رفتن به مطلب

Recommended Posts

hellboy

از اظهار نظر هاتون واقعا ممنون ولی در اشتباه هستین بعدا می فهمید چرا (وقتی که ادامه ی داستان رو نوشتم

بقیه ی داستان در پشت دروازه های بی زمان

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
آرین

كي ادامه داستان را مي نويسي .البته با آنكه با حا ل و هواي آردا فرق داره ولي خوب بود و من منتظر ادمه آن ميما نم.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
hellboy

واقعا از این که حد اقل دو نفر این فن فیکشن رو می خونن و منتظر بقیه اش هستن خوشحالم (چون خودم هم میدونم که زیاد دل نشین نیست و خیلی متاسفم چون وقت برای پردازش ندارم) ولی اطمینان داشته باشید که زیاد منتظرتون نمی ذارم.فعلا دارم فکر میکنم که چه جوری ملکورو بکشم بیرون. اگه نظری دارید بدون معطلی وفکر کردن بگید خوشحال میشم

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
سارون کبیر

خوب خیلی جالبه پس ادمشو کی میفرستین؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
hellboy

می دونی چیه من نمی خوام فعلا از فاجعه ی دیگری بگم بلکه می خوام از رو شدن فجایع بگم

خانه تام

از آخرین دفعه ای که تام به جنگل رفته بود 3 روز می گذشت اما او دیگر حتی فکر جنگل را از ذهن بیرون کرده بود . دیگر آن شادی قبلی را نداشت.گلد بری سعی می کرد که مثل قبل باشد اما وقتی که جای کف دستی روی گردن شما هم باشد حد اقل یک ماه نمی خندید.

گلد بری برای صدمین بار گفت: چرا حرفی نمی زنی تام؟

تام گفت: تام دیگه ضعیفه . دیگه پیر شده نمی تونه از تو محافظت کنه

گلد بری با خوشحالی که فقط در چهره بود گفت: به نظرت من به محافظت نیاز دارم؟

تام پیر گفت : تو باید از این جا بری . اون ممکنه بازم به این جا سر بزنه . من نمی دونم در برابرش چیکار کنم. پس بهتره بری.

بعد زیر لب گفت اون چطور به این حد از گستاخی رسیده؟

گلد بری گفت : من جایی ندارم که برم . پس همین جا میمونم

تام گفت : تو نمیدونی اون کیه . هیچ تصوری از اون نداری.حتی تام پیر هم حالا نمی دونه چه خبره.اما ...

گلد بری میدانست وقتی که تام پیر در مورد چیزی حرف نمی زند بهتر است سوال نکند.

تام با حس دلسوزی به گلد بری نگاه کرد و گفت :من نمی خوام به گلد بری آسیب برسه پس برو . برو به هابیتون هابیت ها خون گرمن

برو به شایر اگر پیش سام گمجی رفتی به اون بگو که من تا چند وقت دیگه میام به شایر دیگه این جا ملک تام نیست اما...

گلد بری منتظر ادامه ی حرف های پیر مرد شد اما آهی بیش نشنید

وقتی که گلد بری داشت از تام فاصله می گرفت تام برای اولین بار در زندگیش با بغض گفت : اطمینان داشته باش که وقتی زمانش برسه تام پیر همه چیزو برای گلد بری میگه ولی گلدبری اینو باید بدونه که دورانی می رسه که حتی دو درخت هم اونو روشن نمی کنه. نور ستاره ها محو می شه و ... و ... دیگه نیلوفری رشد نمی کنه که برای گلد بری بچینم.

گلدبری دیگر تحمل نداشت بغضش را شکست و به سمت اتاق خواب رفت

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Halbarad

خیلی جالب بود هلبوی عزیز.من چون اصلا سیستم قات زده مجبورم فینگلیش تایپ کنم

:)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
ulmo

جالب بود ولي اخيلي كوتاه هلبوي عزيز. منتظر ادامه داستانت هستم واينكه معلوم بشه كه اين شخصيت كيست.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
hellboy

من تا اون جا که می تونم می خوام ملکور رو با قدرت برگردونم به خا طر همین هنوز زوده که بر گردونمش

راستی به نظر شما خوب همیشه برنده است ؟ در آخر چطور؟

در خانه ی تام

سه روز از رفتن گلد بری می گذره و تام بی قرار تر از همیشه به زمین زل زده بود . نمی دانست که چه کند هنوز گیج بود و نمی دانست که در بیرون چه خبر است یک علت گیجی او همین بود او همیشه می توانست حتی وقایع را پیشبینی کند پس چرا...

در همین فکر ها به سر می برد که حس بدی به او دست داد با این که احساس بدی داشت لااقل امیدوار شد که شاید بتواند از بیرون خبری بگیرد

دیگر آرامش نداشت پس از خانه خارج شد تا به جنگل برود . آفتاب مثل همیشه بود (یک خبر خوش دیگر) در حالی که چشم به زمین دوخته بود حس کرد که انگار ابری جلوی نور خورشید را می گیرد

اما آفتاب به طور کامل قطع نشد پس به آسمان رو به رو نگاه کرد ولی خبری از ابر در آسمان نبود اما... دود...

تام واقعا شوکه شده بود آخرین آتش سوزی در این نواحی سالهای سال پیش صورت گرفته بود که خسارت آن چنانی هم نزد . پس حتما خبری بود تام از دردسر خوشش نمیامد (یک خبر بد دیگر) پی دوید تا جایی که بدن ضعیف شده اش اجازه می داد سریع دوید

از میان درختان ناگهان در جایی رو به رویش درختان به پایان می رسیدند و زمین سیاه معلوم می شد دل تام به هم پیچید چه بلایی سر قلمرو او آمده بود ؟

به انتهای جنگل رسید و به مکان پوچ وارد شد درختان همه از بین رفته بودند تام برای دومین بار بغض گلویش را گرفت خود را روی زمین انداخت و آن جا را زیر و رو کرد حتی خاک هم سوخته بود بعد بلند شد

او باید می فهمید که سر قلمرو محبوب و نازنینش چه بلایی آمده؟ کنار درختی رفت و از درخت سوال کرد : چه اتفاقی افتاده؟

درخت در ذهنش به او نشان داد که چه گذشت

شبی بود بسیار تاریک که فقط نور کرو های شب تاب آن را روشن می کرد حتی ماه هم مخفی شده بود . سپس علف ها جنبیدند و صدایی گفت سلام تام.(تام تعجب نکرد) سپس آن چنان طوفانی به راه افتاد که گرمای آن آهن را ذوب می کرد طوفان از آتش بود و تاریکی .سپس طوفان آرام گرفت و در پس آن جنگلی سوخته نمایان شد که در آن قامتی خمیده مشغول راه رفتن بود

تام دستش را از درخت دور کرد و با تعجب بسیار به خود گفت: دیگر وقت فکر کردن و دست روی دست گذاشتن نیست.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
hellboy

من پس از مقداری مطالعه و راهنمایی بسیار کم آرون فهمیدم که داستانم در چند جا اشکال اساسی داره که بعدا می گم ولی فعلا ادامه میدم چون اشکال مخصوص همه قسمت هاست

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
مالبت پیر

با برگردودن ملکور موافقم، هرچند لازم نيست ما موافق باشیم خيلی راه ها هم داره همون طوری که گفتم مثلاْ يه حلقه ناشناخته و يا اين که يه الف يا يه صنعتگر اونو دوباره بسازه.

ولی حقيقتش از اين داستان خوشم نيومد درسته که تام بامباديل شخصيت پر رازو رمزيه ولی يه سری قوانين شخصيتی داره مثلاْ اربابه، خوشبخته، بی نظیره و مهمتر این که گذشته اون یه رازه که حتی گندلف و الروند هم نمی دونن شاید حتی یه موجود مجرد باشه جدا از این دنیا. ولی تو داری اين هارو خراب می کنی. يکی رو مياری که از تام رو ميشناسه و هم تراز اونه اين يعنی مرگ شخصيت تام. ميشه در مورد تام خيلی داستان ها نوشت ولی به شرطی که به شخصيتش لطمه نزنيم. اين مثه اينه که يه داستان در مورد پيوستن الروند به ملکور بنويسيم که مثلاْ اون داره حلقه رو می سازه.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
hellboy

من باهات موافقم من نظرم این بود که تام و سام (اون ناشناسه) دو موجود هستن که به محض ساخته شدن آردا از طرف ارو دستور میگیرن که دو نفری خوبی و بدی رو در آردا متعادل کنن (به طور غیر مستقیم) ولی بعد با هم مشکل پیدا میکنن و سام می شه بده و تام می شه خوبه . بعد از مدتی نیروهاشون تغییر میکنه . سام یه هو غیبش میزنه و تام همه ی نیرو هاش رو صرف خوبی میکنه . (که برای مثال منجر به نابودی حلقه و اسارت ملکور می شه و البته سام هم بعضی وقتا یه کارایی میکرد ولی هم نیرو کم مصرف می کرد هم داشت قویتر از تام می شد) اما حالا که تام نیرو نداره سام با تمام نیرو برمیگرده و...

البته این خیلی خلاصه بود.

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
امیر فارامیر

بسیار عالی بو د هلبوی عزیز .به نظر من بهتر است که روی بغض کردن و گریه زیاد مانور نری، اینها رو بذاز برای اوج های داستان چون در غیر اینصورت شخصیت ها شلابتی که در ذهن شما دارند را در ذهن خواننده نخواهند داشت.سام را اگر خوب پردازش کنید یک شخصیت جالب و قابل توجه می شه امیدوارم موفق باشید:)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
سارون کبیر

خیلی خوبه ... نثرتم خوبه اما اگه یه کم به تالکین شبیه ترش کنی بهتر میشه ... و اینکه به قول دوستان شخصیت تامو خراب نکن ... اون شخصیت یک سری حد و حصر داره .

و کی ادامه میدی؟

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
hellboy

به زودی دوباره می نویسم و خوشحالم که یک نفر دنبال داستان رو می گیره

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Lord Sauron

به نظر من اینجا فقط نمایش نامه ها را ادامه بدیم و یه جای دیگه نظرات را بگیم چون این شکلی بین هر قسمت داستان 10 نظر گفته می شه که زیاد جالب نیست

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
لگولاس

من در کل با مالبت - آفریذگار سابق بیشتر موافقم ... من هم نمی تونم تام رو تا این حد ضعیف و دست خالی فرض کنم که نیروی خود را صرف گشترش خوبی کرده باشد و حالا دیگه نتونه حتی از بانوی خود مراقبت کند ... ولی با ایده بازگشت ملکور موافقم و میگم که خیلی جالبه ... ( امیدوارم مثل پیش گویی توی نبرد آخر توسط هورین کشته بشه ) ... به هر حال ریش و قیچی دست خودته و این داستان هم مال خودته ... و هر جور که می دونی بهتره پیش برو ... موفق باشی ...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
hellboy

هلبوی جان رک بگم : خیلی جالب نبود .

مخصوصا اون قسمت انت ها . بابا چوب ریش انته . خیلی با متانت و تومانینه صحبت میکنه.فکر هم نکنم از کسی بترسه .

بامبادیل هم که از همه پیر تره اونموقع سام ( تقلیدی از تام ) اومده و ... .کسی که ارباب خودشه و حلقه هم روش اثر نمیکنه میتونه اینطوری باشه ؟

ببخشید :idea:

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
اولورین

اتفاقا به نظر من خیلی خوب و جالب بود.

البته نه اینکه بخوام همه جوره تاییدش کنم، یه سری اشکالات اوچیک!! داشت که دوستان گفتن (یا بهتره بگیم گفته بودن)، ولی از نظر ایده خیلی باحاله. فقط اگه شخصیت تام و تری برد در حقشون کم لطفی نمیشد بهتر بود.

و البته طرز بیان داستان و نثرت همونطور که گفتن بیشتر رولینگیه. همین که مسائل رو پر رمز و راز میکنه و دیالوگا یه جورایی مشکوک تنظیم میشه و خواننده رو تو کف میذاره دقیقا رولینگیه. و قسمت اول داستان که گفتیده بودی:

سام گلد بری رو رها کرد و گفت : دیگه نوبت منه تام من می خوام اونو برگردونم نظرت چیه؟

تام گفت : من هیچ موقع با کار های تو موافق نبودم و نخواهم بود برای من هیچ اهمیتی نداره که چیکار می کنی حالا برو بیرون .

تام رویش را برگرداندو گفت:ولی ...

دوباره برگشت و دید که سام اون جا نیست و فریاد زد : ولی یادت باشه که ما برای این آفریده نشدیم میشنوی سام؟

دقیقا یاد جاودانه ساز و اون قضایا افتادم، ولی اگه همشونو بذاریم روی هم (منظور روی هم رفتس) خیلی جالب و البته از نظر ایده بسیار جالبتره.

راستی این داستانا ادامه نداره؟ اگه داره که یه سری پیشنهادات دارم براش...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
NGNG

این داستان برای فیلم طراحی شده...

باور کنین..برای فیلم..

لطفا از ویرایش داستان دیگری که من گفتم نظر بدین.:

این داستا شاهکاریه که تا به حال کردم...لطفا نظر درست رو بدین:

دوره ي پنجم

در سال 1 دوره ي پنجم:

در سال 1 دره ي پنجم مشخص شد که باز گشت ملکور نزديک است

و در آينه ي گلادريال در لورين و گوي ها و جادگران ملکور را پيش بيني کرده اند.

در سال 10 دوره ي پنجم:

باز گشت ملکور در منطقه ي هاراد که باعث اميد واري سائرون براي بازگشت شد.

در سال 17 دوره ي پنجم:

ملکور به استعداد و سابقه ي سائرون مطلع بود...سعي در بازگشت اون شد.

در سال 30 دوره ي پنجم:

ملکور موفق شد که براي مخفي کاري و رشد و لشکر سازي..گابلين ها را به خود مجذوب کرده و به خدمت بگيرد.

ملکور موفق شد در اين سيزده سال نژادي از نوع آينور و جسمي از آينور را براي باز آمدن سائرون محيا کند.

که کس ديگري نميتواند اين کار را بکند

در سال 36 دوره ي پنجم:

بازگشت سائرون و روحش به جسم جديد و آماده شدن ملکور براي ساخت و بناي دژي در هاراد

در سال 50 دوره ي پنجم:

سائرون برگشته و در زير دست ملکور کار ميکنه.

دژي که در هاراد شروع به ساخت بود. تا حدي تکميل شده

در سال 54 دوره ي پنجم:

مردمان گاندور متوجه ي سياهي ها و پليدي هايي در کنار مردور شده اند

در سال 62 دوره ي پنجم:

در اين زمان بود که اعلان آمادگي کامل براي گاندور داده شد و براي بازگشت ملکور گمان هايي کردن و

تدارگ آمادگي در قسمت هاي گاندور را دادند

در سال 68 دوره ي پنجم:

اولين حمله توسط ملکور به سمت گاندور آمد و در آنجا را کاملا تصرف و نابود کرد.

بازماندگان اين جنگ آن را پايان گاندور تلقي کردند...چون لشکي باور نکردني و بسيار قدرت مند را براي جنگ انتخاب کرده بودن.

در سال 72 دوره ي پنجم:

بخش هاي ميناس تريد و اسگيليارد به دست ملکور افتاد.

در سال 71 ملکور لشکري بزرگ را براي رهبري به سائرون داد و به او گفت از بخش

هاي پشت کوه هاي گاندور به جنگ پرداخته و خود ملکور از روبروي کوها و حملات روهان

در سال 78 دوره ي پنجم:

سائرون بخش هاي عضيمي از کوها ي گاندور و زمين هاي آزاد گاندور را در پشت کوه ها

تصرف کرد و به پشت کوه هايي که در مجاورت هلمز ديپ بودند رسيد

ملکور بخش هاي عضيمي از روهان را نابود ساخته و به هلمز ديپ رسيد

در سال 80 دوره ي پنجم:

تمام مردمان افراد که در زمين هاي آزاد و در روهان بودند به هلمز ديپ و آيزنگارد که دو دژ بسيار قدرت مند بودند دل بستند

ملکور از اين تنگه ي روهان بسيار وحشت داشت و منتظر پيشرفت سائرون براي حمله ي دو جانبه به هلمز ديپ شد.

سائرون خود را آماده ي حمله ميکند..

در سال 82 دوره ي پنجم:

سکوت تلخي دو سال هلمز ديپ را فرا گرفت و آنها راهي جز دل بستن به آيزنگارد را نداشتند.

براي همين آتش گاه هايي را که در هلمز ديپ ساخته بودند را آماده شعله ور شدن کردند که با نور آنان اعلان کمک براي هلمز ديپ مشخص شود.

سائرون اردو گاهي کوچک را براي خود در دامنه هاي کوه در نظر گرفت و در حالت مخفي به پيشرفت ادامه داد

در سال 85 دوره ي پنجم:

بسياري از نيروهاي اطراف به آيزنگارد آمده و هلمز ديپ خبري از پشت کوه هاي خود ندارد.

ملکور که حدس ميزد در اين چند سال سائرون هيچ حمله اي به سمت هلمز ديپ نکرده آماده ي حمله به هلمز ديپ ميشه و هر دو متوجه اين صبر و نقشه ميشوند

در سال 86 دوره ي پنجم:

نيروي عضيمي از الفها و انسان ها در بخش آيزنگارد آماده باش مانده و ملکور حمله ي خود را از همسايگي هاي هلمز ديپ آغاز کرده و حمله آغاز ميشود.

_

جنگ براي هلمز ديپ

-

سه روز بعد:

شب:

حمله براي هلمز ديپ آغاز شده و شروع در جنگ هستند..

از سلاح هاي غول پيکر براي نابودي ديوار ها استفاده ميکنند.

هلمز ديپ بسيار پشرفت کرده بود و تله ها و کار ها ي زيادي براي دفاع تدارک ديده بودند.

در ها به سختي شکسته مشن و خيلي از نيرو ها در اين ميان از بين ميرن.

بعد از شکسته شدن در ها بود که حمله به شهر اغاز شده و کشته هاي بسيار از هلمز ديپ گرفت و باعث عقب نشيني به داخل ديواره هاي دفاعي دوم شد

وقتي ديده شد که نميتونن کاري رو بکنن و مقاومت بي فايدست آتش گاه را روشن کردند و بلا فاصله براي کمک به هلمز ديپ

از آيزنگارد حرکت کردند..

..

..

..

سائرون در عرض اين سه روز بخش هاي همسايگي هلمز ديپ را تصرف کرده و براي لشکر کشي به هلمز ديپ آماده شد.

ولي با ديدن آتش کده هاي افروخته از آتش در هلمز ديپ و دود هايي سياه در اين شهر ..

متوجه نقشه ي هلمز ديپ شد و به طرف هلمز ديپ به سرعت تاخت.

و نيروهاي بسيار زيادي را با خود برد.

..

..

..

در هلمز ديپ بخش دوم نيز سقوط کرده و با ديدن آتش کده هاي افروخته ملکور

بسيار وحشت کرد و فهميد که دير يا زود لشکري برايش باقي نخواهد ماند

نيروهاي آيزنگارد که تشکيل شده از الف ها و انسان ها بود رسيدند و بسياري از نيروهاي ملکور را کشتند.

در اين ميان الروند بود که رهبري اين لشکر را به عهده داشت و همه به فکر اين که پيروز شدند نا گهان صداي شيپور مردور

به گوش رسيد و همه با چشم خود سائرون را ميبينند بسيار وحشت ميکنند

الروند در اين ميان ارتشي از ارک هايي را ديد که باورش نميشد.

و ملکور بود که نا گهان اميد وار شد و لشکر عظيم آيزنگارد قتل عام شد..

و هلمز ديپي ها که اين صحنه را ديدند با شکست حتمي خودشنان روبرو شدند و

براي فرار مردم از طريق راه روهاي از پيش طراحي شده در مواقع ضروري

به طرف کوهستان فرار کردند.

و موفق به گذر شدند ولي در پشت کوهستان با اردوگاه سائرون روبرو شده و کشته شدند

باقي مانده ي لشکر ها و نيروهاي ديگري که از غرب ميامدند به کمک حملات آمدند.

الروند در اين ميان با فدا کاري افرادش و عقاب ريوندل به طرف ريوندل فرار کرد.

و مابقي حملات به آيزنگارد شد و در همان سال آيزنگارد هم سقوط کرد.

بازماندگان آن جنگ رو روز مرگ ناميدند و همه به طرف آرنور فرار کردند

آيزنگارد و هلمز ديپ با کمال ناراحتي..به دست سائرون و ملکور افتاد

در سال 88 دوره ي پنجم:

پايگاه قدرت مندي براي اين دو نفر پيدا شد.

و دژ هايي در اين مکان ها ساخته شد.

در سال 95 دوره ي پنجم:

درست هفت سال بعد از اون قرار حمله دو طرف گذارده شد..

در اين هفت سال هيچ حمله اي نشد.

ولي لورين از پيش آگاهي کرد و به فرمانده اي لرد الروند به طرف ريوندل رفت.

ولي ميدونند که نميتونند حتي جلوي اينو بگيرند.

براي همين عده اي از سربازان الف و انسان را در انجا گذاشته و الروند به طرف گراي هاون رفت و عده ي زيادي را هم با خود برد.

در سال 100 دوره ي پنجم:

تدارکات حمله دباره و يورش به سمت

سرزمين هاي آرنور آمادست و به مردمان اطراف هم چون دانلند

و برخي از طراف کاملا تخليه شده و آماده ي جنگ هستند

..

..

..

حملات آغاز شده و دو طرف حمله هاي خودشون رو آغاز ميکنند

ملکور به فنگورن و نابودي تمام انت ها..و سائرون به طرف دانلند و نابودي تمان افراد اين مناطق

..

..

ملکور به لورين حمله کرده و لورين بدون هيچ مقاومتي نابود شده و سوخته ميشود

سائرون نيز عزم خود را براي حمله به ريوندل جزم ميکند.

صبح:

ملکور به مرکوود حمله کرده و نابودش ميکند.

و سائرون با ارتشي بزرگ.به طرف ريوندل حمله ميکند

و ريوندل در عرض يک صبح تا ظهرش به رنگ زغال درميايد.

..

..

..

ملکور که آماده ي حمله از طريق تپه ها به ريوندل شده بود.

قبل از اين که حملاتش برسد(که در عصر همان روز رسيد)سائرون

آن رو تصرف کرد و ادعاي مالکيت کرد

در سال 102 در دوره ي پنجم:

اختلافاتي در سر زمين هاي تصرف شده هم چون ريوندل و روهان و بخش هايي از کوه ها غربي گاندور شروع شد.

ملکور بدون اين که به خشونت بپردازد براي اين که بتواند حلقه ي

قدرتي براي خود بسازد و خود را قدرت مطلق زمين کند به طرف لورين رفت و از ابزار

الفها براي ساخت حلقه اي کوچکي براي قدرت کمک گرفت.

و وعده ي حمله به موريا و کوهستان هاي اطراف داد.

..

..

..

سائرون نيز براي اتمينان بخشدن به ملکور وعده ي ديدار او را در کوه پايه ها داد.

ولي او نيز در روندل اقامت کرد و شروع ساخت حلقه اي شد...

..

..

..

با توجه به اين که ملکور خود قدرت مند بود و نيازي به حلقه نداشت

و در ساخت حلقه هم اطلاعي چون سائرون نداشت حلقه اي خوبي از آب در نيامد..

حلقه ي ملکور کم قدرت و ضعيف بود

ولي با توجه به اين که سائرون همون دوست آئوله بود..

و در ريوندل ابزار بهتري پيدا ميشد.

سائرون شروع به ساخت حلقه اي قدرت مند کرد..بسيار قدرت مند...

همچون حلقه اي که داشت...

اون دباره همون قدرت را به دست آورد.. و با غرور تمام به طرف

قرار گاهي که گفته بود رفت.

و هيچ يک از طرف نميدونستند که حلقه ها ساخته شدن..

بنا بر اين ملکور با اراده ي وحشتناکش..موريا را مورد حمله قرار داد.

و با قدرتي که به دست آورده بود.

ميتوانست يخ هاي کوه ها را آب کند و ميتوانست آتش را منجمد کند.

در موريا و گذر گاه هاي کوهستاني هيچ دشمني وجود داشت

و گابلين هاي آنجا نيز به ملکور ملحق شدن..و

..

..

..

ملکور از قرار خود فرار کرده و به طرف لورين و روهان برميگردد.

و سر قرار حاضر نميشود.

سائرون آماده بود که به طرف آرنور يورش ببرد ولي خطري را در زهنش لمس ميکرد.

ملکور بعد از چهار روز به طرف تنگه ي روهان برگشت و در آنجا ارتشش را به گرد آورد.

هنوز درگيري ميان ملکور و ميان سائرون روخ نداده بود که سائرون با توجه به شناختي که از

موريا دارد اتمينان کرد که ملکور فکري را دارد و اتمينان دارد که اون

قصد نابودي اون رو دارد.

در سال 111 دوره ي پنجم:

در اين دوره شمارش معکوس براي رو در رويي ملکور با سائرون شروع شده بود

انسان ها و الفا در سرزمين هاي دور دست در آرنور با اميدي مرده و بسيار ترس داشتند به فکر نابودي خودشون فکر ميکردن

آنها در کوه هاي شرقي جبهه گرفته و انتظار مرگ را کشيدند.

سائرون بخش هاي ديگر از همسايگي هاي قلم رو خودش را تسرف کرده و منتظر عکس العملي از ملکور بود.

ملکور هم در طول اين سال ها دشمني خودش را با سائرون اعلان کرده بود.

با تمام اين تفاوت ها هر دو در ترازوي قدرت مساوي بودند.

ملکور اولين حملات ارکي خودش را آغاز ميکند

در سال 112 دوره ي پنجم:

اولين حملات به وسيله ي ارک ها شروع ميشود و جنگ براي رياست براي هر دو ادامه پيدا ميکند.

يک سال؟

دو سال؟

10 سال؟

نه..بيش از صدو چهارده سال جنگ ميان ارکها ادامه پيدا ميکند.

سائرون براي اين که ارک هاي خود را از ارک هاي ملکور جدا کند و نيرو ها با هم

مخلوت و گم نشوند. براي ارک هاي خود ارايش ديگري پيدا کرد اون براي هر يک از ارک ها نوع ديگري شمشير ساخت و

با طراحي عجيب تر و با رنگ ضره و با رنگ لباس شناسانيد

در طول اين سال ها سائرون حمله هاي خود را به سرزمين هاي انسان ها قطع کرد و حتي تا آخرين ارک و يارش براي حمله به

ارک هاي ملکور فرستاد.

و ملکور هم همين کار را کرد

جنگ ها فقط براي خون ريزي و کشتن طراحي شده بودند. و هر دو طرف به توليد لشکر خود ادامه ميدادند

در سال 230 دوره ي پنجم:

ملکور و سائرون هر دو از اين وضعيت خسته شده و هر دو براي نابودي هم تلاش ميکنن

در سال 232 دوره ي پنجم:

تا اين تاريخ و تا اين لحظه جنگ ها بي نتيجه بوده و ملکور خود به ميدان جنگ ميايد.

ارک هاي باقي مانده از جنگ ها که تعداد اندکي بودند خبر را به سائرون گفته و سائرون از ريوندل به طرف

روهان که محل جنگ ها است حرکت ميکند. و براي پس گرفتن روهان

در آن دشت با ملکور مواجه شد

..

..

..

ملکور نيز با سائرون

هر دو به شدت تعجب کرده و بسيار خشم گرفتند.

سائرون با گرز و ملکور با شمشيري بسيار آتش وار و سوزاننده به هم هجوم آوردند و با اولين ضربه به هم آسمان غريد و زمين لرزيد و

هر دو به عقب هول داده شدن.

و ارک هاي اطراف ها حلاک شدن

و سوختند. ملکور با شمشير آتشينش يک ضربه به سر سائرون زد ولي بلا فاسله برقي خورد وآتش شمشير فرو کش کرد و موجي در زمين خود و دباره آتش شمشير برگشت.

سائرون با گرز خود ضربه اي به زمين زد.

و زمين با لرزه ي خود ملکور را به زمين افکند.

سائرون بلا فاصله با سر گرزش به طرف ملکور هجوم آورد

ولي بلا فاصله ملکور بلند شد و شمشير آتشين را در بدن سائرون فروع برد..

زمين لرزيد و سائرون دادي کشيد و نور از زخمش بيرون پريد

در اين حال بود که آنها متوجه حلقه ها ميشوند.

هر دو حلقه بسيار آتش گرفتند و در حال نابود شدن هستن.

ملکور با ديدن حلقه آتشي را از خود منشعب کرد و دادي کشيد

هر دو داد کشيدند و هر دو حلقه تکه تکه شدن.

ملکور آتش گرفت و همانند دودي بسيار سياه و بزرگ به آسمان رفت و از آردا فرار کرد.

و سائرون هم با زخمي که برداشته بود فورا ضره سياه خود را از تن در آورده و با قيافه اي زشت روبرو شد.

مثل ارک ها و بسيار زشت.

ملکور بسيار انرژِي خود را از دست داد.

و بازگشتشت ممکن از بسيار بسيار دير تر از ده ها هزار سال باشد

ولي تنها يک منبع انرژي لازم بود که اون برگردد

در سال 260 دوره ي پنجم:

انسان ها متوجه شدن که هر دو طرف نابود شدند

و نيروهاي اندکي از هر دو طرف وجود دارن

سائرون با جسمي زشت و ضعيف به طرف کوه هاي سياه مردور حرکت کرد.

و ارک هاي آن قسمت نيز فرار کرده و يا در اثر همان جنگ به شکل سياهي از بين رفته بودند.

سائرون به مدت طـــولاني در کوه ها پنهان ميشه و به شکل حيوانات و به شکل اسميگل زندگي ميکنه..

و از دوران برگشت کوتاهش هميشه حسرت ميخوره.

در سال 320 دوره ي پنجم:

انسان ها با پيشروي ضعيف آرنور و ريوندل و هلمزديپ ويران شده و روهان را تسخير و دباره به دست اوردند

در سال 392 دوره ي پنجم:

تقريبا تمام مناطق از دست رفته به دست آمده و در اين مدت سائرون به شکل معجزه آثاري شروع به ترميم قيافه ي خود ميکند و

قيافه ي سائرون با رفتن قدرت حلقه و به معنايي ديگر زهر حلقه قيافه ي صابق خود را به دست ميآورد.

ملکور با دیدن ترمیم زخم خود. متوجه ظهور دباره ی ملکور میشود که امکان دارد اون هم به این شکل

انرژی و قدرت خود را به دست بیاورد

پس ملکور میتوانست کمتر از هزار سال یا دو هزار سال برگردد.

در سال 621 دوره ي پنجم:

خرابي هاي جنگ ترميم شده و دباره حيات در فنگورن و بر ميگردد و هابيت ها دباره به خانه هاي خود برگشته و دباره شروع به زندگي ميکنند.

الروند و عده اي از الف ها دباره ريوندل را از پليدي ورد هاي سائرون پاک کرده و انجا را

دباره باز سازي ميکنند

و آمدگي بيشتري در مورد حملات اين قبيلي پيدا ميکنند.

در سال 1021 دوره ي پنجم:

سائرون آري از هر گونه نياز به حلقه شده و حتي قيافه ي خود را با کمي نقص و با کمي زخم به دست مياورد

در سال 1052 دوره ي پنجم

سائرون طرح جديدي براي ساخت حلقه اي جديد ميريزد و اين حلقه خصوصيتي را داشت که ميتوانست مادر حلقه ها معرفي شود.

اين حلقه قدرت آنچناني نداشت ولي براي سائرون قدرتي را مي آورد که بتوانت يک حلقه اي جديد تر از آني که در دستش ساخته بسازد و

اين حلقه يعني پايان انسانها

در سال 1200 دوره ي پنجم:

ابزار ساخت حلقه براي سائرون کاملا آمادست.ولي زمان کافي برايش وجود ندارد.

چون متر از 2000 سال ديگر ملکور ميتوانست دباره براي انتقام جويي به زمين برگشته و

بتواند دو رقيب را از جا برکند

در سال 2250 دوره ي پنجم:

سائرون حلقه ي مادر را ساخته و آماده براي ساخت حلقه ي اصلي ميکند.

و ملکور کمتر از 100 سال ديگر برميگشت

سائرون متوجه ميشود که نميتواند کاري را بکند و به ناچار بايد با ملکور روبرو شود

و ارتشي را براي خود محيا ميکند

در سال 2362 دور ي پنجم:

ملکور در همان منطقه ي که به آسمان پرواز کرده بود.

در همان قسمت دباره به زمين برميگردد و مخفيانه خودش را به گوشه اي از سرزمين هاي جنوبي ميکشاند

سائرون کاملا آماده و دژي ديگر برپا کرده و بارادور دباره بپا ميشود

سياهي ها دباره به بخش هاي غرب و جنوب غربي برگشته و اردوگاه ارک ها تکميل ميشود

در سال 2631 دوره ي پنجم:

ملکور بدور از چشم سائرون براي برپايي ارتشي آماده شده و براي

بناي دژ در بخش هاراد ميکوشد

در سال 2833 دوره ي پنجم:

ملکور ارتشي کوچک براي خود برپا کرده و ميکوشد تا با ان ارتش دژي را برپا کند

سائرون حلقه ي مادر را تمام کرده و دژ بارادور و ديواره هاي مردور دباره برپا شده و ارتش چندي براي خود محيا کرده

ولي خاطر نشان ميکنم که اون قدرت حلقه ي يگانه را نداشت

در سال 2839 دوره ي پنجم

اولين حملات از طرف سائرون به طرف روانين و روهان شد

که نتيجه شکست و مطلع شدن رهبران انسان ها از اين ماجرا شد.

سائرون خيلي تلاش کرد که رقيب اصلي خود ملکور را نابود کند..

در سال 2841 دوره ي پنجم

دومين اتحاد در الف ها تشکيل شد

در سال 2845 دوره ي پنجم:

سائرون از برگشت دباره ي ملکور مطلع شده و به او حمله ميکند.

و دژ نيمه ساخته ي اون مورد حمله قرار گرفت.

در سال 2850 دوره ي پنجم:

مبارزه ي دوم سائرون و ملکور باهم.

که در منطقه ي هاراد و همسايگي گاندور روخ داد و نتيجه شکست ارتش سائرون و نابودي ملکور شد.

..

..

..

سائرون با ديدن ملکور در آنسوي ميدان جنگ

به اون حمله ور شد و اون رو به گوشه اي پرت کرد.

ملکور با شمشير آتشينش ضربه اي به پاي سائرون زد و پايش آسيب ديد.

و نتوانست جنگ کند سائرون به زمين افکنده شد و وقتي ديد ملکور شمشير خود را بالا برده تا به بدن

سائرون فروع کند گرز خود را دباره از زمين برداشت و بر پاي ملکور زد و ملکور آنچنان

دادي کشيد که تا کنون صداي به اين شکل شنيده نشده بود

گرز سائرون در دست دو تکه شد و ملکور نيز به زمين افتاد

و وقتي ديد ملکور به زمين افتاده با قسمت تيز گرز شکسته ي خود به بدن ملکور فروع کرد و ملکور باز داد کشيد.

و مثل آتشي سوخت..و سوخت..و انرژِي اون مثل يک دود در فضا پخش شد و هيچ اميدي براي

بازگشتش نماند..

سائرون زخمي و با ارتشي نيمه جان با ديدن لشکر بزرگ الف ها پا به فرار

گذاشت و سواران ريوندل و الفهاي ديگر و انسان ها ارتشش را نابود کردند

با نابودي ملکور انها ترسي نداشتند

سائرون به صورت برده اي به زنجير کشيده شد.

و در مکاني حفاظت شده نهباني داده شد

ولي نابود نشد..

و اون حلقه را تا مدتها پيش خود نگه داشت

در سال 2980 دوره ي پنجم

سائرون به شرق منتقل شد

در سال 2990 دوره ي پنجم

سائرون در جايگاه يک گناه کار قرار گرفت و

سائرون در زمين هاي روهان و نا آبادي ها زنداني شد و

حکم او زنداني ابدي بود.

در سال 3621 دوره ي پنجم

سائرون هنوز زندانيست و به فکر يک نوع فرار از دست انسان هاست

ولي هيچ راهي وجود ندارد و اعمال اون کاملا مورد بررسي است و با مرگ سائرون ديگر هيچ موجودي نيست که بتواند

سائرون را با جسمي ديگر برگرداند..

يعني کسي نميتواند

سائرون در زيرزميني بسيار تاريک و نگهباني شده حبس شده و

کاري را نميتواند انجام دهد.

تنها اميدواري او ارک هاي بخش مردور بود که دژ کاملا تخريب شد.

و اميدي براي مردور نشد

در سال 5213 دوره ي پنجم:

سائرون فقط يک راه براي رهايي از آن زندان داشت.

فقط دوستي با انسان ها.

و فقط همين.

ولي انسان ها با شناختي که از او داشتند

تا حالا حالا ها باور اونو نميکردند

...

...

اين نشان ميدهد. که امکان دارد سائرون دباره به همان جبهه اي که از اون بود دباره برگردد

و در دوره ي ششم صلح ميان سائرون و بقيه اجرا شود.

...

...

در سال 5346 دوره ي پنجم

سکوت مطلق و آرامش کامل در سرزمين ميانه حکم داشت

و سائرون متوجه شد که انرژي حلقه اي که به عنوان حلقه ي مادر و سازنده ي ارباب حلقه هاي ديگر.

رو به تحليل است

سائرون با اين وضعيت نگران آينده ي خود شد

در سال 10203 دوره ي پنجم

انرژي حلقه ي اون کاملا آزاد شد و

حلقه همانند يک تکه آهن در دست او بود.

اون حلقه را دراورد و به دور انداخت..

در سال 10420 دوره ي پنجم.

سائرون آن قدرت پليدش را از دست داد و قيافه ي زشتش از نوع ترميم و دباره ساخته شد..

در سال 10818 دوره ي پنجم

سائرون کاملا قيافه ي خود را به دست آورده و همان قيافه ي زيبايي را که در قبل

داشت. دارد.

با اين قيافه زيبا و بدون انرژي فريب انسان ها براي سائرون کمي راحت تر ميشود

اون به مدت 7979 سال در اين زندان بود و اکنون هر نوع راهي را براي رهايي ترجيه ميداد.

در سال 13421 دوره ي پنجم:

الف ها تقاضاي سائرون براي بخشش و دوستي را پذيرفته و براي اين که از

حرف اون اتمينان حاصل کنند به دنبال راهي گشتند.

در سال 15247 دوره ي پنجم

در اين سال ها الفها به نتيجه رسيدند که حلقه اي از روشنايي را به سائرون داده و اونو

مسخر خودشون کنند تا اطاعت امر کند

هم آنگونه که ويچ کينگ اين کار را براي سائرون ميکرد

در سال 18247 دوره ي پنجم

سه هزار سال بعد حلقه اي از طرف الف ها به سائرون

ساخته شد و اين حلقه قدرت بسيار زيادي داشت.

ولي به هيچ عنوان دارنده ي قدرت پليد نبود.

در سال 18250 دوره ي پنجم

مردمان و نيروهاي گاندور به دژ واژگون شده ي مردور حمله کرده و اونو کاملا نابود کردند.

تا امکانات تجديد دباره را از بين ببرند

در سال 18300 دوره ي پنجم

سائرون به لورين طلبيده شد و در آنجا با ورد هايي از الف ها و درمان هايي از طرف آنها سياهي

سارلوس و حلقه ي يگانه و حلقه ي سائرون را از تن اون بيرون راندند.

و سائرون با اين کار ها 1000 سال به بيهوشي و خواب عميق فروع رفت و

روح او از طرف ايلوواتار سم زدايي و پاک شد.

در سال 19002 دوره ي پنجم

در اين دوره سائرون دباره به هوش آمده و با جسمي پاک از سياهي هاي چند هزار سال پيش.به حيات برگشت.

الف ها دانش آئوله و تمام کرده هاي اون رو که قبلا مرتکب شده بود. را از زهن اون پاک و..

تمام حس هاي غرور و تکبر را از اون جدا کردند و حلقه اي را که ساخته بودند

به اون دادند

در سال 19202 دوره ي پنجم:

حلقه به سائرون داده شد و سائرون با قبولي اون اونو به دستش کرد.

و تنها دانش هاي کوچکي که از آئوله در قبل ياد گرفته بود از بين رفت

و دباره به اون نشان دوست داده شد.

در سال 20100 دوره ي پنجم

سائرون به سمت ارباب لورين منصوب شد و

در آنجا پادشاهي کرد.

و حتي بخش هاي زيادي از روهان و روانين و هلمز ديپ به فرماندهي سائرون افتاد.

در عين حال مسخر پاکي و برده ي آنان بود..

و هر آنچه که اونا ميگفتند..انجام ميداد..

شما چه فکر ميکنين؟

ايا سائرون به پادشاهي سرزمين ميانه رسيد؟

ايا سائرون به خواسته ي خويش رسيد؟

فقط يک جرقه ي کوچک ميتوانست حافظه ي سائرون را برگرداند..

فقط اگر يکي از آينور ها به سائرون ميگفت...که کي بوده...تمام..

..............................................

______________________________________________

..............................................

جزئيات داستان که نکته هاي ريزي هستند که گفته نشدند.

سائرون پس از مرگش.(که کامل نمرد)به وسيله ي يک

مايار از احل مرک وود که قصد تامين امنيت منطقه را

داشت..اونو براي دور ماندن از دست

مايار هاي خبيس و جلو گيري از بازگشتش

به دنيايي انتقال داد که ملکور نيز در آنجا بود.

سائرون هم به علم آئوله آگاه بود..

و با همان علمش. زنجير هاي آئوله را از ملکور باز کرده و

اونو به بخش هاراد فرستاد

و هيچ احدي از اين ماجرا ها با خبر نبود.

ملکور در بخش هاراد برگشت و سائرون نيز به وسيله ي ملکور.

ملکور جسمي را براي سائرون زنده کرد که

نه مايار بود و نه غير مايار..

جسمي از نوعي ديگر.

که عده اي از مردمان آن را مايار سارلوس ميخوانند.

اين جسم که مايار بود هيچ گونه قدرت مخربي نداشت.

و اين قدرت بايد کسب ميشد.

که يک حلقه ميتوانست بکند.

اين آينور حتي پست تر از پست ترين آينور ها مثل مايار جادور گر بود

سائرون پس از مخالفت با ملکور در ريوندل حلقه اي به اسم خودش ساخت و ملکور در

لورين با ابزار الف ها حلقه اي به اسم يوا ساخت

که قدرت زيادي نداشت و با مقابله ي اين دو حلقه هر دو متلاشي شدند

و پس از گذشت چند صد سال بود که سائرون قصد براي ساخت حلقه اي از نوع سارلوس گرفت که

نام حلقه نيز همين بود.

اون از آهنگري کردن در کوه آتش حلقه را ساخت و اين حلقه

به حلقه ي سارلوس لقب گرفت که قدرتي آنچناني نداشت

ولي امکاني را فراهم ميکرد که بتواند سائرون يک حلقه اي بسازد که بدتر از هر آنچه که تا کنون ساخته باشد.

که اين حلقه طي 7979 سال قدرت خودش را از دست داد

که در سال 2850 به وسيله ي الف ها به زنجير کشيده شد

و مورد خشم آيلوواتار قرار گرفت

و در سال 10818 حلقه کاملا بي انرژي و بي قدرت شد و سائرون آن را بدور انداخت.

سوال:

چرا سائرون را پس از شکست نابود نکردند؟

جواب:

سائرون دو بار نابود شد و هر بار با مصيبت هاي فراوان و با لشکري بزرگ به سوي انسان ها تاخت

الفها ميدانستند در دست اون يک حلقه وجود داره

اگر سائرون کشته ميشد.

ديگر راهي براي نابودي کاملش نبود.

سائرون ميتوانست به هر طريقي که شده برگردد

و يا کسي را به عنوان جانشين انتخاب کند

بدون حلقه يا با حلقه...فرقي نداشت.

روح سائرون زنده ميماند و دباره دوران چهارم تکرار ميشد.

پس انسان ها و الف ها تاکيد کردند که اون زنده بماند و در جلوي چشم الف ها و انسان ها

نتواند دباره اعمال مخفيانه انجام دهد.

سوال

چرا فقط حلقه بهترين سلاح سائرون و ملکور بود؟

جواب:

سائرون و ملکور هر دو ميدانستند که در حين ساخت حلقه بايد ورد هايي را براي جمع آوري قدرت

گفت. که اين ورد ها باعث ميشد روح و جسم سائرون با حلقه مهر ميشد و حلقه غير از سائرون بر شخص ديگري جواب

نميداد. سائرون ميتوانست شمشيري را بسازد که با آن بتواند بقيه را نابود کند ولي اگر شخصي يک تير کمان را از دور بر سائرون نشانه ميگرفت.

ويا اگر شمشير به دست دشمن مي افتاد سائرون هيچ کاري نميتوانست بکند و سلاح سائرون عليه خودش ميشد.

پس حلقه بهترين راه براي قدرت بود

سوال

ايا ملکور زنده ماند؟

جواب.

ملکور ارباب تاريکي و بزرگترين آينور به علت

تاريکي زياد و نابودي الف ها و انسان ها و مايار ها

مورد خشم ارباب خودش آيلوواتار قرار گرفت و قدرت اون

همانند روحش به آسمان رفت و نابود شد و سائرون با نابودي ملکور.

دست از جنگ کردن با لشکر انسان ها برداشت. و

پا به فرار گذاشت و انسان ها اونو زنجير کردند.

ولي اگر با انسان ها جنگ ميکرد..

امکان داشت او نيز مثل ملکور نابود شود.

پس آيلوواتار به حلقه ي قدرت اون خشم گرفت و اون

به مرور زمان بعد از 7979سال قدرتش را کاملا از دست داد

و سائرون با از دست دادن قدرت پس از چند صد سال

چهره ي دباره ي خود را به دست آورده و دباره در پي فريب انسان ها شد..

که با اين عمل نميتوانست..الف هاي تيز هوش را فريب دهد.

بلکه با دوستي به انها پرداخت.

و آنها نيز براي اعتماد به حرفشان..

دنبال راهي گشتند که اونو مسخر خود گردانند و

اونو به اطاعت جبر کنند دعوت کنند.

براي همين حلقه اي از الف ها براي سائرون ساخته شد..

و به سائرون داده شد..

و سائرون با اين حلقه شستشوي مغزي داده شد و قدرتي جديد براي جسمش يافت از جوار پاکي.

و سياهي سرزمين هاي غرب نيز از بين رفت..

ولي کوه آتش هميشه شعلور خواهد بود..

سوال:

چرا بعد از متلاشي شدن حلقه سائرون نابود نشد؟

جواب:

سائرون جسمي را نداشت که نابود شود.

اين حلقه بود که نابود شد ولي قدرتش در جسم اون رخنه کرد و تا مدت ها وجود داشت و طي سالهاي

درازي اونو از جسمش راند.و حلقه اي دباره ساخت و ملکور نيز اين چنين کرد.

و با نا بودي حلقه تبديل به دود شد به آسمان رفت.

ولي براي بار سوم..سائرون اونو نکشت.

بلکه در آن لحظه آيلوواتار بود که به اون خشم گرفت و باعث نابودي آني اون شد.

و سائرون هم حلقه ي خودش را از دست داد.

و به بردگي برده شد و چند هزار سال در زير زميني تاريک و در حفاظت الف ها

زنداني شد.

..........................................

_________________________________________

..........................................

سوال ها و جواب ها بعد از خواندن کامل داستان جواب میدم..

حتما نظر بدین

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

ببین دوست عزیز،باز هم خواهش میکنم ازت،اینجا مثل کلوب دات کام یا امثال اون نیست که هر پستی رو هر جا بزنی.به خدا خسته شدم از بس هی دارم،این داستان رو پاک میکنم از جاهای بی ربط.لطف کن و سر جای خودش داستانتو بنویس.

مطمئن باش کسانی که وارد این سایت میشن همه قسمت ها رو میخونن و لازم نیست هر چیزی رو تو هر تاپیک وارد کرد

با تشکر

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
NGNG

ما که از خدامونه..

اگر واقعا اینجوریه...حتما میکنم..

;) ;)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
NGNG
ببین دوست عزیز،باز هم خواهش میکنم ازت،اینجا مثل کلوب دات کام یا امثال اون نیست که هر پستی رو هر جا بزنی.به خدا خسته شدم از بس هی دارم،این داستان رو پاک میکنم از جاهای بی ربط.لطف کن و سر جای خودش داستانتو بنویس.

مطمئن باش کسانی که وارد این سایت میشن همه قسمت ها رو میخونن و لازم نیست هر چیزی رو تو هر تاپیک وارد کرد

با تشکر

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Tulkas Astaldo

نگفتم که الان همه میان میخونن.

کسی هم که میخونه خب لزوما نظر نمیده که.این از اصول نوشته های اینترنتیه.منم حتما میخونمش.چون واقعا فن فیکشن دوست دارم.ولیس متاسفانه فک کنم تو چند روز آینده بخونمش.الان همین نیم ساعتی که در روز به آردا سر میزنم،حسب وظیفه است ;)

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
NGNG

چشم.....

ما عجله نمی کنیم...

عجله کار ملکوره...

ولی بخونینش....فقط اگر در جایی به مشکل خوردین....حتما بهم بگین..من سوالتونو جواب میدم...

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست
Melkor Morgoth

با سلام..

فن فیکشن بزرگ که برای سایت طراحی خواهد شد(به صورت چند نفره)

هر کی کمک کنه ممنونشیم..

ساختان کلی این فنفیکشن. به صورت ابتدایی و کمی اشکال داره..

و قراره با تولکاس و چند تا دیگه از عزیزان (اگر همراهی کنن) ساخته میشه..

ممنون

به اشتراک گذاری این پست


لینک به پست

×
×
  • جدید...