجات پیدا می‌کنه ولی دیگه در سرزمین میانه نمی‌مونه و بعدها به غرب میره.

ببخشید اسپم نشه ولی منم همینو شنیدم و اینکه پسراش نجاتش دادن.برای همین پرسیدم چرا و چطور؟مگه اجازه داشتن قبل از پایان دوره سوم؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Elentári

ببخشید اسپم نشه ولی منم همینو شنیدم و اینکه پسراش نجاتش دادن.برای همین پرسیدم چرا و چطور؟مگه اجازه داشتن قبل از پایان دوره سوم؟

منصوره جان الف ها میتونستن هر زمان که خواستن به غرب برن.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Nienor Niniel

مرسی.یعنی تو اون زمان طلسمی که والینور رو پنهان میکرد برداشته شده؟(دقیقا تا کی بوده رو یادم نیست آخه)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
eddard stark

مرسی.یعنی تو اون زمان طلسمی که والینور رو پنهان میکرد برداشته شده؟(دقیقا تا کی بوده رو یادم نیست آخه)

همونطور که میدونید بعد از لشکر کشی آر فارازون والینور از دست افراد عادی دور شد وگرنه الف ها همچنان میتونستن به اونجا عزیمت کنند

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Anna

در مقدمه کتاب اطلس سرزمین میانه از قول تالکین اینطوری نوشته شده که:

تالکین به ما هشدار داده است که نخواهیم استخوان هایی را که برای پختن آش جوشانده ایم، ببینیم.

سوال من اینکه، چرا استاد تالکین این کندوکاو و جستجو رو منع کرده؟! آیا اینطور نیست که با کنجکاوی و جستجو بیشتر با دنیایی که بوجود آورده، آشنا میشیم؟ یا اینکه استاد نگران تضادها یا بهتره بگم اختلافاییِ که ممکن از چشم خودش دور مانده باشه، از دید یک طرفدار بچشم بیاد و پایه و اساس این داستان زیر سوال بره؟

اگه جوابی یا نظری برای این سوال من دارید، ممنون میشم که من و هم در جریان بزارید. :)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
زاپا

در مقدمه کتاب اطلس سرزمین میانه از قول تالکین اینطوری نوشته شده که:

تالکین به ما هشدار داده است که نخواهیم استخوان هایی را که برای پختن آش جوشانده ایم، ببینیم.

سوال من اینکه، چرا استاد تالکین این کندوکاو و جستجو رو منع کرده؟! آیا اینطور نیست که با کنجکاوی و جستجو بیشتر با دنیایی که بوجود آورده، آشنا میشیم؟ یا اینکه استاد نگران تضادها یا بهتره بگم اختلافاییِ که ممکن از چشم خودش دور مانده باشه، از دید یک طرفدار بچشم بیاد و پایه و اساس این داستان زیر سوال بره؟

اگه جوابی یا نظری برای این سوال من دارید، ممنون میشم که من و هم در جریان بزارید. :)

سوال جالبی بود و دو جواب به نظرم میاد :

1- منظور تالکین اونی نبوده که نویسنده اطلس برداشت کرده :تو کتاب اطلس وقتی نگاه کردم دیدم نویسنده اطلس مرجع این حرف تالکین رو از کتاب درخت و برگ آورده و تا جایی که من میدونم این کتاب ارتباط چندانی با دنیای آردا نداره و به نظرم نویسنده اطلس استفاده ای درستی از این حرف تالکین نکرده و شاید منظورش چیز دیگه ای بوده ( البته نظر درست تر رو کسانی میتونن بدن که کتاب درخت و برگ رو بخونن، توی بخش مراجع کتاب اطلس منبع این حرف تالکین رو کتاب درخت و برگ صفحه 17 آورده، اگه کسی این کتاب رو خونده ممنون میشم بگه دقیقا منظور تالکین اونجا چی بوده )

2- البته شاید واقعا فونستاد ( مولف اطلس ) درست برداشت کرده در این صورت به نظرم نظر تنها دلیلش همون برداشت آنا میتونه باشه که تالکین نمیخواسته برخی تناقضات توی کتاب های مختلفش زیاد روش بحث بشه ، توی خود اطلس اومده که بین کتاب هابیت و کتاب لوتر تناقضاتی هست و همه ما که دو کتاب رو خوندیم میدونیم که واقعا اینطوریه ( یادمه تو یه تایپیکی تناقضات هابیت با لوتر ور دیدم که دوستان نوشته بودن اما من نتونستم پیداش کنم.)

ویرایش شده در توسط زاپا

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Bain

من هم متاسفانه هنوز درخت و رو نخوندم و صلاحیت پاسخگویی ندارم اما تا جایی که متوجه شدم این جمله در مقاله‌ی "در باب داستان های پریان" به نقل از جرج دسنت(george dasent) آورده شده.[1] به نظرم با توجه به موضوع مقاله اساسا نمیشه چنین برداشتی ازش کرد که کند و کاو در داستان نکوهش شده.

تالکین میگه کار جذابتر و سخت تر در برخورد با چنین داستانهایی، دیدن اونهاست به صورتی که هستند، و نه بررسی علل پیدایش و ریشه‌های فرهنگی اونها، که میتونه باعث از بین رفتن ارزش ادبی یا تاثیر اون بشه [2]. همونطور که بهتره از مزه آشی که در برابر ما قرار داده شده لذت ببریم، تا اینکه بخوایم استخونهایی که در اون آش جوشونده شده بودند رو ببینیم.

اگر هم بخوایم خیلی این جمله رو با داستانهای تالکین گره بزنیم، به نظرم مفهومی نظیر همون جمله‌اش داره که "داستان رو نباید بر اساس زندگینامه‌ی نویسنده تفسیر کرد"(کاملا نقل به مضمون،اصلش یادم نمیاد!) اینکه به جای در نظر گرفتن عوامل و اتفاقاتی که ممکنه باعث شکل گیری اون داستان در ذهن نویسنده شده باشند، خود داستان رو در نظر داشته باشیم و پیامی که قراره منتقل کنه.

[1]بخش مورد نظر از مقاله

[1] The Bones in the Soup

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Anna

من هم متاسفانه هنوز درخت و رو نخوندم و صلاحیت پاسخگویی ندارم اما تا جایی که متوجه شدم این جمله در مقاله‌ی "در باب داستان های پریان" به نقل از جرج دسنت(george dasent) آورده شده.[1] به نظرم با توجه به موضوع مقاله اساسا نمیشه چنین برداشتی ازش کرد که کند و کاو در داستان نکوهش شده.

تالکین میگه کار جذابتر و سخت تر در برخورد با چنین داستانهایی، دیدن اونهاست به صورتی که هستند، و نه بررسی علل پیدایش و ریشه‌های فرهنگی اونها، که میتونه باعث از بین رفتن ارزش ادبی یا تاثیر اون بشه [2]. همونطور که بهتره از مزه آشی که در برابر ما قرار داده شده لذت ببریم، تا اینکه بخوایم استخونهایی که در اون آش جوشونده شده بودند رو ببینیم.

اگر هم بخوایم خیلی این جمله رو با داستانهای تالکین گره بزنیم، به نظرم مفهومی نظیر همون جمله‌اش داره که "داستان رو نباید بر اساس زندگینامه‌ی نویسنده تفسیر کرد"(کاملا نقل به مضمون،اصلش یادم نمیاد!) اینکه به جای در نظر گرفتن عوامل و اتفاقاتی که ممکنه باعث شکل گیری اون داستان در ذهن نویسنده شده باشند، خود داستان رو در نظر داشته باشیم و پیامی که قراره منتقل کنه.

[1]بخش مورد نظر از مقاله

[1] The Bones in the Soup

جناب بین

آیا درست متوجه شدم؟ یعنی برداشت من اینه: فقط ازش لذت ببر و اگر پیامی داشت دریافت کن. (که البته این شعار خودم منم هست :D). اما... میخوام بگم که این لذت بردن و دریافت پیام داستان، ناخودآگاه انسان رو به جستجو و کشف بیشتر دنیای بوجود آمده، میبره (گاهی تاحدی و گاهی خیلی فراتر...)؟!

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Bain
یعنی برداشت من اینه: فقط ازش لذت ببر و اگر پیامی داشت دریافت کن. (که البته این شعار خودم منم هست :D). اما... میخوام بگم که این لذت بردن و دریافت پیام داستان، ناخودآگاه انسان رو به جستجو و کشف بیشتر دنیای بوجود آمده، میبره (گاهی تاحدی و گاهی خیلی فراتر...)؟!

با اینکه خودم خیلی با " فقط ازش لذت ببر و اگر پیامی داشت دریافت کن" موافق نیستم ولی احتمالا برداشت درستیه :دی بگذریم

به نظر من تالکین به هیچ وجه ما رو از جستجو و کشف زوایای پنهان داستان منع نمیکنه، اساسا کسی که چنین داستان دقیق و منسجمی مینویسه حتما دوست داره که بقیه این زیبایی هارو کشف کنند(یاد سرود آفرینش افتادم :) )

اما چیزی که این دو نقل قول میگن پیوند نزدن داستان با عوامل پیدایش احتمالیشه، و به دنبال کشف این پیوندها نرفتن. مثلا اینکه بخوایم نبرد خیر و شر در ارباب حلقه ها رو به صورت مستقیم به تجربه‌ی تالکین از جنگ جهانی منطبق کنیم و ...

ویرایش شده در توسط Bain

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
A R Y A S T A R K

من به تازگی شروع به خوندن کتاب ارباب حلقه ها کردم و همین اول(منظورم از اول یعنی واقعا اول اول!)یه سوالی ذهنمو مشغول کرده.

تو ترجمه‌ای که از آقای علیزاده دارم می‌خونم دومین بیت نوشته شده روی حلقه یگانه رو به این صورت ترجمه کردن:حلقه‌ایست از برای آوردن و در تاریکی به هم پیوستن.

حالا همین به انگلیسی:one ring to bring them all and in the darkness bind them

به نظرم bind اینجا معنی اسیروگرفتار کردن میده نه به هم پیوستن!یعنی به این شکل:حلقه ای است از برای آوردن و در تاریکی اسیر کردنشان (شرمنده دیگه من خوب بلد نیستم ادبیاتی بنویسمش فقط میخواستم منظورمو برسونم).

میخواستم بدونم دارم اشتباه میکنم به نظر شما؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Elentári

درود.

درباره ی تفاوت قدرت جسمی الف ها و انسان ها سوال دارم. صفحات قبلی تاپیک رو نگاه کردم و به این پست ها برخوردم:

به غیر از اینکه بندی دنیا نیستن .. برتری دیگری به ذهنم نمیرسه! الفها تو زیبایی.دانایی قدرت بدنی . هوش و ذکاوتشون بالاتر از انسان ها بودن

به نظرم اینکه بگیم کدوم بالاتره چیز درستی نیس . با آقا مهدی بیشتر موافقم . انسان ها و الفا با همه تفاوتاشون و برتری یکی بر دیگری تو موضوعات مختلف بازم اونا از یک پایه اند و برتری مطلقی برایکیشون نیست

.....و به صورت کلی بخوایم بگیم، الف ها

....توی لوتر می خونیم که لگولاس توی برف کوهستان در حالی که همه توی برف فرو رفتن بدون هیچ مشکلی روی برف ها با همون لباس سبکش راه میره و هیچ مشکلی نداره.

من فکر میکنم کلا مقاوم هستن جلوی هر چیز ناگواری.

....2-در مقابل ضعف های جسمانی که انسان ها در برابر الدار،موهبت هایی دارن که تمامی موجدات از اونها بی بهره ان...

جواب های احتمالی کاربرها به این سوال بیشتر برداشت شخصی بودن و هیچکدوم جواب دقیقی ندادن. برتری قدرت بدنی الف ها نسبت به انسان ها در چه حد و به چه شکلیه؟

ویرایش شده در توسط Elentári

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Fladrif Skinbark

درود.

درباره ی تفاوت قدرت جسمی الف ها و انسان ها سوال دارم.

راجع به این قضیه منم به یه مورد جزئی برخوردم که خب جواب کاملِ سوال نمیتونه باشه اما برای خودمم چیز عجیبی بود. توی سیلماریلیون حدیث آغاز روزگاران :

[ به راستی سر و کار آینور بیشتر با الفها بوده است، زیرا ایلوواتار ایشان را بیشتر در ذات اما نه در زور و بالا به مانند آینور آفریده است؛ و از آن سو به آدمیان هبه های عجیب بخشیده است.]

یه جوری این تصور رو بهم میده که از نظر قدرت بدنی الف ها قرار نبوده خیلی قدرتمند باشن. بیشتر قرار بوده حکیم و زیبا باشن. بعد در مقابلش انسان ها رو مطرح کرده که باز این تصور رو بهم میده که انسان ها برعکسند.

ویرایش شده در توسط شهریار

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
فین رود فلاگوند

با عرض اجازت

در سیلماریلیون نیامده که الف ها قوی تر از انسان ها بودند یا عکس.اما آمده که الف ها اگر زخم می خوردند زودتر شفا پیدا می کردند به خاطر جاودانه بودنشان.

کلا بحث در این باره بی فایده است چون چیز زیادی در باب آن در کتاب نیامده.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
مهمان
این موضوع از هم اکنون بسته می گردد.

×
×
  • جدید...