رفتن به مطلب

Recommended Posts

Halbarad

اولا که خواهش میکنم وارمستر جان. من فقط یه کم حوصله به خرج میدم و تو نت میگردم و کتاب هم میخونم. هرکسی میتونه مثل من اطلاعات جمع کنه.

راجع به اینکه اساطیر یونان از اساطیر بابل اقتباس شدند اصلا شک نکن. یه دوستی دارم که میگفت ورود زئوس از کرت به یونان نماد ورود تمدن از بابل و بین النهرین به یونانه!!!! بعید هم نیست این طور باشه.

دمتر و باکوس هم وقتی توی موقعیت قرار میگرفتند خدایان بی رحمی میشدند. مگر ماجرای اون پادشاه نبود (اگر درست یادم باشه) که مادر و خواهر و زنش بصورت شیر در اومدن و پاره پاره اش کردند چون به باکوس توهین کرده بود؟؟؟

کلا خدایان یونانی بیشتر از خدا بودن، پادشاه و ملکه بودند. پادشاه و ملکه وقتی سر ذوق باشه به زیردستاش حال میده ولی وای به روزی که حالش گرفته بشه....

یه چند وقتی از فرستادن پست برای مبحث اساطیر معذورم. مشغول امتحاناتم. بعد از امتحانات حسابی از خجالتتون در میام.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
warmaster

من که به مساله تب اساره کردم؟؟؟

راستی جدا حیفه که دیگه تا یه وقتی نمی پستی.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

خب با عرض سلام مجدد خدمت همه دوستانی که این بحث رو پیگیری میکنند و خصوصا تنها دوستی که با ما همراهی میکنه وارمستر عزیز. خیلی ببخشید که چند روزی نبودم. امتحانه دیگه. کاریش نمیشه کرد. خب کجا بودیم؟ سومین همسر اودین:

گرید Grid سومین همسر اودین هم یک ماده غوله و اطلاعات زیادی ازش در دست نیست. از گرید فرزندی برای اودین به دنیا میاد به نام ویدار Vidar که خدای سکوت و انتقامه. ویدار از نظر قدرت بین خدایان دومه. وقتی در راگناروک اودین به وسیله فنریر کشته میشه این ویداره که انتقام پدرش رو میگیره و گرگ رو با دستان خالی میکشه. اون یکی از پاهاش رو روی فک پایین فنریر میذاره و با دستاش فک بالای اون رو به بالا فشار میده و در نهایت گرگ رو به دو قسمت پاره میکنه. ویدار که در آسگارد تالاری به نام ویدی Vidi داره یکی از خدایانیه که پس از آفرینش جهان نو، بعد از ماجرای راگناروک بر جهان حکمرانی میکنه.

خب امروز که بحث فرزندان اودین تقریبا تموم میشه فکر میکنم وقتش باشه که داستان شهادت بالدر رو براتون بنویسم:

بالدر (که در تالارش بریدابلیک Breidablik که به معنی باشکوه هست در آسگارد زندگی میکنه) پسر اودین و فریگ است. مدتی است که رویاهایی هشدار دهنده مبنی بر نزدیک شدن زمان مرگ بالدر به سراغ او آمده اند. اودین شخصا سوار بر سلیپنیر(اسب محبوب اودین که هشت پا دارد و میتواند در هوا حرکت کند) به سرزمین هل میرود و میبیند که ارواح در حال تدارک جشن هستند. اودین از یکی از آنها میپرسد که منتظر چه کسی هستند و آن روح به اودین خبر بدی میدهد: آنها سرزمین هل را برای ورود بالدر آذین میبندند! فریگ که این خبر را میشنود برای حفظ جان فرزندش به همه دنیا سفر میکند و از همه اشیا و اشخاص روی زمین سوگند میگیرد که به فرزندش آسیبی نرسانند و او را نکشند. فریگ تنها از یک بوته کوچک کشمشک که بسیار جوان و نورسته است بی توجه میگذرد. هنگامی که فریگ چنین میکند، خدایان برای تفریح شروع به بازی میکنند. آنها هرچه را که به دست می آورند از تیر و شمشیر و تبر، به سمت بالدر که اکنون به نوعی رویین تن است پرتاب میکنند. سلاحها از کنار بالدر رد میشوند و یا پس از برخورد به او بی اثر بر زمین می افتند. لوکی(شخصیتی مرموز در اساطیر شمال اروپا که گاهی با خدایان و گاهی بر علیه آنان است ولی در بیشتر داستانها شخصیتی شیطانی دارد و در بین خدایان با خدایی به نام هایمدال Heimdal بیش از همه سر جنگ دارد و در راگناروک این دو یکدیگر را میکشند) که از این اتفاق متعجب است از روی حسادت با چهره ای ساختگی به سراغ فریگ رفته و از او علت را جویا میشود. وقتی فریگ میگوید که از همه موجودات سوگند گرفته که به بالدر آسیبی نرسانند، لوکی موذیانه میپرسد:همه؟ و فریگ ماجرای بوته کشمشک را به لوکی لو میدهد. لوکی بلافاصله رفته و بوته را میچیند و به محل بازی خدایان باز میگردد. از بین خدایان تنها یک نفر در بازی شرکت نمیکند و آن هودر، برادر دوقلوی بالدر است که چون نابیناست در بازی شرکت نمیکند. ولی لوکی او را به میدان بازی برده و بوته کشمشک را به هودر میدهد و او را هدایت میکند تا بوته را به سمت بالدر پرتاب کند. بوته به قلب بالدر خورده و او را میکشد.

هنگامی که خدایان سرگرم تدارک مراسم سوزاندن جسد بالدر میشوند فریگ که هنوز هم نا امید نیست به دنبال داوطلبی میگردد که به هل رفته و بالدر را بازگرداند. تنها هرمود دلاور، فرزند دیگر اودین و فریگ است که حاضر به این کار میشود. او سوار بر سلیپنیر به هل رفته و بالدر را می یابد ولی هل برای بازپس دادن بالدر یک شرط میگذارد. او بالدر را تنها به شرطی بازپس میدهد که هر آنچه در روی زمین هست، بدون استثنا برای بالدر گریه کنند. این کار با توجه به محبوبیت و مهربانی بالدر نباید کار سختی باشد. خدایان قاصدانی را به همه جهان میفرستند و این قاصدان هیچ کجا نومید نمیشوند. اما در یک نقطه همه امید ها به یاس تبدیل میشوند. قاصدان در یک غار با ماده غولی(در بعضی روایات یک ساحره به نام ثوک Thokk ) مواجه میشوند که از گریه کردن سر باز میزند. او میگوید که خوبی از بالدر ندیده و حاضر نیست به او خوبی کند. خدایان تنها اشک خشک از او میبینند. بنابراین بالدر در دست هل باقی میماند.

هنگامی که خدایان متوجه میشوند این ماده غول لوکی بوده او را وارونه در چاهی میبندند و یک افعی را بر بالای سر او میگذارند. همسر لوکی، زیگین Sygin یک فنجان زیر دهان افعی میگیرد تا زهر بر روی لوکی نریزد ولی هرگاه میخواهد فنجان را خالی کند زهر روی صورت لوکی ریخته و او را چنان آشفته میکند که زمین از حرکت او میلرزد.

خدایان آماده مراسم کفن و دفن بالدر میشوند. بر تن خداوندگار مرده لباسی قرمز رنگ میپوشانند و او را بر روی تلی از هیزم که بر روی کشتی خود بالدر به نام رینگهورن Ringhorn که بزرگترین کشتی دنیاست آماده شده قرار میدهند. در کنار جسد بالدر، جنازه همسرش نانا Nanna که پس از مرگ بالدر از شدت اندوه درگذشت را قرار میدهند. اسب بالدر و همچنین گنجینه هایش نیز در کشتی گنجانده شدند. اودین نیز حلقه اش دروپنیر Drupnir را که قبلا از آن صحبت کرده ام روی سینه بالدر جای میدهد.

تل هیزم را آتش میزنند و غولی به نام هیروکین Hyrrokin کشتی را به داخل دریا هل میدهد.

برای اینکه یه مقدار غم این پست رو بالاتر ببرم قسمتی از ترجمه یک شعر رو که مرگ بالدر رو بیان میکنه براتون مینویسم. این شعر (قسمتی از) یکی از آهنگهای یک گروه بلک متال فنلاندی به نام Darkwoods my betrothed است. آهنگی به نام سقوط فرزندان ایگدرازیل Yggdrasil's children fall یا فرزندان ایگدرازیل فرو می افتند از آلبوم سال 1995 به نام وارثان ستاره شمالی Heirs of the north star است:

پرده دوم : بدرود فرزند اودین

بالدر را در کشتی گذاشتند

و انجا سرد خوابید

با همسرش که در کنارش بود

بر سینه اش تمام داراییش را نهاده بودند

انگاه که مراسم شروع شده بود

خورشید در فراسوی دریای یخ زده فرو رفت

دو کلاغ چرخ زدند

در اسمان صاف ابی

غمشان را می سراییدند

ثور پتکش را بر اورد

و بر توده هیزم ها فرود اورد

امواج کشتی را به دور دست ها بردند

و انجا با درخششی زیبا سوخت

با تاریک شدن هوا

اودین ایستاد...اشک از چشمانش جاری شد

اگر هم اصل این قسمت از شعر رو (کل شعر خیلی طولانیه. آهنگ 16 دقیقه است) میخواین خدمت شما:

Balder was set into his ship

And there he laid cold

With his wife beside him

On his breast were all his possessions

Placed carefully

As the ceremony began

The sun sank low over the icy sea

Two ravens circled

In the clear blue sky

Singing their sadness

Thor raised his hammer

And blessed the pyre

Waves carried the ship far to the sea

There it burnt bright high

Against the darkening sky

Odin stood... tears falling from his eyes

خب. دیگه کف کردم. بسه فعلا. نظر بدین. هم راجع به کل پست و هم راجع به شعر.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

سلام دوستان. وارمستر جان تو هم چشم خوردی؟ ما دلمون به تو خوش بود که تو هم دیگه پست نمیدی. حالا. من که بحث رو قصد دارم تا بتونم ادامه بدم. هرچند متکلم وحده باشم. امروز پستم زیاد طولانی نیست چون راجع به یه شخصیتی میخوام توضیح بدم که چهره مرموزیه در اساطیر اسکاندیناوی و اطلاعات زیادی ازش در دسترس نیست.

در اساطیر شمال اروپا یکی از مهمترین خدایان، خدایی است به نام هایمدال Heimdal . خدای روشنایی و نگهبان بیفراست(پل رنگین کمان. پلی که به اسگارد ختم میشه) هایمدال واقعا هم به درد نگهبانی میخوره. مقدار خواب مورد نیاز برای هایمدال کمتر از مقدار خواب پرنده هاست. میتونه تا شعاع 100 مایل رو به خوبی ببینه و دیدش در شب و روز فرقی نمیکنه. شنواییش هم به قدری قویه که میتونه حتی صدای رویش گیاهان و همچنین روییدن پشم بر پشت گوسفندها رو بشنوه. به علت درخشندگی دندانها طلایی رنگش اون رو گولینتانی Gullintani (فکر نمیکنم فهمیدنش سخت باشه که گولینتانی یعنی دندان طلایی) هم مینامند. در آسگارد تالاری داره به نام هیمینبیورگ Himinbjorg (فکر میکنم به معنی صخره های آسمان باشه) و همینطور اسبی داره به نام گالتوپ Gultop و همیشه بوقی به نام گیالار Gjallar رو حمل میکنه. مهمترین نقش هایمدال هم به همین بوق بستگی داره. وقتی که در راگناروک سپاههای بدیها به سمت آسگارد حمله میکنند هایمدال که نگهبان بیفراست، یعنی تنها راه ورود به آسگارده در گیالار میدمه تا خدایان خودشون رو برای جنگ آماده کنند. هرچند که دیگه خیلی دیر شده. سرنوشت هایمدال هم اینه که در راگناروک با لوکی بجنگه و هریک دیگری رو بکشه.

از نظر بعضی اسطوره شناسها هایمدال و تیر در واقع یک خدا هستند هرچند که بعید به نظر میاد. تیر فرزند اودین و فریگه. هایمدال رو میگن که از نه مادر زاده شده(عجیبا غریبا، بعضیها این نه مادر رو دختران غولی به نام گیرندور Geirrendour میدونن و بعضی هم دختران اگیر Aegir ) هایمدال در انتهای جهان زاده شد!!!! و به وسیله قدرت زمین، آب دریا و خون گراز نگهداری و بزرگ شد.

نکته جالب دیگه اینه که پدر همگان لقب اودینه، در حالی که در داستانی میخونیم که انسانها که به سه دسته بردگان، دهقانان و جنگاوران تقسیم میشن از خدایی به نام ریگ(به معنی پادشاه و فرمانروا که میگن اسم دیگه هایمداله. یعنی تو طول سفری که توی داستانه هایمدال با اسم مستعار ریگ Rig سفر میکنه.)

داستانش جالبه ولی الان وقت نوشتنش رو ندارم. قول میدم که توی پست بعدی داستانش رو بنویسم. فعلا خداحافظ. پست هم بذارین خواهشا

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

خب بابا من که دلم پوسید. یکی جواب نمیده؟ نه وارمستر نه اله سار نه هیچ کس دیگه. به هر حال. قرار بود داستان ریگ رو براتون بگم:

داستان راجع به سفر خدایی به نام ریگ (یعنی پادشاه که میدونیم ریگ هایمداله) است. در قسمت اول سفر به یک خانه که در مجاورت مزرعه ای ساخته شده میرسه. توی این خونه آی Ai (به معنی جد بزرگ یا پدر پدربزرگ) و همسرش ادا Edda (مادر پدربزرگ) زندگی میکنند. آنها با وجودی که فقیر بودند ولی بسیار مهربان بودند و ریگ رو به خونه خودشون دعوت کردند. شب که شد ریگ بین آی و ادا خوابید و نه ماه بعد ادا پسری به دنیا آورد که اون رو ثرال Thrall یعنی برده نامیدند. وقتی که ثرال بزرگ شد بسیار قوی ولی در عین حال بسیار زشت بود و توانایی انجام کارهای سخت رو داشت. ثرال با زنی به نام ثیر Thir به معنای کارگر روزمزد زحمت کش ازدواج کرد و صاحب دوازده پسر و نه دختر شد. این بیست و یک فرزند نامهای عادی داشتند و اونها هم با عادت به کار سخت مزرعه بزرگ شدند و از اونها نژاد برده ها بوجود آمد.

در دومین قسمت سفر، ریگ به یک خانه نسبتا خوش ساخت رسید که متعلق به یک صنعتگر و کشاورز خوب بود. زن و مرد میانسالی توی خونه زندگی میکردند به نامها آفی Afi یعنی پدربزرگ و آما Amma یعنی مادربزرگ. اونها هم ریگ رو به خونه شون دعوت کردند و از اون با غذای نسبتا مناسبی پذیرایی کردند. شب باز هم ریگ بین اونها خوابید و نه ماه بعد از آما پسری به نام کارل Karl یعنی دهاتی به دنیا اومد. کارل با زنی به نام اسنور Snor ازدواج کرد و اونها صاحب دوازده پسر و ده دختر شدند. از نسل اونها هم دهقانها و زمین داران خرد بوجود آمدند.

در سومین بخش سفر، ریگ به یک قصر بسیار زیبا رسید که فادیر Fadir و مودیر Modir که معانیشون کاملا معلومه در اون زندگی میکردند. اونها به شایستگی از ریگ پذیرایی کردند و غذای فراوانی براش تهیه کردند و از اون به روی بهترین میزشون پذیرایی کردند. این بار هم شب، ریگ بین میزبانانش خوابید و نه ماه بعد مودیر پسری زیبا و باهوش به دنیا آورد که اون رو یارل Jarl یعنی سرباز دلیر نامیدند. هنگامی که یارل بزرگ شد ریگ فاش کرد که پدر واقعی یارله و به اون رونها Runes رو یاد داد. کلمات جادویی که میتونست دریا رو آروم کنه، آتش رو خاموش کنه و شمشیر دشمن رو کند کنه. همچنین به اون زبون پرنده ها رو یاد داد. بعد از اونکه ریگ به آسگارد برگشت یارل قصر پدر و مادر رو ترک کرد و برای خودش قصری ساخت و گروهی رو هم برای خودش استخدام کرد. یارل و جنگجوهاش هجده قصر تصرف کردند. سپس یارل عاشق ارنا Erna دختر زیبای فرمانده هرسیر Hersir شد و با اون ازدواج کرد. اونها صاحب یازده پسر شدند و از نسل یارل جنگاوران به وجود آمدند.

خب. شما رو به خدا تو بحث با من همراهی کنید. من هم از این حالت که فقط من بنویسم خوشم نمیاد.

فعلا بای.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

سلام دوستان،

خب، امروز میخوام برم سراغ یه شخصیت بسیار مهم و تاثیر گذار در اساطیر اسکاندیناوی که بارها اسمش رو توی پستهایی که توی این مبحث گذاشتم خوندید.

در اساطیر اروپا شخصیتی و مرموز وجود داره که گاهی دوست و گاهی دشمن خدایانه. هرچند که در هر دو حالت به غیر از دردسر برای خدایان هیچی نداره. حتی موقعی هم که میخواد به خدایان کمک کنه معمولا نادانسته براشون دردسر درست میکنه. هر چند گاهی هم خودش در رفع و رجوع این مشکلات به خدایان کمک میکنه.

لوکی یکی از خدایان اصلی اساطیر شمال اروپاست. اون فرزند غولی به نام فاربائوتی(Farbautiبه معنی مهاجم بیرحم) و ماده غولی به نام لافی Layfey است. اون رو معمولا یکی از اسیر میدونند در حالی که در بیشتر موارد دانسته یا ندانسته برای اونها دشمن به حساب میاد. لوکی میتونه از آتش و همینطور جادو استفاده کنه و به شکلهای مختلفی مثل اسب، عقاب و مگس در بیاد(اینها سه شکلی هستند که در داستانهایی که من خوندم لوکی به خودش گرفته) از طرفی هنرمند، در عین حال بد طینت و با این وجود قهرمان گونه است. این خدای دمدمی و دو وجهی اصلا محبوب نیست و در واقع مقصر اصلی مرگ بالدر، خدای روشنایی(داستانش رو نوشتم توی همین تاپیک) است.

لوکی دو همسر داره. یکی ماده غولی به نام انگربودا Angrboda (به معنای منادی اندوه که واقعا برای اون اسم با مسماییه) که از اون دارای سه فرزند میشه که هر کدوم به اندازه خود لوکی بد ذات و پلیدن. اولی گرگ هیولاوار فنریر ( که قبلا هم اینجا راجع بهش توضیح دادم و دشمن دیرین اودین والاست و در راگناروک اونه که اودین رو میبلعه)

دومی افعی جهانی یورمونگانده Jormungand که به نام مار میدگارد هم شناخته میشه. وقتی که یورمونگاند به دنیا اومد خدایان متوجه رشد سریع و غیر عادی اون شدند و به همین دلیل هم اودین برای اینکه خطر اون رو از سر خدایان و انسانها مرتفع کنه، مار رو که تا همون موقع هم بسیار بزرگ شده بود به داخل اقیانوسی که میدگارد یعنی محل زندگی انسانها رو محاصره میکرد انداخت. مار به قدری بزرگ بود که دور تا دور میدگارد رو فرا گرفت و برای جا شدن توی این حلقه شروع به گاز گرفتن دم خودش کرد. خدایان هم میدونستند که این افعی روزی مصیبتهای بزرگی برای خدایان و انسانها به ارمغان خواهد آورد. در راگناروک یورمونگاند و تور قدرتمند یکدیگر رو خواهند کشت. در یکی از داستانهای تور میخونیم که یک بار نزدیک بود تور یورمونگاند رو بکشه ولی به خاطر وحشت زده شدن غولی که همراه تور بود(اسمش یادم نیست. داستانش رو بعدا براتون مینویسم) موفق به این کار نشد.

کوچکترین فرزند نامبارک لوکی و انگربودا هل Hel فرمانروای هلهایم Helheim یعنی قلمرو مردگانه. هل رو معمولا به صورت یک عجوزه وحشتناک توصیف میکنند. نیم مرده و نیم زنده با ظاهری ملال آور و وحشت انگیز. صورت و بالاتنه هل بصورت یک زن زنده است ولی پاها و ران اون مثل پاها و ران یک جسده: پر از لک و پیس و در حال کپک زدن.

خدایان هر سه فرزند انگربودا رو از تالار اون بیرون انداختند. اونها هل رو هم به جهان زیرین فرستادند تا در اونجا بر مردگان شریر و کسانی که از بیماری و پیری مرده اند حکمرانی کنه. تالاری که هل در هلهایم برای خودش ساخته الیودنیر Eljudnir یعنی تالار مردگان نام داره. اون یه خدمتکار به نام گنگلاتی Ganglati و یک کلفت به نام گنگلوت Ganglot داره که هر دو این نامها رو میشه سست و تنبل ترجمه کرد.

اما همسر اصلی لوکی (انگربودا یه جورایی معشوقه لوکیه!!!) ماده غول دیگه ایه به نام سیگین Sigyn یا زیگین که به سیگین وفادار هم معروفه. علت نسبت دادن این لقب به سیگین هم اینه که سیگین حتی وقتی که لوکی توسط خدایان به خاطر مرگ بالدر مجازات میشه باز هم پیش لوکی میمونه و از اون پرستاری میکنه. تنبیه لوکی به این صورت بود که اون رو روی سه تخته سنگ زنجیر کردند: یکی زیر شونه هاش، یکی زیر کمرش و یکی هم زیر زانوهاش. یک مار سمی هم بالای سر لوکی قرار داده شد. سم این مار قطره قطره روی صورت لوکی میریخت ولی سیگین اجازه افتادن این سم روی صورت لوکی رو نمیداد و سم رو توی یک فنجان یا کاسه جمع میکرد. اما وقتی که کاسه پر میشد سیگین مجبور بود برای چند لحظه کاسه رو کنار ببره تا اون رو خالی کنه. در همین چند لحظه افتادن زهر مار روی صورت لوکی چنان دردی براش ایجاد میکرد که اون از درد به خودش میپیچید و باعث به وجود اومدن زلزله میشد.

در راگناروک زنجیر لوکی هم پاره خواهد شد و اونه که غولها رو برای جنگ بر علیه خدایان رهبری میکنه. در راگناروک لوکی سوار بر کشتی ای که ناگل-فار یعنی ناخن کشتی نامیده میشه و گفته میشه که از ناخنهای گرفته نشده مرده ها ساخته شده!(به همین علت گفته میشه که ناخنها رو کوتاه و مرتب نگه دارید) به سمت آسگارد حرکت میکنه و ....

در انتها باید بگم که از نظر ژرژ دومزیل نویسند فرانسوی شباهتهای بسیاری بین لوکی و هیولایی به نام سیردون Syrdon که هیولاییه در افسانه های قفقازی و هند و اروپایی وجود داره. اما متاسفانه نتونستم متنی راجع به سیردون پیدا کنم و شباهتهاشون رو بررسی کنم.

تا بعد...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

درود دوستان

بعد از گذاشتن یه پست نا موفق امیدوارم این دفعه دیگه فضاحت به بار نیاد:

خب، اینبار هم با یه عکس و چند تا نقاشی اومدم. اول سه تا نقاشی از هایمدال. اولی هایمدال رو فقط کشیده، البته در کنار بیفراست و همینطور در کنار بوقش و شمشیرش. دومی هایمدال رو بهتر نشون داده. در حال نگهبانی، بیفراست و آسگارد هم در پشتش قابل دیدن هستند. نقاشی سوم هم صحنه ای رو نشون میده که در راگناروک، هایمدال و لوکی همدیگه رو میکشند:

http://www.imgzhost.com/uploads/6ce27a9b5a.jpg

http://www.imgzhost.com/uploads/3e5199f504.jpg

http://www.imgzhost.com/uploads/9373c5a8f6.jpg

عکسی هم در زیر گذاشتم یه تخته سنگه که روش نقش هایمدال حکاکی شده. متاسفانه نتونستم در بیارم که این تخته سنگ کجاست:

http://www.imgzhost.com/uploads/d845b096af.jpg

خب دوستان. باز هم نقاشی برای گذاشتن دارم ولی چون میترسم به خاطر زیاد بودن تصاویر دفعه قبلی پستم خراب شده باشه، بقیه نقاشیها رو دفعه بعد براتون میذارم.

فعلا بدرود.

چشم قربان :D

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

دوباره درود دوستان،

ضمن تشکر از اله سار عزیز، امروز هم با چند تا نقاشی جالب در رابطه با اساطیر شمال اروپا در خدمتتونم. دو تا نقاشی اول یه صحنه رو تصویر میکنند. لوکی به بند کشیده شده، و همسرش سیگین داره سعی میکنه از ریختن زهر افعی به روی اون جلوگیری کنه. در نقاشی اول در سمت چپ صفحه یک دورف رو میبینیم که داره زنجیر به پای لوکی میذاره. متاسفانه نتونستم اسمش رو در بیارم. نکته جالبی که توی این دو نقاشی خصوصا نقاشی اول وجود داره اینه که لوکی بر خلاف ذات پلیدش و اون چیزی که ما انتظار داریم به صورت مردی عادی و حتی میشه گفت زیبا تصویر شده:

http://www.imgzhost.com/uploads/4e40d9c04d.jpg

http://www.imgzhost.com/uploads/1d5b54de92.gif

دو تا نقاشی بعدی نتیجه خیالپردازیهای نقاشهای امروزیه که دست از سر اساطیر شمال اروپا هم بر نداشتند و خواستند یه تصویری از لوکی به نمایش بذارند:

http://www.imgzhost.com/uploads/bc3aa6590c.jpg

http://www.imgzhost.com/uploads/8b80df232a.bmp

نقاشی بعدی باز هم با خیالپردازی همراهه و لوکی رو نشون میده که بر لشکر آسگارد پیروز شده و حالا ظاهرا ثور رو به بند کشیده. عکس بعدیش هم یه ماسک از لوکیه:

http://www.imgzhost.com/uploads/518744e499.bmp

http://www.imgzhost.com/uploads/7de574f773.bmp

خب دوستان. برای امروز دیگه بسه. یه چیزی رو باید اعتراف کنم و اون اینکه من نمیدونم بحث رو چه جوری ادامه بدم. دوستانی که بحث اسطوره های اسکاندیناوی رو دنبال میکنن پیشنهاد بدن بلکه این بحث عقیم نمونه.

بدرود

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

ای بابا، بازم که گند بالا اومد. من دیگه روم نمیشه به اله سار بگم که چی کار کنه. ولی خب دیگه. کاری از من بر نمیاد. فقط خواهش میکنم تا همونجایی از عکسها که نشون داده میشه بذاره باشن و بقیه شون رو پاک کنه تا توی پستهای بعدی باقیشون رو بگذارم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
اله سار
ای بابا، بازم که گند بالا اومد. من دیگه روم نمیشه به اله سار بگم که چی کار کنه. ولی خب دیگه. کاری از من بر نمیاد. فقط خواهش میکنم تا همونجایی از عکسها که نشون داده میشه بذاره باشن و بقیه شون رو پاک کنه تا توی پستهای بعدی باقیشون رو بگذارم.

سلام هالباراد جان. بابا این چه حرفیه . من وظیفمه . شما هم نگی خودم درستش می کنم .اینکه خراب میشن بخاطر تعدادشون نیست شما فقط آدرس مستقیم عکس رو مثل این :

http://www.imgzhost.com/uploads/4e40d9c04d.jpg

رو پست کن تو نوشتت و هایلایت کن و اون علامت تگهای ایمیج رو بزن ( http://www.arda.ir/components/editor/image.gif ) اون باقی آدرسهای یوآرال دار رو نذار.اینجوری تکرار نمی شن. اگه هم بازم نشد اصلا مشکلی نیست من خودم درستش می کنم نگران نباش.

در مورد این تاپیک هم با اجازه من یه نظری بدم، هر چی که می دونی در این مورد حالا چه دنباله دار باشه چه پراکند، با ربط یا بی ربط کم کم بنویس تا اینجا یجور مرجع در این مورد بشه .بعدش میشه یه مقاله کاملش کرد.

موفق باشی

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

آخه اله سار جان یعنی مثلا داستانهای اساطیری رو بنویسم؟ اونجوری به نظرم خیلی یخ میشه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

مثلا داستان وولسونگاساگا یا داستانها دیگه اساطیری رو بخوام بنویسم باید مستقیم کپی کنم که این کار هم اصلا مورد علاقه ام نیست.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

خوب بعد از مدتها سلام. یه مطالبی بود که من فکر میکنم یادم رفته بود توی این تاپیک بررسیشون کنم و اون هم دسته دوم خدایان یعنی ونر ها بود. گفته بودم که تنها سه تن از خدایان ونر در اساطیر شمال اروپا شناخته شده هستند. Njord, Freya, Freyr

اول از همه میریم سراغ نیورد. خدای اسکاندیناویایی باد، دریا و آتش. نیورد است که در سفرهای دریایی و در شکار شانس و اقبال برای انسانها میاورد. نیورد با یک ماده غول به اسم اسکادی Skadi ازدواج میکنه ولی از خواهرش صاحب دو فرزند میشه: فریر و فریا.

بعضی از افسانه ها چنین خبر میدهند که اوایل در میان دو طایفه خدایی اسیر و ونر جنگی در میگیرد که با پیروزی اسیر خاتمه میپذیرد و نیورد به همراه دو فرزندش به عنوان گروگان به نزد اسیر فرستاده میشوند. البته نیورد و فریر در میان ونر ها بسیار با ارج و قرب تر از آن بودند که برای بقیه قبیله قربانی شوند و این درواقع فریا بود که خویش را قربانی سایر ونر ها کرد و دانش جادوگری را که در میان ونر ها بسیار رایج بود به اسیر یاد داد.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

فریا، الهه شمالی عشق و باروری بود و زیبا ترین و خوش یمن ترین الهگان. او الهه حامی برداشت محصول و زایش بود و همینطور سمبلی از میل جنسی و همینطور در موضوعات عشقی از او طلب یاری میشد. فریا عاشق موسیقی، بهار و گلهاست، و بین موجودات هم الفها یا پریها رو بیش از همه دوست داره. فریا همچنین مشهورترین الهه ونره.

فریا دختر نیورد و همینطور خواهر فریر است. اون با خدایی گمنام به نام اود Od که ممکنه همون اودین والا باشه ازدواج میکنه، ولی اود گم میشه و از اشکهای فریا در غم دوری شوهرش طلا به وجود میاد. به همین دلیل طلا رو اشکهای فریا هم میگن.

با ارزشترین گنجینه های فریا عبارتند از:

گردنبند با ارزشی به نام بریسینگز Brisings که فریا برای بدست آوردن اون با چهار دورفی که گردنبند رو ساختند به نوبت همبستر میشه.

یک شنل یا پوست که به پوشنده خودش اجازه میده تا به یک باز تبدیل بشه.

و یک ارابه که توسط دو تا گربه کشیده میشه.

فریا همچنین یک شیپور جنگی به نام هیلدسوینی Hildesvini داره که در واقع مردی به نام اوتار Ottar است که عاشق فریا شده و به این شکل در اومده.

فریا خدمتکار یا ندیمه ای به نام فولا Fulla هم داره.

فریا در قصری به نام فولکوانگ Folkvang زندگی میکنه که به معنی دشت مردمه. در این قصر همیشه آهنگهای عاشقانه نواخته میشه و این الهه در تالار مخصوص خودش یعنی سسرومنیر Sessrumnir اوقات رو میگذرونه.

موضوعی که علتش هنوز نامعلومه اینه که فریا کشته شدگان در جنگها رو با اودین قسمت میکنه یعنی نصف کشته ها به تالار فریا میرند و بقیه به والهالا.

همچنین زنهایی که میمیرند هم به قصر فریا منتقل میشند.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

بعد از مدتها دوباره حال و حوصله اش رو پیدا کردم که توی این تاپیک یه پست جدید بذارم. آخه دو بار داشتم این کار رو میکردم ولی سیستم قاط زد و کل پستم پرید. سر همین هم اینقدر طول کشید. این شما و این هم فریر Freye:

فریر رب النوع خورشید، باران، صلح و همینطور نگهبان خرمنهای حاصلخیزه. با وجودی که خدای صلحه ولی جنگجوی دلیری به حساب میاد. همچنین فریر فرمانروای الفهاست (البته الفهای روشن که در الفهایم Alfheim زندگی میکنند نه الفهای سوارتلفهایم Svartelfheim)

فریر زیبا ترین و بزرگوارترین ونرها حساب میشه و اونرو بعضی جاها خدای جهان نامیده اند.

بعد از ترکیب و ممزوج شدن اسیر و ونر ها، بر خلاف داستان که در اون اسیر بر ونرها پیروز شدند، فریر فرمانروای اسیر لقب میگیره.

از فریر برای متبرک کردن ازدواجها هم استغاثه به عمل می اومده.

یک روز فریر بدون اجازه اودین بر تخت جادویی اون یعنی هیلدزکیالف میشینه و با نگاه به شمال (که محل زندگی غولهاست) عاشق گرد Gerd دختر گیمیر Gymir میشه که به قدری زیبا بود که درخشش بازوان برهنه اش آسمان و دریا رو روشن میکرد. گرد که به نوعی تجسم خاک حاصلخیز به شمار میاد اصلا دوست نداشت به همسری فریر در بیاد، حتی در برابر هدیه هایی که اسکرنر Skirnir خدمتکار و سلاحدار فریر و قاصد فریر برای خواستگاری بهش پیشنهاد کرد یعنی نه سیب طلایی و همینطور حلقه دروپنیر. تا وقتی که بنا به روایتی فریر شمشیر جادوییش رو به گرد پیشکش میکنه (شمشیری که به اراده خودش میجنگید و میتونست زمین رو از یخ بپوشونه و با هدیه دادنش به گرد، فریر در راگناروک به خوبی مسلح نیست و به همین دلیل از سورت Surt هیولای آتش شکست میخوره و کشته میشه) و به روایت دیگری اسکرنر، گرد رو تهدید میکنه که فریر از شمشیرش استفاده میکنه و گرد بالاخره راضی میشه که نه روز بعد در یک جنگل فریر رو ملاقات کنه و بعد ها با اون ازدواج میکنه. در این روایت کشته شدن فریر در راگناروک به این شیوه توجیه میشه که اون شمشیرش رو به خود اسکرنر میبخشه.

فریر پسر نیورد و برادر فریاست. اون سوار بر ارابه ای سفر میکنه که توسط یک گراز طلایی به نام گولین برستی Gullinbursti کشیده میشه. این گراز رو دو دورف به نامهای بروک Brokk و ایتری Eitri برای فریر ساختند. فریر یک کشتی هم داره که اسکید بلدنیر Skidbladnir یعنی چوبین تیغه نامیده میشه. این کشتی همیشه مستقیم به سمت هدفش حرکت میکنه و میتونه اونقدر کوچک بشه که توی جیب فریر جا بشه. همونطور هم که گفتم گنجینه دیگر فریر شمشیریه که هر وقت صاحبش اراده میکرد از غلافش بیرون میومد و صحنه جنگ رو پر از جسد میکرد.

فریر در سوئد فریکو Fricco نامیده میشد و مرکز پرستندگانش هم در اوپسالا Uppsala در سوئد قرار داره.

امیدوارم از این پست هم خوشتون اومده باشه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
لگولاس

بابا دمت گرم هالباراد / تورین جان...( ما آخر نفهمیدیم این شناسه تو چرا این جوری ؟؟؟ )...این هم مثل سیلماریلیون بار اول که خوندم این قدر که اسم داشت هیچی نفهمیدم...( دو نقطه دی )..امیدوارم موفق باشی...منتظر ادامه اش هم هستم....

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

خواهش میکنم لگولاس جان. عرض شود که من اولش هالباراد بودم، بعدش وقتی که عوضش کردم و گذاشتم تورین تورامبار، بعضی دوستان اعتراض کردند که همون هالباراد قشنگتر بود و بهش عادت کرده بودیم و از این حرفها و ... من هم دیدم از یه طرف نمیشه حرف اونها رو زمین انداخت، از یه طرف نمیشه از اسم تورین تورامبار صرف نظر کرد. سر همین هم اینجوریش کردم. اما یه مشکلی که الان دارم سطحمه که از 92 درصد نقره رسیده به 46 درصد نقره. نزدیکه که سکته رو بزنم. نمیدونم چی شده. خدا کنه برش گردونن.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

فکر میکنم برای ادامه این مبحث صحبت راجع به خدایان دیگه اسطوره ای که البته کم اهمیت تر هستند موضوع خوبی باشه. مثلا خدایانی که از راگناروک جان سالم به در میبرند مثل هونیر و ویدار. دوستانی که موافقن دستا بالا

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
آرون

من موافقم هالباراد سابق گرچه اصلا نمیدونم اینا که میگی چی هستن ! بگو تا بدونیم !

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
لگولاس

می دونی که همه جوره پایتم.. تو برو بقیشو بر و بچ دارند...من که همیشه به داستان هات علاقه مندم...

------------------------

با توجه به پست پایین تصحیح شد(ناظر)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

اولا که دستت درد نکنه آرون. واقعا دستت درد نکنه. خوب اگر نمیدونی هونیر و ویدار چی هستن حق داری، ولی راگناروک رو که توی همین تاپیک نوشتم. خواهشا بخون.

راجع به شناسه ام هم چون بعضی دوستان از جمله خودت نسبت به تغییر هالباراد به تورین اعتراض داشتین و از طرفی دلم نمیومد اسم تورین رو کنار بذارم گفتم اینجوریش کنم. هر کس خواست هالباراد صدام کنه و هر کس خواست هم تورین تورامبار یا بلای جان مورگوث!!!!!!!!!!!!!!!!

از حمایت لگولاس عزیز هم ممنون. من ترجیح میدم توی سایت به اسم مستعارم شناخته و صدا زده بشم. لطف کن رعایت کن. یا هالباراد یا تورین.

برای اینکه دیگه بهانه هم دست آرون ندم: راگناروک یعنی شامگاه خدایان روزیه که در اون خدایان اسطوره های وایکینگها که همون جبهه خوبشون باشن از جبهه بد یعنی غولها شکست میخورند و بیشترشون کشته میشن. از جمله اودین، تور، تیر، فریر و ...

بعضی از خدایان که تعدادشون هم خیلی کمه از این روز جان سالم به در میبرند و در بازسازی جهان (همون سرود دوم آینور) به بالدر، پسر اودین که قبل از راگناروک کشته شده میپیوندند. خوب شد؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
آرون

هالباراد حالا چرا میزنی؟ خوب نمیدونستم یادم نبود آدم که نمیتونه همه اینها رو باهم یادش بمونه ! بهرحال مرسی از توضیحاتت خیلی جالب بود !

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

گفیون Gefion

یکی از قدیمیترین الهه های اسطوره ای اسکاندیناوی. از الهه های باروری و گیاهان. گفیون به خصوص رابطه تنگاتنگی با گاوآهن داشته است.

معنی گفیون دهنده است. او را علاوه بر وظایف بالا، الهه حامی دوشیزگان و همچنین بخشنده شانس و اقبال هم دانسته اند. هر دختری که در باکرگی میمرد، تبدیل به یکی از خدمتگزاران او میشد.

گفیون با شاه سکیول دSkjold یا سکیلد Skyld که از فرزندان اودین است ازدواج کرد و در لیر Leir در دانمارک ساکن شد که به عنوان حرم و مکان مقدس مخصوص وی به شمار میرفت. اعتقاد بر این بوده است که شاهان سوئد از اعقاب گفیون هستند.

همچنین تصور میشده که جزیره زیلاند Zealand که در دانمارکی Sjaelland را گفیون با شخم زدن خاک مناطق مرکزی سوئد با کمک چهار پسرش که به صورت چهار گاو نر در آمده بودند به وجود آورده است. او با این کار دریاچه های بسیاری را نیز در سوئد ایجاد کرد.

در کپنهاگ دانمارک، فواره بزرگی وجود دارد که گفیون را در حال شخم زدن نشان میدهد.

گاهی هم گفیون را با فریگ، همسر اودین یکی فرض کرده و گفیون را یکی از نامهای فریگ دانسته اند.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

پست امروز خیلی کوتاهه چون مطلب زیادی راجع به این الهه ای که میخوام راجع بهش بنویسم پیدا نکردم:

Jord در اساطیر اولیه اسکاندیناوی، یورد مظهر و تجسمی از زمین بدوی و بکر، بدون اینکه هنوز انسان بر اون زندگی و کشت و کار کرده باشه به حساب میومده. یه جور سنبل بکارت طبیعت.

تنها چیزی که از این الهه میدونیم اینه که اون یکی از همسران اودین والا، و مادر ثور قدرتمند، قدرتمند ترین خدایان وایکینگهاست.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

نمیخوااااااااااااااااااااااااام

بابا نمیخواااااااااااااااااااااام

به کی بگم نمیخواااااااااااااااااام؟

نمیخوام فیلم راجع به دنیای اسطوره ها نشون بدین. آخه به کی بگم؟ هان؟ به کی بگم که دیشب داشتم سکته میکردم جلوی تلویزیون؟

هم فیلمش چرت و پرت بود هم اینکه دوبله صدا و سیماییها قشنگش کرده بود. گور بابای هرچی اسطوره شناس و علاقه مند به اسطوره است.

کی گفته والی پسر اودین بوده؟ ما میگیم پسر لوکی بوده.

کی گفته هایمدال و لوکی دشمن خونی بودن؟ ما میگیم وقتی پسره از هایمدال راجع به لوکی میپرسه هایمدال میگه خیلی بچه باحالی بود و جاش خالیه.

آخه بابا، حداقل یه مشورتی با یکی بکنید که تلفظ اسمها رو اشتباه نگید:

به جای یوتونهایم نگین جیتنهایم

به جای هایمدال نگین هیمدال

به جای سیگین یا زیگین نگین سجین

ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...